جنبش راه سبز - خبرنامه |
- دعوت جبهه مشاركت از مردم به روزه سیاسی
- ترس از انجمن صنفی روزنامه نگاران ترس از آگاهی بود
- اعلام آمادگی اوباما برای مذاکره با احمدی نژاد
- میخواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد
- نیروهای امنیتی تهدید به بازداشت مادران اعتصاب کنندگان کردند
- نامه ایران به سازمان ملل در اعتراض به تهدیدات رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا
- فشار براي تعطيلي مجالس درويشي
- رئیس قبلی تامین اجتماعی پس از عزل، مجددا در محل کارش حاضر شد
- یک فعال سیاسی در شاهین شهر بازداشت شد
- گذشت یک سال و نیم از حبس شبنم مددزاده و برادرش؛ کسی صدایشان را نمی شنود
دعوت جبهه مشاركت از مردم به روزه سیاسی Posted: برای همراهی وهمبستگی با زندانیان اعتصابی جـــرس: در دوازدهمین روز اعتصاب غذای هفده تن از زندانیان سیاسی زندان اوین و همراهی خانواده های آنان، جبهه مشاركت با صدور اطلاعیه ای در این زمینه، خواستار همراهی وهمبستگی مردم با زندانیان سیاسی و خانواده های آنان شد.
خانواده های زندانیان سیاسی فوق الذکر نیز، از اوایل هفته اخیر و به دنبال لغو ملاقات با عزیزان شان، دست به اعتصاب غذا زده اند.
جبهه مشاركت ایران اسلامی
لازم به ذکر است به دنبال اعتصاب زندانیان سیاسی در اوین و پیوستن خانواده های این زندانیان به آنها در مقابل اداره کل زندان ها، نیروهای امنیتی اقدام به بازداشت مادران و برخی از اعضای خانواده این زندانیان کردند که با مقاومت سایر خانواده ها روبه رو شد.
|
ترس از انجمن صنفی روزنامه نگاران ترس از آگاهی بود Posted: نادر مرزبان جرس: درست یک سال پیش ماموران دادستانی تهران با حکم "سعید مرتضوی" به انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران آمدند. بسیاری از اسناد و مدارک انجمن را با خود بردند و دست آخر هم درهای آن را مهر و موم کردند تا گرد و خاک بر در و دیوار خانه روزنامه نگاران بنشیند و هوای آزادی شان را سربی تر از همیشه کند. پلمپ انجمن تنها چند ساعت پیش از برگزاری مجمع عمومی آن انجام شد و این روشن ترین دلیل هراس حکومت از گردهمایی صدها روزنامه نگار در آن روزهای پر التهاب بود. هر چند که از مدتها پیش سودای به تعطیلی کشاندن انجمن در سر حکومت افتاده بود و با قلع و قمع همه دار و ندار روزنامه نگاری ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری فرصت برای زدن تیر خلاص به قلب این انجمن هم مهیاتر از همیشه شده بود. حالا اما از میان حدود 4 هزار روزنامه نگاری که به عضویت انجمن صنفی روزنامه نگاران درآمده بودند ، گروهی هنوز اسیر سلول های اوین و رجایی شهر هستند، گروهی با قرار وثیقه و مرخصی ، زندان از نوعی دیگر را تجربه می کنند، گروهی کثیر تر در حسرت رسانه خانه نشین شده اند، گروهی رفتن را به ماندن ترجیح داده اند و این حکایت این روزهای روزنامه نگاری ایران است. روزگاری که معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد روزنامه نگاران بازداشتی را اراذل و اوباش و دلقک می خواند و حسرت تنفس آزادی حتی به اندازه یک دم و بازدم در دل اهالی قلم مانده است.
به مناسبت سالگرد پلمپ انجمن صنفی با "آرش حسن نیا" عضو هئیت مدیره این انجمن گفت و گو کرده ایم. او در این گفتگو از فعالیت های متنوع انجمن در دوران حیات اش می گوید، نقاط قوت و ضعفش را برمی شمارد، نگاه حکومت به آن را تشریح می کند و در نهایت امیدهایش برای آینده را می گوید. حسن نیا که سال گذشته به دلیل فشارهای امنیتی ناگزیر از ترک وطن شده، و در غربت هم وقتی سخن از روزنامه نگاری ایران می شود بی اختیار بغض گلویش را می گیرد:
آقای حسن نیا، یک سال از تعطیلی انجمن صنفی روزنامه نگاران می گذرد با نگاهی به گذشته عملکرد این انجمن در دوران حیات اش را چطور ارزیابی می کنید؟
به نظرم فعالیت های انجمن را باید به دوره ها و حوزه های مختلف تقسیم بندی کرد تا بشود تصویری کلی از فعالیت های آن داد. یکی اینکه فعالیت های انجمن تا پیش از دولت محمود احمدی نژاد با توجه به همراهی دولت محمد خاتمی با سرعت و کیفیت بهتری دنبال می شد که این فعالیت های البته ناکافی پس از روی کار آمدن دولت نهم و با توجه به زاویه ای که با انجمن احساس می کردند، کند و در نهایت متوقف شد.
این فعالیت ها اصولا در چه زمینه هایی بود؟
بخشی از کارها و فعالیت های انجمن فعالیت هایی بود که ذاتا با ماهیت صنفی انجمن و هویتی روزنامه نگارها درگیر بود یعنی عضویت در انجمن خود به خود به اعضا، هویتی صنفی – جمعی و البته حقوقی می داد. یعنی وقتی شما عضو انجمن بودید به واسطه عضویت از خدماتی بهره مند می شدید که از ذات یک انجمن صنفی نشات می گرفت. مثل عضویت در آی اف جی ( فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران)، استفاده از خدمات حقوقی انجمن، یا مثلا حمایت های معمول حقوقی، سیاسی که در انتشار بیانیه ها و دفاع از حقوق صنفی و سیاسی کار روزنامه نگاری خود را نشان می داد. اما آن بخشی که محل چالش اصلی اعضا بود به بحث بر سر خدمات مالی یا معیشتی برمی گشت که بد نیست اشاره ای به آنها بکنم، مهم ترین خدمت از این جنس، بیمه کردن اعضا و اعطای وام های مختصر بود.البته انتظارات اعضا در این بخش بیش از آن بود که انجمن بتواند از پس همه آنها برآید. با این همه کارهایی مانند در اختیار قرار دادن آرم طرح ترافیک، استفاده از خدمات باشگاه انقلاب ، گرفتن وکیل برای دادگاه، مشاوره حقوقی ، برگزاری هر سال جشنواره مطبوعات و انتخاب روزنامه نگاران برتر و برخی فعالیت های دیگر نیز از سوی انجمن ارایه می شد.
