جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


نکاتی از جلسه سئوال از احمدی نژاد

Posted: 16 Mar 2012 11:25 AM PDT

مهرداد نصرتی(مهرشاعر)



جلسه سئوال از رئیس دولت که حدود یکسال است به طور جدی پیگیری می شود در تاریخ بیست و چهارم اسفند ماه یکهزار و سیصد و نود به وقوع پیوست اما حداقل به استناد اینکه برخی از سئوال کنندگان در روزهای پیش از جلسه، پیشنهاد داده بودند به جای سئوال از ایشان، جلسه ای برای تبادل نظر و بررسی معضلات موجود تشکیل شود، چرا که حدس می زدند این جلسه هیچ نتیجه قابل توجهی نخواهد داشت، می توان حکم کرد که پیروزی احمدی نژاد در این جلسه، از قبل هم قابل پیش بینی بوده است. اما آنچه موضوع بحث ما است، تحلیل پاسخ های ایشان است. البته بررسی جامع علل ضعف سئوالات از جنبه های مختلف، یادداشت مستقلی می طلبد که امید است در فرصتی دیگر به آن بپردازیم.

در همین جا باید گفت به طور قطع آن حداقل نتیجه ای که نمایندگان برای راضی کردن دل خود مبنی بر شکسته شدن تابوی سئوال از رئیس دولت، مطرح می کنند، تنها جنبه توجیهی دارد. آقای احمدی نژاد بارها ثابت کرده است در چنین مواردی، از عناصر فرهنگ عامه،(و در اینجا، تعارفات رایج ما ایرانی ها) به خوبی بهره می گیرد و با اظهار شکسته نفسی، توپ را به زمین حریف می اندازد.

(سند/ احمدی نژاد: اخیرا یکی از همکاران، فرمان جنگ علیه دولت صادر کرده و گفته است که باید با دولت جنگید و اعلام کرده است نباید حتی یکی از اعضای هیئت دولت باقی بماند و گفته تابوی سؤال از رئیس جمهور شکسته شود که البته والله و بالله رئیس جمهور کف خیابان و نوکر ملت است و گردنش نیز از مو باریکتر است).
البته آشکار شدن برتری دولت نسبت به مجلس محدود به شکست سئوال کنندگان در این جلسه نیست. محمود احمدی نژاد پیش از این غلبه قدرت خود را بر مجلس مطرح کرده و این سخنی بود که رنجش مجلسیان را در پی از قبل فراهم آورده بود. آنان برای مقابله با این سخن، به کلام مرحوم امام(ره) متوسل شده بودند، اما احمدی نژاد کوتاه نیامده و با مقایسه تعداد آرای خود با تعداد آرای هر یک از نمایندگان که نسبتی بزرگ را ایجاد می کرد، اهمیت جایگاه خود را تاکید کرده بود. در جلسه سئوال نیز او موفق شد با انحراف جهت پاسخ و اتهام غیرمستقیمی که وارد کرد، افکار مخاطبان حرفه ای را به این سو بکشاند که مجلسیان نیّت خوانی کرده اند و منظور او می توانسته چیزی غیر از آن باشد. در عین حال او ضربه دوم را هم بر همان موضع وارد کرد. او به طور غیر مستقیم به مجلسیان گفت ادعای من مرجع منطقی و ریاضی داشته، حال آنکه برخورد شما ملاکی اخباری دارد:

سند/ احمدی نژاد: اگر دنبال کشف نیت من هستید، ما مخلص شما، مجلس و همه هستیم. ولی من با استدلال، یک نظری را اعلام کرده‌ام، شما هم با استدلال جواب دهید، دعوا نداریم و بالاخره باید این حد از آزادی را به رسمیت شناخت که رئیس‌جمهور بتواند یک کلمه حرف بزند .... شما هم می توانید توضیح بدهید، چراکه فضای کشور یک فضای دوستانه و فضای همکاری است.

در این باب استعلاء، وی به این رجزخوانی قناعت ننمود. وی بی پروا جماعت بهارستانی را به باد تمسخر و استهزاء گرفت و با استفاده از تخفیفی که مجلس هشتم برای اعضای خود در نظر گرفته و یک دوره نمایندگی مجلس برای دارندگان مدرک لیسانس را معادل با یک رتبه، و ارزش مدرک آنها را فقط برای شرکت در انتخابات، فوق لیسانس تعیین نموده بود، آنان را فوق لیسانس های شاستی(اشاره به زدن شاستی های رای گیری) نامید. این موضوع اگرچه باعث خشم فراوان اهالی مجلس و حتی تذکر رئیس شد، ضربه قاطعی از سوی محمود احمدی نژاد به کل مجلسیان و موجب خنده های قهقاه شنوندگان این برنامه از پشت گیرنده های رادیویی شد. لازم به تذکر نیست که در ادبیات مناظره، چنین کنش هایی به منزله ضربات هولناکی است که می تواند رقیب را از پا بیاندازد:

یک/... عصبانی نشوید؛ به نظر شما می‌شود با فشار دادن یک "شاستی" فوق لیسانس شد؟! آئین نامه داخلی مجلس برای اداره داخلی مجلس است، می‌شود در آئین نامه برای دولت و سایر قوا تعیین تکلیف کرد؟! به نظر من که نمی‌شود..

دو/...طراح سئوال از من هم انگار با شاسی فوق لیسانس گرفته است...

جالب تر آنکه احمدی نژاد تحقیر بهارستانی ها را کافی نمی داند. او در طی سخنانش رئیس دیوان محاسبات را نیز با غلّوی خاص، که بوی تحقیر می دهد چنین خطاب قرار می دهد:

یک/ ... رئیس عزیز، فخیمه‌ محترم و مکرم دیوان محاسبات آمد در رادیو و تلویزیون گفت که احمدی نژاد دروغ می‌گوید و یک میلیارد تخلف کرده است که ما گفتیم البته این طوری نیست و بعدا که رسیدگی شد معلوم شد دولت تخلفی نکرده است...

او در بخشی از سخنانش با اشاره ضمنی به سیستم هماهنگ حقوق و تمایز آشکاری که در مصوبات اخیر مجلس نیز پررنگ تر شده است گفت:

دو/... یعنی آموزش و پرورشی‌ها، بهداشت و درمانی‌ها، نظامی‌ها، کارمندان دولت همه باید در چهارچوب قانون مدیریت خدمات کشوری حقوق بگیرند اما دیوان محاسبات، مجلس و برخی دستگاه‌های دیگر معاف هستند؟!

اما شکست مجلس در مقابل زبان گزنده و چرخنده احمدی نژاد، مهر دیگری بود بر سند فوق. هر منصفی که این جلسه پرسش و پاسخ را با دقت رصد می کرد حکم می داد که احمدی نژاد محیط، اتمسفر و شرایط حاکم بر زمین حریف را خوب می شناسد. او می دانست که پس از پاسخ به سئوال ها می تواند بلادرنگ مجلس را ترک کند و مجلسیان را با شکست شان تنها بگذارد. او به خوبی می دانست هرگونه درنگ پس از پایان پاسخ، خطایی است با هزینه بسیار گزاف، چرا که از آن پس چیزی جز جدل در انتظارش نبود و در اثنای چنین جدال هایی است که او باید بخشی از پیروزی اش را واگذار نماید لذا به محض پایان صحبت هایش جلسه را ترک کرد.
احمدی نژاد همواره ثابت کرده است که تکنیک برگرداندن توپ به زمین حریف را خوب اجرا می کند. او در ضمن پاسخ هایش دائماً چنین کرد و نقطه اوج این تکنیک زمانی بود که با تلطیف خوار کننده فضا، فقط به طرح سئوال از مجلس قناعت نکرده، بلکه عنوان سئوال کردن از مجلس را علناً از تریبون خود آن مجلس، اعلام کرد. در ذیل به پاره ای از مواردی که احمدی نژاد این تکنیک، یعنی بازگرداندن توپ به زمین حریف را اجرا (یا شاید برای موارد جدی تری تمرین ) کرد توجه می کنیم:

یک/... به نظر شما چه کسی قانون شمول قانون خدمات کشوری را پس از تایید شورای نگهبان تغییر داد و ابلاغ کرد و مجلس و دیوان محاسبات را نیز از شمول آن خارج کرد. به نظر شما قانون خوب است اما برای دیگران؟!

دو/:... یعنی آموزش و پرورشی‌ها، بهداشت و درمانی‌ها، نظامی‌ها، کارمندان دولت همه باید در چهارچوب قانون مدیریت خدمات کشوری حقوق بگیرند، اما دیوان محاسبات، مجلس و برخی دستگاه‌های دیگر معاف هستند؟!... ببینید چه کسی این کار را کرده است به نظر شما می‌شود آیا با قانون عادی، قانون اساسی را دور زد؛ کاری که در اصل 138 اتفاق افتاده است.

سه/ ...شما خودتان در قانون گفته‌اید که قیمت تبعیضی و ترجیحی بدهید و ما هم همین کار را کرده‌ایم. گرانی‌های اخیر ربطی به هدفمندی ندارد.

چهار/ ... اما من خواهش می‌کنم قانونی را که تصویب کرده‌اید خودتان مطالعه کنید، در این قانون که شما تصویب کرده‌اید کجا اسمی از رئیس‌جمهور برده‌اید؟

پنج/ ... من آنچه را که شما تصویب کرده‌اید، می‌خوانم و خواهش می‌کنم ببینید در مجلس چه تصویب شده است.

شش/ ... بعد تازه در این قانون آمده که مقررات اصلاح می‌شود، خوب بشود؛ مگر ما مانع اصلاحاتیم؟ ... شما یکجا در ادغام وزارتخانه‌ها می‌گویید اول شرح وظایف را بده بعد وزرا را معرفی کن؛ اینجا بدون شرح وظایف می‌گویید زود وزیر را معرفی کنید و داد و بیداد که رئیس‌جمهور تخلف کرده است. ما از چه چیز این تخلف کرده‌ایم؛ بین خود و خدا؟ شما خودتان قاضی! ... شما گفتید که خودشان ادغام می شود. آیا ما جلویش را گرفته ایم؟ بعد می‌گویید هزینه‌هایش هم از محل صرفه‌جویی وزارت‌خانه‌هایی که هنوز تشکیل نشده‌اند، است؟!

هفت/ ...شما که هر روز قانون بودجه می‌نویسید، کجا گذاشتید ردیف صرفه‌جویی؟ بالاخره هر پولی محلی دارد، ما می‌توانیم بیاییم از محل کار شما برداریم؟ از کجای تربیت‌بدنی باید صرفه‌جویی شود؟

هشت/ ... خود شما مصوب کردید بودجه فرهنگی کشور در اختیار سازمان تبلیغات، حوزه‌های علمیه، صدا و سیما، شورای مرکزی ائمه جمعه و در اختیار استان‌ها قرار گیرد...

نه/ ... شما مصوب کردید که شورای برنامه‌ریزی استان‌ها که همه در آن حضور دارند و شما نیز در آن تشریف دارید؛ حال بنده کجا در این شورا حضور دارم؟!

ده/ ... شما دیوان محاسبات را نیز دارید و اکنون ببینید که بودجه در کجا هزینه شده است؛ به نظرم بنده باید از شما بپرسم که این بودجه کجا هزینه شده است، زیرا شما در آن شورا هستید و بنده نیستم و تصویب بودجه‌ها نیز با شماست.

یازده/ .... آیا می‌شود از مجلس نیز سؤال و انتقاد کرد؛ نکند نمی‌شود از مجلس انتقاد کرد؟ وی خطاب به رئیس جلسه تاکید کرد که آیا می‌شود از مجلس انتقاد کرد؟!

نکته بعدی در تکنیک دیگری است که اغلب مورد استفاده ایشان است. این تکنیک یعنی مظلوم نمایی، اینک به استراتژی ایشان در قبال تمام هجمات در موارد و مواضع مختلف تبدیل شده است. در اینجا هدف از مظلوم نمایی به رحم آوردن دل سئوال کنندگان نبود، بلکه مخاطب آن کسانی بودند که آن سوی گیرنده های رادیویی خود و بعدها در سایت ها و اخبار و برنامه های تلوزیونی به این سخنان گوش خواهند داد. البته مخاطب قرار دادن مردم در حالیکه سئوال کنندگان در مقابل ایشان نشسته و منتظر پاسخ هستند، نیز از فنون ایشان است که در جلسه سئوال به خوبی از آن استفاده شد. این مورد را نیز در همین یادداشت بررسی خواهیم نمود. به جهت مروری بر مظلوم نمایی ها موارد ذیل به عنوان نمونه تقدیم می گردد:

یک/... بنده آماده بودم که قبل از انتخابات برای پاسخگویی حاضر شوم. گفتیم در فضای انتخابات اثر می‌گذارد. بعداً هم نتیجه را گردن ما می‌اندازند؛ بالاخره دیواری کوتاه‌تر از دیوار ما فعلا نیست.

دو/ ... ‌یکی از اعضا گفته که ما اتفاقا می‌خواهیم تصویب کنیم تا اجرا نشود ...

سه/...رئیس جمهور با بیان اینکه برخی از دوستان در سایت‌هایشان نوشتند احمدی‌نژاد حقوق استاد دانشگاه می‌گیرد و این خیلی زیاد است، تصریح کرد: همین حقوق را نیز ما حاضریم بدهیم...

چهار/ ...رئیس جمهور با بیان اینکه ما را متهم کردند که حرف‌های ما موجب تحریک تعصبات قومی علیه ایران شده است، یادآور شد: حتما جنگ ۸ ساله که آنها علیه ما راه انداختند به خاطر حرف‌های بنده است؛ لابد اقدامات ۱۴۰۰ ساله آنها نیز به خاطر حرف‌های بنده است... آنها با صهیونیست‌ها نیز می‌سازند و آیا اینها به خاطر حرف‌های ماست؛ اینها مشکلات صدها ساله است...

پنج/... به ما می‌گویند شما چرا مانند یک عده نیستند ما از اول هم گفتیم که مشی بعضی‌ها را قبول نداریم و ما این را به صراحت اعلام کردیم و چیز مخفی نداریم

شش/ ...وی با تاکید بر اینکه اگر ما سکوت می‌کنیم در مقابل مطالب، این موضوع علامت تایید مطالب نیست، تصریح کرد: این علامت آن است که ما برای کشور دلسوز هستیم...

هفت/ ... در همین دولت و مجلس عزیز که به همه نمایندگان ارادت داریم از آقای رئیس که خیلی مخلص‌اش هستیم تا تک تک شما‌ها که "خیلی‌‌تر" مخلص‌تان هستیم در همین جا ما متهم شدیم به یک میلیارد دلار تخلف از قانون و سوء استفاده.

هشت/... چهار-پنج ماه ما در انتخابات فحش خوردیم تا پنج شنبه ممنوعیت تبلیغات...

نه/ ...وی با تاکید بر اینکه بنده شهادت می‌دهم مجلس از همه ظرفیت‌های قانونی و بعضا فراقانونی برای کنترل دولت استفاده کرده است. برای اینکه نظرات خودش را در حوزه اجرا اعمال کند،

ده/... آیا من حق اظهار نظر ندارم و باید از من سئوال شود که چرا اظهار نظر کردی؟ می گویند چرا از ایران اسم می بری؟ داداش جان، همه دنیا و همه تاریخ می گویند که ملت ایران، ملت بزرگی است. مشی ملت ایران متفاوت است همه می گویند، می نمی گویم که.

یازده/ ...نمی خواستیم بیاییم و تلاش هم کردیم اما نشد. هیئت رئیسه این طور تصمیم گرفت. هیئت رئیس هستش دیگه. ما مطیع این ها هستیم.

چنانکه گفتیم او می داند مهمتر از نمایندگان، مردم عادی هستند که این سخنان را شنیده یا خواهند شنید، لذا به طور غیرمستقیم آنها را مخاطب خود قرار می دهد تا بعدها بتواند از این سخنان استفاده کند. به مواردی از این خطاب غیرمستقیم توجه کنیم:

یک/ ... با برخی دوستان مشورت کردیم، اکثر مردم نیز می‌گفتند بروید جواب بدهید اما بعضی دوستان می‌گفتند شب عید و فردای چهارشنبه سوری که مردم می‌خواهند شاد باشند، اوقات مردم تلخ نشود....

دو/... می‌‌گویند چرا درباره عفاف و حجاب نظر داده‌اید؛ ما چه گفتیم؟ بنده چند حرف روشن دارم و این حرف دل خودمان است و به صورت خودمانی می‌خواهیم از خودمان انتقاد کنیم... وی با طرح این پرسش که چرا هر زمان که نام فرهنگ می‌آید، ما مردم را متهم می‌کنیم و شروع می‌کنیم به برخورد با مردم، تصریح کرد: ما گفتیم
این ملت جزء با فرهنگ‌ترین ملت‌هاست و همه ارزش‌ها و اصول را همین ملت حفظ کرده است، پس چرا تا یک مشکل فرهنگی به ذهنمان می‌آید، شروع می‌کنیم به زیر سؤال بردن جوان‌ها و ملت؟! ....احمدی‌نژاد با بیان اینکه عقیده‌اش این است که ملت ایران مؤمن، خوب و دوست‌داشتنی هستند، خطاب به نمایندگان گفت: همین ملت شما را سر کار آورده‌اند و ما فقط می‌گوئیم با این مردم خوب برخورد کنید و به آنها توهین نکنید... احمدی‌نژاد با تاکید بر اینکه بایستی با توده‌های مردم با محبت برخورد کرد، اظهار داشت: مبنای رفتار حکومت با مردم محبت و مهربانی است و در واقع کار فرهنگی نیز با برخورد و بگیر و ببند نمی‌شود و این خیلی روشن است.... ما از حقوق مردم دفاع کردیم و آیا این چیز بدی است؟ ما می‌گوئیم به دخترها و پسرها اینقدر "گیر سه پیچ" ندهید و با آنها مهربانی کنید، زیرا این‌ها فرزندان خودمان هستند....رئیس جمهور با بیان اینکه شما به همین جوان‌ها احترام بگذارید تا مشاهده کنید همین جوان‌ها چه خواهند کرد، گفت: همین جوان‌ها مملکت را اداره کردند و در کشور حضور خواهند داشت....احمدی‌نژاد گفت: بگذارید اکنون که شب عید هم است، یک شوخی هم با هم بکنیم؛ مگر می‌شود هر زمان که انتخابات و ۲۲ بهمن است، ما دوربین را به روی همه تیپ‌ها ببریم و همه را جلو بیاوریم، اما به محض اینکه این دوران گذشت همین تیپ‌ها را در آن ور یقه‌شان را بگیریم؛ این یک تناقض است و تناقض یک روز کار دست انسان خواهد داد...وی با بیان اینکه بیایید باز هم شوخی کنیم، تصریح کرد: کدام از من و شما در زندگی‌مان گناه نکردیم؟ گناه بد است اما چه کسی با شما برخورد کرده است؛ چون من و شما هستیم اشکالی ندارد و فقط باید با دیگران برخورد شود.. به صورتی رفتار نکنید که ملت بگویند گریه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند.‌

سه/...وقت ملت و کشور با ارزش است، عزیزان من، ما باید با هم کشور را اداره کنیم، این مسئولیت‌هایی که در اختیار من و شماست، یک فرصت خدمت است.

رئیس جمهور تاکید کرد: دسته بازی‌ها، باند بازی‌ها و گروه‌ بازی‌ها تا جایی که بازی است، خوب است. اما اگر قرار شد در مسائل کشور اثر بگذارد، باید دورش را خط بکشیم.

چهار/... ملت ایران ادامه راه پیامبر را می رود. ملت ایران حقیقت طلب و هزار صفت خوب دارد. صدها میلیون انسان متعلق به فرهنگ ایران هستند. ایران یعنی شیعه علوی و ناب محمدی

از دیگر فنون مناظره ای احمدی نژاد بی اهمیت جلوه دادن اصل سئوال و پاسخ و نیز جایگاه مناظره کننده با وی است. او قبلاً هم این روش را آزموده و طعم آن را می شناسد. به مواردی از آن طی جلسه پرسش و پاسخ مجلسیان با رئیس دولت دقت کنیم:

یک/... اتفاق ویژه‌ای نیفتاده است؛ جمعی از نمایندگان سؤالاتی را مطرح کردند بنده هم می‌خواهم پاسخ دهم البته این سؤالات مدت‌هاست که مطرح شده است.

دو/ ... این جلسه برای این بود که هم یک مقداری شاد باشیم و هم برخی مسائل گفته شود...

