جنبش راه سبز - خبرنامه |
- تماس تلفنی عبدالله نوری و دختر آیت الله طالقانی و عروس آیت الله منتظری با خانواده میرحسین
- وضعیت تراژیک فقدان آگاهی و اراده
- حاشیه های دومین روز جلسات رای اعتماد؛ لاریجانی نمایندگان را از بوسیدن وزیر پیشنهادی اطلاعات نهی کرد
- کالبد شکافی “سیاست رای ” در کردستان
- درد دل یک دانشجو
- بیش از ۷۰ درصد کارگاههای شهرک صنعتی ارومیه تعطیل و نیمه فعال هستند
- نقض حکم عماد بهاور در دیوان عالی کشور
- افزایش فشار بر زندانیان نشانه عصبانیت اقتدارگرایان است
- وزارت خارجه ایالات متحده، از محدودیتهای جدید برای تحصیل دانشجویان ایرانی در آمریکا خبر داد
- میراث شیرکو بی کس
تماس تلفنی عبدالله نوری و دختر آیت الله طالقانی و عروس آیت الله منتظری با خانواده میرحسین Posted: 13 Aug 2013 06:51 AM PDT جرس: حجت الاسلام عبدالله نوری، اعظم طالقانی و عروس مرحوم آیت الله العظمی منتظری در تماس های جداگانه ای با خانواده میرحسین موسوی جویای احوال و شرایط وی پس از بازگشت از بیمارستان به زندان خانگی شدند. به گزارش کلمه، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله نوری در تماس تلفنی با دختران میرحسین و رهنورد ضمن آرزوی رفع هر چه زودتر حصر و ایجاد گشایش در امور، از احوال نخست وزیر دوران دفاع مقدس و آخرین شرایط جسمی وی جویا شد. همچنین اعظم طالقانی، دختر مرحوم آیت الله طالقانی نیز در تماسی دیگر با خانواده میرحسین ضمن آرزوی سلامتی برای همراهان در حصر جنبش سبز در جریان آخرین وضعیت میرحسین موسوی قرار گرفت. بر اساس این گزارش، زهرا ربانی املشی، عروس آیت الله العظمی منتظری نیز در تماسی جداگانه به دختران رهنورد و میرحسین جویای احوال و وضعیت آنان قرار گرفته و ضمن دلجویی از خانواده ی آنان برای هر چه زودتر تمام شدن شرایط فعلی و آزادی محصورین و محبوسین دعا کردند. میرحسین موسوی هفته گذشته به منظور انجام معاینات پزشکی و طی کردن بخشی از فرایند درمان در بیمارستان بستری شده بود، پس از بررسی آزمایشات و معاینات و تایید پزشکان مبنی بر سلامت جسمی به زندان خانگی خود در کوچه اختر منتقل شد. |
وضعیت تراژیک فقدان آگاهی و اراده Posted: 13 Aug 2013 06:25 AM PDT علی زمانیان زنده بودن با زندگی کردن دو معنای متفاوت دارد. همه ی آنان که زنده اند الزاما زندگی نمی کنند
فیلم Awakenings در باره ی بیمارانی است که فعالیت عادی زندگیشان متوقف شده است. به گونهای که گویی در خواب بسر می برند. پزشکان، آنها را مجسمه می خوانند، زیرا حرکاتشان متوقف شده است، گرچه هنوز نفس می کشند و چشمهایشان باز است. اما معلوم نیست آیا می بینند و می شنوند و آیا درکی از اوضاع دارند؟ پزشک معالج سعی می کند با تزریق دارو، بیماران را از وضعیت اسف بارشان برهاند و آنها را از خواب نجات دهد. پزشک معالج موفق می شود، اما به زودی بیماران دوباره به خواب برمی گردند. بازگشت به خواب، پایان تلخ و نومید کننده است. مایوس کننده است زیرا پروژه ی بیدارسازی با شکست مواجه می گردد.
مفهوم خواب در برابر بیداری. مفهوم شیئی در برابر شخص مفهوم زنده بودن در برابر زندگی کردن.
می توان طیفی را رسم کرد که در انتهای سویه ی راست آن، "شخص" و در انتهای سویه ی چپ، "شیئی" را قرار داد. اکنون می توان خودمان را ارزیابی کنیم که در کجای این طیف قرار داریم. بیش تر تمایل به شخص بودن داریم و یا به شیئی بودن؟ همه ی افراد بر روی این طیف قرار می گیرند. جماعتی به سمت راست و جماعتی به سمت چپ نزدیک ترند. به تعبیری دیگر، کسانی بیش تر شیئی اند تا شخص و کسانی هم در نسبت با دیگران شخص ترند. در بیان دیگر، طیف مورد نظر، مدرج است و از این رو هم شیئی بودن و هم شخص شدن، واجد درجاتی است. برای آن که "شخص" شویم، داشتن هیئت انسانی شرط لازم است اما صرف ظاهر فیزیک انسانی، کافی نیست تا به مرتبه ی "شخص" برسیم. برای آن که به مرحله ی شخص شدن نزدیک شویم، دست کم باید دو مولفه ی "آگاهی" و "اراده" در درون مان پرورش یابد. "شخص" شدن بر دو ستون "آگاهی" و "اختیار" بنا شده است. هر چه آگاهی مان بیش تر شود و هر چه اراده و عنصر اختیار گسترش یابد، به گوهر شخص نزدیک تر می شویم. متقابلا اگر شمع آگاهی و اختیار در تند باد زندگی، خاموش گردد، از ارتفاع "شخص" شدن به حضیض "شیئی" بودن سقوط خواهیم کرد تا جایی که به گفته ی لئونارد(یکی از بیماران در این فیلم)، انگار دیگر آدم نیستیم و به مجموعه ی تیکها و حرکات بیمعنای فیزیکی تبدیل شده ایم. در غیبت آگاهی و اختیار، آدمی به خواب می رود. خوابی که به تعبیر لوسی (یکی از بیماران)، خوابی بد، تلخ و آشفته که در آن همه چیز معنای خود را از دست می دهد. دنیای آنانی که خوابند، چقدر به هم شبیه است. خواب، گویی سبب شباهت می شود. در مقابل، این بیداری است که موجب تنوع و تکثر می گردد. از این رو جهان آدمیان بیدار، رنگارنگ، گوناگون و متفاوت است. همان گونه که بیماران آن آسایشگاه چنین بودند. تا زمانی که خواب بودند، بسیار به هم شباهت داشتند، اما آن زمان که بیدار شدند، از هم فاصله گرفتند و هر یک از آنها جهان خودشان را خلق کردند. سلایق، باورها و رفتارهای متفاوت در برابر "خواب"، رنگ می بازد و به جای آن، هم سطحی و یک نواختی جایگزین می شود.
۱- فقدان آگاهی، مهمترین وجه مشترک کسانی است که خوابند. آگاهی از سه جهت، اولا، آگاهی نسبت به خود (خود آگاهی)، دوم آگاهی نسبت به دیگران، و سوم آگاهی نسبت به هستی. (وقتی بیماران به صورت موقت بیدار می شوند در همان ابتدا می پرسند: بالاخره این جا کجاست؟ شما کی هستید؟ وقتی یکی از بیماران جلوی آیینه قرار می گیرد، حیرت زده دست به صورت خود می کشد و می گوید: من نمی توانم حس کنم که چرا این گونه ام.) ۲- فقدان اختیار و اراده، دومین ویژگی خواب رفتگان است. گویی همه ی اختیار و اراده ی خویش را فرو نهاده اند و با تکیه زدن بر دیگران و با پای آنان راه می روند. از خودشان ارادهای ندارند و این دیگران هستند که آنان را راه می برند. نتیجه ی فرو نهادن اراده و اختیار، اطاعت محض و پیروی از دیگران است. تبعیت بیچون و چرا و فرمانبرداری، نشانه ی غم انگیزی است. هر چه خواب، عمیق تر گردد، درجه ی اطاعت کورکورانه و پیروی شیفته وار بالاتر می رود. (پرستار آسایشگاه آن هنگام که تلاش می کند بیماری را قدم زنان پیش ببرد می گوید: با من همه جا می آید. او اراده ی مرا قرض می گیرد و با اراده ی دیگران راه می رود.) برای زنده ماندن به دیگران، نیازی مطلق دارند. همواره به دیگران تکیه می زنند و گویی توانایی برپای خود ایستادن ندارند. بار بودنشان را بر دوش سایرین می اندازند و در نهایت به موجودی ناتوان تبدیل می شوند. ۳- در الگوی دیگران زندگی کردن و یا زندگی غیر اصیل. ترس از خود بودن و بر پای خود ایستادن، زندگی کردن را می ستاند و در نتیجه آن چنان می زید که الگوها و چهارچوبها برایش معلوم کرده اند و حتی نمی تواند گامی فراتر از الگوها بردارد. گرچه الگوها و تجربههای زیسته ی آدمیان را باید ارج نهاد اما انجماد در الگوها و فراموش شدن خلاقیت انسانی، سبب می گردد که صرفا تا جایی راه برود که خطوط از پیش تعیین شده معلوم کرده اند. (همان گونه که یکی از بیماران با پایان یافتن خانه ی شطرنجی که بر کف آسایشگاه کشیده اند، می ایستد و گامی پیش نمی نهد.) زیستن در الگوی دیگران، زیستنی برده وار و تسلیم خود به دیگری است. وانهادن خود و نقطه ی پایان زدن بر زندگی است. ۴- متوقف شدن به هنگام مواجهه شدن با موانع یکی دیگر از ویژگی انسان هایی که خوابیده اند، توقف، اضمحلال و شکستن، در هنگامی است که با مانع روبرو می شوند. وقتی با مانع برخورد می کند منتظر می ماند تا کسی و یا کسانی مانع را از پیش پایش بردارند. تلاشی برای گذر از موانع ندارد و چارهای برای عبور از مانع نمی کنند. این گروه، پویایی لازم برای حل مسایلشان را از دست داده اند و در برخورد با اولین مانع فرو می ریزند و از رفتن به سوی هدفشان باز می مانند. ( همان گونه که لوسی – یکی از بیماران – به آهستگی راه می رود و زمانی که با صندلی مواجه می شود، می ایستد. هنگامی که صندلی را بر می دارند دوباره به راهش ادامه می دهد.) ۵- افرادی که خوابند، تجربه ی زیسته ندارد. تجربه، ناشی از زندگی کردن و با چشمان باز زیستن است. خواب، یعنی فقدان تجربه، زیرا آن که در خواب است مواجههای فعالانه با هستی و با زندگی ندارد. تجربه، با سن شناسنامهای نسبتی ندارد بلکه با سن بیدارشدگی ارتباط وثیق می یابد. این گونه نیست که هر کسی سن بیش تری دارد، الزاما از تجربه ی بیش تری برخوردار است. تجربه، محصول مواجههای فعال، آگاهانه و پویا با روند زندگی است. آگاهی، زیرساخت تجربه است. تجربه با هوشیاری و دریافت آگاهانه ی آدمی از هستی شکل می گیرد و افزایش می یابد. ۶- عدم تلاش برای شناخت جهان و فقدان روحیه ی پرسشگری آنان که خوابند، مطلقا راکدند. درونشان به آرامش نرسیده است بلکه به سکون و جمود و رکود دچار شده اند. هیچ پرسشی در وجودشان رخنه نمی کند. جوانه نمی زند. پرسشی از خود و از جهان ندارند. آنان که خوابند بیپرسش اند. نه از آن رو که پاسخها را دریافته اند بلکه از آن رو که در کویر بیحاصل درون شان، دانایی مرده است، درخت جست و جو گری پژمرده است. پرسشی ندارند زیرا نمی دانند که نمی دانند. هر چه هست سراسر بوتههای خشکیده ی خاری است که جز آن که پای رهروان را بیازارد کاری دیگر نمی کند. هیچ چیز جلب توجهشان نمی کند. گویی مردابی عفن، در حال گندیدن است. ۷- فقدان گفت و گوی درون( فقدان تفکر) تفکر، جهت مندی لازم دارد. فکر کردن، همواره فکر کردن در باره ی چیزی است. آن چیزی که موتور تفکر را به حرکت درمی آورد، مسئله هایی است که در ذهن نشسته اند و فرد را به اندیشیدن وادار می کند. انسان بیمسئله، به واقع انسان بیتفکر است. گفت و گوی درون، وقتی شکل می گیرد که مسئلهای در ذهن جوانه بزند و پرسشی مزاحم از راه برسد. از همین رو شک کردن، هنر انسانهای بیدار است. وقتی انگیزه ی فهمیدن فرو کش می کند، مسئلهها نیز رخت برمی بندد و نوعی جزمیت سیاه بر جای آن می نشیند. فقدان مسئله در میان خواب رفتگان، بر عمق خوابشان می افزاید. گابریل مارسل پرسشی را مطرح می کند که:" در چه شرایطی این امکان فراهم شده است که انسان به طور کامل به صورت مسئلهای برای خود در آید؟" از نشانههای بارز خواب رفتگی آدمی این است که برای خودش مسئله نمی شود. هیچ گاه با سوالاتی از این دست مواجه نمی شود که: من کیستم؟ برای چه زنده ام؟ زندگی، هستی و بودن به چه معنایی است؟. ۸- زندگی در یک مدار بسته زندگی تکراری و تکرارهای بیمعنا. وقتی زندگی مان به دور بسته ی تکرار شونده تبدیل شود، نشانهای از خواب گرفتگی ذهنی را با خود حمل می کنیم. در دایره ی تکراری گام زدن و روزها و ماهها و سالهای شبیه به هم را سپری کردن، از یخ زدن روح و فرسودگی جان خبر می دهد. گویی بر محیط دایرهای قدم می زنیم. پس از چندی به همان جایی می رسیم که از ان جا حرکت کرده بودیم. (همان گونه که بیماران، تنها به تکرار یک حرکت تبدیل شده بودند.) زندگی در مدار بسته، هم چون برکهای است که راه به جایی ندارد. وجودی راکد که سرانجام به مردابی متعفن بدل می گردد و در خود می پوسد. ۹- در خود فروماندگی ماندن در خود و فرو رفتن در لایههای زیرین و پنهان شدن در پستوهای خاک گرفته ی روح کسل کننده، از جمله ی علایمی است که انسان خواب زده از خود بروز می دهد. آن کس که خواب است به واقع زندانی خویش است. در اسارت گاه خاموش بیخبری و تاریک خانه ی روحی فلج شده. گویی پشت هزاران نرده اند و پشت آن هزاران نرده، هیچ دنیایی نیست. آنان در سکوت، سخت و تلخ می میرند. قطع ارتباط با جهان بیرون سبب می شود که فهم درستی از جهان دیگران به دست نیاورند. عدم ارتباط، فرد را دچار فرسایش می کند و پس از مدتی از گوهر انسانی می ستاند. انسان خواب زده، زندگیاش جهت مندی ندارد. رو به سویی ندارد. ناظر به چیزی نیست و چون کلافی سر در گم، به هم پیچیده شده است. راهها همه به بن بست منتهی می گردد و تاریکی در معابر جانش مستولی گردیده است. در برابر فروماندگی، انسان بیدار درونی گشوده دارد. درون گشوده به سوی آفتاب بیرون و نوری که از پنجره ی وجود می تابد. گش.دگی، یعنی زیباییها را لمس کردن، یعنی دیدنی فعال و کوزهای لبریز سوال. گشودگی یعنی مواجههای فعال با هستی و نقش خود را بر جهان زدن. (همان گونه که لئونارد – یکی از بیماران – به نحو نمادین، در زمان کودکی نام خود را بر نیمکتی حک می کند.) گشودگی یعنی از خود فرا رفتن و از مرزهای وجودی بیرون آمدن و تا افق پرواز کردن. شوق دانستن و کاویدن حریصانه ی جهان ، از نشانههای بیداری است. می خواهد بشناسد، بخواند، ارتباط برقرار کند و با جهان اطرافش تعاملی پویا برقرار می کند.(همان گونه که کودکان در ابتدای فیلم انجام می دهند). ۱۰- سست و بیاحساس مثل شبح آنان که خوابند، رنجهای دیگران را نمی بینند. احساسشان از دست می رود و عواطفشان گویی در هیچ حال، برانگیخته نمی گردد. از این رو بیاحساس به نظر می رسند. مقدمه ی دارا بودن احساسی گرم و درونی حساس، این است که بتواند جهان را ببیند. رویدادها، وقایع و اتفاقات برایش معنا داشته باشد. فهمشان نماید و توانایی داشته باشد تا در درون آنها رخنه کند. این همان حس همدلی است. وقتی شخص بتواند خودش را جای دیگران بگذارد عاطفه و احساساش جان می گیرد و از سستی عاطفی نجات می یابد. دیدگان بیفروغ و چشمانی بیعمق، نتیجه ی آوارگی اشباحی است که بیاحساس می زیند. روح یخ زده، خود را در چهرهای سرد و فسرده نمایان می کند. چهرهای که رد پایی از شفقت ورزی و مهربانی را در آن نمی توان یافت. جانی که در سرمای برهوت درون گرفتار آمده است البته نمی تواند شاد بزید و جهان سرد دیگران را گرما بخشد. سست و بیاحساس هم چون شبح، در حاشیه ی سکوت و فراموشی قدم می زنند.