بحث آموزشهای حرفه ای روزنامه نگاری و برگزاری کارگاههای آموزشی مرتبط از مهم ترین فعالیت های انجمن صنفی بود، فراموش نکنیم که انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران از معدود و شاید تنها انجمن صنفی در ایران بود که تواست، دانشکده ای راه اندازی کند که البته با روی کار آمدن دولت نهم، فعالیت های این دانشکده با محدودیت ها و مشکلات فراوانی همراه شد. با این حال تعطیلی انجمن طرح ها و ایده هایی مثل طبقه بندی مشاغل، تغییر تدریجی محل انجمن صنفی به محلی دلپذیرتر و صدور کارت حرفه ای روزنامه نگاری راهم نیمه تمام گذاشت.
پس این تصور گروهی از اعضا که انجمن را متهم به سیاسی کاری می کردند از کجا ناشی می شد؟
ببینید من اعتقادی به تفکیک کار سیاسی و صنفی در حوزه روزنامه نگاری ندارم. یعنی از اساس، کار روزنامه نگاری در ایران با سیاست آمیخته است، هوا، آب و نان روزنامه نگاری در گرو تامین آزادی بیان است و آزادی بیان اگر سیاسی ترین مفهوم در ایران نباشد، به طور قطع یکی از سیاسی ترین مباحث است.
من فکر می کنم آن انتقادی که منتقدان انجمن به عملکرد آن وارد می کردند، محدود بودن فعالیتهای انجمن در حوزه معیشتی بود که تا اندازه ای هم درست بود، اما باید توجه داشت که با توجه به توان محدود انجمن کارهایی در همان حوزه خدمات معیشتی و مالی انجام شد که به اعتقاد من هم ناکافی بود، من شخصا با بسیاری از این دوستان منتقد صحبت می کردم و آنها معتقد بودند که تمام فعالیت انجمن محدود به انتشار بیانیه ها یا نامه هایی بود که برای مسوولان نوشته می شود و در آن توقیف روزنامه یا نشریه ای محکوم می شد یا آزادی روزنامه نگاری را طلب می کردیم. اما آیا این فعالیت ها، انتشار آن بیانیه ها، نامه ها و پیگری ها، برگزاری تجمع ها و تحصن ها چیزی غیر از کار صنفی برای صنفی است که آزادی بیان مهم ترین دستمایه کار اوست؟
به نظر من اگرچه به طور قطع می شد بهتر از اینها کار کرد، اما اتهام سیاسی کاری به انجمن اتهامی غیرمنصفانه است، هرچند معتقدم کار روزنامه نگاری در ایران کاری آمیخته با سیاست است و گریزی از آن نیست. نمی شود انجمن صنفی روزنامه نگاران رفتاری مانند انجمن صنفی کله پزان داشته باشد و مثلا کله و پاچه تعاونی و ارزان عرضه کند، اصالت و ذات کار روزنامه نگاری، عملکرد انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران را متفاوت از عملکرد تمام انجمن های صنفی می کرد.
ضمن اینکه توجه داشته باشیم که خواسته های معیشتی و مالی روزنامه نگار تفاوت های معناداری از یکدیگر دارد، و به سختی می توان به فصل مشتریک از این علایق و نیازها دست یافت.
اتفاقا حکومت هم همیشه انجمن صنفی روزنامه نگاران را متهم به سیاسی کاری می کرد. اصولا ریشه ترس حکومت از انجمن چه بود؟
وقتی، یک روزنامه نگار به جرم روزنامه نگاری و اطلاع رسانی ماهها بازداشت می شود، سلول انفرادی می رود، هتک حرمت می شود، تا آخر عمر از فعالیت روزنامه نگاری محروم می شود ، ترس حکومت از خانه این روزنامه نگاران طبیعی است.
ترس حکومت، ترس از آگاهی است و آگاهی رسالت روزنامه نگار است و انجمن خانه رسولان آگاهی، این ترس ترسی طبیعی برای حکومتی است که در خیابان، شهروندانش را به گلوله می بندد، دادگاه چند ده نفره برگزار می کند و زندانیانش را در زندان هتک حرمت می کند.
شاید این روزها که انجمن بسته شده و خانه روزنامه نگاران نیست تا به قول دوستان فقط از همان بیانیه ها و نامه های کم اثرش بدهد، جای خالی اش بیشتر حس میشود. این روزهای بی انجمن تجربه تلخی است. به نظرم بسته شدن انجمن به اندازه تمام بازداشت ها و توقیف های سال های اخیر تلخ و دردناک بود. حالا در کنار بی کاری و نداشتن امنیت شغلی و جانی ، جایی هم نیست که با انتشار بیانیه ای، نامه ای یا دست کم در اختیار گذاشتن محلی برای جمع شدن روزنامه نگاران، تحمل این دردها را اندکی آسان تر کند.
چند ماه پیش از پلمپ انجمن، یک انجمن موازی وابسته به حکومت تاسیس شد و از پیش کاملا معلوم بود که سناریوی حکومت تعطیلی انجمن صنفی روزنامه نگاران و جایگزین کردن انجمن موازی با آن است. اما نکته جالب توجه این است که انجمن صنفی وابسته به حکومت علیرغم بودجه های هنگفتی که در اختیار دارد نتوانسته گروه قابل توجهی از روزنامه نگاران را به خود جلب کند و اصلا خبر خاصی هم درباره آن مخابره نمی شود. به نظر شما چرا انجمن حکومتی روزنامه نگاران حتی با وعده های معیشتی نتوانسته روزنامه نگاران را به خود جلب کند؟
ببینید این دقیقا همان تناقضی است که در پاسخ به سوال های قبل به آن اشاره شد، یعنی همان دوستانی که انجمن را به سیاسی کاری متهم می کردند و از بابت ناتوانی های انجمن در ارائه خدمات معیشتی و مالی گلایه داشتند، حاضر نیستند در انجمنی حاضر بشوند که کاری به کار آزادی بیان ندارد، اتفاقا این انجمن احتمالا با توجه به قرابت هایی که با دولت دارد و دست ساز دولتی هاست از توان مالی و حمایتی خوبی برخوردار است اما کدام روزنامه نگار مستقل و حرفه ای را می توان پیدا کرد که نسبت به تحدید آزادی بیان و محدود شدن فضای تنفس خود، بسته شدن روزنامه ها و بازداشت همکاران خود سکوت کند و بی تفاوت باشد اما در عوض سهام عدالت، تسهیلات بانکی بگیرد. تجربه این انجمن نمونه خوبی است که ماهیت و اصالت کار روزنامه نگاری در تمام دنیا با آزادی بیان و اصول دموکراتیک اداره کشورها و حکومت ها در ارتباط است و چه کسی می تواند این واژه ها و مفاهیم را مفاهیم یا خواسته هایی فارغ از دنیای سیاست بداند.
با این اوصاف شخصا امیدی به احیای دوباره انجمن دارید؟
من فکر می کنم با وجود چنین دولت و حاکمیتی که در یک سال گذشته شاهد فعالیت آن بودیم و کارنامه کاری آن برای ارزیابی در دسترس است. هیچ انجمن، سندیکا، اتحادیه و سازمان غیردولتی مستقلی توان فعالیت و تنفس ندارد تا چه رسد به انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران که به نظر می رسد، حکومت از اساس نه علاقه ای به روزنامه نگاران مستقل و حرفه ای دارد نه برای آزادی بیان و البته آزادی پس از بیان احترامی قائل است.
فکر می کنم در صورت تداوم وضعیت فعلی، امکان ادامه فعالیت انجمن ها ی مستقل به طور رسمی ممکن نخواهدبود
.مگر آنکه به راهی برویم که سندیکالیست ها در این سال ها رفته اند و البته سرنوشت منصور اسانلو هم پیش روی اتخاذ چنین رویکردی است. بنابراین اینکه انجمنی به نام انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران یا اتحادیه ای، سندیکایی برای روزنامه نگاران با رویکرد دفاع از آزادی بیان و دفاع از روزنامه نگاران به عنوان حاملان دموکراسی بنا بشود و نفس بکشد در دولتی که ما شاهدش هستیم بیشتر یک شوخی بی مزه است
و حتی در آینده درازمدت؟
به نظرم فعالیت این انجمن ها سندیکاها و اتحادیه ها به طور کلی تابعی است از تغییراتی بزرگ تر.اما پیش از آن کارهای زیادی می شود انجام داد. در این راستا پیشنهادهای آقای موسوی در حوزه روزنامه نگاری هم قابل ردگیری و امتحان کردن است. شبکه های اجتماعی در این حوزه هم می توانند کارآیی داشته باشند.البته آفت ها و آسیب های زیادی دارد که مهم ترینش راضی کردن روزنامه نگاران برای انجام فعالیت شبکه ای است که به نظرم یکی از سخت ترین کارهای دنیاست و اگر دو روزنامه نگار ایرانی بر سر یک چیزی اتفاق نظر داشته باشند اتفاق بزرگی افتاده است.
اما با همه اینها:
به راه بادیه رفتن به از نشستن و گفتن که گر مراد نیابی به قدر وسع بکوشی
|
اعلام آمادگی اوباما برای مذاکره با احمدی نژاد Posted: جـــرس: درحالیکه سخنگوی کاخ سفید، روز سه شنبه پيشنهاد محمود احمدی نژاد براي مناظره با باراک اوباما آمريكا را رد كرده بود، بنا به گزارش خبرگزاری ها، باراك اوباما روز گذشته طی نشستي مطبوعاتی در كاخسفيد، براي گفتوگو با ايران اعلام آمادگي كرد. به گزارش فارس، روزنامه آمریكایی واشنگتنپست در این زمینه خبر داد باراك اوباما، رئیسجمهور آمریكا روز چهارشنبه ١٣ امرداد ماه، در نشستی مطبوعاتی با خبرنگاران در كاخسفید، موضوع گفتوگو با ایران را به صورت كاملا قاطعانه مجددا مطرح كرد.
وی همچنین روز گذشته نیز در سفر به استان همدان بار دیگر بر آمادگی ایران برای مذاكره با آمریكا تأكید كرد.
هنوز مشخص نیست قبول مذاکره با محمود احمدی نژاد – آنگونه که رئیس دولت ایران خواسته است- برای "نحوۀ اداره جهان" خواهد بود، یا اینکه موضوعاتی چون منطقه، افغانستان و انرژی اتمی محور قبول مذاکره از طرف اوباما ذکر شده است.
|
میخواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد Posted: گفتوگو با خانواده و نوادگان ستارخان
نوادگان و بازماندگان ستارخان -مبارز آزادیخواه مشروطه- در نهایت سادگی و شاید گمنامی در این کوی روزگار سپری میکنند؛ گویی تنها چیزی که از سردار برای شان به ودیعه گذاشته شده است، طعم تلخ حادثه باغ اتابک است و بس، تلخکامی که پشت به پشت از برایشان به میراث رسیده.
ستارخان در کنار کنسول روس و یدالله خان نوجوان با کلاه قفقازی که تنها پسر ستارخان و پدر این خانواده به شمار میرود. عکس، مربوط به دیداری تاریخی است و سردار در پاسخ به پیشنهاد رسوای روسها میگوید که آرزو دارد 7 کشور را زیر بیرق ایران ببرد.
ماهنامه مدیریت ارتباطات در شماره سوم خود به گفتو گو با خانواده ستارخان میپردازد.
در این مطلب که در ادامه میخوانید، عروس و نوادگان ستارخان از دلاوریهای او میگویند:
در یکی از مناطق قدیمی قلب تبریز و کوچهای قدیمیتر که هنوز غباری از مشروطه و رنگی از سنت بر چهره دارد، خانوادهای پر تب و تاب زندگی میکنند که نام «سردار ملی» بر شناسنامهشان نقش بسته است.
نوادگان و بازماندگان ستارخان -مبارز آزادیخواه مشروطه- در نهایت سادگی و شاید گمنامی در این کوی روزگار سپری میکنند؛ گویی تنها چیزی که از سردار برای شان به ودیعه گذاشته شده است، طعم تلخ حادثه باغ اتابک است و بس، تلخکامی که پشت به پشت از برایشان به میراث رسیده.
با گشادهرویی و به قول خودشان با درویشمسلکی پذیرای ما هستند. تکلفی در رفتارشان نیست و سادگی ستارخان در رفتارشان نمودار است.
با قرار قبلی بیشتر اعضای فامیل که در تبریز ساکن هستند، در نشست ما حضور دارند. سخن از ستارخان است، کسی که تهورش در سالهای مشروطه مانند نداشت.
اتفاقاً میان کلام گریزی هم به سریال سالهای مشروطه زدند. «سامی سردار ملی» نتیجه ستارخان معتقد است سریال بیش از زندگی و شرح مشروطهخواهان واقعی به اشخاص دیگری پرداخته بود که نزدیکی چندانی با مشروطه نداشتند. صحنههای مربوط به مشروطیت تبریز را اندک میپندارد، البته صحنه مرگ حزنانگیز ریحان و توجه کارگردان به دیدار مهم ستارخان با کنسول روس و دست رد به سینه وی را مستثنی میداند.
خانه، خانهای است قدیمی که اگر از دوره ستارخان باقی نمانده باشد ولی به آن سالها نزدیکتر است. هر وقت حرف از خانه و کاشانه سردار میشود، میبینیم که این خانواده، دل پری از داستان پر آب چشم خانه ستارخان در محله شتربان تبریز دارند. در یکی از دیوارهای اتاق پذیرایی، عکسی قدیمی از خانه ستارخان دیده میشود. در قابی چوبی و نه چندان شایسته، یکی از لحظات تاریخی و به یادماندنی تاریخ ایران زمین عکس شده است. «نگار عزرایی» عروس ستارخان است و 85 سال دارد. شخصیتهای عکس را میگوید.
ستارخان در کنار کنسول روس و یدالله خان نوجوان با کلاه قفقازی که تنها پسر ستارخان و پدر این خانواده به شمار میرود. عکس، مربوط به دیداری تاریخی است و سردار در پاسخ به پیشنهاد رسوای روسها میگوید که آرزو دارد هفت کشور را زیر بیرق ایران ببرد. این خانه چند سال پیش به عدم رسیدگی و مرمت رو به ویرانی رفت و بخشهایی از آن تخریب شد.
نگار عزرایی میگوید سال پیش پس از پیگیریهای بسیار، مقامات میراث فرهنگی و حتی شخص اسفندیار رحیم مشایی در همایش زود هنگام مشروطه، وعدههای بسیاری در ارتباط با رسیدگی به وضعیت خانه و مرمت و بازسازی آن دادهاند. حتی طرحی از سوی میراث فرهنگی مطرح شد که بر اساس آن موضوع تأسیس مجموعهای به نام بنیاد ستارخان، در همان منزل، مطرح شده بود که بعدها مسکوت ماند.
از سرنوشت یداللهخان بعد از مرگ پدر میپرسیم. سامی و بهرام سردار ملی (نوههای ستارخان) مشترک پاسخ میدهند: فرزند ستارخان (یدالله) تا یازده سالگی با ستارخان زندگی میکرد. هنگامی که ستارخان از دنیا میرود، عمویش حاج عظیم قرهجه داغی تربیت و نگهداریش را بر عهده میگیرد و یداللهخان با هزینه عمو در سنین جوانی به فرانسه فرستاده میشود. دو سال پزشکی میخواند ولی با روحیهاش سازگار نبود. وارد دانشکده افسری میشود و با درجه سروانی به ایران باز میگردد ولی در ارتش پیشرفت چندانی نداشت. اتفاقاً زمان خدمتاش مصادف میشود با ورود ارتش سرخ به ایران و اشغال آذربایجان توسط روسها و بلوای پیشهوری.
بهرام میگوید پدرش (یدالله خان) زمانی نیز در دادگاه نظامی در سمت دادرس خدمت میکرده است ولی به علت تمرد از دستور مقامات بالا و صدور حکم حبس ابد به جای اعدام، در یکی از پروندههای سیاسی شدیداً مغضوب واقع میشود، تا آن جا خود نیز زندانی و تا آستانه اعدام پیش میرود. اما قضیه با وساطت پسر ثقهالاسلام فیصله مییابد. یداللهخان در بهار سال 1357 به دور از خانواده و دو خواهرش یعنی معصومه و سلطان خانم در انگلستان از دنیا میرود.
استاد اسفندیار قرهباغی از اساتید موسیقی و آواز کشور در این هنگام وارد اتاق میشود. ایرانیان در سالهای آغازین دهه 50 با صدای او بیشتر آشنا شدند. وی نخستین کسی بود که بعد از زنده یاد غلامحسین بنان، سرود ای ایران را باز خوانی کرد و در اوایل دهه شصت نیز سرود ضد آمریکاییاش طنینانداز جامعه شد. بار دیگر از وی نظرش را در مورد آن سرود میپرسیم. هر چند شاید اسراری درونی انگیزه سرایش آن ترانه بوده است، ولی هنوز نیز با تعصب بسیار از کارش دفاع میکند. صدای حماسی او حتی هنگام صحبت نیز میتواند حس رزمی غریبی را در انسان زنده کند. فردی به شدت ایراندوست و حساس به مسائل فرهنگی کشور به ویژه موسیقی اصیل ایرانی است، او فرزند سالار قلیخان، از شخصیتهای فکاهیپرداز آذربایجان است. نگار عزرایی میگوید: «نبات خانم» مادر بزرگ قفقازی استاد قرهباغی در حالی که بعد از قتل شوهرش به ایران آمده بود، با ستارخان ازدواج کرد و اموال و دارایی و جواهرات خود را در اختیار ستارخان و قشون وی قرار میدهد. وی به ستارخان پیشنهاد میکند با وی ازدواج کند تا در عوض او نیز آزادیخواهان را یاری کند. از قضا ستارخان نیز در سنین نوجوانی رفت و آمدهایی به قفقاز داشت. از همین جاست که دوستی برادرش اسماعیل با یک فرد قفقازی، زندگی سیاسی ستارخان را نیز رقم میزند.
نگار عزرایی در پاسخ به پرسش ما در ارتباط با جوانی ستارخان میگوید: اسماعیل به یکی از فراریان قفقازی بنام «نبی» که با دولت تزار برخورد داشت، پناه داد. با یورش مأموران حکومت به منزل وی و یافتن «نبی» در خانه اسماعیل، هر دو به قتل میرسند و این حادثه ضربه سنگینی به خانواده وارد میکند. پدر ستارخان (حاج حسن) از او میخواهد انتقام خون بردارش را از حکومت قاجار و شخص محمدعلی شاه بستاند. همین موضوع انگیزهای میشود برای مهاجرت ستارخان به تبریز و اسکان در محله امیرخیز. ستارخان در این سالها تنها 17 سال داشت.
سامی سردار ملی، اطلاعات ارزشمندی در مورد رابطه ستارخان با قفقازیها به ویژه رویکرد وی نسبت به شرکت نیروهای سوسیال دموکرات قفقازی در انقلاب مشروطه دارد: «چنان که میدانیم ستارخان در نوجوانی مدتی در ساختمان راهآهن قفقاز و معادن نفت باکو کار کرده بود. مسلماً طرز فکر و مبارزات سوسیال دموکراتهای قفقازی بر ستار جوان بیتأثیر نبوده است. در سالهای مشروطه کمیتههای کمک به انقلاب، از سوی سوسیال دموکراتهای قفقاز تشکیل شده بود و سرپرست کمیته نریمان نریماناف بود که بعداً رئیسجمهور آذربایجان شد. آنها برای مشروطهخواهان ایران اسلحه و مواد منفجره و حتی ادبیات انقلابی و حماسی تهیه میکردند. با این که برخی از افراد مؤثر در انقلاب مانند ثقهالاسلام و حاج مهدی کوزه کنانی با افکار سوسیال دموکراتهای قفقازی مخالف بودند اما ستارخان قائل به استفاده از همه نیروها و پتانسیلها بود».
ستارخان در اسبسواری و پرورش اسب و همینطور تیراندازی مهارت چشمگیری داشت. مرام و منش لوطیانه ستارخان باعث میشود تا اندکاندک دورهای از جوانان و مردم گرد او اجتماع کنند. ستارخان به همراه عدهای از سوارانش به محمولههای نمایندگان دولت استعماری روسیه تزاری در ایران حمله میبرد و طلا و جواهرات محموله را به نفع ملت مصادره و تمام آن را در میان فقرای محله امیرخیز تقسیم میکند.
وقتی میپرسیم آیا انگیزه ستارخان در مبارزه با استبداد، تنها انگیزه شخصی و گرفتن انتقام برادر بود یا عوامل دیگری نیز در این مبارزه مؤثر بوده است، به داستان جالبی اشاره میکنند که نشان از تهور و بیباکی و در عین حال عیار صفتی سردار ملی دارد.
بهرام میگوید: «هوای ملت را داشت. در ماههای قحطی تبریز زمانی که گرسنگی و قحطی شدید در تبریز شایع بود، به سیلوهای مملو از گندم حمله کرد. سیلوهای شهر پر از گندم بود ولی حکومت اجازه استفاده را نمیداد. سردار گندمها را بین مردم تقسیم کرد. دغدغه ملت را داشت. با خوانین مخالف بود و ستمی که به مردم میکردند. تعدیهایی که به نوامیس مردم داشتند را نمیتوانست بپذیرد.»
سامی در مورد رابطه ستارخان و توده میگوید: «ستارخان خود را از توده میدانست و روابطش با مجاهدان بسیار صمیمی بود. بهطور کلی آدم خودخواه و مستبدی نبود. در اوج قدرت و محبوبیتش، منزل او پر از خدمتکار و خدمه نبود. حتی با اسب رفت و آمد میکرد و سوار درشکه نمیشد».
عروس ستارخان دل پری از داستان آرامگاه وی دارد. میگوید آرامگاه او در باغ طوطی است. سی سال پیش سنگ قبرش تخریب شد، دورهای بود که اصلاً سنگ قبر نداشت. کسی نمیتوانست بداند که محل آرامگاه کجاست، چون هیچ نشانی باقی نمانده بود اما چند سال بعد مجدداً سنگ قبر دیگری قرار دادند. وی میگوید خانوادهاش شدیداً علاقه دارند آرامگاه به تبریز منتقل شود یا در غیر این صورت، سقف یا بنایی بر بالای آن ایجاد شود ولی تاکنون موافقت مسؤولان در این مورد جلب نشده است.
داستان آشنایی ستارخان با باقرخان نیز از زبان بانو عزرایی شنیدنی است؛ میگوید: «باقرخان به قصد جنگ با ستارخان به محلههای زیر فرمانش حمله میکند. ستارخان از پشت بام مسجد سپهسالار تبریز او و سوارانش را تحت نظر داشت. عاقبت باقرخان شکست میخورد و در آستانه مرگ از ستارخان میخواهد به جای کشتنش از وی در دستگاهش استفاده کند. چون باقرخان سواد خواندن و نوشتن داشت و میان او ستارخان اعتماد و الفتی ایجاد شده بود، سالهای زیادی در کنار هم مبارزه میکنند. ولی غرور باقرخان نیز بعضاً باعث اختلاف و کدورت میشد.»
سامی سردار ملی در این ارتباط رویکرد متفاوتی دارد. از دید وی امروزه نیازی نیست به اختلافات کهنه که ذاتاً تأثیری نیز در روند انقلاب نداشته است، پرداخته شود: «ستارخان و باقرخان همرزم و دوست بودند و هدف مشترکی داشتند که مبارزه با استعمار و تلاش در راه مشروطهخواهی بود. آنان با این که اختلاف تاکتیکی مختصری با هم داشتند یعنی ستارخان شیخی و باقرخان متشرع بود. در مورد هدف و آرمانشان اختلاف نظری نداشتند. به نظر من این که بگوییم یکی فلان اخلاق بد را داشت و دیگری چنین نبود، درست نیست. بیاییم در مورد اهداف مشترک گفتوگو کنیم».
خانواده ستارخان در مورد دیدگاههای مذهبی و اعتقادی ستارخان همه متحدالقولاند که وی از باورهای مستحکم دینی برخوردار بود و با رهبران دینی ارتباط مستمر و نزدیکی برقرار کرده بود. او مقلد ثقهالاسلام بود و نسبت به این روحانی بزگوار ارادت داشت. از طرف دیگر با روشنفکران و اهل نظر نیز همراهی داشت.«سامی» میگوید: «هر چند که ستارخان تحصیلکرده و سیاستمدار نبود ولی با شناخت کاملی که از جامعه ایرانی داشت، در رویارویی با مشکلات، تصمیماتی میگرفت که تحصیلکرده و روشنفکران زمانش را به تحسین وا میداشت. این ویژگی سبب شده بود تا سیاستمداران و روشنفکران زیادی از وی طرفداری کنند، البته آنها به منافع خود نیز میاندیشیدند و این دغدغه هواداری آنها را محدود میکرد».
ساعتها به تندی میگذرد اما نمیتوان از خانهای که غبار مقدس ستارخان بر تن اهالیاش نشسته است، به آسانی دل کند. عکس ستارخان با کنسول روس در خانه قدیمی ستارخان که امروز به مدد مسؤولان میراث فرهنگی رو به ویرانی است، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. یک بار دیگر از عکس میپرسیم و داستان آن. سامی در مورد حساسیت «پدر» نسبت به وحدت و استقلال ملی کشور میگوید: «روسها در آن زمان سیاست جدایی آذربایجان جهت تسلط به منابع آن را در سر داشتند و توسط دستنشاندههای خود مانند صمدخان میخواستند آن را عملی کنند ولی ستارخان کاملاً مخالف چنین دسیسههایی بود و به وحدت ملی ایران باور داشت؛ چنان که در مقابل پیشنهاد بیشرمانه فرستاده سفیر روس در مورد نصب پرچم روسیه بر سر در خانهاش آن جواب دندانشکن را به او داد که «من میخواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد، شما به من میگویید بروم زیر بیرق روس؟ امکان ندارد»».
این جمله کوتاه ولی معنادار، در دل خود هزاران معنی دارد و حاکی از درایت و هوشیاری این مرد بزرگ. پنداری سخنی است که همین امروز گفته باشی. آخر این «پدر» اهل وطن بود و آب و خاک برایش حرمتی داشت. وقتی که نام وطن به میان میآمد، غیرتش گل میانداخت. او مانند بسیاری از روشنفکران روزنامه نمیخواند ولی میدانست که نباید به قنسول مو قرمز سلام کند. او مخلص همه قلندران عالم و مردترین مردان زمان بود. وقتی نام ایران میآمد، صلواتی میفرستاد که تا چهار کوچه آن طرفتر، کمانه میکرد. از قضا چهار کوچه آن طرفتر خانه سفیر انگلیس بود. او در پستوخانه دل مینشست و با مولا علی خلوتی عاشقانه میکرد اما او، او که اهل وطن بود، میدانست که هر جا وطن است، قبله نیز همان جاست.
ولی این را هم میدانیم که کم نبودند از تبار چنین مردها و از این پدرها در تاریخ ما که هم اهل درد وطن بودند. ستارخان را گلوله همرزمش نکشت، شاید ستارخان حتی از درد و زخم پای تیرخوردهاش نیز جان نداد. ملت و ویرانی کشور بود که قلب او را میفشرد. دغدغه آبادانی و اصلاح امور مملکت، گرسنگی، بیماری، استبداد، اندیشه دسیسههای روس و انگلیس و اخبار اعدامها و تجاوزها و کشتارها بود که جان او را گرفت. بسیاری از همرزمان و یارانش هم چون زندهیاد ثقهالاسلام و علی ختایی، بعدها ناجوانمردانه به دست ناپاک روسها جان باختند ولی این بار پای این جوانمرد تبریز بسته بود، گر نه محال بود بگذارد که خون مردان و رادان شهرش بر زمین بماند.
منبع: آفتاب
|
نیروهای امنیتی تهدید به بازداشت مادران اعتصاب کنندگان کردند Posted: گزارش جرس از آخرین وضعیت خانواده های زندانیان جرس: به دنبال اعتصاب 17 تن از زندانیان سیاسی در اوین و پیوستن خانواده های این زندانیان به آنها در مقابل اداره کل زندان ها، نیروهای امنیتی اقدام به بازداشت مادران و برخی از اعضای خانواده این زندانیان کردند که با مقاومت سایر خانواده ها روبه رو شد.
درخواست عبدالله نوری، کروبی و مادر سهراب اعرابی برای شکستن اعتصاب
ژیلا بنی یعقوب همسر بهمن احمدی امویی و پروین مخترع مادر کوهیار گودرزی نیز در مورد آخرین اخبار خود نسبت به وضعیت اعتصاب کنندگان ابراز نگرانی کرده و معتقد هستند دیگر هیچ یک از مسولان پاسخگوی آنها نیستند. |
نامه ایران به سازمان ملل در اعتراض به تهدیدات رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا Posted: جرس: جمهوری اسلامی ایران با ارسال نامه ای به سازمان ملل به اظهارات رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا اعتراض کرد و یادآور شد که این تهدیدها نقض آشکار حقوق بین الملل و اصول اساسی منشور ملل متحد است.
گفتنی است در این فهرست، شرکتهای مرتبط در معدن، صنعت، مهندسی و فعالیت های وابسته، مانند شرکت گسترش صنایع و معادن، هولدینگ جی ام بی اچ در دوسلدورف آلمان، ژاپن. کی. کی مستقر در توکیو، شرکت تجارت صنعت و معدن اس ای آر ال در لوگزامبورگ، شرکت ایراسکو مستقر در جنوا در ایتالیا و شرکت ماشین سازی اراک نیز، قرار دارند.
این مقام آمریکایی خاطرنشان کرد "ما ارتباط های مالی سپاه قدس را به طور جدی تعقیب می کنیم و با توجه به حجم کمک های مالی که انتقال می دهند، سعی داریم تمامی حلقه های ارتباطی آنها را کشف و خنثی نماییم."
در این زمینه، روز دوشنبه هفته اخیر، مشاور ویژه وزارت خارجه آمریکا در امور خلع سلاح و کنترل تسلیحات، از چین خواست در نظر داشته باشد "جمهوری اسلامی برای محدود شدن جاهطلبیهای هستهایاش تحریم شده است. "
|
Posted: جرس: با دستگیری محسن ملک شاهی در روز چهارشنبه مجموعا پنج تن از دراويش سلسله نعمت اللهي گنابادي ساكن در شهرستان الشتر از توابع استان لرستان طي روزهاي گذشته به اتهام تبليغ عليه نظام دستگير و براي تعطيلي مجالس درويشي در اين شهرستان تحت فشار قرار دارند.
روز گذشته 13 مردادماه، دادستان الشتر جلسه رسيدگي مقدماتي به اتهام اين پنج درويش گنابادي را محرمانه اعلام و مانع از حضور وكيل مدافع نامبردگان در دادگاه شد و نهايتاً با قرار بازداشت موقت، دراويش را جهت تكميل تحقيقات و بازجويي در اختيار اداره كل اطلاعات لرستان قرار داده است و اين افراد براي تعطيلي مجالس درويشي در الشتر تحت فشار و آزار و اذيت قرار دارند . |
رئیس قبلی تامین اجتماعی پس از عزل، مجددا در محل کارش حاضر شد Posted: احمدی نژاد منصوبم کرده خودش هم بایدعزلم کند جـــرس: با گذشت دو روز از برکناری مدیرعامل سازمان تامین اجتماعی و تحلیف مسئول جدید توسط صادق محصولی وزیر رفاه، مدیر عامل قبلی حاضر به ترک میز کار خود نشد و روز پنجشنبه، عملا هر دو مدیر معزول و جدید، در آن سازمان حاضر شدند.
|
یک فعال سیاسی در شاهین شهر بازداشت شد Posted: جرس: رامین پشتکوهی از فعالان سیاسی در شاهین شهر اصفهان توسط نیروهای امنیتی در نهم مرداد ماه بازداشت شده است.
به گزارش هرانا، دادگاه انقلاب پس از بازداشت وی توسط وزارت اطلاعات قرار وثیقه تعیین کرده است که تاکنون با کارشکنی ماموران وزارت اطلاعات آزاد نشده است.
|
گذشت یک سال و نیم از حبس شبنم مددزاده و برادرش؛ کسی صدایشان را نمی شنود Posted: جرس: شبنم مددزاده، دبیر سیاسی انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم تهران و نایب دبیر شورای تهران دفتر تحکیم وحدت، از صبح روز دوشنبه ۱۱ مرداد ماه به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد.
به گزارش دانشجونیوز، شبنم مددزاده در حالی به زندان رجایی شهر منتقل شده است که بیش از یک سال و نیم از بازداشت وی می گذرد و تاکنون حق استفاده از مرخصی نداشته است.
نایب دبیر شورای تهران دفتر تحکیم وحدت سال گذشته در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تهران توسط قاضی مقیسه به پنج سال حبس تعزیری محکوم شد. وی همچنین مدت سه ماه از در انفرادی محبوس بوده است.
بهروز علوی از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم در گفتگو با دانشجونیوز درباره شیوه و دوران بازداشت شبنم مددزاده می گوید: وی عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم و نایب دبیر شورای تهران دفتر تحکیم وحدت بود که در یکم اسفند ماه هشتاد و هفت و به نامتعارفت ترین شکل ممکن و شیوه ای کاملا غیرقانونی بازداشت شدند. نامتعارف و غیرقانونی از این جهت که ایشان را به اتهام شرکت در یک میهمانی و بدون حکم جلب و ارائه کارت شناسایی در خیابان ربودند! اما کار همین جا تمام نمی شود و در روند رسیدگی به پرونده خانم مددزاده موارد بیشماری از نقض فاحش حقوق اساسی ایشان به چشم می خورد. بعد از انتقال خانم مددزاده و برادرشان به اوین اتهام اقدام علیه امنیت ملی به ایشان تفهیم می شود. بعد از گذراندن سه ماه حبس انفرادی و تحمل شدیدترین فشارهای روحی و فیزیکی به خصوص این که چندین بار برادر شبنم، فرزاد را در مقابل چشمانش به شدت مضروب کرده اند، ایشان را به سلول های چند نفره بند ٢٠٩ منتقل می کنند و تا بیش از هفت ماه در شرایط سخت این بند نگهداری می شوند. در اواسط مهرماه شبنم را به بند نسوان منتقل می کنند که تا صبح روز دوشنبه ١١ مرداد ماه به همراه سایر زندانیان سیاسی همچون خانم هدایت، نظرآهاری، گلرو و ... نگهداری می شد.
وی ادامه می دهد: پس از اتمام مراحل بازپرسی در خرداد ماه ۸۸ پرونده جهت دادرسی به شعبه ٢۸ به ریاست قاضی مقیسه ارجاع شد. دادگاه پس از شش بار تعویق نهایتا در بهمن ماه با حضور بازجوهای پرونده تشکیل شد و متعاقبا پس از یک سال بازداشت موقت شبنم و برادرش هر یک به پنج سال حبس تعزیری توام با تیعید به زندان رجایی شهر محکوم شدند. اتهامی که در مراحل دادگاه مطرح شد محاربه و تبلیغ علیه نظام بود. در کمال ناباوری حکم صادره نیز براساس اتهام محاربه از طریق ارتباط با منافقین مطرح شده است. اتهامی که شبنم و برادرش تا به امروز هم آن را نپذیرفته اند. جالب اینجاست که طرق اثبات محاربه در قانون مشخص است. در صورتی که دو شاهد به محارب بودن متهم شهادت ندهند متهم باید یک بار بدون این که تحت کوچک ترین فشاری باشد نزد قاضی اعتراف کند. شبنم مددزاده اگرچه هرگز در شرایط عادی نبود اما باز هم هرگز زیر بار چنین اتهامی نرفت و با شناختی که بنده و سایر دوستانمان از خانم مددزاده داریم هرگز چنین انگ و تهمت هایی نه تنها به خانم مددزاده بلکه به انجمن اسلامی تربیت معلم و دفتر تحکیم وحدت نمی چسبد. در جلسات دادگاه هم ظاهرا به تنها چیزی که اهمیت داده نمی شد دفاعیات آقای اولیایی فرد وکیل متهمین و این خواهر و برادر بود. لازم به ذکر است که آقای مقیسه پیش از صدور حکم و حتی ماه ها پیش از برگزاری جلسه دادگاه خانم مددزاده را منافق خطاب می کردند.
علوی درباره شرایط جسمی و روحی مددزاده پس از انتقال به زندان رجایی شهر می گوید: بنده با خانم مددزاده هم پیش از انتقال و هم بعد از آن صحبت کردم. با خانواده شان هم همین طور. اما لازم می دانم نکته ای را در خصوص حکم تبعید ایشان عرض کنم و آن این است که این انتقال به شیوه ای کاملا غیرقانونی و خودسرانه صورت گرفته است. گذشته از ماهیت حکم و ایرادات فراوان حقوقی ای که به رای دادگاه وارد است، چه کسی مسئولیت این انتقال را به عهده می گیرد؟ مگر نه اینکه اجرای حکم به عهده واحد اجرای احکام است؟ این حکم چگونه بدون ابلاغ به متهمین یا وکیل ایشان، که در حال حاضر خانم ستوده هستند به اجرای احکام رسیده؟ مگر می شود رای دادگاه را بدون اطلاع متهم یا وکیلش حواله اجرای احکام کرد؟ آن هم حکم تبعید به زندانی همچون رجایی شهر.
وی می افزاید: خانواده ایشان متاسفانه بعد از این انتقال از نظر روحی شرایط بسیار ناگواری دارند. گذشته از آن پیش از این هم پدر خانم مددزاده در طول دوران بازداشت و در جریان رسیدگی به وضعیت فرزندانش به خاطر فشارهای زیادی که متحمل می شد و البته هنوز هم می شود بینایی یکی از چشمانش را از دست داد و مادر ایشان هم دچار ناراحتی حاد قلبی شده است. سایر اعضای خانواده هم به ویژه بعد از مسئله ی انتقال خانم مددزاده به رجایی شهر به شدت از نظر روحی تحت فشار هستند.
علوی با بیان این که "شبنم خوشبختانه همیشه سعی در حفظ روحیه خودش دارد" می گوید: اگرچه بارها دچار ناراحتی های شدید جسمی از جمله ناراحتی گوارشی و ناراحتی قلبی شد اما همیشه روحیه اش را حداقل در ظاهر و بیشتر به خاطر شرایط پدر و مادرش حفظ می کرد. اما امروز مقداری نگران انتقال به رجایی شهر بود. بعد از انتقال هم که ظاهرا به بند ٢١ زندان رجایی شهر کرج منتقل شده و توانسته تماس کوتاهی با خانواده اش بگیرد که متاسفانه اصلا وضعیت مناسبی نداشت. به ویژه اینکه در زمان انتقال برادرش فرزاد را با پابند و به شیوه ای بسیار تحقیرآمیز آورده اند و همین طور خانم دیگری که همراهشان منتقل شده، خانم ضیایی، حدود شصت سال سن دارد و مبتلا به بیماری ام اس است. از طرف دیگر شرایط بند را اسفناک خوانده و گفته است به سلولی چهار نفره منتقل شده است که تنها فضای آن به اندازه یکی از سلولهای انفرادی بند ٢٠٩ اوین هم نیست. از طرف دیگر این انتقال ناگهانی مقداری ایشان را در شوک هم قرار داده اند.
وی در خصوص امکان اعطای مرخصی به مددزاده می گوید: بارها و بارها خانواده ایشان به شعبه ٢۸ مراجعه کرده اند اما ظاهرا آقای مقیسه به طور کلی با قشر دانشجو خصومت دارند. چرا که پیش از این هم به خانم هدایت در دادگاه گفته بودند که اگر تو را آزاد کنم چه کسی باید در زندان باشد. خانواده مددزاده در طول یک سال و نیم گذشته به هرجا که توانسته اند نامه نوشته اند و دادخواهی کرده اند اما متاسفانه صدایشان را کسی نمی شنود. پدر خانم مددزاده با هفتاد و سه سال سن، بدون معلومات حقوقی و سواد، هر هفته باید از تبریز به تهران بیاید برای دیدن فرزندانش. بیشترین تلاش ها و رفت آمد ها البته به پیش از عید نوروز بازمی گردد. زمانی که آقای آوایی ریاست محترم دادگستری اعلام کردند که تمامی زندانیان اعم از امنیتی و غیر امنیتی می توانند به مرخصی عید بروند. عده ی زیادی هم رفتند اما شعبه ٢۸ با مرخصی موافقت نکرد. کما اینکه تا به امروز به آقای اسدی و خانم هدایت هم مرخصی داده نشده است.
این عضو انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم در ادامه توضیح می دهد: اما آنچه در اینجا بیش از هرچیز سوال برانگیز است برخورد متناقض مقامات قضایی در خصوص این پرونده است. در خردادماه هشتاد و هشت و پیش از وقایع انتخابات بازپرس شعبه سه دادسرای انقلاب مقدمات آزادی خانم مددزاده را با سبک ترین قرار ممکن، قرار کفالت مهیا کردند اما امروز شعبه دادرسی حتی حاضر نیست با لحنی که مایه رنجش خانواده مددزاده نشود با آنها صحبت کند. لازم به ذکر است که شبنم حدود یک سوم دوران محکومیتش را گذرانده، بسیاری در این مرحله حتی مشمول عفو می شوند حال چه شده که حتی با یک مرخصی ساده هم موافقت نمی کنند. شبنم مددزاده مگر چه کرده؟ زمانی آقای اولیایی از دادگاه خواست که تا استعلامی از وضعیت انضباطی این دانشجو از دانشگاه بگیرند و یا در خصوص ایشان یک تحقیق مختصری در محل زندگی و تحصیل خانم مددزاده بع عمل آورند دادگاه کوچک ترین وقعی ننهاد. به ویژه برادر ایشان، فرزاد که به جد مظلوم واقع شده. شخصی که ابدا سیاسی نیست، یک راننده تاکسی. به راستی این خواهر برادر ٢۴ و ٢٢ ساله چه خطری برای امنیت این مملکت می توانند داشته باشند که چنین با مرخصی آنها مخالفت می شود؟
وی در آخر یادآور می شود: شبنم معتقد است رخدادهای پیش آمده برای او بسیار کمتر از آنچه است که برای بسیاری از همبندی های گمنامش همچون کبری زاغه دوست و زهرا جباری پیش آمده است. همیشه اول آرزوی آزادی دوستانش را دارد و بعد خودش. یادم هست اولین باری که توانست از بند نسوان تماسی با ما بگیرد نه تنها از من بلکه از تک تک بچه ها تنها حال سایر دانشجویان را می پرسید. از آزادی عباس حکیم زاده بی نهایت خوشحال شد. گویی خودش آزاد شده و وقتی شیوا نظر آهاری را برای بار دوم بازداشت کردند گویی خودش را دوباره به بند کشیده بودند. و همان طور که گفتم مسئله خانواده شان هم هست. صدایشان به جایی نمی رسد و تحت شدیدترین فشارها هستند. به هرحال ما آرزویی نداریم جز آزادی دوستانمان شبنم مددزاده و برادرش فرزاد، بهاره هدایت، میلاد اسدی، مجید توکلی، مهدیه گلرو، ضیا نبوی، مجید دری، محمد پورعبدالله، محبوبه کرمی، یاسر گلی که در کرمان است، روناک صفار زاده در سنندج و همه آنهایی که تنها گناهشان تعهد به قانون و قانون مداری بوده است.
|
You are subscribed to email updates from جنبش راه سبز - همه گزارشها To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |