جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


سؤالی از آیت الله خامنه ای

Posted: 10 Jun 2014 01:31 PM PDT

زهرا ربانی املشی
با توجه به اینکه صدا و سیما نهاد تحت امر جنابعالی است و مسئول آن را شما تعیین نموده و باید به شما پاسخگو باشد، سؤال من این است : 


رهبر محتر م جمهوری اسلامی ایران ، سلام علیکم


چندی پیش از سیمای جمهوری اسلامی، مطلبی پخش شد و مدعی شد که "خانم مسیح علی‌نژاد به دلیل مصرف مواد روانگردان با حالی نامساعد در یکی از خیابان‌های لندن اقدام به کشف لباس کرده و در همین هنگام توسط سه نفر از اشرار آن منطقه در مقابل چشمان فرزندش مورد تجاوز قرار گرفته است!"


با توجه به اینکه صدا و سیما نهاد تحت امر جنابعالی است و مسئول آن را شما تعیین نموده و باید به شما پاسخگو باشد، سؤال من این است که: با توجه به این تهمت و عدم اثبات آن توسط تهمت زننده و انکار آن توسط تهمت زده شده و با توجه به آیه "والذين يرمون الـمحصنات ثم لم ياتوا باربعة شهدا فاجلدوهم ثمانين جلدة"، آیا می توان بی‌تفاوت از کنار این تهمت و افترا گذشت، و آیا شخص تهمت زننده نباید طبق دستور قرآن:
 

۱- " فاجلدوهم ثمانين جلدة "هشتاد تازيانه بزنيد

۲- "ولا تقبلوا لهم شهادة ابدا" و هرگز شهادت آنها را پذیرفته نشود.

۳- "واولئك هم الفاسقون" آنها همان فاسقانند.


آیا در داستان افک طـى چند آيـه خطاب به مؤمنانى كه فريب خوردند وتحت تاثير واقع شدند شـديـدا سرزنش نمی کند که:
 

۱- "لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا" "چـرا هنگامى كه سخن منافقان را در باره افراد مؤمن استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤمنان كه به منزله نفس خود شما هستند برخوردنكرديد؟".

۲- "وقالوا هذا افك مبين" "و (چرا) نگفتند اين يك دروغى بزرگ و آشكار است؟"


البته متأسفانه از این رسانه عمومی ناروا و تهمت بسیار شنیده ایم و از کنار آن گذشته ایم و تنها دل را به يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ خوش داشته ایم. ولی این بار تهمتی چنین عظیم به یک زن مسلمان هموطن را طبق دستور قرآن، در همین دنیا نباید نادیده گرفت و نگفت: "هذا افک مبین" چرا که خداوند با بی‌گناهان است واز آنان حمایت خواهد کرد.


موفقیت جنابعالی در عمل به وظیفه و حمایت از مظلوم را از درگاه احدیت خواستارم و امیدوارم در مجازات مقصّر یا مقصّرین کوتاهی نفرمایید.

 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


ملعون

Posted: 10 Jun 2014 01:30 PM PDT

محمدایوب کاظمی
باشد که این گروهها و کانونهای خودسر و بویژه سران آنان که مدعی خیلی چیزها هستند، نگاهی دوباره به آیات قرآن و معیارهای دینی داشته باشند.  


با نگاهی اجمالی به چندین سال اخیر، ملاحظه می شود که خیلی چیزها اتفاق افتاده است و ما بی خیال از کنار آن گذشته ایم؛ چه آبروهایی که بر باد رفته است، چه جرمهایی که اتفاق افتاده است، چه تهمتها و لجن پراکنی هایی که نثار انسانهای پاک و ارزشمند نشده است، چه غارتهایی که در بیت المال صورت گرفته است، چه ناهنجاریهایی که به نام ملت انجام نشده است، چه دستهایی که در جیب ملت رفته است، چه رد صلاحیتها و حق و ناحق هایی که به دست مدعیان صورت نگرفته است، چه بی گناهان و بزرگوارانی دچار مشکل شده اند، چه نخبگان و بزرگانی مجبور به جلای وطن شده اند، چه خونهایی که به ناحق و با سهل انگاری بر زمین ریخته است و ...اگر بخواهیم لیست ناهنجاریهای کوچک و بزرگ را در اینجا بر شماریم شاید کمتر از مثنوی هفتاد من کاغذ نشود.

شوربختانه همه این بداخلاقی های چندش آور از جانب کسانی صورت گرفته است که دو آتشه مدعی دین و دیانت بوده اند؛ یا دستی در رسانه ها داشته اند و یا مسئولیت رده بالا و ... بدتر از آن این که فقط خود را متشرع و بقیه را منحرف از دین می دانند! در حالی که کافی است نیم نگاهی به معارف و تعالیم دین مبین اسلام بیندازیم تا متوجه شویم که اینگونه افراد نه تنها دیندار نیستند، بلکه فرسنگها از دین و معارف دینی بدورند و در قرآن چنین افرادی مورد لعنت خداوند قرار گرفته اند و ظالمترین افراد شناخته شده اند و با لفظ کافر مورد خطاب و عتاب الهی قرار گرفته اند، آنجا که در آیه های ۱۸و ۱۹سوره هود می فرماید:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أُوْلَئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الأَشْهَادُ هَؤُلاء الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ ﴿۱۸﴾الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ ﴿۱۹﴾

... و چه كسى ستمكارتر از آن كس است كه بر خدا دروغ بندد؟ آنان در حضور پروردگارشان آورده مى‏شوند و گواهان خواهند گفت اينان بودند كه بر پروردگارشان دروغ بستند، هان! لعنت‏خدا بر ستمگران باد؛ همانان كه [مردم را] از راه خدا باز مى‏دارند و آن را كج مى‏ کنند و آخرت را باور ندارند.
آری! همین گروه کج فکر و کج اندیش در حضور خداوند و گواهان، مورد لعن قرار می گیرند.

اینان کسانی هستند که مانع رفتن مردم به راه خدا می شوند و آن را کج نشان می دهند تا مردم به بیراهه بیفتند، چرا که خودشان کافر بودند و به قیامت ایمان نداشتند! ...

می بینید؟ این ویژگیهایی که خداوند با عتابی بی سابقه و شدید اللحن بر پیکر نابکاران فرو می آورد، بر چه کسانی صدق می کند؟ چه کسانی از جانب خود معیار درست می کنند و معیارهای الهی را رها می سازند و بر خدا دروغ می بندند؟ چه کسانی از جیب خود معیار می تراشند و نخبگان ملت را رد صلاحیت می کنند؟ چه کسانی حقوق مردم را با این گونه اعمال زیر پا می گذارند؟ همان حقی که خداوند به آنان داده است. چه کسی معیارهای جناحی را جایگزین معیارهای الهی می کند و بسیار فراتر از نیمی از بزرگان و نخبگان این ملت را از حیز انتفاع خارج می سازد؟ آیا این غیر از دروغ بستن بر خدا و معصومین ع است؟ و اتفاقی که می افتد غیر از ستم بزرگی است بر ملت و تضییع حق الناس؟ همین معیار سازی در قضیه به کار گیری نیروها و استخدام افراد را ملاحظه کنید؛ چرا به جای معیارهای خدایی، معیارهای جناحی و نظرات شخصی در به کارگیری نیروها، بویژه در ارگانها و سازمانهای خاص به کار برده می شوند؟ آیا این دروغ بستن بر خدا نیست؟ چرا افرادی به جرم این که مثل حاکمان فکر نمی کنند باید از گرفتن برخی مسئولیتها محروم شوند؟ آیا این دروغ بستن بر خدا نیست؟ کسانی را جلب و محاکمه و محکوم می کنیم به اتهامی و جرمی که هرگز در تعالیم دین جرم محسوب نمی شود، بلکه یک امر واجب است! مثلا امر به معروف و نهی از منکر و النصیحه لائمه المسلمین! اما همین امر به معروف و نهی از منکرچون در مورد برخی افراد عمل شده است، می شود جرم! این دروغ بستن بر خدا نیست؟ و جالب این که کسانی به جرم انجام این واجب الهی گرفتار زندان و حصر و ... می شوند؛ این بر خلاف امر الهی نیست؟

در سیستم قضایی ما چندین مورد می توان یافت که جرمهایی را از جانب خود می تراشند و به نام حکم خدا مجازات می کنند؛ این دروغ بستن بر خدا نیست؟ در جریان دستگیری و محاکمه و بازجویی و ... چون خودم مستقیما درگیر آن بوده ام، چندین نوع از این بداخلاقی ها اتفاق می افتد که فرسنگها از فرهنگ دین فاصله دارد و مصداق دروغ بستن بر خدا.

بدبینی ها و زیر پا گذاشتن قاعده اصل برائت و توهم توطئه و خشونت پروری و دشمن تراشی و ایجاد فضای تردید و نابودی پایه های اخلاق و همدلی و برادری و حسن ظن و...

همه اینها دروغ بستن بر خدا و معصوم ع است و کسانی که مرتکب آن می شوند، در چارچوب مصداق همین آیه قرار می گیرند که ستمکارترین افراد هستند و مستحق لعنت.

ادامه آیه جالب است؛ چنین افرادی باعث می شوند که انسانها از دین رویگردان می شوند(یصدون عن سبیل الله) چرا که این گروهِ مدعی که بر خدا دروغ می بندند، راه خدا را کج نشان می دهند و مردم را از راه خدا متنفر می کنند و در حقیقت در راه خدا سد و مانع ایجاد می کنند و مورد لعنت خداوند واقع می شوند و در گروه کفار محسوب می گردند.

بیایید دوباره به عملکرد گروههای جامعه بنگرید و ببینید کدام گروهها و افراد، چنین کرده اند؟ این ویژگیها بر کدامین جریان و اشخاص صدق می کند؟ چه کسانی از جانب خود معیار بافته اند و بر خدا و معصومین ع دروغ بسته اند؟ و با آن معیارهای ساختگی امان مردم را بریده اند؟ کدامین گروه با عملکرد بی منطق و ضد خدایی خود، مردم را دین گریزان کرده اند؟

باشد که این گروهها و کانونهای خودسر و بویژه سران آنان که مدعی خیلی چیزها هستند، نگاهی دوباره به آیات قرآن و معیارهای دینی داشته باشند.
 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


ﺑﯽ اﻧﺼﺎﻓﯽ ھﺎ درﺑﺎره ﺣﻀﻮر ﻓﯿﻠﺴﻮف آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ

Posted: 10 Jun 2014 01:30 PM PDT

محمد مطهری
کجای قرآن و حدیث، ما را از فرصت دادن به غیرمسلمانان برای اظهارنظر آن هم در یک بحث علمی منع کرده‌اند؟  


«آثار پدرت مرا تکان داد». این اولین سخن پروفسور چارلز تالیافرو فیلسوف دین مشهور و مهمان ویژه همایش بین‌المللی اندیشه‌های فلسفی شهید مطهری خطاب به من بود که مدتی پیش ترجمه چند کتاب استاد برایش ارسال شده بود. پروفسور گوئن دیکسون استاد دانشگاه لندن با ملاحظۀ ترجمۀ کتاب مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی در مقالۀ خود اظهار کرده بود که «دیدگاه مطهری دربارۀ توحید، جهانی از بینش و بصیرت است». یکی از مهمانان اصلی در پایان همایش تأکید می‌کرد که وظیفۀ خود می‌دانم مطهری را به غرب معرفی کنم و دیگری پیشنهاد تشکیل همایش بعدی در دانشگاه متبوع خود را می‌داد.


پروفسور کلی جیمز کلارک – که سفر علمی او به مشهد با مساعی چند برادر به جنجال تبدیل شد – این نکتۀ دقیق از شهید مطهری در کتاب علل گرایش به مادیگری را که «بر خلاف رویۀ مورخان دین در غرب، باید به سراغ منشأ بی دینی رفت و نه دینداری» مطلع مقالۀ خود قرار داده و از اینکه با چنین اندیشمند بزرگی آشنا شده است ابراز خرسندی می‌کرد. کلارک قبل از سفر به مشهد، به شدت تحت تأثیر فضای فکری و فلسفی ایران قرار گرفته بود و به یکی از دوستان گفته بود که پس از بازگشت بلافاصله با برخی از مراکز فلسفی برای پروژه‌های مشترک مثل الهیات تحلیلی اسلامی صحبت خواهد کرد.

 


با توجه به موقعیت ممتاز علمی تالیافرو و کلارک مراکز متعدد حوزوی و دانشگاهی به محض اطلاع، خواستار برنامۀ سخنرانی و پرسش و پاسخ با این دو فیلسوف بین‌المللی شدند که اکثر آنان به دلیل محدودیت وقت نتوانستند برنامه‌ای تدارک ببینند.


آقای تالیافرو اندکی پس از همایش، ایران را ترک کرد و تنها توانست در سه محفل علمی شرکت کند و از پذیرایی از نوع آنچه در مشهد صورت گرفت محروم ماند. اما آقای کلارک پس از آنکه در دانشگاه‌های خوارزمی، تربیت مدرس، ادیان و مذاهب قم، علامه طباطبایی، پژوهشگاه دانش‌های بنیادی و دانشگاه امام صادق(ع) جلسات بحث و گفت‌وگو داشت عازم مشهد شد ولی نوبت به مشهد که رسید – به دلایلی که خواهم گفت – آسمان تپید!


یک گروه چند ده نفره که حزب‌الله مشهد هم از اقدام آنان بی‌خبر بود، مانع سخنرانی او شدند. چرا؟ عمدتاً با این مستمسک که کلارک مروج و مدافع همجنس‌بازی است!


کلارک یک مسیحی معتقد و شاگرد برجستۀ پلنتینگا، معروف‌ترین فیلسوف دین دنیاست که به ایستادگی در برابر الحاد در غرب شهره است. خود کلارک کتابی با عنوان «فیلسوفان خداباور» (Philosophers Who Believe) منتشر کرده و در آن یازده فیلسوف مهم خداباور معاصر را معرفی می‌کند تا نشان دهد خداباوری به میان فیلسوفان غربی بازگشته و از آن به انقلاب یاد می‌کند. این کتاب از طرف یک مؤسسه معتبر مسیحی برنده کتاب سال شناخته شد. نیز ایشان همچون استادش پلنتینگا عمر خود را صرف مبارزه با الحاد داکینز کرده و جالب آنکه در یکی از پلاکاردها در دست برادران مشهدی، کلارک «مروج افکار داکینز» خوانده شده بود!


کسی که تبلیغات و مصاحبه‌های این دوستان مشهدی را ببیند گمان می‌کند کلارک ملحدی است که یا خودش همجنس‌باز است یا لااقل خواستار ترویج همجنس‌بازی است، در حالی که او که دارای همسر و سه فرزند است تصریح می‌کند که همجنس‌بازی «گناه» و «اخلاقاً غیرمجاز» است. کلارک که مانند اکثر متفکران غربی تفکرات لیبرالی هم دارد، چنین اظهار نظر می‌کند که حقوق شهروندی این اقلیت در جامعه باید رعایت شود؛ به این دلیل که همچنان که ما مسیحیان دوست داریم که وقتی در جامعه‌ای در اقلیت زندگی می‌کنیم حقوقمان به عنوان اقلیت حفظ شود پس باید حقوق اقلیت همجنس‌باز را هم حفظ کنیم؛ چراکه حضرت عیسی می‌گوید آنچه بر خود نمی‌پسندی بر دیگران مپسند. (این خلاصه استدلال مغالطه‌آمیز اوست که با تکیه بر کلام عیسی (ع) به خیال خودش نتیجه درستی گرفته است؛ امری که به روشنی با دیدگاه اسلامی مغایرت دارد).


روشن است که تأکید بر حفظ حقوق یک اقلیت به معنای موافقت با ترویج مرام آن اقلیت نیست. آیا مثلا اگر قانون اساسی ما بر حفظ حقوق اقلیت مسیحی در ایران تأکید کند، به این معناست که قانون اساسی خواستار ترویج مسیحیت و یا مدافع آن است؟


سخن کلارک کجا و تابلوهای در دست دوستان ما کجا که او را با تهمت، مروج همجنس‌بازی می‌خوانند و چنین نوشته‌ای را به دست کودک معصوم هم می‌دهند و در عین حال خود را مدافع حریم مشهد الرضا (ع) هم می‌دانند! (البته با سابقه‌ای که در برخی سراغ داریم بعید نیست پا را فراتر گذارده و او را صریحاً «همجنس‌باز» بخوانند).


اگر شهید مطهری که دنبال برپایی کرسی تدریس «مارکسیسم» در دانشکده «الهیات» بود در قید حیات بود آیا با شنیدن خبر سخنرانی یک فیلسوف آمریکایی – ولو در جایی هم از اسرائیل طرفداری کرده باشد که بسیاری از متفکران غربی چنین‌اند – نوه‌ها و نتیجه‌هایش را جمع می‌کرد و تابلوهای دروغین به دست آنان می‌داد یا از حضور او استقبال می‌کرد و البته جانانه به نقد افکارش می‌نشست؟

 


اینها تصریحات خود کلارک درباره همجنس‌بازی و قابل پیگیری در اینترنت است که بر نکات بالا تأکید می‌کند:

I did not claim that Jesus endorsed gay marriage. I did not say that Christians should think gay marriage is good or morally permissible. I did not say that gays have a natural right to marriage. And I did not say that the Bible is not opposed to homosexuality.


کجای قرآن و حدیث، ما را از فرصت دادن به غیرمسلمانان برای اظهارنظر آن هم در یک بحث علمی منع کرده‌اند؟ فردی برای یک بحث مربوط به فلسفه دین به جمع مسلمانان آمده و آماده شنیدن انتقاد است. آیا اسلام ما را به «و جادلهم بالتی هی احسن» (نحل/۱۲۵) دعوت می‌کند یا توصیه می‌کند با سوءظن کامل نیت‌خوانی کنید، جلوی سخنرانی او را بگیرید، در مقابل محل اسکان او هم بروید، او را بترسانید و همه را هم به پای دفاع از شهر امام رضا(ع) بنویسید؟


اتفاقاً بحث و جدال احسن با آقای کلارک در قم اتفاق افتاد. کلارک که به تبع استاد برجسته خود پلنتینگا، رابطۀ عقل و دین را به شیوه مورد قبول فلاسفه اسلامی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری نمی‌پذیرد و طرفدار «معرفت‌شناسی اصلاح شده» است، در میزگرد عقل و دین در همایش شهید مطهری شرکت کرد. نظرات و انتقادات اساتید فلسفه اسلامی را مؤدبانه شنید، مؤدبانه پاسخ گفت و البته به عقیده من و شاید بسیاری از حضار نتوانست از موضع خود به درستی دفاع کند و به تصریح دیگر فیلسوف خارجی حاضر در میزگرد یعنی آقای تالیافرو (بعد از جلسه)، از موضع خود تا حدی عقب‌نشینی کرد.


آیا طلاب قم بلد نبودند به جای شنیدن حرف دو طرف، جلوی سالن کنفرانس تجمع کنند و هیاهو به راه بیندازند و پلاکارد به دست گیرند که «معرفت‌شناسی اصلاح شده توطئه استکبار علیه فلسفه اسلامی است»؟ البته با این کار تنها چیزی که به ذهن کلارک خطور می‌کرد ترس اساتید فلسفه ایرانی از مواجهه فکری با او بود.


اگر لازم است متفکرین غربی از افکار استاد مطهری و نقدهای بنیادین او از تمدن غرب از طریق یک همایش بین‌المللی آگاه شوند، آیا متفکرین لیبرال برای دعوت شدن مقدمند یا متفکران سنتی؟ مسلم است که افراد لیبرال که مبانی اندیشه‌های غربی را دستاوردهای بزرگ بشری و غیرقابل خدشه می‌شمارند برای شنیدن این نقدها در اولویت هستند تا آنچه مسلم فرض کرده‌اند به چالش کشیده شود. برخی ساده‌اندیشان ممکن است بپندارند حضور یک متفکر غربی در همایش اندیشه‌های یک متفکر اسلامی بدین معناست که «تبیین» اندیشه‌های استاد به وی سپرده شده و او بهترین گزینه برای چنین امری است!


وانگهی، آیا هر دانشمند خارجی که به ایران می‌آید باید تمام افکارش مورد تأیید ما باشد؟ در این صورت با این استدلال ساده می‌توان نشان داد اساساً هیچ مسلمانی نباید حق گفت‌وگو با مسیحیان را داشته باشد: اکثر قاطع مسیحیان حضرت عیسی(ع) را فرزند خدا می‌دانند. امری که به فرمایش قرآن آنقدر نارواست که نزدیک است «آسمان متلاشی گردد و زمین بشکافد و کوه‌ها فرو ریزد» (مریم/۹۰). اگر دیدار و گفت‌وگو و شنیدن نظرات یک مسیحی، ملازم با تأیید نظرات اوست پس آیا علمای بزرگ ما مثل حضرات آیات مکارم شیرازی، جوادی آملی و مصباح یزدی که متناوباً با علمای مسیحی دیدار می‌کنند فرزند خدا بودن حضرت عیسی را تأیید کرده و آسمان و زمین و کوه‌ها را در آستانه فروپاشی قرار می‌دهند؟!

 

 


میان ما مسلمانان در مورد مسائل مختلف اختلاف نظر وجود دارد. چطور توقع داریم که یک مسیحی و یا یک فیلسوف خارجی اختلاف فکری اساسی با ما نداشته باشد؟ برای اطلاع برخی که در تهمت زدن، شهره آفاقند یادآوری می‌کنم که مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) که زیر نظر حضرت آیت‌الله مصباح یزدی فعالیت می‌کند دوازده سال است که هر دو سال یکبار با گروهی از منونایتهای مسیحی دیالوگ‌های مفیدی برگزار می‌کند. این گروه به طور افراطی صلح‌طلبند و عمدتا هر نوع جنگ – از جمله جنگ دفاعی – را نامعقول می‌دانند و گاه و بیگاه به سرزمین‌های اشغالی نیز رفت و آمد دارند. آنان اتفاقاً مانند آقای کلارک همجنس‌بازی را خلاف تعالیم مسیح دانسته و در عین حال معتقدند آنان باید از حقوق شهروندی برخوردار باشند. منونایتها بیش از پانزده سال است در ایران در رفت و آمدند و حاصل گفت‌وگوهای علمی با آنان در قالب چند کتاب در غرب منتشر شده است.


به هر حال برادران غیرتمند مشهدی با این کار خود سه خدمت بزرگ انجام دادند:


۱- این برادران که گمان می‌کنند اجازه صحبت به چنین فردی نباید داد و حتی یک ساعت سخنرانی او را برنمی‌تابند و آن را ترویج سکولاریزم می‌دانند دقیقاً برخلاف هدف خود عمل کردند زیرا کلارک را در ایران معروف کردند، شمار خوانندگان آثار او را بالا بردند و به واسطه این شهرت مضاعف، باعث شدند مترجمین به ترجمه دیگر آثار او راغب‌تر شوند.


۲- این عزیزان، اسلام را نزد برخی جوانان، ناتوان از پاسخگویی جلوه دادند، زیرا این پرسش را پدید آوردند که مگر کلارک چه حرفی دارد که به جای آنکه پاسخش را بدهند راه را بر او می‌بندند؟! مخصوصاً جوانی که از عمق برخی مسائل مطلع نیست ممکن است با یک قضاوت ظاهری میان کار این برادران مشهدی با حضور ماه گذشته ده تن از خواهران طلبه جامعةالزهرای قم(س) در مراکز علمی آمریکا و از جمله دانشگاه جرج تاون مقایسه‌ای انجام دهد. این خواهران در آمریکا آزادانه به سخنرانی و گفت‌وگو پرداختند بدون آنکه مزاحمتی برای آنان ایجاد شود و جاسوسان وزارت اطلاعات ایران خوانده شوند. آیا این برادران بهتر از این می‌توانستند برای آمریکا تبلیغ کنند؟


۳- کلارک را که در قم تحت تأثیر استدلال اساتید فلسفه قرار گرفته بود و می‌توانست حتی پیام‌آور قدرت تفکر فلسفی شیعی در جهان فلسفی غرب باشد، تبدیل به کسی کردند که از ایرانیِ مذهبی چنین برداشتی پیدا کند که حتی تحمل شنیدن نظر مخالف را ندارد. اگر استادی از حوزه و دانشگاه به یک دانشگاه آمریکایی برود و ببیند عده‌ای جلوی در ورودی تجمع کرده و مانع از برگزاری برنامه او شده‌اند چه پیامی را برای ما ایرانیان خواهد آورد؟


برادران! بنده هم مانند شما هم در دولت قبل و هم در این دولت نسبت به وضع فرهنگ – که البته حجاب بخش کوچک و البته مهم آن است – دغدغه و نگرانی دارم. (از آغاز انقلاب در انتظار دولتی هستیم که به ویژه نیمه دوم آیه ۴۱ سوره مبارکه حج را سرلوحه خود قرار داده و در همه ابعاد عملی کند). در عین حال معتقدم جلوی سکولاریسم را با افترا و یا به دست گرفتن تابلو و مخالفت با سخنرانی یا دفن این و آن نمی‌توان گرفت. در سه دهه گذشته هیچ عاملی به اندازه گروه‌هایی از قبیل این برادران مشهدی و اسلافشان با اعمالی چون پاره کردن پیراهن سخنران و برهم زدن جلسات و با تیترهای غیرمنصفانه، برای کتب دگراندیشان خواننده جذب نکرده است. اعتراض از جنس آنچه در مشهد انجام شد غیر از تهمت‌هایی که در آخرت باید پاسخ داده شود اثر دنیایی‌اش طرفدار جمع کردن برای فرهنگ غربی است.

 


نمی‌دانم چرا این برادران از یک طرف از اینکه یک فیلسوف غربی در سال قبل از ورود به ایران در وبلاگش بنویسد «اگر چه همجنس‌بازی غیر اخلاقی، گناه و خلاف تعلیمات مسیحی است ولی باید برای همجنس‌بازان حقوقی در نظر گرفته شود»، چنین برمی‌آشوبند و راه را بر او می‌بندند و محل اقامتش را هم بی‌نصیب نمی‌گذارند، ولی زمانی که در برنامۀ نود، با چندین میلیون بیننده، جوانمردی به نام مسعود شجاعی صریحاً می‌گوید: مردم! فرزندان خود را به مدارس فوتبال نفرستید چراکه در برخی از مدارس فوتبال در ایران به وفور، نه همجنس‌بازی، بلکه تجاوز به کودکان پسر انجام می‌شود، این برادران به خیابان که نمی‌آیند هیچ، کوچکترین پیگیری هم نمی‌کنند؟! (متجاوزان ابتدا به کودکان به عنوان رفع خستگی آبمیوه حاوی مواد بیهوش کننده خورانده، و پس از تجاوز، فیلم را به آنان نشان داده و آنان را وادار به سکوت و تسلیم مجدد می‌کنند. این اعمال شنیع در برخی از هشتصد مدرسه فوتبال «مجاز» اتفاق می‌افتد و دویست مدرسه فوتبال «غیرمجاز» هم وجود دارد!).


آیا حتماً باید این مسأله با رقبای سیاسی ارتباط پیدا می‌کرد و مثلاً در محل جهاد دانشگاهی اتفاق می‌افتاد تا پرچم غیرت دینی این برادران به اهتزاز درآید؟ اگر همین موضوع در غرب اتفاق افتاده بود چند مسئول بلافاصله استعفا می‌دادند و تا ماه‌ها در اخبار تلویزیون پیگیری می‌شد. آری، این بی‌تفاوتی‌هاست که عده‌ای از جوانان را که با تعالیم اسلامی آشنایی عمیق ندارند از اسلام و نظام رویگردان و سکولاریسم را ترویج می‌کند، نه یک سخنرانی تخصصی در باب موضوعی در فلسفه دین برای ۱۷ نفر در یک کارگاه علمی آن هم به زبان انگلیسی برای مخاطبان خاص که نیاز به ثبت‌نام قبلی هم داشته است و اجرای آن از طریق اینترنت با مخاطبانی صدها برابر به سادگی امکان‌پذیر است!


نکته مهم دیگر، «بی‌صداقتی» توجیه‌ناپذیر این دوستان مشهدی است که خود را پرچمدار فرهنگ هم می‌دانند. بی‌صداقتی اول آنان این بود که این برادران با اینکه به خوبی می‌دانستند علاوه بر جهاد دانشگاهیِ دانشگاه فردوسی مشهد – که من نه آنان را می‌شناسم و نه از خط و ربط و برنامه‌های آنان خبر دارم – دو نهاد پژوهشی بسیار مهم و مورد عنایت خاص رهبری هم برگزار کننده این کارگاه هستند، با این حال تصمیم گرفتند برنامه کلارک را تنها به آن سازمانی که با آن مسأله دارند، یعنی جهاد دانشگاهی، نسبت دهند. لذا «جامعة المصطفی العالمیه» و «پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی» را که نام و لوگوی آنان در اطلاعیه ذکر شده بود نادیده گرفتند تا راه برای اقسام تهمت‌ها و افتراها باز باشد و انتقام مورد نظر را از رقیب بگیرند.


بدین صورت برادران مشهدی در این اعتراضات خالصانه و الهی، برگزار کننده را «فقط» جهاد دانشگاهی معرفی کردند و ذکری از دو مرکز پژوهشی دیگر نیاوردند.


اما بی‌صداقتی دوم به تقوای بیشتری نیاز داشت! لازم بود اگر در جمع‌آوری مدارک علیه کلارک موارد مثبتی ببینند آن را نادیده بگیرند. برایشان مهم نبود که قرآن می‌فرماید که مبادا دشمنی‌ها باعث شود که از جاده عدالت خارج شوید (مائده/۸)؛ مهم این بود که رقیب سیاسی خود را بکوبند. از مصاحبه‌های کلارک در ایران چیزی دستگیرشان نشد. بنابراین به سراغ وبلاگش رفتند. اما مشکل این بود که در کنار برخی افکار باطل، نکات مثبتی هم وجود داشت. به چشم دیدند که کلارک، هم یک متدین مسیحی است، هم در دفاع از رواج خداباوری در میان فیلسوفان غربی کتاب نوشته، هم حمله به قرآن در آمریکا را محکوم کرده و هم به بدرفتاری نسبت به مسلمانان اعتراض کرده است. اما چون هدف را توجیه کننده وسیله می‌دانند از نکات مثبت دم نزدند و یا آنها را فریبکاری خواندند و درعوض، سخنان او دربارۀ همجنس بازی را تحریف کردند. در واقع این برادران تصمیم گرفتند با ریختن ترکیبی از دو نوع بی‌صداقتی در سرنگ خود و اضافه کردن ویتامین تحریف، فرهنگ اسلامی را به جامعه تزریق کنند!

 


برخی اظهارنظرها هم بی‌شباهت به جوک و لطیفه نبود. از جمله یکی از اعضای شورای شهر مشهد برای اینکه قضیه را دراماتیک کند آن را به بیماری آیت‌الله مهدوی کنی هم ربط داد و در مصاحبه‌ای گفت: «در حالی که یکی از یاران وفادار امام راحل در بستر بیماری هستند، حضور یک فرد معلوم‌الحال در مشهد الرضا قابل توجیه نیست»! گویی سفر کلارک بلافاصله پس از عارضه قلبی این یار بزرگوار امام در چند روز پیش برنامه‌ریزی شده است.


کلارک یک فیلسوف شناخته شده و متدین مسیحی است که بخش زیادی از عمر خود را صرف مبارزه با الحاد کرده است و کتاب او در دفاع از خداباوری دو بار به فارسی ترجمه شده است. گرایش سیاسی او هر چه باشد، با هرکس دست داده باشد، در هر جا سخنرانی کرده باشد مانع از تبادل فکری با او نیست. بله، هرگاه مسئولان ذی‌صلاح، ورود او و امثال او را به ایران صلاح ندانند – که این امر در قالب عدم صدور ویزا خود را نشان می‌دهد – طبعاً این نوع همکاری‌ها منتفی خواهد بود و الا یک بنیاد علمی فرهنگی مسئولیتی ندارد که برای دعوت یک متفکر غربی ابتدا تمام افکار و اعمال سیاسی او را بررسی کند. صرف اینکه کسی قبلا با این و آن دیدار کرده دلیل بر طرد کامل او نیست. اینکه شاه اردن که همکار نزدیک و در آغوش صهیونیست‌هاست با رهبر بزرگوار انقلاب دیدار می‌کند یک موفقیت بزرگ برای دیپلماسی کشور است و فقط از دید یک فرد جاهل یا مغرض می‌تواند امری منفی تلقی شود.


متأسفیم که انقلابی که پیشقراول فرهنگی‌اش مطهری بود که با اعتماد به نفس کامل از مواجهه با اندیشه‌های جدید استقبال می‌کرد با حرکات ساده‌لوحانه عده‌ای به گونه‌ای معرفی می‌شود که گویی انقلاب اسلامی ما می‌خواهد با حرکات فیزیکی و تحریف و تهمت در مقابل اندیشه‌های غربی قد علم کند و فقط به کسانی مجال حرف زدن می‌دهد که خط سیاسی و فکری و دیدارها و ملاقات‌های آنان منطبق با ما و ارزش‌های ما باشد.


برخی مراکز علمی، حوزوی و دانشگاهی که بعضاً زیر نظر رهبر بزرگوار انقلاب فعالیت می‌کنند از بنیاد علمی فرهنگی شهید مطهری گله داشتند که چرا زودتر از حضور کلارک و تالیافرو در ایران مطلع نشده‌اند. ظاهرا آنها هم مثل ما مطلع نبودند که برای برقراری ارتباط علمی با متفکران غربی ابتدا باید به خیابان فردوسی، کوچه شهید شاهچراغی رفت و از مدیرمسئول یک روزنامه اجازه گرفت، تا از تیترهایی منصفانه! مانند آنچه امروز برای همایش شهید مطهری استفاده کرده است (دعوت از آمریکایی همجنس‌باز برای تبیین اندیشه شهید مطهری!) که در آخرین مرور مقاله از آن مطلع شدم مصون بمانند. چنانکه ملاحظه می‌شود علاوه بر تهمت همجنس‌بازی حتی از به کاربردن کلمه فیلسوف هم خودداری شده است و در ضمن القا کرده است که دعوت از وی برای «تبیین» اندیشه های شهید مطهری بوده است!


اینجانب که به عنوان معاون پژوهشی بنیاد علمی – فرهنگی شهید مطهری خدمتگزاری می‌کنم مسئولیت کامل این همایش را که پس از تلاش دو و نیم ساله به فضل الهی محقق شد، پذیرفته و به آن افتخار می‌کنم و ان‌شاءالله این نوع همایش‌ها ادامه خواهد یافت. ضمن سپاس مجدد از همکاری مراکز متعدد علمی که در برگزاری این همایش برای معرفی افکار استاد شهید در سطح بین‌المللی گام مؤثری برداشتند این سخن دردمندانه استاد را به آنان یادآوری می‌کنم که در ایرانِ ما تا قطاری ایستاده است کسی به آن کاری ندارد، همین که به حرکت افتاد سنگ‌هاست که به سوی آن پرتاب می‌شود.

منبع: ایسنا
 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

ما و آزادی های یواشکی...

Posted: 10 Jun 2014 01:30 PM PDT

شمیم
 یکی از دلایلی که ما در جامعه ایرانی به جدیت و تمام قد برای رسیدن به آزادی تلاش مکفی نمی کنیم همین آزادی های یواشکی و خاکستری ماست.


دهه پر مصائب شصت را اغلب ما به خاطر داریم.کشور در اتمسفر سنگینی از شرایط انقلابی نو پا و جنگی تمام عیار به سختی نفس می کشید. مردم یا انقلابی بودن و یا سعی داشتن ظاهری انقلابی داشته باشند و کسانی که بر مداری به غیر از این جو می چرخیدند در شرایط سختی بودند و به نوعی تابلو دار می شدند . اگر کسی می خواست سبک زندگی ای به غیر از آن چه که در گفتمان تحکمی نظام تبلیغ می شد را بر گزیند با شرایط سختی مواجه و بعضا به خاطر برخی موارد دادگاهی و جریمه های سنگین در انتظارش بود!

به دلیل جو غالب آن زمان؛ یا همراهی عمومی از سوی مردم با این گونه برخورد ها صورت می گرفته ویا بخش دیگر مردم سعی داشتند ازاین دست اقدامات (خلاف خواست مبلغان رسمی نظام) را به صورت زیرزمینی در مهمانی های خیلی خصوصی و روابط پنهان ایزوله شده خود لحاظ کنند.چون در آن برهه ی خاص امکان برخورد و مقابله با این دست نافرمانی ها به دلیل فراگیر نبودن , وجود داشته و حتی فرمان هشت ماده ای رهبر فقید انقلاب نیز مانعی بر این روند نبوده و در واقع چیزی به عنوان زندگی و حریم خصوصی معنی نداشت. و نهاد های گوناگون رسما در زندگی و احوال اشخاص دخالت می کردند و شرایط ویژه ی آن دهه این امکان را به دستگاه های انتظامی, امنیتی و قضایی می داد تا هر گونه برخوردی را روا بدانند!

حال بیش از دو دهه از آن روزهای پر التهاب گذشته و تاثیر گذاری حکومت در این گونه مقوله ها رفته رفته کم رنگ تر شده و یا قبح کار بین مردم شکسته و از جریمه و دادگاه ترسی ندارند. دلایل متنوعی را می توان برای این مهم برشمرد از رفتار بالادستی های نظام تا دنیای ارتباطات با سیر پرشتاب تحولات. شرایط امروز ما در حوزه خصوصی و عمومی تقریبا با شکل خاصی از آزادی هایی همراه است که مدت هاست حاکمیت سعی می کند آن را کنترل نماید ولی از پس اش بر نیامده است. نمونه ی نزدیک اش می توان به کلیپ جدیدی از ترانه ی هپی اشاره کرد که علی رغم دستگیری اعضای کلیپ قبلی همین ترانه، در فضای مجازی منتشر شد. به قولی ما مردمی هستیم با آزادی های پنهان نه چندان عمیق که گاه بسیار عیان است. غرض ازاین نوشتار انکار و رد واکنش جدیدی که در فضای مجازی با عنوان صفحه ی آزادی های یواشکی ایجاد شده نیست. بلکه نظر نگارنده بر این است یکی از دلایلی که ما در جامعه ایرانی به جدیت و تمام قد برای رسیدن به آزادی تلاش مکفی نمی کنیم همین آزادی های یواشکی و خاکستری ماست.

ما اگر نتوانیم با پوشش دلخواه خود ظاهر شویم بخشی از این خواسته را در جمع های کوچکتر و یا حتی به شکل عیان تر در کوچه و خیابان(گرچه با ترس و هراس) اعمال می کنیم. اگر نتوانیم رودرروی حکومت بایستیم و حرف خود را بزنیم از هر فرصتی استفاده کرده و در هر مکانی(تاکسی، اتوبوس، خانه، مهمانی و...)به حکومت و نظام می تازیم و نقد می کنیم. در واقع با شکلی از لجبازی و اصرار بر آن چه می خواهیم به روش خود، جلوی هر آن چه که خواسته های ما را نفی می کند می ایستیم و ضربه ای نه چندان کاری وارد می کنیم. می توان به عکس العمل های منفی جامعه در قبال خواست حاکمیت نسبت به هر موضوعی اشاره کرد گرچه به هدف غایی نمی رسیم. کار کرد مثبت صفحه ی آزادی های یواشکی بیشتر به عیان شدن و مطرح شدن این شکل از آزادی های ما بر می گردد که چندان عمیق نیست اما صورت کم فروغی از آزادی است و سیستم دستوری و رسانه ای رسمی را آزار می دهد و از طرفی ضعف اش در برخورد فراگیر با این مسئله. اما در کشوری که ما انتخابات های پی در پی داریم، همیشه چند رسانه منتقد حتی اندک وجود دارد و یا فضای مجازی هم که تربیون های خصوصی برای ما ایجاد کرده و...همه ی این موارد آن فشار عظیمی را که پشت سد استبداد جمع شده را کم اثر می کند و انرژی اش را کم توان. این دست آزادی ها در حکم دریچه هایی هستند که قبل از لبریز شدن سد، آب را با فشار از آن خارج می کند بدون آن که سد آسیبی ببیند.

درنتیجه باید به این مهم اذعان داشت که خمیر مایه جامعه ما تشکیل شده از ترکیب نا همگون استبداد و آزادی! این که در فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما همه جور تنوع گفتمانی وجود دارد ولی آن چه باید روی دهد اتفاق نمی افتد. اما حرفی که بیان و حتی به شکلی شنیده می شود به مانند تیری است که از کمان رها شده ولی به هدف اصابت نمی کند ویکی از دلایلی است که نمی توانیم همه ی اقشار جامعه را در رسیدن به آزادی و دمکراسی همراه کنیم . چون بخش عمده ای از جامعه به آن مقدار از آزادی هایی که در مقیاس حداقلی به آن نیاز دارد را در دسترس خویش می بیند. در واقع آزادی های یواشکی ما در طی این سال ها بیشتر مسموم کننده حرکت های اصیل آزادی خواهی بوده و مارا از رسیدن به مقصود باز داشته اند. جامعه ما؛ نه به طور مطلق در چهار چوب یک نظام تمام مستبد دیکتاتوری قرا ردارد و نه آن آزادی هایی را که مد نظر طیف نخبه و آگاه جامعه است را داراست. قرارگرفتن جامعه ی ایرانی در محدوده ای از آزادی سایه وار و استبداد؛ او را از رسیدن به هدف نهایی باز می دارد. جامعه ایرانی باید بداند که آزادی هایی از قبیل حجاب و پوشش اختیاری، سبک زندگی دلخواه، روابط بدون نظارت دستگاه های انتظامی و...در سایه آزاد ی هایی از قبیل آزادی بیان و توسعه ی ارتباطات و رسانه ها و نظام سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به روز و کارآمد و آگاهی بخشی به طیف پایین دست جامعه و رفاه عمومی و...نه تنها امکان پذیر بلکه نهادینه و با درایت و مدیریت بهتری روی خواهد داد.این که ما همه ی سهم خود از آزادی را به سطح کم عمقی از نیازهای روزمره ی خود تقلیل دهیم اتفاقی ناخوشایند است.آزادی مقوله ای فراتر از کارهای زیر زمینی است که حاکمیت مانع انجام آن در ملاء عام است.گرچه هدف قرار دادن این قسم آزادی ها توسط دستگاه های تبلیغاتی و رسانه ای و مهم جلوهه دادن آن، تا ذهن جمعی جامعه به این سو سوق پیدا کند و از متن آزادی به حاشیه آن رانده شود را می توان عملکر حساب شده ای از سوی تحدید کنندگان آزادی دانست؛ اما هر ایرانی بایدبه این موضوع وقوف کامل داشته باشد و همچون مطالبه ای فراگیر، سر لوحه کنش های سیاسی _ اجتماعی خود قراردهد که: آزادی شعار اول انقلاب بوده و هنوز محقق نشده و تا این شعار مهم در سایه آگاهی و خرد جمعی نمود عینی و عملی پیدا نکند، اهداف بعد ی انقلاب نیز میسر نخواهد شد.

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

حوادث سال ۸۸ سوء تفاهم و اشتباه طرفین بود یا فتنه و براندازی؟

Posted: 10 Jun 2014 01:30 PM PDT


در بحث چرايي پيدايي اين حوادث تلخ براي کشور که مهم‌ترين خسارتش مخدوش شدن روح اعتماد بخشي از جامعه نسبت به نظام ولايي بود، دو ديدگاه کاملاً متفاوت وجود دارد:

الف) اين حوادث نتيجه يک سوء‌تفاهم و اشتباهات طرفين (نظام و اصلاح‌طلبان) بوده.
ب) اين حوادث فتنه بود و با ماهيتي بر‌اندازانه از قبل بر‌نامه‌ريزي شده بود.


کدام يک از اين دو ديدگاه صحيح است؟

بديهي است که با گذشت پنج سال از آن حوادث، کساني که دلسوز انقلاب و کشور هستند، بايد براي اثبات و يا رد هر يک از اين دو ديدگاه با استناد به دلايل محکم، به صورت منصفانه قضاوت کنند. پذيرش هر يک از اين دو ديدگاه، داراي نتايج و پيامد‌هاي کاملاً متفاوت خواهد بود. آنچه در کشور داراي اولويت است، وحدت، همدلي و انسجام ميان همه نيرو‌هايي است که علاقه‌مند به آينده در‌خشان ايران اسلامي هستند. بديهي است که در پرتو همدلي و هم‌افزايي همه جريان‌هاي معتقد به انقلاب اسلامي، مکتب حضرت امام (ره)، ولايت فقيه و رهبري و قانون اساسي، مي‌توان به سرعت بسياري از مسائل و مشکلات را حل نمود.


بنابر‌اين براي رسيدن به اين مهم، بايد آنچه رخ داده را به خوبي تحليل کرد.

اگر آن حوادث نتيجه سو‌ء‌تفاهم‌ها و اشتباهات طرفين بوده، بايد با گذشت طرفين و تلاش براي اصلاح اشتباهات از آن عبور کرد، لکن درس‌ها و عبرت‌هاي آن را براي تکرار نشدن حادثه به ذهن سپرد. اما اگر اين حوادث نتيجه يک توطئه خارجي و فتنه داخلي بوده و داراي ماهيتي بر‌اندازانه است، بايد با فتنه‌گران و کساني که هشت ماه نظام و کشور را تا مرز فرو ريختن جلو بردند، بر‌خوردي متناسب با جرم‌شان صورت گيرد، چرا که فتنه گران بر‌انداز مفسد في‌الارض هستند و حکم مفسدين في‌الارض مشخص است.


کساني که بر ديدگاه اول اصرار دارند و اکنون به دنبال زمينه‌سازي براي رفع حصر هستند و مي‌خواهند بازيگران حوادث سال 88 را به عرصه سياست باز گردانند، مناظره‌هاي تلويزيوني را نقطه شروع شکل‌گيري نزاع و در نهايت حوادث سال 88 را دعواي بين احمدي‌نژاد و موسوي مي‌دانند. آنان مي‌گويند، نظام و مسئولان عالي آن، منصفانه با دو طرف دعوا برخورد نکردند و در نهايت اين دعوا و سو‌ء‌تفاهم‌ها، کشور را دچار مشکل ساخت. معتقدين به اين ديدگاه، با تأکيد بر سوابق افراد کليدي در جبهه اصلاحات و مشخصاً سوابق موسوي، کروبي، خاتمي و... مي‌گويند، اينها نمي‌توانند با اين سوابق بر‌انداز باشند.


دلايل طرفداران ديدگاه اول، در نهايت سستي است. تجارب تاريخي‌ نشان مي‌دهد که افراد با سابقه خوب و در‌خشان، چگونه استحاله شده و در پر‌تو روحيه دنيا‌گرايي و قدرت‌طلبي، دست به فتنه مي‌زنند. آيا سوابق آقايان موسوي، کروبي و خاتمي در‌خشان‌تر از سوابق برخي از اصحاب پيامبر (ص)، مانند طلحه ‌ و زبير است؟


براي اثبات ديدگاه دوم دلايل فراوان وجود دارد. کالبد‌شکافي حوادث سال 88 و بررسي نقش بيگانگان و رسانه‌هاي آنان در اين حوادث، به خوبي نشان مي‌دهد که آنچه اتفاق افتاد از قبل و بر اساس مدل انقلاب‌هاي رنگي طرح‌ريزي شده بود. رفتار اصلاح‌طلبان و نامزد آنان در انتخابات، نوع تعامل آنان با خارج، ارتباط برخي از ستاد‌هاي انتخاباتي با سفارتخانه‌هاي خارجي، نوع رفتار رسانه‌هاي استکباري در قبال انتخابات، فعال شدن جريان ضد‌انقلاب در همراهي با اصلاح‌طلبان در اين انتخابات، ايستادن اصلاح‌طلبان در برابر ولايت، قانون و نظام، لشکر‌کشي خياباني و مقابله با متوليان نظم و امنيت، نسبت دادن‌هاي بي‌اساس و ناروا به نظام و کليد زدن پروژه‌هايي چون پروژه شهيد‌سازي براي اين جريان، شعار‌هاي ساختار‌شکن و... هر کدام سر‌فصل‌هايي براي اثبات ديدگاه دوم است. اعترافات متهمين در دادگاه از يک طرف و انتشار اسناد فراوان در خارج از کشور از سوي بيگانگان از طرف ديگر، جاي هيچ ترديدي در مورد ماهيت بر‌اندازنه حوادث سال 88 باقي نمي‌گذارند. پناه بردن برخي از عوامل ميداني فتنه به دامن استکبار نيز، خود دليل منطقي براي اثبات ديدگاه دوم است. 

منبع: جوان 
 

ستون «جهت اطلاع» منعکس کننده‌ی مطالب تحلیلی مغایر با اهداف جنبش سبز است و صرفا جهت اطلاع همراهان جنبش سبز و خوانندگان جرس منتشر می گردد. 


حواسشان نبود «داعش» مخفف چیست؟

Posted: 10 Jun 2014 01:30 PM PDT

کورش علیانی
نمی‌دانم کسی دردسرهای هم‌سایگی با طالبان افغانستان را یادش هست یا نه، اما بی‌تعارف طالبان افغانستان در برابر این «آدم‌خور»ها بره‌های معصومی بیش نبودند.


من از استراتژی و تاکتیک رزم و این‌ها همان‌قدر سر در می‌آورم که از فیله کردن ران کرگدن برای خوراک هندی.

اما همان اول که اسم «داعش» به گوشم خورد رفتم صفحه‌ی ویکیپدیایش را خواندم و فهمیدم این در واقع مخفف «الدولة الاسلامیة فی العراق والشام» است. یعنی به زبان ساده این‌ها اولا خودشان را یک «حکومت» با تمام عرض و طولش می‌دانند، دوم این که برای خودشان گستره‌ای به وسعت «عراق و سوریه (و اگر با اسرائیل روابط حسنه نداشتند فلسطین، چون فلسطین هم جزو شامات است)» قائل هستند.

خب حالا تصور بفرمایید ایران و متحدان را که می‌خواهند بالاخره قضیه‌ی سوریه را فیصله بدهند. می‌خواهند بزنند مواضع این «آدم‌خور»ها (از «ارتش آزاد سوریه» گرفته تا همین «داعش») را نابود کنند. خب ارتش اسد ارتش کلاسیک است، اما نیروهای معارضش نیروهای پارتیزانی هستند، یعنی نمی‌شود امیدوار بود که درصد قابل توجهیشان کشته یا اسیر شوند. تنها اتفاقی که به شکستشان می‌انجامد پراکنده کردنشان است.

حالا ایران و متحدان می‌خواهند فردا بزنند مواضع این‌ها را زیر آتش بگیرند. خب بعد چه خواهد شد؟ اگر آتش‌باری موفق باشد، «آدم‌خور»ها پراکنده می‌شوند و بعد هم که ارتش اسد سوریه را کاملا تصرف کند، «آدم‌خور»ها از سوریه‌ی ناامن خواهند رفت. اگر هم به خیال خوش‌بینانه «ارتش آزاد»ی‌ها راه ترکیه را پیش بگیرند، دیگر «داعش‍»‍ی‌ها که ۸۰۰٪ می‌روند سمت عراق، چون هنوز آن‌جا را قلمرو حکومتشان می‌دانند.

خب اگر از قبل توی عراق بساط این‌ها را جمع نکرده باشند یا دست کم آمارشان را دقیق نگرفته باشند و طرح مهار برایشان نداشته باشند، اتفاقی که می‌افتد این است که «داعش» در عراق با تراکم نیرو مواجه می‌شود و اگر آقایی کند و نجابت نشان بدهد و راه نیفتد برود بغداد را بگیرد، دست کم موصل را خواهد گرفت. همین اتفاقی که افتاد و ما هم مثل ماست نگاهشان کردیم.

الان هم نیروهایشان بعد از تصرف کامل موصل، در کرکوک در حال جنگ پارتیزانی هستند و خلاصه عن‌قریب است که هم‌سایه‌ی این «آدم‌خور»ها شویم.

نمی‌دانم کسی دردسرهای هم‌سایگی با طالبان افغانستان را یادش هست یا نه، اما بی‌تعارف طالبان افغانستان در برابر این «آدم‌خور»ها بره‌های معصومی بیش نبودند.

یعنی واقعا بین این همه استراتژیست و طراح رزم و... کسی نبود که یادش باشد داعش مخفف چیست؟
 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


ملال و افق‌های گشوده

Posted: 10 Jun 2014 01:30 PM PDT

آرش نراقی
شیوه‌های ملال زدایی در جهان جدید چیست؟ و آیا می توان وجهی استعلابخش در تجربه ملال یافت؟ 


ملال و افق‌های گشوده[۱]

 

تجربه ملال وجه مهمی از زندگی ما انسانها در این عالم است. خصوصا در جهان سرعت، یعنی جهان پرشتابی که تازگی‌هایش بدرنگی رنگ کهنگی می پذیرد، تجربه ملال تقدیری ناگزیر می نماید.


در این مقال مایلم درباره سه پرسش اصلی نکاتی را بیان کنم:

(نخست) ریشه‌های ملال انگیزی عالم و نیز شیوه‌های ملال زدایی از زندگی آدمیان از منظر عارفان مسلمان چه بوده است؟

(دوّم) تلقی و تجربه انسان مدرن از وضعیت وجودی ملال چه تحوّلاتی یافته است؟

(سوّم) شیوه‌های ملال زدایی در جهان جدید چیست؟ و آیا می توان وجهی استعلابخش در تجربه ملال یافت؟

در همین آغاز تصریح می کنم که بحث حاضر بیش از آنکه بررسی جامع پرسش‌های فوق باشد، طرح پاره‌ای تأملات کمابیش پراکنده درباره این موضوعات است.


(۱)

در نگاه عرفانی، انسان در این عالم مسافر است، و هستی‌اش پویه‌ای است که با تجربه جدایی و درد فراق آغاز می شود. «درد فراق» یا «اضطراب ناشی از جدا افتادگی از اصل» نقطه آغازین حیات معنوی است، و آتش آن روح انسان را در این عالم بیقرار می کند. اما آتش فراق فقط نمی سوزاند، بلکه گاه می تواند نور و گرما ببخشد، یعنی شوق وصال را برانگیزد، و از دل عاطفه‌ای منفی و ویرانگر انگیزه‌ای مثبت و استعلابخش برآورد. شوق وصال می تواند مسافر معنوی را برانگیزد تا بار سفر بربندد و در پویه‌ای ادیسه وار به جستجوی اصل خود برآید، و با پیوستن به آن اصل هستی اصیل خویش را بازیابد. بنابراین، زندگی عارف سالک در این جهان درآمیخته با دو عاطفه وجودی عمیق است: درد فراق و شوق وصال. و در میانه آن درد و این شوق است که سفر معنوی او شکل می پذیرد. اما مفهوم «سفر» همبسته مفهوم «وطن» یا «خانه» است. «خانه» تجربه پرسه را به سفر بدل می کند- به پویه‌ای جهت دار به سوی مقصدی معنابخش. «خانه» فضای متمایز است، یعنی از میان همه مکان ها، خانه است که به فرد امنیت و آرامش می بخشد، و وحشت بیگانگی با فضاهای سرد و دلهره آور را به حسّ یگانگی با فضایی گرم و امنیت بخش بدل می کند. انسانی که از اصل خود به دور افتاده است، خویشتن را در جهان و با جهان بیگانه می یابد. و در متن این غریبگی است که جهان را از معنا تهی می یابد- دیوارهای جهان تهدیدی است که او را در تنگنای خود می فشارد و بر سینه‌اش سنگینی می کند. چشم انداز «خانه» در افق به فرد امید می دهد که وحشت بیابان به پایان می رسد. در تجربه عارف، «خانه» لحظه‌ای است که امر مقدّس خط خشک زمان و مکان را آبستن می کند، و ساحت تک بعدی زندگی او را حجم می بخشد. ترجمان فیزیکی حضور مقدّس «ناهمگنی» است- فضا تاب برمی دارد، زمان شکم می دهد- و سطح ملال انگیز وجود یکباره آبستن می شود. انحنای اطراف آن حضور، فضا را «محراب» می کند، و انحنای زمان در هنگام آشکارگی آن حضور، زمان را به «وقت» و لحظه را به «آن» بدل می کند. تجربه ناهمگنی فضا و زمان در لحظه آشکارگی امر مقدّس پدیده‌ای آشنا در متن زیست دینی است: موسی رقص شعله‌ای را در دل تاریکی بیابان می بیند و به سوی‌اش می شتابد شاید در پرتوش راهی بیابد، اما یکباره فضای اطراف آن درخت سوزان را با فضاهای دیگر متفاوت می یابد. فضایی که پیشتر پاره‌ای از بیابان و مثل هر نقطه دیگری از آن بود، یکباره متمایز و ممتاز می شود. فضای پیش روی او آبستن حضوری مقدّس بود، و در واکنش به آن فضای ناهمگن بود که موسی پای افزار از پای بیرون کرد. او در ملتقای «وقت» (زمان آبستن) و «محراب» (مکان آبستن) «واقعه» را آزمود. بنابراین، اگرچه عارف در این جهان از اصل خود به دور افتاده است، اما در جهانی زیست می کند که در آن «واقعه» ممکن است- یعنی خداوند گاه خویشتن را در انحنای خط خشک زمان و مکان بر او آشکار می کند- کرشمه‌ای می نماید تا مبادا سیاهی نومیدی روح سالک را فروبلعد. سالک خسته و فرسوده در دل این خانه‌های امن میانه راه لختی می آساید، نفس تازه می کند، توشه امید برمی گیرد تا بتواند راه را به نهایت برساند. او در دل «خانه واقعه» چهره شرقی عالم را می بیند. یعنی جهان یکباره نشانه‌ای می شود که به ماورای خود دلالت می کند. گنگی جهان گویا می شود، و آنچه پیشتر تاریک، مبهم، و نامفهوم می نمود یکباره روشنایی می پذیرد و غزلی ترّنم انگیز می شود. اما سالک همیشه در نیمه روشن عالم نیست. گاهی در این سفر گذارش به سوی غربی عالم می افتد- ورطه سیاه هولناکی که یکباره دهان می گشاید و تمام ذرّات امید و معنا را فرومی بلعد. و یکباره جهان بیابان وحشتی می شود که از هر سو به تاریکی می رسد. فرد یکباره خود را رها شده می بیند، فضا و زمان همگن می شود- هیچ نقطه‌ای با نقطه دیگر تفاوت ندارد. اگر خانه‌ای در افق به انتظار نباشد، میان این راه و آن راه چه تفاوتی است؟ در راه بی‌مقصد «سفر» به «پرسه» بدل می شود. در سوی غربی عالم، «خانه» «زندان» می شود. پنجره‌های عالم که گاه به باغ روشن ماورا گشوده بود، گل اندود می شود، و فرد خود را در تاریکی و تنگنا رهاشده می یابد. در دل چهاردیواری بی‌پنجره عالم، روح سالک یکباره تجربه ملال را به عمیق‌ترین شکل آن می آزماید. ملال تجربه تنگی و تناهی است.


(۲)

ظاهراً انسان تنها موجودی است که جهان بر او تنگ می شود. گویی چیزی در ساختار وجود انسان است که او را فراخ تر از جهان پیرامون‌اش می کند- تا آنجا که گویی دیوارهای جهان بر او تنگ می شود. اما کدام ویژگی هاست که به وجود انسان چنان فراخی‌ای می بخشد؟ به نظرم دست کم سه ویژگی در ساختار وجود انسان است که وجود او را می گستراند و حجم می بخشد:

ویژگی نخست، حافظه است. انسان از جمله موجوداتی است که حافظه‌ای قوی دارد، و می تواند از طریق حافظه‌اش زمان‌های از کف رفته را دوباره بازآزمایی کند. حافظه واقعه گذشته را به اکنون فرد می آورد، و به انسان مجال می دهد که تجربه‌های گذشته‌اش را دوباره زنده کند. حافظه وجود محصور در حصار اکنون را با افقهای گذشته پیوند می بخشد، و به این ترتیب وجود او را در خط زمان در جهت گذشته می گستراند.

ویژگی دوّم، قدرت تحلیل و استنتاج است. این قدرت به انسان مجال می دهد که بر مبنای گذشته و حال، افقهای آینده را تاحدّی ببیند و پیش بینی کند، و به این ترتیب هستی خود را به سوی افقهای آینده فرا افکند و زمان ناآمده را در اکنون (دست کم تاحدّی) بازبیازماید. در اینجا، آینده عبارتست از پیشاپیش دیدن آن چیزی که رخ نداده اما به سوی ما می آیند. قدرت تحلیل و استنتاج چندین آینده محتمل را در پیش چشم ما می گذارد و آنها را به هستی اکنون ما درمی آورد.

ویژگی سوّم عبارتست از قوّه تخیّل. قوّه تخیّل ما را از ساحت واقع فراتر می برد و به افقهای امکان پیوند می دهد. ذهن دانشمند افقهای امکان را در آینده بر مبنای قوانین طبیعت و شرایط اولیه کشف و پیش بینی می کند، اما ذهن یک هنرمند خلّاق از طریق قوّه تخیّل امکان‌های تازه می آفریند. هنرمند از افقهای واقعیت فاصله بیشتری می گیرد و در ارتفاع بلندتری پر می گشاید. بیشتر موجودات این عالم در بند واقعیت اسیرند، اما بشر احتمالاً تنها موجودی است که در اقلیم امکان هم زیست می کند- یعنی نه فقط در جهان واقع (جهان چنان که هست)، بلکه بالاتر از آن در جهان‌های ممکن (یعنی جهان چنان که می تواند باشد) هم زندگی می کند. و سری که از ابرهای واقعیت بالاتر می زند، لاجرم افقهای بازتری را نظاره می کند، و جهان درون‌اش فراخی بیشتری می یابد.

در فرهنگ و ادبیات عرفانی خداوند نامتناهی است، یعنی وجود و حضورش مرزهای واقعیت و امکان را درمی نوردد. تجلّی امر نامتناهی در جلوه گاه‌های متناهی وجه دیگری به تجربه بودن انسان در این عالم می بخشد. تجربه امر مقدّس به معنای تماس امر مقدّس با زمان و مکان مألوفی است که ساختار واقعیت تجربه پذیر انسانی را شکل می بخشد. تجربه امر مقدّس مستلزم تماس امر مقدّس با چارچوبی است که تجربه را برای بشر امکان پذیر می کند- این چارچوب ترکیب زمان و مکان است. در قاب زمان و مکان است که امر تجربه پذیر متولد می شود. اما ورود امر نامتناهی به قاب زمان و مکان قاب را منحنی می کند، چارچوب را تاب می اندازد- به تعبیر مولانا، مثل شتری است که به خانه مرغ درمی آید- خانه اگر ویران هم نشود باری شالوده‌اش به لرزه می افتد، و از گرانی بار تاب برمی دارد. تماس امر مقدّس با چارچوب زمان و مکان یکباره در ساحت بی‌موج تجربه‌های انسانی خیزابی برمی انگیزد- لحظه یکباره آماس می کند، و فضا منحنی می شود. و جاذبه ی این انحنا یکباره برای یک آن همه چیز را به سوی خود می کشاند. فضا و مکان در آن لحظه ناهمگن می شود. «واقعه» صاعقه وار می زند- برق‌اش یکباره چشم انداز افقهایی را می گشاید که از حدّ قاب قوسین جهان خیال درمی گذرد. واقعه «آینده» است، اما نه از جنس آینده‌ای که عقل تحلیل گر محاسبه می کند یا خیال خلّاق به تصوّر می آورد. واقعه «آینده» پیش بینی ناپذیر است. آینده‌ای سرکش است که رام عقل و خیال نیست. صاعقه وار ناغافل می زند، خیره می کند و تا پلک برهم زنی رفته است- سایه خیالین غزالی رمیده است در دل انبوهی تاریک جنگل. «واقعه»، برای عارف، گشایش تناهی به ساحت نامتناهی است. جهان عارف پس پشت دارد، در آغوش غیب است. و این گشودگی به عالم غیب است که ملال را از وجود او می زداید، و روزش را نو می کند.


(۳)

بنابراین، تجربه ملال کشف تناهی بشر در این عالم است، لمس دیوارهایی است که هستی او را تنگ در خود می فشارد. وضعیت وجودی انسانی است که پنجره‌های دیوار وجودش مسدود شده است- گویی در زندانی بی‌پنجره گرفتار آمده است. فضای بسته بسرعت تازگی‌های خود را از دست می دهد، نوهای آن کهنگی می پذیرد، و وجوه ممتازش فرسایش می یابد. در فضایی که همه چیز آن یکدست و همگن شده است، هیچ سویی بر سوی دیگر رجحان ندارد. رفتن به هر سویی در نهایت مثل رفتن به هر سوی دیگر است. گویی زندگی بی‌جهت می شود، و فرد گمگشته در بیابانها سرگشته می ماند. ملال واکنش روان انسان به این یکدستی سوها و بی‌جهت شدن زندگی است. برای سالکی که این جهان را در آغوش غیب می بیند، ملال حالی گذراست، وضعیت وجودی است ناشی از بسته شدن (موّقت) پنجره‌های عالم به سوی غیب. اما برای انسانی که جهانش همان است که در حصار واقعیت مألوف رخ می نماید، پنجره‌ای در دیوارهای عالم نیست- در آن سوی پرده دیوار است. ملال که تقدیر اوست، حالی گذرا نیست، مقامی ماندگار است.

به همین دلیل است که تجربه انسان مدرن از ملال از اساس با تجربه ملال سالک عارف متفاوت است. انسان مدرن در جهانی کمابیش راززدایی شده زندگی می کند که امکان وقوع «واقعه» در آن کم رنگ شده است- مکان کمتر انحناء می پذیرد و زمان کمتر متبرّک می شود. جهان مدرن، تا حدّ زیادی جهان بی‌واقعه است- گویی خداوند در آن به کسوف رفته است، پرده بر رخ کشیده و خویشتن را از آدمیان پنهان می کند. در این جهان است که ملال تقدیر بشر می شود. شوپنهاور وضعیت بشر مدرن را نوسان آونگ آسا میان رنج و ملال می دانست: تا نیازهای مان برنیامده است در رنج ایم، و تا نیازهای مان برآید ملول می شویم.

البته باید میان دو نوع «ملال» تمایز نهاد: ملال موقعیتی، و ملال وجودی. «ملال موقعیتی» ناشی از حسرت مطلوب خاصی است که اکنون مهیّا نیست، اما با تغییر مکان و گذر زمان می توان به حصول آن امید داشت. ملال موقعیتی ترجمان فیزیکی دارد، یعنی خود را در بدن انسان نشان می دهد. برای مثال، کسی را فرض کنید که در جلسه سخنرانی خسته کننده‌ای نشسته است. این فرد مدام در جای خود می لولد و به ساعت خود نگاه می کند. تمام امیدش این است که زودتر از این موقعیت خاص خارج شود و در موقعیت دیگری قرار گیرد- مثلاً از سالن سخنرانی بیرون رود و هوای تازه استنشاق کند. ملال او ناشی از این موقعیت خاص است، و می داند که اگر از این فضا خارج شود و به بیرون رود، موقعیت تازه ملال او را خواهد زدود- چرا که مطلوب او (یعنی رها شدن از این سخنرانی ملال آور و استنشاق هوای تازه) مطلوبی دست یافتنی است که با تغییر موقعیت دست می دهد. اما «ملال وجودی» از جنس دیگری است. ملال وجودی حسرت مطلوب خاصی نیست، حسرت ناشی از بی‌مطلوبی است- هیچ چیز شوق فرد را برنمی انگیزد، همه گزینه‌های پیش روی او به یک اندازه کسالت آور است. فرد ملول، در این موقعیت، بی‌کار نیست، بلکه برعکس در بسیاری موارد پرمشغله است. اما هیچ یک از کارهایی که می کند، و هیچ یک از گزینه‌های واقعی و ممکنی که در پیش روی اوست، بر دیگری برتری معناداری ندارد- همه گزینه‌ها به یک اندازه نامطلوب و فاقد برانگیزانندگی است. از همین روست که ملال وجودی ترجمان فیزیکی نمی یابد- از این موقعیت گریزی نیست، یعنی تغییر موقعیت به تغییری در وضعیت امور نمی انجامد. وقتی که همه راهها یکی است، و هیچ یک بنا نیست که به جایی بینجامد، فرد در جای خود می ماند- شوق به رفتن را درمی بازد. ملال وجودی با خمودگی ملازم است.

«ملال وجودی» تقدیر انسان مدرن است- انسانی که «غایت» از تصوّر او از عالم رخت بربسته است، و کاروان هستی‌اش به سوی خاصی نمی رود. سفری درکار نیست، فرد در جای خود رسوب می کند، یا در بهترین حالت، بی‌هدف در بیراهه‌ها پرسه می زند. از همین روست، که تجربه وجودی ملال با پرسش از معنای زندگی پیوند می یابد. یکی از مهمترین ویژگی‌های اندیشه علمی مدرن، مطابق تحلیل تاریخ نگاران علم، فرو نهادن مفهوم «علّت غایی» در مقام فهم و تفسیر جهان بود. علم جدید نگاه به جهان از منظر «علّت فاعلی» را بر نگاه مبتنی بر «علّت غایی» برگزید. اما با رخت بربستن «علّت غایی»، بشر با بحران بی‌معنایی روبرو شد. «معنا» به یک معنا همان «غایت» است. برای مثال، فرض کنید که کسی برای دیگری دست تکان می دهد، و شما از «معنای» آن عمل می پرسید. در این حالت، اگر فرد غایت آن فعل را روشن کند، در واقع معنای آن را توضیح داده است. مثلاً ممکن است بگوید که آن فرد «برای» آن دست تکان داد که از دوستش خداحافظی کند. آن غایت معنای آن فعل است. اگر فعلی بی‌غایت باشد، فاقد معناست. نگاه علمی به جهان، در کنار ثمرات درخشان و ارزنده‌ای که برای بشر به همراه داشت، جهان را از غایت و به تبع از معنای ملازم با آن تهی کرد. در جهان بی‌غایت همه راهها به هم می ماند، جهان یکباره همگن می شود، و این همگنی به بحران بی‌معنایی دامن می زند.

علاوه بر آن، ملال تجربه آهستگی و سنگینی زمان است. در وضعیت ملال وجودی زمان آهسته می شود. و فرد سنگینی بار آن را بر دوش احساس می کند. اما چرا آهستگی زمان به سنگینی آن می انجامد؟ یک دلیل آن این است که آهستگی مقام تأمل است. در زندگی پر شتاب، فرد لاجرم باید مدام اطراف خود را بپاید، سرعت نگاه فرد را از درون به بیرون می کشاند. در سرعت بالا اگر فرد از بیرون غافل شود، چه بسا جان خود را درببازد. سرعت فرد را برون گرا می کند، و به معنای عمیقی او را از خود غافل می کند. اما در تجربه ملال زمان یکباره آهسته می شود، و فرد مجال و امنیتی می یابد که نگاه از بیرون برگیرد، و به درون بدوزد. فرد در موقعیت تأمل واقع می شود- فرصت می یابد که از خود و زندگی هرروزینه‌اش فاصله بگیرد و آن را از بیرون بنگرد. و در اینجاست که تجربه ملال برای بسیاری از ما مایه هراس می شود- بسیاری از ما وقتی که از فاصله و از بیرون و بالا به زندگی خود می نگریم، و لاجرم به ارزیابی آن می نشینیم، زندگی زیسته خود را چندان ارزشمند نمی یابیم. درک شهودی این تهی مایگی یا کم مایگی فرد را به وحشت می افکند. همین است که بیشتر ما از ملال می گریزیم، چرا که تاب نمی آوریم خود را آنچنان که هستیم ببینیم. هراس از ملال هراس از خود است، گریز از ملال گریز از خود است. برای همین است که در روزگار مدرن مردم چنان از ملال می گریزند که از مرگ.


(۴)

اما بشر جدید چگونه می کوشد تا از ملال بگریزد؟ به کدام شیوه‌ها می کوشد تا از زندگی خود ملال زدایی کند مبادا چشم در چشم خود بدوزد؟

یکی از مهمترین شیوه‌های ملال زدایی در زندگی مدرن سرعت است. میان حافظه انسان و سرعت رابطه‌ای معکوس برقرار است. هرجا که آهستگی است، حافظه با قوّت تمام کار می کند. آهستگی غالباً دشمن فراموشی است. اما هرجا که سرعت است، حافظه ناتوان می شود، و فراموشی جا باز می کند. صنعت «سرگرمی» در جهان جدید که می کوشد از طریق ستبر کردن پرده‌های غفلت، «کشید بار تن» را برای انسان مدرن تحمّل پذیر کند، عمدتاً بر سه رکن، سکس، خشونت، و سرعت استوار است. هر سه عامل عواطف تند و سرکش انسان را برمی انگیزد، و حافظه او را مه آلود می کند، و او را در خلسه فراموشی فرو می برد. در خلسه فراموشی فرد چندان مخمور می شود که دیگر نمی تواند جزئیات امور را ببیند، به خاطر بسپارد، و درباره‌شان تأمل کند. سرعت و نیز شدّت بخشیدن به عواطف تند و سرکش از جمله راههای ملال زدایی در زندگی بشر مدرن است.

شیوه دیگر برای ملال زدایی، غرقه شدن در اشتغال است. شغل در جهان جدید خصلتی دوگانه دارد: از یک سو، شغل، خصوصاً به معنای مدرن آن، از مهمترین ریشه‌های ملال در زندگی انسان است؛ و از سوی دیگر، یکی از مهمترین شیوه‌های ملال زدایی. در روزگار مدرن، رابطه انسان با شغل‌اش پیچیده و بحرانی است. در بسیاری موارد، شغل فرد بیش از آنکه برآمده از شوق او باشد، ناشی از تحمیل ضرورت‌های زندگی است. بیشتر افراد به شغل‌شان تعلق خاطر عمیقی ندارند، و بیشتر عمرشان را صرف کاری می کنند که برای‌شان شوق انگیز نیست. شغل بی‌شوق ذهن خلّاق فرد را خاموش می کند، و فرد رفته رفته می آموزد که کارهایش را به طور خودکار و بدون تأمل خلّاق انجام دهد. از سوی دیگر، حاصل کار بسیاری از افراد نقش مهّمی در زندگی ایشان و نزدیکان و عزیزان‌شان ندارد- حاصل کارشان مثل کودکی است که تا زاده می شود به خانواده‌ای دیگر می سپارندش. بیگانگی با شغل به بیگانگی با خود می انجامد. فرد فاصله‌ای غیرخلّاق و خموده با خود می یابد. «فاصله خموده» با «فاصله خلّاق» متفاوت است. فاصله خلّاق موقعیت تأمل است، فرد با فاصله گرفتن از خود مجال تأمل در خود را می یابد، و این آگاهی درجه دوّم از خویشتن می تواند سرچشمه خلّاقیت و معنابخشی باشد. اما فاصله خموده خاموش شدن موتور ذهن فعال است. فرد با دنده خلاص پیش می رود- خمار و خواب زده خود را به جریان روزمرگی می سپارد. فاصله او با خود از خلسه فراموشی برمی خیزد. خمار خود‌فراموشی فرد را از وحشت رویارویی با خود می رهاند. و در این فرآیند است که فرد رفته رفته «دیگری» می شود، یعنی از خود خالی و از نگاه دیگران پر می شود، یعنی آن می شود که نگاه دیگران از او می طلبد، و از جمله همان ارزشهایی را برمی گیرد که در کارخانه «دیگران» تولید شده است. او از راه در باختن خود، و همرنگ شدن با دیگران، از وحشت ملال می گریزد- هرچند که گاه در لحظات نادر خودآگاهی بر پوست سرد حفره سیاه درون‌اش دست می ساید.

شغل و سرگرمی شاخه‌های ملال را می زند، اما ریشه آن را برجا می گذارد. فراموشی شیوه منفعلانه رویارویی با تجربه ملال است. اما ملال می تواند موقعیتی ممتاز برای استعلا بخشیدن به زندگی باشد. همانطور که پیشتر اشاره کردم، در تجربه ملال زمان آهسته می شود، و این آهستگی موقعیت تأمل می آفریند. فرد هوشمند می تواند به جای آنکه از این موقعیت بگریزد، به دل آن بزند. یعنی به جای آنکه ملال زدایی کند با ملال چشم در چشم شود. فرد می تواند از موقعیت تأمل برآمده از ملال برای شناخت عمیقتر خود بهره بجوید. در گذر آهسته زمان فرد می تواند محتوای زندگی‌اش را بدّقت ارزیابی کند، و ارزش ارزشها و کارهایش را بسنجد، و ببیند که زندگی‌اش تا کجا برآمده از اختیار و گزینش خلّاقانه او بوده است، و تا کجا تقلیدی کورکورانه از دیگران. در این صورت، تجربه ملال می تواند فرد را یک گام به زندگی متأملانه و اصیل (یعنی آفرینش خودآگاهانه وحدتی زیباشناسانه و اخلاقی از عناصر زندگی اش) نزدیکتر کند. فرد می تواند به جای انکار ملال، آن را برسمیت بشناسد، و به جای گریز از آن، از مجالی که برایش گشوده است، بهره نیکو ببرد. ملال برای سالک طریق تجربه جهان خاکستری خالی از حضور است، و برای انسان مدرن تجربه جهانی است که زمان و مکان‌اش یکسره ساختاری همگن یافته است. اما در هر دو وضعیت، ملال موقعیت آگاهی بخش است، فرد را با حدود خود آشنا می کند، و سرشت سوگناک جهانی را که در آن زیست می کند، نه در قالب مفاهیم انتزاعی که در قالب عواطف انضمامی، آشکار می کند.


(۵)

سالک معاصر در کناره راه به انتظار گودو نشسته است- چشم به راه کسی است که می آید، کسی که مثل هیچ کس نیست. او در پایان ملال در انتظار «واقعه» به افقهای دوردست خیره است، و با خود می گوید که اگر امروز نیامد، باری فردا خواهد آمد. «واقعه» اما به فرمان کسی نمی آید. سالک معاصر در کناره مرزهای هیچ و خدا نشسته است- در اقلیم مه آلود نبوغ و بلاهت. اگر «واقعه» رخ دهد، زندگی معنا می یابد، و اگر نه، شوخی ملالت باری بیش نخواهد بود. زندگی سالک معاصر در مرزهای این ابهام خطرخیز می گذرد: او یا قهرمانی است که در پایان راه بر ملال هستی چیره می شود، و در دل واقعه وجود اصیل خود را بازمی یابد، یا پهلوان پنبه‌ای است که دن کیشوت وار به جنگ آسیاب بادی می رود. اما شاید نتیجه نبرد نیست که قهرمان را از ابله متمایز می کند. شاید قهرمان واقعی همان ابلهی است که برغم قرائن، امید و آرمان‌اش را فرونمی نهد، و فردا باز به کناره جاده بازمی گردد و به انتظار می نشیند - به انتظار کسی که می آید، کسی که مثل هیچ کس نیست. و شاید «بدین سان است که کسی می میرد و کسی می ماند.»

 


آرش نراقی

کالج موراوین، پنسیلوانیا


[۱] مقاله حاضر متن پیراسته سخنرانی است که در تاریخ ۴ نوامبر سال ۲۰۱۱ در انجمن فرهنگی ایرانیان آمریکا ایرانیان کالچرال سوسایتی آاف آمریکا (شباهنگ) ایراد شده است.  
 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


آشوب در عراق

Posted: 10 Jun 2014 01:30 PM PDT

فریدون مجلسی
چگونگی عقب‌نشینی ارتش عراق از شهر بزرگی چون «موصل» نیز در هاله‌ای از ابهام‌ است و معلوم نیست به چه بهایی، امکان‌پذیر شده است! 


ماجراجویی اخیر «القاعده» یا سنگواره‌های آدمخوار سربرآورده از عهد «حجاج‌‌بن‌یوسف» را، که اکنون گستاخانه به «موصل» چنگ انداخته‌اند، از دو دیدگاه می‌توان تحلیل کرد: یکی تاسف از اینکه دولت عراق به‌دلیل دودستگی‌های بعضا میراث صدام و تعصبات گوناگون، هنوز نتوانسته است استقرار خود را چنان تثبیت کند که استان «انبار» و اکنون «موصل»، جولانگاه این سیاه‌اندیشان جاهلیت نشود. اما روی دیگر سکه، تکانی است که باید دولت عراق را به خود آورد که اینان را منزوی کند و به لانه‌های بیابانی‌شان بازگرداند. اینان که با الهام از قبایل صحرایی عربستان و قبایل کوه‌نشین جنوب افغانستان، مزه قدرت و تریاک حکومت را چشیده‌اند شاید حقانیت خودشان را باور کرده‌اند و نمی‌دانند که مدنیت سوریه و بین‌النهرین زیر بار بدویت اینان نمی‌رود. واقعیت این است که دولت‌های منطقه نیز از مواجهه با نیازها و واقعیات زمان، دور و غافل مانده‌اند. اگر دوراندیشی لازم در دنیای امروزی اتحادیه‌های اقتصادی را داشتند، باید از مدت‌ها پیش میان کشورهای هم‌فرهنگ و ثروتمند منطقه، هماهنگی‌های لازم برای تشکیل چنان اتحادیه‌ای به عمل می‌آوردند تا بتوانند در برابر اتحادیه اروپا، اتحادیه اوراسیا، اتحادیه آسه‌آن و قدرت‌های اقتصادی بزرگ دیگر مانند آمریکا، چین، هند و برزیل بایستند و رقابت کنند و به نوعی در پرتو این اتحاد، بقا و حیات خودشان نیز ملعبه نیروهای ماجراجو و توهم‌پرور قرار نگیرد. شاید این اتفاق حرکتی میان سران کشورهای منطقه ایجاد کند که، به‌جای رقابت‌های سیاسی و اختلافات گوناگون، توانمندی‌های خود را در توسعه اقتصادی متمرکز کنند؛ که توسعه اجتماعی و سیاسی را نیز در پی خواهد داشت و به این‌ترتیب؛ ماجراجویان متوهم را نیز با بن‌بست مواجه می‌کند.

دولت عربستان و امثال آن نیز از اینکه اینگونه مارها را در آستین می‌پرورانند پشیمان خواهند شد. عراق ثروتمند و با هزاران مشکل و برنامه توسعه رویاروی است. باید با تعدیلات سیاسی و اجتماعی لازم، مشارکت‌های قومی و گروهی را در امور کشور تضمین و از قدرت‌یابی ماجراجویان سلفی جلوگیری کند. سلفی‌ها می‌خواهند با سدشدن میان عراق و سوریه، مانع چنین اتحادیه‌ای شوند. عراق ثروت و امکانات مالی را برای بسیج نظامی لازم دارد و ناچار است به آن متوسل شود، اما دریغ است که به‌خاطر گوشمالی مشتی جنگ‌طلب و آدمکش ناچار شود امکاناتی را که باید صرف بهبود سطح زندگی و بهداشت و خصوصا آموزش و آموزش و آموزش توده‌های مردم عراق کند به این‌ترتیب با هزینه‌های امنیتی بر باد دهد. در اتحادی بزرگ میان کشورهای منطقه، منافع مشترک جایگزین رقابت‌های خصومت‌آفرین می‌شود و ماجراجویان بدوی نیز در برابر قدرت‌های متحد و بزرگ مدنی، توان چنین گستاخی‌هایی نخواهند داشت. به‌هرحال؛ چگونگی عقب‌نشینی ارتش عراق از شهر بزرگی چون «موصل» نیز در هاله‌ای از ابهام‌ است و معلوم نیست به چه بهایی، امکان‌پذیر شده است! جالب است که این حمله همزمان است با حمله «القاعده» و متحدانش به فرودگاه «کراچی» و حمله طالبان به استادان و دانشجویان افغان. آیا اینان اصالتا و بدون پشتیبانی خارجی از چنین قدرت گسترده‌ای برخوردارند؟! 


منبع: شرق

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


موضع آیت‌الله العظمی سیستانی درباره رخدادهای نینوا و موصل

Posted: 10 Jun 2014 10:27 AM PDT

جرس: دفتر آیت الله العظمی سیستانی در خصوص رخدادهای امروز نینوا و موصل عراق بیانیه ای صادر کرد.  


به گزارش شفقنا، در این بیانیه که ممهور به مهر دفتر آیت الله العظمی سیستانی است، آمده است: مقام عالی مرجعیت دینی با نگرانی رخدادهای استان نینوا و موصل را پی گیری می کند. از تمام مسئولین می خواهد که با وحدت کلمه با این رخداد برخورد کنند و از نیروهای مسلح عراق در برخورد با گروه های تروریستی حمایت می کند‎.


متن کامل بیانیه به این شرح است:


بسم الله الرحمن الرحیم


‫مرجعیت در عراق با نگرانی شدید تحولات امنیتی اخیر در استان نینوا و مناطق همجوار آن را دنبال می کند٬ و بر این اساس بر وحدت کلمه حکومت عراق و همه مسئولین سیاسی کشور و تقویت هر چه بیشتر تلاش ها در مقابله با تروریسم و فراهم ساختن حمایت کامل از شهروندان در برابر شرارت های تروریسم تآکید می کند.


رحم الله شهداءهم الأبرار و من علي جراحهم بالشفاء العاجل و الله سمیع مجیب‎

1435/08/11


 

تسلط داعش بر بخش‌هایی از استان صلاح‌الدین پس از تسلط به موصل

Posted: 10 Jun 2014 10:27 AM PDT

جرس: تروریست‌های داعش پس از سیطره کامل بر شهر «موصل» و فراری دادن تعداد زیادی از ساکنان آن به استان صلاح‌الدین یورش بردند.

 

به گزارش فارس به نقل از رسانه‌های عراقی، عناصر گروه تروریستی موسوم به «دولت اسلامی عراق و شام»(داعش) پس از ناکامی‌ چند روز پیش در اشغال شهر سامرا، به شهر موصل در استان نینوا هجوم بردند و امروز موفق شدند، استانداری، فرودگاه و چند بخش مهم دیگر در نیمه شرقی این شهر را تصرف کنند.

 

منابع خبری از کنترل داعش بر بخش اعظم موصل خبر دادند

 

الجزیره عراق نیز به نقل از اثیل النجیفی، استاندار موصل خبر داده که بخش اعظم موصل در اختیار تروریست‌های داعش است.

 

برخی منابع نیز می‌گویند که فرودگاه و استانداری موصل تحت کنترل داعش است.

 

تخلیه مقرهای حزبهای بارزانی و طالبانی

 

مسئول اطلاع‌رسانی حزب دموکراتیک کردستان به ریاست «مسعود بارزانی» در استان نینوا اعلام کرد که به دلیل حملات تروریستی داعش در این شهر، مقر این حزب و حزب اتحادیه میهنی کردستان به ریاست «جلال طالبانی» به طور کامل تخلیه شده است.

 

فرار 1400 زندانی از زندانهای موصل

 

در پی سیطره داعش بر شهر موصل،1400 نفر از زندانیان زندان‌های «بادوش»، «تسفیرات» و «مبارزه با تروریسم» در این شهر موفق به فرار شدند. این اقدام پس از حمله داعش به این دو زندان بود. اما نیروهای امنیتی عراق در حال تلاش برای بازپس‌گیری این دو زندان از دست داعش هستند.

 

سیطره داعش بر بانک مرکزی موصل

 

تروریست‌ها در ادامه پیشروی در شهر موصل، بانک مرکزی واقع در غرب این شهر را اشغال کردند.

 

حمله داعش به کردستان عراق و کیفیت واکنش رهبران کرد علیه تروریست‌ها

 

در پی حمله گروه تروریستی «داعش» به شهر موصل، سخنگوی نیروی نظامی منطقه کردستان عراق موسوم به «پیشمرگه» از آمادگی این نیروهای برای مقابله با داعش خبر داد.

 

آوارگی ساکنان موصل

 

ساکنان شهر موصل در پس سیطره داعش بر این شهر آواره شده‌اند و از بیم جانشان در حال فرار از شهر هستند.

 

هزاران شهروند از ساکنان موصل به سوی دو استان «اربیل» و «دهوک» در کردستان عراق فرار کرده‌اند و برخی از آنها از شب گذشته محل زندگیشان را ترک کرده‌اند.

 

سیطره داعش بر انبارهای تسلیحات فرماندهی عملیات نینوا

 

گروه تروریستی داعش در ادامه پیشروی در شهر موصل، بر انبارهای تسلیحاتی فرماندهی عملیات نینوا در این شهر سیطره یافت.

 

شخص «ملک عبدالله» دستور اشغال سامرا و موصل را صادر کرد

 

پایگاه خبری «عراق القانون» به نقل از منابع آگاه بلندپایه نوشت که حمله تروریستی داعش به موصل و پیش از آن به سامرا کاملا تحت نظارت و به دستور ریاض صورت گرفته است.

 

بر اساس این گزارش سرکرده داعش با پادشاه عربستان اخیرا دیداری داشته و ماموریت اشغال استان‌های سنی‌نشین و تبدیل آنها به امارت‌های تکفیری تحت نظارت ریاض و دوحه را پذیرفته است.

 

به آتش کشیده شدن مقرهای امنیتی در موصل

 

نیروهای داعش، تمامی مراکز و مقرهای امنیتی در شهر موصل را به آتش کشیدند.

 

معاون وزیر خارجه آمریکا امروز به عراق می‌رود

 

«عراق پرس» نوشت: «مری هارف» سخنگوی وزارت خارجه آمریکا اظهار داشت که امروز سه‌شنبه «بریت مک گورک» معاون وزیر خارجه این کشور به عراق سفر خواهد کرد تا با مقامات کردستان عراق درباره ازسرگیری روابط اربیل- بغداد گفت‌وگو کند.

 

مری هارف گفت که مک‌گورک به محض ورود به عراق اوضاع سیاسی و امنیتی این کشور را با مقامات این کشور بررسی خواهد کرد و با طیف‌های سیاسی مختلف عراق برای حل بحران موصل و تشدید حملات تروریستی در عراق گفت‌وگو خواهد کرد.

 

در این گزارش هیچ اشاره‌ای به طرف هایی که قرار است معاون وزیر خارجه آمریکا با آنها دیدار کند نشده است.

 

استاندار نینوا نگریخته است

 

برخی منابع رسانه‌ای از فرار «اثیل النجیفی» استاندار نینوا خبر دادند و اعلام کردند که وی به اربیل رفته است.

 

او برادر «اسامة النجیفی» رئیس پارلمان عراق است که امروز طی بیانیه‌ای از مردم موصل خواسته بود از شهر خود دفاع کنند.

 

اما لحظاتی پیش این خبر تکذیب و اعلام شد که وی در داخل نینواست و به دنبال یافتن راهکاری برای مهار بحران این استان است.

 

«داعش» به استان «صلاح‌الدین» قشون‌کشی کرد/سیطره تروریست‌ها بر چند منطقه این استان

 

عناصر گروه تروریستی داعش پس از اشغال کامل شهر موصل، امروز به استان صلاح‌الدین حمله کردند و کنترل چندین منطقه از آن را در دست گرفتند.

 

پایگاه خبری «المسلة» اعلام کرد: یک منبع آگاه امنیتی در استان «صلاح‌الدین» اعلام کرد که افراد مسلح داعش پس از اشغال کامل شهر «موصل»، امروز بر شرق منطقه «الشرقاط» و شمال «تکریت» در این استان نیز کنترل امور را به دست گرفته‌‌اند و از صبح امروز بر مناطق «قنیطرة»، «الخمیسات»، «الشیخ حمد»، شرق منطقه «الشرقاط» و شمال تکریت سیطره یافته‌اند.

 

این منبع که خواست نامش فاش نشود گفت: عناصر مسلح در روستای «شیخ حمد» و مناطق تحت اشغالشان رژه می‌روند و پرچمهای داعش را بر فراز این مناطق برافراشته‌اند و از مردم می‌خواهند که به آْنها بپیوندند.

 

«مسعود بارزانی» مانع ورود مردم موصل به کردستان عراق می‌شود

 

پایگاه خبری «المسلة» عراق به نقل از منابع آگاه نوشت که «مسعود بارزانی» رئیس منطقه کردستان عراق به نیروهای پیشمرگه و آسایش ماموریت داده تا مانع ورود آوارگان و جنگ‌زدگان موصل به شهرهای «اربیل»، «سلیمانیه» و «دهوک» شوند.

 

این منابع اعلام کردند که هزاران آواره موصلی از شب گذشته در مقابل ایست‌های بازرسی ورودی این شهرهای کردستان عراق حضور دارند اما به آنها اجازه ورود داده نمی‌شود.

 

آماده باش مرزبانی در مرزهای كردستان ایران



نماینده مردم سنندج و دیواندره از آمادگی مرزبانی برای مقابله با تحركات اخیر گروهك تروریستی داعش در مرز كردستان خبرداد.

 

سیدحسن علوی در گفت‌وگو با خبرنگار ایلنا با بیان اینكه كردستان ایران 220 كیلومتر مرز مشترك با كشور عراق دارد، اظهار كرد: باتوجه به آنكه استان موصل عراق و بخشی از شهر صلاح‌الدین به تصرف گروهك تروریستی داعش درآمده است، طبیعتا مرزبانی ایران نیز در منطقه به حالت آماده باش درآمده است.

 

نماینده مردم سنندج و دیواندره با اشاره به حالت فوق‌العاده در كشور عراق، گفت: سیستم امنیتی عراق تدابیر اساسی و لازم را برای مقابله با گروه داعش نداشته است كه این امر منجر به تصرف كامل برخی از مناطق این كشور ازجمله موصل شده است.

 

وی ادامه داد: دامنه حركت گروه تروریستی داعش می‌تواند به مرزهای ایران برسد اما ارتش ما آمادگی برای مقابله با آنها دارد. البته در اقلیم كردستان عراق قطعا رغبتی برای ورود این گروه وجود ندارد و در طول تاریخ ثابت شده است كه كردستان هیچ‌گاه نخواسته وارد حاشیه شود.