تا کنون از خود پرسیده ایم که آیا من خوابم یا بیدار؟ پرسشی چنین، نشانه ی خوبی برای بیداری است، زیرا آنان که خوابند، هیچ پرسشی از خود نمی کنند. از آن جایی که خودآگاهی ندارند خود را زیر ذره بین داوری قرار نمی دهند. اندیشیدن در باره ی خود، یعنی از خود بیرون آمدن و از دور به خود نگریستن. آنان که خوابند توانایی فراروی از خود را ندارند. از این رو اگر برای کسی، پرسش از خود هیچگاه رخ ننموده باشد، دست کم باید شک کند که شاید خواب باشد. پرسش، یکی از محصولات بیداری است. دغدغه ی به خواب رفتن، مسئلهای جاودانی برای آنانی است که بیدارند و می خواند بیدار بمانند. هراسی همیشگی در دل می روید و پرسشی که گاه و بیگاه یقه ی فرد را می گیرد. آن که بیدار است، بیش از دیگران، خود را محل داوری و قضاوت می یابد. ۱- عدم حساسیت در برابر خواب به راستی که بیدار ماندن، تلاشی همیشگی، جدی و سخت و بعضا جانکاه می خواهد. این خواب است که بیهیچ کوششی می آید و می ماند. زیستن و زندگی کردن، یعنی قدم زدن در سرما و برف. آن کس که در سرما و یخ بندان بیابان گرفتار آمده است، جهد بلیغ و جهادی عظیم می کند تا خوابش نبرد. اما کسانی که خویش را فراموش می کنند و سرما را نادیده می گیرند، به زودی به خواب می روند.(هم چون لئونارد که در ابتدای فیلم در برف و سرما قدم می زدند، اما بتدریج در خوابی عمیق فرو رفت و به شیئی تبدیل گردید.) وقتی به خواب می رویم که برای بیدار ماندن کاری نمی کنیم. از گرمای وجودمان پاسداری نمی کنیم. و به تعبیر مولانا شمع روشن را در طوفان، بیمهابا می گردانیم. یادمان می رود که هوایی که تنفس می کنیم شاید مسموم باشد. چراغ است این دل بیدار، به زیر دامنش می دار از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد غافلانه زیستن و جان خود را بیسپر به میدان زندگی فرستادن، روح را کرخت و سست می کند. بتدریج آگاهی از صحن و سرای زیستن رخت برمی بندد. غفلت از خویش، گرچه به آدمی آرامشی کاذب می دهد و رنج را می زداید اما در مقابل، خویشتن آدمی را می ستاند و بیداری را فرومی کوبد. به خواب رفتن، پدیدهای دفعی نیست و به یکباره اتفاق نمی افتد. پروسهای طی می شود تا آدمی بیداری را وانهد و به ظلمت خوابیدن پرتاب شود. نداشتن حساست در مواجه شدن با نشانههای خواب، غفلتی است که وسعت می یابد و برفی است که در ابتدای قله ی کوه، ناچیز و کوچک بود، اما به دلیل حرکت شتابناک به بهمن خوفناکی تبدیل شده است و همه چیز را در خود مدفون می کند. ۲- حجاب مجاورت، مساوق با مفهوم "حجاب معاصرت" و بر مبنای آن می توان از "حجاب مجاورت" سخن گفت. حجابی که نه از بُعد، بلکه به سبب قرب ایجاد می شود. این گونه نیست که همجواری سبب نزدیکی شود. گاهی، هم مکانی، دقیقا آدمی را از دیگری دور می کند و بلکه آدمی را به خواب فراموشی و ندیدن می برد. مجاورت، گویی به سان پردهای عمل می کند که دو چیز را از هم جدا می کند. هر آن کس که بیش تر تحت تاثیر حجاب مجاورت قرار می گیرد نابیناتر و ناشنواتر می شود. "مجاورت"، نامرئیترین حجاب موثر است. در این جا، همراهی یعنی دوری، خویشی یعنی بیگانگی و کنار هم بودن یعنی از هم فاصله داشتن.[۲] شاید منظور حافظ از این که "تو خود حجاب خودی"، همین حجابی است که مستور و ناپیدا است و پردهای است که بردوش خویش حمل می کنیم. حجاب مجاورت یعنی، از فرط پیدایی، ناپیدا و از شدت ظهور، غایب است مجاورت، گاه سبب می شود پلکهای احساس و زندگی، سنگین تر شود و در نهایت لشگر خواب از راه می رسد و بیداری و آگاهی را در اسارت خویش در می آورد. چه بسیار زیبایی هایی که در تیررس ما قرار می گیرد اما آنها را نمی بینیم. طلوع و غروب خورشید را نمی بینیم. رنگین کمان را فراموش کرده ایم و گرمای وجود آنانی را در کنارمان هستند حس نمی کنیم. نمی بینیم نه از آن جهت که انسان بدی شده ایم و حتی نه از آن جهت که نمی خواهیم ببینیم، بلکه از آن رو است که به ما نزدیک اند و در مجاورت ما زندگی می کنند. مجاورت، دست و پای جان پرتحرک و با احساس را با دو ترفند "تکرار" و "عادت" می بندد. تکرار و مواجهه ی مکرر با چیزی، سبب می شود آن چیز از اهمیت و ویژگیهایش خالی گردد. عادی شدن، مرگ بیداری است. چراغ دل بیدار در تند باد تکرارها و عادت کردنها خاموش می شود. عادت کردن، حسگرهای روان شناختی – عاطفی و زیباشناختی را حساسیت زدایی می کند. ازاین رو عادی شدن را می توان پایان بیداری قلمداد کرد. کودکان از آن رو که هنوز به چیزی عادت نکرده اند و جهان برایشان تکراری نشده است، همه چیز برایشان به نحو عجیبی دیدنی و احساس کردنی است. هر چیزی موجب جلب توجهشان می گردد و نگاهشان را به سمت خود می کشاند. با هر صدایی روی بر می گردانند و هر رویدادی را با دقت می بینند. کودکان آشکارترین نماد بیداری محسوب می شوند. ۳- تنبلی و قانع شدن به هست ها برای خوابیدن نیازی به کاری نیست. اگر دست از تلاش برداریم لاجرم به خواب خواهیم رفت اما برای زندگی کردن و بیداری همواره باید تلاش کرد و گاهی کوشش جانکاه می طلبد. رخوت و تنبلی و بیتحرکی بتدریج آدمی را به خواب می کشاند. ورزیدن و تمرین کردن و خود را در میدان زندگی یافتن و آگاهانه چشمها را باز نگه داشتن، کاری است سترگ، البته سختی و رنج را زمزمه می کند. دویدن و از پای ننشستن، جان را فربه و روح را بیدار نگه می دارد. باید پرسشها را جدی گرفت و دویدن برای پاسخی درخور را جدی تر. کسانی که با اولین پاسخ (و نه لزوما درست ترین)، بار و بنه ی کنجکاوی را زمین می گذارند و تخت تنبلی را در زمین سستی و کاهلی برپا می کنند، چیزی نمی گذرد که کاروان تفکر را ترک می کنند و بیپرسشی را پیشه ی خود می سازند. همین سستی و تنبلی است که بر باورهای خود چنگ می زنند و حاضر نیستند آنان را به محک نقد و نقادی بیازمایند. آن چه را دارند، کافی قلمداد می کنند و موجودیها قانعشان می کند. اما نه هر موجودی، بلکه صرفا به موجودیهای معرفتی اکتفا می کنند. داشتهها را از منظری می توان به دو دسته ی بزرگ تقسیم کرد. دارایی عینی، مادی و کالاهای مصرفی. و دوم، داراییهای معرفتی، دانشی و تجدید شونده. آنان که قانعند، به واقع دارایی معرفتیشان را کافی می دانند، اما هیچ گاه داشتههای مادی، راضیشان نمی کند. ۴- حس به یقین رسیدن (قطعیت) قطعیت در باور و احساس مالکیت حقیقت و یقین، روحیه ی کاوش گری و پرسش گری را می ستاند و برجای آن نوعی آرامش خاطر می نشیند. آرامشی که به بهای خاموش شدن شعله ی خردورزی و تسلط سیاهی و تباهی عقلانی می انجامد. جزمیت و تعصب کور، میوه ی تلخ قطعیتهای کاذب و یقینهای سست و بیپایه است. حس به یقین رسیدن، همان جهل به جهل است. نمی داند و نمی داند که نمی داند. و نمی خواهد که بداند و بر تاریکی درون اصرار می ورزد و پافشاری می کند. یقین خردسوز، نقطه ی پایانی بر وجود آدمی است. انتهای راه جستجوی عقلانی و لمیدن در بستر جهالت است. آن کس که هیچگاه شک نمی کند و باورهای خود را تماما بر نهج ثواب می پندارد، در مسیر جهل و تاریکی گام می زند. سستی و رخوتی که بتدریج او را از شخص بودن به شیئی بودن تنزل می دهد. سقوطی دردناک از جایگاه انسان و هم رتبه شدن با درختان و سنگها و مورچه ها. از ضمیر "او" به ضمیر "آن" منتقل می شود. "او" دیگر "او" نیست، "او"، "آن" است. انواع بیداری ها: وقتی از بیداری سخن رانده می شود به واقع چهار گونه ی بیداری مورد نظر است. هر یک از انواع چهارگانه، بخشی از جهان آدمی را توضیح می دهد. ماهیت و کارکردهای سنخهای بیداری با یکدیگر متفاوت اما تکمیل کننده ی یکدیگر محسوب می شوند. برای بیدار ماندن، چهار نوع تلاش و جهد بیپایان لازم است. با فقدان هر یک از بیداری ها، دنیای آدمی چیزی کم دارد. چهار شعلهای که وجود را گرم می کند و آدمی را به مقام شخص بودن ارتفاع می بخشد. بیداری چهارگانه عبارت است از: ۱- بیداری عاطفی – احساسی آن کس که عاطفه و احساسش بیدار است، جهان را و انسان را احساس می کند. رنجها و غمهای دیگران برایش مهم می شود. از آن مهم تر، رنج و اندوه را بر چهرههای در هم شکسته می بیند و احساس می کند این اوست که شکسته می شود. در برابر سرشت و سرنوشت آدمیان حساسیت دارد. با آنان شادی می کند و با رنجهایشان رنج می کشد. شفقت ورزی و مهربانی دارد. آن کس که با گرمای عاطفه، جانش را گرم می کند، روحی لطیف و دستانی یاریگر دارد. اینان به منزله ی پرستارانی هستند که بر زخمهای بیشمار دیگران، مرهم می نهند. همگان و همه چیز را خویشاوند خویش می بیند. میان خود و بیرون از خود، فاصلهای احساس نمی کند. آن کس که عاطفه و احساسش بیدار است، لطافتی درونی می یابد و به دنبال آن شفقت ورزی با همه کس و همه چیز، جانش را فرا می گیرد. آن گونه که سهراب سپری می سرود: شاعری دیدم هنگام خطاب,به گل می گفت: شما. جانش هم چون مولانا، با این جهان از در صلح می آید و هر چیزی را خویشاوند خود می بیند. ۲- بیداری عقلانی – منطقی وقتی چراغ عقل بیدار است، بازار پرسشگری، سنجش و تفکر انتقادی پر رونق است. پاسخها چندان قانع کننده به نظر نمی رسند. باورها را مستمرا به زیر تیغ نقد و سنجشگری می برد و هراسی ندارد از این که باورهای کهنه و ناموجه را از دست بدهد. در پذیرش سخن این و آن، این پا و آن پا می کند تا دلایل را بشنود و در آنان تامل نماید. ادعاهای بیدلیل را نمی پذیرد و سعی می کند تا به جای ادعا، استدلال بشنود. سخن قابل تامل را از میان انبوهی از سخنان سست و نادرست باز می شناسد. عقل بیدار، می خواهد هر چه بیش تر جهان را بشناسد و صحیح را از سقیم تفکیک کند. عقل بیدار، انبانی از پرسش دارد و انسانی که عقلی شعله ور دارد، بیقرار یافتن و اندیشیدن و فمیدن است. هر چیزی سوژه ی تامل و فهمیدن قرار می گرد. جستجوگری همیشگی که جستجویش همواره ناتمام است. ۳- بیداری زیباشناختی مواجههای زیباشناسانه با جهان و هستی، یکی از انواع بیداریها است. پیش تر به نقش و تاثیر مخرب "عادت"، اشاره شد. "عادت"، به سان ویروسی است که ابتدا مواجهه ی زیباشناختی و حس زیبایی شناسی را مختل می کند. چشمهای زیبابین، در اثر عادت کردن به جهان اطرف، از حساسیت لازم می افتند و بتدریج کور می شوند. در مقدمه ی کتاب مزلو[۳] (روان شناس انسانگرا)، آمده است که مزلو در حمله ی قلبی یک بار مزه ی مرگ را چشیده بود و از این رو نگرشش نسبت به زندگی تغییر کرده بود. مزلو پس از به تعبیر خودش مرگ و دوباره ی زنده شدن، دریافته بود که هر چیزی دارای ارزشی چندین برابر می شود. "آدمی با دیدن گلها و نوزادان و چیزهای زیبا تکان می خورد. آدمی از خود زندگی، از راه رفتن، از نفس کشیدن، از خوردن، از دوستیها و از گپ زدنها دچار حیرت می شود. همه چیز به شکل اغراق آمیزی زیبا به نظر می رسد و ادمی به راستی معجزه را تجربه می کند." آلن دوباتن[۴] با تکیه بر رمان "در جستجوی زمان از دست رفته"[۵] می پرسد: چگونه چشمان مان را باز کنیم؟ پروست معتقد است "نقاشان بزرگ در ما معرفتی ایجاد می کنند و عشقی نسبت به جهان بیرونی در ما می انگیزند و نیز این که آنها هستند که چشمان ما را باز می کنند". نقاشان، قابلیت بالایی برای دیدن اجزاء و اشیا دارند. به نحوی که "بازی نور در انتهای دسته ی قاشقی، لطافت تار و پود الیاف یک رومیزی، پوست مخملی یک هلو یا ته رنگ صورتی پوست پیرمردی" را می توانند ببینند. همه ی سخن این است که برخی از افراد، چشمان زیباشناختی و حساسیتشان در مواجهه ی با زیبایی در نسبت با دیگران بالاتر است. ۴- بیداری اخلاقی وقتی گلهای اخلاق در وجود شخصی شکوفا است و بوی معطر گلستان در سرزمین درون از هر سو به مشام می رسد، وقتی چشمان اخلاق باز است، آن گاه چراغ مراقبه و محاسبه ی خویش، روشن است و هیچ خاموش و کم سو نمی شود. فضیلتهای درون در اعمال برون سرریز می کند و زیستن را به رنگ خود در می آورد. اخلاقی زیستن، گرچه بر باورها متکی است، اما صفتی است که زیستن و چگونه بودن آدمی را توضییح می دهد. این سخن بدان معنا است که صرف داشتن باورهای اخلاقی (مثلا: راستگویی خوب است)، شخص را اخلاقی نمی کند. اخلاقی بودن، یعنی اخلاقی زیستن. و اخلاقی زیستن دست کم در سه گونه ارتباط و نسبت مطرح می شود: در نسبت با خود، با دیگران و با طبیعت. بیداری اخلاقی، یعنی داشتن حساسیتهای لازم اخلاقی در مقابل کنشهای خود و چگونه زیستن است. چنین حساسیتی است که فرد را مستمرا به محاسبه ی خود فرا می خواند. شخص، همواره رفتار خود را با موازین و فضیلتهای اخلاقی می سنجد. متقابلا، بیپروایی، نشانه ی مرگ اخلاق است. بیمهابا بر دیگران شوریدن و بیمحاسبه زیستن، نسان می دهد که شعله ی اخلاق خاموش شده است. کورانه قدم زدن و چشم اخلاق را بستن، سبب انواع مصایبی است که درد و رنج آدمیان را فزون می کند آدمی به دره ی دهشتناک تاریکی سقوط می کند. به تعبیر رسای مولانا: ما كه كورانه عصاها مى زنيم لاجرم قنديلها را بشكنيم ۵- بیداری معنوی شخصی که از نظر معنوی بیدار است، نه از پرسشهای بنیادین هستی و زندگی می گریزد و نه با پاسخهای اجمالی و مبهم پرونده ی آنها را می بندد. این خواب زدگان هستند که هیچ از خود نمی پرسند: از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود. خواب زدگانند که هیچ ازمعنای زندگی و هستی نمی پرسند. در سرزمین خواب رفتگان، چشمه ی پرسشهای بنیادین برای همیشه خشکیده است. به تعبیر جوزف باتلر (۱۷۵۲- ۱۶۹۲، از حکمای اخلاقی انگلیس)، اینان درکار خودفریبی اند. باتلر می گفت کسی که دو کار بکند، به واقع خودفریب است[۶]: گام اول در خود فریبی وقتی است که شخص، موضوعات مهم و اساسی زندگی را رها کرده و به آنها بیاعتنایی می کند. نسبتش با هستی، این که آیا زندگی پس از مرگی وجود دارد یا خیر، این که معنای زیستن چیست و....، برایش اهمیت ندارد و به آنها نمی اندیشد و اصلا به آنها نمی پردازد. ثانیا، و (اگر) در برابر حقایق مهم زندگی اتخاذ موضع می کند، به قراین و شواهد مخالف موضع خود، بیاعتنا است. سریع و با کمترین استدلال به نتیجه می رسد و موضوع را فیصله می دهد. کار اول او این است که اصلا پرونده ی مسایل مهم را باز نمی کند و در گام دوم، پرونده ی باز شده ی مسایل مهم را سریع مختومه می کند. شخص معنوی، کوزه ی لبریز سوال است، اما پرسش هایی که با وجود و هستی او سروکار دارد. دغدغه ی زیستن دارد و از بیهودگی، تکرار و بطالت می گریزد. و از این که جهان درونش شکوفا نشود می هراسد. دغدغههای وجودی او هم چون: تنهایی، رنج، شادی، مرگ، عشق، زندگی، و بسیاری دیگر است که او را راحت نمی گذارد. گویی نگران است. آنان که خوابند، البته پریشان هم نیستند، اضطراب و دغدغه ندارند، در سرخوشی غافلانه عمر را طی می کنند، پرسشهای سمج و آزار دهندهای در میان نیست. آنان که خوابند، شیئی اند، و شیئی، به کدام پرسش می اندیشد و کدام دلواپسی و اضطراب را تجربه می کند؟ آنان که خوابند، به واقع مرده اند، و به تعبیر مولانا، خواب گران بدمرگی است که مستحق عزاداری و مویه کردن است. پس عزا بر خود کنیدای خفتگان زین که بد مرگی است این خواب گران
اولا، برگشت غم انگیز به خواب و شکست پروژه ی آگاهی بخشی و بیدارسازی(آن چنان که در پایان فیلم اوکنینگس به نمایش درمی آید)، بر این نکته تاکید می ورزد که اگر سرچشمههای طلب و خواهش آگاهی در درون فرد خشکیده باشد، پروژه ی آگاهی بخشی بیرونی، چندان راه به جایی نمی برد و بیداری برای مدت کوتاهی دوام نخواهد آورد. به تعبیری دیگر، شاید بتوان کسی را برای مدت زمان اندکی بیدار کرد، اما بیدار ماندن، صرفا با جهد و تلاش خود فرد ادامه می یابد.
----------------------- [۲] - ای در میان جانم و جان از تو بیخبر از تو جهان پر است و جهان از تو بیخبر نقش تو در خیال و خیال از تو بینصیب نام تو بر زبان و زبان از تو بیخبر چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان در جان و در دلی، دل و جان از تو بیخبر از تو خبر به نام و نشان است خلق را وانگه همه به نام و نشان از تو بیخبر شرح و بیان تو چه کنم زان که تا ابد شرح از تو عاجز است و بیان از تو بیخبر جوینــدگان گوهر دریای کُنه تو در وادی یقین و گمان از تو بیخبر عطار اگر چه نعرهی عشق تو میزند هستند جمله نعرهزنان از تو بیخبر
عطار نیشابوری [۳] - زندگی در این جا و اکنون. مزلو [۴] - پروست چگونه می تواند زندگی مشا را دگرگون کند. آلن دو باتن – ترجمه گلی امامی [۵] - در جستجوی زمان از دست رفته - نوشته ی مارسل پروست، مترجم سحابی [۶] - از سلسله درسگفتار فلسفه ی اخلاق استاد ملکیان نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
|
حاشیه های دومین روز جلسات رای اعتماد؛ لاریجانی نمایندگان را از بوسیدن وزیر پیشنهادی اطلاعات نهی کرد Posted: 13 Aug 2013 05:12 AM PDT جرس: وزیر پیشنهادی اطلاعات پس از دفاع از خود و برنامه هایش مورد توجه نمایندگان قرار گرفت و تعداد زیادی از نمایندگان برای روبوسی به نزد او رفتند اما لاریجانی به شوخی به آن ها گفت: آقای علوی این قدر هم بوسیدنی نیست سلیقه هم چیزی خوبی است و با این جمله از نمایندگان سر جای خود بنشینند.
|
کالبد شکافی “سیاست رای ” در کردستان Posted: 13 Aug 2013 04:40 AM PDT صلاح الدین خدیو بیستم خرداد ، اقشار میانی تهران و شهرهای بزرگ هنوز درگیر «دیالکتیک ناز و نیاز» با صندوقهای رای بودند ، که شور امید به تحول و تکرار دوم خردادی دیگر، خیابانهای سنندج را فرا گرفت و آنها ناباورانه دریافتند که با روحانی هم می شود به پیروزی رسید
اگر خرداد ۶۱ و عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر ، یکی ازاصلیترین فرازهای جنگ عراق علیه ایران و به نوعی تعیین کننده دورنما و خط مشیهای اصلی سالهای بعد ازآن است ، پاییز ۱۳۶۲ نیز برای جنگ داخلی کردستان که اندکی پس از پیروزی انقلاب آغاز شد ، منزلت مشابهی دارد. درست سی سال پیش ، نطام تازه تاسیس که در جنگ با عراق دست بالا را یافته و به طراحی استراتژی تهاجمی مشغول بود ، عزم خود را جزم نمود تا تکلیف جنگ در کردستان را هم یکسره کرده و پس از آن به فعال کردن جبهه غربی بر علیه ارتش عراق بپردازد.پس از بازپس گیری بیشتر مناطق سوق الجیشی و حساس کردستان از احزاب مخالف ، پاک سازی و باز پس گیری جاده مرزی سردشت - پیرانشهر که اهمییت ارتباطی و تدارکاتی عمدهای برای اپوزیسیون مسلح کرد داشت ، در دستور کار فرماندهان نظامی قرار گرفت . اهمیت و حساسیت این نبرد به گونهای بود که رهبری حزب دموکرات کردستان ایران ناچار شد صدها نفر از پیشمرگانِ اتحادیه ی میهنی کردستان ، را بهمنظور ترمیم خطوط مقدم جبهه جنگ به یاری فرا خواند . پیشقراولان طرف مقابل را هم نیروهای حزب دموکرات کردستان [عراق] به رهبری مسعود بارزانی تشکیل می دادند که بدلیل کارآموزدگی در نبردهای چریکی ، در کنار نیروهای سپاه نقش پراهمیتی در این نبرد ایفا کردند . تقدیر تاریخ دو حزب اصلی و در حال حاضر شریک اقلیم کردستان عراق را در مهمترین نبرد نظامی کردستان ایران روبروی هم قرار داده بود . همانگونه که در ابتدا هم اشاره شد ، این نبرد خونین و پرتلفات با عقب نشینی احزاب مسلح کرد و پاکسازی جاده فوق الذکر به پایان رسید . پیامد نظامی این جنگ خود را بصورت انتقال و تبعید مرکزیت احزاب کرد به خارج از ایران پس از پنج سال حضور قاطع و مؤثردر داخل کشور نشان داد . اما پیامدهای سیاسی آن به مراتب مهم تر بود . از سال ۱۳۶۲ و بدنبال این نبرد، راهبرد مسلحانه احزاب کرد با چالشهای عمیقی مواجه شد و دوران تازهای در کردستان آغازگشت . همزمان با کاهش توان عملیاتی چریکهای کرد ، قدرت مانور و تاثیرگذاری نظام جمهوری اسلامی هم در عرصههای سیاسی و اجتماعی کردستان افزایش می یافت. اگر چه دوران بحرانی پنج ساله قبل از آن، زخمهای باز و عمیقی در این خطه بر جای گذاشته و مثلا مشارکت در انتخابات بعنوان یکی از گونههای مهم سیاست ورزی ویا شاید تنها فرصت آن در غیاب احزاب و نهادهای سیاسی ، در ذیل وضعیت جنگ و ناآرامی در منطقه ، صورتی متفاوت با دیگر استانها و مناطق کشور یافته بود . اولین انتخابات جمهوری اسلامی که همه پرسی برسر شکل آتی حکومت بود ،هم با تحریم همه جانبه احزاب کرد روبرو شد و هم بدلیل تسلط بلامنازع آنها بر منطقه ، در بسیاری از شهرها وحوزهها اصلا مجال برگزاری نیافت . مرداد همان سال (۱۳۵۸) انتخابات خبرگان رهبری برگزار شد که طی آن از حوزه انتخابیه آذربایجان غربی ، دبیر کل حزب وقت دموکرات ، عبدالرحمن قاسملو انتخاب گردید. ۲۸ مرداد همان سال اما، روز افتتاح نخستین دوره مجلس خبرگان رهبری درست مصادف بود با تشدید بحران در کردستان و جنگ در پاوه و فرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی برای اعزام نیرو به این شهر. در چنین شرایطی رهبر وقت حزب دموکرات هیچگاه فرصت و اجازه ی حضور در مجلس خبرگان را نیافت . در اواخر همان سال هم انتخابات نخستین دوره مجلس شورای اسلامی برگزار شد که طی آن کاندیداهای وابسته به حزب در بیشتر شهرهای کردستان حائز اکثریت آرا شدند . غنی بلوریان زندانی سیاسی قدیمی و عضو رهبری حزب دموکرات و بعدا حزب توده ،در مهاباد اکثریت قاطع آرا را نصیب خود کرد. با آغاز سال ۱۳۵۹ درگیریها در کردستان تشدید و شکاف نظام سیاسی با احزاب معارض هم بیش از پیش تعمیق شد. این مسئله باعث شد تا وزارت کشور نتیجه انتخابات در حوزههای یادشده را نپذیرد و نمایندگان فوق الذکر فرصت ورود به مجلس شورای اسلامی را نیابند. معدود نمایندگان راه یافته در این دوره و یا انتخابات میان دورهای مجلس اول هم فرجامی بهتر نیافتند و بعلت دو قطبی شدن فضا و غلبه نگاه امنیتی ، یا خود جو حاکم بر مجلس را برنمی تافتند و یا در جلب رضایت موکلانشان باز می ماندند . در تمام این سالها همیشه میانگین مشارکت مردم کردستان پایینتر از متوسط کشوری بود . مثلا در انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری که به انتخاب بنی صدر انجامید ، مردم کردستان با نرخ مشارکت ۸/۱۲ درصد، کمترین میزان مشارکت در کشور را بهخود اختصاص دادند . فرجام نبرد جاده سردشتپیرانشهر گرچه به عقب نشینی نمایندگان سیاست رادیکال از کردستان انجامید ، اما لزوما به معنای تبعید کامل و فراگیر نگرههای سیاسی رادیکال نبود . چه در این طرف قضیه هم ، بدلیل غلبه و تعمیق نگاه امنیتی ، خوان سیاست نهادی و فرصت برای سیاست ورزی انتخاباتی چندان گشوده نبود . چه گویی نظریه دومطلق امیرپرویز پویان اینجا به گونهای دیگر خود را به واقعیت سخت و پیچیده امر سیاسی در کردستان آویزان کرده بود.میان دو مطلق رادیکالیسم سیاسی اپوزیسیون مسلح و نگاه امنیتی مطلق انگار و بیچون و چرای حاکمیت، مردم کرد بایستی راه سومی می یافتند.مشارکت معنادار در انتخابات و برآمدن سیاست رای از دل آن، طلیعه و راهگشای این مسیر سخت و دشوار بود.