از دیگر فنونی که در اینگونه جلسات خوب جواب می دهد، تحریف تعمدی سئوال و تظاهر به استباط معنایی غیر از آنچه مدّ نظر پرسشگر است می باشد. احمدی نژاد و خصوصاٌ مشاوران زیرک او این تکنیک را می شناسند و وی از آن در موردی استفاده می کند که عملاً پاسخ اقناعی در دست ندارد. با توجه به حساسیت جامعه و نمایندگان به مقاومت در برابر حکم حکومتی، او به هیچ عنوان به این حوزه وارد نمی شود، بلکه با پیچشی که به پاسخ می دهد جنبه های دیگر جملات سئوال را که در ادبیات اصطلاحاً از آن، به دلالت ضمنی تعبیر می کنیم، را در نظر گرفته، تظاهر می کند که هدف از سئوال کم کاری یا کوتاهی در حضور فیزیکی در محل کار است. با این چرخش او از هرگونه توضیحی در باب اصل ماوقع و تقبّل هزینه های سنگین آن، می پرهیزد و در آخر نیز، با اظهارات کوتاهی در مورد لزوم تبعیت از فرامین رهبری، راه هرگونه سوء برداشت را بسته و سئوال کننده را با پاسخی غیر از آنچه انتظار داشت جا می گذارد. تغیر جهت سئوال(با ظاهری متفاوت) در مورد سئوال از علت عزل وزیر امور خارجه نیز شباهت زیادی با مورد مذکور قبلی دارد. در اینجا نیز وی اصل قضیه را رها و به جنبه ای از جنبه های مختلفی که می تواند سئوال و پاسخ در برداشته باشد می پردازد و اظهار می دارد که وزیر امور خارجه از پیش عزل شده، و در حال ماموریت نبوده است.

فارغ از صحت و سقم ادعای اخیر، باید یادآور شویم که در این موارد نیز اشکال اصلی از نحوه طراحی سئوالات بود. مسلماً اگر طراحان سئوال با ادبایی که آشنایی کافی و لازم با علم سیاست و گفتمان سیاسی و خصوصاً ادبیات مناظره دارند مشورت نموده بودند، چنین فرصت هایی به مسئول(به هر دو معنای، سئوال شونده و صاحب پست و مقام) نمی دادند. چنانکه عرض شد، تحلیل ضعف و قوت سئوالات از جنبه های مختلف ادبی، روانشناسی و... به فرصتی دیگر نیاز دارد:

یک/ احمدی نژاد به سؤال بعدی که مربوط به یازده روز خانه‌نشینی وی بود، اشاره کرد و گفت: این هم از آن حرفها است، احمدی‌نژاد و خانه‌نشینی و استراحت؟ اکثر مردم به من می‌گویند یک روز هم استراحت کن و به خودت برس و برخی از خود دوستان هم این مسأله را گفته‌اند...وی با تأکید بر اینکه این دو دولت حتی یک روز هم کار را تعطیل نکرده است،‌گفت: اگر یک شب ساعت ده به خانه رفته‌ایم، صبح زودتر بعد از نماز صبح سر کار آمده‌ایم تا به نوعی تلافی شود.بسیاری از همکاران من پیچ و مهره‌ای شده‌اند و فنر می‌زنند....احمدی‌نژاد با تأکید بر اینکه این وصله‌ها به دولت نمی‌چسبد، یادآور شد: زندگی بنده نشان می‌دهد که همیشه سعی کرده‌ام با عمل، بیان درست، ادبیات صحیح و منطقی از ولایت دفاع کنم و نشان دهم که نظام ولایت، نظام مهربانی، عدالت، پیشرفت، کار، تلاش و همبستگی است

دو/ ...او در مورد اینکه عزل وزیر خارجه آن هم در مأموریت سنگال چرا انجام شده و این اقدام موجب لطمه به نظام شده است، اظهار داشت: من می‌توانم از شما بپرسم چه کسی به ایشان مأموریت داده است؟ آیا من مأموریت دادم و اگر شما دادید بگوئید، بنده چنین مأموریتی (سفر متکی به سنگال) ندادم.
استراتژیی که مدتی است باعث جارو جنجال های فراوان شده است در این جلسه نیز بی محابا مورد استفاده قرار می گیرد. ایشان برای جذاب رای های رقیب انتخاباتی خود در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری و نیز جذب ملی گرایانی که مدت ها است از عرصه سیاست رانده شده اند، فرصت را غنیمت شمرده، و بدون هیچ احساس خطر از موقعیتی که در آن قرار دارد به جذب مشتریان سیاسی جدید خود مشغول می شود:

یک/ رئیس جمهور در ادامه متذکر شد به ما می‌گویند چرا می‌گویید ایران، پس چه بگوییم؛ حق اظهار نظر نداریم! اگر بقیه بگویند مکتب خراسان، مکتب ری، مکتب عراق، مکتب اصفهان، مکتب یونان اشکالی ندارد....وی با بیان اینکه من باید به حکم وظیفه‌ام و سوگندی که خورده‌ام باید از آزادی بیان داشت: البته شما هم باید همین کار را بکنید. چرا برای اعلام نظری این همه جار و جنحال شده؛ می‌گویند چرا گفته‌اید ایران، اگر نگوییم ایران پس چه بگوییم بگویم انگلیس، آمریکا، ما ایرانی هستیم و با صدای بلند می‌گویم تا در تاریخ ثبت شود که ایران و تاریخ، فرهنگ، عظمت، ملت آن را دوست دارم و به آن افتخار می‌کنم...والله و بالله خدا نیز ایران را دوست دارد. اگر می‌خواهید با خدا باشید این موضوع را اعلام کنید. ایران که دعوای قومی نیست ....

در اینجا به منظور ارائه تحلیلی نسبتاً جامع از جلسه پرسش از رئیس دولت، لازم است به برخی نکات دیگر نیز توجه داشته باشیم:

یک/ نکته حائز اهمیت اول، تحلیل رفتاری رئیس مجلس در جلسه مذکور است. به استناد سال ها پژوهش می توان به جرات گفت حاصل سفارشات و مشاورات صورت گرفته با جناب آقای رئیس، در جزء جزء رفتار ایشان غیر قابل انکار بود. ایشان به وضوح جایگاه خویش را از ریاست نمایندگان مردم، به یک میانجی تنزل داد و
تلاش کرد تا این جلسه مانند هر یک از جلسات عادی مجلس باشد. اگرچه قانوناً هم غیر از این نبود اما توجه به این حقیقت که نمایندگان بازتاب دهنده نظرات مردم هستند، و در واقع این مردم بوده اند که حدود یک سال برای این روز صبر کرده و روزشماری کرده اند، حداقل توقع این بود که این میانجیگری، با عدالت بیشتری همراه باشد. ایشان می توانست به جای یک میانجی، که تنها هدفش، کم تنش بودن، بی حاشیه بودن و پیش کنترل بازتاب های خبری جلسه باشد و برای این هدف، قیمتی به ارزش تقبّل تحقیر و تمسخر نمایندگان را بپذیرد، از جایگاه واقعی خود، بر جنبه های الزام آور و حق نظارتی نهاد تحت ریاست خویش می پرداخت. به نظر می رسد این روش می توانست منجر به اطمینان هرچه بیشتر مردم به جایگاه مجلس در دفاع از حقوق آنان باشد، که متاسفانه چنین نشد.

دو/ نکته دیگر، چنان پیش از این نیز عرض شد، ضعف طراحی سئوالات بود که از جنبه های متفاوتی قابل بررسی است. من جمله آنها می توان به موارد ذیل اشاره نمود:

الف/ ترتیب و اولویت بندی سئوالات:

توضیح: قرار دادن مسئله بودجه و کمک هزینه مترو در خط مقدم سئوالات، بسیار بحث برانگیز بود. وقتی در بین ده سئوال، سئوالاتی چون مقابله رئیس دولت (حداقل) با مافوق خود، یعنی مقام معظم رهبری را شاهد هستیم، در حالیکه جنبه ولایتی آن حکم، بار سئوال را بسیار سنگین می کند و آنگاه مسئله مترو را در مکان اول می بینیم. آنگاه که به یاد می آوریم که این سئوالات محصول دیروز نیستند و ماه ها است که مطرح هستند و در زمانی نه چندان دور مسئله مترو با نام هایی گره خورده است که همواره سئوال برانگیز بوده اند و ... به عنوان تحلیلگری عادل که ماجرا را از بیرون نظاره و تفسیر می کند، مردد می شوی که آیا امکان دارد اصل جریان سئوال از رئیس دولت نیز به جای تلاش در پی خدمتگذاری بیشتر مسئولین، متاثر از تقابل های سیاسی افرادی غیر حاضر در جلسه با رئیس دولت باشد؟

ب/ تعدد سئوالات: که موجب فرصت آفرینی برای گریز از صراحت در پاسخ و تحریف نکات مدّ نظر بود.

ج/ساختار ادبی جملات سئوال:

در چنین طرحی، یکی از مهمترین نکات، توجه به ساختار ادبی جملات با توجه به بازخورد آنها نزد مسئول(سئوال شونده)، و سایر مخاطبان است. بی اغراق بگوییم که اگر مشورتی هم در این زمینه صورت گرفته است مسلماً ناکافی و یا با افراد غیر حرفه ای بوده است. جملات سئوال می توانست به مراتب بهتر از این شکل بگیرد به نحوی که شفافیت آن، از باب پاسخ دهی، الزام آور باشد و نیز منافذ فراوان برای گریز از پاسخ و تحریف منظور(آنچنانکه در این جمله بندی ها شاهد هستیم) وجود نمی داشت.

سه/ از نکته دیگری که نباید غفلت کرد، ادبیات غیر معمول احمدی نژاد است که در این جلسه نیز کاملاً خودنمایی می کرد. او به هر علت، صمیمیت را با ادبیاتی اشتباه می گیرد که خواسته یا ناخواسته موجب وهن جایگاه ریاست کشور است. علیرغم تذکرات فراوانی که به ایشان داده اند، به نظر می رسد ایشان از اصلاح خود در این زمینه ناتوان است. توجه به این مسئله که تمام دنیا این جملات را ترجمه و تفسیر می کنند و این ادبیات می تواند ابزاری در اختیار استحضاح کنندگان باشد می تواند حکمی غیر قابل بازگشت صادر کند که ایشان تا زمانی که در این پست سازمانی خدمت می کنند، حق و اجازه ندارند که شان آن جایگاه را تنزل دهند. جملاتی مانند: "صفا کنیم" و" انصاف داشته باشید حالا که می‌خواهید نمره بدهید، خوب نمره بدهید ما همه سؤالات را به طور کامل پاسخ دادیم و یک مشت مطلب اضافه هم نوشتیم. انصافا یک ذره از 20 کمتر بدهید، بی‌معرفتی و نامردی است " و....در زبان وی، ادبیاتی کاملا نامتناسب با شان ملتی را بروز می دهد که در ادبیات، مایه فخر جهان هستند. یاد آوری می شود که پیش از این نیز در مقاله ای با عنوان "ادب مرد به ز دولت اوست" نسبت به شیوع ادبیات نازل و گاه سخیف در زبان مسئولین گلایه کرده بودیم.

در پایان به عنوان نظر شخصی عرض می دارم که با توجه به همه مسائل مذکور در فوق، آنچه بازخورد جلسه بود کاملاً به نفع آقای احمدی نژاد بود. شاید موقعیت نگارنده به عنوان یک نویسنده، شاعر، و پژوهشگر سیاسی-فرهنگی که منتقد دولت بوده و هست، توقعی غیر از این را از این یادداشت ایجاد می کرد، اما هرگاه منتقد، شروط اولیه انتقاد که من جمله آن، بی طرفی است را رعایت نکند، در واقع اثرش را از ارزش انداخته است. بنده معتقدم که برای مقابله با بی قانونی ها، اعتراض به شرایط نامناسب فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و... مجلس می توانست و می تواند بسیار بهتر از این عمل کند و در کنار آن بپذیرد که این نوبت را به حریف واگذار کرده است.

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

شايد اين آخرين بارى است که به حمصى ها مى خندند

Posted: 16 Mar 2012 09:41 AM PDT

برگردان: م.رها


نگارنده: عمر آدام سيفو (Omar Adam Sayfo)
برگردان: م رها

روزى حافظ اسد ( پدر بشار اسد) مى خواست از حمص ديدن کند. وزير دفاعش دستور داد هنگام ورود به فرودگاه به افتخار وى 21تير شليک شود. يکى از سربازان حمصى از او پرسيد: " سرکار اگه بتونم با تير اولى بکشمش، باز بايد بيست تاى آخرى رو حروم کنم؟".

اکنون که حمص زير شديدترين ضربه هاى نظامى است اين جوک مزه اش را از دست داده است. با افزايش سرکوب هاى يازده ماهه تصور عمومى نسبت به شهرت مردم سومين شهر بزرگ سوريه در حال دگرگونى است. سده هاست که از قهوه خانه هاى شهرهاى دمشق، حلب و حاما صداى قهقه مردم از جوک هاى حمصى که درجه هوش آنها را به تمسخر مى گيرد بگوش مى رسيد اما اين تصوير بکندى رنگ مى بازد.

جوک هاى حمصى معمولا در اين مايه اند:

يک حمصى به مردى نزديک مى شود و مى پرسد: " آقا به بخشيد. اون طرف خيابان کجاست؟" مرد با انگشتش آنطرف خيابان را نشان داد. حمصى ميگه: " ترا خدا راست مى گيد؟ وقتى اون طرف خيابون بودم بمن گفتند اينطرف".

اما چرا به حمصى ها گير مى دهند؟ شايد به اين علت باشد که آنها هميشه در برابر قدرت هاى حاکم نافرمانى نشان داده اند. در تمام تاريخ حمصى ها در بافت اجتماعى و سياسى سوريه جايگاه ويژه اى داشته اند که ملغمه اى از ناباورى و ريشخند نسبت به آنها بوده است و حتى در مواردى خشم همسايگان آنهارا نيز برانگيخته است. جوک هاى حمصى بازگو کننده رقابت ميان ارزش هاى اخلاقى، مرزهاى ناپايدار اجتماعى و نيز رقابت در ساخت قدرت در جامعه سوريه چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ است.

حمص به خاطر موقعيت استراتژيکش بارها به مرکز تدارکات دودمان هاى شورشى در آمد است و داستان هاى اهانت آميز از اين جنس بر سر زبان ها افتاده است: جهيز (( Jahiz نويسنده و شاعر قرن نهم مى نويسد:

" در يکى از خيابان هاى حمص راه مى رفتم. گله بزى را ديدم که شترى بدنبالشان مى رفت. رهگذرى پرسيد: " اين شتر و بزها با هم فاميلند؟ " دومى گفت " نه. اين شتر يتيم بوده به فرزندى قبولش کرده اند".

برخور منفى و قالبى ((stereotyped به حمصى ها در سده يازدهم شدت يافت و آن زمانى بود که دودمان مى دسيد (Midasid) شهر را تصرف کرد و مردم را مجبور کرد به مذهب شيعه بگرايند. حمصى ها بزودى قربانى مشاجرات ميان روحانيون شيعه و سنى شدند. جاوزى (Jawzi) روحانى مشهور سنى مذهب داستان هاى کنايه آميز بسيارى در باره عادت هاى عجيب رهبران مذهبى حمصى ها و حماقت فرضى پيروان آنها نگاشته است.

حمص همواره مرکز مقاومت بوده است. در زمان جنگ هاى صليبى به دژ مستحکم مسلمانان در برابر اروپاييان در آمد و سپس پناهگاه فرماندهان سلطان مملوک در جنگ عليه مغول ها شد. اما اين قهرمانى ها نتوانست حمصى ها را در غلبه بر ننگى که به آنها نسبت مى دادند يارى رساند. در برابر بسيارى، پيروزى آنها را به "بى مغزى" آنها نسبت دادند.

بنا بر لطيفه اى ريش سفيدان دروازه هاى شهر را به روى دشمن گشودند. سپاهيان مغول وارد شهر شدند و ديدند که ساکنان شهر لباس وارونه به تن کرده اند و عقب عقب راه مى روند. فرمانده مغولان انديشيد شايد ساکنان شهر بيمارند و دستور عقب نشينى داد تا از بيمارى سربازانش پيشگيرى کند.

اما تاريخ واقعى شهر خلاف اين جوک را نمايان ساخت. پس از آنکه دودمان مملوک سقوط کرد، شهر به دست عرب هاى باديه نشين غارت شد و رونقش را از دست داد. در سده شانزدهم در زمان عثمانى ها حمص جايگاهش را دوباره بعنوان مرکز اقتصادى بدست آورد و به کانونى براى مبادله ابريشم، روغن زيتون و چهارپايان در آمد. در سده نوزدهم دفتر نمايندگى انگليس اين شهر را بخاطر اقتصاد شکوفا و صنعت بافندگى پرورونق، منچستر سوريه ناميد.

دوران طلايى شهر با اضمحلال امپراطورى عثمانى رو به افول گذاشت. پس از جنگ جهانى اول سوريه زير قيموميت فرانسويان در آمد و حمص بخشى از استان دمشق شد. حمصى ها در سال 1925 بعلت افول اوضاع اقتصادى به سرعت عليه فرانسويان به انقلاب پيوستند. يکى از فرماندهان اين انقلاب نيز از حمص بود.

پس از آنکه در سال 1932 تنش ها فروکش کرد فرانسوى ها دانشسراى نظامى شان را از دمشق به حمص منتقل کردند که تا سال 1967 يگانه دانشسراى نظامى کشور بود.

حافظ اسد نيز يکى از فارغ التحصيلان اين دانشسرا بود اما سال هاى اقامت در اين شهر سبب نشد که او رابطه اى عاطفى با اين شهر برقرار کند. اين رئيس جمهور علوى توانست با بندوبست با سنى هاى دمشق و حلب پشت سنى هاى حمصى را خالى کند.
از اينروى ايفاى نقش احمق ها در جوک هاى قهوه خانه اى به حمصى ها واگذار شد. در جريان جنگ 1973 جوک هاى معمولى از چنين مضمونى برخوردار بودند:

روزى يک سرباز حمصى با نارنجک بازى مى کرد. دوست سربازش به او گفت: " مواظب باش ممکن است منفجر شود." سرباز پاسخ داد: " نگران نباش يکى ديگه دارم."

اکنون در تاريخ پرفراز و نشيب اين کشور نگاه ها به حمص دوخته شده است بشار اسد به سرکوب وحشيانه در اين شهر ادامه مى دهد و ساختن طنز تلخ عليه حمصى ها در دستور کار هوادارانش قرار گرفته است. يکى از آنها در توئيتر مى نويسد:

مى دونيد چرا حمصى ها ياغى شده اند؟ چونکه از جوک هاى حمصى کلافه اند.

اما اينبار ديگر کسى به اين جوک ها نمى خندند.



نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

سیاست علیه ‌سیاست

Posted: 16 Mar 2012 09:26 AM PDT

محمدمهدی مجاهدی
هدف این مجموعه از نوشتار‌ها تحلیل ابعاد «سیاست خود‌ویران‌گر» و بررسی شرایط امکان رهایی از آن است.



بخش نخست: درآمدی بر مفهوم سیاست خود‌ویران‌گر

 

هرچند بن‌بست‌های سیاسی خصوصاً وقتی که به سرآسیمه‌گی (confusion) بینجامند، نوعاً به نحو قهری شکسته می‌شوند، اما چنین شکستی در واقع می‌تواند شکست پایانی سیاست‌ورزی و آغاز دوره‌ای از خشونت‌های کور و ویران گر هم باشد. میان لحظه‌ی آگاهی بر گرفتاری در بن‌بست سیاست، از یک سو، و لحظه‌ی بی‌بازگشت شکست سیاست، از دیگر سو، فرصتی است کوتاه و فشرده که می‌توان آن را صرف تأملاتی بازاندیشانه، هر چند دشوار، برای خروج از چرخه‌ی خودویران‌گری کرد. سلسله مقالاتی که از پی این پیش‌گفتار خواهد آمد، خصوصاً می‌تواند به کار کسانی بیاید که مختصات سیاست و جامعه‌ی پیرامون خود را جایی در همین فاصله‌ی فشرده و محتملاً کوتاه میان این دو لحظه می‌یابند، و بازاندیشی تأملی درباره‌ی این وضعیت را شرط یافتن برون‌رفتی سیاسی از آن می‌دانند.

هدف این مجموعه از نوشتار‌ها تحلیل ابعاد «سیاست خود‌ویران‌گر» و بررسی شرایط امکان رهایی از آن است. سیاست خود‌ویران‌گر را در ساده‌ترین، و در عین حال انتزاعی‌ترین، تعریف، نام وضعیتی می‌گیریم که برآیند مجموعه‌ای از کنش‌ها، مناسبات، روند‌ها و پدیده‌های سیاسی است که نقض‌کننده‌ی خویشتن اند. جانوری که اعضای بدن خود را می‌بلعد تا از گرسنگی نمیرد، کسی که از ترسِ مرگ خود‌کشی می‌کند، یا بر سر شاخه می‌نشیند و بن می‌برد، مثال‌های متعارف یک وضعیت خودویران‌گر اند. مثال زیر از شریط ملموس زندگی در جهان واقعی می‌تواند با تقریب بالایی تصویری از یک وضعیت خود‌ویران‌گر به دست دهد.

در پژوهشی که اخیراً مجله‌ی اکونومیست به انجام رسانده و منتشر کرده است، یک‌صد و بیست شهر بزرگ جهان بر اساس معیار‌های «رقابت شهری در مقیاس جهانی» (Global City Competitiveness) از زوایای مختلف با هم مقایسه شده‌اند. برخی مؤلفه‌های این مقایسه عبارت اند از: توان اقتصادی، سرمایه‌ی مادی (مشتمل بر شاخصه‌هایی مانند زیرساخت‌ها، کیفیت حمل و نقل شهری، و کیفیت زیرساخت‌های ارتباطاتی و اطلاعاتی)، بهره‌وری نهادی، غنای مالی، تشخص اجتماعی و فرهنگی، سرمایه‌ی انسانی، مخاطرات محیطی و طبیعی، و جذابیت جهانی [۱]. وقتی همه‌ی مؤلفه‌ها را سرجمع در نظر گرفته‌اند، جدولی مقایسه‌ای به دست آمده است که در آن متأسفانه تهران در رتبه‌ی آخر ایستاده است [۲]. تا این‌جا این را می‌توان نشانه‌ای گرفت از اِعمال بدترین مدیریت منابع، فرصت‌ها، امکانات، و ارج‌ها و ارزش‌ها در مورد تهران در مقایسه با دیگر کلان‌شهر‌های مورد مطالعه. در کنار این، حالا این واقعیت را در نظر بگیرید که از دیرباز تا کنون، توزیع منابع، فرصت‌ها، امکانات، و ارج‌ها و ارزش‌های اجتماعی در ایران چنان صورت گرفته است که درس‌خواندن در تهران برای دانش‌جویان، و کسب و کار و زندگی در تهران برای کارگران، کسبه‌ی بازار، مدیران، کارمندان معمولی بخش خصوصی و دولتی، استادان دانشگاه، نویسندگان، ناشران و سیاسیون به یک ترجیح و اولویت غیرقابل‌انکار تبدیل شده است. یعنی عموم مردم ایران اگر بتوانند، ترجیح می‌دهند از سلامت روحی و جسمی، و نیز آرامش خود هزینه کنند، روابط خانوادگی و مناسبات اجتماعی و محلی خود را موقتاً یا برای همیشه ترک کنند و حتی خطرات و دشواری‌های مهاجرت را بپذیرند و نقداً هزینه‌های بالاتر کار و زندگی و تنفس در تهران را به سودای احتمال موفقیتِ بیش‌تر در این شهر بپردازند. افزون بر این، طرح‌های تمرکز‌زدایی از تهران و جا‌به‌جایی پایتخت هم تا کنون قرین توفیق نبوده اند. این دیگر صرفاً نمونه‌ای از یک «مدیریت شهری» ناموفق نیست، بل‌که حاصل «مدیریت خودشکنِ» منابع، فرصت‌ها، امکانات، و نظام ارج‌ها و ارزش‌ها در سطح ملی است که در نتیجه‌ی آن، تهران، یکی از گران‌ترین، آلوده‌ترین، جرم‌خیز‌ترین، ناکارآمد‌ترین و (حد‌اقل، از نظر مخاطرات طبیعی و محیطی) خطرناک‌ترین شهر‌های ایران و جهان، به جذاب‌ترین شهر ایران برای کار و زندگی نزد عموم مردم ایران تبدیل شده است. این وضعیت را مقایسه کنید با این واقعیت که بسیاری از کارمندان و استادان دانشگاه، مثلاً در لندن، به قدر کافی دلیل دارند که ترجیح دهند هزینه‌ی زمان و هزینه‌ی مالی رفت‌و‌آمد روزانه را بپردازند و در حومه‌ی شهر یا شهر‌های نزدیک، منزل گزینند تا مجبور نباشند در لندن زندگی کنند. این در حالی است که لندن در همان مطالعه‌ی پیش‌گفته در رتبه‌ی دوم در میان یک‌صد و بیست کلان شهر جهان ایستاده است. وضعیت تهران نمونه‌ای گویا از یک «وضعیت خود‌ویران‌گر» در مقیاس کلان است.

اگر برای تعیین مراد از سیاست خود‌ویران‌گر، اصطلاحات ارسطویی در معرفی «علل چهار‌گانه» را استعاره کنیم [۳]، یک سیاست خود‌ویران‌گر را می‌توان سیاستی دانست که یا درون‌مایه‌ و وجه مادی خود را ویران می‌سازد، یا چارچوب‌های سامان‌بخش و وجه صوری خود را فرومی‌پاشد، یا به نابودی بانیان اصلی و وجه فاعلی خود می‌انجامد، و/یا هدف، مقصد و وجه غایی یا فرجام‌شناختی (teleological) خود را نفی/نقض می‌کند [۴].

وجه مادی سیاست، در واقع، همان جامعه و نظام سیاسی یا هر نهاد و بدنه‌ای است که موضوعِ ثبات، تغییر، ساخت‌یابی و کنش سیاسی است. ویژه‌گی‌های گوناگون وجه مادی سیاست است که تعیین‌کننده‌ی حدودِ امکانِ ثبات، تغییر، ساخت‌یابی، و کنش‌های سیاسی است. از این منظر، مثلاً یک جامعه یا یک نظام سیاسی می‌تواند مدرن یا سنتی یا در حال گذار، محافظت‌گرا یا دگرگونی‌خواه، و دینی یا سکولار باشد. در یک سیاست خود‌ویران‌گر، محافظت‌گرایی و دگرگونی‌خواهی هر یک به دیگری دگردیسی می‌کند، همان‌طور که سیاست دینی و سیاست سکولار هم در یک سیاست خود‌ویران‌گر، هر یک به همه‌ی آفاتی مبتلا می‌شود که در دیگری می‌جوید و آن را به خاطر همان آفات فرو‌می‌کوبد و در آن طعن ‌می‌زند. در این دگردیسیِ خودویران‌گر، چندان تفاوتی نمی‌کند که سیاستِ خودویران‌گر در یک ظرف مدرن شکل گرفته باشد یا در ظرفی سنتی. اما برنامه‌های مدرنیزاسیون می‌توانند به شکل ناخواسته به شکل‌گیری و قدرت‌یابی جریان‌های ضدمدرنیته یا ضدمدرنیزاسیون بینجامند. همین‌طور، برنامه‌های محافظه‌کارانه‌ای که با هدف حفاظت از سنت در برابر جهانی‌شدن مدرنیته طراحی و اجرا می‌شوند، می‌توانند بر شدت و سرعت نابودی سنت بیفزایند.

وجه صوری سیاست بیان‌گر همان قالب‌ها، طرح‌ها، چار‌چوب‌ها و الگو‌هایی است که مجموعه‌ی مناسبات قدرت درون یک جامعه، نظام، نهاد یا بدنه‌ی سیاسی را می‌توان با ارجاع به آن‌ها فهم‌پذیر کرد. با شناسایی همین وجه از وجوه یک جامعه یا نظام سیاسی است که می‌توانیم الگوهای مناسبات قدرت و گردش امور آن را در قالب رژیم‌های گوناگونی از قدرت طبقه‌بندی کنیم، مثلاً رژیم‌های سیاسی بوروکراتیک اقتدار‌گرا یا دموکراتیک یا مناسبات سیاسی الیگارشیک یا نخبه‌گرا و امثال این‌ها. در یک سیاست خودویران‌گر، اگر صورت نظام سیاسی دموکراتیک باشد، همان سازوکارها، ابزار‌ها و تکنیک‌هایی که یک دموکراسی متعارف در اختیار دارد همه‌گی برای نفی و نقض دموکراسی مورد استفاده قرار می‌گیرند و به‌مرور دموکراسی به اقتدار‌گرایی تبدیل می‌شود. در مسیر دگردیسی یک دموکراسی، یکی از مهم‌ترین وارونه‌گی‌ها در مفهوم «رأی» و معنا و مکانیسم انتخابات روی می‌دهد، به نحوی که انتخابات کم‌کم بیش از آن‌که نهادی برای تضمین وجه دموکراتیک حکومت و شناسایی و حذف خطاها باشد، به ابزاری برای تثبیت حاکمیت اقتدارگرا تبدیل می‌شود. در نتیجه، پس از چندی، آن‌چه از یک دموکراسی باقی می‌ماند صورتکی است نا‌همخوان و در تضاد با ماده و محتوای اقتدار‌گرایانه‌ی سیاستی که پشت آن ظاهر دموکراتیک پنهان شده است. ‌در یک سیاست خودویران‌گر،‌ قانون هم، که بخش دیگری از وجه صوری سیاست است و وجه حقوقی مناسبات قدرت و نیز مشروعیت حقوقی یک نظام سیاسی را بیان می‌کند، دچار دگردیسی می‌شود و بر علیه روح و فلسفه‌ی قانون عمل می‌کند و قانون‌گرایی خود به پوششی برای نقض سیستماتیک قانون تبدیل می‌شود.

وجه فاعلی سیاست بیان‌گر بازی‌گران اصلی و کنش‌گران کلیدی و نیرو‌های پیش‌ران برنامه‌ها، وضعیت‌ها، روند‌ها، پدیده‌ها و کنش‌های سیاسی است و روشن می‌کند که چه کسانی در پدید آمدن آن‌ها مؤثر اند. توده‌ها، احزاب، سیاست‌مداران، نهاد‌های ملی و سازمان‌های بین‌المللی سیاسی همگی نمونه‌هایی از وجه فاعلی سیاست اند. در یک سیاست خود‌ویران‌گر نهاد‌های سیاسی در جهت از کار انداختن خود و منتفی‌ساختن کارویژه‌ی خود عمل می‌کنند. مثلاً، پارلمان نقض قانون را قانونی می‌کند و نهادهای نظارتی که وظیفه‌شان نظارت بر حسن اجرای قانون و گزارش دادن انحراف نهاد‌های اجرایی از مدار قانون است، خود به بخشی از سازوکار نقض قانون و پنهان‌ساختن موارد نقص و نقض آن تبدیل می‌شوند؛ رسانه‌ها هم در چنین وضعیتی به‌جای پراکندن آگاهی عمومی درباره‌ی سیاست، فرهنگ و جامعه، و ممکن‌ساختن نظارتی شهروندی و مدنی بر عمل‌کرد حاکمیت، نقش دستگاه‌های شست‌و‌شوی مغزی را بازی می‌کنند؛ دانشگا‌ها کارخانه‌هایی برای تولید ایده‌ئولوژی و پادگان‌هایی برای فعالیت و تربیت سرهنگان و سربازان فرهنگی حاکمیت دانسته می‌شوند؛ نهاد‌های سیاست‌سنجی و اقتصاد‌سنجی به‌جای این که با جمع‌آوری و تحلیل داده‌ها، اطلاعات و آمار‌های درست، شکل‌گیری نمایی واقع‌بینانه از شاخصه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را نزد تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران ممکن سازند، بر اساس سفارش، داده‌سازی و آمارپردازی و اطلاعات‌تراشی می‌کنند؛ نهاد‌های امنیتی و انتظامی هم خود مایه‌ی سلب امنیت و مزاحم انتظام امور می‌شوند، و امثال این‌ها دگردیسی‌های بسیار دیگر.

وجه غایی یا فرجام‌شناختی سیاست بیان‌گر همان اهداف و مقاصدی است که شکل‌گیری کنش‌ها، مناسبات، وضعیت‌ها یا روندهای سیاسی را با ارجاع به آن‌ها می‌توان تبیین کرد. تا آن‌جا که به پیامد‌های اندیشیده‌ی کنش‌ها و مناسبات قاصدانه و عامدانه باز می‌گردد، چنین تبیینی مستقیماً علت شکل‌گیری یک سیاست را توضیح می‌دهد. کنش‌ها و مناسبات غیر‌قاصدانه و پیامد‌های آن‌ها و هم‌چنین پیامد‌های نیندیشیده‌ی مناسبات و کنش‌های عامدانه نیز به شکل غیرمستقیم با ارجاع به وجه غایی سیاست تبیین می‌شوند. «چه می‌خواستیم/چه می‌خواستند، چه شد!» همان الگوی بیانی عامی است که—اگر آهنگ و کنایه‌ی سرزنش‌آمیزش را موقتاً کنار بگذاریم—برای بیان و صورت‌بندی این تبیین غیرمستقیم از آن استفاده می‌شود. وجه غایی سیاست مشتمل بر مطلوباتی است که همه‌ی کنش‌ها، وضعیت‌ها، مناسبات و روند‌های سیاسی برای تأمین آن مطلوبات باید سامان یابند و در پاسخ به پرسش از چرایی اقدام به یک کنش، یا وجود یک جریان، یا برقراری مجموعه‌ای از مناسبات یا استمرار یک روند می‌توان فهرستی از آن غایات و مطلوبیت‌ ادعایی‌شان را عرضه کرد. در میان شعب دانش سیاسی به معنای اعم آن، فلسفه‌های هنجاریِ سیاسی متأثر از نظریه‌های اخلاق هنجاری متکفل بیان همین غایات و نشان دادن مطلوبیت سیاسی آن‌ها هستند. در وضعیت وارونه‌گی سیاسی، فلسفه‌های سیاسی پشتیبان یک کنش، روند، رابطه یا وضعیت سیاسی، وجه انتقادی خود را فرو‌می‌نهند و به ایده‌ئولوژی‌هایی بسته دگردیسی می‌کنند که کارشان دیگر نه بیان وجه اخلاقی مقاصد و غایات سیاست، بل‌که توجیه وضع موجود و پاسداری از هژمونی مستقر و نیز توجیه همه‌ی پیامد‌های آن است. در واقع در چنین وضعیتی، کار یک ایده‌ئولوژی سیاسی (که از جمله بیان‌گر وجه غایی یک نظام سیاسی است) این می‌شود که منتظر بماند تا سیاست‌ها و وضعیت‌های جاری با همه‌ی ناهنجاری به هر نتیجه و پیامدی انجامیدند همان را چنان توجیه کند که گویی از اول هم همین نتایج و پیامدها مطلوب دانسته می‌شدند و همین‌ها بنا بوده است حاصل آیند. اگر ایده‌ئولوژی مشروعیت‌بخش یک نظام سیاسیِ سکولار و لیبرال، فی‌المثل، گرفتار چنین چرخه‌ای از دگردیسی شود، آن نظام سیاسی سکولار و لیبرال شروع به عرضه‌ی تفاسیری خودویران‌گر از سکولاریسم و لیبرالیسم می‌کند به نحوی که اولین قربانی سیاست‌های مبتنی بر آن تفسیر‌ها همان بنیاد‌های اخلاقی و معرفتیِ سامان‌بخشِ سکولاریسم و لیبرالیسم خواهند بود. هم‌چنین است حال و وضع یک نظام سیاسی دینی، سوسیالیستی، کمونیستی و غیر این‌ها. برنامه‌های دگرگونی، اصلاح و روشن‌فکری هم نیاز به وجه غایی دارند و از این رو در معرض همین وارونه‌گی هستند. برنامه‌های اصلاح و انقلاب و روشن‌فکری به آسانی می‌توانند گرفتار همین چرخه‌ی خود‌ویران‌گری شوند. مثلاً برنامه‌ی اصلاح یک نظام سیاسی می‌تواند به اصلاح‌نا‌پذیر ساختن همان نظام سیاسی منتهی شود یا در سطحی پیچیده‌تر و در قالبی نو به بازتولید همان مناسباتی بینجامد که در صدد اصلاح آن‌ها بوده است.

با سلسله مقالاتی که از پی این پیش‌گفتار خواهندآمد، در این وجوه چهار‌گانه‌ی سیاست خودویران‌گر نظر می‌کنیم و اجزا و اعضای اصلی آن را وا‌می‌کاویم. به این منظور، از هر یک از وجوه چهار‌گانه‌ای که در این پیش‌گفتار معرفی کردیم، برخی نمونه‌های معرّف، اجزای مقوّم و اعضای اصلی را بر‌می‌گزینیم و نقد و بررسی می‌کنیم. شناسایی و نقد خود‌ویران‌گری سیاسی، شرطی «به‌قدر لازم، کافی» برای خروج از بن‌بستی است که چرخه‌ی سیاستی خود‌ویران‌گر آن را بر طیف وسیعی از حاملان خود تحمیل کرده است [۵]. بن‌بست سیاستی خود‌ویران‌گر—خواه در جانب حاکمیت باشد، یا در جانب نیروهای دگرگونی‌خواهِ بیرون حاکمیت، یا در هر دو جانب—می‌تواند نا‌خواسته سر از شکست‌های سیاسی و اجتماعی بزرگ و فراگیر درآورد، شکست‌هایی که دامنه‌ی آن‌ها می‌تواند صرفاً به عاملان یا حاملان خاص یک سیاست خود‌ویران‌گر محدود نماند، و به تعبیر قرآنی، سر از «فتنه»ای درآورد که «لاتصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة» [۶]. هر یک از این بن‌بست‌ها اگر در کنار دیگر شرایط لازم قرار گیرند، به‌قدر لازم برای شکست‌های ناگزیر و بی‌بازگشت جامعه و سیاست از درون و برون کافی خواهد بود، چه رسد که با انباشتی از ‌آن‌ها مواجه باشیم. برای جلوگیری از چنین شکست‌هایی ناگزیر ایم به فراهم آوردن شرایطی سنجیده و امیدبخش‌ بیندیشیم که برای برون‌رفتی آگاهانه و کم‌هزینه‌تر از این بن‌بست سیاسی، «به‌قدر لازم، کافی» باشند. هرقدر دشوار و خلاف‌آمد عادت، اندیشیدن به ترازی دیگر از سیاست، یعنی اندیشیدن به سیاست جای‌گزین، «سودای سر بالا» داشتن و کوشش برای رهایی از مغاک خطا، خطر، خشونت و حماقت انباشته، تنها انتخاب‌های آگاهانه‌ای است که می‌تواند دامنه‌هایی نو و امیدوارکننده را در افق‌های فراروی ما برای کنش سیاسی مسؤولانه و رهایی‌بخش بگشاید؛ به قول مولانا،

از خدا می‌خواه تا زین نکته‌ها
در نلغزیّ و رسی در مُنْتَها
زان‌که از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را «سودای سربالا» نبود.


یادداشت‌ها


نگارنده بر خود لازم می‌داند از ابوالقاسم فنایی که نسخه‌ی نخست این مقاله را به درخواست او خواند و با دقت ویژه‌ی خود، او را در پیراستن آن از برخی خطاهای قلمی یاری کرد، سپاس‌گزاری کند. اما فراتر از این، نگارنده طرح اولیه‌ی مقاله را نخست برای او تشریح کرد؛ شاید بدون تشویق و پی‌گیری دوستانه‌ی ایشان، عزم نویسنده بر نگارش این سلسله مقالات به این زودی‌ها جزم نمی‌شد.

[۱] گزارش تفصیلی این مطالعه به شکل انلاین در دست‌رس است. برای دریافت نسخه‌ای از آن به نشانی زیر مراجعه کنید: http://www.managementthinking.eiu.com/sites/default/files/downloads/Hot%20Spots.pdf

[۲] همان. ن.ک: ضمیمه‌ی شماره‌ی ۱ گزارش، صص. ۲۵ و ۲۶.

[۳] ارسطو فهم هر پدیده‌ای را در گرو فهم علت آن می داند. علل اربعه (Four Causes) تقسیم‌بندی او از انواع عللی بود که در نظر او فهم هر پدیده‌ی تبیین‌خواهی را ممکن می‌کنند. اگر برای بیان مقصود او همان تمثیل مجسمه‌ را در نظر بگیریم، «علت مادی» (material cause) تبیین‌گر این است که مجسمه از چه چیزی ساخته شده است. «علت صوری» (formal cause) تبیین‌گر شکلی است که مجسمه بناست به خود بگیرد. «علت فاعلی» (efficient cause) تبیین‌گر منشأ اصلی «تغییر و قرار» است، مثلاً در این‌جا مجسمه‌ساز. «علت غائی» (final cause) تبیین‌گر مقصد یا منظوری است که مجسمه برای تأمین آن ساخته و پرداخته می‌شود.
[۴] در سیاست فقط با پدیده‌ها، وضعیت‌ها و روند‌ها سر و کار نداریم، بل‌که با «کنش»‌های قاصدانه‌ی آدمیان و پیامد‌های اندیشیده و نیندیشده‌ی آن‌ها هم مواجه ایم. یکی از محاسن این استعاره برای تعیین مراد از اصطلاح «سیاست خود‌ویران‌گر» این است که در کاربست ارسطویی، این علل چهار‌گانه «عللی عام» اند، یعنی شامل هر پرسش تبیین‌خواهی می‌شوند (مانند اغلب پرسش‌هایی که با «چرا» شروع می شوند). بنابراین، نزد ارسطو، این چهار گونه علت علاوه بر این که در پاسخ به پرسش از چراییِ پدیده‌ها، وضعیت‌ها و روند‌ها مطرح می‌شوند، چرایی «کنش»ها را نیز تبیین می‌کنند. این تقسیم‌بندی چهار‌گانه صرفاً جنبه‌ی استعاری دارد و برای سامان‌دادن و طبقه‌بندی مطالب از آن بهره می‌گیریم. از این استعاره‌ی صوری که بگذریم، روی‌کرد ارسطویی به سیاست عملی و نظری در این مقالات جای‌گاهی ندارد.

[۵] این فهم از شرط علّی را جان ال. مکی نخست در مقاله‌ی «علل و شرایط» (۱۹۶۵) معرفی کرد و نه سال بعد، در کتاب ملات کائنات: پژوهشی درباب علیت این شرط علی را با تفصیل بیش‌تری کاوید و پرورد. او خود نام مخفف این فهم از علیت را INUS گذاشته است که حروف آن به‌ترتیب برگرفته از حروف اول کلمات اصلی تعریف او از این نوع علیت است:

“An insufficient but non-redundant part of a condition which is itself unnecessary but sufficient for the result.”
(J.L. Mackie, The Cement of the Universe, A Study of Causation, Oxford, The Clarendon Press, 1974, p. 62.)

مطابق این تعریف، «شرط به قدر لازم کافی» بخشی ناکافی ولی غیرزاید از شرطی علی است که به‌‌خودی‌خود برای حصول نتیجه، غیرلازم ولی کافی است. این شرط را در ترجمه‌ی فارسی کتاب منطق تبیین علی در علوم اجتماعی، نوشته‌ی دانیل لیتل، عبدالکریم سروش، به‌ظرافت، به «شرط ناکازم» (ترکیبی از نالازم و کافی) ترجمه کرده است. مطابق تعریف مکی، فرض می‌کنیم ترکیب‌هایی متعدد و گوناگون از شرایط می‌توانند هر یک جدا‌جدا پدپده‌ی مشخصی مثل اشتعال را سبب شوند. نام دو تا از این مجموعه‌های فرضی را می‌گذاریم «الف» و «ب». هر یک از این دو مجموعه اعضایی دارند. بنابراین، اولاً، حضور هر یک از «الف» یا «ب» برای اشتعال به‌تنهایی کافی بوده است اما لازم نیست، چون در غیاب «الف،» «ب» می‌توانسته است آن اشتعال را سبب شده باشد و بالعکس. حضور هر یک از «الف» یا «ب» برای اشتعال فقط «به قدر لازم کافی» است. ثانیاً، حضور هیچ‌یک از اعضای «الف» و «ب،» برای به وجود آمدن آن پدیده‌ی مشخص، زاید و اضافی نیست (یعنی لازم است)، اما کافی نیست. بنابراین، وقتی متخصصان علت یک آتش‌سوزی را تشخیص می‌دهند و اعلام می‌کنند که جرقه علت اشتعال بوده است، در واقع منظورشان این است که «اولاً دیگر شرایط لازم، که در کنار جرقه برای اشتعال کافی هستند، در صحنه‌ی اشتعال در کنار جرقه حاضر بوده اند، و ثانیاً، در صحنه‌ی اشتعال، هیچ مجموعه‌شرایط کافی دیگری برای اشتعال حاضر نبوده است.» جرقه این‌جا نمونه‌ای از یک شرط علی «ناکازم» یا «به قدر لازم، کافی» است.

J.L. Mackie, "Causes and Conditions" American Philosophical Quarterly, 2(4), 1965, pp. 245-64, re-appeared in E. Sosa and M. Tooley (eds.), Causation, Oxford Readings in Philosophy, Oxford, Oxford University Press, 1993, p. 34.
[۶] انفال، ۲۵. ‌


 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

پروژه ناتمامِ نواندیشی دینی

Posted: 16 Mar 2012 09:18 AM PDT

سیدعلی محمودی
هنوز پرسش‌هایی پاسخ داده نشده، پاسخ‌هایی نیاز به بازخوانی و بازنگری دارد و ابهام‌هایی نازدوده مانده است.



مقدمه

نواندیشی دینی یا روشنفکری دینی یک جریان فکری است که با کارنامه‌ای مشخص و تاریخچه‌ای معین، در ایران و برخی از کشورهای مسلمان‌نشین شناخته می‌شود. ما در کارنامه نواندیشی دینی با فعالیت‌های فکری و کنشگری اجتماعی- سیاسی اشخاصی روبه‌رو هستیم که جست‌وجوگر حقیقت، دین‌دار و دین‌شناس، نقّاد سنت و تجدد و جانبدار تغییر و اصلاح اند. در کارنامه فکری و عملی اینان، از سیدجمال‌الدین اسدآبادی، سیدعبدالرحمن کواکبی و محمد عبده گرفته تا مهدی بازرگان، عبدالکریم سروش و محمد مجتهدشبستری، می‌توان وجوهی از حقیقت‌جویی، دلبستگی دینی، نقادی و کنشگری اجتماعی- سیاسی با هدف تغییر و اصلاح را مشاهده کرد. بنابراین، جریان نواندیشی دینی یک واقعیت عینی در تاریخ است که پس از چالش میان معتقَدات و ارزش‌های دینی از سویی و اندیشه‌های برآمده از دوران تجدد در مغرب‌زمین از سوی دیگر، خاستگاه و موجودیت خود را در میان نواندیشان دینی نشان می‌دهد.

در میان نواندیشان دینی ایران، با تفاوت‌هایی، سه دغدغه بنیادین «ایرانی بودن»، «دینداری» و «دموکراسی‌خواهی» به‌عنوان ارکان هویتی سه‌وجهی به چشم می‌خورَد. به باور اینان، ما نخست ایرانی هستیم، سپس دیندار و دموکرات. درواقع، دینداری و دموکراسی‌خواهیِ ما ایرانیان در قلمرو ملی کشورمان معنا می‌دهد. چنین نگرشی، واجد پیامدهای مهمی است که تاکنون مورد بحث قرار گرفته و همچنان نیاز به گفت‌وگو و ایضاح بیشتر دارد. دموکراسی در مدرسه نواندیشی دینی با حقوق بشر درآمیخته است و بدون آن، جانبداری از دموکراسی راه به جایی نمی‌برَد.

نواندیشی دینی در ایران تاکنون گام‌های بلندی در نقد سنت و تجدد و تحلیل مفهوم‌ها و تفکیک معناها و در مواردی نوسازی فکری برداشته است. به‌عنوان نمونه می‌توان به دوگانه‌های زیر اشاره کرد: عقل و وحی، دین و فهم ما از دین، دین و سیاست، نهاد دین و نهاد دولت، فقه و اصول عقاید، شرع و عرف، دین و عرفان، سیاست و عرفان، دین و حقوق بشر، دین ِذاتی و دینِ تاریخی، ذاتی و عرضی در دین، تشیع علوی و تشیع صفوی، دین و دموکراسی، دین و آزادی، استبداد سیاسی و استبداد دینی.

از صد سال پیش تاکنون، یعنی از دوران سیدجمال‌الدین اسدآبادی تا روزگار ما، نواندیشان دینی در قلمرو اندیشه و در عرصه عمل، توامان، فعال بوده‌اند و هستند؛ چراکه طرح نواندیشی دینی، به شهادت کارنامه‌اش، طرح تغییر و اصلاح است. این مدرسه می‌کوشد به پرسش‌های نو پاسخ‌های نو بدهد و در راه ارتقای جامعه‌ای ملی، مومنانه و دموکراتیک با تمام توان بکوشد و حتی در تاسیس نهادهای مدنی، دینی، سیاسی، فرهنگی و حقوقی گام‌های موثری بردارد. از آنجاکه در جامعه ایران، دلبستگی به فرهنگ و سنت‌های ملی، گرایش دینی و دموکراسی‌خواهی به موازات یکدیگر به چشم می‌خورند، جایگاه و اعتبار نواندیشان دینی در میان ایرانیان تاکنون بی‌بدیل بوده است. این سخن به معنای خود همه‌انگاری و انحصارطلبی نیست، چراکه نواندیشان دینی با پذیرش کثرت‌گرایی معرفتی، دینی، سیاسی و اجتماعی، علی‌الاصول نمی‌توانند انحصارطلب باشند. از این‌روست که در دو دهه اخیر شاهد گسترش گفت‌وگوی انتقادی میان روشنفکران سکولار و دینی و همگامی‌هایی میان این دو جریان، پیرامون هدف‌های عام و مشترک انسانی بوده‌ایم.

مخاطبان اصلی نواندیشان دینی که بیشتر در میان طبقه متوسط دیده می‌شوند، شامل قشرهای تحصیلکرده، متخصص، دانشگاهی، تکنوکرات، روشنفکر، هنرمند و دانشجو؛ یعنی سرمایه اجتماعی و موتور محرک تغییرات و اصلاحات اجتماعی و سیاسی و عامل اصلی نوسازی و راه‌بردن کشور به سوی آزادی، برابری و دموکراسی هستند. به یاد داشته باشیم که بُرد و تاثیرگذاری نواندیشی دینی، بسته به سرمایه‌های میلیاردی، دیوان‌سالاری گسترده و تشکیلات عریض و طویل و حمایت مراکز گوناگون قدرت نیست؛ سرمایه اصلی نواندیشی دینی، اندیشه‌های نو، تنقیح منابع و مفاهیم، نقادیِ روشمند و کنشگری در پی تحقق هدف‌های بنیادین است. این سرمایه را نَه می‌توان توقیف کرد، نه می‌توان نادیده گرفت و نه می‌توان در برابر تاثیرات آن مانع جدی ایجاد کرد.


طرح‌های فکری- عملی

به باور من، نواندیشی دینی پروژه‌ای ناتمام است، زیرا در مواردی جهدی همراه با توفیق داشته است، اما در بسیاری موارد نیاز به کوشش‌ها و کارهای فزون‌تری دارد. هنوز پرسش‌هایی پاسخ داده نشده، پاسخ‌هایی نیاز به بازخوانی و بازنگری دارد و ابهام‌هایی نازدوده مانده است. افزون بر اینها، مسائل تازه‌ای در ایران و در گستره جهانی مطرح می‌شود که نیازمند اندیشیدن و مشارکت فکری و عملی نواندیشان دینی ایرانی است. به نظر من، موارد زیر در پروژه فکری و عملی نواندیشی دینی ما در دهه 1390 اولویت دارند:

1.کتاب و سنت

درباره چگونگی نزول وحی به پیامبر اسلام(ص) و انعکاس آن به شکل زبان در متن قرآن، تاکنون نواندیشان دینی، بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند؛ اما هنوز پرسش‌ها در مورد ساختار متن قرآن، فهم تفسیری (هرمنوتیکی) آن، ملاک‌های تفکیک میان گزاره‌های بنیادین (اعتقادی) از گزاره‌های تاریخی (شریعت)، تمییز گزاره‌های اِخباری از انشایی، تاثیر رخدادهای اجتماعی و سیاسی در فراهم‌آمدن پرسش‌هایی که به نزول وحی در مقام پاسخ‌گویی و راهگشایی مؤدی شده و مواردی دیگر، مطرح است. به نظر می‌رسد در مورد چگونگی نزول وحی، چندوچون در ساحت مابعدالطبیه – که فهم بشری به آن راه ندارد و قلمرو باورهای قلبی است- نمی‌تواند کارساز باشد. می‌توان تلاش‌ها را مصروف فهم و تفسیر همین متنی کرد که به‌عنوان وحی ملفوظ در اختیار انسان ها قرار دارد.

بنیادگرایان و سنت‌گرایان دینی با دست گشاده از مخازن موجود روایات و اخبار برمی‌دارند و سخاوتمندانه مصرف می‌کنند. آنان با نقد و پالایش احادیث که با اسرائیلیات و به‌ویژه جعلیات غلاه درآمیخته است، چندان همدلی ندارند؛ حتی اگر در مقام موضعگیریِ رسمی و دفاع از خود، با ما از کاربرد علم رجال و درایه سخن بگویند. آنان بحارالانوار را دوست‌تر می‌دارند و بیشتر در دست دارند تا مرآت العقول را- که هر دو از محمدباقر مجلسی است؛ اولی مجموعه روایات است و دومی، قرائت انتقادیِ اصول کافی محمد ابن یعقوب کلینی، در تعیین درجه سندیت و میزان وثاقت و اعتبار روایات مندرج در آن.

در این میان، بخشی از طرح پژوهشی نواندیشان دینی در دهه پیش‌رو، می‌تواند بحث در تعیین ملاک‌های منقّح در نقد و پالایش سنت (شامل روایات و سیره) باشد.

2. لیبرالیسم

می‌دانیم که در باب لیبرالیسم فلسفی و سیاسی، نواندیشان دینی مطالبی گفته‌اند و نوشته‌اند. اینان در مطالب خود، ظرفیت‌های مکتب لیبرالیسم را برای مخاطبان خود به آفتاب افکنده‌اند . اما آنچه مغفول مانده، نگاه به لیبرالیسم برپایه ویژگی‌های جامعه ایران و رسالت نواندیشان دینی در حفظ و ارتقای هویت سه‌وجهی ایرانی بودن، دینداربودن و دموکرات‌بودن جامعه ایران است. در این میان، نقدهای جماعت‌گرایان (Communitarians) به لیبرالیسم- که در مواردی به تعدیل نظریه‌های لیبرالیستی انجامیده-، می‌تواند به نواندیشان دینی مدد رساند. پرسش این است که آیا میان لیبرالیسم و دینداری تناقض وجود ندارد؟‌ آیا می‌توان به کلی از لیبرالیسم دست شست، یا اینکه باید وجوهی از لیبرالیسم را اخذ کرد و پاره‌هایی از آن را وانهاد؟

3. اخلاق

آنچه از جنبه اخلاقی در جامعه امروز ایران می‌گذرد، تردیدی باقی نمی‌گذارد که پرداختن به اخلاق، شامل فرااخلاق، اخلاق هنجاری و اخلاق کاربردی، ضرورت مبرم دهه‌ای است که ایرانیان پیش‌رو دارند. خوشبختانه در دهه اخیر گام‌هایی در این باره برداشته شده، اما سیل ناشی از فروپاشی اخلاقی آنچنان ویرانگر و بنیان‌کن است که اهتمام جدی نواندیشان دینی را در این‌باره ایجاب می‌کند. یکی از پرسش های بنیادین، به گمان من، این است که آیا باید در گسترش و ژرفا بخشیدن به بحث‌های اخلاقی در فلسفه اخلاق، انواع مکتب‌های اخلاقی و اخلاق حرفه‌ها و مشاغل، در نهایت به سمت‌وسوی، تربیت «انسان خوب» گام برداریم یا «شهروند خوب»؟ پرسش دیگر پیرامون بر گزیدن مکتب اخلاقی متناسب و متلائم با سیاست و حکومت است: آیا بسنده‌کردن به فایده‌گرایی کفایت می‌کند، یا می باید به سوی نظریه‌ای مبتنی بر اخلاق تلفیقی گام برداریم؟

4.خشونت

افزون بر پیشینه تاریخیِ خشونت در سرزمین ما در دهه‌های اخیر، شاهد تئوریزه‌کردن خشونت، ترویج خشونت و در مواردی تقدیس خشونت از سوی بنیادگرایان بوده‌ایم. نواندیشان دینی به شهادت کارنامه‌ اشان، از دیرباز در نفی و رد خشونت کوشیده‌اند، هم در نوشته‌ها و هم در کوشش‌های گوناگون دسته‌جمعی. اکنون خشونت در ایران روبه‌افزایش است و خطر نهادینه‌شدن خشونت در میان است.

مشروعیت دفاع شخصی، رهاساختن وطن از نیروی اشغالگر و جنگ دفاعی، و تعیین مرزهای حقوقی و اخلاقی این سه مقوله از انواع تروریسم و همچنین تفکیک میان خشونت (Violence) و مجازات (Punishment) ، از اولویت‌هایی است که سایه ابهام آنها کماکان بر بحث خشونت در ایران گسترده است.

5.زنان

زنان ، به باور من، جنس مظلوم اند در ادبیات نواندیشی دینی ما. به هر دلیل یا علت- که در این مقال جای مطرح‌کردن آن نیست-، موضوع زنان- چه حقوق فردی و اجتماعی آنان و چه به مثابه بخش بزرگی از سرمایه اجتماعی ایران- در نوشتارها و گفتارهای نواندیشان دینی مغفول مانده است. در این زمینه، بیشتر خودِ زنان به مسائل زنان پرداخته‌اند؛ چرایی آن، معمایی است که باید خداوند از آن پرده بردارد! انگار مسائل زنان، مسائل بشریت و جامعه‌های انسانی نیست. موضوع‌هایی مانند برابری زنان و مردان، فمینیسم، زنان و خشونت، زنان و آزادی، زنان و عرصه خصوصی و عمومی، و زنان و کنشگری اجتماعی و سیاسی، از مواردی هستند که لازم است نواندیشان دینی در باب آنها اندیشه کنند و به بحث و گفت‌وگو بپردازند.

6. شهروندی جهان

گفتم که از منظر نواندیشان دینی، ما ایرانی، دیندار و دموکراتیم، یا می‌توانیم اینگونه باشیم. در کارنامه نواندیشی دینی، به وجه ایرانی‌بودن و دینداری بیشتر پرداخته شده است تا به وجه دموکراتیک. این وجه دموکراتیک است که ما را به‌عنوان ایرانی و دیندار به شهروندان جهانی پیوند می‌دهد. ارزش‌های دموکراتیک همانند آزادی،‌ برابری، حقوق بشر، شفافیت، تساهل و مدارا، حاکمیت مردم، پاسخگویی حاکمان و قانون‌گرایی، همگی مشترک و جهانشمول اند، صرف‌نظر از قومیت، زبان، دین، سرزمین و رنگ پوست آدمیان. لازم است در دهه پیش‌رو، نواندیشان دینی به وجوه نظری و عملی همزیستی و هم‌خانگی ایرانیان به‌عنوان بخشی از شهروندان جهان اهتمام ورزند. پرداختن به جهان وطنی (Cosmopolitanism) در زمانه‌ای که دنیا هر روز کوچک‌تر می‌شود و تعامل میان انسان‌ها فزونی می‌گیرد، برای نواندیشان دینی، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است.


گفت‌وگوها

به‌نظر می‌رسد پروژه نواندیشی دینی نیازمند گفت‌وگوی انتقادی فعال و پرتکاپو در سه سطح متفاوت به قرار زیر است:

1. گفت‌وگو در سطح ملی

در این سطح لازم است نواندیشان دینی از سویی در میان خود و از سوی دیگر با روشنفکران سکولار، با سنت‌گرایان دینی و با بنیادگرایان دینی به گفت‌وگو و مباحثه بنشینند. ضرورت گفت‌وگوی نقادانه میان نواندیشان دینی، چه به صورت رودررو، چه مکتوب و چه در فضای مجازی، نیاز به اقامه دلیل و برهان ندارد. در این میان، تخاطب با بنیادگرایان دینی دشوارتر است از گفت‌وگوکردن با سنت‌گرایان و گیتی‌گرایان. اما راهی جز بر قراری گفت‌وگو در فرایندی دموکراتیک و اخلاقی، با نگاه درازمدت و مستمر میان این سه جریان وجود ندارد. گفته و شنیده می‌شود که نواندیشان و روشنفکران ایرانی، بسیار کم آثار یکدیگر را می‌خواهند و حاضر به گفت‌وگو با یکدیگراند. اگر این گفته درست باشد، از وضعیتی غریب و نگران‌آور حکایت می‌کند.

2.گفت‌وگو در سطح کشورهای مسلمان‌نشین

این گفت‌وگو تاکنون رونق چندانی نداشته است؛ حتی آگاهی‌های نواندیشان دینی از جریان‌های فکری و گفتمان‌های نواندیشی دینی در دیگر کشورهای مسلمان‌نشین نیز اندک است. برقراری ارتباط متقابل میان نواندیشان دینیِ ایرانی از سویی و نواندیشان دینیِ کشورهای جهان اسلام به‌ویژه ترکیه، مصر، مالزی، اندونزی، هند، پاکستان، تونس، مراکش و عراق از سوی دیگر، کاری ضروری و سازنده است.

3.گفت‌وگو در سطح جهانی

این سطح از گفت‌وگو، بیشتر جهان غرب را دربر می‌گیرد. نواندیشان دینی ایران تاکنون با شماری از نواندیشان دینی جهان غرب- که بیشتر دین‌پژوه و دین‌شناس اند- گفت‌وگوها و مباحثه‌هایی داشته‌اند، اما این مبادله فکری، مداوم و فعال نبوده است. متاسفانه حضور روشنفکران ایرانی ازجمله نواندیشان دینی در نشریات روشنفکری غرب، تاکنون بسیار کمرنگ بوده و نتوانسته به شکل جریانی فعال در کنار روندهای فکری مغرب‌زمین درآید. گفت‌وگوی نواندیشی دینی ایران در سطح جهانی، نیازمند تلاش سازمان‌یافته، اما آزاد ، مستقل و داوطلبانه، در تبادل فکری و استفاده از ظرفیت‌های مکتوب، شرکت فعال در گردهم‌آیی‌های بین‌المللی و استفاده از فضای مجازی به زبان‌های زنده دنیا است.


بازاندیشی و نوسازی

نواندیشی دینی نیازمند بازبینی، بازاندیشی و بازسازیِ مداوم در کار خویش است. در این زمین، سه نکته زیر به نظرم مهم و اساسی است:

1. بیشترِ کار نواندیشان دینی در نقد سنت، شالوده‌شکنانه) (Deconstructive است. این شالوده‌شکنی ضرور بوده است، زیرا بدون آن نمی‌توان عناصر پویا و پایا را از عناصر ایستا و میرا در سنت از یکدیگر بازشناخت و تفکیک کرد. منطقا باید این شالوده‌شکنی در باب دانش و اندیشه غربیان نیز اعمال شود. اما توقف زیاد در این منزلگاه، ما را در پاسخگویی به پرسش بنیادین «چه باید کرد؟» دچار بلاتکلیفی و انتظارِ بیهوده می‌سازد. درست است که در کار فکریِ یک اندیشه‌ور نمی‌توان و نباید شرط تعیین کرد و سفارش خاص داد، زیرا کار فکری، اما و اگر برنمی‌تابد، اما می‌توان نیاز جامعه فکری ایران را به بازسازی (ارائه نظریه‌ها و طرح‌ها) در جنبه‌های نظریِ علمی و فلسفی یادآور شد. پس از هر ویرانی، نوبت بازسازی (Reconstruction)و نوسازی فرا می‌رسد.

2. هر مدرسه فکری با ارائه کارهای فکری، یعنی نظریه‌ها و نقادی‌هایی که عرضه می‌کند، تولد علمی و اندیشگی خویش را اعلام می‌دارد. ادامه حیات این مدرسه فکری، در گرو زایندگی مستمر و ارائه تولیدات جدید در سپهر دانش و اندیشه است. در دهه اخیر درباره بود و نبود نواندیشی دینی و اینکه ترکیب «روشنفکری دینی» متنافی‌الاجراست یا نه و اینکه «دایره مربع» است یا نیست، سخن‌های بسیاری گفته شده و مقالات زیادی انتشار یافته است. انگیزنده این بحث‌ها، بیشتر روشنفکران سکولار بوده‌اند که بدین‌سان کوشیده‌اند روشنفکری دینی را منطقا به چالش بکشند. برآیند این بحث‌ها آن است که روشنفکری دینی نه یک مفهوم پیشینی (A priori) بلکه بر پایه واقعیت‌ها -که پسینی (A posteriori) و آزمون‌پذیر است- در میدان تجربه و عمل، موجودیت خود را نشان می‌دهد. به باور من، در افتادن در این گونه بحث‌ها -که جنبه فرعی و حاشیه‌ای دارد- به ویژه ادامه‌دادن آنها، بیشتر اتلاف وقتِ نواندیشی یا روشنفکری دینی است. شگفتا که مدعیان، این همه تولیدات فکری نواندیشی دینی را وانهاده‌اند و به جای پرداختن به آراء و دیدگاه‌های این جریان فکری – که در آغاز این نوشتار به چند عنوان آن برای نمونه اشاره شد- و نقد آنها، کار خود را ساده کرده‌اند و فقط به عنوان «روشنفکری دینی» درآویخته‌اند و در باب چند و چون و ممکن و ناممکن‌بودن آن این همه داد سخن می‌دهند. این تقلیل‌گرایی، مشکل چالشگران است نه نواندیشان دینی. فقط ورود سخاوتمندانه نواندیشان دینی در این بحث‌ حاشیه‌ای و فرعی، جای شگفتی دارد. توقعی که از نواندیشی دینی می‌رود آن است که با تلاش و تکاپوی بیشتر، پروژه خود را به تدریج تکمیل کند و منظومه معرفتی و آرای سیاسی- اجتماعی خود را سامان بخشد.

وقتی یک مدرسه فکری کار خود را تمام می‌کند یا از ادامه کار بازمی‌ماند و دورانش به سر می‌رسد، آنگاه افرادی از این مدرسه یا دیگران، تاریخ آن را می‌نویسند. گاه این شبهه پیش می‌آید که مگر مدرسه نواندیشی دینی ِما پروژه خود را به اتمام رسانده یا تولیدات جدیدی برای عرضه‌کردن در بازار دانش و اندیشه ندارد، که خود یا دیگران در کار ضبط و ثبت و تنظیم گزارش کار آن برای ثبت در تاریخ هستند؟ صواب آن است که نواندیشان دینی به کار محتوایی خود با قوت و امید ادامه دهند. اکنون تقاضا در برابر مدرسه نواندیشی دینی بیش از عرضه است و حقیقت جویان، پرسشگران و نقادان، بیش از گذشته از نواندیشان دینی توقع و انتظاردارند.

3. گاه ادبیات نواندیشی دینی به ویژه در واکنش به برخی مدعیان و مُتَعَنِّتان، رنگِ درشتی به خود می‌گیرد و تا خرده‌گیری در زوایایی از منش و خلقیات شخصی آنان پیش می‌رود. این وضع، نشانه خوبی برای نواندیشی دینی نیست که می باید خود عامل به مدارا و اخلاق علمی و فکری باشد. گیرم که اندک شماری از عیب‌جویان و معارضان و حاسدان، زبان به تندی و حتی توهین بگشایند، یا معدود چهره‌های دانشمند و نام‌آوری به ناگهان آرام و قرار از کف بدهند و درشتی کنند. انتظاری که از نواندیشان دینی می‌رود آن است که صبر و مدارا پیشه سازند و اگر لغوی دیدند به کرامت گذر کنند و اگر جاهلی طعنی به آنان زد، به او سلام کنند. گاه در این حملات موسمی، یورشگری که خود را دموکرات می‌داند و می‌گوید که حقوق بشر را باور دارد، چنان یکپارچه خشم و خروش می‌شود که آموزش‌دیدگان مکتب استالینیسم و نازیسم را تداعی می‌کند. انگار دیو خفته فرهنگ کمونیستی پس از سالیان دراز از خواب درون برمی‌خیزد و نویسنده سالخورده ما، به ناگهان جوان بیست‌ساله پرشور و شری می‌شود که از باشگاه حزب توده با شتاب بیرون می‌زند تا در میدان بهارستان علیه دکتر مصدق شعار بدهد. اینگونه موارد را در برخی مطبوعات و جلسات سخنرانی شاهد بوده‌ایم، اما توقع از نواندیشی دینی آن است که اگر خصم خطا گفت، بر او نگیرد (منتقد و مخالف که جای خود دارد) و اگر همین خصم سخنِ حق گفت، با او جدل نکند. انصاف باید داد که بر پایه شواهد موجود، اکثرا نواندیشان دینی در برابر کنش‌های غیردوستانه و یا خصمانه مدعیان، «واکنش» نشان داده‌اند. اما همه سخن این است که نواندیشان دینی باید خود ادبیات خویش را در گفت‌وگوهای انتقادی و در کنش‌ها و واکنش‌ها برگزینند، نه اینکه به ادبیات تحمیلیِ حریف که به َسّم خشونت آغشته شده است تن دهند.

آنچه درباره جایگاه، دغدغه‌ها، اولویت طرح‌های فکری و عملی، سطوح گفت‌وگوها و همچنین ضرورت بازاندیشی و بازسازی در کار نواندیشی دینی گفته شد، مبادا ما را از مضایق، محدودیت‌ها و دشواری‌های موجود بر سر راه این مدرسه فکریِ پیشرو، غافل سازد. بدون تردید، نواندیشی دینی منزل به منزل در راه شناخت حقیقت، دین‌شناسی و دینداری و توسعه و دموکراسی برای ایران و ایرانیان، به راه خود ادامه می‌دهد، از سرزنش‌ها اندوهناک نمی‌شود و از میان موج‌ها و گرداب‌های هایل، به سلامت عبور خواهد کرد. شایسته است این نوشته را با آیه‌ای از انجیل مَتّی به پایان ببرم که فرمود:

«هان! من شما را مانند گوسفندان در میان گرگان می‌فرستم. پس مثل مارها هوشیار و چون کبوتران ساده [و بی‌آلایش] باشید.» (انجیل مَتّی، باب دهم، آیه 16).


منبع: مهرنامه

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

چه کسی برای بار اول به هاشمي رفسنجانی شلیک کرد؟

Posted: 16 Mar 2012 09:10 AM PDT

مناظره شمس‌الواعظين و سليمي‌نمين؛


در آغاز اين مناظره، شمس‌الواعظين اينگونه باب سخن را گشود: اين اولين بار است كه پس از يك سال و نيم، من نقش‌آفريني يا اعلام موضع انجام مي‌دهم و بعد از اين مدت و پس از اين مناظره هم تا اطلاع بعدي، اظهارنظري نخواهم داشت. اما سكوت يك سال و نيم گذشته من و سكوت آينده‌ام، علامت رضايت نيست. من خيلي از حضور در اين جلسه‌ مناظره خوشحالم و يكي از خرسندي‌هاي من اين است كه كنار من شخصيتي نشسته است كه به لحاظ تاريخ رسانه‌اي با هم بزرگ شده‌ايم و البته گاهي اوقات تفاوت‌هايي بين ما در حوزه رسانه‌اي وجود داشته است. در اين مناظره هم من به خاطر اينكه جناب آقاي سليمي‌نمين را به عنوان يك شخصي كه به خوبي او را مي‌شناسم و در يك حوزه و يك رسانه با هم فعاليت مي‌كرديم، حاضر شدم كه اميدوارم فرجام مثبتي داشته باشد. به هر حال مسئوليت درج اين اظهارات من كاملا بر عهده منتشركنندگان آن است. من مايلم كه اين نكات موردتوجه قرار گيرد.


سليمي‌نمين هم اينگونه سخنان خود را آغاز كرد: در ابتدا تشكر مي‌كنم از فرصتي كه براي انجام اين مناظره ترتيب داديد و فرصتي براي اصلاح برخي مشكلاتي كه بعد از انتخابات سال 88 به وجود آمد را فراهم ساختيد. به ويژه از آقاي شمس‌الواعظين تشكر مي‌كنم كه در اين مناظره شركت كردند. اميدوارم اين مناظره بتواند بر عمق دانش ما بيافزايد. من و آقاي شمس‌الواعظين از اوايل انقلاب كار رسانه‌اي كرده‌ايم و كار رسانه‌اي در طول اين سال‌ها فراز و نشيب جدي داشته است. در برخي مقاطع كار رسانه‌اي عزيزاني كه به مصالح ملي و منافع مردم پايبند بودند، بسيار خوش درخشيد. در برخي از مواقع هم خير، روند نزولي داشته است. اينكه در چه مقاطعي روند نزولي داشته و در چه مقاطعي كاركرد قابل دفاع، يك بحثي است كه به تاريخچه كار رسانه‌اي برمي‌گردد و فعلا نمي‌خواهيم تاريخچه كار رسانه‌اي را بررسي كنيم.
متن كامل اين مناظره را نشریه پنجره منتشر کرده که در ادامه با هم می خوانیم:


برخلاف علوم انساني، پيشرفت علوم تجربي به خاطر جدايي از سياست بوده است


شمس‌الواعظين: جريان رسانه‌اي با جريان فعالان سياسي كه در عنوان مناظره آمده كمي با هم متفاوت است. من در مورد اول بيشتر مايلم اظهارنظر كنم. نكته اول در اين بحث اين است كه جريان اطلاع‌رساني متغير مستقل نيست كه بشود آن را عامل يا تاثيرگذار يا توليدكننده يك سري از پيامدها و مسائل بدانيم. آقاي سليمي‌نمين در جريان هستند كه طي سه دهه اخير در حوزه اطلاع‌رساني چه تحولات و دگرگوني‌هايي كه بعضا ژرف و عميق هم بوده رخ داده است. ما در اين واقعيت نبايد ترديد كنيم. همه اين تحولات يا بخش قابل توجهي از اين تحولات را مي‌توان در چارچوب يا حوزه مفهومي به نام متغيرهاي وابسته گذاشت.


يعني جريان اطلاع‌رساني متاثر از يك سري متغيرهاي سياسي و اجتماعي بوده و هميشه تقريبا دنبال رو آنها بوده است. جالب است اگر من بخواهم از حوزه اطلاع‌رساني فراتر بروم با قاطعيت مي‌توانم بگويم كه بخش علوم انساني در اين كشور متغير وابسته بوده و بخش سياسي خارج از بدنه سياسي كشور، در بدنه اجتماعي، تحولات سياسي و شخصيت‌هاي سياسي يا كاركردها و يا احزاب سياسي را هم اگر در نظر بگيريم باز متغيرهاي وابسته بودند و مستقل نبودند. حالا متغيرهاي وابسته واژه يا صفت بدي نيست. الان فقط داريم توصيف مي‌كنيم و بعد از اين مي‌شود گفت كه خوب بوده يا بد بوده است.


جريان علوم انساني در دانشكده‌ها و در بحث‌‌هاي مجلات تخصصي و در مجموع علوم انساني جزو متغيرهاي وابسته بودند و متغير مستقل نمي‌شود به آنها اطلاق كرد. فقط براي اينكه تفاوت بين اين دو پديده متغير وابسته و متغير مستقل را بدانيد، مي‌گويم كه ما در حوزه علوم تجربي طي سه دهه اخير در فضاهاي علوم پزشكي در ايران شاهد شگفت‌انگيزترين پيشرفت‌ها در ايران بوده‌ايم. براي اينكه تفاوت ميان اين دو مفهوم را بدانيم كه چقدر عميق است، به اين پيشرفت‌ها بايد توجه كنيم. ايران يكي از كشورهايي است كه در غرب آسيا و در كل آسيا يك كشور بسيار پيشرفته در علوم پزشكي محسوب مي‌شود.


من با توجه به اينكه خانواده‌ام در كار پزشكي هستند در جريان هستم كه روزانه و به قول پزشكان آفتاب به آفتاب عمل جراحي‌هايي كه به صورت ثبت‌نامي از آسيا و خاورميانه و شمال آفريقا در ايران صورت مي‌گيرد عدد 400 را به صورت نوبت‌هاي طولاني دارد؛ هم در بخش قلب، هم كليه و ساير بخش‌ها. ما اين پيشرفت پزشكي را بايد فقط مديون مستقل بودن اين حوزه از تاثيرپذيري‌هاي حوزه سياست بدانيم. ولي جريان اطلاع‌رساني و فعالان سياسي به دليل تاثيرپذيري از فضاي سياسي كشور همواره دستخوش تحولات بوده‌اند. لذا شما در جريان اطلاع‌رساني مستقل از پيشرفت‌هاي ناشي از تحولات جريان آزاد اطلاعات و انقلاب اطلاعات كه در نيمه دوم دهه 80 ميلادي تا دهه 90 اتفاق افتاده و عصر فناوري اطلاعات، اينترنت و بي‌مرز شدن جريان اطلاعات است، ما در غالب حوزه اطلاع‌رساني حتي نمي‌توانيم موفقيت‌هاي 10 درصدي علوم تجربي را اختصاص بدهيم يا تعريف كنيم يا حتي مدعي شويم. اين شايد براي من كه در اين عرصه كار كرده‌ام، خودشكني باشد، اما به هر حال مي‌توانم ادعا كنم كه جريان اطلاع‌رساني در كشور ما در مقايسه با جريانات ديگر يك عنصر وابسته، غيرمستقل و غيرتاثيرگذار به مفهوم فراگير خود بوده است كه اين ديگر كمي نگران‌كننده شده است؛ تا آنجا كه من مي‌توانم بگويم ما جريان اطلاع‌رساني را تقريبا به حريف سپرده‌ايم و كلا ميدان بازي را واگذار كرده‌ايم. امروزه جريان اطلاع‌رساني خارج از كشور در پخش شايعات موثر است، در توليد انديشه هم موثر است، در جريان‌سازي و فرهنگ‌سازي عمومي هم موثر است. مراد ما در اينجا آن بخش از تاثيرگذاري‌هايي است كه نقش اجتماعي و تاثير اجتماعي مي‌تواند بر جاي بگذارد، وگرنه سريال‌هاي ايراني و شبكه‌هاي ايراني مخاطب زيادي هم دارد. در اينجا من اين بخش را در نظر نمي‌گيرم و در محاسبه من نيست.


منظور من اين است كه ابتكار عمل رسانه‌اي در بخش جرياني كه مي‌تواند فضاي سياسي كشور را تحت تاثير قرار دهد، افتاده است در آن سوي آبها يا آن سوي جريان ميهني كشور كه اين نگران كننده است. ما مدام در اين ماجرا ابراز نگراني مي‌كنيم كه اين اتفاق دارد مي‌افتد و چالش‌هايي هم كه در عنوان اين مناظره وجود دارد از همين جا نشات مي‌گيرد كه ما به جاي سپردن اين ميدان به حريف بايد با استفاده از توانمندي‌هاي ملي و مهارت‌هاي داخلي يك سدي ايجاد كنيم در برابر يورشي كه از آن سو به ما مي‌شود. لذا ما كه در درون كشور باقي مانده‌ايم و هستيم و باقي خواهيم ماند نگرانيم از اين به هم خوردن تعادل به سود حريف.

 

چرا ما در زمينه علوم انساني به حوزه‌هاي ديگر نگاه نكنيم؟ مثلا در حوزه علوم تجربي كه نگاه مي‌كنيم آن پيشرفت‌ها را كه مي‌بينيم اگر كه يك نيم‌نگاهي هم به جريان اطلاع‌رساني و قابليت آن براي رقابت در عرصه رقابت‌ها مي‌داشتيم قطعا پيامدي همسان با پيامدها و نتايج مثبت نظير حوزه علوم تجربي به دست ‌مي‌آورديم.


از لحاظ مبنايي امكان پيشرفت علوم انساني در همان مسير علوم تجربي وجود ندارد


سليمي‌نمين: نكته خوبي را آقاي شمس‌الواعظين در ارتباط با علوم انساني اشاره كردند. ما يك سرگرداني در عرصه علوم انساني شاهديم. من اگر آقاي شمس‌الواعظين اجازه بدهند مشكل را در اينجا نيابم كه اينها متغير سياسي هستند و آنجايي كه علوم تجربي متغير سياسي نبوده ما در آن پيشرفت كرده‌ايم و آنجا كه متغير سياسي است ما در آن دچار مشكل هستيم. من علت را اين نمي‌دانم.

چون در خيلي از علوم تجربي كه حاصل تلاش‌هاي سياسي يا متغير سياسي بوده ما آنجا هم دستاوردهاي خوب و قابل دفاعي داشتيم. مثلا در مورد مسائل هسته‌اي يك متغير سياسي بوده است و نمي‌توانيم بگوييم كه فعاليت‌هاي هسته‌اي تاثيري از مسائل سياسي نداشته كه اصلا تمام تصميم‌گيري‌هاي اين بخش در حوزه سياسي بوده و كاملا تابعي از مسائل سياسي بوده ولي امروز دستاوردهاي بسيار خوب و قابل دفاعي در اين زمينه داريم. به طور كلي تحولي كه در حوزه علوم تجربي امروز شاهديم تابعي است از تحول عظيم سياسي كه انقلاب اسلامي رقم زد.


اينكه چرا ما در علوم تجربي دستاورد خوبي مي‌توانيم داشته باشيم اما در علوم انساني هنوز دچار سردرگمي هستيم اين برمي‌گردد به اينكه ما در علوم تجربي نيازي نداريم به اينكه به مباني بازگرديم، بلكه مي‌توانيم دستاوردهاي ساير جوامع را بگيريم و بر آن اندوخته‌ها اضافه كنيم، در حالي كه در علوم انساني اين كار متفاوت است. علوم انساني در گذشته يك مبناي غيرملي داشته كه قطعا بايد در آن تجديدنظر بشود. اما در علوم تجربي مي‌توان از هر جايي كه ديگران قرار دارند و شما مي‌توانيد به دستاوردهاي آنها رجوع كنيد، از آنجا حركت رو به جلو را آغاز كنيد. اما در علوم‌انساني اينگونه نيست، به طور مبنايي نگاه فلسفي و نگاه به جهان و هستي در آن نقش اساسي دارد.

ما در بعد از انقلاب اگر در حوزه رسانه پيشرفتي كرديم براي آن دوراني بود كه ما خودمان ابداعات و ابتكاراتي داشتيم و توليداتي را در زمينه كار رسانه‌اي بر اساس قابليت و توانمندي خودمان كسب كرديم. من كه از ابتداي سال 60 خدمت آقاي شمس‌الواعظين بودم بيشتر دستاورد ما ابداعاتي بود كه خودمان داشتيم. خيلي از كارهايي كه ما در آن سال‌ها در رسانه صورت مي‌داديم، ابتكارات خودمان بود كه در خيلي از رسانه‌هاي ديگر هم سابقه نداشت.


من خودم قبل از اينكه به روزنامه كيهان بيايم در سال 60، در خارج كشور بودم، مطبوعات خارج از كشور را مي‌ديدم و خودم دانشجوي فعال سياسي در خارج از كشور بودم و آشنايي با رسانه‌هاي غربي هم داشتم. خيلي از كارهاي ما در دهه اول انقلاب در حوزه رسانه دستاوردهايي بود كه عزيزان بر اساس تلاش و پيگيري‌هاي خودشان در حوزه رسانه به آن دست مي‌يافتند. منتها اينكه در ايران تبديل به يك علم بشود اين قضيه و تبديل به يك دانش بومي بشود در ايران، اين نياز داشت كه ما در مسائل مبنايي تجديدنظر كنيم و يا لااقل بياييم از ابتداي امر در علوم انساني يك تحولاتي را در داخل كشور رقم بزنيم.


اينكه چرا در سال‌هاي اخير ما در علوم انساني دچار مشكل جدي هستيم؟ آيا همه دلايل اين موضوع به خاطر تبعيت علوم انساني از مسائل سياسي است؟ من نمي‌خواهم بعضي تاثيرات مسائل سياسي بر علوم انساني را نفي كنم. من تا حدي فرمايش آقاي شمس‌الواعظين را درست مي‌دانم. علوم‌انساني بدون تاثير از سياست نيست، كمااينكه علوم تجربي نيز كاملا در همه عرصه‌ها از برنامه‌هاي كلان سياسي كشور متاثر است. اما اينكه همه ناكامي‌هاي ما يا ضعف ما در حوزه علوم انساني را به دليل تاثيرپذيري آن از حوزه سياست بدانيم شايد خيلي درست و دقيق اظهارنظر نكرده باشيم.


ما برخي از مسائلي كه امروز در دانشگاه در حوزه علوم‌انساني داريم و تدريس مي‌شود و به دانشجو انتقال مي‌يابد اصلا به طور مبنايي از يك انديشه ديگري نشات گرفته و ما صرفا داريم آنها را ترجمه و تدريس مي‌كنيم. اينها طبيعي است كه ما را دچار سرگرداني مي‌كند. ما در حوزه علوم انساني در واقع دچار اختلافات مبنايي هستيم، گروهي معتقدند كه ما مي‌توانيم علوم‌انساني را نيز از ديگران با بينش‌هاي فلسفي متفاوت بگيريم و به آن بيفزاييم، اما عده ديگر معتقدند ما نمي‌توانيم دستاوردهاي ساير مكاتب فكري را پايه علوم‌انساني خودمان قرار دهيم زيرا اين امر ما را دچار تناقضات جدي مي‌سازد. اين عده به درستي استدلال مي‌كنند كه چگونه مي‌توانيم اصول مكتبي را كه انسان و لذت‌جويي‌اش را كمال انساني مي‌پندارد، مبناي علوم‌انساني يك جامعه خداجو و معنويت‌گرا قرار دهيم؟ البته جماعتي قرار داده‌اند و مجامع دانشگاهي را از اين بابت دچار تناقض ساخته‌اند.


بنده به طور جد معتقدم تا كرسي‌هاي آزادانديشي را در محيط‌هاي علمي ايجاد نكنيم و تا فضاي لازم را براي حوزه علوم انساني فراهم نكنيم، نمي‌توانيم در اين حوزه دچار بالندگي بشويم، لذا اين شرايط نامطلوب ادامه خواهد داشت. بنابراين بر اين نكته مي‌خواهم نظر عزيزان را جلب كنم كه در حوزه علوم انساني درست است كه سياسيون يا سياستمداران يا حوزه سياست به طور كل تاثيراتي گذاشته‌اند اما عوامل مختلفي در اين قضيه قطعا دخيل بوده‌اند كه خوب است اين بحث كمي بازتر شود تا ببينيم در علوم انساني چه پارامترهاي ديگري غير از تبعيت آن از مسائل سياسي، آن را دچار سرگرداني كرده است. در حوزه علوم انساني وقتي ما مي‌خواهيم يك تحولي ايجاد كنيم اولين چيزي كه مي‌تواند به ما كمك كند بحث ظرفيت‌سازي تحمل آراء ديگران است و ظرفيت‌سازي براي اينكه بتوانيم بردباري داشته باشيم تا درون خودمان انديشه‌ها و نظرات مختلف را هضم كنيم.


ما در اين قضيه چه در ميان فعالان سياسي و چه در زمينه فعاليت‌هاي گروه‌هاي سياسي و چه در زمينه كار رسانه‌اي مشكلي داشتيم كه اين مشكل طبيعتا سد راه توسعه علوم انساني شده است. علاوه بر اين، گرايش‌هاي مختلفي در اين عرصه وجود داشته كه بعضي از اين گرايش‌ها صرفا علوم انساني را مثل علوم تجربي مي‌دانسته كه ما مي‌توانيم همانطور كه علوم تجربي را از ديگران مي‌گيريم و چيزي به آن اضافه مي‌كنيم، در زمينه علوم انساني هم به همين صورت است. لذا يك مقاومت و يك چالشي حتي در زمينه تعريف اوليه علوم انساني داشتيم.
يعني نگاه بسياري از فعالان سياسي و بسياري از نشريات ما و رسانه‌هاي ما در حوزه علوم انساني اين بوده كه چرا ما مي‌بايست خودمان در زمينه علوم انساني اينگونه نگاه كنيم كه بايد به طور مبنايي تغييراتي را بدهيم؟ و اعتقاد اين دسته بر اينكه در بسياري از مسائل علوم انساني مي‌توانيم نگاه به انسان و نگاه به جهان و نگاه به هستي را از تجربيات و دستاوردهاي ديگران برداشت كنيم. در حالي كه در اين زمينه بايد پذيرفت كه ما نمي‌توانيم در دانشي كه در يك نقطه ديگر از جهان از نظر مبنا با ما متفاوت است، دستاوردها و تجربيات آنها را مبناي كار خودمان قرار دهيم. اين تعارضات هم قطعا مشكلات و سردرگمي‌هايي را به وجود آورده است.

روحانيت در حوزه علوم انساني داعيه دارد و رقيب خود را مورد هدف قرار مي‌دهد


شمس‌الواعظين: اين بحثي كه آقاي سليمي‌نمين كردند، تلقي من اين بود كه ايشان به طور غيرمستقيم پيشرفت‌هاي حوزه علوم تجربي را محصول غيرمبنايي بودن آن مي‌دانند. و سردرگمي در علوم انساني را ناشي از مبنايي بودن آن مي‌دانند. اگر چنين نتيجه‌اي آدم بگيرد خوب نيست. اين حرف كمي خطرناك است. البته خطرناك نه از بابت سياسي بلكه از بابت فكري كمي خطرناك است. چرا؟ براي اينكه ببينيد انقلاب اسلامي خودش محصول پيشرفت‌ها در حوزه علوم انساني بوده است. ما نمي‌توانيم اين نكته را ناديده بگيريم. تمام رهبران فكري انقلاب اسلامي محصول دانشگاه‌هاي علوم انساني هستند.
ما كمتر پزشكي در علوم تجربي داريم كه نقش مهمي در انقلاب اسلامي داشته باشد. حالا اگر اين علوم انساني بد بودند يا مبنايي نبودند پس چطور اين آدم‌ها را آفريدند؟ و چرا الان به فكر تغيير آن افتاده‌ايم؟ اتفاقا بعد از انقلاب كمتر محصولاتي در زمينه علوم انساني داشته‌ايم. در قد و قواره قبل از انقلاب، علوم انساني در كشور زايش نداشته است. اين شايد به خاطر دست‌كاري‌هاي ما بوده است. اينكه آقاي سليمي‌نمين پاره‌اي از تاثيرپذيري‌هاي علوم انساني و حوزه اطلاع‌رساني از حوزه سياسي را پذيرفتند، براي ما كفايت مي‌كند. من هم كه مطلق تاثيرپذيري آن را مراد نمي‌كردم. بنابراين حالا بايد به علل و عوامل اين موضوع بپردازيم.


در واقع انقلاب‌هاي اجتماعي در حوزه داعيه‌هاي خودشان اجازه رشد رقيب را نمي‌دهند. من چون بچه آخوند هستم به جرات و بدون ترس و وحشت مي‌توانم اين را بگويم كه در حوزه علوم انساني روحانيت مدعي است. و در حوزه ادعايي خود اجازه رشد رقيب را نمي‌دهد، مخصوصا زماني كه قدرت را در دست داشته باشد.


جريان اطلاع‌رساني و حوزه فعالان سياسي در اين كشور مستقيما اين حوزه را در بر مي‌گيرد يا متاثر از آن حوزه است كه يك داعيه دار آنجا ايستاده است. من حتي اجازه بدهيد كمي لفظ راديكال‌تري به كار ببرم. حتي اجازه رقابت هم در اين زمينه نمي‌دهند. من خواهش مي‌كنم اين نقش‌هاي فردي و شخصيتي حوزه به اصطلاح كارشناسي و افرادي كه حالا نقش رهبري و سردمداري يك نظام را دارند ايفا مي‌كنند ناديده نگيريم. اين خيلي مهم است. جالب است من بگويم كه بعضي از رهبران انقلاب‌ها وقتي توانستند در انقلاب‌ پيروز بشوند آن حوزه كاري خودشان در آن جامعه در مقايسه با ساير فعاليت‌ها رونق بسيار بي‌سابقه‌اي پيدا كرده است.


شما اگر در انقلاب كوبا، روسيه، در انقلاب عليه بورژوازي در انقلاب كبير فرانسه بنگريد اينگونه تحولات را ما مي‌بينيم. لذا يكي از علل اين مورد اين است كه مسئولان و رهبران انقلاب ما در حوزه علوم انساني داعيه‌دار بوده‌اند. آقاي سليمي‌نمين يادشان است كه يك جرياني به راه افتاد با عنوان «اسلامي كردن علوم انساني» در دانشگاه‌ها كه هيچ وقت هم نتيجه نگرفتند و نمي‌گيرند به دليل اينكه خود اين علوم محصول درخشندگي‌هاي معنوي بشر بوده است. مثلا ميشل فوكو يا ژان پل سارتر با تعمد نرفتند دنبال فلسفه اگزيستانسياليسم، اين تعامل با حوزه و كشمكش‌هاي فكري زايش‌هايي داشته كه يكي از آنها اين موارد بوده است. خيلي خطا نكنيم در اين زمينه كه همه چيز را تعمدي و برنامه‌ريزي شده بدانيم. هگل را محصول يك توطئه فلان بدانيم. نه، اينطور نيست. اينها را بايد محصول درخشندگي‌هاي معنوي بشر در حوزه علوم انساني بدانيم.


در ايران به دليل اينكه رهبران انقلاب اسلامي در حوزه علوم انساني مدعي و داعيه‌دار بوده‌اند، از اين حوزه با تمام توانمندي‌هاي خودشان، حراست و پاسداري مي‌كردند و آن را قلمرو بلامنازع خودشان مي‌دانستند. اين را ما بايد اول بفهميم. وقتي فهميديم، آن وقت مي‌توانيم، پرش‌هايي هم روي اين داشته باشيم. چون اتفاق افتاده و من اصلا به طور مطلق نمي‌گويم كه روحانيت به ديگران اجازه نداده، ولي ببينيد به محض پيدايش رقيب در حوزه علوم انساني وقتي شخصيت‌هاي مكلا در آن حوزه پيدا شدند و خواستند رقابت كنند، مورد هدف قرار داده شدند و حتي بعضي از آنها مورد اصابت قرار گرفتند. آقاي سليمي‌نمين يادشان است كه اين بحث‌ها گفته شده و حتي در گفتمان‌ها هم آمده است و در بين سنتي‌ها هم اين اتفاقات افتاده است.


جالب است من به شما بگويم كه منبر يكي از ابزارهاي اطلاع‌رساني و ارشاد در حوزه كاري روحانيت بوده است. و به همين خاطر اين نكته كه يك تريبون پيدا بشود كه رقابت كند با آن پديده مورد توجه و حساسيت قرار مي‌گرفته است. ما نقش اين مسائل را كم مي‌دانيم و آن وقت مي‌رويم دنبال عوامل ناشناخته. و مدام به آنها درصد بالايي از تاثير مي‌دهيم. لذا اينكه من اصرار دارم كه حتي نكته‌اي كه آقاي سليمي‌نمين گفتند در حوزه دانش هسته‌اي كه متغير سياسي هست من بگويم كه حكومت از اين حوزه علوم تجربي استفاده كرد و اين البته اشكالي هم ندارد. اما بر سر راه جريان اطلاع‌رساني به ويژه از نوع آزاد، اطلاعات و گردش آزاد، گيت و مانع گذاشته شد. طي اين سه دهه اخير شما نگاه كنيد بخش زيادي از تلاش‌ها و كوشش‌هاي روزنامه‌نگاران در كشور صرف اين شد كه فقط قلمرو خودشان را شناسايي كنند. حالا پاسداري از حوزه قلمرو پيشكش. خواهان پذيرش و به رسميت شناخته شدن توسط حكومت بوده‌اند. اما حكومت به رسميت نمي‌شناسد، چون آن حوزه داعيه‌هاي خودشان است. لذا اينكه من تاكيد مي‌كنم كه ما متغير پيرو هستيم، نبايد اين نكته را ناديده بگيريم. چون متغير پيرو هستيم، نمي‌توانيم حوزه فعاليت خود را به يك مدل و سبك تبديل كنيم. اين سبك‌ها دستخوش تحولات هستند و عمدتا قرباني عنصر بالاتري مي‌شوند به نام حوزه سياست.


شما نگاه كنيد كه طي اين 30 سال اخير كدام روزنامه غير از روزنامه‌هايي كه قبل از انقلاب منتشر مي‌شدند، توانستند به حيات خودشان طي 30 سال اخير ادامه دهند؟ فعالان سياسي نيز چنانكه اشاره كردم آنجايي كه مستقيم مديريت سياسي كشور را هدف قرار داده بود و مي‌خواست نقش‌آفريني كند نيز متغير پيرو و نه مستقل بوده است. آقاي سليمي‌نمين اصلا يك ليستي از افراد به من بدهند كه بعد از انقلاب اين افراد به ويژه آنان كه در انقلاب نقش‌آفريني كردند و نقش‌شان مورد پذيرش افكار عمومي و سردمداران جمهوري اسلامي بوده، باقي مانده‌اند تا الان؟ يك ليستي از 10 نفر را در پاسخ به اين سوال من، ارائه دهند.


شما نگاه كنيد به اين جريان حذف تدريجي مثل آقاي هاشمي رفسنجاني در سنوات اخير كه حادثه بسيار مهمي است و ما با اندكي تسامح داريم از كنارش عبور مي‌كنيم. اين به مغز استخوان انقلاب اسلامي و ساختارهاي آن مربوط مي‌شود. اين حرف من البته اصلا به معناي دفاع يا عدم دفاع از شخص ايشان نيست. دارم به يك تحول مهم اشاره مي‌كنم. لذا فعالان سياسي بعد از انقلاب نيز متاثر از همين اصل در معرض و دستخوش تحولات بوده‌اند. بپذيريم اين را بعد براي توجيه آن مي‌شود حرف‌هاي ديگري زد. اما اينكه رد كنيم چنين چيزي را يا مثلا اگر وجود داشته باشد بگوييم خيلي محدود است، قابل قبول نيست. شما در حوزه فعالان سياسي و حوزه اطلاع‌رساني كه عنوان اين مناظره هم هست، و در علت‌يابي و چرايي اين تحولات در هر دو عرصه شما فقط يك عدد رسانه كه از اول انقلاب به نام انقلاب اسلامي ايران مجوز انتشار گرفته باشد و تاكنون به انتشار خود ادامه داده باشد، نداريم. به استثناي روزنامه‌هايي كه قبل از انقلاب وجود داشته‌اند.


در حوزه شخصيت‌هاي سياسي نيز يك فهرستي ارائه كنيد كه تا حالا به نقش‌آفريني خودشان به استثناي كساني كه حاكم هستند، به فعاليت‌هاي خود ادامه داده باشند. اين براي همه مفيد است. لذا من خلاصه بگويم كه در دو حوزه ما تاثيرپذيري‌هايي را داشته‌ايم، حوزه فعالان سياسي و حوزه اطلاع‌رساني. دليلش هم اين است كه سردمداران انقلاب و نظام جمهوري اسلامي در حوزه علوم انساني داعيه دارند و به رقيب اجازه رشد نمي‌دهند و چون در حوزه‌هاي ديگر داعيه ندارند، اجازه رشد داده‌اند و آن رشد محصول نداشتن آن داعيه در آن حوزه است مثل علوم تجربي. اين به نظر من يك قاعده است و اگر خلاف اين است دوست دارم بدانم و بياموزم.

 

 


آنچه در تاریخ اتفاق افتاده هدف قرار گرفتن روحانيت توسط رقبايش بوده است


سليمي‌نمين: متشكرم از آقاي شمس‌الواعظين كه وارد جزئيات شدند، چون در جزئيات بهتر مي‌توانيم به نتيجه برسيم تا در بحث‌هاي كلي. اين كه ادعا شد روحانيت چون داعيه دار حوزه علوم انساني است و خودش توليد فكر دارد و اين مانعي است براي رشد علوم انساني در كشورمان، اين ادعاي غريبي است و خيلي نمي‌تواند منطقي را با خودش داشته باشد. اولا به جاي اسلام از لفظ روحانيت استفاده مي‌شود تا بار سياسي به موضوع داده شود، اصولا اين اسلام است كه به طور جد در حوزه علوم‌انساني حرف دارد و روحانيت و نيروهاي معتقد تابع اين امرند، ثانيا نكته ديگري كه طي آن تلاش شد يك بحث علمي سياست‌زده شود، مساله را منحصر كردن به بعد از پيروزي انقلاب اسلامي است، يعني زماني كه روحانيت هدايت كلان كشور را به عهده گرفت، لذا درست نيست كه بگوييم بعد از انقلاب روحانيت در اين زمينه انحصار ايجاد كرد و به رقبا فرصت عرض اندام نداد.


اسلام در قبل از انقلاب نيز در برابر ساير مكاتب رقيب، مرزبندي روشني داشت. من براي اينكه نظر آقاي شمس‌الواعظين را جلب كنم به مسائل قبل از انقلاب كه قطعا ايشان در مسائل قبل از انقلاب هم حضور داشته‌اند و از نزديك مسائل را رصد مي‌كردند، مي‌گويم اين ادعا كه انقلاب اسلامي حاصل علوم انساني در غرب است، ادعاي غلطي است. انقلاب اسلامي در واقع به چالش مي‌كشد مباني علوم انساني در غرب را و با اين چالش است كه انقلاب اسلامي متولد ‌شد.


نه آبشخور آن دستاورد علوم انساني در غرب است، نه مباني‌اش با آن تطبيق دارد. براي اثبات اين موضوع كافي است تا اين واقعيت را در نظر بگيريم كه قبل از انقلاب نگاه فلسفي غربي در جامعه حاكميت داشت و اتفاقا مردم براي مخالفت با آن فضا و تغيير در اين مسير دست به انقلاب زدند؛ نه آنكه تفكرات انقلابي مردم برخاسته از مكاتب غربي باشد. حقيقتا اگر قرار بود يك عده بر اساس علوم انساني غربي و تفكرات غيراسلامي و در راستاي استقرار نگرش‌هاي خارجي به خيابان‌ها بيايند و انقلاب را به پيروزي برسانند، خب اين موضوعات يعني آزادي‌هاي مشابه دنياي غرب كه قبل از انقلاب در ايران امكان‌پذير بود و مردم اگر قرار بود با اين نگاه وارد ميدان شوند، قطعا مي‌بايست در حمايت از شاه برمي‌خواستند؛ نه اينكه از يك روحاني پيروي كنند كه همه حرفش عليه شاه و عليه مباني غربي و غيراسلامي بود. همه مي‌دانيم كه امام خميني (ره) براي استقرار اسلام و استمرار علوم انساني بر مبناي اسلام وارد ميدان شدند و مردم با پيروي از ايشان و نگاه امام (ره) انقلاب اسلامي را به پيروزي رساندند و رژيم شاهنشاهي را سرنگون ساختند و به سلطه سياسي – فرهنگي غرب بر ايران پايان دادند.


در ارتباط با آموزه‌هاي دانشگاهي هم برخلاف آقاي شمس‌الواعظين بنده اصلا معتقد نيستم كه در جريان انقلاب اسلامي آموزه‌هايي كه در دانشگاه در حيطه علوم انساني تدريس مي‌شد، اينها در ايران منشا انقلاب بوده‌اند. خير، لااقل همه مي‌دانيم كه منشا انقلاب، امام يا رهبري بود كه او در ارتباط با مسائل تحول انقلاب اسلامي كاملا از حوزه‌ها تاثير گرفته بود و همه مي‌دانيم كه در حوزه‌ها مسائل علوم انساني كاملا متفاوت بود با آنچه كه در دانشگاه‌ها در قبل از انقلاب درس داده مي‌شد. اما اين حرف درست است كه روحانيت ما در زمينه علوم انساني بر مباني اسلامي، صاحب‌نظر و حتي مدعي است. چون در اين عرصه در واقع طلايه‌دار يك تحول در جهان معاصر بر مبناي علوم انساني نشات‌گرفته از مباني اعتقادي اسلامي، است. اما اين بحث مربوط به بعد از انقلاب نيست. اگر روحانيت در اين زمينه بحث‌هايش را نگاه كنيم به قبل از انقلاب هم برمي‌گردد. در قبل از انقلاب در حوزه فكر و انديشه برخي نيروهاي مسلمان در برخي زمينه‌ها از مباني انديشه‌اي ساير مكاتب و نظام‌هاي فكري تبعيت مي‌كردند و به اصطلاح از مكاتب رقيب اسلام، كپي‌برداري مي‌نمودند.


قطعا اسلام و به تبع آن روحانيت آن موقع هم با آن جريانات به نوعي تعارض داشت. جرياناتي مثل مجاهدين خلق كه در واقع مباني فلسفي سوسياليزم را كه در تعارض كامل با نظام فكري اسلامي بود در دستور كار خودش قرار داد و حتي آن مباني را بر مباني اسلامي اولويت دادند و در اين زمينه التقاطي خوانده شدند. نه فقط روحانيت كه بسياري از كساني كه از آبشخور فرهنگ اسلامي تغذيه كرده بودند و از آبشخور تفكر اسلامي رشد كرده بودند، آنها هم در تعارض با اين عده قرار گرفتند. يعني شما مسائل زندان قبل از انقلاب را كه بررسي كنيد در مقابل اين جريان كه پشت‌پا زده بود به مباني تفكر اسلامي و عاريت گرفته بود از يك نظام فلسفي كاملا متعارض با اسلام، هم روحانيت بحث‌هايي را در مقابل آنها داشتند مثل شهيد مطهري و هم شخصيت‌هاي در واقع غيرروحاني كه آشنايي با مباني ديني و اسلامي داشتند.


گاهي هم مساله به عكس بود، برخي روحانيون تحت تاثير مجاهدين خلق دچار التقاط مي‌شدند (هرچند نادر بود) مثلا نويسنده كتاب «توحيد» آقاي عاشوري كسي كه مباني ماركسيستي را در مسائل اسلامي دخيل كرده بود او هم طرد شد و نه فقط از جانب روحانيت كه از سوي بسياري از افراد غيرروحاني. اصولا طرح اين ادعا كه كسي بتواند علوم‌انساني را در انحصار خود درآورد قابل پذيرش نيست،كمااينكه امروز در خيلي از دانشگاه‌ها علوم‌انساني ترجمه شده غربي را تدريس مي‌كند.


من نظر آقاي شمس‌الواعظين را جلب مي‌كنم به اوايل انقلاب كه ما كيهان هوايي را براي خارج از كشور منتشر مي‌كرديم، در برخي از نشريات خارج از كشور كه ايراني‌هايي رفتند از قضا مباني فلسفي غرب را هم در زمينه علوم انساني كاملا پذيرفته بودند، آيا توليد انديشه‌اي در آن عرصه‌ها صورت گرفت؟ آيا واقعا آنها توانستند توليد انديشه‌ فوق‌العاده‌اي در عرصه علوم انساني داشته باشند كه مثلا فرض كنيد ما در داخل كشور با سد اسلام و روحانيت مواجه بوديم؟


حتي مدعيان نظريه‌پردازي از ميان آنها كه تعارضي بين علوم انساني كه اسلام به آن معتقد است و علوم انساني كه غرب در حال سردمداري آن است، به اين تعارض هم معتقد نيستند، آيا آنها در توليد فكر در اين عرصه، دستاوردهاي قابل دفاعي كه ما امروز بتوانيم عرضه كنيم، دارند؟ تا امروز ما بتوانيم بگوييم در جمع ايرانيان خارج از كشور ما توليد فكر خارق‌العاده‌اي داشته‌ايم؟ خير برعكس، در جمع ايرانيان خارج از كشور همان ميزاني كه ما امروز انتقاد داريم و ناراضي هستيم، در همين ميزان هم رشدي را از آن خود نساخته‌اند و يا نتوانسته‌اند توليد قابل دفاعي در اين زمينه ارائه دهند. اما اينكه چرا بعد از انقلاب ما دچار همان رشدي كه در قبل از انقلاب در زمينه علوم انساني برگرفته از مباني اسلامي بوديم، در بعد از انقلاب حاصل نشد، به نظر من يكي از دلايل عمده‌اش كار هوشمندانه‌اي بود كه غرب كرد.


غرب با رصدي كه در مورد انقلاب اسلامي صورت داد و دريافت كه مشكل اصلي‌اش با انقلاب اسلامي بر سر مباني نظري است، آمد و همان سال‌هاي ابتداي انقلاب بحث ترور فيزيكي صاحبنظران را دنبال كرد و توانست لطمه جدي به ما وارد كند، هرچند كه ما اعلام كرديم كه اگر شهيد بهشتي نيست، ايران سراسر شهيد بهشتي است ولي اين واقعيت را نمي‌توان كتمان كرد كه نبود شخصيت‌هايي مثل شهيد بهشتي كه در واقع هم غرب را ديده بودند و هم علوم انساني غرب را مورد مطالعه قرار داده بودند و هم تاثيراتي را بر اساس انديشه اسلامي در روند انقلاب گذاشتند، خسارتي براي ما و انقلاب اسلامي نبود.


اين افراد مثل مطهري، مفتح و باهنر و ... را دشمن در همان سالهاي اوليه انقلاب از ما گرفت. بنابراين آن چيزي كه آقاي شمس‌الواعظين مدعي هستند كه روحانيت و به طور كلي اسلام تاكنون سد راهي در زمينه غلبه علوم انساني از نوع شرقي يا غربي بر جامعه ديني ما بود، اين درست است اما اگر مراد علوم‌انساني نشات‌ گرفته از مكتب اسلام باشد، خير، فرمايش ايشان پذيرفتني نيست، يادآور مي‌شوم كه قضيه كاملا برعكس بوده است، اين جريانات غربي و التقاطي و به طور كلي غرب بوده كه سد راه توليد انديشه در زمينه علوم‌انساني اسلامي بوده است. هنوز چند ماهي از انقلاب اسلامي نگذشته بود كه شهيد مطهري ترور شد و توسط جرياناتي هم ترور شد كه بعدها اتصالات آنها با غرب و خط‌گيري آنها از غرب براي ما كاملا روشن شد.


گرچه مجاهدين خلق در ابتداي امر يك ژست‌هاي ضدغربي مي‌گرفتند اما امروز ديگر واقعيت و ماهيت آنها براي همه روشن شده است. حتي در مطالعات تاريخي هم كه ما داريم، فرقان هم قطعا متصل به سازمان مجاهدين خلق بود و بحث‌هايي كه اينها دنبال كردند، در راستاي تضعيف انقلاب اسلامي‌اي بود كه در واقع مدعي تغييراتي در نظامات فكري جهان است؛ مقوله‌اي كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، شرق سوسياليست و غرب اومانيست را به چالش كشيد همين نگرش بود، والا اگر ما در چارچوب نگرش غرب به انسان عمل مي‌كرديم، هرگز تهديد و يك نگراني براي غرب به شمار نمي‌رفتيم.


پس مي‌توان نتيجه گرفت كه قبل و بعد از انقلاب اسلامي، روحانيت به دنبال حذف رقيب و يا جلوگيري از رشد رقيب نبوده است بلكه روحانيت و رهبران فكري انقلاب اسلامي و سردمداران نظام همواره مورد هدف تهاجم تبليغاتي و اصابت گلوله‌هاي آتشين جريانات ديگر وابسته به نظامات فكري از نوع شرقي و غربي آن بوده‌اند. اما نكته‌اي كه آقاي شمس‌الواعظين مدام اشاره مي‌كنند در خصوص نبود حتي يك روزنامه در حال حاضر كه از ابتداي انقلاب شكل گرفته باشد، بايد بگويم كه اصلا اينطور نيست؛ ما روزنامه «جمهوري اسلامي» را به عنوان روزنامه‌اي كه در همان روزهاي اوليه انقلاب اسلامي منتشر شد و به نام جمهوري اسلامي هم منتشر شد و هنوز هم انتشار مي‌يابد. البته حتي اگر به دلايلي انتشار اين روزنامه متوقف مي‌شد، باز هم نمي‌توانم اين را تاييدي بر استدلال‌هاي آقاي شمس‌الواعظين بپنداريم. البته روزنامه‌هاي ديگري هم مي‌توانم در اين زمينه اسم ببرم و اين موضوع فقط محدود به يك روزنامه نيست. بنابراين نمي‌توان اگر امروز روزنامه‌اي كه ابتداي انقلاب اسلامي چاپ شد مثل روزنامه آقاي بني‌صدر و امروز نيست، آن را به معناي خاصي قلمداد كنيم، خير، اين نمي‌تواند چيزي را اثبات كند.

اما اجازه مي‌خواهم از آقاي شمس‌الواعظين يك اشاره‌اي بكنم در مورد آقاي هاشمي رفسنجاني كه ايشان فرمودند اين روزها حملاتي به سوي ايشان مي‌شود و عده‌اي در حال حذف كردن ايشان از دايره نظام و انقلاب‌اند. اين پديده جديدي نيست. شايد خود آقاي شمس‌الواعظين و دوستانشان بنيانگذار اينگونه حركت‌ها و حركت‌هاي بسيار تندتر و غيراصولي‌تر در اين زمينه بودند. آقاي هاشمي قطعا داراي نقاط قوت و ضعفي است كه اگر آن نقاط ضعف عالمانه و محترمانه نقد شود براي جامعه سازنده است و مي‌تواند موجب رشد جامعه شود. اما چون آقاي شمس‌الواعظين اظهار ناراحتي كردند از بابت برخوردهايي كه با آقاي هاشمي اين روزها مي‌شود، خاطر ايشان را زنده مي‌كنم به اينكه اولين بار تهمت‌هاي بسيار ناروا به جاي نقد عليه آقاي هاشمي را چه كساني وارد كردند؟ چه كساني فوت سيد احمد آقاي خميني را مشكوك خواندند و سپس انگشت اتهام را به سوي آقاي هاشمي نشانه رفتند؟


جناب آقاي شمس‌الواعظين يادشان نرفته كه آقاي عمادالدين باقي اولين بار در اين زمينه مقاله‌اي نوشت و آقاي هاشمي را زير سوال برد و اين را مطرح كرد كه احتمالا آقاي هاشمي در اين موضوع مورد اتهام است. يا بحث‌هاي بسيار نارواي ديگري كه به آقاي هاشمي نسبت داده شد در دوراني كه عزيزان ما تقريبا حاكميت رسانه‌اي داشتند و مي‌توانستند الگوي خوبي از خودشان در ارتباط با توسعه سياسي و رسانه‌اي عرضه بدارند، اما اين كار را نكردند. اختلاف‌نظر ديگر من با آقاي شمس‌الواعظين اين است كه در واقع ايشان مباني علوم انساني غرب را پذيرفته‌اند و معتقدند كه مي‌توانيم در استمرار دستاوردهاي آنها حركت كنيم.


من نمي‌خواهم دانشمنداني كه در غرب در زمينه علوم انساني كار كرده‌اند زير سوال ببرم و دستاوردهاي آنها را توطئه عليه خودمان بدانم، خير آنها دانشمندند و بر اساس مباني فلسفي و بر اساس نگاه خودشان به هستي كاري تحقيقي صورت دادند اما در چارچوب مباني فكري خودشان. در اينجا بنده قطعا با آقاي شمس‌الواعظين اختلاف‌نظر دارم و فكر مي‌كنم كه ما در اين قضيه نمي‌بايست مباني آنها را بر مباني خودمان برتري بدهيم. يكي از مقالاتي كه من در يك زماني به صورت انتقادي به آقاي شمس‌الواعظين نوشتم و ايشان در آن موقع سردبيري يكي از روزنامه‌ها را برعهده گرفته بودند، و مثلا بحث اعدام را در اسلام غيرانساني ناميده بودند و اصالت را در اين زمينه به نگاه حاكم در غرب داده بودند، نويسنده اين مقاله يعني آقاي حسين باقرزاده، آن دوراني كه ما در خارج از كشور بوديم و ايشان نمايندگي سازمان مجاهدين خلق را در انگليس بر عهده داشتند و در سال 54 با مجاهدين خلق ماركسيست شدند و در واقع مباني فلسفي ماركسيسم را پذيرفتند و از اسلام دور شدند و بعد دوباره تغيير نگاه دادند و از مباني فلسفي ماركسيسم به طرف مباني فلسفي غرب و جهان سرمايه‌داري روي آوردند، اعدام را در اسلام غيرانساني خوانده بودند.


اين يعني متاثر از علوم انساني غربي بودن كه داراي يك نگاه فلسفي كاملا متفاوت با ما است. در آن دوران كه آقاي شمس‌الواعظين و دوستانش قوه مجريه و مقننه را در اختيار داشتند، اي كاش به جاي اينكه مباني غرب در زمينه علوم انساني را اصل قرار بدهند و بعد هجمه و حمله كنند به نگاه فلسفي اسلام در علوم انساني، به تقويت فرهنگ ملي مي‌پرداختند. اما متاسفانه عمدتا با حالتي مرعوب، علوم انساني نشات گرفته از فلسفه غرب را توسعه دادند.


بنابراين ما اگر در زمينه علوم انساني نتوانستيم خيلي دستاوردي داشته باشيم به دليل همين اختلافاتي است كه در جامعه ما به وجود آمد يعني يك عده‌اي آمدند در جامعه ما علوم انساني غربي را نمايندگي كردند و تلاش كردند در اين راستا كه ما بايد آن علوم انساني را بپذيريم و مباني آن را در همه زمينه‌ها بپذيريم.


اما عده‌اي به درستي اين مطلب را در حوزه مسائل فكري نپذيرفتند و معتقدند كه ما در حوزه علوم تجربي مي‌توانيم چيزي بر دستاوردهاي آنها بيافزاييم ولي اين نمي‌تواند در زمينه علوم انساني هم صادق باشد، زيرا از مبنا پايه‌هاي فكري متفاوتي دارد. يعني ما نمي‌توانيم بر مبناي نگرش يك انسان ديگري در غرب كه اصلا نگاهش به انسان يك نگاه مادي است و معنويت در ارتباط با نگاه او معنا ندارد بياييم و روانشناسي را بر مبناي دستاوردهاي آنها در جامعه خود تقويت كنيم. خب قطعا روانشناسي كه او در حال ترويج است بر اساس نگاه او به انسان است و نگاه او كه انسان محور است با نگاه خدامحور فرق مي‌كند. بنابراين نمي‌توانيم بگوييم كه ما در زمينه علوم تربيتي مي‌خواهيم آنچه را كه آنها دستاوردشان بوده، اين دستاورد را بگيريم و بعد چيزي به آن اضافه كنيم. خير، بايد روي اين قضيه ما برمي‌گشتيم و در ارتباط با مسائل علوم انساني يك تجديدنگري و يك بازنگري درخصوص آموزه‌هاي دانشگاهي مي‌داشت.


اگر مجاری انسدادها را به صورت باریک باز نکنیم، مطالبات تبدیل به سیل می شود


شمس‌الواعظين: من البته حق مي‌دهم به آقاي سليمي نمین. ببينيد آنجايي كه به حوزه قدرت نزديك مي‌شويم، چون يك هاله‌اي از قداست برايش ساخته‌ايم، قابل نقد نمي‌دانيم. و چون قابل نقد نمي‌دانيم، خيلي به آنجا نزديك نمي‌شويم. ولي چون بقيه را قابل نقد مي‌دانيم راحت هر چه دلمان بخواهد مي‌گوييم و در اين زمينه مشكلي نداريم. اما وقتي اين حالت شكسته شد فضاي آزاد و دموكراتيك مي‌تواند شكل گيرد و ما مي‌توانيم موازنه¬‌دار بحث كنيم. دقت كنيد در فرمايشات آقاي سليمي نمین هر جايي كه در جغرافيا جستجو مي‌شود درباره جايگاه قدرت سياسي در ايران و مركزيت آنجا ديگر حرفي زده نمي‌شود. ولي اينجايي كه راحت می تواند شمس‌الواعظين را بزند، می زند.


كسي كه دیگر از اسب افتاده زمین زدنش كاري ندارد، خب افتاده ديگر و مشكلي نيست. مزيت نسبي من اين است كه به آقاي سليمي نمین بگويم که اين سفره را پهنش كن و بازش كن، اشكالي ندارد. من و شما با اين گرايشات‌مان باعث مي‌شويم كه يك اتفاقاتي بيافتد كه بعد خودمان هم نتوانيم جمعش كنيم. بايد فضا را كمي باز بگذاريم. خود ايشان مي‌دانند كه الان نسبت فضاي گفتاري و نوشتاري و تصويري در مقايسه با چهار سال قبل به طور ميانگين پايين‌تر آمده است. حالا ايشان چون ما را مقصر مي‌داند راحت است، اما اگر حكومت را مقصر مي‌دانست برایش مانع داشت. ولي ما را مقصر مي‌داند و راحت است و مي‌زند و من هم كه نه پليس دارم كه ايشان را بگيرم و نه رسانه‌اي دارم كه ايشان را مسئول بدانم.


باشد عيبي ندارد ما تا الان خورده ايم از اين به بعد هم مي‌خوريم. من در جاده انصاف فعاليت کرده ام تاكنون و البته آقاي سليمي نمین هم با نقد منصفانه بحث می کنند و من از این نظر آفرين به ايشان مي‌گويم، اين نقدهايشان هم براي الان نيست و از قبل هم بوده است. من به طور مشخص در ارتباط با موضوع آقاي هاشمي رفسنجاني اصلا معتقدم كه شليك اول را اصلاح‌طلبان به ايشان كردند. و محافظه‌كاران ایشان را تشييع جنازه كردند و حالا كسي كه دفن مي‌كند در مراسم تدفين نمي‌دانم چه جرياني است و هنوز معلوم نيست. اما آنچه كه مسلم است اين است كه اصلاح‌طلبان شليك، محافظه‌‌كاران تشييع و تدفين هم نمي‌دانم توسط چه كساني صورت مي‌گيرد. من قبول دارم اين نكته را. منتها توجه آقاي سليمي نمين را به اين نكته جلب مي‌كنم كه ما اولين كساني بوديم كه به اصلاح‌طلباني كه اين كارها را مي‌كردند گفتيم آقا اين كار را نكنيد و خود من در اين زمينه سرمقاله معروفي دارم. من از آن افراد اسم نمي‌آورم و همه آنها دوستان خودمان بودند. مي‌گفتيم نقد كنيد هيچ اشكالي هم ندارد ولي غير از اين كاري نكنيد كه خب گوش نكردند و پيامدش را هم ديدند. ولي اجازه بدهيد من يك نكته‌اي بگويم شايد آقاي سليمي‌نمين هم بدانند و در مطالعات‌شان در ارتباط با حوزه‌هاي ديگر كشورها با آن مواجه شده باشند.


تحول دوم خرداد و جنبش اصلاحات محصول انباشته شدن مطالبات مردم در پشت سدهاي اجتماعي بوده است. استدعا دارم دوستان به اين نكته توجه كنند، وقتي تلمبار مي‌شود مطالبات و خواست‌ها، شما سد را كه باز مي‌كنيد، فشار خيلي سنگين است تا اينكه ارتفاع و انباشتگی آبي كه پشت سد است با ارتفاع آب خروجي يكي بشود. آن وقت فشار كم مي‌شود. در حوزه علوم اجتماعي هم ما چنين تحولي داريم. وقتي فضاهاي سياسي باز مي‌شود، گام‌هاي اول، ماه‌هاي اول و شايد سال‌هاي اوليه چون تمرين دموكراسي نشده به دليل تراكم و انباشتگي مطالبات، ما خروجي بدي خواهيم داشت. حالا هم اگر اين اتفاق بيافتد به همين روال است. دنبال قرباني مي‌گردند كه همه چيز را به گردن او بياندازند.


