جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


سرمایه اجتماعی

Posted: 30 Mar 2012 09:19 AM PDT

علی مزروعی
نامگذاری سالها و طرح شعارها  اگر اسباب بازسازی « سرمایه اجتماعی » فراهم نشود،اسباب فریبی بیش نخواهد بود.


اگر «توسعه» را به معنای بهبود استانداردهای زندگی و ارتقای مستمر کل جامعه و نظام اجتماعی به سوی زندگی بهتر و انسانی تر بدانیم چه عواملی می توانند پیش برنده این خواسته در یک واحد ملی باشند؟ پاسخگویی به این سئوال، ادبیات غنی و پردامنه ای را رقم زده است، و اگر تا قبل از دهه 70، مطالعات «توسعه» عمدتا بر پارامترهای اقتصادی تکیه و تاکید داشت، درسه دهه اخیر توجهات بیشتر به سوی عوامل اجتماعی و فرهنگ معطوف گشته و در این چرخش نظری بر مقوله ای ذیل عنوان «سرمایه اجتماعی» متمرکز شده است.

من نمی دانم مقامات عالی و دولتمردان حاکم برکشورمان چقدر از وقت خود را به مطالعه و تامل و اندیشیدن اختصاص می دهند؟ و البته منظورم مطالعه گزارش های روزمره خبری و بولتن های تنظیم شده تحلیلی نیست بلکه مطالعه کتابهایی است که خواندش نگاه و نگرش تازه و راهبردی به آدمی می دهد و افق های جدیدی را برویش باز می کند، و بنظرم یکی از اینگونه کتابها، کتاب " سرمایه اجتماعی : اعتبار، دموکراسی و توسعه " است که توسط نشر شیرازه انتشار یافته است. یکی از مشکلات کشورما همین بی یا کم مطالعه گی و بروز نبودن دولتمردان است که طبعا اثرات زیانبارش متوجه اداره امورکشور و مردم می شود، و مقاومت این افراد و محافظه کاری مفرط آنان در مقابل هرگونه تغییر و تحول و اصلاح را باید در همین امر دانست. شاهد این مدعا را می توان در برخورد اینان با مقوله توسعه و « سرمایه اجتماعی » به وجه بارز مشاهده نمود که درادامه با استفاده از این کتاب بطور مختصر به شرح آن می پردازم :

در یک برداشت کلی انواع سرمایه عبارتند از: فیزیکی، انسانی، فرهنگی، واجتماعی.

" سرمایه فیزیکی " ناظر بر پدیده هایی همچون منابع طبیعی، ثروت، درآمد، ماشین آلات، مستغلات و نظایر اینهاست.

" سرمایه انسانی " ناظر بر میزان تحصیلات، معلومات، سطح دانش عمومی، آموزش ها و مهارت های کاری و امثال اینهاست، که اگر چه سرمایه نقدی (یا سرمایه فیزیکی) نیستند، اما قابلیت تبدیل به آن را دارند.

" سرمایه فرهنگی " ناظر بر نوع پرورش فرهنگی فرد است و به مسائلی نظیر نگاه آینده نگر، انضباط شخصی، پر کاری، اهمیت قائل شدن برای تحصیلات و برنامه ریزی و ارج نهادن به کسب دستاوردهای اقتصادی اطلاق می شود. برخلاف سرمایه انسانی که ماهیتی فردی و اکتسابی دارد ومحصول تلاشی خود آگاهانه است، سرمایه فرهنگی ماهیتی جمعی دارد و به صورت ناخودآگاه و از طریق محیط خانوادگی و اجتماعی به درون روح و شخصیت افراد رسوخ می کند. با وجود این، هر دوی آنها در این خصوصیت مشترکند که قابلیت تبدیل شدن به سرمایه فیزیکی را دارند.

نوع چهارم سرمایه، یعنی «سرمایه اجتماعی»، اشاره به منابعی دارد که افراد به واسطه حضور یا تعلقشان به یک گروه اجتماعی به آنها دسترسی می یابند. این گروه می تواند به بزرگی ملت و یا به کوچکی خانواده باشد. منابع نیز می توانند پدیده های ملموس همچون پول، مسکن، شغل، حمایت اجتماعی و یا امکانات غیرملموس همچون اطلاعات مفید، مشاوره فکری و آرامش روحی باشند. فرد دارای « سرمایه اجتماعی » زیاد، کسی است که روابط وسیع تری داشته باشد( یعنی با افراد بیشتری در تماس و ارتباط باشد)، این روابط از عمق، صمیمیت و اعتماد قابل توجهی برخوردار باشند و بالاخره افرادی که شخص با آنها در ارتباط است دارای میزان قابل اعتنایی از سرمایه فیزیکی، انسانی و یا فرهنگی باشند.

در سایه آنچه آمد می توان گفت «سرمایه اجتماعی از تجمیع و تعامل سرمایه های فیزیکی، انسانی و فرهنگی زاده و بارور می شود و بستر حرکت جامعه را به سوی آینده می سازد» . بر این پایه تعریف خاص آن را می توان چنین ارائه کرد: «سرمایه اجتماعی» از مجموعه هنجارها و ارزش های موجود در سیستم های فکری، علمی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی جامعه منتج می شود و این هنجارها و ارزش ها نیز حاصل تاثیر نهادهای اجتماعی و اقتصادی، نوع نظام سیاسی و روابط انسانی است که ویژگی های اعتماد متقابل، تعامل اجتماعی متقابل گروه های اجتماعی، احساس هویت جمعی و گروهی، احساس وجود تصویری مشترک از آینده و کار گروهی و تیمی از نقاط کانونی آن به شمار می روند.

حال سئوالاتی که مطرح می شود اینکه وضعیت کشورمان به لحاظ برخورداری از «سرمایه اجتماعی» چگونه است؟ و آیا در گذر زمان بر این سرمایه افزوده شده یا کاهش داشته است؟ رابطه «سرمایه اجتماعی» با «توسعه» و مقولاتی همچون حاکمیت قانون، جامعه مدنی، دمکراسی، .... چیست؟ و جامعه ما در گذار به سوی آینده در این باره چه باید بکند؟

پاسخگویی به این سئوالات بحث مبسوطی را می طلبد اما اگر " اعتماد متقابل " در سطوح مختلف اجتماعی را ملات اصلی " سرمایه اجتماعی " بدانیم، در جامعه ما درجه این " اعتماد متقابل " بین افراد با یگدیگر، و آحاد ملت با حاکمیت چقدر است؟ در پژوهش ملی ای که توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال 80 انجام شده است افراد پرسش شونده در پاسخ به این سوال که چقدر به دیگران اعتماد دارند، 80 درصد گفته اند به اعضای خانواده شان، و 50 درصد گفته اند به دوستان خود نیز اعتماد دارند! هرچند در این پژوهش بطور مستقیم از افراد در مورد اعتمادشان نسبت به حاکمیت و مقامات حکومتی سئوال نشده است اما از فحوای سئوالاتی که با چنین زمینه ای مطرح شده می توان دریافت درجه اعتماد شهروندان نسبت به حاکمیت در حد متوسط است و تازه این پژوهش در زمانی انجام شده که دولت اصلاحات بر سرکار بوده است! قطعا تحولات سال های اخیر و به ویژه رخداد کودتای انتخاباتی خرداد 88 و حوادث پس از آن بشدت بر" اعتماد متقابل " بخش قابل توجهی از شهروندان ایرانی و حاکمیت مستقر ضربه زده و بر دامنه شکاف ملت – دولت افزوده وبه زایل شدن « سرمایه اجتماعی » در کشورمان دامن زده است، و این اصلی بدیهی است در شرایطی که « سرمایه اجتماعی »، یعنی توانایی جمعی و توام با همکاری همه شهروندان در بکارگیری منابع برای انجام وظائف عمومی و پیشبرد توسعه و آبادانی کشور وجود نداشته باشد، بعید است که بتوان تنها با اتکای به سرمایه های فیزیکی و انسانی و اعمال زور و سرکوب به افزایش تولید ملی و رشد اقتصادی، کاهش فقر و فساد و تبعیض، یا مشارکت بیشتر و پاسخگویی نهادهای عمومی دست یافت. از اینرو و در شرایطی که کشورمان درعرصه داخلی از بحران مشروعیت و ناکارآمدی مفرط رنج می برد و در عرصه خارجی نیز مواجه با تحریم های شدیداقتصادی وتهدیدهای سیاسی و نطامی است بازسازی « سرمایه اجتماعی » ضرورتی اجتناب ناپذیر برای عبوراز این وضعیت است، و تحقق این امر جز با بدست آوردن " اعتماد " قاطبه شهروندان ممکن نیست، و حاکمیت اگر براستی می خواهد راه رشد و تعالی را بروی جامعه بگشاید و کشتی نظام را از اقیانوس طوفان زده حوادث جاری نجات بخشد باید راه آشتی ملی را در پیش گیرد و به جلب اعتماد شهروندان رنجیده بپردازد تا اسباب بازسازی « سرمایه اجتماعی » فراهم شود و کشور بتواند با بهره گیری از توان و توش همه ایرانیان راه بسوی آینده بهتر را بپیماید، درغیر اینصورت نامگذاری سالها و طرح شعارها و وعده ها نه تنها راه بجایی نخواهد برد بلکه اسباب فریبی بیش نخواهد بود و پیش از همه نامگذاران و شعارپردازان را در دام خود فرو خواهد برد.



نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
 

مکارتیسم ایرانی و تبعید ناقدان به کره

Posted: 30 Mar 2012 09:18 AM PDT

اکبر گنجی

 

 

در دوران انقلاب 1357 ایران، لیبرالیسم توسط بسیاری به دشنام تبدیل شده بود. مهدی بازرگان و دولتش را نماد لیبرالیسم قلمداد کرده و می گفتند: "لیبرالیسم، جاده صاف کن امپریالیسم". با سرکوب مارکسیست ها و فروپاشی اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی، گروه دیگری "مارکسیسم" یا "مارکسیسم-ـ لنینیسم" یا "ضد امپریالیست ها" را به دشنام تبدیل ساختند. کارنامه ی جمهوری اسلامی نیز موجب شده است تا کسانی همین برخورد را با اسلام روا داشته و دشنامی به نام "اسلامیست" برساخته و بر سر متفاوت های مذهبی می کوبند. در تمامی این موارد، "برخورد ایدئولوژیک"، جایگزین رویکرد تحلیلی- نقدی شده است. فقط اردوگاه تغییر کرده است: "از اردوگاه شوروی تا اردوگاه آمریکا و اسرائیل".

اخیراً شاهد یک نوع برخورد ایدئولوژیک جدید هستیم که در بهترین حالت باید آن را "مکارتیسم ایرانی" یا "مقدس سازی آمریکا" به شمار آورد. در این رویکرد، هرگونه نقدی از سیاست های دولت آمریکا- حتی تکرار نقدهایی که زمامداران آمریکایی بیان کرده اند- "آمریکا ستیزی"، "غرب ستیزی"، "نگاه ضد امپریالیستی" و "مارکسیسم-ـ لنینیسم" قلمداد می شود. در واقع، "آمریکا ستیزی" به عنوان یک دشنام به کار می رود. دشنامی طرد کننده، یعنی به ناقدان عملکرد دولت آمریکا تکلیف می کنند که به سرعت آمریکا را ترک گفته و به کشورهایی چون کره ی شمالی و کوبا رفته و در آنجا زندگی کنند.

"مکارتیسم ایرانی" نیز شکارچی است. اگر سناتور جوزف مک کارتی(1957- 1908) به دنبال شکار مخالفان بود و با برچسب کمونیست ناقدان را طرد و اخراج می کرد(از جمله بنگرید به فیلم "شب به خیر و موفق باشید" جورج کلونی در این زمینه)، اینان نیز بر این باورند که دانشگاه ها و جامعه ی آمریکا جای ناقدان سیاست خارجی دولت آمریکا نیست. اگر فرصتی برای مکارتیسم ایرانی فراهم می گشت، شاید تراژدی انقلاب فرهنگی ایران را در دانشگاه های آمریکا تکرار می کرد. گویی "مک کارتیسم ایرانی" نوعی ابلهی در کار آمریکاییان می بیند که اجازه داده اند ریچارد فالک در پرینستون، نوآم چامسکی در ام.آی. تی، ریچارد رورتی در استنفورد، هوارد زین در دانشگاه بوستون، کرنل وست در دانشگاه پرینستون، جان میرشایمر و استفن والت در دانشگاه هاروارد(نویسندگان کتابلابی اسرائیل و سیاست خارجی ایالات متحده ی آمریکا) و... تدریس کنند؟

 

مراحل بحث تحلیلی

"مکارتیسم ایرانی"، هیچ گاه وارد بحثی تحلیلی درباره ی مدعیاتی چون "آمریکاستیزی" و "غرب ستیزی" نشده است. برای یک بحث تحلیلی، می بایست حداقل:

در گام اول معنای دقیق اصطلاح ها و تعبیرها را روشن کرد. به گفته ی ویتگنشتاین، واژه معنایی جز "کاربرد" ندارد. پس در اولین گام باید نشان داد که اصطلاح هایی چون "آمریکا ستیزی" و "غرب ستیزی" به چه معنایی به کار می رود. به عنوان مثال، جامعه شناسان، "غرب" و "بقیه" را به عنوان برساخته های تاریخی و زبانی به کار می برند، نه یک منطقه ی جغرافیایی. اما نه امر واحدی به نام "غرب" وجود خارجی دارد و نه "بقیه". در "غرب" نه تنها انواع "تفاوت ها" وجود دارد، بلکه در درون آن انواع "دیگران" ساخته شده است.

در گام دوم باید نشان داد که آن معنا "موجه" است. ممکن است کسی مدعی شود که هرکس رنگ زرد را دوست ندارد یا از مار افعی خوشش نمی آید، غرب ستیز و آمریکا ستیز است. یعنی آن شخص، این اصطلاح ها را در این معنا به کار می برد. اما آیا این کاربرد موجه است؟ آیا هر کس رنگ زرد را دوست ندارد یا از مار افعی خوشش نمی آید، غرب ستیز و آمریکا ستیز است؟

در گام سوم، باید با شواهد و قرائن قوی نشان داده شود که فرد یا گروهی که "غرب ستیز" و "آمریکا ستیز" قلمداد می شوند، به همان معنای موجه در حال ستیز با غرب و آمریکا هستند.

معنا، صدق و کذب، استدلال و نقادی(و نقدپذیر بودن مدعا)، سخن را تحلیلی می کنند. کار از "فهم عرفی" آغاز می شود، اما رویکرد تحلیلی خود را اسیر فهم عرفی نمی سازد. به تعبیر یکی از متفکران، نیازمند دو امر هستیم: "ویرانگری نقادانه و منطقی" و "بازسازی هرمنوتیکی صبورانه". اگر بخواهیم معنای چیزی(به عنوان مثال جنبش حقوق مدنی) را بفهمیم، "باید شرایط پدیداری تاریخی آن را بازسازی کنیم و آن را در شبکه ی پیچیده ی زندگی اجتماعی و سیاسی اش قرار دهیم".

معانی غرب ستیزی و آمریکا ستیزی

ابتدأ باید نشان داد که "ستیز" به چه معنایی به کار می رود؟ به عنوان مثال اصطلاح "دین ستیز" را در نظر بگیرید. آیا فردی که دین را به پرسش می گیرد، "دین ستیز" است؟ آیا کسی که باورهای دینی را نقد می کند "دین ستیز" است؟ آیا فرد خداناباور "دین ستیز" است؟ آیا بلشویک ها که سال ها با خشونت تمام عیار به دنبال نابودی دین بودند، "دین ستیز" نبودند؟ "زن ستیز" نیز اصطلاح دیگری است که می تواند ما را قادر به فهم کاربرد مفهوم "ستیز" نماید. چه فرد، گروه یا دولتی "زن ستیز" است؟ تا حدی که من می فهمم، غرب ستیزی و آمریکا ستیزی به دو معنای "قوی" و "ضعیف" به کار رفته و می رود.

غرب ستیز- آمریکا ستیز- به معنای قوی- به فرد یا گروهی اطلاق می گردد که به دنبال نابودی غرب - آمریکا است(مانند نابودی برج های دوقلو در 11 سپتامبر).

غرب ستیز- آمریکا ستیز- به معنای ضعیف- به فرد یا گروهی اطلاق می شود که غرب- آمریکا را عامل همه ی مسائل و مشکلات جهان انسانی قلمداد می کند. به تعبیر دیگر، غرب- آمریکا را مرکز و منشأ همه ی بدی ها و شرور عالم انسانی به شمار می آورد.

ممکن است فرد یا گروهی همین مدعیات را درباره ی اسلام و ایران یا یهود و اسرائیل بیان کنند. یعنی بگویند:

اسلام- ایران باید نابود شود. یهود- اسرائیل باید نابود شود.

اسلام - ایران عامل همه ی مسائل و مشکلات جهان انسانی است. اسلام- ایران مرکز و منشأ همه ی بدیها و شرور عالم انسانی است. یهود- اسرائیل عامل همه ی مسائل و مشکلات جهان انسانی است. یهود- اسرائیل مرکز و منشأ همه ی بدیها و شرور عالم انسانی است.

ممکن است کسانی این اصطلاحات را به معنای دیگری به کار برند. در این صورت، باید معنای مورد نظر خود را توضیح داده و موجه بودن آن معنا را هم روشن سازند.

 

مقدس سازی غرب و آمریکا

آیا انتقاد از سیاست خارجی دولت ایران، به معنای ایران ستیزی است؟ آیا انتقاد از دولت ایران به معنای ایران ستیزی است؟ آیا انتقاد از سیاست خارجی دولت آمریکا، به معنای آمریکا ستیزی است؟ آیا انتقاد از دولت آمریکا به معنای آمریکا ستیزی است؟

آیا مخالفت با سیاست خارجی دولت ایران، به معنای ایران ستیزی است؟ آیا مخالفت با دولت ایران به معنای ایران ستیزی است؟ آیا مخالفت با سیاست خارجی دولت آمریکا، به معنای آمریکا ستیزی است؟ آیا مخالفت با دولت آمریکا به معنای آمریکا ستیزی است؟

آیا نشان دادن "منافع" دولت ایران در دیگر کشورها به معنای ایران ستیزی است؟ آیا نشان دادن "منافع" دولت آمریکا در دیگر کشورها به معنای آمریکا ستیزی است؟ مگر دولت ها در سطح روابط بین الملل به دنبال "منافع ملی" کشور خود نیستند؟

مقدس سازان غرب- آمریکا، هرگونه انتقاد یا مخالفتی با وجهی از عملکرد دولت های غربی- خصوصاً دولت آمریکا- را غرب ستیزی و آمریکا ستیزی قلمداد می کنند. در واقع گفتمان ها- شیوه ی خاص بازنمایی "آمریکا"، "بقیه" و مناسبات میان آن ها- این شرایط را پدید می آورند تا موضوع به نحو خاصی ساخته شود. ضمن آن که یک گفتمان خاص، سایر شیوه های ساخته شدن موضوع را محدود می سازد. کلیشه سازی، بخش مهمی از کار است. پیچیدگی ها و تفاوت های جهان واقع، ساده و به "یک تفاوت" فروکاسته می شوند. یک سویه ی پاک، خوب، جذاب، متمدن و انتقادناکردنی ساخته می شود که در برابرش سویه ی ناپاک، بد، نفرت انگیز، نامتمدن و مرکز همه ی پلیدی ها قرار دارد. بدین ترتیب، دو اردوگاه می سازند: اردوگاه دوستان آمریکا و اردوگاه دشمنان آمریکا یا آمریکاستیزان.

افرادی که "آمریکا ستیزی" را به عنوان دشنام به کار می برند، توجه ندارند که یکی از مهمترین ویژگی های فرهنگ آمریکایی، نقدپذیری بالای آن است. بهترین نقدها بر جامعه و سیاست و دولت آمریکا، توسط خود آمریکائیان بیان شده است. لازم نیست به مارکسیست های آمریکا رجوع شود. باهمادگرایانی چون مایکل والزر، مایکل سندل و مک اینتایر ناقدینی جدی بوده و هستند. لیبرال ها نیز از جدی ترین ناقدان دولت آمریکا و عملکرد آن بوده اند.

آمریکا جامعه ای چند فرهنگی و مهاجرپذیر است. متفکری چون ادوارد سعید(2003- 1935) به کرسی ممتاز دانشگاه کلمبیا دست می یابد و هیچ کس به این فکر نمی افتد که به خاطر نگرش ناقدانه اش باید از آمریکا یا دانشگاه کلمبیا اخراج شود. اما "مکارتیسم ایرانی" مدعی است که نمی توان از آزادی های جامعه ی آمریکا استفاده کرد و در عین حال، از همین جامعه و دولت اش انتقاد نمود.

 

نقدپذیری و نقدناپذیری

مطابق فلسفه ی علم کارل پوپر، ما همیشه با "مسأله"(نظری یا عملی) آغاز می کنیم. در گام بعد، راه حلی موقتی و نقدپذیر(ابطال پذیر) عرضه می داریم. اگر حدس موقتی ما از پس نقد بر نیاید، ابطال شده و از دور خارج می شود. اما اگر از آزمون نقد سربلند برون آید، به بقای خود ادامه می دهد. بقایی که موجودیتی جز نقدپذیری ندارد. کانت در مقدمه ی چاپ اول نقد عقل محض نوشت:

"عصر ما، تا به درجه ای زیاد، عصر نقد است، و همه ی باورهای ما باید تسلیم نقد شوند. دین در قداستش، و دولت در شکوه فرمانفرمایی اش، نمی توانند بی آن که خودشان را در معرض بدگمانی قرار دهند، خودشان را از قضاوت عقل معاف بدارند".

ملاک های نقد: شاید نقد فاقد "منظر" وجود نداشته باشد. روشنفکر قلمرو عمومی که به دنبال تقرب به حقیقت از راه نقد، و کاهش درد و رنج مردم به روش های غیر خشونت آمیز و اخلاقی است، از منظر "برابری"، "تبعیض زدایی"، "عدالت"، "حقوق بشر"، "دموکراسی"؛ دولت و دین و سرمایه داری افسار گسیخته را نقد می کند.

بدین ترتیب، باورها و تحلیل ها باید صادق(منطبق با واقع، حقیقت) باشند و رویه ها و سیاست ها و نظام هاتی سیاسی نیز باید عادلانه باشند. متفکران لیبرال، رویه های سیاسی و کارکرد نهادهای اجتماعی-اقتصادی و قضایی جامعه ی آمریکا را عمدتا بر مبنای اصول عدالت (اصل اولویت آزادی های برابر، اصل فرصت منصفانه برابر و اصل تفاوت) مورد نقد قرار می دهند. از همین دیدگاه، نابرابری های اقتصادی (که تاثیر عمیقی بر توانمندسازیهای اخلاقی و عقلی افراد دارد و منشاء نابرابری های بسیاری در عرصه زندگی - مانند مشارکت سیاسی، آموزش، بهداشت،...است) از سوی فیلسوفانی مانند جاشوا کوهن، رونالد دورکین، ویل کملیکا و... که متعلق به سنت لیبرالیسم برابری خواه هستند به طور جدی به نقد کشیده است.

عدالت جهانی یا عدالت در سطح روابط بین الملل نیز موضوع بحث جدی لیبرال ها بوده است. جان راولز در قانون ملل، توماس پوگه در فقر جهانی و حقوق بشر، چارلز بیتز در نظریه سیاسی و روابط بین الملل، دیوید میلردر مسئولیت ملی و عدالت جهانی ، آمارتیا سن در نظریه عدالت و مارتا نوسبام در مرزهای عدالت به نقد اخلاقی(هنجاری) نظم کنونی در جهان پرداخته اند.

اگر "برابری" همه ی آدمیان- مستقل از جنسیت و ملیت و قومیت و مذهب- ایده ای مدرن و اخلاقی است، دیگر نمی توان یک بام و دو هوایی بود و برخی از انسان ها را از حقوق اساسی شان محروم کرد. باید به این نوع تبعیض ها اعتراض کرد. در اعتراض نمی توان یک بام و دو هوایی بود.

اگر آمریکا کشوری دموکراتیک است- که هست- دگراندیشی و دگرباشی ارکان زیست دموکراتیک اند. دگراندیشان دموکراسی ها را می سازند و دموکراسی ها ضمن استقبال از دگراندیشان، حقوق آنان را پاس می دارند. جامعه ی آمریکا این امکان را فراهم آورده تا فرد سیاه پوستی با پدر کنیایی رئیس جمهور این کشور شود، اما "مک کارتیسم ایرانی" به دنبال تبعید ناقدان به کره ی شمالی و کوبا است.

آیا بیان این انتقاد که چرا دولت آمریکا به عضویت دیوان بین المللی کیفری، کنوانسیون رفع کلیه ی اشکال تبعیض جنسی، ان.پی.تی، پیمان کیوتو و... نیامده است، "امریکا ستیزی" است؟ پیتر سینگر به همه ی این موارد انتقاد وارد آورده و می نویسد عدم عضویت آمریکا- به عنوان بزرگترین تولید کننده ی گازهای گلخانه ای- در پیمان کیوتو آن "را از نظر اخلاقی مشخصاً در موضع نامطبوعی قرار می دهد" [۱]. درباره ی عدم عضویت آمریکا در دیوان بین المللی کیفری می گوید: "آمریکا برای شهروندان خود یک استاندارد قائل است و برای شهروندان دیگر کشورها استانداردی دیگر"[۲].

به برخی از گزارش های دولت فدرال آمریکا بنگرید: آیا این گزارش ها "آمریکا ستیزی" است؟

مطابق گزارش پنتاگون، تجاوز به زنان در نیروهای مسلح آمریکا افزایش یافته و ارتش در مهار آن موفق نبوده است.

دولت آمریکا دارای بیشترین زندانی (در اول ژانویه 1996، تقریباً 6/1 میلیون زندانی در زندانهای آمریکا به سر می بردند، و 8/3 میلیون نفر دیگر به قید ضمانت یا عفو مشروط آزاد بودند. بدین ترتیب، در مجموع 4/5 میلیون نفر) در میان دولت های جهان است. به گزارش مرکز مطالعات بین المللی زندان های جهان، تعداد زندانیان آمریکا در پایان سال 2011 به دو میلیون دویست و شصت و شش هزار و هشتصد و سی و دو تن رسید. در ضمن میزان زندانی از 600 زندانی در هر 100 هزار نفر جمعیت در سال 1996 به 730 زندانی در هر 100 هزار نفر جمعیت در سال 2011افزایش یافته است.

دولت آمریکا بیش از هر دولت دیگری در شش دهه ی گذشته به کشورهای دیگر حمله ی نظامی کرده است. تهاجم نظامی به عراق و اشغال آن کشور مبتنی بر دروغ سازی های آگاهانه بوده است.

دولت فدرال آمریکا با حدود 15 و نیم تریلیون دلار بدهی تا آخر سال 2011، بدهکارترین دولت جهان است. شاخص نابرابری(ضریب جینی) آمریکا از جوامع غربی، در وضعیت وخیم تری قرار دارد.

به تعبیر دیگر، آیا گزارش فعالیت های اقتصادی، سیاسی(داخلی و خارجی)، فرهنگی، اجتماعی و نظامی دولت آمریکا، و تحلیل آنها، "آمریکا ستیزی" است؟

فرید زکریا- هندی الاصل- می نویسد:

"امروزه در آمریکا دولت را به دیده ی یک هیولا می نگرند که از فرط بزرگی نمی تواند حرکت کند، گرفتار گذشته ی خود است، و نمی تواند به مشکلات آینده واکنش نشان دهد. آیا تعجبی دارد که جوانان با هوش و پر انرژی خود را از آن کنار می کشند...این است معضل اصلی امروز آمریکا. آمریکاییها معتقدند که هیچ کنترلی بر دولتشان ندارند"[۳].

پل استار- استاد جامعه شناسی دانشگاه پرینستون- به عنوان یک لیبرال، رادیکال ترین نقد ها را از دولت آمریکا به عمل می آورد. دروغ گویی های آن را افشا کرده و سپس نتیجه می گیرد:

"اکنون هیچ چیز به اندازه ی مفهوم بی پایان "جنگ با تروریسم" آزادی های آمریکا را این چنین در معرض مخاطره قرار نداده است...مثلاً، مدعی اختیاری ذاتی در مورد زندانی کردن شهروندان شده است که به تشخیص او دشمنان شناخته می شوند، بی آن که حکمی قانونی بگیرند، اجازه دهد تفهیم اتهام شوند، یا از سایر تأمین ها در مقابل مجازات های نادرست تضمین شده به موجب سند حقوق فردی تبعیت شود. همچنین مدعی اختیاری ذاتی، بازهم بدون حکم قانونی، برای انجام تجسس شهروندانی شد که از طرف مقامات مشکوک تلقی می شدند. در دوره ی این دولت، حکومت درگیر رفتار غیر انسانی با زندانیانی شده است که در حد شکنجه است، و هنگامی که کنگره چنان رفتاری را ممنوع کرد، بوش آن قانون را امضا کرد، اما گفت که آن را طوری تفسیر می کند که با امتیازات ویژه ی اجرایی و "محدودیت های قانون اساسی بر قوه ی قضائیه" سازگار باشد...از این دیدگاه، رئیس جمهور برای امنیت کشور هر کاری لازم باشد می تواند انجام دهد- کشور را به جنگ بکشاند، دشمنان را زندانی کند، در بازجویی ها از شکنجه استفاده کند- و اگر کنگره مخالف باشد، می تواند اعتبار مالی آن را قطع کند"[۴].

اوباما در آخرین روز سال 2011 مصوبه ی بازداشت نامحدود افراد مظنون به تروریسم را امضا کرد و بدین ترتیب به قانون تبدیل شد.

آمارتیاسن- استاد دانشگاه هاروارد و برنده ی جایزه ی نوبل اقتصاد 1998- در کتاب هویت و خشونت(2006)، در فصل "غرب و ضد غرب" به عملکرد "امپریالیسم غرب" پرداخته و به نقش مخرب کنونی دولت های غربی در جهان هم اشاره می نماید. می نویسد:

"ایالات متحد به تنهایی مسئول نیمی از اسلحه ی به فروش رفته در بازار جهانی است، و دو سوم صادراتش راهی کشورهای در حال توسعه، از جمله در آفریقا، می شود...به نقش غرب در تضعیف "حقوق و آزادی های فردی" در سایر کشورها، از جمله کشورهای آفریقایی نیز توجه شود"[۵].

شاید این استاد هندی الاصل- همسر سابق مارتا نسبام- را هم به دلیل آمریکا ستیزی باید به کشورش بازگردانند.مطابق گزارش موسسه ی بین المللی پژوهش های صلح استکهلم، تجارت اسلحه طی 5 سال گذشته رشدی 22 درصدی داشته و درصد بالایی از درآمد آمریکا ناشی از صادرات سلاح های جنگی است. مطابق گزارشگروه موسوم به "اقدام علیه خشونت مسلحانه"، غیر نظامیان بیش از سه چهارم کشته شدگان این نوع تسلیحات را تشکیل می دهند.

آمارتیاسن یک متفکر درجه اول لیبرال و از نظریه پردازان مهم است. همه می دانند که فیلسوف لیبرالی چون مارتا نسبام نظریه ی برابری اش، همان نظریه ی برابری آمارتیاسن- یعنی نظریه ی توانمندی/قابلیت ها capabilities theory – است. نسبام حتی بر این گمان است که این نظریه را می توان جایگزین نظریه ی حقوق بشر کرد. برای این که : "مفهوم قابلیتها هم روشن تر است و هم از نظر میان- فرهنگی جذابتر".

سیمور هرش طی کتابی وضعیت زندان ابوغریب را به تصویر کشیده است، چطور است که او را هم به دلیل آمریکا ستیزی تبعید نمایند؟ تحقیقات مفصلی روی قتل عام "می لای" در ویتنام صورت گرفته و گزارش آن به صورت کتابمنتشر شده است. آیا این هم یکی از موارد آمریکا ستیزی است؟

هیلاری پاتنم- فیلسوف لیبرال آمریکایی- نوشته است: "اینکه فوکو می گوید نهاد زندان نهاد چندان خوبی نیست بی گفت و گو حرف حقی است- می توانم اضافه کنم: مخصوصاً به آن وجهی که امروزه در ایالات متحد از آن استفاده یا بهتر است بگویم سوء استفاده می شود"[۶].

 احتمالاً "مکارتیسم ایرانی" این فیلسوف لیبرال آمریکایی را به دلیل بیان این مدعا در قرن 21، "آمریکا ستیز" قلمداد خواهد کرد.

اگر "مک کارتیسم ایرانی" در آمریکا قدرت می یافت، با اساتید دانشگاه ها و دگراندیشان و ناقدان دولت آمریکا چه می کرد؟ به گفته ی پی یر بوردیو، زمامداران دولت های بزرگ به کسی نیاز دارند که : "سلطه را عقلانی سازی کند و به سازوکارهایی که موقعیت آن ها را تضمین و مشروع می کند تداوم ببخشد". به نظر او، برخی به نام "جامعه شناس" چنین تکلیفی را انجام می دهند، در صورتی که جامعه شناس از طریق برملاساختن سازوکارهای سلطه گری دولت های بزرگ، به رهایی مردم تحت ستم یاری می رساند. حقوق بشر و دموکراسی برای همه ی ابنای بشر است. "مکارتیسم ایرانی" هیچ گاه از متحدان دولت آمریکا- حتی اگر به "جنایات جنگی" توسط سازمان ملل محکوم شده باشند، انتقاد نمی کند. "روشنفکر قلمرو عمومی" ناقد سلطه، قدرت متراکم، نابرابری و تبعیض است، نه خادم دولت ها و "پادوی سیاسی" موجه ساز اعمال سلطه گرانه ی قدرت ها.

 

پاورقی ها:

۱- پیتر سینگر، یک جهان، اخلاق جهانی شدن، ترجمه ی محمد آزاده، نشر نی، ص 84.

۲- پیتر سینگر، یک جهان، اخلاق جهانی شدن، ص 178.

۳- فرید زکریا، آینده ی آزادی، اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی، ترجمه ی امیر حسین نوروزی، طرح نو، ص 210.

۴ پل استار، قدرت آزادی، نیروی راستین لیبرالیسم، ترجمه ی فریدون مجلسی، نشر ثالث، صص 317- 316.

۵- آمارتیاسن، هویت و خشونت، توهم تقدیر، ترجمه ی فریدون مجلسی، انتشارات آشتیان، صص 127- 126.

۶- هیلاری پاتنم، اخلاق و هستی شناسی، برگردان مسعود علیا، صراط، ص 130.

 

منبع: روزانلاین

 

محتوای یادداشتها دیدگاه جرس نیست.

 

با دقت نقد كنيم؛ پاسخي به انتقادهاي آقاي كاظميان(۱)

Posted: 30 Mar 2012 08:37 AM PDT

عباس عبدی
از نظر من، شما و بسياري از دوستاني كه در جنبش سبز فعاليت مي‌كنيد، واجد انگيزه‌هاي انساني و ملي هستيد و در اين شكي ندارم.

 


جناب آقاي مرتضي كاظميان


با احترام


نقد شما را نسبت به مطالب اخيرم در جرس خواندم، دوست داشتم كه همان روز پاسخ آن را خدمتتان تقديم كنم ولي به علت سفر پيش‌بيني نشده و بيماري سخت و سرماخوردگي اين امر ميسر نشد و اكنون با چند روز تأخير مواردي را در بخش اول پاسخ به شما تقديم مي‌كنم.

 

۱. مرقوم فرموده‌ايد كه: « برخی مواضع آقای عبدی در این مصاحبه، چنان بود که نمی‌شد به سکوت رضایت داد ». معناي ضمني اين جمله آن است كه پيش از اين مطالبي از سوي من عنوان شده كه به هر دليلي در برابر آن‌ها به سكوت رضايت داده شده ولي اين بار چنين رضايتي جايز نبوده است. با توجه به اين كه از نظر بنده، نقد آراي ديگران نه دشمني، بلكه نوعي خيرخواهي و ابراز دوستي تلقي مي‌شود، چه خوب بود در همان زمان به هر نحوي كه مناسب مي‌دانستيد انتقادات خود را مطرح مي‌كرديد. شايد در اين صورت حداقل يكي از طرفين يا حتي هر دو طرف نسبت به مواضع خود تعديل مي‌شدند و كار به اين‌جا نمي‌كشيد كه سخناني به زبان رانده شود كه كاسه‌ي صبر را لبريز كرده و به ناچار سكوت شكسته شود. مشكل اين‌ جاست كه وقتي اختلاف نظرات تا اين حد پيشرفت كند، عقب‌نشيني و تصحيح موضع نيز ممكن است حيثيتي تلقي شود و چه خوب بود كه در همان اولين فرصت‌ها، انتقادات مطرح شود و اگر مطالب اخير من اجازه نداده كه دوستان بيش از اين مهر سكوت بر لب بزنند، بايد از آن استقبال كرد چون به طریق اولی اجازه نداده است كه اختلاف نظرات و برداشت‌ها بيش از اين عميق گردد.

 

۲. نوشته‌ايد كه: « برخلاف برخی از منتقدان، مایل نیستم پا در حوزه‌ای بگذارم که به نقد «انگیزه» و مولف، یا سوابق سیاسی ایشان برمی‌گردد ». واقعيت اين است كه از شما جز اين انتظاري نيست. ويژگي‌هاي اخلاقي آقاي كاظميان و ساير دوستانشان، نزد همه از جمله من شناخته شده است و به لحاظ رأي و نظر هم نباید نيازمند آن بودد كه به جاي نقد مطالب به انگيزه‌هاي ناشناخته و موهوم افراد پرداخت. متمايز بودن شما از كساني كه انگيزه‌شناسي، حرفه‌ي اوليه و آخرين و علم لدًنی و مادرزادي آنان است، افتخاري است كه اميدوارم هيچ‌گاه آن را از دست ندهيد و علت پاسخ‌گويي من به شما نيز همين ويژگي است و اين پاسخ نيز فقط حق‌شناسي به شماست وگرنه كساني كه انگيزه‌شناسي مي‌كنند و تهمت مي‌زنند، ارزش پاسخ‌گويي ندارند. ولي درباره‌ي سوابق سياسي قضيه فرق مي‌كند. انگيزه امري كاملاً ذهني و شخصي و غيرقابل سنجش است ولي سوابق سياسي موضوعي عيني است. ولي پرداختن به اين مسائل وقتي كاربرد دارد كه هدف ما نقد فرد و نه نقد گزاره‌هاي تحليلي‌اش باشد. به همين دليل هم نقد سوابق سياسي نيز جزئي از نقد سياسي و لازم است. ولي در اين‌جا خارج از موضوع بحث است.

 

۳. هرچند شما درباره‌ي انگيزه‌هاي من چيزي ننوشته‌ايد، ولي من مي‌خواهم به انگيزه‌هاي شما بپردازم!! از نظر من، شما و بسياري از دوستاني كه در جنبش سبز فعاليت مي‌كنيد، واجد انگيزه‌هاي انساني و ملي هستيد و در اين شكي ندارم. افرادي كه از زندگي شخصي‌شان مي‌گذرند و در عمل هم ثابت كرده‌اند كه حداقل تاكنون صادقانه به آرمان‌هاي خود متعهد بوده‌اند و هزينه‌هاي آن را نيز پرداخته‌اند، بنابراين من نه‌تنها در مقام نقد انگيزه‌‌هاي شما و ساير دوستانتان نيستم، بلكه آن‌ها را ارج مي‌نهم و درجه‌ي خلوص آن را از انگيزه‌هاي خود بيشتر مي‌دانم. نه‌تنها انگيزه‌ي شما را مي‌شناسم، بلكه در خيرخواهانه بودن انگيزه‌ي بسياري از افراد داخل حكومت هم شك ندارم و آنان هم با انگيزه‌هاي خيرخواهانه و مثبت دست به اقداماتي مي‌زنند كه از نظر من و شما پذيرفتني نيست. به همين دليل است كه اگر بخواهيم درستي و نادرستي گفتار و رفتار را از انگيزه‌ها نتيجه بگيريم، با بن‌بست مواجه مي‌شويم، و از روي رفتار و گفتار هم نمي‌توان با اطمينان به كنه انگيزه‌ها پي برد. از اين رو در سياست و نقد سياسي، مسأله‌ي محوري نقد گفتار و رفتار است و در انگيزه‌ها نمي‌توان وارد شد. بدترين رفتارها ممكن است با خيرخواهانه‌ترين انگيزه‌ها انجام شود. پس تمركز را بايد بر رفتار داشت.

 

چند نكته‌ي ديگر را هم مي‌خواستم در مقدمه بنويسم كه بهتر ديدم در پايان به آن‌ها بپردازم.

 

۴. نوشته‌ايد كه: «، آقای عبدی در سخن مورد استناد، در درجه ی نخست، مهر تاکیدی زده بر تقلب فاحش در انتخابات ۱۲ اسفند. یعنی اگر مطابق اظهارنظر ایشان، میزان مشارکت در انتخابات مجلس نهم کمابیش درحد مجلس هشتم بوده، در آن انتخابات حدود ۵۱ درصد و در این انتخابات، حسب ادعای حاکمان بیش از ۶۴ درصد شهروندان پای صندوق‌های رای حاضر شده‌اند. چنین انتخاباتی با این کیفیت، خود مهر تاییدی است بر سیاست و تاکیدات کسانی که دلیلی برای شرکت در نمایش ۱۲ اسفند نمی دیدند ». اين گزاره‌ها و نتيجه‌گيري‌هاي شما از يك اشتباه فاحش ناشي مي‌شود. متأسفانه سايت عصر ايران بخشي از گفت‌و‌گوي مرا حذف كرد كه اگر وجود مي‌داشت شايد چنين اشتباهي هم براي شما رخ نمي‌داد هر چند بدون آن نیز نباید مرتکب چنین اشتباهی شد. تقلب در انتخابات با كم و زياد اعلام كردن درصد مشاركت دو چيز گوناگون است. تقلب؛ زياد يا كم كردن عمدي تعداد آرا و يا جابه‌جا كردن آرا را شامل مي‌شود. ولي كم يا زياد شدن درصد مشاركت مي‌تواند ناشي از دو اتفاق باشد. يا از طريق كم و زياد كردن تعداد آرا كه اين تقلب است و يا ناشي از كم اعلام كردن واجدين حق رأي كه اين را تقلب نمي‌گويند و اين موضوع آشكاري است. هميشه (چه در گذشته و چه در حال) تعداد واجدين حق رأي به طور معمول حدود ۱۰ درصد كمتر از تعداد واجدين واقعي اعلام مي‌شود تا از اين طريق درصد مشاركت به شكل صوري افزايش يابد. در اين انتخابات هم همين‌ طور است. تعداد واجدين حق رأي را رسماً ۴۸ ميليون نفر اعلام كردند ولي به نظر من و با استناد به نتايج سرشماري سال ۱۳۸۵، اين تعداد حدود ۵۴ ميليون نفر است.

 

من نمي‌دانم كه جناب آقاي كاظميان ۵۱ درصد شركت‌كنندگان در انتخابات مجلس هشتم را از كجا آورده‌اند ولي جهت اطلاع ايشان عرض مي‌كنم كه مطابق اعلام وزارت كشور (موجود در سايت اين وزارت‌خانه) رقم درصد مشاركت در آن انتخابات بر اساس ۴۳/۸ ميليون نفر واجد حق رأي، ۵۵/۴ درصد است. ولي اگر درصد واجدين حق رأي را از سرشماري سال ۸۵ استخراج كنيم، اين تعداد ۴۷/۷ ميليون نفر مي‌شود كه همان ۵۱ درصد مشاركت گفته شده از سوي آقاي كاظميان مي‌شود. اين درصد در انتخابات اخير اندكي بيشتر و به حدود ۵۴ درصد رسيده است. بنابراين اظهارات مرا در گفتگو نمي‌توان تأييد تقلب به معناي پيش‌گفته دانست ولي اگر تغيير تعداد واجدين حق رأي و اعلام كمتر آن را تقلب بدانيم، در اين صورت همه‌ي انتخابات قبلي واجد چنين مشخصه‌اي بوده‌اند و آقاي كاظميان نمي‌توانند از اين حيث ميان انتخابات اخير و قبلي‌ها تمايزي قائل شوند و اگر اين امر مهر تأييدي است بر سياست و تأكيدات كساني كه دليلي براي شركت در انتخابات ۱۲ اسفند نمي‌ديدند، بايد گفت كه اين مهر تأييد در انتخابات قبلي هم وجود داشته و نبايد در آنها هم شركت مي‌كردند. حتي در مورد انتخابات سال ۸۸ هم به طور رسمي۴۶/۲ ميليون نفر واجد حق رأي اعلام شده است، در حالي كه رقم اصلي نزديك به ۵۰ ميليون نفر بوده و معلوم نيست با توجه به اين كه اين رقم از مدت‌ها پيش از انتخابات اعلام شده بود، چرا برخي كه آن را تقلب مي‌دانند در آن انتخابات شركت كردند؟!

 

۵. جناب كاظميان مرقوم فرموده‌اند كه: «آقای عبدی توضیح نمی‌دهد که دلیل او برای این‌که «درصد شرکت کنندگان در این انتخابات، کمابیش در حد مجلس هشتم بود»، چیست. یا باید به ادعای وزارت کشور احمدی نژاد و شورای نگهبان آیت الله خامنه‌ای اعتماد کرد، و یا به برآوردهای ناظران. کدام ناظر، تراز برآورد آقای عبدی است؟ برخی ناظران در داخل کشور، که آقای عبدی به‌خوبی آنان را می‌شناسد و به روابط و تخصص آنان اشراف دارد، بر این باورند که میزان مشارکت در انتخابات به ۴۰ درصد نمی‌رسد. در این صورت، آیا باز وضع همان است که آقای عبدی می‌گوید؟ از کسی چون آقای عبدی که دست توانمندی در پیمایش‌های میدانی دارد، این شکل از ادعا و ارزیابی، بعید است». خب چون بخشي از مصاحبه حذف شده، به همين دليل ضمير ارجاع مشخص نبوده است. ولي استناد من به وزارت كشور احمدي‌نژاد، و شوراي نگهبان آيت‌الله خامنه‌اي است! و من ناظري را نمي شناسم (چه رسد به آن كه به خوبي او را بشناسم) كه حكم به ميزان انتخابات زير ۴۰ درصد داده باشد و يقين بدانيد كه چنين ناظر معتبري هم وجود خارجی ندارد و اگر ادعاي صلاحيت كند، نمره‌ي لازم را براي كسب صلاحيت به دست نخواهد آورد. ايميل مرا در اختيار داريد، به اين ناظر محترم بدهيد تا از مستندات ايشان مطلع شوم. يقيناً اگر قانع‌كننده بود (نه از سوي من، از سوي ۵ نفر فرد معتبر ديگر)، به شما اطمينان خواهم داد كه نظرات او را پذيرفته و رسماً اعلام مي‌كنم، هر تبعاتي هم كه مي‌خواهد داشته باشد. ولي يقين بدانيد كه اين‌ها اظهارات غيررسمي و حدس و گماني در گعده‌های سياسي است و هيچ ناظري وجود ندارد كه بتواند چنين ادعاي علمي را مطرح كند. براي طرح چنين ادعايي مقدمات زيادي لازم است، مي‌توانيد از آقاي دكتر قاضيان که فعلا در دسترس شما هستند جويا شويد تا راهنمايي‌هاي لازم صورت گيرد.

 

ولي چرا به آمار رسمي استناد مي‌كنم؟ اول اين كه من در مقابل آمار رسمي منفعل نيستم. بسياري و البته نه همه‌ي موارد از تقلب آمار را مي‌توانم از طريق تجزيه و تحليل جزئيات آمار رسمي برملا كنم، كه پيش از اين هم انجام داده‌ام. ولي اجازه دهيد كه بپرسم اگر اين دو مرجع براي استناد به آمار معتبر نيستند، خب شما چگونه و بر اساس چه ملاكي به انتخابات مجلس هشتم استناد مي‌كنيد؟ آمارهای انتخابات‌هاي قبلي را چگونه توجيه مي‌كنيد؟ و اساساً ديگر بحث از آمار و ارقام چه جايگاهي دارد؟ براي اين كه بدانيد چرا من به اين آمار استناد كرده‌ام، بخش‌هاي منتشر نشده‌ي مصاحبه با عصر ايران را در زير تقديم مي‌كنم.


"
در این انتخاباتی که از نظر شما غیررقابتی بود، طبق رقم اعلام شده، ۶۴ درصد واجدین حق رای شرکت کردند ...


این رقم درست نیست.


رقم درست به نظر شما چقدر است؟


فکر می کنم در آینده نزدیک کسانی پیدا شوند که بتوانند بر اساس همین امار موجود، رقم دقیق مشارکت در انتخابات را اعلام کنند. در تحلیل میزان مشارکت در این انتخابات، باید به دو نکته توجه کنیم. تعداد و درصد رای دهندگان را باید از هم تفکیک کرد. تعداد رای دهندگان به هر حال رقم مشخصی است. اما درصد رای دهندگان بستگی به کم و زیاد کردن مخرج کسر واجدین حق رای است. اگر مخرج کسر کوچک شود، بدون اینکه نیازی به افزایش تعداد آرا باشد، درصد مشارکت بصورت صوری افزایش می یابد.


کوچک کردن مخرج کسر یعنی چه؟


یعنی واجدین حق رای را به جای اینکه ۵۴ میلیون نفر اعلام کنیم، ۴۸ میلیون نفر اعلام می کنیم. این کار موجب تفاوتی حدود ده درصدی در میزان رای دهندگان می شود بدون اینکه تعداد رای دهندگان را بیش از حد واقعی اعلام کنیم.


به نظر شما، واجدین حق رای بیش از ۴۸ میلیون نفرند؟


بله، تعداد آنها خیلی بیش از ۴۸ میلیون نفر است. اما کار دیگری هم می توان کرد. می توان صورت کسر یعنی تعداد آرا را افزایش داد. در این صورت شما باید آرای همه را به یک نسبت بالا ببرید که کسی از نامزدها اعتراض نکند. اما این امر تقریباً اگر نگوییم غیر ممکن خیلی مشکل‌زاست. راه دیگر این است که آرای برخی از کاندیداها را بالا ببرید که این هم مساله ساز می شود. بنابراین می توانید ارای باطله را بالا ببرید. آرای باطله جزو شمارش کل مشارکت کنندگان محسوب می شود اما تاثیری در نتیجه انتخابات ندارد. بنابراین من معتقدم تغییر جدی در نتایج این انتخابات حاصل نشده است.(مساله رد صلاحیت‌ها بحث دیگری است) انچه که ممکن است رخ داده باشد، افزایش رقم آرای باطله است. البته من مطمئن نیستم آرای باطله بیش از حد واقعی اعلام شده باشد اما مقایسه بین آرای باطله این دوره و دوره قبل انتخابات مجلس، می تواند در تحلیل این موضوع راهگشا باشد. یعنی باید دید که آیا درصد آرای باطله این دوره، از دوره قبل خیلی بیشتر است یا نه؟ همیشه درصدی از آرای باطله وجود دارد ولی اگر این رقم و درصد خیلی زیاد باشد، این امر مساله ساز می شود. بنابراین من فکر می کنم میزان مشارکت در انتخابات مجلس نهم، حول و حوش پنجاه درصد بود. .."


بنابراين يقين بدانيد كه درباره‌ي آمار و ارقام و ميزان مشاركت حتماً دقيق سخن مي‌گويم و هيچ‌گاه اجازه نمي‌دهم كه اعتبار و صلاحيت پژوهشی من قرباني اهداف كوتاه مدت سياسي شود. درباره‌ي انتخابات سال ۸۸ هم نظرات متفاوتي از دوستان دارم و متأسفانه حتي همان كارشناسان و ناظران معتبر (نمي‌دانم همان‌ها هستند يا افراد ديگر) نظرات رسانه‌اي جنبش سبز را تأييد نمي‌كنند، ولي بنا بر ملاحظاتي انگيزه‌ي كافي براي بيان آن ندارند.

 

۶. فرموده‌ايد كه: « در وجه سلبی، اما می‌توان به‌گونه‌ای دیگر سئوال کرد، اگر گروه‌هایی که انتخابات را تحریم کردند بر ضرورت مشارکت در آن پامی‌فشردند، آیا هیچ اتفاقی در میزان مشارکت مردم رخ نمی‌داد؟ اگر رهبران جنبش سبز، زندانیان سیاسی، خانواده شهدای جنبش سبز، آقای خاتمی و دیگر احزاب و گروه‌ها (از مشارکت و نهضت آزادی تا دیگر لایه‌های اپوزیسیون) لزوم حضور پای صندوق‌ها را مورد تاکید قرار می‌دادند، آیا سقف مشارکت، دچار تکان نمی‌شد؟ پس چگونه و با کدام منطق، آقای عبدی به راحتی اثرگذاری اجتماعی و سیاسی قهرکنندگان با انتخابات ۱۲ اسفند را نفی کرده است؟ بعید است که پژوهشگر اجتماعی و تحلیلگری چون ایشان، بخواهد پشتوانه اجتماعی معنادار تحریم کنندگان را نفی و رد کند.

».از آقاي كاظميان عزيز بعيد است كه تا اين حد بر اساس مفروضات و پايه‌هاي غيرمنطقي به نقد ديگران بنشينند. لطفاً خوب توجه كنيد تا بعد از اين دچار اين‌گونه سوءتفاهم‌ها نشويم. اگر به مصاحبه‌ي من توجه مي‌كرديد در آن آمده است كه تحريم‌كنندگان نتوانسته‌اند يا نمي‌توانند مردمي را كه در پي مشاركت هستند، مخاطب خود قرار دهند و آن‌ها را به عدم مشارکت مجاب كنند. بنابراين روشن است كه آنان اگر دلايل كافي براي شركت داشته باشند، مخاطبان خود را مي‌توانستند به شركت ترغيب كنند، ولي براي عدم مشاركت مخاطبان خودشان نيازي به تحريم نداشتند، مي‌توانستند سكوت كنند يا توپ را به زمين حكومت بياندازند، هم‌چنان كه در مجلس هشتم هم سخني از تحريم نبود، و مخاطبان امروزي تحريم‌كنندگان قانع به شركت نشدند و شركت هم نكردند. بنابراين اثبات يك امر، نفي ساير ادعا‌ها نيست. اما اجازه دهيد كه يك فرض ديگري را هم اضافه كنم، در اين انتخابات حتي اگر اصلاح‌طلبان و تحريم‌كنندگان هم مردم را به مشاركت دعوت مي‌كردند، باز هم گمان نمي‌كنم كه در آرا تأثير چنداني مي‌داشت، زيرا مسأله‌ دعوت به شركت يا تحريم نيست، بلكه زمينه‌هاي عيني انتخابات از حيث رقابت و ... است كه مردم را به حضور ترغيب يا از آن دور مي‌كند. انتقاد من هم به تحريم‌كنندگان همين بود كه براي تحريم بايد مخاطباني بيشتر از مخاطبان موجود خود را؛ كه اگر از آنان دعوت هم مي‌كرديد پاي صندوق نمي‌رفتند، را بتوانيد به تحريم جلب كنيد. ولي تحريم‌كنندگان به علت ضعف رسانه و ضعف مفهوم كه مورد پسند و مسأله‌ي اين طبقات باشد در تحريم شكست خوردند.

 

۷. نوشته‌ايد كه: « هیچ‌کدام از شخصیت‌های حقوقی و حقیقی‌ که بر عدم شرکت خود در انتخابات تاکید کردند، معتقد نبودند که انتخابات مشارکتی ۷۰-۸۰ درصدی خواهد داشت. اساسا بحث اصلی همه‌ی آنان، فقدان لوازم مورد نیاز برای یک انتخابات آزاد و سالم و منصفانه بود. وقتی چنین شرایط و لوازمی موجود نیست، طبیعتا نتایج انتخابات هم ناسالم ارزیابی خواهد شد و غیرقابل اعتنا».


جناب كاظميان در كدام انتخابات گذشته، لوازم مورد نياز براي انتخابات آزاد و سالم و منصفانه وجود داشته است كه مي‌خواهيد در اين انتخابات باشد؟ به علاوه اين چه ربطي به تحريم دارد؟ تحريم يك كنش ايجابي در جهت ترغيب ديگران به عدم حضور در انتخابات است، در حالي كه اگر گفته مي‌شد كه ما قصد شركت داريم ولي لازمه‌ي آن ايجاد شرايط اولیه به اندازه‌ي پيش‌زمينه‌ي مجلس هشتم است، در اين صورت جاي پرسشي باقي نمي‌ماند و توپ در زمين حكومت بود. در ادامه نوشته‌ايد كه: «اما این مهم بود که مستقل از کسانی که مصمم به عدم شرکت در انتخابات بودند، لایه‌های اجتماعی مردد نیز همراه جنبش اعتراضی شوند. یعنی بجای حضور پای صندوق‌های رای (تحت تاثیر بمباران تبلیغاتی رسانه‌های عریض و طویل حکومت یا جو روانی جامعه یا برخی ملاحظات سیاسی و حتی اقتصادی) توجیه شوند که صحنه انتخابات را خالی‌تر سازند. اتفاقی که رخ داد؛ وضعی که به شکلی محسوس در بسیاری نقاط ایران برای شهروندان ملموس بود». با اين حساب بايد دست‌ها را بالا ببريم و سخن جناب كاظميان را بپذيريم كه بله چنين شد و البته نيازي هم به ارائه‌ي دلايل و مستندات نيست. اين سخن را براي دوستاني كه در پي تحريم بودند و علاقه‌مندند که خود را پیروز بدانند، بايد زد، نه براي من كه بر اساس مستندات فوق ثابت كرده‌ام كه تحريم در كاهش آرا به طرز معناداري موفق نبوده است.
آقاي كاظميان يك بار ديگر اين اظهارنظر خود را مرور كنيد تا ببينيد كه براي بيان آن بر اساس منطق علمي چه مسيري را بايد طي كرد.‌« اتفاقی که رخ داد؛ وضعی که به شکلی محسوس در بسیاری نقاط ایران برای شهروندان ملموس بود.


اگر رهبر جمهوری اسلامی تاکید می‌کند بحرانی وجود ندارد (و ازجمله نظام با «بحران مشروعیت» و «بحران مشارکت سیاسی» روبرو نیست)، و در پی نواختن «سیلی» به گوش مخالفان است، آن هم به لطف «صف‌های طویل»، برای دموکراسی خواهان ایران، مهم به تصویر کشیدن دوباره عمق شکاف ملت – دولت و بحران مشروعیت نظام سیاسی در ایران بود. چیزی که به قدر لازم به‌وقوع پیوست. اگر جز این بود، چه نیازی به دستکاری نتایج انتخابات»


اجازه دهيد كه ريشه‌ي خطاي تحليلي دوستان تحريمي را بيان كنم. همان خطايي كه در سال ۸۸ هم به آن عارض شدند. من اين نكته را در موارد ديگر هم توضيح داده‌ام. مشكل اين‌جاست كه توزيع اجتماعي راي منتقدين و حكومت(حكومت متكي به منابع نفتي)، نسبتاً دو قطبي است. اگر مشاركت انتخابات اخير حدود ۵۴ درصد بوده، مشاركت در استان تهران حدود ۳۰ درصد است و مشاركت در حوزه‌ي انتخابيه‌ي تهران (شامل تهران، شهرري، اسلام‌شهر و شميرانات) حدود ۲۷ درصد است و مشاركت در مناطق ۱ تا ۶ (بالاتر از خيابان انقلاب) به احتمال فراوان به حدود ۲۰ درصد و شايد هم كمتر مي‌رسد. وقتي كه انتخابات شبيه سال ۸۸ يا ۸۰ يا ۷۶ و يا مجلس ششم مي‌شود، حضور طبقات متوسط و بالاي جامعه يك‌باره ۳ و حتي ۴ برابر مي‌شود و كل مشاركت مردم ايران به ۸۰ درصد هم مي‌رسد. در نتيجه وقتي ناظران مورد نظر آقاي كاظميان عزيز در انتخاباتي مثل ۱۲ اسفند به مراكز رأي‌گيري نگاه مي‌كنند، مشاركت را تا حدود يك چهارم و يا يك سوم برآورد مي‌كنند، در حالي كه اين امر غلط است، زيرا در بسياري از مناطق دیگر کشور چنين تغييري وجود نداشته و يا در اين حد نبوده. حتماً مي‌دانيد كه استان‌هايي مثل كهگيلويه و بويراحمد، ايلام و خراسان جنوبي كه از استان‌هاي فقير جامعه‌ي ايران هستند، بيشترين درصد مشاركت را داشته‌اند و ترديد نبايد داشت كه آن ناظران محترم كمتر گذارشان به اين استان‌ها مي‌افتد. اين اشتباهي بود كه در جريان انتخابات سال ۸۸ هم از سوي دوستان ديده شد. تفاوت ديگر در فعال (اكتيو) بودن رأي‌دهندگان يا رأي‌ندهندگان در برابر منفعل (پاسيو) بودن آراي موجود در صندوق است. اگر صد نفر واجد حق رأي در ايران به دو گروه مساوي ۵۰ – ۵۰ تقسيم شوند و يك گروه تحريمي باشد و گروه ديگر رأي‌دهنده، در اين صورت در منظر عمومي صداي تحريمي‌ها بيش از ده‌ برابر مشاركت‌كنندگان است. (دلايل اين وضع روشن است كه به آن نمي‌پردازم). ولي اين بدان معنا نيست كه در صندوق رأي هم بايد همين وضع باشد، زيرا در آن‌جا رأي يك پيرزن روستايي در ايلام، به اندازه‌ي رأي يك سياست‌مدار فعال در تهران شمرده مي‌شود. به عبارت ديگر اگر ۱۰۰۰ پيرمرد و پيرزن روستايي از رأي دادن امتناع كنند، در شمارش آرا به اندازه‌ي آن است كه ۱۰۰۰ روزنامه‌نگار، استاد، دانشجو، پزشك و ... انتخابات را تحريم كنند، ولي در واقعيت و كيفيت امر ميان اين دو واقعه تفاوت از زمين تا آسمان است. به همين دليل هم بارها متذكر شده‌ام كه حكومت نبايد نسبت به تعداد آرا دلخوش باشد، كيفيت آرا نيز بسيار مهم است و زنگ خطر آن مدت‌هاست كه شنيده مي‌شود.


از آن‌جا كه ممكن است مطلب طولاني شود و من هم به علت سرماخوردگي قادر به نوشتن پي‌درپي نيستم، فعلاً تا همين‌‌جا را به عنوان پاسخ بخش يك منتشر نماييد تا طي دو يا سه روز آينده بخش بعدي تقديم حضورتان گردد.


با احترام عباس عبدی


نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

چهار جهان عرب این هفته در بغداد

Posted: 30 Mar 2012 04:25 AM PDT

آژانس گلوبال
برخلاف تصور اولیه، در واقع، چهار جهان عرب وجود دارد که از نظر میزان مشروعیت و تاثیر گذاری در سطوح مختلف قرار گرفته اند. در گذشته، چهار جهان عرب در سه موضوع اصلی با هم مشترک بودند، اما آن سه محور اشتراک اکنون محل مناقشه و یا در حال تغییر هستند.

 

رامی خوری*


۲۸ مارس ۲۰۱۲

 

من در طول بزرگسالی‌ام، جلسات متعدد اتحادیه عرب را گزارش کرده ام، ولیکن در رابطه با ارزش چنین گرد هم آیی هایی هنوز تردید دارم. جلسه ای که قرار است در این هفته در بغداد برگزار شود نیز مستثنا نبوده ولیکن اخیرا بسیاری ازکشورهای عربی تغییر کرده اند. برگزاری این گرد هم ایی ما را به این نتیجه می رساند که دگرگونی های گسترده ای در منطقه به وقوع پیوسته در حالی که ساختار برخی از کشورها هنوز ثابت مانده اند.



در حالیکه این مقاله را در دبی نگارش می کنم، چیزی به نام "جهان عرب" که رهبران ان در بغداد با یکدیگر دیدار خواهند کرد، وجود ندارد. ما چهار جهان عرب داریم که از نظر میزان مشروعیت و تاثیر گذاری در سطوح مختلف قرار گرفته اند، و اگر بین هلال خصیب، مصر و کشور های حوزه خلیج فارس و عربستان سعودی سفر کنید، این موضوع به خوبی به چشم می خورد. چهار جهان عرب در سه موضوع اصلی مشترک بوده که محل مناقشه و یا در حال تغییر هستند.

 

چهار گروه مختلف در بین کشور های عرب وجود دارند: گروه اول شامل کشور هایی هستند که رژیم های استبدادی خود را ساقط نموده و در حال برقراری یک سیستم حکمرانی مشروع می باشند (مصر، تونس، لیبی و تا حدودی یمن)؛ گروه دوم هنوز در گیرودار چالش های داخلی رژیم هستند ( سوریه و بحرین )؛ در گروه سوم کشورهایی هستند که با اعتراض های کم شدت ولی دائمی داخلی و مطالبات در جهت اصلاح قانون اساسی روبرو هستند (اردن، الجزائر، مراکش، عراق، فلسطین و لبنان )؛ گروه چهارم شامل کشور هایی است که در آمد ناشی از فروش نفت و گاز به ان ها اجازه می دهد که قسمت اعظم نیاز های شهروندان خود را بر آورده سازند، به غیراز بخش اندکی از این جوامع که خواهان کسب آزادی های بیشتر و مشارکت بالاتر در تصمیم گیری ها می باشند ( عربستان سودی و پنج کشور شورای همکاری خلیج).

 

شرایط بسیار متفاوت در این چهار جهان عرب توافق کشورهای منطقه در مورد مسائل جنجالی مانند شورش ها در سوریه و بحرین و یا چگونگی مناسبات با اسرائیل و با ایران را غیر ممکن می سازد. این شرایط به دلیل وجود سه مشخصه اصلی و سیال در سطح دولت کشورهای منطقه غامض شده : مشروعیت مردمی حکمرانی ( به عنوان مثال تونس و مصردر مقابل سودان و سوریه ) ، درستی و وقار دولتمندی ( به عنوان مثال سودان، عراق، یمن و فلسطین ) و پویایی در دخالت خارجی (مداخلات شورای همکاری خلیج فارس و اتحادیه عرب در لیبی، بحرین و سوریه تا به امروز).

 

ماتریسی پیچیده همانند مکعب روبیک شامل سه فرایند مزبور در در چهار جهان عرب، واقعیت این روزهای منطقه را به ذهن می آورد و امکان ندارد که از این شرایط پیچیده و ظریف در بحث راجع به دنیای عرب و جلسه اش در این هفته طفره رفت. ( در حقیقت اگر ما عوامل غیر عرب را که در این منطقه نفوذ داشته و دخالت می کنند در نظر بگیریم، شرایط مشکل تر از این ها است. مهمترین آنها نقش ایران، اسرائیل، ترکیه، امریکا ، روسیه و چین را نمی توان نادیده گرفت).

 

این پیچیدگی بدان دلیل است که ما در ابتدای اصلاح انحرافات ساختاری قرار داریم که دنیای عرب با ان ها حد اقل در طول نیم قرن گذشته دست به گریبان است. در این مدت اکثر کشور های عرب بدون مشاوره موثق و مداخله مستقیم شهروندان اداره شده و قدرت معمولا در دست فامیل هایی در لوای ناسونالیست های دولت ساز بوده که توسط ارتش های خصوصی تحت عنوان ارتش ملی حفاظت می شده اند.

 

لذا تعجب برانگیز نیست که برخی از کشور ها در صدد تغییر چهار چوب خود بر آیند ( سودان) یا ساختار قدرت خود را به طور بنیانی غیر متمرکز ساخته (لیبی، یمن و عراق) و دیگران احتمالا از طریق دموکراسی، مذهبی و یا قبیله ای به رهبری سیاسی و سیستم حکومتی خود مشروعیت بخشند ( لیبی، مصرو تونس). برخی دیگر نیز، صرف نظر از اندازه شان، با حضور فعال تر وانمود می کنند که کشوری عادی هستند ( عربستان سودی و قطر). گروه های منطقه ای مانند اتحادیه عرب یا شورای همکاری خلیج (فارس) نیز در حال ایفای نقش برجسته تری هستند، ولیکن تنها به عنوان منعکس کننده تغییرات در شرایط و سیاست های حاکمیتی کشورهای منفرد عمل می نمایند.

 

نمی توان در این هفته پیشبرد اقدامات جمعی را از اجلاس اتحادیه عرب در بغداد توقع داشت. متاسفانه اوضاع عراق منعکس کننده تمام روندهای منفی ای است که کل دنیای عرب را برای دهه های گذشته تحت الشعاع خود قرار داده و بالاخره به موج اخیر قیام های مردمی منجر گردید ( چندین قیام غیرموفق عراقی ها بر علیه رژیم سابق بعث موید شروع این روند بود). عراق به خشونت شدید ، بی اعتمادی داخلی عمیق، سیستم مغشوش و ضعیف فدرال، جمعیت زیاد آوارگان مهاجر، تداوم تروریسم ، فساد گسترده و عدم کارآمدی، پس لرزه های طولانی ناشی از تهاجمات و اشغال خارجی، و دیگر مشخصات دولتمندی مدرن عربی روبرو است که معلوم نیست بتواند در طول سلیان دراز بر آن ها غلبه کند).

 

جالبترین مساله در اجلاس این هفته بغداد تنوع وماهیت متغییر افراد شرکت کننده در این گرد هم آیی ها عرب است، که در حقیقت به درستی این لحظه متحول کننده، و در واقع تولد تاریخ نوین عرب را به نمایش می گذارند. رهبرانی که گرد هم آمده اند نمایندگان کشورهایی هستند که در شرایط جدید برای کسب و مدیریت استقلال، مشروعیت و میزان تاثیرگذار بودن خود تلاش می کنند. بدون شک این صحنه بی سابقه توسط ۳۶۰ میلیون نفر جمعیت مورد استقبال قرار گرفته است. آنانی که تنها در صدد آغاز زندگی عادی بوده و دیگر شرایط نامطلوب قبلی را که همراه با بی احترامی و هتک حرمت در طول سالیان متوالی تحمل کردند، نمی خواهند.

 

*رامی خوری سردبیر دیلی استار و رئیس مؤسسه عِصام فارِس برای سیاست‌گذاری عمومی و امور بین الملل در دانشگاه آمریکایی بیروت است.

 

منبع: آژانس گلوبال

 

 

محتوای یادداشت‌ها لزوماً دیدگاه جرس نیست.
 

گوهر و محورهای مشترک ادیان ابراهیمی

Posted: 30 Mar 2012 03:34 AM PDT

حسن یوسفی اشکوری
 یهودیت، مسیحیت و اسلام، در چهار اصل با هم مشترک اند: توحید، انسان‌‌گرایی، برابری‌طلبی و صلح‌خواهی.

 

 

کشفیات باستان شناسی از غارها و سنگ نبشته ها نشان می دهد که انسان در ادوار مختلف تصورات دینی داشته است و به نظر می رسد که زندگی انسانها را نمی توان بدون اعتقادات مذهبی تصور کرد. منظور از «دین» باور به یک سلسله افکار و باورها همراه با یک مجموعه از آداب و سنتها و شعائر بر بنیاد «ایمان» به امر قدسی است که غالبا تحت عناوینی چون خدا و یا خدایان نامیده می شوند. دین با این وسعت معنایی همواره وجود داشته و اکنون نیز اکثریت مردم جهان در اشکال مختلف و تحت عناوین گوناگون تابع دینی هستند.


اما محور مشترک تمام ادیان ایمان به امر قدسی است؛ امر قدسی به معنایی که ماکس وبر مراد می کند که همان «جهان غیب» و به تعبیر زرتشتی «جهان مینوی» است. در این قدسی گرایی البته اهدافی چون تأسیس نوعی معنویت، تشکیل نوعی اخلاق، تقویت کمال گرایی و غایتمندی برای آدمی در زندگی مورد توجه بوده است. اگر به اعماق ایمان و تفکر هستی شناسانه و انسان شناسی تمام ادیان نهادینه شده در طول تاریخ نگاه کنیم، به روشنی در می یابیم که، به رغم تفاوتهای نظری و عملی مهم و گاه متعارض با هم، در مجموع اشتراکات آنها بیشتر از افتراقاتشان است. حداقل حول همان چهار محور (معنویت، اخلاق، کمال گرایی و غایتمندی) اما سه دین ابراهیمی یاد شده بیشترین اشتراکات را با هم دارند. من می خواهم در این گفتار کوتاه به گوهر و محورهای مشترک این سه دین بزرگ و خویشاوند بپردازم.


مهم ترین محور مشترک یهودیت و مسیحیت و اسلام اصل «توحید» است که به مثابه گوهر اصلی و مشترک هر سه دین به شمار می آید. گفتیم هر دینی به طور کلی و به معنای جامعه شناختی آن به مفهومی به عنوان «امر قدسی» یا همان امر غیبی و ماوراءالطبیعی باور دارد اما در این میان مذاهب ابتدایی شرک و یا انواع بت پرستی کهن، امر قدسی را در قالب اندیشه های باورمند به خدایان و یا واسطگان بین آسمان و زمین می فهمند و به آن ایمان دارند (چنان که در اندیشه ارباب انواع یونان باستان و یا در بت پرستی اعراب حجاز در روزگار پیش از اسلام مطرح بود) اما در دینهای یگانه پرست هر نوع شرک و واسطه گری و بت پرستی مردود است و فقط خدای یکتا و آفریدگار یگانه هستی مطرح است و به عنوان متعلق ایمان قابل قبول است. این تفکر به ویژه در اسلام و بینش پروتستانی مسیحیی برجسته است. قابل ذکر است که سه دین یهودی سامی از نظر تاریخی نیز به یک ریشه شخصیت باز می گردد که همان ابراهیم است. ابراهیم، که در ادبیات اسلامی به عنوان «خلیل الله» یعنی دوست خداوند مطرح شده، ریشه و بنیاد این سه دین بزرگ سامی است و در واقع به عنوان یک اسطوره دینی و می توان گفت «پدر» تمام پیروان ادیان سه گانه شمرده می شود. ابراهیم نماد یک ایمان و در عین حال نماد یک آغاز تاریخ مشترک برای یهودیان و مسیحیان و مسلمانان است.


اما از اصل توحید که بگذریم سه دین مورد بحث در سه محور با هم مشترکند:


۱. انسان گرایی. گرچه از دیرباز بین پیروان ادیان و نیز بین بین متفکران دینی در درون هر دینی در بارة تعریف انسان و ماهیت و نقش وی در طبیعت اختلاف نظر و اختلاف تفسیر وجود داشته و دارد اما به نظر می رسد که در این گزاره اتفاق نظر وجود دارد که در نگرش توحیدی اساسا انسان محور خلقت در کره زمین است و در این محدوده پدیدة انسان پدیده ای ویژه و استثنایی است. ما از عالم بی انتهای هستی و جهان خلقت خداوند خبر نداریم و از متون دینی هم نمی توان استنباط کرد که در جهانهای دیگر و ناشناخته موجودی پیشرفته تر و حتی ویژه تر وجود ندارد، اما می توان گفت که بر اساس مستندات دینی موجود انسان مخلوقی خاص و برجسته است و خداوند بر ارزشهای وجودی او تأکید ویژه دارد. به ویژه در انسان شناسی قرآن مقام و منزلت انسان بسیار برجسته و مهم است. در قرآن تصریح شده که خداوند آدمی را بر بسیاری از مخلوقات برتری داده است. در قصص مذهبی نیای تمام آدمیان به «آدم» می رسد که به گمانم نخستین موجود به مرتبه انسان تحول یافته است نه نخستین موجود خلق شده خداوند در طبیعت.


به هرحال در اندیشه دینی انسان مخلوق ممتاز خداوند است که دارای این ویژگی هاست:
دارای اراده است
دارای قدرت آگاهی و تشخیص است
دارای قدرت و حق انتخاب است
دارای قدرت آفرینندگی است


با توجه به این ویژگیها، انسان در مجموعة مخلوقات خداوند در زمین این توان را دارد که مخاطب خداوند قرار بگیرد و با ذات باری به «مکالمه» و «مفاهمه» بپردازد. به این دلیل است که این مخلوق صلاحیت دارد که به مدد خرد و تشخیص و انتخاب خود سرنوشت خود را انتخاب کند و خدا را برگزیند و یا شیطان را و در عین حال به مقام مسئولیت بر کشیده شود و در نهایت از طریق ایمان و کردار و رفتار درست و انسانی و دوست داشتن عالم وآدم به رستگاری نایل آید. در اندیشه دینی در جهان شناخته شده انسان تنها موجودی است که خود خالق ماهیت و سرنوشت خویش است و به این دلیل مسئول هم هست. با در نظر گرفتن این مجموعه خصوصیات می توان گفت که چنین مقامی برای انسان نه در مذاهب شرک وجود دارد و نه در مکاتب الحادی و ماتریالیستی.


۲. برابری طلبی. در اندیشه توحیدی جهان و هستی یک خالق دارد و همه هستی مخلوق و پرتو او و ارادة اوست و از این منظر تمام مخلوقات در برابر خداوند برابر هستند و مقدس و درست به همین دلیل است که در نگرش توحیدی به عالم و آدم تمام هستی دوست داشتنی و قابل احترام اند و در خور ستایش. اما در مقام تبیین می توان گفت این برابری و احترام سه ضلع دارد بدین ترتیب: خداوند، طبیعت و انسان. اقبال پاکستانی متفکر نواندیش مسلمان می گوید «حیات خدا در تجلی اوست» و «تجلی او در طبیعت است» و «طبیعت رفتار خداست». اگر چنین است، پس باید انسان با ایمان در همان حال که خدا را دوست دارد و به او عشق می ورزد، باید به تمام مخلوقاتش نیز عشق بورزد و همه را برابر ببیند و همه را دوست داشته باشد. تمام انجیل و گفته های حضرت مسیح سرشار از این اصل بنیادین است. آیات فراوان قران نیز بیانگر این مدعاست. پیامبر اسلام در یک سخنی تمام آدمیان را به دانه های شانه تشبیه کرده است که با هم برابرند. در عرفان اسلامی این اندیشه بسیار برجسته است. سعدی شاعر نامدار ایرانی در قرن چهاردهم میلادی می گوید «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست». باید افزود از این اصل اساسی دو اصل مهم زاده می شود: عشق و عد الت.


۳. صلح خواهی. جنگ و خشونت یکی از مصائب بزرگ بشر در طول تاریخ بوده و هست، از این رو، در مقابل، صلح و تفاهم بین تمام آدمیان از آرزوهای بشر بوده و در طول تاریخ همواره مصلحان (اعم از فیلسوفان، شاعران، هنرمندان، برخی سیاستمداران و پیامبران) برای دوری از جنگ و خونریزی و در برابر برقراری صلح و آشتی در میان انسانها کوشیده اند و همچنان می کوشند. تشکیل «سازمان ملل متحد» در شرایط بعد از جنگ ویرانگر دوم و تدوین و تصویب «اعلامیة جهانی حقوق بشر» در سال ۱۶۴۸ گامهایی در جهت تحق صلح جهانی بوده است.


به گواهی تاریخ ادیان، تمام پیامبران به اقتضای دعوت خود، منادی وحدت و صلح و تفاهم بین آدمیان بوده اند. چرا که همان چهار محور مشترک تمام دینهای تاریخی (معنویت، اخلاق، کمال گرایی و غایتمندی) صرفا در فضای صلح و همگرایی و مهربانی و امنیت و آرامش ممکن می شود نه در شرایط ناامنی و شورش و خشونت و دشمنی و نفرت پراکنی. جنگ و جدال همواره جز نا امنی و تیرگی و دشمنی و خونریزی و فقر و فساد و نابودی تمدن و فرهنگ و تباهی اخلاق و معنویت و تضعیف اندیشه کمال گرایی نداشته و ندارد. از این رو طبیعی است که هیچ پیامبری و هیچ دینی نه تنها نمی تواند طرفدار جنگ و قهر و خشونت باشد بلکه در مقابل الزاما باید حامی آشتی و امنیت و رواداری و مدارا باشد. دین طرفدار جنگ و خشونت پارادوکسیکال است. مانند دایره مثلث.


در میان ادیان ابراهیمی مسیحیت و اسلام بیش از همه در جهت دوری از جنگ و نزاع و برای بر قراری امنیت و صلح اندیشیده و عمل کرده اند. مسیح همواره از عشق و رواداری و صلح بین آدمیان یاد کرده و محمد و دین اسلام نیز کم و بیش چنین بوده است. یک معنای «اسلام» صلح است از ماده «سِلم». گرچه در دوران پیامبر اسلام جنگهای بزرگ و کوچک زیادی رخ داده اما به گواهی تاریخ این جنگها به مقتضای فرمانروایی محمد بوده نه به مقتضای دین و دینداری او، از این رو این برخوردهای سیاسی و نظامی، تماما در ده سال مدینه اتفاق افتاده که وی در این دوران فرمانروای قبایل مدینه بوده نه در سیزده سال مکه. تازه این جنگها عموما از سوی مخالفان و دشمنان رخ داده یعنی آنها آغازگر بوده اند نه محمد و مسلمانان. اصولا در فقه اسلام آغاز در جنگ ممنوع و حرام است و لذا جنگ فقط برای دفاع مشروع است و آن هم به صریح قرآن در هر لحظه که دشمن در حال پیکار پیشنهاد صلح داد مسلمانان باید به آن پاسخ مثبت بدهند. بنابراین، بر خلاف سخنانی که گاه شنیده می شود، در اسلام جنگ و جهاد صرفا برای دفاع از موجودیت و هویت جامعه و در واقع برای حفظ امنیت مردم است نه جدالی برای تحمیل عقیده و دین بر دیگران. وقتی در اسلام تقلید در دین حرام است و تحقیق واجب و هر کس باید با آگاهی و اختیار دین خود را انتخاب کند، دیگر جایی برای شمشیر و زور و تحمیل باقی نمی ماند.


بین ادیان ابراهیمی باز هم محورهای مشترک قابل تشخیص است (مانند باور به پایان خوش تاریخ که در مسیانیسم مسیحی و مهدویت اسلام بیان می شود) اما این سه محور بسیار مهم اند و قابل توجه. این اصول مشترک از یک سو می تواند به گفتگو و تفاهم و نزدیکی و همدلی بین پیروان این سه دین کمک کند و از سوی دیگر می تواند به صلح و امنیت جهانی به ویژه در جهان پر شمار مسیحی غربی و اسلام شرقی و خاورمیانه یاری رساند. من به عنوان یک مسلمان با قاطعیت می گویم جنبشهای افراطی و خشونت گرای تروریستی به نام اسلام، که امروز صلح و امنیت را تهدید می کند، ریشه در تحولات اجتماعی جوامع اسلامی بازمانده از دوران استعمار غربی بر سرزمین های اسلامی، دارد نه ریشه در بنیادهای اعتقادی و معنوی اسلام. گرچه می توان برای توجیه اقدامات ضد انسانی و جنایتکارانه از برخی از آموزه های دینی هم استفاده کرد. این نوع سوء استفاده اختصاص به اسلام هم ندارد، در مسیحیت و یهودیت نیز چنین است. جنگهای خونین کاتولیک ها و پروتستانها و به طور خاص ششصد سال تاریخ انگیزیسیون کلیسایی ربطی به حضرت عیسی نداشته و ندارد. چنان که دولت اسرائیل و رفتارش با اعراب فلسطینی ربطی به موسی و آموزه های اولیه او ندارد. چنان که استفاده ابزاری از دموکراسی و حقوق بشر نیز خللی در اصل دموکراسی و حقوق بشر ایجاد نمی کند. به هرحال آنچه مهم است، تلاش صادقانه پیروان تمام ادیان برای ایجاد امنیت و آسایش و صلح در جهان است، چرا که بدون صلح و عدالت، عشق و برابری، معنویت و اخلاق و رستگاری هم در سطح عام بشری ممکن نخواهد بود.


 

محتوای یادداشت‌ها لزوماً دیدگاه جرس نیست.

بهمن احمدی امویی:  سال نو، اشک و لبخند در بند ۳۵۰ اوین

Posted: 30 Mar 2012 02:23 AM PDT

جـــرس: بهمن احمدی امویی، ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ در منزل مسکونی اش بازداشت شد و از آن زمان تاکنون در زندان اوین به سر می برد، وی که هر از گاهی برای همسرش ژیلا بنی یعقوب نامه نوشته و به توصیف بند ۳۵۰، هر بار از زاویه ای می پردازد، این بار اما نوروز و سفره هفت سین و لحظه تحویل سال را برای او روایت می کند.


امویی که به اتهام «نگارش مقالات انتقادی درباره عملکرد اقتصادی دولت احمدی نژاد» در روزنامه «سرمایه» و وب سایت شخصی اش و همچنین سردبیری وب سایت «خرداد نو» در این بند روزگار می گذراند، پیش از این و در نامه قبلی خود بر «برداشته شدن دیوارها میان زندانیان» و «همدلی» آنان تاکید کرده بود.


نامه ای که متن آن در اختیار جرس قرار گرفته است راوی حال و هوای زندانیان این بند در آخرین روزهای سال ۹۰ و همچنین نخستین روزهای سال جدید است؛ از چشم انتظاری تعدادی از زندانیان برای رفتن به مرخصی نوروزی، از برنامه های زندانیان برای آغاز سال نو از سرود خوانی ګرفته تا هفته نامه دیواری بند.


متن کامل نامه به شرح زیر است:

دو روزی است که سال نو شده است . سال 1391 روز سه شنبه 8 و سی و چهار دقیقه صبح آغاز شد
ژیلا! این روزها خیلی بیش از گذشته به تو فکر می کنم .سه سالی است که تجربه خوبی از این روزهای نخست سال نو ندارم . نزدیک سه سال است که در کنار هم نیستیم. سه سال است که تو به مسافرت نرفته ای و هر چه از تو می خواهم که یک چند روزی به یک مسافرت خوب بروی قبول نمی کنی و همیشه یک جواب داری :«هر وقت آمدی با هم می رویم» از قول امیر مهدی هم می گویی «هر وقت دایی بهمن آمد دسته جمعی می رویم مسافرت».


ژیلا! چه سالهایی را از دست داده ایم. زمانهایی را که نمی توانیم جبران کنیم برای آینده ای که قرار است بهتر باشد این کمترین هزینه ای است که باید بپردازیم . شاید با این حرف می خواهم خودم را راضی کنم. من آدم نسبتا بدبینی هستم وامیدی هم به بهتر شدن اوضاع در آینده نزدیک ندارم .آنقدر فساد از همه نوعش فراگیر شده که تنها یک معجزه می تواند به سرعت جامعه ایران را از این وضع نجات دهد . امید به معجزه این روزها از آن چیزهای ناب زندگی است.


یک هفته، ده روزی هست که هر کس به سبک خودش به پیشواز بهار و سال نو رفته است؛ چند نفری به امید مرخصی عید، روز و شب خود را می گذرانند و تمام حرفها و خبرهایشان در مورد مرخصی نوروزی است . اینکه دادستان چه گفته و قرار است چند نفر بروند مرخصی، بعضی ها هم منتظرند دوباره فردا خبرهای مایوس کننده برسد: اینکه همه چیز منتفی شده است.


عبدالله مومنی، سبزه کاشته است، یک بشقاب گندم برای سفره هفت سین اتاق وبا وسواس زیادی هم از آن مراقبت می کند، آبش می دهد و هر روز صبح آن را جلوی پنجره می گذارد تا از آفتاب کم فروغ روزهای آخر زمستان که کمیاب هم شده استفاده کند.


بچه های اتاق های سه و چهار برای سفره هفت سین سمنو پخته اند، مدتی است مقدار زیادی جوانه گندم را برای این کار آماده کرده اند.


کوروش کوهکن، از زندانی های باستان گرا که آدم خوش ذوقی است سبزه ای به شکل نقشه ایران طراحی کرده و چند روزی سخت مشغول رسیدگی به آن است. تمام نقشه را گندم کاشته است اما معلوم نیست به چه دلیلی تقریبا تمام حاشیه جنوبی و به ویژه قسمت شرقی آن رشد نکرده است. کوروش جابه جایش می کند و آب زیادی به قسمت جنوبی اش می دهد، اما فایده ندارد. به شوخی می گوید: جبر تاریخی است انگار و کاری نمی توان برای جنوب خشک ایران کرد.


بعضی ها تا آخرین لحظات پایان سال منتظر خوانده شدن نامشان برای رفتن به مرخصی نوروزی بودند؛ هر اسمی که خوانده می شد گوش هایشان را تیز می کردند. فقط تعداد کمی از این بابت مطمئن بودند که به مرخصی می روند چون خودشان را به دادسرای اوین خواسته بودند، با خانواده هایشان حرف زده بودند و وثیقه ها و ضمانت های لازم را از آنها اخذ کرده بودند.


شنبه و یکشنبه 27 و 28 اسفند آخرین روزهای اداری بود و با سپری شدن این دو روز نا امیدی و ناراحتی را می شد در چهره ی خیلی ها دید. یکجا بند نبودند و همه حرفهایشان درباره مرخصی رفتن و پی گیری خبرها و شایعاتی که در بند می پیچید، بود. شایعاتی از این قبیل : امسال نام هجده نفر در فهرست مرخصی هاست، کسی امسال به مرخصی نمی رود، دادستانی خیلی موافق نیست، وزارت اطلاعات موافقت نمی کند، انگار فقط ده نفر می روند.


سرانجام دوشنبه 29 اسفند 14 نفر به مرخصی رفتند . مرخصی های سه روزه و پنج روزه.


شورای فرهنگی بند که از هر اتاق یک نماینده در آن عضو است برنامه های متنوعی را برای روزهای عید پیش بینی کرده است.


موسیقی، آواز، گردهمایی، تئاتر عروسکی و یک ناهار دسته جمعی در ظهر نخستین روز سال نو که قرار بود چلو کباب باشد . چلو کباب خوردن در زندان از آن غذاهای نادر و یک اتفاق است. اما دو سه نفر از زندانی ها در مورد چلوکباب درست کردن تخصص دارند و روز اول عید همه مان چلوکباب خوبی خوردیم . محمد صائمی ، از زندانیان مجاهدین خلق که در دهه 60 نیز پنج سال زندانی بوده و پیش از دستگیری دوباره، یک رستوران و سالن پذیرایی داشت زحمتش را کشیده بود. قبل از او هم دو زندانی دیگر بودند که دراین زمینه تخصص داشتند.


سال نو با شمارش معکوس ثانیه ها شروع می شود . نه، هشت، هفت، شش، پنج، چهار، سه، دو و یک و بعد یک بالن سبز رنگ که عماد بهاور تهیه کرده به هوا فرستاده می شود. با این نوشته ی رویش که زندانی های 350 سال نو را تبریک می گویند. معلوم نیست این بالن کجا بر زمین نشسته است.


سفره بزرگی در وسط حیاط بند 350 با پارچه ی سه رنگ سبز، سفید و قرمز بدون هیچ علامت و نشان مشخصی تزئین شده است. قرآن، شاهنامه و حافظ ، سه ماهی قرمز کوچک که در یک استوانه پلاستیکی تنگ و کوچک به هم چسبیده اند، شش عدد تخم مرغ رنگ شده و چهار گلدان کوچک با گلهای بنفشه در چهار گوشه سفره به همراه سبزه ای به شکل نقشه ایران که حالا کاملا سبز شده، همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است .دورتا دور سفره هفت سین را چند نوع گل گذاشته اند. از هر کس پرسیدم نام گلهای درون گلدان چیست کسی نمی دانست. اما از همانهایی است که در ابتدای سال نو در همه گل فروشی ها می فروشند و عمر زیادی هم ندارند. فقط یکی شان را شناختیم بنفشه. بقیه ی گلها گلبرگهای مخملی به رنگ صورتی ، سفید و زرد داشتند.


روبه روی هفت سین و روی سکویی که از نیمکتهای فلزی ساخته شده یکی دو صندلی قرار دارد، پشت سرش بخش زیادی از دیوار را با ملحفه آبی رنگ پوشانده اند و تمام حاشیه آن را با نواری از کاغذهای رنگی مخصوص جشن ها پوشانده اند به اضافه چند رشته نوارهای رنگی خز مانند.


سه پارچه سبز، سفید و قرمز به صورت عمودی به نشانه پرچم ایران آویزان است و با نسیم ملایم صبحگاهی می لرزد. بالای این سه پارچه هفت، هشت بادکنک رنگی آویزان شده .علی ملیحی و فرشید فتحی مجری برنامه اند .


سرود ای ایران ، یار دبستانی و چندین آواز دیگر را دسته جمعی می خوانیم و بعد هم مراسم روبوسی و تبریک سال نو. تا حالا با این همه آدم یک جا دیده بوسی نکرده بودم و فکر کنم این رکورد را تا پایان عمر حفظ کنم. بیش از 150 نفر یک دفعه شروع می کنیم همدیگر را بغل کردن و بوسیدن و در پایان دست زدن و تشویق یکدیګر. راستش را بخواهی این بخش برنامه تا حدی کسل کننده بود اما چاره ای نبود و باید تمامش می کردیم.


آخرین هفته نامه دیواری بند 350 در سال 90 بخش زیادی از مطالبش را به سال نو اختصاص داده است با یک طرح زیبا از ایران . بالای این طرح نوشته شده : هفت سین طالبانی . تمام شرق ایران در نقشه با سه نماد ستم با یک حلقه طناب دار، سیم خاردار و یک قلم شکسته به نام سانسور پرشده است . در مرکز کشور یک سلول آهنی خودنمایی می کند. جنوب با یک باتوم تحت عنوان سرکوب، غرب با چهره یک زن که چند سنگ به سویش پرتاب شده و بالای آن نوشته شده سنگسار و در شمال غربی کشور یک سبزه سیاه رنگ با عنوان "سیاهه " به چشم می خورد . از طراح آن پرسیدم سیاهه یعنی چه؟ گفت یعنی حکومت مخالف شادی و سرزندگی مردم است و مروج افسردگی تیرگی و غم.

خاطرات مقابل چشمانم رژه می روند. ژیلا! تو همیشه اصرار داشتی که درخانه مان در سال نو هفت سین داشته باشیم و من معمولا خرید لوازم آن را پشت گوش می انداختم و لحظه های آخر سال مجبور می شدیم برای پیدا کردن یک سبزه سالم چندین فروشگاه و خیابان را با عجله بگردیم. معمولا یک هفت سین مینیاتوری می چیدی. در این سالهای آخر مخالف خرید ماهی قرمز برای سفره هفت سین بودی چرا که خیلی زود می مردند و تو ناراحت می شدی . ضمن اینکه ربطی هم به سفره هفت سین ندارد و معلوم نیست از کجا و کی آن را به سفره هفت سین اضافه کرده اند.


از مدتها قبل به تو قول نوشتن این نامه را داده بودم اما نوشتنش خیلی طولانی شد حالا هم که ظاهرا تمام شده با خودم فکر می کنم به درد نخور و با بی دقتی نوشته انگار فقط می خواستم قولی را که به تو داده ام انجام دهم .راستش را بخواهی مدتی است که احساس می کنم شاید دیگر نتوانم بنویسم، به این که فکر می کنم ترس برم می دارد . کسی که کارش نوشتن است اگر یک روز نتواند بنویسد از بین می رود به ویژه که از این راه زندگی را بگذراند.


در طول روز مدام به این فکر می کنم که چه چیزی برایت بنویسم، بعضی وقتها آن را یادداشت می کنم که یادم نرود اما شب که می نشینم دستهایم فرمان نمی برد و نمی توانم فکر کنم. گاهی هنوز یک جمله ننوشته احساس خستگی شدید می کنم، بی هیچ دلیلی. آن وقت به خودم می گویم فردا می نویسم. چند جمله ای هم که پیش می روم آن قدر بدخط است که خودم هم نمی توانم بخوانم چه برسد به تو.


به خودم می گویم انگار ترسو شده ای، دیگر خطر نمی کنی، انگار زندگی دارد عادی می شود، به خودت بیا و جدی تر کار کن . این طور که با خودم کنار آمده ام سال 91 را می خواهم بیشتر از گذشته به نوشتن برای تو بگذرانم. امیدوارم از وفای به این عهد بر آیم، هر چند با این قول به تو وخودم از همین حالا روزهای کاری سختی را پیش روی خود می بینم.


بهمن احمدی امویی
زندان اوین-بند ۳۵۰
فروردین سال ۱۳۹۱


توضیح دکتر تقوی پیرامون عده ای که پول مفت از اقتصاد ایران در می آورند

Posted: 30 Mar 2012 02:14 AM PDT

 جـــرس: عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی و استاد وزیر اقتصاد دولت محمود احمدی نژاد، در بررسی وضعیت اقتصاد ایران در سال 90 و آشفتگی بازار ارز و سکه گفت: "ریشه این اتفاق به پیش از سال 90 باز می گردد . طی سال 89 و 90 تورم به قدری بالا رفته بود که بانک ها نرخ های بهره منفی به مردم می دادند. شما وقتی که پول پس انداز داشته باشید و نخواهید در بانک سرمایه گذاری کنید با آن چه می کنید؟ این پول به بورس اوراق بهادار برده می شود. از آنجا که بورس و مسکن اوضاع خوشایندی نداشت پول به بازار ارز و سکه رفت."


به گزارش خبرآنلاین، مهدی تقوی، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی و از اساتید برجسته اقتصاد ایران، طی گفتگویی به بررسی فضای اقتصادی کشور در سال گذشته پرداخت و در شرح این نکته که "با اعلام بسته نظارتی بانک مرکزی در سال 90 بسیاری از شهروندان پول های خودشان را از بانک ها بیرون کشیدند و به سمت سرمایه گذاری در بازار سکه و ارز هجوم بردند"، گفت: "قبل از سال 90 هم مردم می رفتند اوراق قرضه 15 و نیم درصدی می خریدند در حالیکه نرخ تورم 18 درصد اعلام می شد. فردی که اوراق قرضه دولت را می خرید 2 و نیم درصد زیان می کرد. هر اقتصادی که نرخ بهره منفی واقعی داشته باشد گفته می شود در آن اقتصاد سرکوب مالی است و از اثرات سرکوب مالی کاهش رشد اقتصاد است."


وی در چرایی این موضوع افزود: "چون مردم تمایل شان را به پس انداز از دست می دهند. در نهاد های مالی پول نمی گذارند تا آنها بتوانند به بنگاه ها برای خرج هایشان وام بدهند. این موضوع در اقتصاد کلان معروف است. وقتی نسبت ذخیره قانونی بالا برود یا نرخ بهره منفی ایجاد شود دو عامل شکل گیری سرکوب اقتصادی هستند. این موضوع از قبل در اقتصاد ایران وجود داشت."


این استاد و کارشناس اقتصادی، در پاسخ به این که "چرا قبل تر به این شکل سبب آشفتگی در بازار ارز و سکه نشده بود؟"، توضیح داد: "در گذشته مردم می رفتند و در بورس، مسکن و زمین سرمایه گذاری می کردند. آن رکودی که در بخش مسکن و بورس به وجود آمد سبب شد سرمایه سمت بازار ارز و سکه حرکت کند. بازار پول و بورس اوراق بهادار اشکال پیدا کرد و سرمایه ها به سمت ارز و سکه آمد. البته بورس در مقطعی خوب بود و مردم پول های شان را به بازار سرمایه می بردند ولی باید پذیرفت که در بانک ها پولی گذاشته نمی شد. اگر مردم می آمدند و پول می گذاشتند عده ای می گفتند ریسک در بورس اوراق بهادار بیشتر از ریسک بانکی است. هنگامیکه هم بورس و هم مسکن اوضاع خوبی نداشتند پول ها به سمت بازار سکه و ارز رفت. "


دکتر تقوی پیرامون وظیفه دولت در حل مشکلات گفت: "در ایران بازار پول یک معجون از بانک های خصوصی و دولتی است. در اقتصاد هایی که وضع شان خراب است، بازاری به نام « بازار کنار خیابانی » وجود دارد. در ایران هم این موضوع وجود دارد. افرادی که پول نزول گرفته اند و نتوانستند آن را پرداخت کنند و در زندان هستند اجزایی از همین بازار زیر زمینی هستند. در مقابل بازار رسمی دو قسمت دارد که یک بخش آن مربوط به دولت و بخشی از آن برای بخش خصوصی است. وظیفه بانک مرکزی در اقتصاد حفظ ارزش پول ملی است. بانک مرکزی باید تصمیم بگیرد نرخ بهره چگونه باشد. چه مقرراتی برای این دو گروه بانک ها درست کند که هم سپرده های مردم ایمن باشند و هم آنقدر بازده بدهند که بانک ها بتوانند سپرده جمع کنند. کنار این بانک مرکزی یک شورای پول و اعتبار قرار دارد. کنار این شورای پول و اعتبار یک وزیر اقتصاد و رییس جمهوری قرار دارد. اینها نباید دخالت کنند. وقتی مسئول بانک مرکزی است، رییس کل بانک مرکزی باید اختیار داشته باشد."


وی در خصوص "بی اعتمادی مردم به گفته های رییس کل بانک مرکزی" شرح داد: "وقتی ابزار و اختیارات رییس کل بانک مرکزی از او گرفته شود چنین اتفاقی به وقوع می پیوندد. رییس کل بانک مرکزی بر اساس آن اختیار هایی که دارد حرف می زند اما وقتی ابزارش در اختیارش نباشد تا عمل کند، مردم حرف او را قبول نمی کنند. بر این اساس به مرور زمان به صحبت های رییس کل بانک مرکزی اعتماد نمی شود. "


این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، که برخی همین دانشگاه را تئوریسین هدفمندی یارانه ها می دانند، پیرامون این طرح می گوید: "هدفمند کردن یارانه ها نرخ تورم را بالا برد. در چنین شرایط اگر نرخ بهره را بخواهیم واقعی کنیم باید به این شکل باشد که به طور مثال اگر نرخ تورم 30 درصد است، نرخ بهره بانکی باید 31 درصد باشد. هدفمند شدن یارانه ها هم مساله بود. بنابراین می توان گفت هدفمند شدن یارانه ها در آشفتگی بازار سکه و ارز اثر گذار بود چرا که تورم بالا رفت و مردم پول های خودشان را از بانک خارج کردند. در حالتی که تورم بالاست مردم تمایل دارند قدرت خرید خودشان را حفظ کنند... هدفمند شدن یارانه ها هم در زمان مناسبی اجرا نشد. وقتی یارانه ها هدفمند می شود که اقتصاد در وضعیت شکوفایی باشد. مردم شغل داشته باشند، درآمد خوب داشته باشند و بنگاه ها هم سود کنند. این اقدام در وضعیت رکودی صورت پذیرفت. مهم ترین مساله آن هم این بود که یارانه تولید پرداخت نشد و رکود تورمی ایجاد کرد چرا که هزینه تولید بالا رفت، منحنی عرضه به سمت چپ کشیده شد. در این حالت هم تورم ایجاد شد و هم یک سری از واحد های تولیدی از بین رفتند. شما اگر خانه ات را با حساب و کتاب درست اداره نکنی ورشکست خواهی شد حالا ممکن است چهار تا دکتری اقتصاد هم داشته باشید."


وی در خاتمه، یکی از آثار نوسان های قیمت دلار را "رواج سفته بازی" ذکر کرده و گفت: "عده ای در بازار کارشان همین شده که مدام پیش بینی می کنند و از این راه درآمد زیادی نصیب شان می شود. این پول مفت درآوردن در اقتصاد است که آسیب های اجتماعی فراوانی به دنبال خواهد داشت. یک عده ای از مردم حرفه شان را رها می کنند و می روند خرید و فروش دلار می کنند و سود زیادی نصیب شان می شود. "


در حاشیه
به گزارش خبرآنلاین، دکتر تقوی قبل از مصاحبه به خبرنگار گفت: "دقیقا همانجا که نشسته ای روزگاری شمس الدین حسینی، وزیر اقتصاد می آمد و سوال هایش را از من می پرسید... دقیقا همین صندلی، درست همین گوشه میز. می آمد و سوال ها اقتصاد کلان را از من می پرسید. آخرش هم یاد نگرفت..."

بازخوانی درگذشت مظلومانه میراسماعیل موسوی و برخوردهای خشن ماموران با خانواده و سوگواران

Posted: 30 Mar 2012 02:08 AM PDT

جـــرس: با گذشت یک سال از درگذشت غریبانه پدر میرحسین موسوی و برخوردهای ماموران حکومتی با خانواده و سوگواران آن مرحوم، سامانه خبری – تحلیلی «کلمه»، به بازخوانی این ضایعه و روزهای آخر حیات مرحوم میراسماعیل موسوی و اِعمال محدودیت هایی که برای این خانواده ایجاد شد، می پردازد.


این گزارش یادآور می سازد: یک سال گذشت از زمانی که پدری پیر در فراق پسرش، برای همیشه در آرامگاه ابدی آرام یافت. پدری که تا آخرین لحظه جدایی چشم به در بود تا مثل هرجمعه میرحسینش با همه صمیمیتش در بگشاید و آرام جان پدر باشد. پدری که با همه کهولت و احتضار می پرسید که میرحسین کجاست و چرا نمی آید.


هجر پدر از پسر داستان تلخ روزگار است. پدرانی که در فراق پسران نور چشم از دست داده اند و فرعون هایی که پسران به بند کشیده اند تا چند صباحی بیشتر بر سریر قدرت خودنمایی کنند.


تاریخ است که مظلومیت خاندان پیامبر را در هر گوشه ای به تصویر می کشد. از پیکر دختر پیامبر که گمنام و شبانه در بقیع به خاک سپردند تا شبیه ترین خلق خدا به رسول اکرم که در کرب و بلا به تیغ بلا بردند. از پریشانی زینب در فراق برادر تا اشک علی بن حسین بر سجاده خون در صحرای نینوا.


از بغض فرو خفته داغ سیدعلی در ظهری عاشورایی تا هجرتی دور در یک صبح بهاری.


جمعه ها یکی پس از دیگری گذشت و پدر نه صدای پسر شنید و نه رخساره او دید و در حالی دیار فانی را وداع گفت که حتی اجازه ندادند، پدر در آخرین لحظات حیاتش پذیرای پسر باشد.


میرحسین تنها توانست دقایقی در حضور سنگین نگاه ماموران امنیتی بر پیکر بی جان پدر حاضر شود و آخرین وداع را با او بگوید، اما نگذاشتند او حتی جنازه اش را بر دوش بگیرد و تا دیار باقی بدرقه کند.


مراسم تشییع و تدفین او در فضایی نظامی با حضور نیروهای انتظامی برگزار شد. همان ها که قول و قرارها گذاشته بودند و نکاتشان را از پیش برای تک تک افراد خانواده دیکته کرده بودند.


خانواده ای که وفای به عهد کرد و حکومتی که حتی از تشییع پیکر پدری پیر هم نگذشت و فرزندان و وابستگانش را بخاطر یک مراسم عادی تشییع و تدفین مورد ضرب و شتم و فشار قرار داد.


حتی نسبت فامیلی و پناه دادن در زمانی که یافتن مامن کاری بس دشوار بود هم نتوانست مانع از خشونتی شود که مامورانی معذور در برابر چشمان مردم به نمایش گذاشتند. دختری که کشان کشان بر زمین می بردند و جوانانی که به جرم اعتراض به این رفتار بازداشت می شدند. ضربات مشت و لگدی که نثار جان کسانی می شد که داغدار سه برادر شهید بودند و میراث دار خون آنان.


نمازگزارانی که از صف نماز جدا شد کردند و سوگوارانی که نمی دانستند بر غم از دست دادن پدر بگریند یا بر غربت ” نظامی” که در روزش پیکر پدر بر دوش می بردند.


همه اقتدار نظام در کوچه های قدیمی ” خورانگه” خود را به نمایش گذاشته بود. موتورسواران سیاه پوش و ماشین های مجهز. باتوم و اسلحه. دور تا دور این محله در یک سکوت صبحگاهی با صدای ماموران شکسته می شود. همسایگان هراسان به خیابان می آیند.


خیابان ۱۵ خرداد که به مبارکی قیام مردم نام خرداد بر خود دارد، محلی شد برای حضور نیروهایی که با ادعای مدیریت جهانی عرصه را بر هموطنان تنگ کرده اند و مامورانی که به جای اینکه ” اشدا” باشند بر متجاوزان به حقوق مردم، سخت گرفته اند به مردمی که در روزی که به “جمهوری اسلامی” نام نهاده بودند، می خواستند پیکری مردی از سلاله نبی را بر دوش بکشد تا سپاسگزار پدری باشند که ” خانه پاکش باغ روییدن پاکترین و خالص ترین فرزندان این خاک و بوم شد و سفره پاک و پر از روزی حلالش و عبادتهای شب و روزش سالهای سال بهشتی زمینی را پدید آورده بود که جان و دل در باغ آسمانیش آرام می یافت. مردی که ستون معنوی خانواده خود بود.”


پدری که میری در خانه خود پروراند که تسلیم زر و زور و تزویر نشد و از همه حق خود گذشت تا صدای حق طلبی ملتی باشد که صدای مظلومیتش سالهاست در گلو خفه شده است. او که نه در تشییع پیکر مادر بود و نه نتوانست پیکر پدر بر دوش بگیرد. روزگاری در خدمت به این مردم شب از روز نمی شناخت و همه همش این بود که جمهوری اسلامی به سرانجام برساند و این روزها که باز آمده بود تا خدمتگزاری باشد برای مردمی که در زیر بار ظلم و فرعونیت طاقت از کف برده بودند. او که می خواست میراث امام و یادگار شهدا را از دست نامحرمان بیرون آورد. اما عرصه بر او چنان بستند که نه توانست تسلای خاطر خواهرش باشد که فرزند رشید خود در عاشورا به مشهد برده بود و نه خانواده ای که در انتظار برادر بزرگتر مانده بودند تا پدر به حرمت به دیار باقی بفرستند.


دختران موسوی که در حصر پدر، دل به پدر بزرگ بسته بودند در یک ظهر بهاری در فقدان او هم به سوگ نشستند و سوگوارانه نوشتند که پدر بزرگ “در آرزوی دیدار فرزند خود این چهل و پنج روز را در حالتی شبیه احتضار می گذراند و هر روز سراغ میرحسین را از همسر خود می گرفت. فرزندان میرحسین موسوی و بقیه اقوام وی به خاطر کهولت سن او در جواب سوال های مداومش، در مورد نبود میرحسین موسوی که هر هفته به دیدار پدر می رفت و هر روز تلفنی جویای حال پدر خود بود می گفتند که پدرمان به مسافرت رفته است و به زودی بر می گردد و گاهی برای رفع دلتنگی های پدربزرگ پیر یکی از پسران دیگرش از جانب میر حسین موسوی حالش را می پرسید. احوال پرسی ای که با سکوت دردمندانه و معنا دار او روبرو می شد.”


آنها داستان هجران و اندوهی که بر این خاندان و این پدر پیر گذشت در همه این روزها را به قلم نگاشتند که او با چه دلی این دیار را وداع کرد ” با کوله باری از درد و حرمان با داغ نوه های گلگون کفنش، ابراهیم شهید دوران پر افتخار دفاع مقدس و علی شهید راه سبز و همیشه پیروز آزادی، دو برادر به خون خفته یکی در صحرای کربلایی جبهه ها و دیگری در عاشورای سرخ تهران و نیز در هجران و اندوه فرزند و عروسش که به ناحق و به جفا و تنها برای فریاد حق طلبی و آزادی خواهی اسیر ظالمان گشته اند، دار فانی را وداع گفت. دل پاکش با صبر و رضایت عجیبی که همیشه چهره نورانیش را مصفا می نمود، آرام گرفت. او ایوب خانواده بود. و پدرمان نیز ایوبی و راستی، از او فراگرفته بود ، که البته اجر مومنان و آنها که تنها گفتند لا و حاضر نشدند بنده غیر خدا شوند با خداوند متعال است و هو ارحم الراحمین.”


و اینک خانواده موسوی در مظلومیتی مضاعف، سوته دلانه در سالگرد پدر گرد هم می آیند تا بر غم غربت و دوری پدر و پسری مظلوم در خلوت خود مویه کنند.

 

سومین نوروز مهدی خدایی، فعال دانشجویی در زندان

Posted: 30 Mar 2012 01:56 AM PDT

جـــرس: مهدی خدایی از اعضای مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران و دبیر سابق انجمن اسلامی دانشگاه آزاد شهر ری سومین نوروز خود را در زندان سپری می کند.


به گزارش ندای سبز آزادی این زندانی سیاسی که در حال حاضر در بند ۳۵۰زندان اوین به سر می برد، ۱٢ اسفند ٨٨ بازداشت شد و از ابتدای بازداشت در بند دو الف زندان اوین تحت شکنجه و فشار شدید برای قبول اتهامات واهی قرار گرفت.


بر اساس این گزارش، وی تا مدت ها از حق ملاقات و تماس با خانواده ی خود نیز محروم بود و در این پرونده نیز با محکومیت سه سال زندان از سوی قاضی مقیسه مواجه شد.


خدایی در تاریخ ٢٩ آذر ٨٩، به بند ٣۵۰زندان اوین منتقل شد و از زمان بازداشت تاکنون از مرخصی محروم بوده است.


وی پیش از این نیز در تابستان ٨٧ بازداشت و پس از ٣٨ روز آزاد شد ه بود و در این پرونده با محکومیت چهار سال زندان از سوی قاضی صلواتی مواجه شد.


این فعال دانشجویی، در مجموع دو پرونده به هفت سال حبس محکوم شده است.

 

روسیه: اسرائیل پیرامون خطر ایران اغراق می کند

Posted: 30 Mar 2012 01:50 AM PDT

جـــرس: به گزارش منابع بین المللی، معاون وزیر امورخارجه روسیه گفته است که اسرائیل "خطر ایران هسته‌ای" را بزرگ جلوه می‌دهد؛ اما به نظر او شرایط به قدری "خطرناک" است که هر خطای کوچکی می‌تواند به درگیری نظامی منجر شود.


به گزارش خبرگزاری آلمان، سرگئی ریابکوف، معاون وزیر امورخارجه روسیه، روز پنجشنبه (۲۹ مارس/۱۰ فروردین) گفت که نگرانی از امکان حمله نظامی به تأسیسات هسته‌ای ایران به مراتب بیشتر شده است.


ریابکوف که در وزارت خارجه روسیه، مسئول امور ایران شناخته می‌شود، ابراز امیدواری کرد که دور تازه‌ی گفت‌وگوها که قرار است ماه آینده میان جمهوری اسلامی و شش قدرت جهانی برگزار شود، خطر حمله نظامی را دور کند. گفت‌وگوهای ایران با اعضای دایمی شورای امنیت و آلمان (معروف به گروه پنج به اضافه یک) از بیش از یک سال پیش قطع شده است.


"مبالغه در خطر ایران"
سرگئی ریابکوف گفت: "به نظر من همکاران اسرائیلی ما خطر ایران را بزرگتر از آن چه هست، جلوه می‌دهند."

او توضیح داد: "هیچ گواه روشنی در دست نیست که نشان دهد جمهوری اسلامی به راستی به دنبال تولید بمب اتمی است." او تأکید کرد: "روسیه هنوز قویا معتقد است که هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد برنامه هسته‌ای ایران ماهیت تسلیحاتی دارد."


اما این مقام روسی تأکید کرد که سرسختی ایران در ادامه برنامه هسته‌ای، با وجود ۴ قطعنامه شواری امنیت، این نگرانی را افزایش داده است که این مناقشه سرانجام به درگیری نظامی منجر شود.


ریابکوف ابراز نگرانی کرد که اگر اقدامات تحریمی علیه ایران و گفت‌وگوهای دیپلماتیک با جمهوری اسلامی به نتیجه نرسد، نمی‌توان از اقدام اسرائیل و ایالات متحده به حمله‌ای نظامی به تأسیسات هسته‌ای ایران جلوگیری کرد.


او با اشاره به رزمایش‌های اخیر اسرائیل، تصریح کرد: "وضعیت از چند ماه پیش بدتر و خطرناک‌تر شده است."


ریابکوف افزود: "وضعیت چنان تنش‌آلود است که تنها خطایی کوچک یا حتی یک پیش‌آمد تصادفی، می‌تواند به درگیری نظامی منجر شود."


ریابکوف گفت که باراک اوباما، رئیس جمهور امریکا، امیدوار است که آغاز دور تازه مذاکرات با ایران، خطر جنگ را از منطقه دور کند، و روسیه نیز همین امید را دارد. او افزود حال وظیفه دولت ایران است که نشان دهد آماده پاسخگویی به تقاضاهای "آژانس بین‌المللی انرژی اتمی" و همچنین شورای امنیت سازمان ملل است.


"عدم تعیین مهلت"
سرگئی ریابکوف افزود: ایران همکاری خود را با "آژانس بین‌المللی انرژی اتمی" افزایش داده و مصمم است که جامعه بین‌المللی را متقاعد سازد که به دنبال تولید بمب هسته‌ای نیست. به نظر مقام روسی این حرکت ایران، باید اعضای دایمی شورای امنیت به اضافه آلمان (گروه پنج به اضافه یک) را به "آمادگی متقابل" برای گفت‌وگوهای جدی و سازنده سوق دهد.


معاون وزیر خارجه روسیه درباره مذاکرات ایران با شش قدرت جهانی تصریح کرد: "ما تنها درباره آغاز یک روند صحبت می‌کنیم." جمهوری اسلامی گفته است که انتظار دارد دور بعدی مذاکرات در ۱۳ آوریل آغاز شود.
گفتنی است، در دور پیشین که در ژانویه ۲۰۱۱ برگزار شد، گفتگوها به خاطر اختلاف نظر شدید متوقف شد. هدف کشورهای بزرگ این بود که ایران را متقاعد سازند که به برنامه غنی‌سازی اورانیوم پایان دهد؛ اما ایران بر حق خود به دستیابی بر انرژی هسته‌ای برای مقاصد مسالمت‌آمیز پافشاری می‌کند.


ریابکوف که به همراه دمیتری مدودف، رئیس جمهور روسیه، برای شرکت در کنفرانس بریکس به دهلی‌نو رفته است، گفت: "روشن است که برای چنین روندی نمی‌توان مهلت تعیین کرد."


او گزارش برخی از خبرگزاری‌ها مبنی بر تعیین مهلت برای جمهوری اسلامی را تکذیب کرد.


برخی از خبرگزاری‌ها در نیمه ماه مارس گفته بودند که هیلاری کلینتون وزیر خارجه ایالات متحده، از روسیه خواسته است به ایران تذکر دهد که مذاکرات ماه آوریل آخرین فرصتی است که برای حل مناقشه هسته‌ای به ایران داده می‌شود.


ریابکوف گفت: "ما هرگز چنین پیامی برای مقامات ایران نفرستاده‌ایم."


به گفته ریابکوف، پیشنهاد روسیه این است که در اولین گام از ایران خواسته شود از نصب دستگاه‌های سانتریفوژ بیشتر در تأسیسات هسته‌ای خودداری کند. در عوض قدرت‌های بزرگ باید از اعلام تحریم‌های بیشتر خودداری ورزند.