اگر در گذشتهای نه چندان دور ، انتخاباتهای ریاست جمهوری ایران از حیث رقابتی بودن چنگی به دل نمی زدند و بیشتر نمایشی بیرونق از مردم سالاری به شمار می رفتند ، بیست سال پیش در کردستان اما اتفاقی روی داد که این معادله را بهم ریخت و دوباره عنصر رقابت را که پس از نخستین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۵۸، به نوعی مرخصی اجباری رفته بود ، احیا و برخی ظرفیتهای نهفته مدنی و اجتماعی انتخابات ریاست جمهوری را هویدا نمود . احمد توکلی در ششمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۷۲ برخلاف دو نامزد دیگر، جاسبی و طاهری که تصور میشد برای خالی نبودن عریضه وارد عرصه شده اند ، زبان به انتقاد از سیاستهای اقتصادی دوران سازندگی گشود . انسداد سیاسی در کنار تورم شدید ناشی از اجرای سیاستهای تعدیل اقتصادی ویژگی عصری بود که سرانجام ایران ملول از جنگ هشت ساله و خسته از شرایط سخت دوران بازسازی را به عصر دوم خرداد رساند. در چهار ساله اول ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی ، که کشور هرروز شاهد افتتاح پروژههای بزرگ و کوچک اقتصادی بود ، به کردستان بهرهای از دلارهای نفتی و وامهای دریافتی از منابع خارجی نرسید . بماند که سایه دهه شصت هم هنوز بر حوزههای فرهنگی و اجتماعی سنگینی می کرد. آنهم به اندازهای که تصلب و جان سختی ساختارهای امنیتی و تداوم ذهنیتها و روشهای سیاسی مرسوم دهه اول انقلاب نامگذاری بازه زمانی ۱۳۷۶-۱۳۵۹را به عنوان " دهه شصت بزرگ" در کردستان چندان پربیراه نسازد. همه اینها باعث شد که مردم کردستان با رای معنادار به احمد توکلی اعتراض خود را نسبت به سیاستهای مرکز به نمایش بگذارند . در حالی که توکلی با فاصله زیاد در کردستان هاشمی را پشت سر گذاشت ، در آذربایجان غربی تنها با اختلاف ۱۳ هزار رای در رده دوم ایستاد . این اختلاف اندک بیانگر آن بود که در این استان هم وی مورد اقبال کردها قرار گرفته و هاشمی پیروزی نسبی خود را مدیون آرای سایر ساکنان استان بوده است. این مشارکت معنادار و متفاوت یکی از نخستین طلایع تولد سیاست نهادی و نوعی پیشاهنگی برای جنبش مدنی مردم ایران در خرداد چهارسال بعد بود. واضح است که ماهیت رای کردها اعتراض به سیاستهای دولت سازندگی بود و نه همدلی با گفتمان و برنامههای توکلی . هشت سال بعد در انتخابات هشتمین دوره ریاست جمهوری که اینبار احمد تولی با شعار "دولت پاک برای ملت پاک " در برابر سید محمد خاتمی قرار گرفت ,کردها با دادن رای قاطع و دوباره به دولت اصلاحات ، ماهیت سلبی و پیام اعتراضی رای هشت سال پیش خود را بوضوح نشان دادند .شایان ذکراست که در انتخابات دوم خرداد هم میزان آرای خاتمی در سقز بالاتر از زادگاهش اردکان بود.
ده سال پیش و در جریان برگزاری هفتمین انتخابات مجلس شورای اسلامی نرخ مشارکت پایین مردم کردستان –حتی پائین تر از میانگین پایتخت وکلان شهرهای ایران – نشان داد که منطق ورای رفتار انتخاباتی مردم حتی در انتخاباتهای محلی و منطقه ای، نه از جنس حساسیتهای غیر سیاسیِ محلی دیگر شهرها و ولایات کوچک کشور بلکه به میزان زیادی نزدیک به ذهنیت و انگارههای فکری طبقات متوسط و میانی پایتخت و شهرهای بزرگ است . در این انتخابات که بیشتر نمایندگان کرد دوره ششم مجلس رد صلاحیت شده بودند ، کردها همنوا با موج سرخوردگی طبقات متوسط مستقر در تهران و شهرهای بزرگ از دولت مردان اصلاح طلب ونیز ناخرسندی از کارشکنی رقبای اصولگرایشان ، با صندوقهای رای قهر کردند .مشابه این اتفاق یک سال قبل نیز در جریان برگزاری دومین دوره انتخابات شوراها روی داده بود . سرخوردگی ملی ناشی از به سرانجام نرسیدن کافی و وافی به مقصود برنامه توسعه سیاسی و مقاومت شدید بدنه محافظه کار ساخت قدرت در برابر اصلاحات که برآیند خود را بصورت خستگی و فرسودگی نیروهای اجتماعی هوادار تغییر نشان داده بود ، در کنار تحولات سریع و ناگهانی سیاسی در عراق که سبب برآمدن دولت اقلیم کردستان به مثابه بازیگری جدید و مؤثر در منطقه شد ، از سویی دورنمای موفقیت و فایده مندی سیاست نهادی را زیر سؤال برده و از سویی دیگر و به همان اندازه بر جذابیتهای سیاست رادیکال مشابه سالهای اول انقلاب افزوده بود .برحسب اتفاق علام موجودیت گروه پژاک ، شاخه ایرانی حزب کارگران کردستان در همین حال و هوا صورت گرفت. تلاقی این دو سیاست در کردستان اوایل دهه هشتاد که ابتدا از قهر با صندوقهای رای آغاز شد ، در ادامه به پیدایش نوعی " سیاست خیابانی " منجر شد که در ابتدا (۱۳۸۴-۱۳۸۲) تنها با میزبانی خیابانهای مهاباد و سرانجام در تابستان ۱۳۸۴ بصورت بحرانی فراگیر به فضاهای شهری تقریبا همه شهرهای کردنشین از اشنویه در شمال تا پاوه در جنوب کشیده شد . اما برخلاف تصور و آرزوی حامیان سیاست رادیکال که تمنای بازگشت به کردستان سالهای اول انقلاب را داشتند ، این گونه سیاست ، نه تعمیق یافت و نه تداوم . چه کردستان سالهای دهه هشتاد ، آنقدر از لحاظ جمعیتی ، اقصادی و فرهنگی تغییر ساختاری کرده بود که چندان پذیرای الگوهای سیاست ورزی دهه شصت نباشد و سیاست رای را به تمامی کنار بگذارد. به عبارت دیگر "قهر انتخاباتی" که به صورت نرخ مشارکتهای زیر ۲۰ درصد، در انتخاباتهای مجلس هفتم و ریاست جمهوری ششم در مهاباد و بوکان و سقز دل هواداران سیاست " قهر انقلابی " را ربوده بود، تنها پردهای دیگر و البته دراماتیک از سیاست نهادی بود ونه لزوما چرخشی گفتمانی در عرصه سیاست. حتی در همین سالهای قهر و اعتراض هم که نرخ مشارکت به این میانگینهای دردناک رسیده بود ، باز اصلاح طلبانی چون کروبی و معین و اعتدال گرایانی چون هاشمی رفسنجانی در صدر بودند تا این قاعده که هیچ اصول گرایی تاکنون نتوانسته رای مردم کردستان را بگیرد ، همچنان بدون استثنا بماند.
امروز و پس از گذشت ده سال از آن روزها ، باز کردستان در نوک پیکان تحول خواهی مردم ایران ایستاده است .دوشنبه بیستم خرداد ، اقشار میانی تهران و شهرهای بزرگ هنوز درگیر «دیالکتیک ناز و نیاز» با صندوقهای رای بودند ، که شور امید به تحول و تکرار دوم خردادی دیگر، خیابانهای سنندج را فرا گرفت و آنها ناباورانه دریافتند که با روحانی هم می شود به پیروزی رسید . چهار سال قبل از آن هم خاتمی در جمع فعالین و اصلاح طلبان کرد اعلام نامزدی کرده و در فردای انتخابات پر حادثه خرداد ۸۸ هم برابر آمارهای وزارت کشور ، مهاباد ، بوکان و سقز و بانه در کنار هم کیشانشان در سیستان و بلوچستان با اختلافی فاحش موسوی را بر رقیب اصول گرا و " یارانه بخشش " ترجیح دادند . بدون شک اینبار تنها اگر آرای قریب به ۸۰ درصدی شهرهای کردنشین آذربایجان غربی نصیب روحانی نمیشد ، انتخابات به دور دوم می رفت و چه بسا سرنوشتی متفاوت می یافت.صد البته این گزاره در مورد میزان آرای روحانی در استانهای بلوچستان و کردستان هم صادق است .
. همراهی همیشگی مردم کردستان با سیاستهای اصلاحطلبان و نیز اعتدال گرایان و مرزبندی همیشگی با جناح راست در کلیت آن برخلاف بسیاری از مناطق ایران، نیازمند توضیح و تفسیر بیشتر است. حتی تفاوت معنادار الگوی مشارکت ساکنان کرد نشین استان آذربایجان غربی و همسایگان آذریشان خود واجد دلالتهای پراهمیتی است که برای نمونه از پارهای نابرابریهای نهادی، اقتصادی و فرهنگی حکایت میکند. واکاوی سیاست رای در کردستان مستلزم شناخت و آگاهی از مقوله " ذهنیت سیاسی " رای دهندگان کردستانی است . در جوامع فاقد نهادهای سیاسی مدرن و حوزه عمومی فعال و کارا ، درک و فهم ذهنیت سیاسی با دشواری هایی همراه است .در چنین جوامعی فهم سنتی از سیاست معمولا ریشه در تجربیات تاریخی دارد . بماند که درک تاریخی مردم هم در غیاب آزادی پژوهش و تاریخ نگاریهای علمی و آزاد ، بیشتر متأثر از روایتهای اسطورهای و فرا تاریخی است . نقش پارادوکسیکال مذهب شیعه در تکوین جامعه شناختی مفهوم هویت ملی در ایران از حدود ۵۰۰ سال قبل به این سو ، اگرچه کارکردهای مهمی در حفظ وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران داشته ، اما از جانب دیگر به نوعی احساس غیرخودی بودن و بیگانگی با مفهوم " دولت " در کردستان سنی مذهب دامن زده است . اسطوره " خودی و غیر خودی " بودن که مخلوق فرایند ملت سازی دوران صفویه در پنج سده قبل است و نیز اسطوره " قربانی و مظلوم بودن " که از مدرنیزاسیون آمرانه و اقتدارگرای عصر پهلوی نشأت گرفته ، از مهمترین " مصالح " این ذهنیت سیاسی بشمار می روند . صد البته مصادیق و شواهد عینی هم به اندازه کافی وجود دارند که این اسطورهها را زنده و معتبر نگه دارند . عقب ماندگی صنعتی کردستان ایران نسبت به استانهای توسعه یافته تر ، تبعیضهای مذهبی و زبانی ساختاری و روزمره ، نبودن میانجیها و واسطههای کرد و بومی که ارتباط جامعه محلی را با ساخت مرکزی قدرت از کانالهای مناسب و معتبر برقرار سازد ، خالی بودن لایههای بالایی بوروکراسی از مدیران کرد و اهل سنت و ...همه و همه جامعه رای دهنده را به سمت نوعی مشارکت اعتراضی و انتخاب افراد زاویه دار با ساخت مرکزی قدرت می کشاند . منزه طلبی سیاسی ناشی از حضور انگارههای سیاست رادیکال که زمانی با حضور فیزیکی احزاب اپوزیسیون کرد گفتمان غالب بود و امروزه هم یکی از گفتمانهای تاثیرگذار است ، باعث ایجاد نوعی نظام ارزش گذاری شده که اساسا امکان گرایش به جریانهای سیاسی راست و همسو با قدرت را تضعیف می کند . این ذهنیت سیاسی را البته با تسامح بسیار میتوان با نگرشها و جهتگیریهای فرودستان در دمکراسیهای لیبرال قیاس گرفت. البته با در نظرگرفتن این نکته که تفاوت نظام انتخاباتی ایران با این کشورها بسان فاصله زمین و آسمان است .در آنجا رای اقلیتهای قومی و مذهبی، گروههای کم درآمد و مهاجران اغلب نصیب جناح چپ این کشورها میشود. برای نمونه میتوان به گرایش انتخاباتی عربهای داخل خط سبز – فلسطینیان ۱۹۴۸ – به حزب کارگر و دیگر احزاب چپ این کشور, استقبال جوامع و اقلیتهای فرهنگی، زبانی و نژادی بعضا مسلمان کشورهای اروپایی از نامزدهای حزب سبز و یا احزاب چپگرای کارگر و سوسیالیست و سوسیال دموکرات و به همان میزان پرهیز و دوریشان از جناح راست و احزابی چون دموکرات مسیحی و جمهوری خواه اشاره نمود. از این منظر میتوان استدلال نمود که در شرایط عادی همواره بیشتر آرای مناطق کرد و سنی نشین به احزابی تعلق میگیرد که در منتهی الیه چپ فضای سیاسی ایران سرگرم سیاست ورزی هستند. با این تفاوت که در دمکراسیهای لیبرال خصوصا پس از تجربهی موفق تاچریسم و احزاب راستگرا در زمینه تسخیر پایگاه رای احزاب چپ و سوسیالیست، صیانت از پایگاه رای و جلب رضایت هوادارن به ضرورتی فوری تبدیل شده است.اما در ایران نزد بسیاری از گروههای اصلاح طلب و میانه کسب آرای مردم کردستان همواره امری بدیهی پنداشته میشود و لذا بازنگری در الگوهای حکمرانی ونیز گفتگو و جلب رضایت مردم کردستان محلی از اعراب ندارد. نکتهی فوق ما را به این حقیقت رهنمون میسازد که نباید همواره نوع و نرخ مشارکت مردم کردستان را کاملا سلبی فرض کرده و آن را تنها در وجه اعتراضیش خلاصه نماییم .امید به تغییر وضع موجود و خواست بازنگری در الگوهای حکمرانی بعد مهمی از این مشارکت معنا دار است . همراهی بدون انقطاع مردم کردستان در این سالها با اصلاح طلبان و نامزدهایشان به بهترین وجه بیانگر تداوم این امید و اعتماد است . مردم کردستان دست کم امیدوارند که حاملان و عاملان گفتمان اعتدال و اصلاح زمینههایی برای زیست برابر، توازن در توسعه و گشایش فضای سیاسی و فرهنگی فراهم نمایند. بیش از سی سال پیش که کردستان در آتش رادیکالیسم سیاسی می سوخت، گروهها و محافل چند ده نفره و از همه جا رانده و مانده چپ مارکسیستی از اقصی نقاط کشور راهی کردستان می شدند تا در ازای هزینههای سنگین مادی و معنوی که بر دوش مردمان آن دیار و جنبش کردی گذاشته بودند ، دیار میزبان را ملقب به " سنگر آزادی ایران " نمایند.آش نخورده و دهن سوختهای که تنها ره آوردش رنج و مرارت مضاعف و افزون مردمانش بود.اگر این عنوان پر طمطراق تنها تعارفی توخالی و شعاری پر زرق و برق در روزگاران شعارزده آنزمان بود، سیاست رای و صبر و مدارای مدنی و استقامتهای نظری متناظربا آن ، به حق کردستان را پیشقراول جنبش مدنی مردم ایران کرده است.این طلایه داری را ارج باید نهاد. نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. |
Posted: 13 Aug 2013 04:40 AM PDT سید میثم تقی زاده
نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. |
بیش از ۷۰ درصد کارگاههای شهرک صنعتی ارومیه تعطیل و نیمه فعال هستند Posted: 13 Aug 2013 04:36 AM PDT جرس: دبیر خانه کارگر آذربایجان غربی از تعطیلی گسترده واحدهای صنعتی و تولیدی مستقر در شهرک صنعتی این استان خبر داد.
|
نقض حکم عماد بهاور در دیوان عالی کشور Posted: 13 Aug 2013 04:22 AM PDT اعزام مسعود لدنی به مرخصی جرس: مسعود لدنی بعد از ماه ها شرایط سخت و مشکلات جسمانی، سرانجام توانست از زندان کارون اهواز به مرخصی چند روزه اعزام شود. همزمان با نقض حکم ده سال حبس تعزیری عماد بهاور، پرونده این فعال ملی- مذهبی زندانی، به دادگاه تجدید نظر ارسال شد.
|
افزایش فشار بر زندانیان نشانه عصبانیت اقتدارگرایان است Posted: 13 Aug 2013 04:22 AM PDT سیدمصطفی تاجزاده: جرس: سید مصطفی تاجزاده در یادداشتی از زندان اوین با بیان خاطره ای از حسن روحانی خواسته است تا از حضور زنان در کابینه بیشتر بهره ببرد. به گزارش نوروز، این زندانی سیاسی همچنین با اشاره به برنامه ارائه شده از سوی روحانی به مجلس، آن را برنامه ای صددرصد اصلاح طلبانه خوانده که هیچ جای نقدی در آن پیدا نکرده است و از این روی توصیه کرده است تا به جای حساسیت بر روی افراد معرفی شده بر روی برنامه ها و اجرای کامل و دقیق آن تمرکز شود. وی مینویسد:” در مورد آدم ها و چینش کابینه ما اهل تسامح هستیم اما در مورد اجرای برنامه کاملا پی گیر خواهیم بود و «روحانی سنج» ما همان اجرای برنامه هایی است که ایشان به مجلس داده است.”
تاجزاده علت افزایش فشار بر روی زندانیان سیاسی را نیز عصبانیت اقتدارگرایان از رأی قاطبه مردم به دکتر روحانی دانست و گفت از نظر ما این تاوانی که در حال پرداختن آن هستیم در عوض بهبود وضعیت مردم و کاهش فشار بر آن ها قابل تحمل است.
متن کامل این یادداشت در پی می آید: - در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی در مورد این که یک نامزد زن در فهرست ده نفر نامزد تهران باشد یا نه میان بزرگان اختلاف بود. دکتر بهشتی برای من، که رابط و نماینده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی برای تعیین نامزدها بودم، چنین تعریف کرد: «مجبور شدم برای حل مسئله به قم بروم و در جلسه ای در حضور امام، آیة الله منتظری و حدود ۱۵ نفر از بزرگان مسئله را مطرح کنم که امام فرمود در این مسئله ملاک خبرویت است. هرکس خبره تر باشد زن یا مرد او را در لیست بگذارید. بقیه اعضای آن جلسه هم یا به کلی مخالف گذاشتن نام یک زن در لیست بودند و یا این که نظر امام و آقای منتظری را تأیید می کردند. این خاطره را برای دکتر روحانی می گویم برای یادآوری و تأکید بر این که زنان نه تنها در انقلاب اسلامی پیشتاز بودند بلکه در دفاع مقدس و نیز خلق حماسه دوم خرداد ۷۶ و ۲۴ خرداد ۹۲ نیز نقشی تاریخی و منحصر به فرد ایفا کردند. و چه خوب بود که زنان به عنوان وزیر در کابینه ایشان معرفی می شدند و حالا که این فرصت از دست رفته شایسته است که ایشان از زنان در پست های معاونت های رئیس جمهوری استفاده کنند. - در ارتباط با برنامه دولت تدبیر و امید نیز باید بگویم که من متن کامل برنامه ای را که دولت به مجلس تقدیم کرده است، در روزنامه اطلاعات مطالعه کردم و آن را صددرصد اصلاح طلبانه دیدم و هیچ جای نقدی در آن پیدا نکردم. و توصیه می کنم که همه عزیزان نیز آن را با دقت بخوانند و توجه داشته باشیم که ما حساسیتمان نباید روی افراد باشد بلکه باید روی برنامه و اجرای کامل و دقیق آن باشد. چرا که اگر همین برنامه اجرا شود، گام بزرگی به سمت استقرار دموکراسی و رعایت حقوق بشر از یک طرف و پیشرفت اقتصادی کشور و بهبود وضع معیشتی مردم و عزت و اعتبار ایران و ایرانی در جهان برداشته می شود. این برنامه دقیق تر و مشروح تر از شعارهایی است که در ایام انتخابات داده شده است. در مورد آدم ها و چینش کابینه ما اهل تسامح هستیم اما در مورد اجرای برنامه کاملا پی گیر خواهیم بود و «روحانی سنج» ما همان اجرای برنامه هایی است که ایشان به مجلس داده است. - در خصوص بحث تحریمها هم ضمن دعوت از همگان در جهت تلاش برای از میان برداشتن تحریمها، از آقایان دکتر عارف و دکتر مسجد جامعی درخواست میکنم تا با دعوت از دانشگاهیان و هنرمندان کمپین ضد تحریم را حمایت کنند و با این کار به شکستن تحریم مدد برسانند و به کمک آقای روحانی بشتابند تا بتواند وضعیت معیشت مردم را بهبود ببخشد. مردم دنیا باید بدانند که هم ملت ما و هم دولت و به طور طبیعی نخبگان ایرانی با این تحریم ها مخالفت کرده آن را به ضرر مردم می دانند. - عدم دعوت از خاتمی به مراسم تحلیف رییس جمهوری نشان داد که هنوز عده ای تلاش دارند تا با تلخ کردن کام مردم نگذارند تا شیرینی پیروزی در انتخابات را بچشند. در این زمینه نامه خانم ندا موسوی بجنوردی همسر سید حسن خمینی به آقای خاتمی پاسخ خوبی به این افراد بود، نامه ای زیبا با مضمونی قابل توجه که از خواندن آن لذت بردم. - نکته دیگری که باید در پایان به آن اشاره کنم افزایش فشار بر روی زندانیان سیاسی است. چنین رفتارهایی نشان از عصبانیت اقتدارگرایان از رأی قاطبه مردم به دکتر روحانی دارد و از نظر ما این تاوانی که در حال پرداختن آن هستیم در عوض بهبود وضعیت مردم و کاهش فشار بر آن ها قابل تحمل است.
|
وزارت خارجه ایالات متحده، از محدودیتهای جدید برای تحصیل دانشجویان ایرانی در آمریکا خبر داد Posted: 13 Aug 2013 03:10 AM PDT جرس: سایت موسوم به «سفارت مجازی آمریکا»، از اعمال محدودیت ویژه جهت پذیرش دانشجو از ایران در برخی رشتهها مانند نفت و گاز و انرژی هستهای خبر داد.
بر اساس این گزارش، نمونه بعضی از رشته های تحصیلی که تقاضای ویزای تحصیلی آنها پذیرفته نمیشود در ذیل می آید: سایت مجازی آمریکا برای ایرانیان اعلام کرده: درخواست ویزای افرادی که مایل به تحصیل در رشته های دیگر مانند مدیریت یا کامپیوتر هستند، اما قصد دارند که از مهارت هایشان برای کار در بخش نفت، گاز طبیعی و یا انرژی هسته ای استفاده کنند، متعاقبا موردقبول واقع نمی شود. مسئولین کنسولی برای مشخص شدن واجدین شرایط ویزا مطابق این ماده، پرونده های کلیه متقاضیانی که بعد از ١٠ اوت ٢٠١٢ دریافت شده را بررسی خواهند کرد.
|
Posted: 13 Aug 2013 02:45 AM PDT طاها پارسا شیرکو و شعرهای او خواهند ماند، مانند کلاه و عصا و کفشهای چارلی چاپلین
۱. اهرام ۲. طوفان ۳. فرعون
۱.کسی نمی تواند اهرام را از جای بلند کند.
چه بسیارند چیزهایی که زنگار می گیرند و کم نیستند چیزهایی هم که کلاه و عصا و کفشهای چارلی چاپلین
زبان مظلومِ کردی پس از شیرکو ، زبان دیگری است.شیرکو به یک اعتبار، همان رنجی را برد که فردوسی در زبان فارسی. می شود از زبان کردی قبل از شیرکو و بعد از شیرکو سخن گفت. از معانی ناب و مضامین جهانی،اشعار شیر کو که بگذریم، خدمت او به ادبیات زبان کردی در گسترش واژگان و تعابیر بینظیر است . بعید است کسی شیرکو را بخواند و غنای واژگان او را نستاید و مفتون هنرمندی او در خلق معانی به یاری واژگان زبان کردی نشود.
*
|
You are subscribed to email updates from جنبش راه سبز - همه گزارشها : متن خلاصه To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |