جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


به جامعه جهانی يادآوری می کنم در ايران آن چنان نقض حقوق بشر وجود دارد که بايد چاره ای اندیشید

Posted: 19 Nov 2012 08:03 AM PST

احمد شهید
جـــرس: گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران، پیرامون ستار بهشتی، وبلاگ نویس کشته شده در بازداشتگاههای امنیتی جمهوری اسلامی گفت: "حتی اگر من نتوانم با دولت ايران در اين باره صحبت کنم ، اما اين که يک مرد جوان زير شکنجه ماموران امنيتی کشته شده خبر معتبری است و شواهد هم در اين مورد به اندازه کافی وجود دارد تا فردی مثل من را متقاعد کند تا من نگرانی خودم را از اين مسئله اعلام کنم ."

 

به گزارش رادیو اروپای آزاد، احمد شهید طی گفتگویی خاطرنشان کرد "برغم اينکه دولت ايران با من همکاری نمی کند اما کار من ادامه دارد. و اسناد و مدارکی که من برای تهيه گزارش از آن استفاده می کنم از چند منبع مختلف تاييد شده است."
 

متن گفتگوی احمد شهید با این رادیو به شرح زیر است:

 

آقای احمد شهيد،  تعداد زيادی از ايرانيان در خارج از کشور در سفری که شما به اروپا داريد به ديدار شما می آيند و به عنوان شاهد يا قربانی نقض حقوق بشر در ايران با شما صحبت می کنند. تا چه حد گفته های آنها به عنوان سند برای تهيه گزارشتان از وضعيت حقوق بشر در ايران معتبر است؟

من مايلم با دولت ايران گفت و گو کنم. تا بتوانم مستقيما نظر آنها را بدانم. چون آنها يک طرف اين مسائلی هستند که ما درباره آن صحبت می کنيم.

اما اين عدم همکاری دولت ايران باعث می شود که جا و نظر يک طرف قضيه خالی بماند.
ولی اين موضوع من را از ادامه کارم بازنمی دارد. بسياری از موارد نقض حقوق بشر در ايران کاملا آشکار و شناخته شده است و می توان به عنوان يک واقعيت معتبر آنها را پذيرفت.

موارد زيادی هست که افراد ، شخصا با شما درباره آن گفت و گو می کنند. چگونه درباره آن تحقيق می کنيد؟ چگونه به جزييات آن موارد دست پيدا می کنيد؟

من اين امکان را دارم و می توانم اطلاعاتی را هم از ايران بگيرم. بعد هم با توجه به گفته های شاهدان همه را با هم مقايسه، تنظيم و تدوين می کنم و آنوقت است که به صورت گزارش به سازمان ملل ارائه می دهم. و توجه آنها را به اين اسناد جلب می کنم.

هفته پيش بار ديگر خبر مرگ يک وبلاگ نويس – ستار بهشتی- در زندان منتشر شد. حتی اگر من نتوانم با دولت ايران در اين باره صحبت کنم ، اما اين که يک مرد جوان زير شکنجه ماموران امنيتی کشته شده خبر معتبری است و شواهد هم در اين مورد به اندازه کافی وجود دارد تا فردی مثل من را متقاعد کند تا من نگرانی خودم را از اين مسئله اعلام کنم .

البته دولت ايران گفته است که قصد دارد در اين مورد تحقيق و بررسی کند. من اميدوارم که شاهد اين باشم که درباره اين واقعه بررسی و تحقيق دقيق و در بخش های مستقل انجام، و نتيجه آن در اختيار عموم قرار گيرد.عاملان اين جنايت شناسايی و محاکمه شده و به خانواده قربانی خسارت پرداخت شود.

به هر حال برغم اينکه دولت ايران با من همکاری نمی کند اما کار من ادامه دارد. و اسناد و مدارکی که من برای تهيه گزارش از آن استفاده می کنم از چند منبع مختلف تاييد شده است.

اما دولت جمهوری اسلامی ايران گزارش شما را معتبر نمی داند و می گويد که بر اساس اطلاعات رسانه های غربی و ضد ايرانی تهيه شده است. نظر شما درباره اين مواضع دولت ايران چيست؟

من فکر می کنم ايران در سطح جامعه بين المللی خيلی مطرح است. اگر نگاهی به کشورهای بحران زای جهان بياندازيم ، ايران يکی از کشورهای مطرح است.

يعنی بدون کار من هم ايران هميشه در صدر خبرهاست. گاهی حتی لازم نيست که گزارشگر برای تهيه گزارش در محل باشد.

چون اخبار دولت ايران همه جا پخش و مطرح است. من وقتی کارم را شروع کردم از ايران خواستم با من همکاری کند. چون در اصل ماموريت من گفت و گو با دولت ايران است.
اما وقتی اين گفت و گو و ديالوگ وجود ندارد، ماموريت من آن خواهد بود که توجه جهان را به نقض حقوق بشر در ايران جلب کنم.

يعنی حال که نمی توانم با دولت ايران صحبت کنم مجبورم مرتب به اعضای سازمان ملل يادآوری کنم در ايران آن چنان نقض حقوق بشری وجود دارد که بايد درباره آن چاره ای انديشيد.
اگر دولت ايران علاقمند است از زير ذره بين رسانه های غربی و توجه افکار عمومی جهان خارج شود، بايد تلاش هايی را آغاز کند.

برای اين کار مثلا بايد استقلال قوه قضائيه تامين شود. اجازه دهد کارشناسان سازمان ملل يا گزارشگر سازمان ملل از اين کشور ديدار کند.

يعنی مردم ببينند که مرزها باز شده، بدون ترديد به محض اينکه ايران برای بهبود وضع حقوق بشر گامی بردارد، از صدر خبرهای جهان خارج خواهد شد.

شما در حال تهيه گزارش ديگری برای ارائه به نشست بعدی شورای حقوق بشر سازمان ملل هستيد.
فکر می کنيد اين بار گزارش شما همراه با جزييات و شواهد بيشتری خواهد بود؟ نظرتون درباره گزارش های قبلی تان چيست؟ آيا از آنها راضی هستيد؟


گزارش های من به شورای حقوق بشر و کميته سوم سازمان ملل بود و اگر به بحث های اين دو اجلاس نگاه کنيد می بينيد که علاقمندی به مسائل ايران افزايش يافته است.

در ماه مارس گذشته بحث ها درباره ايران طولانی تر از مدت زمانی بود که برای آن در نظر گرفته شده بود.

خيلی از کشورها نگرانی خود را درباره وضعيت ايران مطرح کردند و شمار رای ها در رابطه با مسائل ايران بالا رفته است.

رای ها به قطعنامه های در رابطه با ايران هم اين را نشان می دهد. چون ميزان رای ها بار آخر تا بيش از ۸۰ هم رسيد که تازگی داشت. به همين دليل هم فکر می کنم گزارش هايی که درباره وضع حقوق بشر در ايران داشته ام تاثير بسيار خوبی داشته است.

فکر می کنم اين مسئله را می توان در واکنش مقام های ايران وقتی من با آنها صحبت می کنم هم مشاهده کرد.

به نظر می رسد آنها هم به اين آگاهی رسيده اند که بايد با من همکاری کنند.

آقای احمد شهيد، بسياری از خانواده ها و بستگان اعدام شدگان دهه ۶۰  و تابستان سال ۶۷ در ايران خواستار آنند که شما درباره آنچه در آن سالها گذشته و آن اعدام ها، تحقيقی انجام بدهيد. آيا چنين قصدی داريد؟

ماموريت من سال پيش شروع شد و اين نشانگر اين است که من بايستی درباره وضعيت کنونی حقوق بشر در ايران تحقيق کرده و گزارش تهيه کنم.

با اين همه من با شمار زيادی از ايرانيانی که بستگانشان قربانيان سال ۶۷ هستند ملاقات داشته ام. من به درستی نمی دانم برای عزيزان آنها چه پيش آمده است؟ شايد به دليل سالها فاصله هيچ وقت هم نتوانم به اين مسئله خيلی نزديک شوم و مستقيما به آن بپردازم.

اما دردی که حالا آنها دارند، اين که نمی دانند چرا و چگونه و کی عزيزانشان اعدام شده اند؟ يک مسئله کنونی است و از اين نظر به کار من مربوط می شود و نمی توانم آن را ناديده بگيرم چون اين درد و نگرانی که وجود دارد از نگاه من يک مسئله حقوق بشری است.

آيا شما باز هم از مقامات جمهوری اسلامی تقاضای سفر به ايران را کرده ايد؟

من بارها به دولت ايران نوشته و خواسته ام که از من برای ديدار از اين کشور دعوت کنند. از همان روز اول تا کنون.

چند بار هم با چند تن از مقام های ايران صحبت کرده ام. آنچه از طرف من لازم بوده انجام داده ام. اگر از من دعوت شود به سرعت به ايران سفر خواهم کرد. 

انتقال میرحسین موسوی به بیمارستان

Posted: 19 Nov 2012 08:03 AM PST

اردشیر امیر ارجمند خبر داد
جـــرس: سخنگوی شورای هماهنگی راه سبز امید از انتقال میرحسین موسوی به بیمارستان و معاینه او خبر داد.

 

اردشیر امیر ارجمند در گفت و گو با بی بی سی گفت: آقای میرحسین موسوی امروز به بیمارستان منتقل شده و پس از معاینه به محل بازداشتشان بازگردانده شدند.


امیرارجمند ضمن انتقاد از وضعیت نگهداری راهبران جنبش سبز و زهرا رهنورد تصریح کرد: در حال حاضر دیکتاتور ترین حکومت ها هم از این نوع اقدامات دست برداشته اند.


وی با بیان اینکه سران محبوس جنبش سبز طبق پروتکل های پزشکی باید تحت درمان باشد افزود: در حال حاضر امکان معاینه سران جنبش سبز و خانم رهنورد توسط پزشکان معتمد وجود ندارد.

 

امیر ارجمند با اشاره به تهدید خانواده میرحسین موسوی و زهرا رهنورد برای عدم انتشار اخبار مربوط به وضعیت جسمی نامناسب آنان افزود: آنان از فشار افکار عمومی می ترسند اما در دنیای امروز هیچ چیز را نمی توان پنهان کرد.


میرحسین موسوی که دو ماه و نیم پیش، پس از ۲۴ ساعت عمل آنژیوگرافی در بیمارستان به منزل خود، زندان اختر، منتقل شده کما بیش در وضعیت بیماری است و طبق پروتکل های پزشکی باید تحت درمان باشد. با این همه دسترسی وی به پرونده ی پزشکی این همراه سبز وجود ندارد.


در حالی که برخی اوقات، خانواده رهبران دربند جنبش سبز تا نزدیک به ۴ ماه نیز در بی خبری مطلق (اعم از ملاقات، تلفن و یا حتی پاسخگویی ماموران در مورد محل نگهداری آنها یا سلامتشان) بوده اند پس از بازگشت میرحسین از بیمارستان به خانواده امکان هفته ای یک ملاقات چند ساعته داده شده است.


ماموران و زندانبانان قبلی این ملاقات را در راستای آیین نامه سازمان زندان ها دانسته اند و عملا اعتراف کرده اند که خانه ی نخست وزیر هشت سال جنگ تحمیلی تبدیل به زندان خانگی شده است. همچنین اخیرا هر بار آنها رفتارها و تصمیمات خود را مطابق آیین نامه و نظرات مسوولان ذیربط می دانند اما با توجه به خواست مکرر میرحسین هنوز آیین نامه ای در مورد شرح وضعیت نگهداری آنها و قوانین مربوطه به رویت میرحسین و رهنورد نرسیده است.


این در حالی است که این دو همراه جنبش سبز تا به حال نه تنها محاکمه ای نداشته اند بلکه مسئولان قضایی و حکومتی بارها با فرار از پاسخگویی درباره ی رهبران زندانی جنبش سبز مدعی شده اند که آنها تنها تحت مراقبت بیشتر هستند و وجود زندان را تکذیب کرده اند.


دست و صورت خانم رهنورد اخیرا دچار لرزش شده است، مساله ای که پیش از دستگیری، به هیچ وجه در وی سابقه نداشته است. همچنین میرحسین موسوی در دو هفته گذشته مجددا دچار درد و ناراحتی در قلب و همچنین با نوسان شدید فشار خون روبرو بوده است. در عین حال خانواده از روحیه بسیار بالا و پر امید این دو همراه سبز خبر می دهند.


پس از دیدار تعدادی از اقوام میرحسین و رهنورد با آنها که اکثرا از زمان حصر موفق به دیدار نشده بودند و انتشار این خبر و رساندن سلام وی به ملت ایران، در دیدارهای خانواده محدودیت های بیشتری اعمال شده و همچنین برخی از اعضای خانواده تهدید شده اند که ممنوع الملاقات می شوند.


ماموران امنیتی به شدت از رسیدن پیام و خبری از میرحسین به مردم ناراحت بوده و اعلام کرده اند که کوچکترین خبری نباید از همین دیدارهای محدود منتشر شود و رساندن سلام را معادل شکستن مختصات حصر دانسته اند. این فشارها واکنش شدید نخست وزیر دوران جنگ را در پی داشته است. آنها همچنین از فرزندان خواسته اند که مصاحبه بسیار مختصر عمه خود، مادر شهید علی موسوی از شهیدان روزعاشورا در مورد برادرش را تکذیب نمایند.
 

مسئول کمیته پرونده ستار بهشتی: بازداشتگاه رباط کریم، مورد غیرطبیعی نداشت

Posted: 19 Nov 2012 07:22 AM PST

جـــرس: عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی که از طرف آن کمیسیون مسئول رسیدگی به پرونده قتل ستار بهشتی شده، امروز دوشنبه امروز از بازداشتگاه فتا بازدید کرد.


به گزارش ایسنا، مهدی دواتگری با اشاره به بازدیدش از بازداشتگاه فتا گفت: علیرغم برخی اخبار منتشر شده مبنی بر اینکه ستار بهشتی در بازداشتگاه رباط‌کریم بازداشت شده بود، وی بعد از بازداشت بلافاصله به بازداشتگاه پلیس فتا انتقال یافته بود.


وی با ادعای اینکه مورد خاصی در بررسی‌های از بازداشتگاه فتا مشاهده نشده است،‌گفت: بازداشتگاه فتا همچون بازداشتگاه‌های دیگر است که مورد غیرطبیعی در آن مشاهده نشده است.


دواتگری همچنین اضافه کرد که در جریان بازدید خود از بازداشتگاه فتا با مسئولان پلیس فتا نیز صحبت‌هایی داشته است.


این عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس همچنین ادعا کرد که گزارش دقیق و جامع خود را به مجلس و گزارش اجمالی را به صحن علنی برای استماع نمایندگان و مردم ارائه خواهد کرد.


وی در پایان گفت که در نشست خبری با خبرنگاران توضیحات لازم را در مورد موضوع مرگ ستار بهشتی و بررسی‌های خود ارائه می‌کند.

 

دولت پول صندوق رفاه دانشجويان را نداد

Posted: 19 Nov 2012 07:22 AM PST

جـــرس: رئیس صندوق رفاه دانشجویان اعلام کرد که حتی ریالی از اعتبارات این صندوق توسط دولت پرداخت نشده است.


به گزارش مهر، کیوان مرادیان امروز در حاشیه همایش معاونان دانشجویی دانشگاهها در خصوص اختصاص یافتن منابع مالی این صندوق از سوی دولت، اظهار داشت: مبلغ ۱۵۵ میلیارد تومان ابلاغیه معاونت برنامه ریزی و نظارت راهبردی ریاست جمهوری به صندوق رفاه دانشجویان بود که تاکنون ریالی از این مبلغ پرداخت نشده است.


وی گفت: هزینه پرداختی وام شهریه به دانشجویان در سال گذشته ۱۲۰میلیارد تومان بود اما در سال جاری این مبلغ به ۸۷ میلیارد تومان رسید.

 

انتقال نسرین ستوده به بند عمومی زندان اوین

Posted: 19 Nov 2012 07:22 AM PST

جـــرس: همسر نسرین ستوده از انتقال این وکیل و فعال حقوق بشریِ زندانی، به بخش عمومی زندان اوین خبر داد.


خانم ستوده از ۱۹ روز پیش در سلول انفرادی نگهداری می شد و از چند هفته پیش با هدف استیفای حقوق خود به عنوان یک زندانی سیاسی و قطع فشارهای امنیتی بر خانواده اش اعتصاب غذا کرده بود.


رضا خندان، همسر نسرین ستوده، روز دوشنبه طی پستی در صفحه فیس بوک خود نوشته است:
"الان خبردارشدم که نسرین را بعد از ۱۹ روز انفرادی به بند عمومی (محل قبلی) و پیش بقیه‌ی خانم‌ها آورده‌اند. همین … و بیش از این متاسفانه از وضعیت‌ او و سلامتی‌اش هیچ خبری ندارم. باید منتظر بمانیم تا خبرهای دقیق‌تری از وضعیت او به ما برسد."


به گفتۀ همسر نسرین ستوده، وی و فرزندانش مجددا از ملاقات با این زندانی سیاسی محروم شده اند.
 

آیت الله منتظری و نگاه نو در مبانی فقه و اجتهاد

Posted: 19 Nov 2012 07:17 AM PST

محمد تقی فاضل میبدی
در میان فقیهان سده اخیر کمتر فقیهی به مانند آیت الله منتظری تحولات روزگار ایران را از نزدیک دیده 


غالب فقیهان بزرگی که پا به عرصه اجتهاد گذاشته اند ،نوآوریهایی درعرصه فقه واصول عرضه کرده اند. وتلاش نموده اند تافقه را همپای زمان به جلوبرند.بویژه عالمانی که درتحول زمان حضور بیشتری داشته اند. پس از پیروزی نظام جمهوری اسلامی سوالات زیادی فراروی عالمان قرارگرفت که پاسخ آنها از نگاه فقه شیعی ناگزیر بود. از اصل حکومت اسلامی گرفته تاولایت فقیه وفلسفه سیاسی نظام اسلامی.ازعمده مسایلی که در حوزه ها ،نیز، مطرح شد، نگاه فقه اسلامی به مسئله حقوق بشر بود. فقهای پیشین به خاطر مواجه نگشتن با این گونه پرسشها، باب این مسائل را در فقه باز نکرده بودند. و خیلی از این پرسشها بلا پاسخ مانده بود. آیت الله منتظری در دهه آخر عمر با برکت خود تمام وقت خودرا صرف کارهای علمی کردتا بتواند به پرسشهای و شبهات وارده پاسخ گوید. عمده این بحثها در دوکتاب «مجازاتهای اسلامی و حقوق بشر» و «حکومت دینی و حقوق انسان» نشر یافته است. پاره ای از آن مبانی که درآن جا مطرح شده سزاوار است در حوزه ها مورد بحث و بررسی قرار گیرد. تافقه شیعی پویا تر گردد.

می توان گفت در میان فقیهان سده اخیر کمتر فقیهی به مانند آیت الله منتظری تحولات روزگار و تلخیها و شادیها ی چند دهه اخیر ایران را از نزدیک دیده و یا درآن نقش داشته باشد . عالمی که در کنار این فراز و نشیبها ودرمتن این تحولات همواره و دردمندانه حظور داشت و لختی از متن حوادث غایب وعاری از احساس مسولیت نگشت .درکناراین مجاهدتها، برای، حتی زمانی کوتاه ،مرتبه عشق و اعتقادش را از تحقیق و تفحّص و تفسیر و فلسفه و تفقه فرو نداشت و قدرت فقه و اجتهادش در سختترین لحظات عمرش به کاهلی وسستی سو نکرد. از دوران زندانها و تبعیدهای بلندمدت رژیم پیشین تا ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی و قائم مقامی رهبری و حصر خانگی همیشه و همه جا خود را در معرض سؤالات و شبهات علمی و سیاسی قرار داد و عاشقانه در جستجوی پاسخی علمی در چارچوب اصول اسلامی بود . فقیهی که در چند دهه فلسفه ، فقه ، روایت و رجال را استادانه تحقیق و تدریس کرده بودوغالب تحقیقات و تراوشات فکری خودرابه تالیف درآورد ودرحوزه ها به عنوان سند فقهی و علمی تلقی گشت. و در کنار این همه ، آزاداندیشی و عقلگرایی وفرار از جزمیتهای حوزوی را ،علاوه بر این که خصلت ذاتی او بود ، از استادش آیت الله بروجردی وارث گشته بود . این استاد و شاگرد با اینکه در فن اجتهاد و استنباط از اصول شناخته شده و تعریف شده حوزه ها عبور نمی کردند و یک اصولگرا ی واقعی بودند ، اما در فهم و اجتهاد ، به قول کانت ، جرأت دانستن داشتند وابتکارورزی آنان در این بود که مسایل فقهی را در بستر تاریخی و در کنار فقه مذاهب دیگراسلامی ببینند؛ بویژه این که، آیت الله منتظری کاربرد ابعاد اجتماعی فقه را،پس از انقلاب، به مدت سی سال به آزمایش برده وتا حدودی، موانع ومقتضیات زمان رادرتحقق احکام اجتماعی اسلام می شناخت.

اصلاحات و بازنگری احکام فقهی در حوزه اجتماعی
فقیهی چون آیت الله منتظری که با افکار گوناگونی در عرصه سیاسی واجتماعی، همواره روبرو بود ، تلاش می نمود برخوردش را ازخاستگاه فقهی فرانبرد. اما نگاهش را به خاطر مواجهه باروزگارنو،نسبت به مبانی فقهی تغییر می داد. طبیعی است در جامعه ای دینی، که اکثر آن مسلمان و پای بند به کتاب و سنتنت هستند ، تا در حوزه فقاهت و اجتهاد ،اصلاحی و تحولی صورت نگیرد ، در حوزه های دیگر نمی توان آرزوی تحولی دیگر را داشت . آرزوی تحول درعرصه فقه واجتهاد چیزی بود که امثال سید جمال اسدآبادی،شیخ محمد عبده،اقبال لاهوری ،آیت الله طالقانی،آیت الله مطهری وکسانی دیگر،آن راپی میگرفتندومرحوم امام خمینی بادخالت دادن دوعنصرزمان ومکان آن راضروری میدانست. مرحوم آیت الله منتظری ،نیز،برضرورت این تحول پی برده بود؛هرچند بااحتیاط دراین وادی سنگلاخی قدم برداشت،اما توانست باصراحت بیشتر،پاره ای ازاحکام فقه و اصل ولایت فقیه ،که خودپایه ریزتئوریک آن بود،رادربستربازنگری قراردهدوباحوادث امروزی ، درحدامکان آشتی سازد؛ مهمتراین که باب فقه رابه روی حقوق بشر بازگشاید.وآن دوراتاحدودی نزدیک نماید.

تنقیح مناط و کشف ملاکات
ویژگی نواندیشی فقهی آیت الله منتظری وارد ساختن فقه درمدار حسن و قبح عقلایی و، عرف وعدالت اجتماعی بود.
این فقیه نواندیش براین باور بود که احکام اجتماعی و سیاسی اسلام دارای رموز غیبی و ملاکهای ناشناخته نیست. «با توجه به تحولات و تغییرات ساختاری مذکورکه چه بسا موجب تغییر موضوع شرع می گردد، سزاوار است فقیه واقع بین در مقام استنباط حکم وتنقیح موضوع کلی آن ضمن بررسی آرای فقهاء و صاحب نظران و حقوق دانان متدین ،به محیط تشریع و شرایط صدور روایات ونقش احتمالی آنها در تشریع حکم و نیز به قرائن حالی یا مقالی موجود در متون دینی توجه نمایند. بدیهی است استفاده ازمنابع فقه وروایات با چنین ملاحظاتی منشا استنباطات مفید وکارسازی خواهدبود.»(آیت الله منتظری،مجازاتهای اسلامی وحقوق بشر،ص36)

ایشان درجای دیگر دربحث فلسفه مجازاتها می گوید:این گونه احکام دارای اسرارمرموز وغیبی وغیرقابل فهم برای انسانها نمی باشندبلکه بخش عمده ای ازآنها امضایی است که قبل ازشرع ،عقل خدادادی انسان که حجت کبراست به آنها راه یافته ومورد تایید شرع وشارع خالق عقل نیز قرارگرفته است.(همان،ص33)

به باور برخی عالمان شیعی ، علل و حکمت احکام عقلا قابل کشف نیست وتمام آنهامخفی ورازگونه است. چنین مبنایی در میان فقیهان نص محور و مهمتر از آن اخباریون مقبول وجای چون و چرایی باقی نمی گذارد ؛در این میان تمایزی بین احکام عبادی و غیر عبادی نیست . وبراساس روایتی که وارد شده ،حلال و حرام محمد (ص) تا صبح قیامت دگرگون ناپذیر است و احکام اسلام باید اجراگردد ؛هرچند درتقابل وناسازگاری با مصلحت عامه وعرف روزگارباشد.اما فقیهانی که اصولی اندیشیده ،نسبت به احکام اجتماعی وسیاسی، با تکیه بر عقل و کشف ملاکات وتنقیح مناط، از نص عبور کرد ه و بر اساس مقتضیات زمان ومصلحت عامه وباحفظ قاعده اهم ومهم فتوی داده اند . به تعبیر دیگر عقل و عرف وعدالت اجتماعی را در مصدراستنباط و اجتهاد دخالت داده اند . آیت الله منتظری اززمره این فقیهان است. این فقیه عمیق الفکر ودقیق النظر در برابر دو اصل مهم قرارداشت ؛ یکی این که اسلام دارای احکام اجتماعی و سیاسی است و دیگر این که زمان همواره در تحول و دگرگونی است . و چالش میان این دو اصل، چیزی نبود که از چشم این فقیه تیزبین پنهان مانده باشد .ایشان درپاسخ به نامه دکتر عبدالکریم سروش متذکر شدکه:
«بدیهی است که برخی ازمبانی کلامی واصولی که دراستنباطات فقهی ما موثراند،نیزازاجتهادوبررسی مجدد بی نیازنخواهدبود....به خصوص درعصرحاضرباپیشرفتهایی که درعلوم نصیب بشر شده ،لازم است برخی ازمبانی موردتجدیدنظروبررسی قرارگیرند،زیرادریافتهای علمی جدید طبعا دردرک بعضی مبانی کلامی واصولی وتشخیص موضوعات ومفاهیم وبرداشت ازمتون دینی تاثیرخواهندداشت...»(کیان، ش47)ندبدم درجایی فقیهی بااین صراحت اعلام کرده باشد که دانش جدید موجب لزوم تجدید نظر درمبانی کلامی واصولی شود.

بزرگانی چون علامه طباطبایی و در پی او استاد مطهری احکام و قوانین دینی را به ثابت و متغییر تقسیم کرده بودند و با این تقسیم بندی پاره ای از احکام را ، به خاطر تغییر موضوعات با مقتضیات زمان آشتی داده اند . مرحوم شهید صدر برخی از موضوعاتی که احکام آنها مسکوت عنه است ، در حوزه منطقه الفراغ برده است .-در این جامجال نقد وبررسی گفتاربزرگان یاد شده نیست، اما به نظر می رسد آیت الله منتظری به خاطرحظور وشاهددرگیریهای نظری میان فقه ووضع موجود به این نوع احکام، نگاه و نقد دیگری داشته که میتوان آن رانگاه کاربردی دانست . نامبرده دراین صددبود تا میان احکام اجتماعی فقه و مقتضیات زمان تناسب برقرار کند .مهمترین مبنایی که دراین راه پی نهاد،عقلانی بودن ویا بهتر است بگوییم عقلایی دیدن این نوع احکام بود.واین که هدف شارع درتشریع احکام وبه زمین آوردن احکام الهی ،سامان بخشیدن به زندگی مردم وتامین سعادت مادی ومعنوی انسانها بوده است.. فی المثل ایشان احکام امر به معروف و نهی از منکر ، که از مهمترین احکام اجتماعی است ، و در تمامی کتب فقهی آمده است ، شکل و شیوه سنتی آن را در این روزگار مفید نمی دانست ، لهذا آن را در چارچوب احزاب مستقل از حکومتها محقق می دانست و مبنای لازم بودن حزب و مطبوعات آزاد را به وجوب امر به معروف و نهی از منکر ارجاع می د اد ؛ زیرا فلسفه مهم امر به معروف و نهی از منکر در سطح کلان جامعه ، مبارزه با مفاسد سیاسی ، افتصادی و فرهنگی است ؛که منشا آن دولتهاوحکومتها هستند.استدلال ایشان دراین بخش سخن امام علی ع بود که فرمود : لا تترکوا الامر باالمعروف و نهی عن المنکر فیولی علیکم اشرارکم ؛ منظور از ولایت اشرار حاکمیت دولتهای جایر است ؛ لهذا برای مبارزه با این نوع مفاسد در جهان امروز ، وجود احزاب و مطبوعات آزادرا ضرورت میدانست.

«در جوامع فعلی ایجاد تشکیل برای نیل به اهداف اجتماعی از قبیل مقدمه ی منحصره به شمار می آید ؛ چرا که افراد به تنهایی قادر به انجام آن نیستند . در حکومت دینی محدوده فعالیت احزاب و رسانه های مستقل جمعی که نظام اجتماعی مورد پذیرش اکثریت را قبول دارند ، نظارت بر عملکرد حاکمیت و انتقاد منطقی از آن و نیز نقد عملکرد شخص حاکم و منعکس نمودن نظرات و افکار مختلف در جهت رشد و شکوفایی نیروها و ارائه طرق صلاح و فساد و توجه دادن کارگزاران به مفاسد و خطرات احتمالی در روند جریان امور کشور می باشد . و احزاب مستقل ، علاوه بر آنچه ذکر شد ، می توانند برای اداره بهتر کشور کادر سازی کرده و افراد کادر را به مردم معرفی نمایند تا برای پستهای حساس انتخاب شوند . بلکه احزابی که ساختارسیلسی حاکم یااصل حکومت دینی موردپذیرش اکثریت راقبول ندارند،حق فعالت سیاسی،تبلیغ،انتقادواظهارنظر-بامراعات حق اکثریت-برای آنان محفوظ است».
( آیت الله منتظری ، حکومت دینی و حقوق انسان ، ص 153)

این بیانات گویای این است که تشریع یا امضای احکام اجتماعی اسلام برای تأمین مصالح جامعه بوده است و شارع در مراتب قانونگذاری، مصلحت عامَه را بر هر چیزی مقدم داشته است . آیت الله منتظری در مواردی ، مانند خرید و فروش خون که غالب فقهای گذشته بر اساس برخی روایات حرام می دانستند ، آن را بی اشکال می دانست چون دراین روزگار مصلحت عقلایی بر آن مترتب است. . و یا موارد متعلق به وجوب زکات که در گذشته فقط 9 مورد بود ، ایشان آن را،باتشخیص حاکم، به موارد بیشتر تعمیم داد و یا موارد حرمت احتکار که در روایات به چند مورد معدود بیشتر اشاره نشده ، به هر چیزی که نیاز حیاتی مردم بر آن مترتب است ، تسری داد . براساس سخن مشهور حرمت احتکار ویا تسعیر ( قیمت گذاری ) به برخی موارد طعام تعلق دارد ولی ایشان سخن مشهور را نپذیرفت و احتکار در غیر موارد منصوصه را،به خاطرنبازمبرم مردم حرام میدانست .دراین باب چنین میاورد:

حرمت احتکار و یا کراهت آن ازاحکام تعبدی نیست،ونوع انسان ملاک حرمت آنرامی فهمدوملاک حرمت آن نیاز مردم به کالای مورد احتکاراست.واین ملاک ازصحیحه حلبی استفاده میشود.ونظر شارع اینست که مردم ازاحتیاجات خود باز نمانند.واگرنباز مردم بیشترازمواردی بود که درنصوص ذکرشده بایدآن راتعمیم داد.
(ولایت فقیه،ج2ص644،عربی)

ایشان در مورد مجازاتهای اسلامی ، نیز بر این باور بود که تعزیرات و حدود دارای مصالح غیبی نیستنتد و هدف از آن ها تنبیه مجرم و کاهش جرم در جامعه است بنابراین اگر مجازات هایی که در نصوص دینی وارد شده است در شرایط امروز فوائد فوق را در بر نداشته باشد، می توان در آن تجدید نظر کرد . مبنای ایشان در این موارد،نیز، همان تنقیح مناط است .

"تعزیرات و حدود دارای مصالح غیبی و غیر قابل فهم برای بشر نمی باشد و این معنا از قرائن و تعبیرات زیادی که در روایات مربوط به حدود و تعزیرات وارد شده است استفاده میشود. از این رو قبلا ًیاد آوری شد که هدف اصلی از آنها همان تنبیه مجرمین و اصلاح آنها میباشد و بعید است که مصالح غیبی غیر قابل فهم دیگری در آنها باشد و از طرفی تحولات اجتماعی در علوم مربوط به جرم شناسی و نحوه پیشگیری از آنها و روانشناسی مجرمین و نحوه اصلاح و تربیت آنان پدید آمده است ، به نحوی که دیگر شیوه های گذشته در جوامع کنونی آثار مورد نظر شارع را نخواهد داشت و چه بسا ممکن است گفته شود : با شیوه های جدید زودتر و بهتر هدف اصلی شارع از تشریع بعضی مجازات های رایج ، محقق میشود .
با توجه به جهات مذکور اگر فقیه توانست از ادلّه مربوطه چنین استنباط بنماید ، یعنی از آن جهت که مصالح و مفاسد بعضی احکام مذکور، که منزله ی موضوع آن ها میباشند تغییر یافته و در حقیقت موضوع حکم تغییر یافته است ، میتواند طبق تغییر مصالح و مفاسد و موضوع بعضی احکام ذکر شده به تغییر حکم نظر دهد. ولی باید کاملاً مستند به آیات و روایات و ظوابط اجتهاد باشد ، نه بر اساس تأثیراز جو و شرایط موجود ."
(آیت الله منتظری ، مجازات های اسلامی و حقوق بشر ، ص 86 )

چنین نگاهی به فقه،یعنی درنظرداشتن شرایط موجود، مهمترین گام در عرصه اصلاحات در حوزه اجتهاد است. طبعاً با این دیدگاه میتوان احکام اجتماعی اسلام را با نیازهای زمان مطابقت داد و اتهاماتی که به عنوان خشونت بر دستگاه فقهی اسلام وارد میشود ؛ رفع نمود .

مرحوم آیت الله منتظری در رابطه با اجرای حدودوقصاص ،مصلحت جامعه اسلامی را در درجه اول اهمیت میدانست و بر اساس پاره ای از روایات اجرای حدود را،همچون تعزیرات، به دست حاکم اسلامی میدانست و بر این عقیده بود که شریعت اسلام این اجازه را به حاکم داده است تا در شرایط لزوم، اجرای حدودی که در نص وارد شده است متوقف نماید .
" با این که رویات زیادی در فواید و منافع دنیوی اجرای حدود وارد شده است اما در عین حال اگر در شرایط خاصی مصلحت اقوی در ترک آن باشد ،حاکمیت اسلامی میتواند و باید آن را متوقف نماید . "
( همان ، ص 85 )

یقینا درک این مصلحت اقوی کاریک فقیه ،به تنهایی،نمیتواند باشد.وچنین کاری بعهده کارشناسان است.زیرادراین گونه موارد شناخت موضوع دردرجه نخست قراردارد.وشناخت این موضوعات از شان فقیهان خارج است.عالمان فقه اگربتوانند احکام اجتماعی اسلام راازرازبودن بدرآورندوملاک احکام رااین جهانی ببینندوهدف وغرض شارع راتامین مصالح عامه بدانند،شاید اصلاحاتی که درحوزه فقه اجتهاد،انتظار میرود،محقق شود.این که درقواعد فقه آورده اند:عدالت وعرف جاافتاده درمیان مردم ازحیث شرعی قابل توجهند،حکایت ازضرورت تحول حکم شرعی به تبع تحول حاصله درعرف وعادات مردم دارد.دراین جا به سخن اقبال لاهوری برمیگردم که معتقد بود: اجتهادوتلاش جدید درنوفهمی وبازسازی اسلام همان طور که برنوفهمی ونوسازی مبانی فلسفی و کلامی توقف دارد، به بازسازی درفقه هم احتیاج دارد. باید گفت فقیهان اهل سنت که بیشتر درتاریخ درگیر حکومت بوده اند، باب مصلحت ویا به تعبیر فنی مصالح مرسله را دراحکام اجتماعی بازگذاشته اند .البته دراین میان گروهی چون سلفیه باید استثنا کرد.درفقه شیعه نیزبابی که آیت الله منتظری گشودبراین اساس بودکه بایدیک باز نگری اصولی در معارف اسلام باالاخص فقه صورت بگیرد.مهمترین عاملی که این نگاه را در ایشان ایجادکرد ارتباط مستمر وی بارسانه ها و سایتهای مختلف و خود را در معرض شبهات قراردادن بود. زیرا یک فقیه هرچه نگاه بیرونی اونسبت به تحول و تکامل زندگی بیشتر باشد، در بینش فقهی او تاثیر خواهد داشت.یکی از ویژگیهای مهمی که در آیت الله منتظری وجود داشت این بود که این دانشی مرد هیچگاه از شبهه ای فرار نمی کرد ،دربرابر هیچ اشکالی عصبانی نمی شد، با شاگردان خود به شور علمی می نشست، فقه را برای فقه وفقیه شدن نمی خواست،از پیامبر آموخته بود دانشی که به درمان درد بشرنیانجامد پشیزی نمی ارزد. همیشه از سراخلاص سخن می گفت.روایت ودرایت را درکنار هم می گذاشت.به جهان جدید توجه داشت.مفاهیم نورا دراستنباط احکام دخیل می دانست.برطلاب ودین پژوهان جدید فرض است تادر طریق اجتهاد ودین شناسی آموزه های این فقیه نادرالوجودرا مدنظر قرار دهند. و درپایان چندبیتی از حافظ بدرقه راهش باد.

به حسن وخلق و ملاحت کس به یار مانرسد/ترادراین سخن انکارکارمانرسد
اگرچه حسن فروشان بجلوه آمده اند/کسی به حسن وملاحت بیار مانرسد
هزارنقد ببازارکاینات آرند/یکی به سکه صاحب ایار مانرسد
دریغ قافله عمر کانچنان رفتند/که گردشان بهوای دیار مانرسد
هزارنقش برآید زکلک صنع ویکی/بدلپذیری نقش نگار مانرسد
دلا زطعن حسودان مرنج وایمن باش/که بد بخاطر امیدوار ما نرسد
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را/غبار خاطری از رهگذارمانرسد 

منبع: سایت مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم 


 نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.  


درخواست ائمة جماعات و روحانیون نجف آباد در خصوص اجازه نشر آثار علمی آیت الله منتظری

Posted: 19 Nov 2012 07:17 AM PST

به مناسبت سالگرد درگذشت فقیه عالیقدر  حضرت آیت الله العظمی منتظری (رضوان الله علیه)   درخواست ائمة جماعات و روحانیون نجف آباد در خصوص اجازه نشر آثار علمی آن فقیه بزرگوار

 

 بسمه تعالی
 
العلماء باقون مابَقِیَ الدّهر ...

سه سالِ سخت و دراز از رحلت اندوه بار مرجع و فقیه عالیقدر، حضرت آیت الله العظمی منتظری- رضوان الله تعالی علیه- گذشت. فقیهی متأله، وارسته و مبارز. فقیهی نظریه پرداز، مجتهد پرور و «گرمی بخش حوزه و نظام». فقیهی که در کنار استاد و مراد خود، حضرت امام راحل- رضوان الله تعالی علیه- از معماران اصلی انقلاب اسلامی بود و مبانی نظری حکومت اسلامی را به تفصیل و مستدل، تدریس کرد و نوشت و در مراحل بعد به نقد و اصلاح و تکمیل آن پرداخت و در جهت حفظ دستاوردهای انقلاب و جلوگیری از باز تولید استبداد، رهنمود ها و هشدارهای بسیاری داد و رنج های فراوانی کشید. جزاهُ الله عن الاسلام و المسلمین أحْسَنَ الجزاء.

مرحوم آیت الله العظمی منتظری به جز آثار مهم فقهی و اصولی که از خود به جای گذاشتند از شارحان بزرگ نهج البلاغه و خطبه های فاطمیه و اصول کافی، و از مدرّسان و صاحب نظران ممتاز در مسائل تفسیری، فلسفی، کلامی، اخلاقی، سیاسی و ... بودند و در این رشته ها نیز آثار ارزشمند و ماندگاری دارند.

انتظار این است که به جای تخریب ها و به دور از تنگ نظری های حق ستیزانه و حُبّ و بغض های دانش سوزانه، امکان چاپ، و علاوه بر آن، امکان طرح رسمی آثار و نظرات این فقیه و اسلام شناس فرزانه در رسانه های رسمی و محافل اسلام پژوهی، دانشگاهی و حوزوی فراهم آید تا آثار ایشان نیز همچون وجود شریفشان به فرمودة امام راحل- قدّس سرّه - گرمی بخش حوزه ها و نظام باشد و بویژه مسئولان، دانشجویان و فضلای پرسشگر وحق طلب از آن بهره ببرند.

در ایام سوگواری سالارشهیدان و امامِ مدافعان اسلام راستین، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، در سالروز رحلت آن مرجع فقیدِ سعید (در سوّم محرم) جهت تجلیل از مقام شامخ مرجعیت بیدار، در مراسمی که به همین مناسبت بر پا می شود شرکت می کنیم و به سوگ می نشینیم و با خدای خود پیمان می بندیم که جز او را بنده نباشیم و در راه انجام وظایف خود،‌ هیچ هراسی از هیچ کسی به دل راه ندهیم و بدانیم که إنّه خیرُ ناصرٍ و مُعین والعاقبةُ للمتّقین .

غفر الله له و لنا و للمؤمنین و المؤمنات. والسلام علینا و علی عباد الله الصالحین

 
آیات و حجج اسلام :
 
1. غلامحسین ایزدی
2. ابوطالب مصطفایی
3. احمد عابدینی
4. حسنعلی خزائلی
5. علی محمد ستاری
6. عباسعلی ملکی
7. اسدالله فتاح الجنان
8. غلامرضا داوری
9. مرتضی صفری
10. رمضانعلی علینقی پور
11. سید حسین موسوی
12. رضا حججی
13. مصطفی قاهری
14. محمد باقرآصفی
15. جعفر الهی
16. مصطفی گل افشان
17. حیدر علی ریاضی
18. محمود واحد
19. محمد رضا زمانیان
20. غلامحسین قیصری
21. مرتضی صالحی
22. حسین ایزدی
23. محمد خطیب
24. محمدتقی شریعتی
25. مصطفی صالحی
26. مرتضی منتظری
27. محمد علی اصفهانی وطن
28. سید کریم مطلبی
29. لطفعلی فقیهی
30. محمد علی حبیب اللهی
31. محمد رضا کرباسی
32. صادق حجتی
33. مهدی عظیما
34. محمدحسین علی اکبری
35. اسدالله جلالی
36. جعفر جعفری
37. حسین مهدوی
38. مهدی پیرمرادیان
39. محمد رضا معین
40. مهدی انتشاری
41. مرتضی حاج امینی
42. محسن ابراهیمی
43. محمد رضا پورنمازی
44. فخر الدین هاشمی
45. حسن صالحی
46. عباسعلی فاتح
47. مهدی صالحی
48. مجتبی لطفی
49. حیدر محمدی
50. صادق صالحی
51. عبدالکریم کریم پور
52. عبدالله حجتی
53. سید صادق طباطبایی
54. غلامرضا حجتی
55. حسنعلی مصطفایی
56. محسن ولایتی
57. محسن روح الله
58. حسنعلی ابوطالبی
59. محمد منتظری
60. سید محمد باقر کاظمی
61. قاسمعلی صفری
62. محمدعلی رحیمی
63. حسینعلی قربانی
64. مهدی ابراهیمی
65. محمد رضا صالحی
66. محسن طوسی
67. مجتبی نصراللهی
68. محسن رحیمی
69. رضا ضیائی
70. سید حسین مدرس
71. غناءالله خزائلی
72. محمود رحیمی
73. سید رضا حسینی
74. مجید مردانی
75. کاظم عظیما
76. حسن یوسفی
77. حمید شادکام
78. حیدر علی سلطانی
79. سعادت محمدی
80. احمد براتی
81. اسدالله محمودی
82. مهدی پور اسماعیلی
83. سید محمود هاشمی
84. محمد رضا نوراحمدی
85. محمد ربیعیان
86. محمد مهدیه
87. ابراهیم جلالی
88. رسول فتحی
89. سید رضا احمدی
90. محمود ملکی
91. حمید نور محمدی
92. سبوح سالدورگر
93. مرتضی ملکی
94. وحید نجفیان
95. سید محمدجواد مرتضوی
96. جمشید جعفری
97. مجید علی عسگری
98. حمید علی عسگری
99. سعید هاشمی
100. میثم پژوهنده
101. رسول پیرمرادیان
102. ناصر استوار

روشنفكري ديني در تحقق اهدافش موفق بود

Posted: 19 Nov 2012 07:17 AM PST

'گفتگو با فاطمه صادقی
كساني كه مي‌گويند روشنفكران ديني در جامعه اقبالي ندارند، پس مرده‌اند، بيشتر يك حرف سياسي است


تاريخ روشنفكري در ايران به اواخر قرن نوزدهم برمي‌گردد كه در بيش از صد سال گذشته روشنفكران بسياري در اين كشور ظهور و بروز كردند. در طول سال‌هاي بيش از يك قرن گذشته منورالفكران ايراني تاثيرات قابل توجهي بر جامعه ايراني داشته‌اند كه از جمله مهم‌ترين نتايج اين حضور مي‌توان به انقلاب مشروطه، انقلاب سال 57 و همچنين شكل‌گيري جنبش اصلاحات در دهه 70 اشاره كرد. طي گفت‌وگويي كه با فاطمه صادقي داشتم از او پرسيدم روشنفكران چقدر در پويايي و پيشرفت يك جامعه مي‌توانند نقش داشته باشند و همين‌طور آنها در عقب‌ماندگي جامعه چه ميزان سهيم هستند. به باور صادقي قطعا روشنفكران در ميزان پيشرفت يا عقب‌ماندگي يك جامعه نقش تعيين‌كننده‌يي دارند. روشنفكري ديني و ميزان توفيق اين جريان از جمله مباحثي بود كه در گفت‌وگو با صادقي به آن پرداختيم. به اعتقاد او جريان روشنفكري ديني علاوه بر اينكه داراي كاركردهاي روشنگرانه بوده همچنين از ميزان موفقيت بالايي برخوردار بوده و توانسته پروژه خود را محقق كند.


براي ورود به بحث فكر مي‌كنم لازم باشد ابتدا شما تعريفي از «روشنفكر» ارائه دهيد تا در ادامه بحث به ميزان توفيق روشنفكران ايراني و اينكه آنها را چقدر بايد در عقب‌افتادگي جامعه ايران سهيم دانست برسيم. به نظر شما روشنفكر كيست و يك روشنفكر بايد داراي چه ويژگي‌ها و كاركردهايي باشد؟

همان‌طور كه مي‌دانيد «روشنفكر» داراي تعاريف گوناگوني است. بنا به تعريف ادوارد سعيد روشنفكر كسي است كه «حقيقت» را به «قدرت» مي‌گويد. منظور از قدرت تنها قدرت سياسي نيست؛ قدرت‌هاي اجتماعي را هم دربرمي‌گيرد. اما از آنجايي كه من مي‌خواهم بحث را روي كاركرد روشنفكران متمركز كنم فكر مي‌كنم بهتر است يك تعريف متداول ديگر هم داشته باشيم. در واقع آنچه غالبا از روشنفكر مراد مي‌كنيم «روشنفكران عامه» هستند. منظور كساني هستند كه وارد حوزه عمومي مي‌شوند، درباره مسائل مختلف مرتبط به حوزه عمومي مداخله و اظهارنظر مي‌كنند. بحث من به طور عمده درباره همين معنا از روشنفكري است. لازم است همينجا اشاره كنم كه به نظر من توليد روشنفكران عامه در دنيا به نوعي رو به زوال است و در جوامع مختلف شاهد آن هستيم كه روشنفكري در حال ارگانيك شدن بيشتر است؛ يعني هر حوزه‌يي روشنفكران خاص خود را توليد مي‌كند. اما در نظر من روشنفكر به ويژه در معناي عام كسي است كه بتواند بر تعلقات طبقاتي، فرهنگي، فكري و هژمونيكي كه با آنها بزرگ شده تا حد امكان غلبه كند و در انديشه و گفتار شجاعت فاصله گرفتن از تعلق‌هاي ياد شده و فراتر رفتن از آنها را داشته باشد؛ يعني بتواند مصلحت و منافع خود را تا حد زيادي ناديده بگيرد تا نماينده و سخنگوي «حقيقت» مورد نظر باشد.


شما كاركرد روشنفكران ارگانيك را بيشتر مي‌دانيد يا روشنفكران عام و اينكه آيا ما مي‌توانيم در جهان فعلي منتظر ظهور و بروز روشنفكران عام باشيم؟

همان‌طور كه اشاره كردم روشنفكري عام در جهان به نوعي در حال زوال است هرچند اين طور نيست كه كاملا از بين برود. اما به هر حال به دليل گستردگي حوزه‌ها و تنوعي كه زندگي امروزي دارد تعداد روشنفكراني كه بتوانند در همه حوزه‌هاي حيات عمومي مداخله كنند روز به روز كمتر مي‌شوند. اما درباره تاثيرگذاري كه شما به آن اشاره كرديد به نظر من هر دو نوع اين روشنفكران مي‌توانند از ميزان تاثير‌گذاري بالايي برخوردار باشند. در واقع بي‌تاثيري روشنفكران يك افسانه است و نوعي تجاهل سياسي. بهتر بگويم، اگر روشنفكري داراي تريبون باشد و توان تاثيرگذاري هم داشته باشد، حتما تاثيرگذار خواهد بود. چنانچه‌مي‌دانيم يكي از مهم‌ترين تحولات سياسي اجتماعي ايران در قرن اخير انقلاب اسلامي 57 بود كه روشنفكران نيز يكي از نيروهاي بسيار موثر دركنار روحانيت بودند و به ساختن برخي مفاهيم پرداختند. به نظرم روشنفكران هم سازندگان نظري و هم سازندگان عملي رويدادهاي معاصر در تاريخ ايران بوده‌اند؛ هرچند اين نكته نافي تاثير‌گذاري ساير گروه‌ها از جمله روحانيت نيست. تاثيرگذاري فقط در جايي نيست كه جلوي آن گرفته شود.


با اين حساب نتيجه و كارنامه فعاليت‌هاي روشنفكران ايران را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

همان‌طور كه مي‌دانيد پيدايش روشنفكري در ايران با معضلاتي روبه‌رو بوده است. بخشي از اين معضلات به شناختي كه عامه مردم از روشنفكر داشته‌اند برمي‌گردد. در بدو پيدايش روشنفكري در قرن نوزدهم، اين آدم از نظر عامه مردم بيشتر يك مرد فكل كراواتي ژيگولوي ميانسال با ادا و اطوار غربي بود كه يكي دو زبان خارجي غربي را بلد بود و حرف‌هايي مي‌زد كه خيلي وقت‌ها مورد پسند محافظه‌كاران و عموم جامعه قرار نمي‌گرفت. اين تيپ از نظر بسياري از مردم بيگانه و «غير» محسوب مي‌شد كه مي‌خواست به «خودي» تحميل شود. در واقع به دليل هم هويت دانستن روشنفكران با «غرب» در بسياري موارد چالش‌هاي عديده اجتماعي به وجود مي‌آمد.


پس شما تيپ اجتماعي روشنفكران را آفتي براي آنها مي‌دانيد و معتقد هستيد كه اگر تيپ آنها در نظر مردم تيپ به قول شما «ژيگولو» و غربي نبود شايد در محقق شدن پروژه‌هايشان توفيق بيشتري داشتند؟

اين معضل تا دوره پهلوي دوم تا حدي سازوكار روشنفكري را تحت تاثير قرار داده است، اما اين مساله امروز چندان از نظر اجتماعي محل اعراب ندارد...


يعني شما معتقديد كه امروزه ديگر مساله تيپ روشنفكران اهميت خودش را از دست داده است و...

بله. من معتقدم اين مساله ديگر امروزه اهميت گذشته را ندارد چون تحولاتي در چند سال اخير به ويژه در ايران بعد از انقلاب رخ داده كه اولويت مسائل و برداشت‌ها را جابه‌جا كرده است. در واقع روشنفكري در بدو پيدايش با چنين معضلاتي مواجه بود ولي اين معضلات امروز كمتر شده است. به يك معنا روشنفكري در ايران از بدو پيدايش تا مدت‌ها يك پديده اسكيزوفرنيك بود و نماينده و يادآور چيزهايي كه جامعه چندان از آنها خوشش نمي‌آمد. اما در جامعه امروز ديگر نه آن تيپ روشنفكر وجود دارد و نه جامعه مسائلش ديگر از نوع مسائل گذشته است. امروزه خيلي چيزها تغيير كرده‌اند. البته آن خاطره همچنان وجود دارد. بر اين اساس، هويت روشنفكري هويتي دوگانه بود؛ روشنفكر همواره حامل ايده‌هاي غربي و مدرن بود كه تا حد زيادي با ايده‌هاي خودي و داخلي در تضاد قرار مي‌گرفت. از آنجا كه بخش اعظم ايراني‌ها تا مدت‌ها با مدرنيته يك رابطه دوگانه داشتند، يعني هم از آن خوش‌شان مي‌آمد و هم با آن دشمن بودند؛ در نتيجه با روشنفكري نيز همين نوع دوگانگي را تجربه مي‌كردند. اين دوگانگي باعث مي‌شد تا روشنفكر هويت دوگانه پيدا كند كه يك سوي آن با سوي ديگر در تضاد عميق بود.


و اين ويژگي‌هاي يك جامعه در حال گذار است؟

با اين واژه موافق نيستم. در واقع اين ويژگي اصولا در بطن و ذات مدرنيته ايراني بوده است. به اين صورت كه ما تا مدت‌ها هم مدرنيته را مي‌خواستيم و هم به نوعي آن را پس مي‌زديم و نمي‌خواستيم. البته اين ويژگي در نسل‌هاي جديد كمتر شده. آنها با خود صراحت بيشتري دارند. به هر حال جامعه ايران از ابتدا رابطه پرتنشي را با مدرنيته تجربه كرده است. البته اين تنش نافي مدرن شدن نبوده، برعكس. يعني همان‌طور كه در حال مدرن شدن بيشتر بوده‌ايم، دائما از نبود اصالت، از دست رفتن سنت‌ها، بي‌ريشگي و فقدان يا كمبود آن هم گله كرده‌ايم. در مواردي اين مساله آنقدر عود كرده كه حتي خواهان برپايي دوباره سنت شده‌ايم و آن را برپا كرده‌ايم. دلمان هم خوش بوده كه به خويشتن بازگشته‌ايم؛ غافل از اينكه در واقع در حال مدرن شدن بيشتر بوده‌ايم. اصلا اين فرياد و فغان براي سنت و سنگ آن را به سينه زدن حتي اگر از طرف قشرهاي به ظاهر «سنتي» باشد، در واقع در دل مدرنيته اتفاق مي‌افتد و نشانه آن است؛ نه در سنت. اما بعد از تجربه مدرن برپا كردن «سنت» حال مي‌دانيم كه اولا نشدني است و در ثاني مي‌تواند فاجعه‌بار باشد. به همين دليل هم من آن را داخل گيومه مي‌گذارم. به نظرم با تجاربي كه در دهه‌هاي اخير از سر گذرانده‌ايم، بعيد است مدرنيته ايراني ديگر هوس برپا كردن «سنت» به سرش بزند.


خب اگر در حال گذار بودن علت اصلي نبوده چه عاملي وجود داشته براي برخورد دوگانه با مدرنيته؟

شايد دليل آن اين باشد كه جبران مدرن شدن بيشتر را در سطح روانشناسي اجتماعي و سياسي مي‌كرده است. يعني وقتي فرياد واسُنّتا سر مي‌داديم، در واقع به خاطر اين بوده كه درعمل داشتيم بيشتر از آن فاصله مي‌گرفتيم. به نظر من اين دقيقا همان فرآيندي است كه مدرنيته ايراني تا پيش از انقلاب از سر گذرانده. يعني به دليل گسست از سنت، نوستالژي آن را داشته، آن را در شكل دكور و معماري سنتي و سياست سنتي و اين قبيل چيزها به خانه آورده و به زعم خودش «احيا» كرده و «پاس» داشته؛ در حالي كه در همان زمان داشته به شتاب از سنت دور مي‌شده و حتي از آن متنفر بوده است. اين يكي از ويژگي‌هاي مدرنيته ايراني تا همين اواخر است. نظير اين تجربه را در مدرنيته هندي هم مي‌شود ديد. به هر حال مدرنيته براي ما مزاياي زيادي داشته است و آن را هميشه دوست داشته‌ايم. به تعبير فرزين وحدت مدرنيته جاگرنات يا چرخي است كه همه‌چيز را زير پاي خود له مي‌كند و پيش مي‌رود. ما در عين حال كه به تكنولوژي مدرن، فرهنگ مدرن و... احتياج داشته‌ايم و آن را دوست هم داشته‌ايم، اما به جبران اين دوست داشتن و عاشق مدرنيته بودن، براي سنت هم «اشك» ريخته‌ايم. حتي امروز هم در ميان برخي از گروه‌هاي اجتماعي شاهد اين رويه هستيم كه البته چندان خريداري ندارد و بيشتر رياكارانه تلقي است. در واقع به يك معنا ما ديگر با سنت سروكار نداريم؛ يا بهتر است بگويم به طور بي‌واسطه با سنت در ارتباط نيستيم. سنت مدت‌هاست كه چه بخواهيم و چه نخواهيم از دسترس ما خارج و در مدرنيته حل شده و شكل و شمايل آن را به خود گرفته. بنابراين با اين لفظ گذار از سنت به مدرنيته هم موافق نيستم. ما مدت‌هاست از سنت عبور كرده‌ايم. آنچه با عنوان «بازگشت به سنت» مي‌شناسيد، در واقع خود، پديده‌يي كاملا و عميقا مدرن است؛ مثل رمانتيسيسم مي‌ماند كه از يك طرف مدرنيته و عقلگرايي مدرن را نقد مي‌كند و از سوي ديگر خودش كاملا مدرن است. اما اين را هم بايد اضافه كرد كه انتظار ما از مدرن شدن و مدرنيته ايراني شكل واقع‌بينانه نداشته. ما انتظارات ديگري از مدرن شدن خود داشته‌ايم كه تقريبا هيچ يك برآورده نشده‌اند. مثلا انتظار آزادي، دموكراسي و جز اينها داشته‌ايم. غافل از اينكه مدرنيته ما واجد ويژگي‌هاي خاص خود بود كه با نوع غربي تفاوت داشت. اغلب ما وقتي از مدرنيته سخن مي‌گوييم، جايي مثل سويس، فرانسه يا نهايتا ژاپن را در نظر داريم. اما واقعيت تلخ اين است كه آنچه امروز در آن به سر مي‌بريم، با همه معضلاتش «مدرنيته ايراني» است؛ يعني آنچه با توجه به ظرفيت اجتماعي- سياسي ما مي‌توانست صورت‌بندي مدرن به خود بگيرد. البته اين به آن معنا نيست كه صورت‌بندي ديگري از مدرنيته امكان نداشت. اين بحث ديگري است.


به نظر شما نقش روشنفكران در اين ميان چه بود؟ آيا آنها بودند كه نتوانستند ايده‌هاي غربي‌اي را كه به دنبال تحقق آن بودند طوري در جامعه پياده كنند كه اين‌طور نشود؟

به نظر من، خود روشنفكران هم عميقا درگير معضل ياد شده بوده‌اند. يعني اين مساله در خود روشنفكران هم وجود داشته؛ چنانچه هنوز هم تا حدي وجود دارد؛ البته به مراتب كمتر از گذشته.


مي‌توانيد از روشنفكراني كه از نظر شما چنين درگيري‌اي داشتند نام ببريد؟

تقريبا همه آنها. به نظر من همه روشنفكران ما از همان آغاز جريان روشنفكري در ايران به نوعي اين درگيري و دوگانگي را داشته‌اند. از همان اوايل اگر بخواهم نام ببرم بايد به كساني همچون فتحعلي آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرماني و كسروي و پس از آن به شريعتي، سيمين دانشور و ديگران مي‌رسيم...


درباره شريعتي خب مي‌دانيم كه از او كتاب‌هايي هست كه شاهد مدعاي شما است اما درباره ديگران...

من معتقدم تقريبا همه آنها تا همين اواخر اين درگيري و دوگانگي را داشته‌اند و تجربه كرده‌اند و حتي خود ما نيز تا حدي آن را در خود داريم؛ به همين دليل هم مي‌شود با آنها هم‌افق شد؛ البته اين كار به معناي پذيرش و قبول ديدگاه‌ها و نگراني‌هاي آنها نيست. مثلا فتحعلي آخوندزاده آدمي است كه مي‌بينيم با اينكه به‌شدت تحت تاثير مدرنيته، فلسفه غرب و ارزش‌هاي مدرن، پروتستانتيسم، فردگرايي، خردگرايي و جز اينهاست، و جامعه ايران را به‌شدت نيازمند آنها مي‌داند، اما از سوي ديگر به‌شدت نگران است كه مبادا جامعه ايران كه داراي يكسري ارزش‌هاي «خوب» است كه بايد آنها را حفظ كرد از دست بروند.


البته اثبات اين سخن شايد كمي سخت باشد. به اين دليل كه شايد تاكيد امثال آخوندزاده بر برخي ارزش‌هاي ايراني در واقع تاكتيكي بوده براي جلب اعتماد جامعه تا آنها بتوانند در سايه اين اعتماد پروژه خودشان را دنبال كنند.

نه به نظر من اين يك تاكتيك نبوده، بلكه واقعا اين دوگانگي در ميان روشنفكران ما وجود داشته است. كسروي نمونه بارز ديگري از اين دوگانگي است.


درباره كسروي استناد شما به چيست؟

كسروي از طرفي در عين اينكه تاكيد بر خردگرايي و عقل‌گرايي مي‌كند و با روشنفكران مدرنيست همساز بوده اما از طرف ديگر براي مثال وقتي بحث به زنان و خانواده مي‌رسد مي‌بينيم كه سر از محافظه‌كاري ناب ايراني در مي‌آورد و از بسياري از سنت‌گرايان تند‌تر مي‌رود. اگر وجه روشنفكري و خردگرايي او را كنار بگذاريم و ديدگاه‌هاي او درباره زن و خانواده را به طور مستقل نگاه كنيم خواهيم ديد كه تفاوت چنداني با سنتي‌هاي ديگر در اين خصوص ندارد. در اينجا بحث من فعلا بر سر خوب بودن يا بد بودن اين ويژگي نيست. فقط منظورم اين است كه به هر حال اين مساله يكي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي روشنفكران ايراني هم بوده و حتي هنوز هم تا حدي هست.


شما نام برخي روشنفكران را نياورديد. از جمله تقي‌زاده و ملكم خان. مي‌خواستم بپرسم اشاره نكردن به نام آنها تعمدي بود يا...

به نظر من تقي‌زاده و ملكم خان هم از اين قاعده مستثني نبوده‌اند هرچند كه درجه ابتلايشان به اين ويژگي متفاوت است. مثلا درباره تقي‌زاده كه شما به او اشاره كرديد خب مي‌دانيم كه او معروف است به اينكه معتقد بود ما از سر تا پا بايد غربي شويم اما وقتي روزنامه «كاوه» را ورق مي‌زنيم لابه‌لاي آن مي‌بينيم كه نگراني‌هايي درباره از دست رفتن ارزش‌هاي سنتي و جز اينها به چشم مي‌خورد. اصلا همين عنوان «كاوه» براي روزنامه او گوياي همين امر است.


حالا به نظر شما چقدر از عقب‌افتادگي جامعه ايران به دليل ناكارآمدي روشنفكران يا ناتواني آنها بوده است؟ شايد لازم باشد ابتدا اين سوال را مطرح كنيم كه اساسا يك جامعه پيشرفته است كه روشنفكران كارآمد و توانا مي‌سازد يا اين روشنفكران هستند كه از جامعه خود، جامعه‌يي پيشرفته مي‌سازند؟ در واقع اينجا هم همان سوال معروف مرغ و تخم مرغ است كه اول مرغ بوده يا تخم مرغ...

بله. به نظر من هم نوعي ديالكتيك بين آنها برقرار است. بگذاريد اول چند چيز را از هم سوا كنيم: نخست، ديالوگ بين روشنفكران و جامعه؛ دوم تاثيرگذاري بر جامعه؛ و سوم ناكارآمدي روشنفكران. به نظر من ديالوگ بين روشنفكران و جامعه بستگي به زمينه سياسي داشته است. طبعا برخي روشنفكران از اين فضا برخوردار بوده‌اند و برخي يعني عمدتا گروه منتقد و ناراضي؛ خير. امروز اين فضا براي گروه دوم از هميشه كمتر شده است. اما اگر منظور تاثيرگذاري است، چندان موافق اين ايده نيستم كه روشنفكران نتوانسته‌اند بر مردم تاثير بگذارند. طبعا برخي روشنفكران مي‌توانند از پايگاه طبقاتي، فكري و اجتماعي خودشان بالاتر روند و به تعبير كانت شجاعت انديشيدن پيدا كنند اما برخي آنها نمي‌توانند و در بند حصارهايي كه توسط گفتارهاي هژمونيك به وجود مي‌آيد قرار دارند. اين افراد در عين حال كه چيزهايي براي آموختن دارند اما به نظرم نمي‌توانند آن انتظاراتي را كه از جريان روشنفكري مي‌رود، برآورده كنند. اما در اين مورد كه چقدر روشنفكران در عقب‌ماندگي جامعه ما نقش داشته‌اند بايد بگويم كه قطعا نقش آنها در اين مساله خيلي زياد بوده و اين پرسش بحثي اساسي را مي‌طلبد. در واقع روشنفكران اين دوره را مي‌شود با جريان «توفان و فشار» در آلمان و رمانتيسيسم مابعد روشنگري مقايسه كرد.


روشنفكراني كه امروز آنها را روشنفكر مي‌دانيم يا كساني كه در اول انقلاب در شمار روشنفكران محسوب مي‌شدند؟

بعضي از آنها در همان زمان هم روشنفكر محسوب مي‌شدند و البته بعضي‌شان بعدا به جريان روشنفكري پيوستند.

 


به نظر شما فرديد را مي‌توان روشنفكر دانست؟ اگر بگوييم فيلسوف درست است اما روشنفكر...

با تعريفي كه ابتدا از روشنفكر در معناي غالب ارائه داديم چرا نبايد فرديد را روشنفكر محسوب كنيم؟ البته بهتر است اين نوع روشنفكري را بگذارم داخل گيومه.


خب اين تاثيرگذاري كه مي‌گوييد به چه صورت بوده؟

ببينيد آدم‌ها تحت تاثير گفتار هژمونيك قرار مي‌گيرند و در واقع شخصا فكر مي‌كنم درجه روشنفكر بودن هر كسي و حتي تاثيرگذاري او تا حدي به اين برمي‌گردد كه چقدر مي‌تواند از هژموني فاصله بگيرد و فراتر برود. در واقع چقدر داراي خودآگاهي است كه متوجه وجود عناصر هژمونيك در خود و افكارش شود و تا چه اندازه سعي مي‌كند با آنها مقابله كند. طبعا اين امر نسبي است. براي مثال بسياري از كساني كه در پارادايم روشنفكري پيش از انقلاب تربيت شدند، با وجود اينكه مخالف رفتارهاي شاه بودند اما با دقت به گفتار و عملكردشان مي‌بينيم كه فارغ از عناصر آن هژموني گفتاري نيستند؛ ولو اينكه مخالف بوده باشند. حتي وقتي شخصيت سياسي- اجتماعي و روانشناختي شاه را مورد بررسي قرار مي‌دهيم مي‌بينيم همين ويژگي‌ها در او هم ديده مي‌شود. براي مثال او آدمي زن‌ستيز و در حد اعلي خودكامه و داراي نگاهي كاملا بدبينانه و توطئه‌گرانه و اهل سانسور و... است. به نظر من خود اين شخصيت و بسياري از مخالفانش در دل گفتار يا پارادايمي رشد كردند و شكل گرفتند كه مي‌توانست محصولات يكساني را توليد كند. اين شخصيت‌ها در عالم فكر و نظر وارد شده‌اند و انقلاب 57 را ايجاد كردند و بعد از انقلاب هم مشاركت‌هاي عملي و نظري در برساخت نظام پس از انقلاب داشته‌اند.


درباره نسل امروز چه؟ آيا اين نسل عاري از اين ويژگي‌هاست كه برشمرديد؟

به نظر من بين نسل ما و آن نسلي از روشنفكران كه در انقلاب 57 تاثير گذار بودند يك گسست و شكاف در حال به وجود آمدن است. واقعيت اين است كه ما امروز با اين جريان و به ويژه گفتارهاي هژمونيك اين طيف در سياست و جامعه و دانشگاه به‌شدت مساله داريم. ما بسياري از اين روشنفكران را در به وجود آمدن برخي مشكلات امروز سهيم مي‌دانيم. از نظر ما اينها كساني‌اند كه زماني كه دست به عمل مي‌زدند از نتايج آن غافل بودند. البته لازم به ذكر است كه در ميان روحانيت هم كساني بودند كه تحت تاثير گفتارهاي روشنفكري براي مثال تحت تاثير آل احمد قرار داشتند. مي‌شود اين جريان را «روشنفكري مابعد كودتايي» كه پس از كودتاي 28 مرداد و سقوط دولت مصدق شكل گرفت، ناميد. معتقدم بسياري از عناصر اين دوران نه‌تنها دروني شخصيت شاه بود، بلكه در اين روشنفكران و آدم‌هاي ديگر هم نهادينه شده بود؛ هرچند كه بسياري‌شان در آن زمان مخالف سيستم و بسياري از مظاهر فرهنگي و اجتماعي‌اش بودند. البته ما از اين نسل بسيار آموخته‌ايم و منكر برخي از وجوه مثبت‌شان نيستم؛ به ويژه از كساني از اين نسل كه با خود و ديگران صادق‌تر بودند و به مواجهه جدي با خود دست زدند. براي مثال مي‌توانم از سروش نام ببرم. با اين حال بسياري از ما در حال تجربه كردن گسستي آگاهانه با اين نسل هستيم كه از اواخر دهه 70 و اوايل دهه 80 به بعد شكلي آشكار به خود گرفته است. اين گسست باعث شده كه ما به دنبال رهايي از آن پارادايم باشيم. معتقدم در سال‌هاي آتي اين گسست عميق‌تر شده و صورت نهايي خود را پيدا خواهد كرد.


با توجه به اينكه خودتان هم تاكيد كرديد كه به هر حال ما نسلي هستيم كه از روشنفكران نسل به تعبير شما «مابعد كودتاي 28 مردادي» خيلي آموختيم، حالا وقوع اين گسست چقدر مي‌تواند شدني باشد؟

وقوع اين گسست از نظر من نه تنها شدني، بلكه اجتناب‌ناپذير است. براي اينكه به قول فوكو صورت‌بندي دانايي جديدي به وجود آمده است و اساسا ما به معضلات جديد و مسائل ديگري مبتلا هستيم كه اين گسست را ناگزير مي‌كند. براي مثال بسياري از چيزهايي كه به فرض براي سروش و نسل او مساله بود و هست، براي ما ديگر مساله نيست. البته اين سخن من به معناي زير سوال بردن و نفي نوانديشي ديني نيست. برعكس، من نوانديشي يا روشنفكري ديني را هم جدي مي‌گيرم و هم به نظرم بسيار مهم است. مساله اين است كه معضلات و مسائلي كه ما داريم آنقدر زياد و متنوع و از جنس ديگري است كه نه آن پارادايم روشنفكري مابعدكودتايي كه تا پس از انقلاب هم ادامه داشت، مي‌تواند آنها را برتابد و پاسخ دهد؛ نه نوانديشي ديني توان و ظرفيت پرداختن به آنها را دارد. در واقع ما در حال تجربه كردن پارادايم جديدي هستيم كه مختصات ديگري دارد. البته به نظر من نسل جديد روشنفكران در شناسايي معضلات با خودش در مجموع صادق‌تر از نسل‌هاي گذشته است؛ توهم كمتري دارد، كمتر ايدئولوژيك است، كمتر خودكامه است، مسووليت‌پذير‌تر است و كمتر به خودسانسوري مي‌پردازد. همچنين روشنفكري مابعد كودتا روشنفكري رمانتيك است و از تجمل رمانتيك بودن برخوردار است، در حالي كه امروزه اين تجمل را نداريم و نمي‌توانيم رمانتيك باشيم. نه واقعيت‌ها به ما اجازه مي‌دهند رمانتيك باشيم و نه چندان مطلوب‌مان است. از سوي ديگر در نسل جديد روشنفكران شاهد نوعي انزوا و فردگرايي و تنهايي بيشتر هستيم. همچنين به نظر من اين نسل نسبت به نسل پيش خود شايد به يك معنا ناتوان‌تر هم باشد؛ نه به اين معنا كه بضاعت فكري كمتري دارد؛ بلكه به اين معنا كه مسائلش دامنه‌دارتر و پيچيده‌تر و لاينحل‌تر از گذشته به نظر مي‌رسند. در واقع اين نسل به همراه نخبگان فكري‌اش وارث جامعه‌يي است كه از هر نظر فقيرتر و نابسامان‌تر از گذشته و البته به مراتب پيچيده‌تر شده است. به همين دليل ما به احتمال قوي ديگر روشنفكري مانند شريعتي نخواهيم داشت كه مي‌توانست بسياري از مردم جامعه را برانگيزد. در نسل جديد روشنفكران ديگر به اقرب احتمال شاهد چنين نيروي تاثيرگذار و برانگيزاننده‌يي نيستيم. مايلم نكته ديگري را هم درباره تفاوت اين دو گروه اضافه كنم كه به نظر من بسيار مهم است و تبعات زيادي براي امروز داشته. اين تفاوت در رابطه نسل امروز با دال «غرب» و ديگري «غربي» نمود پيدا مي‌كند كه به كلي تغيير كرده است. در دوره پهلوي يكي از مسائل روشنفكران رابطه‌شان با «غرب» بود. اساسا غرب در يك رويكرد ايدئولوژيك پديده‌يي يكدست و بسيار منفي ديده مي‌شد؛ در حالي كه امروز چنين نيست. «غرب» ديگر يك كليت واحد ديده نمي‌شود و ضرورتا معادل امپرياليسم و سرمايه‌داري هم نيست. دليل آن رويكرد نزد روشنفكران همان نكته‌يي بود كه پيشتر اشاره كردم؛ يعني روشنفكري به عنوان پديده‌يي بيگانه، وارداتي و غيرخودي. البته اين بدبيني يكسره متوهمانه نبود؛ بلكه رويدادهاي سياسي واقعي نابهنجار مثل اشغال ايران از سوي متفقين و نيز كودتاي 28 مرداد بود كه هر دو با مداخله خارجي و تحقير ما همراه بود، در ايجاد آن تصوير منفي تاثير داشت و به آن تصور دامن مي‌زد. در نتيجه روشنفكران در جامعه‌يي كه در آن دولت نماينده غرب منفور و مدرنيزاسيون غربي به حساب مي‌آمد، گرفتار بحران هويت بودند. آنها از سوي جامعه متهم بودند كه ستون پنجم غرب هستند؛ در حالي كه خودشان مي‌خواستند طرف دولت و به اين معنا طرف «غرب» نباشند و سعي داشتند خود را متمايز كنند. به همين دليل مي‌بينيم جلال آل احمد، شريعتي و خيلي از روشنفكران ديگر براي جبران آن اتهام و اسنادي كه به روشنفكر به عنوان فردي غربي زده مي‌شد شروع به شكل دادن به گفتاري كردند كه نگين نبوي آن را گفتار «اصالت» مي‌نامد. دغدغه بازگشت به خودي و شكل دادن به يك گفتار سياسي بر اين اساس شاكله آن بود. در واقع اين گفتار برآيند همان هويت اسكيزوفرنيك و بحران هويت خود روشنفكران بود...


براي همين بود كه شايگان «آسيا در برابر غرب»، آل احمد «غربزدگي» و شريعتي «بازگشت به خويشتن» را نوشت...

دقيقا. در واقع گفتار«اصالت» نشان از اين داشت كه انگار روشنفكران به هويت خودشان چندان مطمئن نبودند و براي همين درصدد اصرار و تاكيد بيش از اندازه بر خودي بودن بودند. يكي از پيامدهاي آن وضع برساخته شدن يك دوگانگي ميان امر مذهبي و سكولار، و سنت در برابر مدرنيته است كه در واقع مغالطه بود؛ چون در واقعيت چنين دوگانگي‌هايي وجود نداشت. متاسفانه ما امروز هنوز هم تا حد زيادي درگير اين دوگانگي‌هاي بي‌معنا هستيم. اما اين نوع دوگانگي‌ها و دوگانه‌انديشي‌ها اصلا ذاتي روشنفكري آن دوره‌اند. انگار روشنفكران اين پارادايم يا فقط در قالب دوگانگي‌هاي متصلب فكر مي‌كنند؛ يا اصلا فكر نمي‌كنند. مي‌شود فهرست بلندبالايي از اين دوگانگي‌ها را ارائه داد. جالب اينكه بسياري از روشنفكران آن دوره يا كساني كه هنوز تحت تاثير آن گفتار قرار دارند، از اين دوگانه‌انديشي‌ها فارغ نشده‌اند و دائما آنها را بازتوليد مي‌كنند. اما بگذاريد به يكي از تبعات ديگر اين بحران هويت هم اشاره كنم كه به شكل‌گيري پديده مهم ديگري منجر شد: در آن زمان به مقتضاي همان شرايط طيفي از روشنفكران به وجود آمدند كه مي‌خواستند ثابت كنند كه خيلي بومي هستند. همين مساله باعث به وجود آمدن نوعي «لمپن-روشنفكري» در دوره مابعد كودتا تا همين اواخر شد. اينها كساني بودند كه تعمدانه لمپنيسم زباني را به جبران بحران هويت وارد گفتار روشنفكري كردند كه هنوز هم شاهد تداوم آن در بين بخشي از روشنفكران عمدتا هژمون هستيم. البته خوشبختانه روشنفكران ديني تهذب زباني را در دستور كار قرار دادند و تا حدي درصدد رفع و محو اين لمپنيسم برآمدند. به نظر من دغدغه اصلي در پس لمپن- روشنفكري در واقع دغدغه براي بومي بودن، و اثبات مردمي بودن و مشروعيت داشتن در جامعه و گروهي بوده است كه هويت روشنفكري در آن آنقدرها معتبر نيست. جالب است كه هر چه روشنفكري دغدغه ديني بيشتري داشته، از لمپنيسم بيشتر فاصله گرفته. دليل آن هم به نظر من اين است كه وقتي شما دين‌مدار باشيد و دغدغه امر ديني و قدسي داشته باشيد، ديگر نيازي به اثبات بومي بودن و مشروعيت خودتان نداريد. بنابراين لمپن- روشنفكري پديده‌يي است كه به لحاظ اجتماعي با بحران مشروعيت و هويت دست به گريبان است و از لحاظ معرفتي و فكري با نهيليسم و بي‌معنايي. به نظر من ارتباط معناداري ميان لمپنيسم از يكسو و نيهيليسم و بحران هويتي از سوي ديگر وجود دارد. در واقع به اعتقاد اين طيف هر چقدر روشنفكر «لات بازي» بيشتري درآورد، بومي‌تر بودن و مردمي‌تر و خودي‌تر بودن خود را ثابت كرده است. يك نكته ديگر هم كه به نظر مي‌آيد از ويژگي‌هاي اصلي پارادايم روشنفكري مابعد كودتا است، نوعي زن‌ستيزي افراطي در اين طيف است كه به نظر من تا حد زيادي تابع همان بومي‌گرايي و گفتار اصالت و دغدغه هويتي بود.


منظور شما از روشنفكران زن‌ستيز مشخصا چه كساني هستند؟

در همه روشنفكراني كه من آنها را مابعد كودتايي مي‌نامم اعم از راست، چپ، وسط، راديكال و خلاصه همه طيف‌هاي آن زن‌ستيزي شديد و تحقير زنان را مي‌بينيم.


مثلا در شريعتي چه زن ستيزي‌اي ما سراغ داريم؟

در شريعتي هم هست؛ هرچند شايد كمتر از سايرين.


چند سال پيش سارا شريعتي خطاب به روشنفكران ديني گفت كه مباحث شما چقدر مي‌تواند در ميان مردم مذهبي كه در كوچه و بازار هستند برد داشته باشد. به هر حال اگر اهميت اين مساله را بپذيريم كه روشنفكران بايد دغدغه تاثيرگذاري بر توده‌ها و ارتباط با آنها را داشته باشند در اين صورت كاري كه امثال شريعتي، آل‌احمد و... انجام داده‌اند قابل توجيه و پذيرفتني است. سوال ديگري كه مطرح است اينكه شما روشنفكران قبل از انقلاب را موفق‌تر مي‌دانيد يا بعد از انقلاب را؟ و به اصطلاح شما «لمپن - روشنفكر» چقدر در موفقيت اين گروه از روشنفكران موثر بود؟

اتفاقا اين مساله خيلي به موفقيت آنها كمك كرد و براي همين است كه مي‌گويم تاثيرگذار بوده‌اند. در واقع اين نسل از روشنفكران ايران پيش از انقلاب توانايي زيادي داشتند. امروزه آن مسائل اهميت خود را تا حد زيادي از دست داده، ولي براي آنها لمپن-روشنفكري و گفتار اصالت راه خروجي از بن‌بستي بود كه گرفتارش بودند. البته اين نافي مسووليت‌ناپذيري آنها نيست. مي‌شود گفت آن نسل شامل روشنفكرانش چندان نسل مسووليت‌پذيري نبود و اساسا به پيامد كارهايي كه انجام مي‌داد توجه چنداني نداشت. اما در تاثير‌گذاري‌شان كه شكي نيست.


خب طبيعي است كه خيلي‌ها ممكن است داراي تاثيرگذاري باشند و ما نبايد آنها را ناديده بگيريم. اما اين مساله دليل نمي‌شود كه ما همه آن افراد را لزوما روشنفكر بدانيم تا بتوانيم آنها و نقشي كه ايفا كرده‌اند را لحاظ كنيم.

به نظر من اين‌طور نيست. براي مثال نوانديشي ديني را در نظر بگيريد كه پس از انقلاب در پاسخ به حاكميت ديني به وجود آمد.


در واقع همان چيزي كه بازرگان گفته بود...

دقيقا تولد نوانديشي ديني محصول اين شرايط بود. واقعيت اين است كه نوانديشي ديني در ارتباط با شرايط سياسي و اجتماعي كاملا جديدي شكل گرفت و در ارتباط با آن خودش را تعريف كرد و پيش رفت. در واقع مخاطب اصلي‌اش حاكميت بود.


سوالي كه لازم است اينجا مطرح شود اينكه شما واژه‌هاي «نوانديشي ديني» و «روشنفكر ديني» را همه را به يك معنا مي‌گيريد؟

بله من هر دوي اين واژه‌ها را به يك معنا مي‌گيرم هرچند كه «نوانديشي ديني» را مناسب‌تر مي‌دانم.


اينكه تاكيد مي‌كنيد روشنفكران ديني مخاطب اصلي‌شان حاكميت بود، آيا فقط شامل روشنفكران بعد از انقلاب مي‌شود يا كساني مانند شريعتي را نيز دربرمي‌گيرد؟

منظور من فقط نوانديشان ديني بعد از انقلاب بوده‌اند. در واقع نوانديشي ديني پديده‌يي پساانقلابي است و ظهورش را بايد در بافت و زمينه نظام جمهوري اسلامي جست. به اين معنا من اساسا شريعتي را جزو نوانديشان ديني نمي‌دانم. زيرا با اينكه گفتار شريعتي ديني است، اما دغدغه اصلي او آنقدر ديني نيست. در حالي كه دغدغه اصلي نوانديشي ديني نحوه حفظ دين در حاكميتي است كه خود را متولي امر دين مي‌داند. بگذاريد دست به يك مقايسه بزنم: دقيقا همان‌طور كه روشنفكران مابعد كودتا دغدغه‌شان اين بود كه چطور مي‌شود در حاكميتي كه خود را متولي مدرنيزاسيون و غربي شدن مي‌داند، روشنفكر متعهد و آزادانديش و بومي و «غيرغربي» باشند، در ايران بعد از انقلاب هم دغدغه نوانديشي ديني اين است كه چطور مي‌شود در حاكميتي كه خود را متولي دين مي‌داند، دين‌ورز بود. به همين دليل به نظر من براي شريعتي «دين» دغدغه اصلي نبود؛ بلكه «اصالت» و بازگشت به خويش دغدغه او بود؛ براي دستيابي به نوعي بسيج فكري و تاريخي معطوف به رهايي سياسي. در صورتي كه براي سروش خود دين دغدغه است؛ نه اصالت. مساله سروش مشخصا امر قدسي و معنويت است، اما ما در آثار شريعتي چيزي كه نشان‌دهنده اين نوع دغدغه باشد، سراغ نداريم. البته اين به معناي نفي دين‌ورز بودن شريعتي نيست. در واقع با شناخت من از شريعتي او آدم دين‌ورز و دين‌مداري بوده است؛ اما دغدغه فكري او دين نيست و ضرورتي هم نداشت كه باشد. او به دين روي آورد؛ اما نه براي خود دين بلكه براي تبديل آن به زيربناي عمل سياسي. اين را هم اضافه كنم كه كلام سروش حتي از نظر رتوريك هم با كلام شريعتي زمين تا آسمان متفاوت است. براي مثال سروش برخلاف شريعتي قصد برانگيختن توده‌هاي مردم را ندارد؛ بلكه مي‌خواهد آنها را به تامل بيشتر وادارد. كار او آگاهي دادن است. البته نه فقط سروش، بلكه مجتهدشبستري و حتي مصطفي ملكيان هم كه زماني به هر حال در اين چارچوب مي‌انديشيد، همين ويژگي را دارند. در كنار اينها بايد به مرحوم احمد قابل و ديگران هم اشاره كرد كه آثارشان عمدتا تخصصي، فقهي و كلامي بوده است. طبيعي است كه مخاطب اين نوشته‌ها آنقدرها توده عادي مردم نمي‌توانند باشند كه نخبگان سياسي و فكري بوده‌اند. لذا ميان سروش و شريعتي تفاوت زيادي هست. اين دو دغدغه‌هاي متفاوتي دارند.


آن وقت شما اين مساله را نقطه قوت روشنفكران ديني بعد از انقلاب مي‌دانيد يا نقطه ضعف آنها؟

اين نه نقطه ضعف است و نه نقطه قوت. در واقع شرايط است كه استراتژي روشنفكري را تعيين مي‌كند. من فقط مي‌توانم بگويم كه شوريدگي‌اي كه در كلام شريعتي و آل‌احمد وجود داشت و قصدش برانگيختن بود و نه وادار كردن به تامل، در كلام هيچ كدام از روشنفكران ديني بعد از انقلاب وجود ندارد. البته من شخصا اين رويكرد را ترجيح مي‌دهم، چون از نظر فكري برانگيزاننده‌تر و در واقع مسوولانه‌تر است. در مقام مقايسه مي‌شود گفت روشنفكري ديني بعد از انقلاب به عنوان يكي از پارادايم‌هاي اصلي روشنفكري، به معناي روشنفكري مورد نظر من به مراتب نزديك‌تر است؛ زيرا هم اخلاقي‌تر بوده و هم به زعم من به كسب و كار اصلي روشنفكري نزديك‌تر. براي مثال نوانديشي ديني از شجاعت اخلاقي و سياسي ستودني‌اي براي گفتن حقيقت به قدرت برخوردار بوده است. از سوي ديگر هدف آن تعميق بخشيدن، ترغيب به انديشه و تامل در نفس و آگاهي‌بخشي بوده است. به اين معنا من اين گفتار را با وجود همه نقايصي كه مي‌تواند داشته باشد به گفتارهاي ناپخته، متوهم، شوريده، غيرمسوول و در واقع خطابي پيشا و پساانقلابي ترجيح مي‌دهم.


بعضي‌ها معتقدند كه روشنفكران ديني اساسا روشنفكر نيستند. حالا سوالي كه مطرح است اينكه اگر ما روشنفكران ديني را از مجموعه روشنفكري بعد از انقلاب ناديده بگيريم، از جريان روشنفكري ايران بعد از انقلاب اساسا چه چيزي باقي مي‌ماند؟

به نظر من به هيچ‌وجه اين‌طور نيست. در واقع عكسش درست‌تر است. كسي كه دغدغه معرفتي‌اش دين است؛روشنفكر به معناي دقيق كلمه است. اما درباره روشنفكري «غيرديني»، بايد گفت اين جريان پس از انقلاب عمدتا به دو دسته تقسيم شد: نخست آنهايي كه وارد بدنه قدرت شدند و هنوز هم در آن هستند و در واقع به صورت روشنفكران ارگانيك درآمده‌اند؛ و طيف ديگر اعم از چپ و راست منتقد و نيمه‌منتقد كه طبعا راهي به قدرت نداشت. اما بسياري از همين‌ها تا يك دهه پس از انقلاب در واقع در حال بيرون آمدن از شوك پسا-انقلابي، بازتعريف خود و بيرون كشيدن خودشان از لباس تنگ ايدئولوژي و در واقع رها شدن از پيامدهاي گفتار مابعد كودتايي و الزامات و پيامدهاي آن و به يك تعبير مبرا كردن خود از آن پيامدها بودند. نمونه بارز اين دسته از روشنفكران داريوش شايگان است. شايگان كه پيشتر آسيا در برابر غرب را نوشته بود، پس از انقلاب به ايدئولوژي‌زدايي روي آورد و به منتقد همان پارادايمي تبديل شد كه زماني وفادارش بود. بعضي از اين روشنفكران موفق شدند حرف‌ها و مفاهيم جديدي توليد كنند و به نحو ديگري تاثيرگذار باشند و عده ديگر خير. اما مشخصا مي‌توانم از دو نفر ياد كنم كه به نظر من از بسياري جهات با مابقي روشنفكران غيرديني پيش و پس از انقلاب متفاوت بودند. در واقع اين دو هرگز در چنبر ايدئولوژي‌ها گرفتار نشدند، هر دو تا حد زيادي در منش فردي و اجتماعي آدم‌هاي اخلاقي‌اي بوده‌اند و لذا تا حد زيادي به تعريف من از روشنفكر بسيار نزديكند. اين دو نفر عبارتند از حميد عنايت و حسين بشيريه. حميد عنايت خيلي زود فوت كرد و بشيريه هم كه در سال‌هاي اخير وادار به ترك ايران شده است. من از هر دوي آنها بسيار آموخته‌ام و برايشان احترام زيادي قائلم.


بين حميد عنايت و حسين بشيريه خيلي فاصله هست؛ آن وقت چطور...

بله فاصله دارند، اما هر دوي آنها در يك پارادايم قرار دارند. هر دو استاد دانشگاه بودند، اما دغدغه‌شان به صورت توأمان هم يك دغدغه سياسي و اجتماعي بوده است و هم فكري. آنها به اندازه روشنفكران ديگر از تريبون برخوردار نبوده‌اند و خودشان هم چندان اجتماعي نبوده‌اند و انزوا را ترجيح مي‌داده‌اند. در واقع من با هر دوي اينها بيشتر از طريق نوشته‌هايشان ارتباط برقرار كرده‌ام. به نظر من اين دو نه‌تنها در منش فردي آدم‌هاي اخلاقي‌اي بوده‌اند، بلكه از نظر فكري هم متعهد بوده‌اند. حميد عنايت آن‌طور كه از نوشته‌هايش برمي‌آيد هيچ گاه اسير پارادايم غرب‌ستيزي و لمپن- روشنفكري نشد كه بي‌تعارف خيلي‌ها اسير آن شدند. به نظر من او آدم بسيار مسوولي بود. به نظر من بشيريه هم اين گونه بوده و هست. بشيريه بعد از انقلاب يكي از معدود روشنفكران نسل خودش بود كه مسوولانه به ساختن چيز ديگري پرداخت.


اما قبول داريد كه ميزان توفيق آنها نسبت به ساير روشنفكران هم‌عصرشان كمتر بوده است؟

بله اما دليل اين مساله را من نشانه رفتار متعهدانه آنها مي‌دانم. ضمن اينكه تاثيرگذاري فقط به يك نسل مربوط نمي‌شود. به نظر من آنها افراد پركاري بودند و آثار زيادي را براي نسل‌هاي بعد به جا گذاشتند. همچنين از نظر من هر دوشان آدم‌هايي به معناي كانتي كلمه اخلاقي بوده‌اند. اين همان چيزي است كه من در خيلي از روشنفكران غيرديني ديگر نمي‌بينم.


هرچند كه حسين بشيريه به هر حال تاثير خودش را بر دولت اصلاحات گذاشت و...

بله. اتفاقا مي‌خواستم به شما ايراد بگيرم و بگويم اينكه مي‌گوييد تاثير‌گذاري بشيريه و عنايت كمتر از بسياري ديگر بوده، با در نظر گرفتن تحولات سياسي بلافصل، درست نيست.


منظور من اين بود كه آنقدر كه جامعه با آثار روشنفكراني مانند سروش ارتباط برقرار كرده با آثار عنايت و بشيريه اين ارتباط را نداشته است.

تاثير‌گذاري آنها به نوع ديگري بوده است. ضمن اينكه من معتقدم تاثير بشيريه اگر بيشتر و ماندگارتر از سروش نباشد؛ البته در يك طيف زماني وسيع‌تر، اما كمتر هم نيست.


سوال ديگري كه مي‌خواستم بپرسم اين است كه به نظر شما كنش روشنفكري چقدر بايد سياسي باشد و تاثير كنش سياسي آنها در چه ساحت‌هايي قابل مشاهده است؟

به نظر من كنش روشنفكري در ذات خود يك كنش سياسي است و اساسا كسب و كار روشنفكري يك كسب و كار سياسي است. اما در عين حال روشنفكراني هستند كه نه‌تنها داراي كنش سياسي هستند بلكه به عمل سياسي هم مي‌پردازند. اما اين به نظر من خيلي مساله مهمي نيست و بيشتر سليقه‌يي است.


پس شما معتقديد كه ورود روشنفكر به سياست به معناي انجام عمل سياسي آفتي براي آن نيست؟

نه. به نظرم آفتي نيست و مساله‌يي كاملا سليقه‌يي است.


آن وقت چقدر بايد روشنفكران را در پيروزي‌ها و شكست‌هاي سياسي سهيم دانست؟ مثلا اگر دولت اصلاحات را از دستاوردهاي روشنفكري ديني بدانيم شكست سياسي اصلاحات در بستر حكومتي آن و نه جامعه را چقدر بايد به پاي روشنفكران ديني نوشت؟

من واقعا ميان اين دو رابطه‌يي نمي‌بينم. روشنفكري ديني حتي اگر شكست هم خورده باشد ضرورتا ربطي به دولت اصلاحات ندارد و برعكس. شكست اصلاحات دلايل سياسي ديگري دارد. من معتقدم روشنفكري ديني در انجام هدفي كه به دنبال آن بود تا حد زيادي موفق بوده است. اما طبعا جامعه امروز مسائل ديگري دارد كه ضرورتا نه پارادايم روشنفكري ديني و نه حتي روشنفكري غيرديني گذشته در همه طيف‌هاي آن قادر به درك و حل بسياري از آنها نيستند. اين مسائل مستحدثه نياز دارد به آدم‌هايي كه ساخت فكري‌شان با آنها در تقارن باشد. لذا به نظر من حرف كساني كه مي‌گويند روشنفكران ديني در جامعه اقبالي ندارند، پس مرده‌اند، بيشتر يك حرف سياسي است. در واقع به نظر مي‌رسد هدف اين گزاره بيشتر از اعتبارانداختن نوانديشي ديني براي رسميت دادن و مشروعيت بخشيدن به گفتار هژمونيك درباره دين و دين‌ورزي و متوليان آن است تا بررسي محتوايي و فارغ از غرض‌ورزي آن. البته بررسي كارنامه روشنفكري ديني در اين مختصر نمي‌گنجد، اما اگر بخواهم خلاصه كنم: نوانديشي ديني قرار بود مفهوم ديگري از دينداري را بينديشد و زندگي كند. به نظر من در اين كار تا حد زيادي موفق بود. قرار بود از پيوند ميان دين و سياست تعريف جديدي بدهد كه در آن هم موفق بود.


اما نقص آن شايد اين است كه اين پارادايم براي نسل‌هاي فعلي جاذبه زيادي ندارد؛ چون هم وارد برخي مسائل نمي‌شود و اصلا به آنها نمي‌پردازد و هم ظرفيت پرداختن به بسياري از آنها را ندارد. در واقع مسائل نسل‌هاي جديد بسيار متفاوت‌تر از چيزي است كه نوانديشان ديني از پس پرداختن به آنها بربيايند. بنابراين اگر منظور از اينكه مي‌گويند روشنفكري ديني مرده است اين باشد كه پارادايم روشنفكري 50 سال اخير ايران در حال زوال است، قبول دارم. در واقع اين زوال همانقدر درباره روشنفكري ديني صادق است كه درباره بسياري از روشنفكري‌هاي غيرديني و حتي بسياري چيزهاي ديگر.

اما اگر منظور اين است كه فقط روشنفكري ديني است كه مرده است و بقيه روشنفكري‌ها زنده‌اند، خير، به نظر من چنين نيست. خلاصه كنم: جامعه ايران در حال از سرگذراندن دوره‌يي و وارد شدن به دوره ديگري است كه بسياري از ويژگي‌هاي آن با گذشته فرق دارند. جامعه گذشته جاي خود را به جامعه جديدي با مختصات جديد مي‌دهد. اين مساله نه‌تنها شامل نوانديشي ديني، بلكه بسياري از پارادايم‌هاي فكري و عملي‌اي مي‌شود كه از ظرفيت همراهي، پاسخگويي، تحليل و پردازش شرايط جديد برخوردار نباشند. 


منبع: اعتماد 


 نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.  


انسان امروز خسته از خشونت، بی عدالتی و سرکوب و دروغگویی مدعیان دین است

Posted: 19 Nov 2012 06:46 AM PST

مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
جـــرس: مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم در آستانه عاشورای حسینی، با صدور بیانیه ای در تجلیل از پیام استبداد ستیزانه پیشوای سوم شیعیان، خاطرنشان کرد: "واقعه کربلا اگر درست نمایانده شود، سرمایه ای جاوید برای رهایی و آزادی انسان است که به همه بشریت تعلق دارد."


به گزارش تارنمای مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه، این تشکل اصلاح طلب در بیانه خود همچنین متذکر شده است: "انسان امروز خسته خشونتها، بی عدالتی ها، سرکوب ها ، دروغ ها وعهد شکنی های حاکمان و مدعیان دین است. آفتاب عدالت ، اخلاق و معنویت آن جا غروب می کند که مردم شاهد دروغ و بی عدالتی وعهدشکنی در پوشش اسلام باشند."


متن بیانیه مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم در آستانه عاشورای حسینی به شرح زیر است:


بسمه تعالی
قال الحسین (ع)اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسه فی سلطان ولاالتماس شیء من فضول الحطام ولکن لنردالمعالم من دینک ونظهرالاصلاح فی بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک
ماه محرم یاد آوریکی ازبزرگترین تراژدیهای تاریخ بشری است . ماهی که یاد آور اعتلای عزت و شرافت و آزادگی و رسوایی استبداد و تزویر و ریا و دروغ و انحطاط اخلاقی و فکری در حاکمیت اموی است .


رویارویی اسلام عدالت طلب و آزادی خواه و حق جوی علوی با اسلام اشرافی و قدرت طلب اموی که با نبرد بر ضد علی (ع)آغاز شد، در عاشورای سال 61 در مصاف کربلاییِ حسین (ع)و یزید به اوج رسید. این رویارویی و ستیز در تاریخ اسلام همچنان باقی ماند و امروز، نیز اسلام عقلانیت و رحمانیت و حریت در برابر اسلام جهالت و خشونت و اسارت قرار گرفته است و در فراسوی این نبرد فجایع و مصایب و کشتارهای بی رحمانه ای را شاهدیم که بنام دین صورت می گیرد.


بر این باوریم که تعظیم شعایر ماه محرم ویادآوری رخداد جانسوز کربلا برای تفکیک و جدا سازی اسلام اموی از اسلام علوی است . واین رسالتی است که بردوش مبلغان دین نهاده اند تا با بازخوانی درست تاریخ ،مردم را به این دو اسلام آشنا سازند.شاید یکی از عللی که موجب پیدایش این رویداد تلخ تاریخی شد ، جهالت مردمان آن روز نسبت به آموزه های حقیقی اسلام بود.حاکمان مستبد اموی ودرپی آن عباسیان ودیگر کسانی که به نام دین ستم کردند، با استفاده از جهل مردم پایه های قدرت خود را قوت بخشیدند.کمتر کسی رویکرد اسلام رادر باره عدل وظلم می دانست و حدیث های دروغین در خدمت حاکمیت برای وارونه کردن اسلام حقیقی بود.


جنبش استبداد ستیزانه ای که با یاد حسین و الهام از قیام کربلا حکومت ستم بنیاد امویان را زیر و رو کرد، عباسیان را بر آن داشت تا با تحریف ماجرای عاشورا تاریخی را به نگارش در آورند که برپایه های قدرت شان آسیبی وارد نسازد، و با داستانهای دروغین و افسانه ای و غلوآمیز بر حقیقت این تاریخ عبرت آموز سایه افکنند. تشیع صفوی نیز همپوی با عباسیان راه را بر تحریف حقیقت عاشورا و پوشاندن رازحماسه حسینی هموارکرد و جهل و غفلت از آرمان او را تا به امروز تداوم بخشید.


آنان که نگران از بین رفتن معنویت اند و دغدغه احیای ارزشهای دینی در جامعه را دارند تنها با آسیب شناسی ماجرای عاشورا و بازشناسی حقیقت حماسه حسینی می توانند به روح بخشی آن چشم دوزند. امروز شاهدیم که با وجود هزینه های بسیاری که هر ساله از سوی مردم و نهادهای دولتی در بزرگداشت عاشورا صرف می شود، اما ثمره وبازدهی چندانی در نمایان ساختن اسلام حقیقی در جهان امروز ندارد. واقعه کربلا اگر درست نمایانده شود، سرمایه ای جاوید برای رهایی و آزادی انسان است که به همه بشریت تعلق دارد . چه کسی از عدالت، آزدگی و آزادی و تسلیم نگشتن در برابر استبداد در قامت دین، رویگردان است ؟ انسان امروز خسته خشونت¬ها، بی عدالتی ها، سرکوب ها ، دروغ ها وعهد شکنی های حاکمان و مدعیان دین است. آفتاب عدالت ، اخلاق و معنویت آن جا غروب می کند که مردم شاهد دروغ و بی عدالتی وعهدشکنی در پوشش اسلام باشند.


کارکرد اصلی تعظیم شعایر و تعالیم دین نجات آدمیان از دشواری های بی اخلاقی و بی عدالتی و فقر و کاستن از رنج و درد انسان است. پس چگونه می توان ادعای تعظیم شعانر را در جامعه و حکومتی که در چنین دشواری های غوطه ور است جدی دانست؟ تشیع و کانونی ترین آیین آن یعنی عاشورای حسینی نه تنها آموزه و ابزاری برای بقای بر کرسی ریاست نیست، بلکه هدف اصلی آن تحقق آرمانهای الهی و در راس آن اخلاق و معنویت وعدالت اجتماعی ،نه در حرف ،که در عمل می باشد. در حکومتی که به حق بزرگداشت عاشورا را وظیفه خودمی داند، چگونه می توان شاهد وقایعی بود که درتقابل با فرهنگ امام حسین است؟


ساده ترین پیام قیام حسینی برای بشریت حق اعتراض در برابر حکومت است و در آیین حسینی اعتراض در برابر حکومت حقی انکار ناشدنی است. پیروان این آیین چگونه می توانند مرگ جوانی را در زندان پذیرا باشند که به اتهام اعتراض در فضای مجازی دستگیر شده است؟ در اسلام پاسداشت حقوق آدمیان از اهم وظایف حاکمان است و مرگ متهمان در زندان بزرگترین نقض حقوق انسانی است. ستار بهشتی که با مرگ خود پرده از این مسئله برداشت، البته نخستین کسی نیست که برای اعتراض خود چنین بهای سنگینی پرداخت می کند. دستگاه قضایی تا کنون چه اقدامی برای پیشگیری از چنین اقداماتی انجام داده است ؟ آیا اگر پرونده کهریزک عادلانه پی گرفته می شد و مجرمان مجازات می شدند ، امروز بار دیگر شاهد چنین وقایع تلخی بودیم؟


مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم ضمن تسلیت شهادت سالار شهیدان و یارانش و دعوت همگان به پاسداشت این ایام و بزرگداشت شعایر حسینی بر اساس وظیفه دینی و اخلاقی و در چارچوب حقوق مصرح در قانون اساسی از مسئولان و مجریان کشور می خواهد، پرونده مرگ ناگوار ستار بهشتی را به جد پیگیری کنند و مسئولیت خود را در دفاع از حقوق ملت به انجام برسانند وبدانند این مسئولیت ها بفرموده امام علی (ع) امانتی است که مردم به آنان سپردند و اگر در این امانت خیانت شود ، مکافات دنیوی و اخروی آن قابل گذشت نخواهد بود.


مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
۲۸ آبان ماه ۹۱
 

ادامه دادگاه پرونده اختلاس بزرگ، غیر علنی اعلام شد

Posted: 19 Nov 2012 06:40 AM PST

جـــرس: قاضی رسیدگی کننده به پرونده فساد بزرگ مالی (اختلاس سه هزار میلیارد تومانی) گفت: به جز (محمودرضا) خاوری، پرونده متهمان دیگر از حساسیت چندانی برخوردار نیست بنابراین تا زمانی که دادگاه خاوری به شکل علنی برگزار شود رسیدگی به این پرونده به شکل غیر علنی ادامه خواهد داشت.


قاضی ناصر سراج در گفت‌و‌گو با ایلنا، ضمن اشاره به صدور کیفرخواست‌های جدید در پرونده فساد مالی تصریح کرد: بررسی کیفر خواست‌های جدید بر عهده دو دادرس از دادگاه انقلاب است که این دادگاه‌ها نیز هم اکنون در حال برگزاری است.


وی ادامه داد: دادگاه متهمان جدید همچون گذشته به شکل علنی برگزار نخواهد شد چرا که این متهمان به پرونده اصلی مربوط هستند و پرونده آن‌ها از حساسیت چندانی برخوردار نیست. بنابراین تا زمانی که دادگاه خاوری به شکل علنی برگزار شود رسیدگی به این پرونده به همین منوال ادامه خواهد داشت.