جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


حسین سیف زاده: فرصت سوزی های تاریخی ما تمامی ندارد

Posted: 20 Oct 2012 10:00 AM PDT

سایه صدر
 جرس: انتخابات آتی ریاست جمهوری آمریکا از منظر تاثیر بر منافع ملی ایران دارای اهمیت است، در این باره و با نگاه به استراتژی کلان ایالات متحده با دکتر حسین سیف‌زاده پژوهشگر علوم سیاسی و روابط بین‌الملل گفت و گو کردیم. او عضو هیئت علمی مؤسسه مطالعات خاور میانه در واشنگتن و استاد بازنشسته(اجباری) گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران است.

 

دکتر سیف‌زاده که دارای فوق دکترای علوم سیاسی از دانشگاه هاروارد است، براین باور است که در آمریکا رييسان جمهور نماد دو روش در تامین منافع ملی هستد و نه تامین منافع دو ایدئولوژی.
او با اشاره به فرصت سوزی های تاریخی ایران به ما می گوید که متاسفانه فقدان دموکراسي در نبود استراتژی توسعه ملی سبب شده تا سیاسیون ایرانی همیشه با تفرقه ی داخلی، مجبور شوند خود را با قدرت های خارجی همسو ببینند. در 200 سال گذشته، بخشی از سیاسیون ایرانی یا با شرق همراه شدند، علیه بخشی از مردم یا با غرب و بخشی دیگر از مردم. در نتیجه هر دو گروه برای اقبال پیدا کردن، در دام پاپیولیسم و عوامگرائی یا ستیزجویی ایدئولوژیک افتادند و منافع ملی ایران و توسعه ملی قربانی شد.

متن کامل مصاحبه را در زیر بخوانید: 

آقای دکتر!مناظره ها و تبليغات انتخابات رياست جمهوري آمريكا به مرحله ي حساسي رسيده در اين ميان به نظر می رسد دونامزد انتخابات ریاست جمهوری، هرچند اختلاف نظرهایي در رویارویی با جمهوری اسلامی و به طور مشخص برنامه هسته ای ايران دارند و این اختلاف نظر در تبلیغات و شعارهای انتخاباتی آقایان اوباما(دموکرات) و رامنی(جمهوری خواه) دیده می شود، اما با این همه استراژي يكساني را دنبال مي كند، تحلیل شما چیست؟
نخست از اینکه درخواست مرا براي اين گفت و گو مبنی بر تاکید بر نگاه صرف انسانی-آکادمیک (غیر حزبی، غیرجناحی، غیرباندی) پذيرفتيد، سپاسگذارم. دوم به مثابه یک مسلمان جهان وطن و طرفدار حقوق بشر و کرامت انسانی و میهن دوست دموکراسی خواه، سعی می کنم، درباره سیاست خارجی آمریکا و انتخابات آتي پاسخ گویم.
در پاسخ به پرسش نخست، لازم به تاکید است که اختلاف ها به طور عام و درباره ي ایران به طور خاص، بسیار جزئی است. در کشورهای بسیار پیشرفته ی دموکراتیک مثل آمریکا، ظریف کاری سیاسی بسیار زیاد است و از اختلافات زمخت و ستبر موجود در کشورهای جنوب خبری نیست. رييسان جمهور نماد دو روش در تامین منافع ملی هستد و نه دو ایدئولوژی. متاسفانه، در ایران دو گرایش اسلامی یا ایرانی، انقلابی یا اصلاح طلبی، ایدئولوژیک یا استراتژیک در مقابل هم قرار گرفته اند و اختلاف را به سطح ستیز باندی یا جناحی کشانده اند. اما در آمریکا از این اختلاف بنیادی خبری نیست. به جای دسته(فداکنندگان منافع ملی برای گروه خود) یا جناح(تحمیل کنندگان ایدئولوژی خود به جای تبادل ایدئولوژی ها) حزب وجود دارد. حزب نهادی است که ایدئولوژی اش جزئی از ایدئولوژی ملی است و نه در مقابل آن. با این تعبیر، هیچ حزبی جرات نمی کند منافع ملی را فدای منافع دسته و باند خود یا جناح خود کند. اختلاف جدی موجب حذف اختلاف سازان می شود. هم اکنون اوباما متهم است در مقابل خارج ضعیف و در داخل تفرقه فکن بین طبقات شده است. او مجبور به رفع این اتهام است.
به عکس، بوش دوم، به عنوان یک فرد ایدئولوژیک كه خواست ایدئولوژی نومحافظه کاری حزب جمهوریخواه را جایگزین ایدئولوژی ملی کند، به عنوان منفورترین رئیس جمهوری آمریکا در آمده است، و حتی رامنی نگران است همفکر او معرفی شود . در نقطه ی مقابل، کارتر هم که با نگاه کشیشانه ی خود، جایگاه ایران را نادیده گرفت از منظری دیگر منفورترین رئیس جمهور در تاریخ آمریکاست. کارتر سعی کرد نهاد ملت-دولت را به نهاد اخلاقی و حقوق بشری تبدیل کند و از این لحاظ موقعیت پیشتاز (هژمونیک) آمریکا را به خطر انداخت.


موضع ایران در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا چه اهمیتی دارد و جایگاه ایران برای تامین منافع ملی بهتر بود چگونه باشد؟ از این گذشته نگاه به سیاست خارجی چه تاثیری در طراحی شعارهای تبلیغاتی و جهت دهی به تلقی عمومی از دونامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دارد؟
چنانکه بيش از اين در کتاب سیاست خارجی ایران گفته ام، ایران همواره و از گذشته می توانسته به خوبی از موقعیت استراتژیک خود و سواد دانشگاهی تحصیلکردگانش به نفع جایگاه برتر استفاده کند. برای نمونه متاسفانه، اشتباه رضاشاه نسبت به منزلت ایران، او را به سوی همسوئی با آلمان متمایل کرد و به مطرود شدن در نظام بین المللی انجامید. به هر رو با گذر از بحث های تاریخی، سیاسیون ایران می توانند با وابستگی متقابل استراتژیک با آمریکا منافع ایران را تامین کنند. اما متاسفانه فقدان دموکراسي در نبود استراتژی توسعه ملی سبب شده تا سیاسیون ایرانی همیشه با تفرقه ی داخلی، مجبور شوند خود را با قدرت های خارجی همسو ببینند. در 200 سال گذشته، سیاسیون ایرانی یا با شرق همراه شده اند، علیه بخشی از مردم یا با غرب و بخشی دیگر از مردم. در نتیجه هر دو گروه برای اقبال پیدا کردن، در دام پاپیولیسم و عوامگرائی یا ستیزجوئی ایدئولوژیک افتاده اند.
اما در باره نقش پاپیولیسم(عوام گرایی) آمریکايی به ویژه هنگام تبلیغات انتخاباتی نمی شود قیاس به نفس کرد. هرچند ایجاد اقبال عمومی برای مشارکت از طریق همان شیوه های پاپیولیستی رایج در کشورهای با زیستواره ی رویاگرا اعمال می شود. هیجان سازی رویاگرایانه موجب تهییج افراد می شود. اما چنانکه مثلا در مناظره ی دوره دوم بین اوباما و رامنی دیديم، وسایل ارتباط جمعی با بازبینی ادعاهای طرفین، مشت داوطلبان را باز می کنند. در مناظره ی 16 اکتبر 2012، سی. ان .ان نشان داد که رامنی در باره ی اوباما دروغ گفت و اوباما هم از پاسخ درباره ي لیبی طفره رفت. با اين روش دست نامزدهای ریاست جمهوری در داغ کردن تنور پاپیولیسم بسته می شود. در واقع، رسانه های آزاد با مچ گیری مسئولان، آنان را مجبور به "بازخواست پذیری" می کنند. این امر در کشورهای جنوب به عنوان تهدید علیه امنیت ملی دست رسانه ها و مردم را می بندد.


تحلیل شما از سبک مناظره و تبلیغات انتخاباتی دو نامزد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا چیست؟ درباره استراتژی انتخاباتی جمهوری خواهان و دموکرات ها توضیح دهید؟
یادمان باشد در فرهنگ آمریکايي "ذلیل زدگي" موجب ضعف است. اوباما در مناظره ی اول "ذلیل زده" ظاهر شد و رامنی با اعتماد به نفس و نه با تكبر برنامه هايش را گفت.
در واقع همانطور كه افاده گرايي و تكبر در آمریکا بد است، "ذلیل زدگی" هم بد است. افاده ی بوش اول و الگور موجب شد تا در انتخابات ببازند و "ذلیل شدگی" کارتر در انتخابات مقابل ریگان به باخت او انجاميد. همچنين افاده ی الگور در مقابل بوش دوم و به مسخره گرفتن او موجب برد بوش شد. با این توضیح جدول زیر از نظرسنجی بعد از مناظره ی اول نشان می دهد که چطور سبک مناظره موجب پیروزی می شود. رنگ آبی تحول در موقعیت اوباما و رنگ قرمز تحول در موقعیت رامنی را پس از مناظر ی اول نشان می دهد.



استراتژی دو حزب با نیازهای بدیل مردم آمریکا تعدیل می شود. در صحبت هاي انتخاباتي اخير، رامنی بر تفاوت های برنامه ایش با بوش منفور شده سخن گفت و اوباما بر نقاط اشتراک آن دو. اما از منظر کلی، نامزدها مجبورند نسبت به خواسته ی مردم خاضع باشند. دو برنامه در رقابت با هم مطرح می شود. از منظر اقتصادی یکی بازارساز ( Supply-sider) است و یکی تقاضاساز(Demand-sider) در این میان وجود برنامه جلوی اقبال پاپیولیستی را می گیرد بنا براين زمینه برای خرد ورزي باز می شود.
درباره ي ایران، دوحزب دموکرات و جمهوری خواه آمریکا دو خط فکری جهان وطن گرای میهندوست و میهن گرای جهان وطن دوست را به مثابه ایدئولوژی حزبی انتخاب کرده اند. به اقتضای این ایدئولوژی ها، حزب دموکرات با حقوق بشر و مذاکره خواهی به عنوان ارزش آغاز می کند و در صورت ضرورت با حمله ی نظامی و ملی گرايی ادامه می دهد. یادمان باشد که کارتر با این روش در ایران آغاز کرد و با حمله ی نظامی طبس و تحریم ها ادامه داد. اوباما هم با دراز کردن دست آغاز کرد و با تحریم ادامه داد. به عکس، رامنی مانند ریگان و بوش با تهدید آغاز کرد و در صورت کارآمد شدن با مذاکره ادامه می دهند. متاسفانه، تجربه ی ایران این بوده که سیاست اول دموکرات ها را نشانه ی ضعف دانسته و سپس به تهدید جمهوری خواهان یا کودتای دموکرات ها تن داده است. آزاد کردن گروگان های آمریکایی، جنگ تحمیلی و قبول افشای برنامه ی اتمی و مذاکره از سوي آقای خاتمی و آقای احمدی نژاد جملگی با این الگوی رفتاری تحلیلی درباره دو کشور می خواند.


دولت ایران، مردم و به ویژه کنشگران مستقل ایرانی چگونه فکرمی کنند و آیا می توان امید داشت که در رویارویی با تهدیدات و فشارهای روز افزون به نقطه نظری هوشمندانه و مشترک پیرامون منافع ملی ایران رسید یا خیر؟
متاسفانه روایت من از زیستواره ی سیاسی ایرانی چندان خوش بینانه نیست. زیستواره ی رویاگرای عوام و زیستواره ی اشراقواره ی رهبران، امید بنیادین مرا با طرد اولیه و حذف نهاییم از دانشگاه نا امید کرد. این نا امیدی شخصی نیست، بلکه ناشی از نهادین شدن تحولات مقلدانه ی هزارساله ی اخیر است. مقلدگرايی گاه به نفع یونان گرايی فلسفی، عربگرايی احساسی، غربگرايی ابزاری است و نه اندیشه ورزي رندانه یا فرزانه مابانه! اندیشه ورزي رندانه و زیستواره ای از تقابل تاسیس گر تصور ذهنی (ideational) با موقعیت های متحول (Situational) به دست می آید.
به نظرم می رسد که ایرانیان هنوز یا در مرحله ی تقلید عادتواره های خارجی افرادی چون تقی زاده ها و آخوندزاده هاست یا اشراقوارگی دیالکتیکی افرادی چون آل احمد و شریعتی و خطبای سنتی. این تقلیدگرایی سبب شده که همه ی گروه ها با حمله ی حذفی گروهی دیگر روبرو شوند. اگر تقی زاده ها و آخوندزاده ها مورد نقد آل احمد و شریعتی هستند، پسارفتارگراهایی چون ملکم خان یا میرزا یوسف خان مستشارالدوله هم با حمله ی افرادی چون آخوندزاده و آجودانی و مذهبیون هم با نقد آرامش دوستدار و عرفانگرایان با حمله ی مذهبی ها روبرو هستند. این در حالیست که اگر زیستواره ای فکر می کردیم، همه ی اندیشمندان و مردم اسیر تقابل تاسیس گر تصور ذهنی(Ideal) و موقعیت متنی (Situational ) خود بودند.
در وضعیت حاضر، بسیاری از کنشگران و مطبوعاتی های ایران و حتی گاه استادان علوم سیاسی، منظور شما از "دولت ايران" را در قالب حکومت ایران می فهمند یا در قالب مدیریت اجرائي. تقلیدگرائی موجب شده که متاسفانه، گاه جایگاه زیبائی شناختی-معنوی یا فلسفی مدیریت دولت به جایگاه علمی- فنی در حوزه ی محدود حکومت یا حتی بدتر، مدیریت قوه قضائیه یاحتی نیروهای نظامی و انتظامی در جایگاه سیاست ساز و سیاستمدار بنشیند. در نتیجه مدیریت دولت که جلوه ی همبستگی میهنی یا چارچوبی میهنی است به حوزه ی اختلافات روش کشیده شده و کشور دچار تفرقه می شود. نیروهای نظامی و انتظامی به سیاستمداران هشدار می دهند، قوه قضائیه کنشگران سیاسی را محاکمه می کند و بسياري از قانونگزاران هم مرگ مخالفان خود را می خواهند!
حال آنکه در آمریکا دیدید وقتی فرمانده ارشد نظامی آمریکا در امر سیاسی دخالت کرد، فورا از او خواسته شد استعفا کند. در هم ریختگی ذهنی به جای اندیشه ورزي مدبرانه یا رندانه نیازمند آنست که تناقض بین "تصور ذهنی" تصمیم ساز با "موقعیت متحول" به زیستواره ای خاص تبدیل شود.
در ایران عادت وارگی زمان قاجار، رویاوارگی برخی از برهه های تاریخی یا عرفان وارگی برهه های دیگر گاه چنگ به دل ها زده و در نهایت عصبانیت موجب اشراقوارگی شده است.
در واقع در ٢٠٠سال گذشته، عوامزدگی موجب شده تا هرگاه قدرت های غرب اروپا به ظاهر به حمایت از حکومت هاي ما آمده اند، قدرت های شرق اروپا به ظاهر از مردم حمایت کرده اند و بر عکس. صف بندی های دسته ای و جناحی به نفع غرب با غرب يا غرب با شرق را می بینیم که امنیت ملی ايران را به امنیت دسته ای و جناحی تقلیل داده است. گاه دیده ایم مخالفان سیاسی یا حکومتی ها از یک دولت خارجی می خواهند که از موضع آنان در برابر طرف مقابل (حکومت یا مخالفان) حمایت کنند. این مسئله از ضعف فلسفه سیاسی مدرن/پسامدرن به طور کل، نا آگاهی از نگاه حکمت رندانه (مشفقانه) ایرانی و غفلت از اندیشه ی اسلامی یونانی، بزرگانی چون فردوسی و حافظ ناشی می شود. این نا آگاهی موجب شده تا حاکمیت الهی را متبلور در حاکمیت سلاطین و نفی و ناقض حاکمیت مردم بدانیم. رندوارگی متضمن توانی حکیمانه و مدبرانه است که توان ترکیب مشفقانه بین دو امر متناقض شهوت قدرت طلبی (زميني=حاکمیت انسانی ) با شهود معنوی (دینی=حاکمیت الهی) را دارد. زیستواره ی رندانه را کوروش داشت، مصدق نیمه کاره به کار برد. اما میرزایوسف خان مستشارالدوله و قوام السلطنه با تلفیق گرائی خود، آن را به زیستواره ی فرزانه ماب مدرن، و مذهبیون غیر آشنا به تحولات مدرنیته، آن را به فرزانه گرائی سلطه جوی سنتی و پهلوی ها به محاسبه گرائی ملی گرای شوینیستی تقلیل دادند.
با این مقدمه ی نظری، مایل بودم نشان دهم چرا نا امید هستم. اما مایل هستم که تاکید کنم عقب ماندن ما از کشورهای توسعه نیافته تری چون ترکیه و کره ی جنوبی ناشی از "جهل ماست" و نه از خباثت ما. جهل به معنای نداشتن دانش نیست، بلکه به معنای فقدان دانائی برای مدیریت دانش های متنوع و اندیشمندان متکثر است. متاسفانه باید بگویم وقتی اندیشمندانی چون عباس میلانی، حسین بشیریه به اقتضای نگاه دیالکتیکی ناشی از تفکر نقادشان از دانشگاه تهران رانده می شوند، جوادطباطبائی ایراندوست به اجبار از دانشگاه کنار گذاشته شد و مرحوم ستوده کار اجماعگرا نیز داوطلبانه ایران را ترک می کند، اوضاع اینگونه است.
با دیدن سیاست های "حذف خودی ایرانی" و "تسلیم غیر خودی شدن" و فراتر از رنج هاي تحمیلی به خود و اجبار به غربت نشینی، مشفقانه مایلم از منظر رندی چون حافظ و شناخت شناسی خیام، هشدار زیر را در طبق اخلاص گذاشته و چونان تحفه ای تقدیم سیاست ورزان اشراقواره ی امروز ایران کنم.
آنان که محیط شمع و آداب (در سیاست) شدند
در جمع کمال (منافع ملی) شمع اصحاب شدند
پس چرا؟
ره زین شب تاریک (کمند خودزنی داخلی و کمین بازی قدرت خارجی) نبردند برون
گفتند فسانه ای و (با خود زنی ملی) در خواب شدند.
در واقع ناامیدی ام از هشیاری بدون آگاهی و دانايي تصمیم سازانه برای تصمیم گیری رندانه است. تلاش و دعایم اینست که از خود زنی های جناحی و فردی و باندی فراتر رویم و به خودسازی فردی و ميهني و جهانی برسيم. تصورم اینست که برای نیل به این هدف والا، نیاز به آگاهی و همت داریم و خواستن توانستن نیست، بلکه مقدمه ای برای آگاهی و آگاهی زمینه ای برای همت جهادی به دانائی و دانائی امکان ساز توانایی و توانایی نیازمند شفقت بری رندیت است، و گرنه به زرنگ رندی غربی یا فریفته رندی عوامزده دچار می شویم. منظور از نفی عوام زندگی تحقیر عوام نیست، بلکه به مقتضای شایسته گرایی، خواهان نخبه گرایی مسوولانه در مقابل سلطنت پذیری نخبه سالارانه هستم.


با این حساب، در يك جمع بندي مختصر شما چه رويكردي را براي ايران و منافع ملي كشور، در مواجهه با برنامه هاي نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري آتي آمريكا مفيد مي داند و توصيه ي شما چيست؟
هر چند كه توصیه های اینجانب به بهره گیری شرافتمندانه از فرصت ها اغلب به مثابه حکومتگرایی و حکومت ستیزی تلقي شد و در نهايت حکومتگرایان با اتهام الحادگرايي، به دوری غیر داوطلبانه ام از دانشگاه رای دادند و مخالفان هم راهجوئی مشفقانه ام را بعضا به مثابه سازش با حکومت دانستند و هیچیک از خود نپرسیدند که تحمل مشكلات و نا بردباري ها با كداميك از معيار ها همخواني دارد! اما چنانکه پیش بینی می شد فرصت استفاده از موقعیت انتخاباتی اوباما هم در ٦نوامبر ٢٠١٢ از بین خواهد رفت و دموکراسی، حقوق بشر و رسیدن به جایگاه مناسب بین المللی اسیر رویاوارگی مردم، ستیز اشراقواره ی سیاست پیشگان باقی خواهد ماند. بر اين باورم که تسلیم دقیقه ی نود شدن با هیچیک از سه هدف بالا (دموكراسي، حقوق بشر و رسيدن به جايگاه مطلوب جهاني ) سازگار نیست؛ چون که عزت ایرانی، مصلحت ایران و حکمت سیاست پیشگان محتاج رندیت مشفقانه است و نه "زرنگ رندی" يا "فریفته رندی" شدن.


 

مولوی عبدالحمید با کارشکنی وزارت اطلاعات از سفر حج امسال هم بازماند

Posted: 20 Oct 2012 09:00 AM PDT

جرس: منابع نزدیک به اهل سنت گزارش داده اند که مسئولان امنیتی با تعلل در تحویل گذرنامه مولوی عبدالحمید، امام جمعه اهل سنت زاهدان، عملا از سفر وی به عربستان برای حضور در مراسم حج جلوگیری کرده اند.

به گزارش کلمه، دفتر آقای عبدالحمید نیز تایید کرده که مسئولان وزارت اطلاعات با وجود وعده قبلی خود مبنی بر موافقت با خروج ایشان از کشور برای تشرف به سفر حج در سال جاری، با اعمال برخی کارشکنی ها مانع از حضور وی در این سفر معنوی شده اند.

بر اساس این گزارش، نزدیک به ۳ سال است گذرنامه مولوی عبدالحمید و چند تن دیگر از علمای برجسته اهل سنت توقیف شده است، اما چند روز قبل بعضی از مسئولین استانی وزارت اطلاعات اطلاع دادند که مشکل گذرنامه ایشان حل شده و او باید به منظور تحویل گرفتن گذرنامه و اخذ ویزا برای سفر حج به تهران مراجعه کند.

اما با وجود سفر آقای عبدالحمید به تهران، مسئولین مربوطه با تحویل گذرنامه پس از پایان وقت قانونی صدور ویزای حج، عملا مانع از سفر ایشان شده اند؛ رفتاری که ناراحتی نزدیکان و پیروان وی را به دنبال داشته است.

این گزارش حاکی است در سال جاری چند تن دیگر از علما و شخصیت های اهل سنت نیز قصد زیارت بیت الله الحرام و حج تمتع را داشته اند که آنها هم موفق به شرکت در مراسم حج امسال نشده و از حضور آنها در این سفر معنوی ممانعت به عمل آمده است. 

تحویل نفت ایران به چین با کاهش و تاخیر روبرو شده است

Posted: 20 Oct 2012 09:00 AM PDT

جرس: در پی تحریم‌های جدید اتحادیه اروپا علیه شرکت ملی نفت‌کش ایران، منابع تجاری چینی خبر می‌دهند که تحویل نفت خام ایران به چین با کاهش حجم و هم‌چنین تأخیر روبه‌رو شده‌است.

خبرگزاری رویترز روز شنبه ۲۹ مهر از قول یک منبع تجاری چینی که نخواست نامش فاش شود با اشاره به تحویل نفت ایران برای ماه‌های سپتامبر، اکتبر و نوامبر به چین نوشت که «تقریباً همه محموله‌ها با تأخیر روبه‌رو شده‌اند که بعضی از آنها حتی ۱۰ تا ۱۵ روز تأخیر دارند.»

به گزارش رادیو فردا این خریدار چینی نفت ایران، به کاهش سطح صادرات نفت ایران به چین نیز اشاره کرده و گفت که «آنچه بارگیری شد کمتر از آنچه بود که در قرارداد ذکر شده‌است.»

چین بزرگ‌ترین خریدار نفت ایران است و ناوگان شرکت ملی نفت ایران تنها حامل نفت صادراتی ایران به آن کشور است.

کشورهای عضو اتحادیه اروپا، روز دوشنبه، ۲۴ مهر، شرکت ملی نفتکش ایران را به همراه شرکت ملی نفت، وزیر نیرو و ۳۲ نهاد دیگر ایرانی مشمول تحریم‌های خود کردند؛ برپایه این تحریم‌ها ساخت نفتکش جدید برای ایران نیز با تحریم روبه‌رو شده‌است.

شرکت ملی نفتکش ایران که ناوگانی شامل ۳۹ نفتکش دارد قراردادی به مبلغ ۱٫۲ میلیارد دلار برای تحویل گرفتن ۱۲ نفتکش عظیم جدید با چین امضا کرده‌است اما رویترز گزارش می‌دهد که ساخت این نفتکش‌ها هم‌اینک به تعویق افتاده است.

آژانس بین‌المللی انرژی خبر می‌دهد که صادرات نفت ایران که به پایین‌ترین سطح خود در بیش از دو دهه رسیده‌است، با توجه به تحریم‌های غرب هم‌چنان روند نزولی را طی می‌کند.

ایران که پیش از این چهارمین صادرکننده بزرگ نفت در جهان بود در ماه سپتامبر رکورد جدیدی را در افت صادرات نفتی خود تجربه کرد.

میزان صادرات نفت ایران که در پایان سال ۲۰۱۱ برابر با ۲٫۲ میلیون بشکه در روز بود در ماه سپتامبر امسال به ۸۶۰ هزار بشکه در روز سقوط کرده‌است.

داده‌های گمرکی نشان می‌دهد که واردات نفت خام چین از ایران در ماه اوت حدود یک پنجم افت داشته‌است؛ واردات نفت آن کشور از ایران در هشت ماه نخست سال‌جاری نیز ۲۲ درصد افت نشان می‌دهد.

تحریم‌های آمریکا و اتحادیه اروپا علیه جمهوری اسلامی تبعات وخیمی برای اقتصاد ایران داشته و در همین زمینه ديويد کوهن، معاون وزارت خزانه‌داری ايالات متحده، روز جمعه ۲۸ مهر تأکید کرد که «آمريکا فشار تحريم‌ها بر ايران را افزايش می‌دهد تا برای ايرانی‌ها اين امر روشن شود که تنها گزينه موجود، پاسخگويی به نگرانی‌های جامعه جهانی در مورد برنامه هسته‌ای اين کشور است.»  

عضو هیات مدیره انجمن سازندگان قطعات خودرو: اعطای تسهیلات هزار میلیاردی جوک بود

Posted: 20 Oct 2012 09:00 AM PDT

جرس: عضو هیات مدیره انجمن سازندگان قطعات خودرو با اشاره به وثایق سخت‌گیرانه‌ای که اتاق مبادلات ارزی از واردکنندگان قطعات خودرو برای اختصاص ارز مبادله‌ای طلب می‌کند، گفت: تولید ۶۰ درصد کاهش یافته است و پیش‌بینی می‌شود با تداوم روند فعلی در هفته‌های آینده تولید تا ۸۰ درصد هم کاهش یابد.

محمدرضا نجفی‌منش در گفتگو با مهر با ابراز گلایه واردکنندگان قطعات خودرو از مکانیزم اتاق مبادلات ارزی گفت: هم اکنون دو مشکل بر سر راه اختصاص ارز مبادله‌ای به واردکنندگان قطعات خودرو وجود دارد؛ به این معنا که بخشی از قطعات مورد نیاز خودرو در اولویت‌ ۵ و بخشی دیگر در اولویت ۸ قرار دارد، این در شرایطی است که ارز مبادله‌ای به برخی گروههای کالایی اولویت ۵ به بعد هنوز تعلق نگرفته است.

عضو هیات مدیره انجمن سازندگان قطعات خودرو افزود: مشکل دوم نبود نقدینگی واردکنندگان قطعات است؛ به این معنا که اتاق مبادلات ارزی واردکننده را مکلف می‌کند تا معادل ریالی ارز دریافتی را به صورت یکجا به حساب بانک عامل واریز کند، در حالی که هم اکنون واردکنندگان با مشکل کمبود نقدینگی مواجه هستند و نمی‌توانند ریال معادل را به صورت یکجا تامین کنند.

وی تصریح کرد: علاوه بر این، اتاق مبادلات ارزی ۳۵ درصد از کل مبلغ واردات را نیز از واردکنندگان علاوه بر معادل ریالی به عنوان تضمین طلب می‌کند که همین امر سبب شده است که دریافت ارز از اتاق مبادلات برای واردکنندگان قطعات خودرو میسر نباشد.

به گفته نجفی‌منش، بانکها واردکنندگان را مجبور می‌کنند تا ۳۵ درصد مذکور را به عنوان ضمانت به بانک بسپارند و پس از ترخیص کالای خود، آن را از بانک دریافت کنند در حالی که پیشنهاد ما با توجه به اینکه خودروسازان پول قطعه سازان را نمی‌دهند، این است که ۵ تا ۱۰ درصد از مبلغ ریالی ارز مبادلاتی از طریق واردکنندگان تامین شود و مابقی نیز طی اقساط ۶ ماهه با نرخ بهره پایین تامین شود. وی اظهار داشت: هم اکنون بیش از ۹۸ درصد قطعه سازان موفق به دریافت ارز مبادلاتی نشده‌اند.

نجفی‌منش گفت: قطعات یدکی هم اکنون در بازار به شدت با مشکل مواجه است و کمبود در برخی از قطعات به شدت مشهود است، این در حالی است که برخی از قطعات یدکی در اولویت ۸ قرار گرفته‌اند که تاکنون به آنها ارز مبادلاتی تخصیص نیافته است.

وی خاطرنشان کرد: پرداخت بخشی از مطالبات قطعه‌سازان که از سوی دولت و شورای پول و اعتبار مصوب شده بود و باید بر اساس آن، ۱۰۰۰ میلیارد تومان در اختیار خودروسازان قرار می‌گرفت که ۵۰ درصد آن سهم قطعه ساز بود، بیشتر شبیه "جوک" بود و به نظر می‌رسد که معاون اول رئیس‌جمهور می‌خواست که قطعه سازان را مقطعی امیدوار کند.

عضو هیات مدیره انجمن سازندگان قطعات خودرو تصریح کرد: هم اکنون وضعیت تولید قطعه خودرو در ایران در وضعیت خوبی قرار ندارد و تولید ۶۰ درصد کاهش یافته است، ضمن اینکه اگر شرایط به این روال پیش رود، حتما تولید تا ۸۰ یا ۹۰ درصد نیز کاهش خواهد یافت. 

افزایش ۵۵ درصدی قیمت مصالح ساختمانی

Posted: 20 Oct 2012 07:03 AM PDT

جرس: قیمت مصالح ساختمانی در نیمه نخست امسال نسبت به مدت مشابه در سال گذشته ۵۵.۱۱ درصد افزایش یافته است.

به گزارش مهر، مرکز آمار ایران درباره تغییر قیمت مصالح ساختمانی گزارش داد: قیمت مصالح ساختمانی در نیمه نخست امسال نسبت به نیمه دوم سال گذشته ۳۲.۰۸ درصد و نسبت به نیمه نخست همان سال ۵۵.۱۱ درصد افزایش یافته است.

بر اساس این گزارش، بیشترین افزایش قیمت مصالح ساختمانی نسبت به نیمه دوم سال ۹۰ برای گونی چنایی ۴۰ در ۷ با ۵۹.۱ درصد و کمترین افزایش برای بلوک سفالی آجر تیغه به ابعاد ۱۰در ۲۰ در ۲۵ با ۵.۴ درصد بوده است.

بیشترین و کمترین افزایش قیمت مصالح ساختمانی نسبت به نیمه نخست سال ۹۰ نیز در خصوص میلگرد آجدار نمره ۱۲ با ۸۹ درصد و بلوک سفالی آجر تیغه به ابعاد ۱۰ در ۲۰ در ۲۵ با ۱۲.۵درصد بوده است.

سنگ پلاک صیقلی تراورتن سفید درجه یک نسبت به نیمه دوم سال ۹۰ معادل ۲۶.۲ درصد، و نسبت به نیمه نخست سال ۹۰ معادل ۳۳.۹ درصد افزایش داشته است. بیشترین افزایش قیمت مصالح ساختمانی در نیمه نخست سال جاری در خصوص میلگرد بوده که نسبت به نیمه نخست سال ۹۰ بیش از ۸۵ درصد افزایش یافته است.

طرح آمارگیری از قیمت مصالح ساختمانی از سال ۶۵ به صورت ۶ ماهه در سطح استان تهران از سوی مرکز آمار ایران انجام می شود.

در گزارش مرکز آمار ایران، برخی اقلام مانند تیرآهن نمره ۱۴ در نیمه اول امسال نسبت به دوره مشابه در سال گذشته ۸۱.۹ درصد افزایش یافته و میلگرد آجدار نمره ۱۰ نیز در همین دوره ۸۷.۹ درصد تغییر کرده است.

همچنین میلگرد آجدار نمره ۱۲ در دوره مورد بررسی، ۸۹ درصد تغییر قیمت دارد و تیرآهن نمره ۱۶ نیز ۷۴.۵ درصد رشد یافته است. در برخی اقلام مانند آجر فشاری درصد تغییرات به مراتب کمتر و به میزان ۲۲.۳ درصد و در مورد آجر ماشینی سوراخدار سفید ۵.۵ سانتی نیز ۱۸.۶ درصد است. 

نرخ تورم در شهريور ماه به ۲۴ درصد رسيد

Posted: 20 Oct 2012 07:03 AM PDT

جرس: بانک مرکزی جمهوری اسلامی اعلام کرد نرخ تورم در دوازده ماه منتهی به شهريورماه امسال به ۲۴ افزايش پيدا کرده است.

به گزارش مهر٬ بانک مرکزی گزارش داده که سال گذشته بانک مرکزی نرخ تورم در دوازده ماه منتهی به مرداد امسال را معادل ۲۳ و نيم درصد اعلام کرده بود.
 

شکوری‌راد: موسوی یک جا تصمیمی گرفت که سرنوشت‌ساز بود

Posted: 20 Oct 2012 07:03 AM PDT

کروبی شجاعت سیاسی بی‌نظیری در پیوند با مردم از خود نشان داد

 

جرس: علی شکوری راد، فعال سیاسی در بیان تفاوت‌های خاتمی و موسوی می‌گوید: من در مبنای اصلاح طلبی فرقی بین این‌ها نمی بینم. اما در روش، آقای موسوی در یک مقطع توانست تصمیم سرنوشت سازی بگیرد. تمام وجهه آقای موسوی هم معطوف به این تصمیم است که آمد و گفت من برنده انتخابات هستم و از آنجا به بعد موسوی شد همین موسوی که امروز می شناسیم. من گاهی به دوستان می گویم مهندس موسوی پیش از آن حاضر نبود حتی عکسی در کنار ما مشارکتی ها از او منتشر شود. اما شاید اگر آقای خاتمی به جای موسوی بود نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. یعنی آقای خاتمی ملاحظاتی می کرد که نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. این هم به شخصیت افراد بر می گردد.

این عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ادامه داد: ما حتی از آقای کروبی هم انتظار نداشتیم این قدر محکم بایستد، چون ایشان در دوره اصلاحات همیشه بین مشارکت و جناح راست حرکت می کرد. اما بعد ازانتخابات آقای کروبی در سمت چپ مشارکت قرار گرفت. شما آقای کروبی الان را نمی توانید با آقای کروبی ده سال قبل مقایسه کنید. البته اصول او فرقی نکرده است اما در روش، شجاعت سیاسی بی نظیری در پیوند با مردم از خود نشان داد.

وی در گفت‌وگو با روزنامه اعتماد، درباره دوره اصلاحات گفت: وقتی آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور درسال ۷۶ انتخاب شد، به ایشان گفته می شد که شما رهبر اصلاحات هستید. اما آقای خاتمی می گفت من رئیس جمهور هستم و خارج از چارچوب کار دولت نمی توانم رهبر اصلاحات باشم. ایشان نپذیرفت و به دلیل همین فقدان رهبری در اصلاحات، اختلافات بعدی به وجود آمد.

شکوری راد در این مصاحبه با اذعان به دو خطای مجموعه اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ و همچنین تایید اعتبار حدادعادل در مجلس ششم، درباره دومین نکته، سهم شخصی بالاتری هم می پذیرد و تصریح می کند: من از مردم عذر خواهی می کنم و فکر می کنم بابت کارها و مواضع آقای حداد عادل من هم باید از مردم عذرخواهی کنم.

وی در این مصاحبه درباره راهبردهای اصلاحات، تعریفش از براندازی، کروبی در دوره ریاست مجلس ششم و دوره بعد از جنبش سبز، هاشمی رفسنجانی و بسیاری پرسش های دیگر پاسخ داده، متن کامل و سانسور نشده آن که در اختیار کلمه قرار گرفته است در پی می آید:

با توجه به گستره وسیعی که با افکار و نظرات مختلف خود را اصلاح طلب می دانند، شما مبداء اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی ایران را کجا می دانید؟

مبداء که قیام امام حسین(ع) است. فرمود من برای طلب اصلاح در آئین جدم خروج کرده ام. می خواست اسلام را که توسط حکومت وقت از چارچوب خود خارج شده بود به اصل آن برگرداند و نو کند. اما آنچه که امروز به عنوان اصلاح طلبی در ایران شناخته می شود کاملا تبار مشخصی دارد. اصلاح طلبی به معنای مصطلح رایج زمانی در ایران شکل گرفت که در آستانۀ انتخابات سال ۷۶ آقای خاتمی دو خواست و شعار اساسی را مطرح کرد. اولین مطالبه این بود که قانون باید ملاک و معیار رفتار همه و بخصوص حاکمان باشد و این همان موضوعی بود که امام هم در اواخر عمرشان به آن اشاره کردند. امام در نامه به نمایندگان تاکید کردند که همه ما باید به قانون برگردیم و از منظر ما که پیرو امام بودیم تبار اصلاح طلبی همین جمله امام است که در سال ۶۸ در پاسخ به نامه نمایندگان مجلس نوشتند. امام گفتند که اگر تخلفاتی هم از قانون شده به دلیل اضطرار جنگ بوده و حالا همه باید به قانون برگردیم. ملاک بودن قانون تأکید امام بود. مبحث دیگری که آقای خاتمی مطرح کرد، حفظ “کرامت انسان” بود” که کاملا برگرفته از آموزه های قرآن و اسلام و جزئی از قانون اساسی است. در حفظ کرامت انسان، بحث عدالت اجتماعی و حقوق انسان ها یا حقوق بشر هم مورد تاکید قرار می گیرد. در این چارچوب رعایت فصل سوم قانون اساسی که دارای عنوان ” حقوق ملت” است مورد تأکید قرار می گرفت.

بنابراین اجرای قانون و در راس همه قوانین، قانون اساسی و حفظ کرامت و آزادی انسان ها چیزی بود که آقای خاتمی با مطرح کردن آن ها وارد عرصه شد و عنوان اصلاحات را هم ابتدائاً خود او مطرح نکرد. بلکه گفت این دو کار باید انجام شود. واژه اصلاحات یک سال و نیم بعد از دوم خرداد ۷۶ وارد جامعه شد. عنوان اصلاح طلبی هم ابتدا در فرهنگ بین الملل به حرکتی که آقای خاتمی آغاز کرده بود اطلاق شد. بعد هم در جامعه جا افتاد و از طرف هواداران این حرکت در ایران مورد استفاده قرار گرفت، چون با مطالبات و خواسته ها سازگار بود. بعد از این مراحل و در سال ۷۹ ، بالاخره رهبری هم از واژه اصلاحات استفاده کردند و این عنوان و لفظ از سال ۷۹ به بعد از طرف رهبری و نهادهای تحت پوشش رهبری هم به رسمیت شناخته شد.

در واقع ریشه اصلاحات به اینجا برمی گردد که کسانی خواستند از طریق ساز و کار های قانونی، حرکتی را که مردم در سال ۵۷ آغاز کرده بودند و تحت عنوان انقلاب اسلامی به نتیجه رسیده بود و شعار استقلال ، آزادی، جمهوری اسلامی را مطرح کرده بود، دوباره نو کنند. به تعبیر ما اصلاحات به معنای نو شدن انقلاب اسلامی و طرح مجدد مطالبات آن بود. اما از نظر فرهنگ سیاسی “اصلاح طلب ها” به کسانی اطلاق می شد که با ساز و کار انتخابات وارد دولت و مجلس شدند و سعی کردند که این اصلاحات را از طریق اعمال حاکمیت و با سازوکار های قانونی انجام دهند. بنابراین اصلاح طلبی آنها راهش این بود که با استفاده از سازو کار های قانونی، انقلاب اسلامی را که از ریل خود خارج شده بود، به ریل اصلی برگرداند.

از این صحبت ها این طور برداشت می شود که شما خود را صاحب انقلاب می دانید و با این پیش فرض معتقدید همه کسانی هم که به شما رای دادند هوادار همین قرائت شما از انقلاب و جمهوری اسلامی هستند.

ما خود را صاحب انقلاب نمی دانیم و قرائت ما از انقلاب و جمهوری اسلامی چیزی جز حاکمیت رأی مردم نیست. ما چیزی فراتر از آنچه مردم برای خود بپسندند را در تعریف خود از جمهوری اسلامی نمی آوریم. به همین دلیل انقلاب اسلامی را رفرنس می دانیم. چون اتفاقی است که در آن یک اجماع بزرگ ملی وجود داشت. ما اگر خودمان را دموکرات بدانیم و نظر و رای مردم را مهم بدانیم، رفرنس های ما باید جاهایی باشد که اجماع عمومی در آن ثابت شده باشد. انقلاب اسلامی و رفراندوم تعیین نظام یکی از آن رفرنس هاست. چون حول آن یک اجماع عمومی صورت گرفته و ما با تکیه بر آن می توانیم راهمان را ادامه دهیم. بقیۀ حرف هایی که گفته می شود، ادعاهای بخش هایی از جامعه است که در عین داشتن ارزش اجتماعی فاقد رفرنس معتبر است. ما رفرنس های مشخصی که داریم یکی خود انقلاب است که همه قبول دارند مردم یکپارچه شدند و تحت رهبری امام یک حرکت بزرگ انجام دادند. اصل نظام و قانون اساسی دارای ارجاعات به رأی مردم هستند. درباره “اصلاحات” ، دوم خرداد سال ۷۶ و تکرار و تقویت آن اتفاق در انتخابات سال ۸۰ است. ما اگر حرفی می زنیم یا ادعایی داریم با تکیه بر این آرا است. غیر از این موارد ممکن است ادعاهای دیگری هم مطرح شده باشد. اما این ادعاها رفرنسی ندارند که ثابت کنند آنچه می گویند، همان چیزی است که مردم می خواهند. مثلا گروه های لائیک، لیبرال، چپ، سکولار، ملی گرا و یا هر مجموعۀ دیگری که دارای فکر و برنامه هستند، ممکن است ادعاهایی داشته باشند و بگویند که این ادعاها خواست مردم است. اما این مسئله در جایی اثبات نشده است. ما نمی گوئیم نظرات مردم لزوماً همان است که در این رفرنس ها بروز یافته است ولی منطقاً تا زمانی که با رأی مردم این ارجاعات نقض نشده اند و یا رفرنس جدیدی شکل نگرفته است می توان به آنها استناد کرد و آنها را معتبر دانست.

اصلاح طلبی در انحصار هیچ کس نیست و شیوۀ آن هم به رفتار عدۀ بخصوصی محدود نمی شود. اما “اصلاح طلب ها” به معنای همراهان آقای خاتمی در دولت اصلاحات و مجلس ششم رفرنس دارند و چیزی که آن ها را از سایر منتقدان یا معارضانی که خود را اصلاح طلب می نامند یا نمی نامند، جدا می کند همین رفرنس ها است. ما معتقدیم اگر این رفرنس ها را از دست بدهیم ، به سطح سایر گروه ها تنزل می کنیم. بنابراین ما حاضر نیستیم رفرنس ها و ارجاعات مردمی خود را از دست بدهیم و به همین دلیل از انقلاب اسلامی، نظام، امام و رای مردم در دوم خرداد ۷۶ و سال ۸۰ دفاع می کنیم و خود را ملتزم به قانون اساسی می دانیم. بر اساس این ارجاعات یا رفرنس ها ادعا می کنیم در این مقاطع مردم همان حرفی هایی را تایید کردند که ما می گفتیم یا اکنون می گوئیم. این وجه تمایز ما اصلاح طلبان با سایر کسانی است که خواستار تغییر و تحول هستند اما خود را مقید به انقلاب، نظام، امام و دوم خرداد و انتخابات سال هشتاد و مجلس ششم نمی دانند و شاید برخی مدعی باشند که حرفشان، همان حرف مردم است. ما لزوماً حرف و ادعای آنها را رد نمی کنیم. آنها محترم و نظراتشان ارزشمند است ولی ما اصرار داریم ادعای خود را به رای مردم ارجاع بدهیم.

شما در سال ۷۵ هم می توانستید چنین ادعایی داشته باشید؟ آیا کسانی که در سال ۷۶ با شما همراه بودند و حالا با عملکرد شما در دوران اصلاحات مخالف هستند نمی توانند بگویند آنچه که مردم در سال ۷۶ پذیرفتند، گفتمان آن ها بوده که توسط شما مصادره شده؟

شما در انتخابات مجلس سال ۷۵، که خود من هم در آن انتخابات نامزد بودم، شعارهای ما را ببینید. ما در آن زمان ادعای خاصی نداشتیم. ما همان جناح چپی بودیم که بعد از رحلت امام از حاکمیت رانده شده بود و می خواستیم به حاکمیت برگردیم. البته در برنامه های ما قانونمداری و تاکید بر قانون اساسی بود ولی از عنوان اصلاح طلبی استفاده نمی کردیم. بلکه یک جناح سیاسی بودیم که می خواستیم در انتخابات شرکت کنیم و از فرصت انتخابات برای کسب رای مردم استفاده کنیم و نظراتمان را به کرسی بنشانیم. ما در آن زمان ادعایی نداشتیم. کسی هم با ما ائتلاف نکرد. کارگزاران لیست خود را داد، جناح راست لیست خود را داد، مجمع روحانیون در انتخابات شرکت نکرد و ما هم به عنوان جناح چپ لیست خود را دادیم و رأی هم نیاوردیم. گفتمان ما در انتخابات مجلس پنجم، با گفتمان ما در دوم خرداد و به خصوص مجلس ششم متمایز است. ما در مجلس ششم با گفتمان اصلاحات وارد شدیم و بعد از حضور نصفه و نیمه گفتمان اصلاحات در انتخابات شوراها، ورود ما به مجلس ششم اولین جایی بود که ما کاملا در چهارچوب گفتمان اصلاحات وارد انتخابات شدیم. ما با برنامه مشخص که مواد و اجزا و شعارهای آن مشخص بود وارد انتخابات شدیم و بر همان اساس هم وارد مجلس شدیم و بعد از پایان مجلس ششم هم کارنامه خود را ارائه کردیم و گفتیم که چقدر توانسته ایم برنامه های خود را اجرا کنیم. مثلا “ایران برای همه ایرانیان” یا “عدالت، معنویت، آزادی” که شعار جبهه مشارکت بود، شعارهای اصلاح طلبانه ما بود که روی آن ها کار شده بود و به آنها پایبند بودیم.

درواقع شما در بدو ورود به انتخابات سال ۷۶، آن رفرنسی را که اکنون مورد استناد قرار می دهید یعنی رای دوم خرداد رادر اختیار نداشتید. شعارهای سال ۷۶ هم کلی بود همه گروه های سیاسی منتقد می توانند در آن شریک باشند. چرا بعد از دوم خرداد، این رفرنس را فقط متعلق به خود می دانید؟

متعلق به خود نمی دانیم ولی به هر حال رأی مردم در انتخابات در منتخب آنها بروز و ظهور می یابد. ما چگونه می توانیم بفهمیم نظر و رأی مردم چه بوده است؟ ناگزیر نظر مردم به منتخب آنها که حاصل رأی آنهاست ارجاع داده می شود. برنامه ورود آقای خاتمی به انتخابات، عنوان اصلاحات نداشت. اما ساز وکار و برنامه ای که قصد داشت اجرا کند مشخص بود. آقای خاتمی آمده بود که از درون ساز و کار های قانونی و حکومتی، قطار انقلاب را به روی ریل خود برگرداند. بنا بر همین برنامه، اصلاح طلبان هم به دنبال معارضه با حکومت نبودند. اگر امروز هم چنین احساسی نسبت به اصلاح طلبان وجود دارد، به خواست آنها نیست. بلکه طرد آن ها از حاکمیت به وسیله جریان حاکم فعلی، حالت معارضه را به اصلاح طلبان تحمیل کرده است. این معارضه با حاکمان است و نه نظام.

از طرف دیگرما باور داریم که دوم خرداد یک جنبش بود. این جنبش درست است که با محوریت آقای خاتمی شکل گرفت، ولی به وجود آورنده این جنبش آقای خاتمی نبود. بلکه زمینه اجتماعی این جنبش وجود داشت و آقای خاتمی توانست آن را به منصه ظهور برساند و سمبل آن بشود. آقای خاتمی با طرح شعارهای خود توانست بخش بزرگی از جامعه را که از متن سیاست به حاشیه رانده شده بودند، مجاب کند که به انتخابات برگردند و از طریق انداختن رای در صندوق ها، خواسته های خود را دنبال کنند.

در کنار این مجموعۀ حاشیه نشین سیاست و طیف همراهان آقای خاتمی، در دوم خرداد کارگزاران هم از آقای خاتمی حمایت کردند. اما کارگزاران کسانی بودند که از دل حاکمیت بیرون آمده بودند. آن ها بخشی از بدنه حاکمیت بودند که احساس می کردند دیگر نمی توانند با بخش سنتی یا جناح راست کار کنند. خواسته ها و مطالبات آن ها بیشتر معطوف به توسعۀ اقتصادی بود. تفاوتشان با بقیه بدنه حاکمیت هم این بود که می گفتند همه موانع پیشرفت اقتصادی از جمله موانع اجتماعی و فرهنگی را باید از میان برداریم. آن ها به توسعه سیاسی و آزادی های سیاسی توجه چندانی نداشتند. بلکه با دخالتهای بی رویه ای که از بیرون دولت اعمال می شد و مانع پیشرفت برنامه های اقتصادی دولت که عنوان “سیاست تعدیل” داشت مشکل داشتند. وجه ممیزۀ کارگزاران با بقیه حاکمیت هم همین بود که بخش سنتی حاکمیت برنامه های اقتصادی دولت سازندگی را بر نمی تافت و معتقد بود این برنامه ها منجر به فاصله طبقاتی شده است. این انتقاد را به نوعی دیگر، جناح چپ هم به دولت سازندگی داشت. با این تفاوت که آنها جهت برنامه های توسعه اقتصادی دولت سازندگی را قبول داشتند و معتقد بودند که سرعت اجرای این برنامه ها بالاست و استخوان های طبقات ضعیف را خرد می کند. اما بخش سنتی حاکمیت کلا با جهت گیری برنامه های اقتصادی دولت سازندگی مشکل داشت. به همین دلیل بود که در سال ۷۵ کارگزاران سازندگی به عنوان بخشی از دولت آقای هاشمی که در ائتلاف با جناح راست بود، از این جناح جدا می شود و در سال ۷۶ و در حمایت از آقای خاتمی در اتحاد با جناح چپ قرار می گیرد. اما هر دوی این ها به گفتمان آقای خاتمی پیوستند. چرا که گفتمان آقای خاتمی فراتر از جناح چپ و کارگزاران بود و همین گفتمان بود که مستقلا توانست توده های مردم را به خود جذب کند. بنابراین جنبش دوم خرداد برآیندی از این مجموعه هاست که حول محور آقای خاتمی شکل گرفت و به حاشیه رانده شده های سیاست هم با افزودن وزن خود به آن در این پیروزی نقش داشتند. یعنی علت پیروزی جناح چپ در سال ۷۶ این بود که آقای خاتمی که خاستگاهش جناح چپ بود توانست این حاشیه نشین های سیاست را به متن انتخابات آورده و وزن آنها را به جناح چپ که از پیش در صحنه بود اضافه کند.

اما بعد از انتخابت حلقه اطراف آقای خاتمی کم کم به بخشی از این نیروها منحصر شد و بقیه دوباره به حاشیه رانده شدند و این باعث تفرقه درون اصلاح طلبان شد و نتیجه آن هم در انتخابات شورای شهر دوم دیده شد.

وقتی آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور درسال ۷۶ انتخاب شد، به ایشان گفته می شد که شما رهبر اصلاحات هستید. اما آقا ی خاتمی می گفت من رئیس جمهور هستم و خارج از چارچوب کار دولت نمی توانم رهبر اصلاحات باشم. ایشان نپذیرفت و به دلیل همین فقدان رهبری در اصلاحات، اختلافات بعدی به وجود آمد. آقای خاتمی می گفت من به عنوان رئیس جمهور نمی توانم نقش اپوزیسیون را هم ایفاء بکنم. اما شما و سایرین می توانید حزب تشکیل بدهید. ما حزب مشارکت را تاسیس کردیم و دیگران هم احزاب دیگری تشکیل دادند که البته زیاد پا نگرفتند. بنابراین تشتت ایجاد شده در جامعه به دلیل فقدان رهبری موثر در روند اصلاحات بود. در انتخابات شورای شهر دوم در حقیقت بخش اعظم مردم پای صندوق ها نیامدند، نه اینکه اصلاح طلبان از رقیب شکست خورده باشند. رقیب هم اگر چه پیروز شد ولی رأی چندانی نیاورد. فکر کنم حدود دو تا پنج درصد رأی داشت. بخشی از نیامدن مردم هم به دلیل این بود که عده ای به غلط و بخاطر سرخوردگی ها شعار تحریم دادند.

فکر نمی کنید پرداختن اصلاح طلبان به اختلافات بر سر اشخاص، باعث شد مطالبات اجتماعی بدون پاسخ بماند و همین باعث قهر مردم با صندوق های رای شد؟

اختلافات بر سر اشخاص، بخصوص از منظر ما، بر سر میزان پایبندی آنها به پیگیری مطالبات بود و البته ممکن است دریافت مردم از این نوع اختلافات اینگونه نبوده باشد و طبیعتاً موجب ناخرسندی آنان شده باشد. البته ما در دوران اصلاحات ناکامی هایی داشتیم ولی توفیقات به مراتب بیشتر از ناکامی ها بود. سطح مطالبات بالا و عجله برای حصول آنها در آن دوره بسیار بود. روزنامه نگاران که پر تعدا شده بودند در عین حال که به سطح آگاهی ها می افزودند سطح مطالبات را نیز بالا می بردند. دانشجویان هم همینطور. آنها نقش زیادی در پیشبرد اصلاحات داشتند ولی با اولین ناکامی ها سرخورده شده و خود زنی را شروع کردند. امروز که نتیجه عملکرد دولت احمدی نژاد مشخص شده راحت تر می توان کامیابی ها و ناکامی های دولت اصلاحات را با آن مقایسه کرد. اگر در زمان اصلاحات هشتاد درصد مطالبات مردم حاصل شده بود، همه آن بیست درصدی را که به دست نیامده بود می دیدند و آن را ناکامی می نامیدند. اما امروز همه قدر آن هشتاد درصدی را که به دست آورده بودیم بهترمی فهمند. علت اینکه در اواخر دولت اصلاحات خیلی ها از آقای خاتمی روی گردان شدند، اما حالا همه آن ها دوباره نسبت به ایشان اقبال نشان می دهند هم همین است. الان در نظر سنجی هایی که خود حاکمیت انجام داده، آقای خاتمی با فاصله بسیار زیاد نسبت به نفرات بعد قرار دارد. البته مهندس موسوی و آقای کروبی در آن نظر سنجی نبوده اند.

در اینکه هشتاد درصد مطالبات به نتیجه رسیده بود، قطعا اتفاق نظر وجود ندارد. اما اینکه برخی از مطالبات حساس و کلیدی فراموش شد یا با جدیت پی گیری نشد، باعث شده تا همچنان بسیاری از هواداران سابق اصلاح طلبان ، امروز این جریان را به کم کاری متهم کنند.

این ادعای شماست. شما روزنامه نگارها علی رغم اینکه در کنار اصلاح طلب ها ضرب سیلی قدرت را چشیده اید و سختی های زیادی کشیده اید آیا هنوز اصرار دارید که اصلاح طلبان بیش از آنچه کردند می توانستند بکنند. کم کاری اتهام نادرستی است و با کارنامۀ اصلاح طلبان بیگانه است. کارنامۀ دوران اصلاحات درخشان است ولی تردیدی نیست که می توان ادعا کرد که بهتر از آن هم می شده است باشد.

متاسفانه ما در دوران اصلاحات شاهد غلبه سیاست ورزی ژورناتیستی بر سیاست ورزی حرفه ای بودیم. این یکی از اشتباهات بزرگ زمان اصلاحات بود. چون خاصیت ژورنالیسم نقد صرف و تاکید بر مطالبات است که در عالم ژورنالیسم امری پذیرفته می تواند باشد. طبیعت کار آن ها این است که مطالبات را مطرح و عیب ها را بزرگ کنند. در حالیکه سیاستمداران هر کاری را با در نظر گرفتن نتیجه آن انجام می دهند و موظفند به دنبال راه حل نیز در کنار دیدن معایب باشند. گسترش انفجاری مطبوعات در دوره آقای خاتمی، و همچنین این عامل که هنوز احزاب ما پا نگرفته بودند باعث شد تا اغلب فضای منتقدانه مطبوعاتی جای احزابی که باید رویکرد ایجابی داشته باشند را بگیرند. ما می بینیم در همان دوره وقتی مثلا حزب مشارکت شکل می گیرد، حتی این حزب در درون خود تحت هژمونی ژورنالیست ها قرار دارد. حزب مشارکت اگرچه نامش حزب بود اما دربسیاری از مقاطع دوران اصلاحات، مانند یک روزنامه عمل می کرد. چون ژورنالیست ها در درون حزب غلبه گفتمانی پیدا کرده بودند.

اما این مشی اصلاح طلبی که بر صحت آن اصرار دارید، در سال ۸۴ فقط مورد انتقاد ژورنالیست ها و دانشجویان نبود بلکه مورد اتفاق خود اصلاح طلبان هم قرار نداشت و نتیجه آن شکست در انتخابات سال ۸۴ شد. چرا در آن زمان نتوانستید برای ادامه مسیر اصلاحات کمی از آن کوتاه آمدن ها و عقب نشینی ها را هم در درون جبهه اصلاحات داشته باشید تا به یک کاندیدای واحد برسید؟

من معتقدم در انتخابات سال ۸۴ ما اشتباه کردیم. قبل از تصمیم حتما موافق و مخالف وجود دارد اما وقتی حزب به یک تصمیم برسد همه از آن تبعیت می کنند. در سال ۸۳ که دورۀ مجلس ششم تمام شد، در حزب کمیسیون انتخابات تشکیل دادیم تا برای انتخابات ریاست جمهوری برنامه ریزی کنیم. همان موقع زمزمه های آمدن آقای هاشمی هم مطرح بود و من در گفتگو با آقای خاتمی، رئیس جمهور، متوجه شده بودم که ایشان نسبت به آقای هاشمی نظر مساعد دارد بر همین اساس در حاشیه یکی از جلسات کمیسون انتخابات به آقای دکتر خاتمی که در آن زمان دبیر کل حزب بود گفتم الان شرایط ما خوب نیست و هاشمی در این شرایط می تواند برای ما هم گزینه ای مطلوب باشد و ایشان هم تایید کرد. اما این حرف ما در سطح هواداران و بدنه اجتماعی ما حتی فرصت ابراز هم پیدا نمی کرد. اگر ما این را مطرح می کردیم خودمان طرد می شدیم. ما فکر می کردیم در شرایطی که آقای خاتمی را در تنگنا قرار داده اند، فرد قدرتمندی مثل هاشمی بهتر می تواند شرایط را تغییر دهد. اما این حرف در همین حد باقی ماند و چون زمینه ای برای طرح شدن نداشت ما رفتیم به سراغ اینکه توسط حزب کاندیدا معرفی کنیم. چون بعد از مجلس ششم و در اواخر دولت دوم آقای خاتمی ، اصلاح طلبان از طرف هواداران خود تحت فشار بودند و هواداران اصلاحات سرخورده شده بودند، ما به لحاظ اجتماعی موقعیت خوبی نداشتیم و باید خود را بازسازی می کردیم. ما در آن برهه کار سازمانی خوبی برای سازماندهی مجدد نیروهای اجتماعی خود انجام داده بودیم و تا انتخابات سال ۸۴ تا حد زیادی خود را بازسازی کردیم و به همین دلیل هم کاندیدای حزبی معرفی کردیم. دکتر معین در واقع اولین کاندیدایی بود که ابتدائاً از طرف یک حزب معرفی شده بود. حتی خود آقای خاتمی هم در سال ۷۶ در فرایند یک انتخاب حزبی، نامزد نشده بود. بلکه تصمیمی بود که توسط آقای موسوی خوئینی ها و آقای کروبی و آقای خاتمی گرفته شد و بعد به مجمع روحانیون مبارز اعلام شد و آن ها هم حمایت کردند. اما ما برای معرفی دکتر معین، کار حزبی کردیم و برای اولین بار در فرایند کار حزبی به یک کاندیدا رسیدیم. موضع ما این بود که اگر مهندس موسوی نیامد دکتر معین را نامزد کنیم. بنابراین این ایراد به ما وارد نیست که چرا کار حزبی نکردید. ولی این کار حزبی، ما را به پیروزی نرساند. البته همان موقع هم بحث حضور مهندس موسوی وجود داشت و شورای هماهنگی جبهۀ اصلاحات به دنبال آمدن ایشان بودند. این در شرایطی بود که زمزمه آمدن آقای هاشمی مطرح شده بود و آقای کروبی هم گفته بود اگر هاشمی بیاید من هم می آیم. در نهایت یک روز یکشنبه در جلسه شورای هماهنگی جبهۀ اصلاحات که در دفتر آقای کروبی برگزار شده بود قرار شد آقای موسوی خوئینی ها، آقای کروبی و آقای خاتمی، با آقای مهندس موسوی صحبت کنند تا ایشان را مجاب کنند بیاید. قرار بود نتیجه جلسه با مهندس موسوی در جلسه شورای هماهنگی اعلام شود اما وقتی که روز سه شنبه این آقایان از دیدار با مهندس موسوی بیرون آمدند، آقای کروبی اعلام کرد که مهندس موسوی از شرکت در انتخابات انصراف داده اند و ماجرای مهندس موسوی در سال ۸۴ این طور خاتمه یافت. بعد هم آقای کروبی گفت چون هاشمی آمده من هم می آیم و منتظر نظر جبهۀ اصلاحات نماند. ما هم کار حزبی خودمان را کردیم. ما و مجاهدین انقلاب و انجمن های اسلامی پزشکان، مدرسین و چند تای دیگر در مورد آقای دکتر معین ائتلاف کردیم. البته درباره اینکه کاندیدای ما شخص دکتر معین باشد یا نه، من همان زمان هم مخالف بودم. چون معتقد بودم اگر حزب هستیم، باید نامزدی از حزب خودمان معرفی کنیم، حال آنکه دکتر معین اصلاً عضو حزب ما نبود. اما این تصمیم گرفته شد و به نظر من یکی از خطاهای حزبی ما بود که از ابتدا روی یک کاندیدای غیر حزبی با دیگر احزاب ائتلاف کردیم. من شخص دکتر معین را قبول دارم و خودم مسئول ستادش شدم و با جان و دل هم برایش کار کردم، اما از نظر حزبی کار ما اشتباه بود. در نهایت هم نه آقای کروبی کنار رفت و نه دکتر معین که به هر حال با احزاب حامی خود هماهنگ می کرد. ضمن اینکه با تخلفاتی که در مرحله اول آن انتخابات شد و احمدی نژاد به دور دوم راه پیدا کرد. تحلیل ما از ابتدا این بود که هر نامزدی که با هاشمی به دور دوم راه پیدا کند برنده انتخابات خواهد بود، چون آقای هاشمی درجامعه، پنجاه درصد رای منفی داشت. ما فکر می کردیم دکتر معین می تواند با هاشمی به دور دوم برود و هیچ وقت فکر نمی کردیم فردی که به دور دوم می رود احمدی نژاد باشد. مردم هم در حقیقت در مرحلۀ دوم به احمدی نژاد رای مثبت ندادند، بلکه رای نه به هاشمی را به حساب احمدی نژاد ریختند.

شما که حاضر بودید از آقای هاشمی حمایت کنید و در عین حال بر شخص محوری در سیاست ایران تاکید دارید، چرا هیچ وقت به این نتیجه نرسیدید که همگی از آقای کروبی حمایت کنید؟

در طول مجلس ششم، جبهه مشارکت برای انجام دادن برنامه ها و کارهای حزبی خود ناگزیر به ملاحظۀ آقای کروبی بود. حتی مشارکت با اینکه اکثریت مجلس ششم را در دست داشت، نتوانست برای ریاست مجلس کاندیدا معرفی کند. این هم به دلیل مصلحت بینی بود. چون اگر این کار را می کردیم، جناح راست که اقلیت مجلس بودند، دور آقای کروبی جمع می شدند و ائتلافی از طرفداران آقای کروبی و جناح راست در مقابل ما شکل می گرفت. ما نمی خواستیم از ابتدای کار مجلس، دوم خردادی ها دو شقه شوند. آن اوایل یک روز به اتفاق آقای صفایی فراهانی رفتیم تا به نمایندگی از طرف حزب مشارکت با آقای خاتمی صحبت کنیم. خاطرم هست که سر نماز ظهر رسیدیم و هنوز درباره اینکه می خواهیم از طرف مشارکت کاندیدایی برای ریاست مجلس معرفی کنیم شروع به بحث نکرده بودیم که آقای خاتمی به ما پرخاش کرد و ما را تخطئه کرد و گفت که این کار شما به ضرر اصلاحات خواهد شد. از طرف دیگر فراکسیون اقلیت مجلس ششم آماده بود تا در صورتی که ما نامزد دیگری را برای ریاست مجلس معرفی کنیم پشت سر آقای کروبی قرار بگیرند. ما کوتاه آمدیم تا آقای کروبی را به اقلیت مجلس تقدیم نکرده باشیم. اگر آن ها این فرصت را پیدا می کردند که به آقای کروبی نزدیک شوند، حتما در طول مجلس ششم مزاحمت های بیشتری را برای اصلاح طلبان ایجاد می کردند. در انتخابات سال ۸۴ به هر حال آقای کروبی در آن زمان فاقد معیارهای مورد نظر حزب مشارکت بود و اساساً ایشان در چارچوب مناسبات حزبی و یا بین احزاب به میدان نیامده بود. ایشان هیچگاه خواهان حمایت جبهۀ مشارکت از خود نشد و هیچگونه مذاکره ای در این رابطه شکل نگرفت.

مگر هاشمی معیارهای حزب مشارکت را داشت که به او نظر مثبت داشتید؟

اینکه من بحث آقای هاشمی را مطرح کردم، به این معنا نبود که ما هاشمی را به عنوان نامزد خود معرفی کنیم. ما هرگز نمی توانستیم آقای هاشمی را به عنوان کاندیدای مشارکت معرفی کنیم. گذشته از آن خود آقای هاشمی نه آن موقع و نه حتی الان، شخصیتی نیست که کسی با او صحبت کند و به توافق برسند. آقای هاشمی از جنس حاکمیت است و نمی شود با او گفتگو کرده و به توافق برسیم و بعد برویم آن توافق را اجرا کنیم. آقای هاشمی کار خودش را می کند و شما می توانید او را تایید کنید یا نکنید. جنس آقای هاشمی از جنس اصلاح طلب ها نیست. اما به دلیل اینکه اکنون انتقادهایی به روند ادارۀ کشور دارد، در برخی وجوه با اصلاح طلبان مواضع مشترک پیدا کرده است. به نظر من همین الان هم باید آقای هاشمی را علی رغم همۀ بی مهری هایی که به او می شود جزئی از حاکمیت دانست. بنابراین ما اصلا نمی توانستیم برویم برای انتخابات سال ۸۴ با آقای هاشمی گفتگو کنیم. همان طور که در انتخابات مجلس ششم هم درباره اینکه آقای هاشمی در لیست ما باشد یا نباشد، اصلا صحبتی انجام نشد و نمی شد از او بپرسیم که آیا می خواهی در لیست ما باشی یا نمی خواهی. چون او عملاً می گفت من کاندیدا هستم می خواهید در لیست خودتان اسم من را بگذارید و می خواهید نگذارید. نه تنها ما بلکه هیچ مجموعه دیگری هیچ وقت در این مدت با آقای هاشمی وارد گفتگویی نشده اند که منجر به یک توافق شده باشد. اگر هم گفتگویی بوده در حد تبادل نظر بوده است. آقای هاشمی خودش را در سطحی قرار نداده که یک پای توافق باشد. ما اگر آن موقع حرف هاشمی را می زدیم به این معنا بود که اگر هاشمی هم رئیس جمهور بشود، بد نیست نه اینکه او را کاندیدای خود کنیم. چون فکر می کردیم با توجه به رویکردهای جدیدی که هاشمی در دوران اصلاحات پیدا کرده بود می توانست لا اقل بخشی از اهداف توسعه ای آقای خاتمی را با قدرت دنبال کند. فقط ممکن بود روند توسعه سیاسی کند شود که با توجه به حفظ روند توسعه کشور در سایر زمینه ها ، قابل تحمل بود. ما نگران این بودیم که کشور دچار یک وقفه و سقوط شود، کما اینکه با آمدن احمدی نژاد این اتفاق افتاد.

حالا با توجه به آنچه که بعد از سال ۸۴ تا کنون اتفاق افتاده، اگر به سال ۸۴ بازگردیم آیا فکر نمی کنید باید از آقای کروبی حمایت می کردید؟

آقای کروبی که جای خودش را دارد. ما اگر در سال ۸۴ احتمال می دادیم احمدی نژاد انتخاب شود، حاضر بودیم حتی از منشی و مسئول دفتر آقای کروبی هم حمایت کنیم.

آیا شما می پذیرد که حلقه اطراف آقای خاتمی و مشخصا حزب مشارکت، همه این تجربیات و دستاوردها را منحصر به خود می دانند و نسبت به دیگر گروه های موثر در اصلاحات، نگاه قیم مآبانه ای دارند؟ در واقع حلقه اطراف آقای خاتمی برای همه اصلاح طلبان جا نداشت و همین مسئله حتی باعث جدا شدن برخی از نیروها از حزب مشارکت شد.

بخشی از این انتقاد را می توان پذیرفت و آن این است که جبهه مشارکت توسط یک دایره محدود از اصلاح طلبان شکل گرفت. در واقع جبهه مشارکت از به هم پیوستن سه مجموعه تشکیل شد.

ولی در اعمال سیاست ها نقشی پررنگ تر از سایر گروه ها داشتند.

ببینید جبهه مشارکت اگرچه منتسب به آقای خاتمی بود اما هیچ گاه از رانت دولت استفاده نکرد. جبهه مشارکت نه از طرف دولت مورد حمایت مالی خاصی قرار گرفت، و نه از لحاظ سیاسی پشتیبانی شد. در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی هم جبهه مشارکت طرف مشورت ایشان نبود. ما در جبهه مشارکت خیلی از انتخاب های آقای خاتمی را قبول نداشتیم ولی چون آقای خاتمی انتخاب کرده بود حمایت می کردیم. در واقع جبهه مشارکت، مسئولانه ترین حمایت را از آقای خاتمی داشت و به دلیل همین حمایت مسئولانه، از بیرون به انحصار متهم شد. اما جبهه مشارکت انحصار طلب نبود و تنها به دلیل تداوم حمایت مسئولانه از آقای خاتمی، احساس می شد که بین مشارکت و آقای خاتمی پیوستگی وجود دارد. در حالیکه این پیوستگی به لحاظ ارگانیک اصلا وجود نداشت.

اگر شما واقعا حزب دولتی نبودید، باید بعد از پایان کار دولت اصلاحات هم روند فعالیت خود را همان طور ادامه می دادید. آیا این کار را کردید؟

بله، بعد از سال ۸۴ جبهه مشارکت برای خود دستور کار توسعه تشکیلاتی داشت. ما در شهرستان ها و استان ها کم کم تشکیلات خود را گسترش دادیم و یک برنامه زمان بندی هم برای گسترش تعداد اعضا داشتیم. جبهه مشارکت تقریبا پنج هزار عضو رسمی در سرار کشور داشت که برای آن ها در تشکیلات حزب جایگاه تعریف شده وجود داشت. این اعضا تمام پوزیشن های حزبی را که تعریف کرده بودیم مانند عضویت در شورای واحد، شورای حوزه، شورای منطقه، شاخه ها و کمیته ها و …..را پر کرده بودند. بحث بعدی ما این بود که اعضای جدید را چه کار کنیم. چون افراد عضو حزب می شدند و همه جایگاه های حزبی پر بود و این افرادی که به عضویت حزب در می آمدند، فقط عضو حزب بودند و هیچ جایگاه و مسئولیتی نداشتند. من در اوایل تشکیل حزب مدتی مسئول کمیتۀ احزاب حزب بودم و مقداری در مورد احزاب کشورهای دیگر مطالعه کردم و دیدم غیر از احزاب کمونیستی که برای اعضاء جایگاه تشکیلاتی تعریف شده است، مثلا در آمریکا اعضای حزب دموکرات یا جمهوریخواه در طول سال کار خاصی انجام نمی دهند. آن ها فقط حق عضویت پرداخت می کنند و نهایتا در میتینگ ها دعوت می شوند. در تجربۀ احزاب چپ در ایران گاه مسئولیت هایی پیش پا افتاده برای اعضا در نظر می گرفتند که فرد احساس حزبی بودن کند. مثلا مجاهدین خلق که تجربه تشکیلاتی گسترده وکشوری بعد از انقلاب داشتند، به برخی از اعضای خود این مسئولیت را می دادند که با یک پلاکارد کنار خیابان بایستد و فرد احساس می کرد برای تشکیلات کاری انجام داده و جزئی از حزب است. اما ما برای اینکه وقتی افراد عضو حزب می شوند احساس کنند به بدنه حزب متصل هستند، به فکر تشکیل هسته های مطالعاتی بودیم تا نحوۀ ارتباط تشکیلاتی برای اعضای جدید تعریف شود. برای این اعضا جزوه های حزبی تدوین کرده بودیم تا مطالعه کنند. اما موج هیجانی که بعد از دوم خرداد ایجاد شده بود و در دورۀ اصلاحات تداوم داشت باعث شد که این کار به نتیجه نرسد. چرا که فرد وقتی عضو حزب می شد نمی خواست مطالعه کند بلکه می خواست اکت و عمل سیاسی انجام دهد.

از طرف دیگر هم آقای خاتمی و هم خود ما در حزب به این جمع بندی رسیده بودیم که لزومی ندارد میتینگ های خیابانی تشکیل دهیم. چون مورد تعرض گروه های فشار قرار می گرفت و کنترلش از دست ما خارج می شد و نیروهای انتظامی و قضایی هم از ما حمایت نمی کردند. به همین دلیل ما جز در موارد انتخابات میتینگ برگزار نمی کردیم. میتینگ یازده اسفند سال ۷۶ دفتر تحکیم که مورد تهاجم وحشیانۀ گروههای فشار قرار گرفت این را به ما ثابت کرد.

بعد از سال ۸۴ در همین مرحله و با همین اعضا متوقف شدید؟

خیر. ما بعد از سال ۸۴ سازمان هواداران و سازمان رای را تشکیل دادیم. البته بعدها همین سازمان رای که حداقل کاری است که یک حزب باید انجام دهد، یکی از اتهامات آقای میردامادی شد. سازمان رای ما این بود که غیر از نیروهای تشکیلاتی حزب، افراد دیگری را به حزب وصل کنیم که رای دهندگان حزبی ما را تشکیل دهند. کما اینکه در دنیا هم همین است و رای دهندگان حزب با اعضای حزب تفاوت دارند. ما برای این سازمان رای یک نرم افزار نوشتیم که مثلا چطور هر یک نفر با چند نفر در ارتباط باشد و آن چند نفر هم با نفرات دیگر در ارتباط باشند و شبکه رأی ما گسترش یابد و در عین حال بدانیم که مثلا چند نفر نیرو در سراسر کشور در ارتباط با ما هستند. تحلیل ها هم از طریق این شبکه به اعضا و هواداران می رسید و نظرات اعضا و هواداران هم از طریق همین شبکه به ما می رسید. این سازمان رای هم تا حدودی گسترش پیدا کرده بود. ما فکر می کردیم اگر تا رده ده این تشکیلات را داشته باشیم حدود دو میلیون نفر عضو شبکه سازمان رای ما خواهند بود. اما در نهایت نه تنها با سازمان رای ما برخورد امنیتی کردند بلکه یک قانون هم تصویب کردند که هرگونه تشکیلات شبکه ای را تحت عنوان شبکه هرمی تحت تعقیب قرار دهند. یعنی دقیقا با سازمان رای حزب مشارکت همان برخوردی صورت گرفت که با شبکه گلدکوئیست به عنوان یک تشکیلات اقتصادی مبتنی بر سوء استفادۀ از افراد صورت گرفت.

آیا شما هم کسانی که مطالبات بیشتری از دولت اصلاحات داشتند، را تندرو و باعث ناکامی اصلاحات می دانید؟

من نام رفتار ژورنالیست ها را تندروی نمی گذارم. من معتقدم آن ها کار خودشان را می کردند. مشکل اینجا بود که گفتمان آن ها بر گفتمان سیاستمداران غلبه پیدا کرد و سیاستمداران بعضاً تحت هژمونی آنها قرار گرفتند. در حقیقت روزنامه نگاران به سیاست ورزی و سیاسیون به روزنامه نگاری افتادند که برای هر دو تبعات منفی داشت. من نمی خواهم تقصیر را به گردن شخص یا گروهی بیاندازم. من ممکن است شعار یک دانشجو را غلط بدانم. اما حق ندارم او را مواخذه کنم که چرا این شعار را دادی. دانشجو شعارش را می دهد، مهم این است که بخش سیاستمداران ما باید قوی تر عمل می کرد. به دلیل اینکه احزاب به درستی شکل نگرفته بودند، به جای اینکه در احزاب ، سیاستمداران جمع شوند و حرف های سیاستمدارانه بزنند، حرف های ژورنالیستی زده می شد. تحلیل سیاسی و حزبی با تحلیل ژورنالیستی فرق دارد. مثلا حرکت اکبر گنجی یک حرکت ژورنالیستی بود نه سیاسی، اما بر سر همه سیاستمداران سایه انداخت. مشارکت اگرچه سعی کرد در آن دوره، سیاسی باقی بماند اما بازهم درون آن، ژورنالیست ها غلبه گفتمانی پیدا کردند. حتی من وقتی دانشجو ها را نقد می کردم، از طرف دوستان خودمان در درون حزب مورد انتقاد و حتی تخریب قرار می گرفتم. نقد من ناظر بر این بود که دانشجوها تحلیل های واکنشی و احساسی دارند، می گفتم نباید عبور از خاتمی صورت بگیرد. این یک حرف سیاسی مسئولانه بود اما نه تنها با اعتراض برخی از دانشجوها و روزنامه نگاران همراه می شد، بلکه گاهی در درون حزب هم با مخالفت مواجه می شد و به من می گفتند این حرف ها را نگو چون خودت خراب می شوی. حرف ما این نیست که دانشجو و روزنامه نگار را باید توبیخ کرد. نه، آنها کار خودشان را می کنند و ما هم اگر نقدی به رفتار این ها داریم باید بیان کنیم. اما در کار سیاسی باید این را در نظر بگیریم که کسی از دانشجو و روزنامه نگار در مورد نتیجه کارش در عرصه سیاست مسئولیت نمی خواهد. ولی سیاستمدار مسئولیت دارد و باید پاسخگو باشد. کما اینکه شما الآن دارید از من پاسخ می خواهید. بنابراین من نمی گویم تندروی بلکه می گویم جابجائی نقش سیاستمداران و ژورنالیست ها باعث برخی نا هنجاری ها شد.

البته من باز هم تاکید می کنم که ژورنالیست ها کار طبیعی خود را انجام می دادند و اصلا به دلیل همین قدرت ژورنالیست ها در دوره اصلاحات، شما در دستگاه دولت اثری از فساد مالی نمی بینید. چون نظارت روزنامه نگاران و مطبوعات موجب می شد حتی اگر مسئولی هم زمینه فساد و سوء استفاده داشت جرأت آن را پیدا نمی کرد و هرکس می خواست سوء استفاده کند بلافاصله افشا می شد. وگرنه همه دولتمردان آقای خاتمی که قدیس نبودند. یا این طور نبود که هیچ یک از فعالان سیاسی دوران اصلاحات زمینه فساد نداشته باشند، بلکه مجال و جرأت فساد وجود نداشت و علت آن هم مطبوعات قدرتمند بود. روزنامه نگاران آنقدر قوی شده بودند که می توانستند یقه مسئولان را بگیرند و البته بالاترین فردی که می توانستند یقه اش را بگیرند خاتمی بود. همین باعث شد که در نهایت یقه خاتمی را بگیرند و بگویند چرا از شعارهایی که دادی در بعضی جاها کوتاه آمدی. خاتمی یک سیاستمدار بود و می توانست سرعتش را تنظیم کند. او حق داشت برخی جاها کوتاه بیاید.

در سال ۸۷ که قصد داشتیم از آقای خاتمی برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری دعوت کنیم، به ایشان گفتم شما هرجا که در گذشته کوتاه آمدی و مورد انتقاد ما قرار گرفتی همان ها زمینه ای شده برای اینکه امروز بتوانی بیایی. آن جا کوتاه آمدی که حالا امروز این فرصت و ظرفیت برایت باقی مانده که بشوی امید ما. آن موقع ممکن است ما به تو اعتراض و یا حتی توهین کرده باشیم، شاید ما کمتر و مثلا دانشجویان و ژورنالیست ها بیشتر ولی بالاخره به آقای خاتمی بد و بیراه گفته شد و آقای خاتمی باز هم در جاهایی کوتاه آمد. مثلا ما از اینکه آقای خاتمی انتخابات مجلس هفتم را برگزار کرد ناراضی بودیم و هنوز هم پیش خودمان ناراضی هستیم. ولی اگر آقای خاتمی انتخابات مجلس هفتم را برگزار نمی کرد ممکن بود با برخوردهای بعدی تبدیل بشود به یک عزت الله سحابی یا ابراهیم یزدی دیگر. آقای دکتر یزدی انسان بسیار شریف و خوبی است و مرحوم سحابی هم همین طور بود. اما دامنه تاثیر آن ها چقدر بود. همین آقای یزدی امروز به آقای خاتمی نامه می نویسد و می گوید همین مشی اصلاح طلبی که شما دارید درست است. الان که هیجانات کم شده و عقلا می توانند بررسی کنند، مشخص می شود که آقای خاتمی اگر در جاهایی به دلیل ساستمداری اش کوتاه آمد، درست عمل کرده حتی اگر که احساس ما با تصمیم او همراه نباشد. او چیزی را ذخیره کرده که امروز می تواند از آن بهره برداری کند.

البته این عقب نشینی ها فقط مختص آقای خاتمی نبود و شما در دوران مجلس ششم هم از این عقب نشینی ها داشته اید. امروز برای کسانی که همچنان نسبت به عقب نشینی شما درباره تایید اعتبار نامه آقای حداد عادل انتقاد دارند، چه پاسخی دارید؟

در رابطه با اعتبار نامه ها، من ادعا نمی کنم که کار ما در رابطه با اعتبار نامه آقای حداد عادل درست بود. چون آقای حداد عادل ظرفیت سیاسی ندارد و اصلا سیاستمدار نیست بلکه تابع دیگران است. الان هم علی رغم هزینه زیادی که نظام برای او کرد حتی نتوانست ریاست مجلس را برای خود نگه دارد. او فقط مجری توصیه هایی است که به او می شود و استقلال ندارد. من با شناختی که الان از او دارم می گویم ایکاش آن موقع اعتبار نامه اش را تایید نمی کردیم. اما در آن زمان سرنوشت اعتبار نامه حدادعادل و محتشمی پور با هم گره خورده بود. چون آقای محتشمی پور هم جزء سی نفر اول تهران نبود. عادلانه این بود که ما به هیچ یک از این دو نفر رای ندهیم، در حالیکه محتشمی پور بدلیل عملکرد مسئولانه و شجاعانه اش در روزنامه بیان پس از توقیف فله ای مطبوعات محبوبیت پیدا کرده بود و با اینکه هنوز اعتبار نامه اش تایید نشده بود به عنوان رئیس فراکسیون جبهه دوم خرداد انتخاب شده بود،. من هم با اینکه قرابت سیاسی با آقای محتشمی پور نداشتم اما همانطور که اکنون بر همگان آشکار شده است در عالم سیاست فردی قوی و استخوان دار و به قول معروف “مرد” است. برخلاف اکثر مشارکتی ها که معتقد بودند به هیچ کدام از این دو نفر رای داده نشود من معتقد بودم که به هر دو نفر رای بدهیم چون رای دادن به یکی از دونفر غیر منطقی بود. من خودم قبول مسئولیت کردم و رفتم با آقای علیرضا رجایی صحبت کردم. گفتم این حق شماست و ما نباید به آقای محتشمی و آقای حداد رای بدهیم، اما تحلیل ما این است که رای بدهیم. آیا شما از حق خودت گذشت می کنی؟ ایشان هم با کمال بزرگواری گفت شما هرچه مصلحت می دانید همان را عمل کنید و این اولین دیدار من با علیرضا رجایی بود. به آقای منتجب نیا هم که ذی حق بود همین را گفتم و ایشان هم گفت هرطور که مصلحت می دانید عمل کنید. من اخلاقا و وجدانا خودم را راضی کردم که به اعتبار نامه این دونفر رأی بدهیم و دیگران را نیز مجاب کردم. اما آقای حداد عادل بعد از آن رئیس فراکسیون اقلیت مجلس ششم شد و در مجلس هفتم هم رئیس شد و در سال ۸۸ هم شد سخنران میدان ولیعصر و من پشیمان شدم که به خاطر مصلحت اندیشی آن زمان فرصت این کارها را در اختیار آقای حداد عادل قرار دادیم. از این بابت من از مردم عذر خواهی می کنم و فکر می کنم بابت کارها و مواضع آقای حداد عادل من هم باید از مردم عذرخواهی کنم.

درباره عقب نشینی در اصلاح قانون مطبوعات چه توضیحی دارید؟

ببینید ما در نظامی قدرت را به دست گرفته بودیم که در آن کل قدرت مجلس و دولت به پنجاه درصد نمی رسید. ما در چنین شرایطی با حضور در مجلس، قدرتی پیدا کرده بودیم که می توانستیم از آن استفاده کنیم. مردم ظاهر را می دیدند و فکر می کردند همه چیز دست مجلس و دولت است اما اگر ما از اول با قدرت فائقه ای که فراتر از ما بود، درگیر می شدیم، از همان ابتدا طومار مجلس ششم در هم پیچیده می شد. برخی ها تصور می کنند که اگر ما محکم می ایستادیم، طرف مقابل عقب نشینی می کرد و ما میدان دار می شدیم و بعد هرکار می خواستیم انجام می دادیم. اما تحلیل ما این است که این اتفاق نمی افتاد. الان هم که تجربه فعلی را مشاهده می کنیم می بینیم، جناح مقابل تا پای خطر جنگ هم پیش رفته و اجماع همه دنیا بر علیه ما را هم تحمل می کند اما از شعارها و ادعاهای خود عقب نشینی نمی کند. ما چطور می توانستیم انتظار داشته باشیم که این جناح در مقابل ایستادگی ما عقب نشینی کند؟ اگر می خواستیم در مقابل این جریان بایستیم نتیجه ای جز ضربه خوردن و از هم پاشیدن ما نداشت. کاری که ما کردیم بر اساس شناخت ما از ساخت قدرت بود. اگر ما در آن مرحله عقب نشینی کردیم، احساس ما با این عقب نشینی همراهی نمی کرد، اما کاری که کردیم عاقلانه بود به مصلحت جنبش اصلاحات بود.

شما در قبال این عقب نشینی ها چه چیزی به دست آوردید؟

ما موجودیت خود را حفظ کردیم و مجلس ششم چهارسال توانست کار کند.

اما در نهایت مجبور به استعفا شدید. اگر می ایستادید ممکن بود این اتفاق زودتر بیفتد اما تاثیر بیشتری داشته باشد.

ما در طول آن چهارسال خیلی کار انجام دادیم. فرهنگ سیاسی که امروز وجود دارد که در سال ۸۸ جنبش سبز از دل آن بیرون آمد، حاصل همان کارهایی است که ما در طول دولت اصلاحات و نیز در دوره مجلس ششم انجام دادیم. تجربه های مشترک، نهادهای مدنی و شبکه اجتماعی که در دوران اصلاحات به وجود آمد باعث شکل گیری و پیدایش جنبش سبز شد.

اگر قرار بود سال ۸۸ هم همین مشی شما ادامه پیدا کند و مثلا اگر آقای خاتمی به جای آقای موسوی بود، همین اتفاقات می افتاد؟

نه. این اتفاقات نمی افتاد، البته هنوز هم حرکتی که آقای موسوی در سال ۸۸ شروع کرد به نتیجه ای نرسیده که بخواهیم آن را با نتیجه کار اصلاح طلبان مقایسه کنیم. من از آقای موسوی حمایت کردم و همچنان هم حمایت می کنم. اما معتقدم که مهندس موسوی از مجموعه دستاوردهای دوران اصلاحات استفاده کرد و توانست این حرکت را پدید بیاورد.

سوال من هم این است که چرا آقای خاتمی و حزب مشارکت از این دستاوردها و پتانسیل اجتماعی موجود، مانند آقای موسوی استفاده نکردند؟

ما هم از این دستاوردها استفاده کردیم. ولی شما دو چیز را با هم مقایسه می کنید که یکی اتفاق افتاده و دیگری اتفاق نیفتاده است. ما نتیجه کل عملکرد اصلاح طلبان را داریم و می توانیم درباره آن قضاوت کنیم. اما حرکتی که در سال ۸۸ شروع شد هنوز به نتیجه ای نرسیده که بخواهیم نتیجه آن را با نتیجه عملکرد دولت اصلاحات مقایسه کنیم. اما یک نکته مهم وجود دارد وآن اینکه ما در دوره اصلاحات تمام انعطاف پذیری ممکن را از خود نشان دادیم، همه عقب نشینی ها را کردیم و در واقع اتمام حجت کردیم و اگر ما این رفتار ها را نداشتیم، بعد از انتخابات این اتفاقات نمی افتاد. ما همه راه ها را آزموده بودیم و چون نتیجه نگرفتیم، مردم بعد از انتخابات سال ۸۸ اجماع کرده و رفتار دیگری را انتخاب کردند. در واقع اصلاحات اتمام حجتی بود برای رسیدن به مقطع جنبش سبز وگرنه اینهمه حامی نمی داشت و چه بسا عده ای می گفتند کوتاه می آمدید بهتر می شد.

تفاوت اصلاح طلبی آقای خاتمی با آقای موسوی را در چه می بینید؟

من در مبنای اصلاح طلبی فرقی بین این ها نمی بینم. اما در روش، آقای موسوی در یک مقطع توانست تصمیم سرنوشت سازی بگیرد. تمام وجهه آقای موسوی هم معطوف به این تصمیم است که آمد و گفت من برنده انتخابات هستم و از آنجا به بعد موسوی شد همین موسوی که امروز می شناسیم. من گاهی به دوستان می گویم مهندس موسوی پیش از آن حاضر نبود حتی عکسی در کنار ما مشارکتی ها از او منتشر شود. اما شاید اگر آقای خاتمی به جای موسوی بود نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. یعنی آقای خاتمی ملاحظاتی می کرد که نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. این هم به شخصیت افراد بر می گردد. ما حتی از آقای کروبی هم انتظار نداشتیم این قدر محکم بایستد، چون ایشان در دوره اصلاحات همیشه بین مشارکت و جناح راست حرکت می کرد. اما بعد ازانتخابات آقای کروبی در سمت چپ مشارکت قرار گرفت. شما آقای کروبی الان را نمی توانید با آقای کروبی ده سال قبل مقایسه کنید. البته اصول او فرقی نکرده است اما در روش، شجاعت سیاسی بی نظیری در پیوند با مردم از خود نشان داد.

اما بعد از اتمام حجت هم مشی اصلاح طلبان به مدارا نزدیک تر است. مثلا با تمام اتفاقاتی که افتاد، آقای خاتمی همچنان در انتخابات مجلس شرکت کرد.

همین رای دادن آقای خاتمی در انتخابات مجلس نهم که این همه آن را تخطئه کردند، به نظر من دستاورد آن رأی دادن همین موضع مشترک امروز همه اصلاح طلبان است. آقای خاتمی با آن رای در واقع تست کرد و چون پاسخ منفی بود، امروز دیگر همه اصلاح طلبان با اطمینان می گویند که شرکت ما در این انتخابات فایده ای ندارد. اما اگر تجربه رای آقای خاتمی نبود الان دوشقه می شدیم. یک عده می گفتند برویم پای کار انتخابات و عده ای هم می گفتند نرویم. من هم جزء کسانی بودم که به رای دادن آقای خاتمی انتقاد کردم ولی این رای یک دستاورد بزرگ داشت. آقای خاتمی فکر کرد که شاید روزنه ای وجود داشته باشد و این را تست کرد. اما چون جواب منفی بود نتیجه اش همین است که امروز هیچ اصلاح طلب صاحب اعتبار و وزنی را پیدا نمی کنید که بگوید باید در انتخابات سال آینده شرکت کنیم. کما اینکه اجماع نظری که در انتخابات مجلس نهم هم بین اصلاح طلبان به وجود آمد، حاصل حرکت آقای خاتمی بود. ما به این آیه قرآن معتقدیم که “ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا” یا “من یتق الله یجعل له مخرجا” ، یعنی اگر ما صادقانه و درست کار خود را انجام دهیم، نتیجه آن را خواهیم دید. ممکن است حتی در مقطعی حرکت ما از طرف کسانی که عمق قضیه را نمی بینند با مخالفت مواجه شود. امروز در کشور ما حزبی باقی نمانده که مردم به آن رجوع کنند و باز هم نگاه مردم به افراد و اشخاص است. اگر در جامعه امروز ما یک خاتمی هست که مرجعیت سیاسی دارد و همچنان مردم می توانند به او امید ببندند، این خاتمی حاصل مجموع تجربیات دوره اصلاحات تا امروز است. این تجربیات هم گاهی در زمان خود با استقبال مواجه شده و خیلی وقت ها در زمان خود با اعتراض وانتقاد و حتی توهین همراه بوده است.

شما می گویید که مجلس و دولت روی هم رفته کمتر از پنجاه درصد قدرت را درساختار حکومت ایران در اختیار دارند. با این حساب به فرض اینکه خواسته شما یعنی انتخابات آزاد هم محقق شود، آیا امروز این توان را دارید که با در اختیار گرفتن دولت، چیزی را تغییر دهید؟

من معتقدم که طرف مقابل اصلا چنین قصدی را ندارد که اجازه دهد اصلاح طلبان به قدرت برگردند. بنابراین فکر می کنم که انتخابات آینده انتخابات ما نیست و اساساً به انتخابات آینده به عنوان یک اتفاق کوچک و از جایگاه یک ناظر نگاه می کنیم. اما اگر طرف مقابل به هر دلیل به این صرافت بیفتد که انتخابات آزاد برگزار کند، حتما به صرافت چیزهای دیگر هم افتاده است. این یک نشانه است. یعنی اگر حاکمیت موجود یک گام عقب بگذارد و انتخابات آزاد را قبول کند، معنایش این است که آمادگی لازم برای پذیرش اصلاحات را دارد. این به ما زمینه می دهد که امیدوار باشیم. حالت عادی این است که در طی این مدت با دیدن نتیجه عملکردها، طرف مقابل سرش به سنگ خورده باشد و سری که به سنگ خورده باشد مثل قبل رفتار نمی کند، همان طور که ما هم دیگر مثل قبل رفتار نخواهیم کرد. من البته معتقدم این اتفاق در آینده خواهد افتاد اما زمان و چگونگی آن معلوم نیست.

شما تا زمانی که این اتفاق بیفتد، کار دیگری نمی توانید انجام دهید؟ در واقع تنها صبر می کنید و امیدوارید روزی شرایط درست شود؟

ما به عنوان یک سیاستمدار هیچ وقت نباید برویم و در حاشیه بنشینیم. ما یا در انتخابات شرکت می کنیم یا نمی کنیم. اگر شرکت کردیم که هیچ ولی اگر شرکت نکردیم به معنای تعطیل شدن سیاست ورزی نیست. ما باید نقش خود را ایفا کنیم. ما هر مقدار بتوانیم اثرگذار باشیم و ارتباط خود را بامردم حفظ کنیم و هر مقدار بتوانیم اعتماد مردم را به خود جلب کنیم، این ها سرمایه های آینده ما خواهد شد. ما اگر در حاشیه بنشینیم مردم ما را فراموش می کنند. منظورم از “ما” همه کسانی است که حامل اندیشه اصلاح طلبی هستند. این طور نیست که فقط بگوییم حزب ما یا گروه ما. بلکه هرکسی که حامل این اندیشه باشد هم از او حمایت می کنیم. همان طور که تا قبل از انتخابات سال ۸۸ بسیاری از دوستان ما حتی خدمت مهندس موسوی هم نرسیده بودند اما همین که دیدیم او حامل اندیشه اصلاح طلبی است، دورش را گرفتیم و از از او حمایت کردیم و همچنان هم حمایت می کنیم.

این انتخابات آزادی که به دنبال تحققش هستید، یعنی انتخاباتی که شما هم در آن حضور داشته باشید یا انتخاباتی که همه گروه های مخالف و حذف شده از عرصه سیاسی ایران هم بتوانند در آن شرکت کنند؟

ما نمی توانیم مطلق یا صفر و صدی به قضایا نگاه کنیم. ما نمی گوییم یا همه چیز باشد یا هیچ چیز. ما نسبی برخورد می کنیم. حد اقل شرایط مورد نیاز برای یک انتخابات آزاد یعنی کسانی که به اجرای بدون تنازل قانون اساسی قائل هستند بتوانند کاندیدا شوند و اگر انتخاب شدند رای آن ها خوانده شود. ما اگر حداقلی را داشته باشیم و امید داشته باشیم که از آن حداقل بشود استفاده کرد، نمی گوییم انتخابات آزاد است، بلکه می گوییم شرایط به گونه ای هست که بتوانیم از آن استفاده کنیم. وگرنه از همین الان معلوم است که مثلاً یک کمونیست تایید صلاحیت نمی شود و ما اگر این قدر مطلق گرا باشیم به هیچ نتیجه ای نمی رسیم.

نظر شما درباره عبارت «براندازانِ فرنگ‌نشین» ، که درباره برخی از منتقدان خارج از بدنه اصلاحات به کار برده می شود چیست؟

این عبارت در نامه ای که برای تبریک تولد آقای خاتمی نوشته شده بود بیان شد و خیلی از افراد هم به آن اعتراض داشتند و قرار بود که این عبارت حذف شود. حداقل این است که خود من زمانی آن نامه را امضا کردم که قرار بود این عبارت حذف شود و به نظر من عبارت خوبی نبود. البته من معتقدم ما نمی توانیم با کسانی که برنامه خود را براندازی نظام اعلام می کنند، تشریک مساعی کنیم. ولی در حالی که صاحبان قدرت خود را معادل نظام معرفی می کنند و ما را بدلیل انتقاد از خودشان به ضدیت با نظام متهم می کنند وظیفه ای برای مقابله با معارضین نداریم. ما به اصل نظام وفاداریم و از آن دفاع می کنیم. اگر روزی نظام موجود اصلاح پذیر نبود و اصلاحات به بن بست رسید، همانطور که آقای رضا خاتمی گفت ما با معارضین اصل نظام تشریک مساعی نمی کنیم ولی روی مقابله با آنها را نیز نخواهیم داشت. بنابراین ترجیح خواهیم داد همچون علی(ع) در خانه بنشینیم تا از آتش فتنه در امان باشیم.

آیا کسانی که خواستار اصلاح قانون اساسی هستند را برانداز می دانید؟

اگر کسی با اصل نظام مخالف باشد برانداز نیست. کما اینکه مخالف اسلام هم باشد برانداز نیست. برانداز کسی می تواند باشد که بخواهد از روشهای غیر قانونی مثلاً خشونت برای تغییر قانون اساسی استفاده کنند. وگرنه اصل اصلاح پذیر بودن قانون اساسی از نظر ما پذیرفته شده است. در این مملکت یک نفر هم نیست که بگوید قانون اساسی بدون نقص و مشکل است. خود رهبری هم سال گذشته در سفر کرمانشاه گفت قانون اساسی ممکن است نیاز به اصلاح داشته باشد. وقتی قانون اساسی در خودش مکانیزم تغییر و اصلاح را پیش بینی کرده ما نمی توانیم بگوییم خواسته اصلاح قانون اساسی به معنای براندازی است. اما ما معتقدیم روش های قانونی برای اصلاح قانون اساسی به نفع مردم، مسدود است. با توجه به مواضع حاکمان ما امروز از هیچ راه قانونی نمی توانیم قانون اساسی را به نحوی اصلاح کنیم که به نفع مردم باشد. به همین دلیل اگر الان شعار اصلاح قانون اساسی به نفع مردم داده شود،‌ این گونه برداشت می شود که یا به راه و روش این تغییر فکر نشده یا می خواهد از راه غیر قانونی استفاده شود.

الان به گفته شما راه قانونی بسته است و راه غیر قانونی هم که معنایش براندازی است. پس باید در همین وضعیت باقی بمانیم؟

ما راه براندازی را نمی رویم. بنابراین الان اولویت ما تغییر قانون اساسی نیست. بلکه باید ابتدا موانع ساختاری حقیقی را رفع کنیم تا بشود از ظرفیت های حقوقی قانون اساسی برای اصلاح آن به نفع مردم استفاده کرد. ما باید ابتدا روش و رفتار حاکمان را اصلاح کنیم تا راه اصلاح قانون اساسی به نفع مردم باز شود.

برای اصلاح روش ها برنامه ای دارید یا همچنان باید منتظر باشید تا فرجی شود؟

برنامه ما این است که آنقدر فشار بیاوریم تا حاکمیت روش و رفتار خود را اصلاح کند.

شما خارج از بدنه قدرت، توان فشار آوردن به حاکمیت را دارید؟

بله الان همین کارهایی که می کنیم فشار است. همینکه می گوییم در انتخابات شرکت نمی کنیم فشار است. وقتی ما پایگاه اجتماعی وسیع داریم، این پایگاه اجتماعی با انحای مختلف به رخ کشیده می شود. اما در مرحله اول ما اصلاح قانون اساسی را از دستور کار خارج کرده ایم و همانطور که مهندس موسوی هم گفته به دنبال اجرای بدون تنازل قانون اساسی هستیم. اگر این امر صورت بگیرد راه اصلاح قانون اساسی به نفع مردم هم باز می شود. اتهام براندازی به کسانی زده می شود که بدون اینکه راه قانونی پیش پای مردم بگذارند، دم از تغییر قانون اساسی و یا اسقاط نظام می زنند. ما انتقادات وسیعی به سازو کارهای تعبیه شده در قانون اساسی داریم اما می گوییم همین ساز و کارها آنقدر ظرفیت دارد که اگر درست اجرا شود بسیاری از مشکلات را حل می کند و بعد از اجرای بدن تنازل آن می توانیم به اصلاح قانونی قانون اساسی به نفع مردم هم فکر کنیم.

براندازی دقیقا چه تعریفی دارد؟

به عقیده ما اصلاح طلبی اصل و بنای حرکت و مبارزه برای بهبود اوضاع جامعه است. اما وقتی این راه به بن بست برسد، نه اینکه رهبران اصلاح طلب بخواهند به سراغ انقلاب یا براندازی بروند، بلکه وقتی اصلاحات به بن بست برسد یا باید به وضع موجود رضایت داده شود یا مبارزه به دلیل تصلب حکومت، به سمت براندازی یا انقلاب سوق پیدا می کند. این یک قصد یا تصمیم نیست که مسئول یا متولی داشته باشد. یک جبر است یک اقتضا است. خواه نا خواه اتفاق می افتد. این براندازی هم گاهی در حد براندازی حاکمان است و گاه به براندازی کل نظام منجر می شود. در زمان انقلاب اسلامی در سال ۵۷ هم اصلاح ناپذیری حکومت منجر به براندازی نظام شاهنشاهی شد. نظام شاهنشاهی اصلاح ناپذیری خود را در روند انقلاب مشروطه و نهضت ملی به اثبات رسانده بود و همین موجب اجماع همۀ جریانات سیاسی اعم از مذهبی، غیر مذهبی و ملی برای اسقاط آن شد. اگر اصلاح طلبی در ایران به بن بست قطعی برسد در آن زمان دیگر اصلاح طلبان هیچ کاره هستند و دیگر کسی به آنها و نظرات آنها توجهی نخواهد کرد. ناگزیر می روند در خانه می نشینند. 

عربستان سعودی چهارده شهروند ایرانی را بازداشت کرد

Posted: 20 Oct 2012 07:03 AM PDT

جرس: خبرگزاری فرانسه گزارش داده که عربستان سعودی چهارده شهروند ایرانی را که قصد ورود به این کشور را داشته‌اند، بازداشت کرده است.

به گزارش بی‌بی‌سی فارسی، سخنگوی گارد ساحلی استان شرقی عربستان سعودی در بیانیه‌ای گفته که این افراد قصد داشته‌اند با قایقی ایرانی از نزدیکی مرز کویت وارد عربستان بشوند.

به گفته او این شهروندان ایرانی تحت بازجویی قرار دارند تا انگیزه‌شان از ورود به عربستان روشن شود.

روابط میان ایران و عربستان در ماه‌های اخیر دچار تنش شده است. 

شرکت عکاسان ایرانی در مسابقه نشنال جئوگرافی ممنوع شد

Posted: 20 Oct 2012 07:03 AM PDT

جرس: تیم برگزار‌کننده مسابقات سالانه عکاسی موسسه و مجله نشنال جئوگرافی، اعلام کرد که شرکت برای عکاسان از کشورایران و چهار کشور دیگر ممنوع است.

 

این مسابقات که هر سال از سپتامبر تا پایان نوامبر با شرکت حدود20 هزارعکاس از 130 کشور جهان برگزار می‌شود، مسابقه عکاسی در سه بخش مکان‎ها، مردم و طبیعت است که صرفا جنبه هنری و فرهنگی دارد.

به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی طبق مقررات اعلام شده از سوی این موسسه که به صورت آن‌لاین منتشر شده، ضمن اعلام ضوابطی چون رسیدن به سن قانونی در کشور محل اقامت، تاکید شده که شهروندان و کسانی که هم اکنون در کشورهای ایران، کوبا، کره شمالی ، سودان و سوریه زندگی می‌کنند، مجاز به شرکت دراین مسابقه نخواهند بود.

طبق همین ضوابط ، آثار ارائه شده از سوی عکاسان علاقمند به شرکت دراین مسابقه درصورتی که از شهروندان 5 کشور یاد شده باشد، باطل بوده و از درجه اعتبار ساقط است. 

ستوده و «سبک زندگی» رهبری

Posted: 20 Oct 2012 06:44 AM PDT

مرتضی کاظمیان
نسرین ستوده‌ها، البته شهروندان مطلوب رهبر جمهوری اسلامی، و همراه با «سبک زندگی» مورد تأیید حاکمان، نیستند. اما «انسان» چطور؟ 


میان این‌همه مشکل و سختی اکثریت رنج کشیده و محروم کشور، و با وجود بحران‌های گوناگونی که حاکمان اقتدارگرا و بی‌کفایت با آن دست به گریبان‌اند و ملت ایران را نیز بدان مبتلا ساخته‌اند، باید شاهد رخدادهای تلخ و دردآوری چون آغاز اعتصاب غذای نسرین ستوده بود. وکیلی که به تعبیر همسرش به‌قدر لازم در دو سال گذشته در اوین رنج کشیده و وزن کم کرده، حالا باید برای تحقق بدیهی‌ترین حقوق یک زندانی سیاسی، یک انسان، دست به اعتصاب غذا زند. وزن کم کند، و با انبوه محدودیت‌ها و استرس‌ها در زندان، دردهای مضاعف را پذیرا باشد، و سختی مشدد را به جان بخرد، تنها برای این‌که بتواند با فرزندان خردسالش، و با مادر پیرش، ملاقاتی در چهارچوب تصریحات قانون داشته باشد، حق سلب شده‌ی تماس تلفنی‌اش، ادا شود، شاهد تهدید جابه‌جا ـ و بی‌جا ـ ی همسرش توسط نهادهای امنیتی و قضایی نباشد، و خلاصه، محکومیت‌اش را بی‌تحمل مجازاتی فراتر از حکم غیرمنصفانه‌ی قاضی دادگاه انقلاب (و نهادهای امنیتی ـ اطلاعاتی)، سپری کند.

نسرین ستوده درست هنگامی اعتصاب غذا را کلید زده که رهبر جمهوری اسلامی از «سبک زندگی» سخن گفته است. آیت‌الله خامنه‌ای با تمسک به یکی از کلیدواژه‌های سبزها، در سفر اخیرش به خراسان شمالی، کوشید از منظر جامعه‌شناسی مستقل و ملی، وضع اجتماعی را «آسیب‌شناسی» کند.

تفاوتی نمی‌کند که پیش‌نویس سخنان رأس هرم قدرت در ایران را چه کسی تنظیم کرده است؛ جامعه‌شناس محافظه‌کار همسو با حاکمیت اقتدارگرا، فرامرز رفیع‌پور (که در حضور رهبر جمهوری اسلامی، و در جمع گروهی از استادان همسو با وضع مستقر و خاموش به شرایط نابسامان کشور، «تجدد» را می‌کوبد و محمود احمدی‌نژاد را «آخرین تیر ترکش سنت» توصیف می‌کند) یا فرد/افرادی مشابه.

آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی خود، پرسش‌هایی از این دست را مطرح می‌کند: «چرا فرهنگ كار جمعی در ایران ضعیف است؟ چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمی شود؟ چرا در برخی مناطق، طلاق زیاد شده است؟ چرا در فرهنگ رانندگی انضباط لازم رعایت نمی شود؟ الگوی تفریح سالم كدام است؟ آیا در معاشرتهای روزانه، همیشه به هم راست می‌گوییم؟ دروغ چقدر در جامعه رواج دارد؟ علت برخی پرخاش‌گری‌ها و نابردباری‌ها در روابط اجتماعی چیست؟ آیا حقوق افراد در رسانه‌ها و در اینترنت رعایت می‌شود؟ علت بروز بیماری خطرناك قانون گریزی در برخی افراد و بعضی بخش‌ها چیست؟ چقدر وجدان كاری و انضباط اجتماعی داریم؟ چرا برخی حرف‌ها و ایده‌های خوب در حد حرف و رؤیا باقی می‌ماند؟ چرا ساعات كار مفید در دستگاه‌ها كم است؟ چه كنیم ریشه ربا قطع شود؟ آیا حقوق متقابل زن و شوهر و فرزندان در خانواده‌ها بطور كامل رعایت می‌شود؟ چرا مصرف‌گرایی، برای برخی افتخار شده است؟ و چه كنیم تا زن هم كرامت و عزت خانوادگی‌اش حفظ شود و هم بتواند وظایف اجتماعی خود را انجام دهد؟»

کسی نام گوینده را نداند، گمان می‌کند ناظر مستقل، یا منتقد وضع اجتماعی ـ سیاسی ایران امروز، چنین سخنانی را بیان کرده است. انگار نه انگار که پرسشگر، عالی‌ترین مقام نظام سیاسی مستقر در کشور است. کسی که دستی گشوده در تمام عرصه‌ها دارد و بی اذن و نظر وی، بسیاری از روندهای جاری و مسلط، ممکن نیست. در همین سخنرانی، آیت‌الله خامنه‌ای از «سبک زندگی مطلوب مکتب و ایدئولوژی خود» می‌گوید.

رأس نظام سیاسی مفاهیم و تعابیر را به استخدام درمی‌آورد تا وضع مستقر بازتولید شود و ادامه یابد؛ او بی‌ ریشه‌یابی دقیق علل ساختاری نابسامانی‌های اجتماعی و فرهنگی ـ که خود بدان‌ها اشاره می‌کند ـ دغدغه‌دار «کرامت زن و عزت خانوادگی‌اش» می‌شود. و این، هم‌زمان می‌شود با اعتصاب غذای زنی در زندان. زنی که مادر است، همسر است، وکیل است، و شهروندنی وطن‌دوست است. چنین زنی (نسرین ستوده) هدف سرکوب حاکمیت اقتدارگرایی قرار می‌گیرد که در ارزیابی‌های رهبر جمهوری اسلامی، مفهومی یک‌سره مفقود است. شخص اول رژیم متکی به شخص، درحالی عدم رعایت «حقوق» متقابل همسران در خانواده‌ها را نقد می‌کند که نیم‌نگاهی به کیفیت رعایت حقوق ملت، حتی در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی نمی‌کند. ملتی که «مکلف» است به رعایت و ادای حقوق حاکمیت اقتدارگرا و حاکمان تمامیت‌خواه، و حاکمیتی که رغبتی به رعایت حقوق مصرح در فصل سوم قانون اساسی نشان نمی‌دهد.

نسرین ستوده‌ها نه در دادگاهی صالح محاکمه شده‌اند، نه با حضور هیأت منصفه، نه به‌صورت علنی؛ حق تجمع اعتراضی آنان محترم شمرده نشده، چنان‌که حق آنان در بیان آزادانه‌ی عقاید و تبلیغ باورها و ارزیابی‌هایشان.

آیت‌الله خامنه‌ای از علت «نابردباری و پرخاشگری» در جامعه می‌پرسد؛ اما چشمان خود را بر نابردباری نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و زیرمجموعه‌های اقتدار غیردموکراتیک خویش، می‌بندد. توقیف روزنامه شرق به‌علت انتشار یک کاریکاتور، کدام «بردباری» را به تصویر می‌کشید؟ فرو کردن سر حمزه کرمی و عبدالله مومنی در توالت انفرادی حین بازجویی، که در نامه‌های این‌دو به رهبر جمهوری اسلامی تصریح شده، کدام «پرخاشگری» را عریان می‌کند؟

رهبر جمهوری اسلامی از رواج دروغ در جامعه انتقاد می‌کند؛ اما اعتنایی به گزارش‌های دروغ دولت محبوب‌اش ـ که حتی صدای مرکز پژوهش‌های مجلس فرمایشی و سازمان بازرسی حکومت اقتدارگرا را هم بلند کرده ـ نمی‌کند؛ برعکس، با وجود اعتراض خودی‌ها به آمار و ارقام دروغ دولت برآمده از «انتخابات دروغین 88»، همچنان سخنان خود را مبتنی می‌کند بر گزارش‌ها و داده‌های کذب احمدی‌نژاد.

نفر اول حاکمیت اقتدارگرا از «بیماری خطرناک قانون گریزی» سخن می‌گوید؛ اما در برابر قانون گریزی‌ها و قانون ستیزی‌های نهادهای زیرمجموعه‌ی خود (به‌ویژه دستگاه قضایی که باید پاسدار عدالت و پیگیر تحقق انصاف و حقوق شهروندان باشد، و نیز دستگاه‌های امنیتی و انتظامی) سکوت همدلانه پیشه می‌کند. نمی‌بیند که چگونه ابتدایی‌ترین حقوق اساسی شهروندان و بدیهی‌ترین حقوق مدنی ایرانیان، در سامان سیاسی مستقر، به هیچ گرفته می‌شود.

در «سبک زندگی» مورد تأیید و تاکید رهبر جمهوری اسلامی و مکتب مورد نظرش، جایی و حقی برای «انسان مختار و آزاد و آگاه و منتقد وضع موجود» نیست. او، شهروند تابع و مطیع و خاموش و همراه می‌خواهد که معرفت دروغین ترویج شده و حاکم را بپذیرد و با سیاست‌های مسلط، همسویی و همدلی نشان دهد.

نسرین ستوده‌ها، البته شهروندان مطلوب رهبر جمهوری اسلامی، و همراه با «سبک زندگی» مورد تأیید حاکمان، نیستند. اما «انسان» چطور؟ آیا آیت‌الله خامنه‌ای، به‌عنوان گشاده دست‌ترین مقام نظام سیاسی در ایران، حقوق انسانی دگراندیشان و منتقدان و مخالفان سیاسی وضع مستقر را ادا می‌کند؟
 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.