يك زماني آقاي هاشمي بوده و زمان ديگر، شخص ديگري پيدا مي‌شود. همين اواخر هم آقاي احمدي‌نژاد داشت آن قرباني مي‌شد تا آن نقش را ايفا كند. لذا بدانيد آقاي سليمي‌نمين كه زدن من راحت است، ولي اگر شخص ديگري را مورد نقد قرار داديد، اذيت مي‌شويد. من شما را به اين نكته دعوت مي‌كنم، به جاده انصاف، كسي كه بايد اين دوران را تحمل كند تا اين فشارها بگذرد حكومت است، نه مردم. نه فعالان حوزه سياسي و حوزه رسانه‌اي. چرا اين را مي‌گويم؟ چون شما مدام این دسته را ارشاد كنيد، و الا مطالبات مردم را كه كاري نمي‌توانيد بكنيد، مدام نمي‌شود كه به مردم گفت شما فعلا مطالبات خود را مطرح نكنيد، نخير مردم مطرح خواهند كرد، خب حالا چه كار بايد كرد؟ و مي‌‌دانيد كه ديوار مطالبات اگر ارتفاعش بالا رفت ديگر كاريش نمي‌توان كرد. و از آن سر سد سرريز مي‌كند، يعني بالاي سر حكومت.


چرا مي‌گويم حكومت بايد پذيراي اين شوك‌هاي ناشي از دوره دموكراتيزاسيون باشد؟ براي اينكه دليلي دارد، چون قدرت مهاركنندگي تحولات دست حكومت است، بايد پذيراي پروسه دموكراتيزاسيون باشد تا فشار اين سوي سد با پشت سد تقريبا برابر هم بشوند. آن وقت تعادل اجتماعي رخ مي‌دهد. خيلي از ملل و جوامع گوناگون اين پروسه را گذرانده‌اند ولي در آن پروسه ديگر زنداني سياسي نداشته‌اند و به همین خاطر دیگر با آن دوران وداع کرده اند. ما هم بايد این دوره را تحمل كنيم. من آقاي باقي را مقصر نمي‌دانم، من حكومت را مقصر مي‌دانم چون حكومت داراي قدرت است و از حضرت علي (ع) داريم كه «العفو عند المقدره» يعني وقتي قدرتمند شدي بايد قدرت بخشايش تو هم بالا برود. وقتي هم كه قدرت نداري ديگر هيچي مي‌شوي مثل الان ما. ما كه قدرت نداريم خب قدرت بخشش هم نداريم. آقاي سليمي‌نمين يادشان است، كسي كه مي‌تواند طي دو ساعت، 25 روزنامه را ببندد، آن نهاد، نهادي است كه بخشش هم مي‌تواند داشته باشد و قدرت بخشش آن هم بالاست.


آستانه تسامح و تساهل آن هم خيلي بالاست. در علوم اجتماعي هم گفته مي‌شود كه اگر ما انسدادها را به صورت باريك، مجاري آنها را باز نكنيم اين مخاطره‌آميز و تبديل به سيل مي‌شود. ما بايد فشارها را تقسيم كنيم روي مجاري محدود تا اين مطالبات و انباشتگي مطالبات پشت حكومت نماند.
لذا من از آقاي سليمي‌نمين مي‌پرسم كه آيا حكومت هيچ مقصر نيست؟ فقط من مقصرم؟ نمي‌گويم كه برويم در خيابان سر و صدا كنيم، من اصلا اهل خيابان نيستم، من اهل تمركز طرح مطالبات در زير سقف نهادهاي شناخته شده هستم. آقاي سليمي‌نمين این نکته را مي‌دانند، نهادها شكل مي‌گيرند تا دعواي خياباني را منتقل كنند به نهادها، نبايد دوباره اين دعواها را به خیابان برگرداند. ولي اينجا كه ما الان نشستيم و داريم بحث مي‌كنيم بايد حق داشته باشيم كه بگوييم حكومت در اين زمينه اين مقدار مقصر است و در دوران دستيابي به تعادل اجتماعي، نقش حكومت فوق‌العاده موثر است. پس هم آن طرفي‌ها مقصرند و هم حكومت. ما چرا حكومتي را كه داراي قدرت مهاركنندگي است را مقصر نمي‌دانيم، بدبخت‌هايي كه از اسب افتاده‌اند را مدام مقصر اعلام مي‌كنيم و هي مي‌زنيم توي سرشان؟ اين اصلا از جاده انصاف هم خارج است.


حالا براي اينكه من به اين بحث سبقه نظري هم بدهم، ببينيد ما در علوم اجتماعي يك قدرت اجتماعي داريم و يك قدرت سياسي، هرگاه اين دو در ترازو با هم ارتفاعشان مساوي شد و تعادل رخ داد، هر دو در دو كفه ترازو باقي خواهند ماند و توازن بين آنها حفظ خواهد شد. اگر به سود قدرت اجتماعي اين كفه ترازو سنگيني كرد، قدرت سياسي از بين مي‌رود و اگر كفه قدرت اجتماعي سبك شد و رفت بالا به نفع قدرت سياسي، ديكتاتوري و استبداد به وجود مي‌‌آيد. اين ملاك و معيار را ما نبايد از ذهن‌ها دور بداريم.


تعادلي كه حفظ مي‌كند روابط بين دولت و ملت را، نهادهاي حائل، نهادهاي مدني، سنديكاها، احزاب، رسانه‌ها اينها نهادهاي ميان حكومت و ملت هستند. يعني اینها كاتاليزور هستند. من نهاد اجتماعي را نهادي مي‌دانم كه به سود دولت هم عمل كند. ما به هم ريختن وضعيت دولت و حكومت را كه نمي‌خواهيم. این نهادها باید از يك طرف سپر اجتماعي شود براي حفظ منافع جامعه و از طرف ديگر سپر دولت در برابر مردم بشود. ما خواهان تقويت اين نهادهاي حائل ميان بدنه سياسي و جامعه به اين دليل هستيم كه اينها حافظ منافع اجتماعي در برابر دولت و حافظ منافع دولت در برابر بدنه اجتماعي باشند.


براي دستيابي به اين تعادل ما نيازمند گذراندن يك دوره به اصطلاح مشق هستيم و آن تخليه پرفشار مطالبات پشت سد اجتماعي است. بگذاريم اين دوران بگذرد و هر کس هر چه دل تنگش خواهد بگويد ولي آرام آرام نهادهاي قانوني برخاسته از اين وضعيت شكل مي‌گيرند. بالاخره همه جا هم اينطور است كه مردمي كه به همديگر فحش مي‌دهند آخر كار بايد دور هم بنشينند و صلح كنند، ولي آن دوران عصبيت‌ها و نفرت‌ها با خالي كردن اين فشارها تخليه مي‌شود و طبيعت بشر اين است كه با چند داد زدن تخليه مي‌شود.
اما هر چقدر این را سركوب كنيم بعدها اتفاقات ديگري مي‌افتد. لذا براي دستيابي به اين وضعيت ما ناچاريم كمي سعه صدرمان را بالا ببريم و آن جرياني كه بايد سعه صدر خود را بالا ببرد، حكومت است. به اين دليل كه قدرت مهاركنندگي دست آن است. اگر قدرت مهاركنندگي دست جامعه بود و يا نهادهاي اجتماعي و يا دست من بود، شما مي‌بايست از من مطالبه مي‌كرديد.


زیاده خواهی غیرمنطقی عده ای روند رشد را بر هم زد و جامعه را چند سال به عقب برگرداند


سليمي‌نمين: اين فرمايش آقاي شمس‌‌الواعظين درست است، چون در واقع حكومت و صاحبان قدرت نقش موثرتري در مسائل جامعه دارند، آنها بايد بردباري و حلم بيشتري از خودشان نشان دهند. اين حرف درستي است. اما اينكه بنده جرات نقد اين حوزه را دارم يا ندارم طبيعي است كه اگر اينجا به جاي آقاي شمس‌الواعظين كسي كه نقشي در حوزه قدرت داشت، نشسته بود قطعا من با ايشان متفاوت بحث مي‌كردم. اما الان طرف مناظره من جناب آقاي شمس‌الواعظين است با يك سري نظرات و ديدگاه‌ها و يك سري عملكردها. علي‌القاعده وقتي ما در قالب يك مناظره‌ اينچنيني بحث مي‌كنيم عرض من بيشتر متوجه شما خواهد شد و فرمايشات شما هم متوجه بنده خواهد بود. لذا اگر ما اينجا در مناظره در اين محدوده داريم بحث مي‌كنيم به دليل اين است كه من و شما اينجا حضور داريم و مي‌توانيم از خود دفاع كنيم.


اگر كس ديگري اينجا حضور داشت و امكان دفاع از خودش را داشت، ما وارد حوزه‌هاي او هم مي‌شديم، كمااينكه در ارتباط با خيلي از مسائل، اين كار در حوزه قلمي ما صورت گرفته و اينطور نيست كه حالا مثلا اينجا اين قضيه قابل احصاء نباشد. ببينيد در چند سال اخير وضعيت رسانه‌اي ما اصلا قابل دفاع نيست و افت محسوسي كرده و من در ارتباط با اين موضوع با آقاي شمس‌الواعظين كاملا همراهم.

يعني در اين حوزه هم به لحاظ سطح استدلال در رسانه و هم نوع نقدي كه به همديگر صورت مي‌گيرد، نقد مودبانه و تجلي‌بخش قدرت فرهنگي جامعمان نيست. اين را كاملا مي‌پذيرم. هم به لحاظ ادبيات ما افت كرده‌ايم و هم به لحاظ انصاف افت چشمگيري در ارتباط با بحث‌هاي رسانه‌اي داريم و يك به هم ريختگي را در اين حوزه كاملا شاهديم.


منتها من مي‌خواهم انصاف آقاي شمس‌الواعظين را براي قضاوت دعوت كنم كه ايشان با همان انصاف خودشان به اين مساله بپردازند كه آيا واقعا در اين به هم ريختگي وقتي كه عزيزان در حاكميت اجرايي كشور بودند و در دو حوزه قدرت نقش موثر ايفا مي‌كردند، آيا كمك نكردند به اينكه ادبيات اينچنيني در عالم رسانه‌مان رشد كند؟ قطعا آقاي شمس‌الواعظين نمی توانند نقش خودشان و دوستان خودشان را در اين عرصه ناديده بگيرند. يعني در واقع آنجايي كه من معتقدم سياست و سياسيون در عرصه رسانه نقش جدي داشتند همين مثال را مي‌توانيم مطرح كنيم، يعني زياده‌خواهي در عرصه سياست موجب شده كه برخي وارد عرصه رسانه بشوند و از رسانه به بدترين وجه ممكن به عنوان يك ابزار در جهت نيل به اهداف سياسي خودشان استفاده كنند.


نه اينكه من اين زياده‌خواهي را به طور كلي نفي كنم،نه اصلا اگر زياده‌خواهي در عرصه مسائل سياسي نباشد، انگيزه‌اي براي تلاش در عرصه سياست وجود نخواهد داشت. اما علي‌القاعده توسعه توان سياسي يا توسعه دامنه نفوذ براي جريانات سياسي مي‌بايست در يك چارچوب منطقي صورت بگيرد و الا مي‌تواند لطمات جدي به كشور وارد آورد. اينطور نيست كه بگوييم در اين زمينه فقط حوزه قدرت مي‌تواند تاثيرگذاري اصلي را داشته باشد. خير تمام تعاملات جريانات سياسي مي‌تواند در جامعه تاثيرات جدي داشته باشد. البته همانطور كه گفتم قبول دارم كساني كه صاحب قدرت هستند، عملكردشان چه مثبت و چه منفي بيش از ديگران تاثير دارد. به همين دليل هم مي‌خواهم بگويم چرا چنين اعتقادي را در زماني كه در قدرت بوديد، جاري و ساري نساختيد؟ اما اين بدان معني نيست كه ما نفي كنيم ساير حوزه‌ها را و ساير فعالان سياسي را و ساير جريانات را و تاثيرشان را در حوزه تعاملات انساني در جامعه‌مان نادیده بگیریم.


اين است كه من واقعا از صميم قلب ابراز خوشحالي مي‌كنم كه مجددا كشور در وادي‌اي قرار گرفت كه بتوانيم حرف‌هاي همديگر را بشنويم و حرف‌هاي همديگر را نقد كنيم منتها در يك حوزه منطقي و درست. خب آيا شرايط آرام و منطقی کشور از طرف بعضي‌ها به صورت بدترين شكل آن بر هم زده نشد؟ قطعا نمي‌توانيم بگوييم كه حاكميت پس از انتخابات سال 88 دوست مي‌داشت كه روابط انساني در جامعه‌‌مان بر هم زده شود يا ما شرايط رشد‌يابنده در جامعه را نداشته باشيم. نمي‌توانيم بگوييم كه روند انتخابات در جامعه‌مان در جهت رشد نبود.


قطعا در جهت رشد بود در جامعه‌مان. اما برخي زياده‌خواهي‌ها آن هم به صورت غيرمنطقي اين روند رشد را برهم زد و لطمات جدي به جامعه وارد کرد. من قبل از اينكه پشت این میز مناظره قرار بگیریم خدمت آقاي شمس‌الواعظين گفتم كه برخي جريانات سياسي گرچه در حوزه قدرت بر حسب ظاهر نقش نداشتند اما به طور جد جامعه ما را چند سال به عقب برگرداندند، يعني ما كه مي‌توانستيم در عرض اين دو سال دستاوردهاي چشمگيري در اين حوزه‌ها داشته باشيم و كمك كنيم به رشد نظرات به صورت منطقي و در بستري كه همه صاحبان انديشه بتوانند حضور داشته باشند و حرفهايشان را بزنند و از خود دفاع كنند، چرا به گونه‌اي ديگر عمل كرديم با وجود اينكه عده ای با دهن کجی به مكانيزم انتخابات راه کجی را انتخاب کردند.


با این حال قطعا من اين را سازنده نمي‌دانم كه ما مطالبي را عليه همين جريان سياسي مطرح كنيم، بدون اينكه بتواند از خود دفاع كند و بتواند ديدگاه‌هاي خودش را تبيين كند ولو اينكه ما آن ديدگاه‌ها را قبول نداشته باشيم، ولو اينكه ما آن ديدگاه‌ها را متاثر از علوم انساني در غرب بدانيم. يكي از دلايل رشد جامعه ما طي سال‌هاي گذشته اين بوده كه همه جريانات فكري و همه سلايق مي‌توانستند خودشان را عرضه بدارند، خب اين تحمل و بردباري در جامعه ما رو به رشد بود و رشد بسيار چشمگيري هم طي اين سال‌ها از آن جامعه ما شد. اما بر هم زدند. چه عاملي باعث شد؟ آيا باز هم اينجا مي‌توانيم حوزه حكومت را موثر بدانيم؟ البته مي‌توانيم بگوييم كه حوزه حكومت تحملش كم بود و وقتي كه عده‌اي بر هم زدند آنها مي‌بايست تحمل بيشتري از خود نشان مي‌دادند كه من اين را قبول دارم.


منتها بايد اين برهم خوردن اوضاع توسط عده‌اي و آسيب‌رساني‌هاي فراوان در اين زمينه را پذيرفت. اما حكومت هم مي‌بايست آمادگي‌هايي مي‌داشت تا با بردباري بيشتر و با قابليت و تدبير بيشتري اين برهم‌زنندگان نظم عمومي را اداره مي‌كرد و شرايط را به صورت اول بازمي‌گرداند. ولی اينكه يك سري بي‌تدبيري‌هايي يا مشكلاتي در اين عرصه رخ داده نبايد باعث شود كه اصل تاثيرگذاري خودمان در ارتباط با مسائل اجتماعي و فرهنگي و سياسي را ناديده بگيريم. عده ای آن موقع كه امكانات فرهنگي گسترده در اختيارشان گذاشته شد عوض اينكه غنا ببخشند به فرهنگ ملي اين كشور، در جهت تخريب آن كار كردند. آمدند اعتقادات مردم را به سخره گرفتند و براي اثبات اينكه ملت ايران بايد در زمينه علوم انساني همه آنچه را كه در غرب هست بپذيرد، آمدند و به اعتقادات ملت هجمه كردند. در اين قضيه آيا شما و دوستانتان در اين امور تاثيرگذار نبوديد؟ قطعا بوديد. اما اينكه حكومت با شما متقابلا برخورد غيرمنطقي كند، قطعا من اين را تاييد نمي‌كنم، بايد بردباري بيشتري به خرج دهد و بيشتر انديشه‌هاي شما را باز كند و ديدگاه‌هاي شما را براي جامعه بشكافد. خب عوض اينكه بيايد در اين وادي هزينه كند و تلاش داشته باشد، براي شما محدوديت فيزيكي ايجاد كرد که قطعا من اين روش را تاييد نمي‌كنم.


اما عامل برهم زننده در اين مسائل و عامل خسارت زننده پیش از این امور و زمانی اتفاق افتاد که برخی از شکست خوردگان عرصه انتخابات، جرم بزرگ را مرتکب شدند. یکی از مسائلی که آقاي شمس‌الواعظين در صحبت هایشان فرمودند این بود که من خودم يك مقاله‌اي نوشتم و گفتم كه دوستان دوم خردادي در شیوه اظهارنظر دارند اشتباه مي‌كنند.


اما من بعد از اينكه تهمت‌هاي بسيار زشت و ناروايي را به بعضي از نيروهاي سياسي وارد مي‌كردند و ما مي‌دانستيم كه چنين امري نارواست و دوستان فقط براي آنكه رقباي خود را از صحنه خارج كنند، تهمت‌ها و برخوردهاي غيراصولي داشتند، نديدم ایشان در مصداق‌ها وارد شوند. يعني آن موقعي كه آقاي هاشمي رفسنجاني در ترور ناكام سعيد حجاريان متهم شد و عده ای گفتند كه ایشان تروركننده آقاي حجاريان را به پاكستان فرستاده و آقاي مرعشي وی را در هواپيما همراهي كرده است، نديدم يك مقاله‌اي از جانب آقاي شمس‌الواعظين نوشته شود كه آقا اين اتهامات نارواست و چرا مي‌خواهيد از يك مساله ناشايستي استفاده كنيد براي اينكه رقيب را به زمين بزنيد.


يا در موارد ديگري كه در جريان دوم خرداد تهمت‌هايي به جريانات مختلف سياسي زده مي‌شد و كاملا غيراصولي بود، نديدم آقاي شمس‌الواعظين در اين زمينه وارد شود و استدلال كند كه اين روش غلط است. در حالي كه امثال ما لااقل خود من در شرايط كنوني بارها در جاهاي مختلف گفته‌ام كه مثلا فلان تهمتي كه داريد به ميرحسين موسوي مي‌زنيد كه ايشان از اول انقلاب فراماسون بوده، اين حرف ناروا و غلطي است. من بارها در اين زمينه مصاحبه كرده‌ام و بارها مطلب نوشته‌ام و گفتم اين مطلبي كه عنوان شده مثلا آقاي آيت مي‌خواسته فراماسون بودن ميرحسين موسوي را افشا كند، نه افکار آقاي آيت در این زمینه قابل استناد است و نه اين حرف، حرف درستي است، آن هم متكي به حرف‌هاي آقاي گلپور كه خودش معلوم نيست چه وضعيتي دارد.


اينها را من بارها گفته‌ام اما اي كاش اين كاري كه ما امروز انجام مي‌دهيم، آقاي شمس‌الواعظين هم آن موقع كه در قدرت بودند، انجام مي‌داد و با بسياري از تهمت‌ها علیه افراد مختلف، مخالفت مي‌كرد. من مدتي پيش به قم رفته بودم و ديدم كه برادر طلبه‌اي كتابي نوشته بود عليه آقاي موسوي خوييني‌ها، با اينكه من مشي آقاي موسوي خوييني‌ها را در خيلي از مسائل قبول ندارم، اما در آن جلسه گفتم كه اين كارتان بسيار كار غلطي است و نسبت دادن ماركسيست به آقاي موسوي خوييني‌ها حرف بي‌منطقي است، در حالي كه مي‌توانيد نظرات ايشان را نقد كنيد و مي‌توانيد در مقابل حرف‌هاي ايشان استدلال بياوريد.


بنابراين اي كاش آقاي شمس‌الواعظين اين مطالبي را كه امروز مي‌گويند، در گذشته هم زماني كه در قدرت بودند، واقعا به آن معتقد بودند و به آن عمل مي‌كردند. نه اينكه الان بيايند و مظلوم‌نمايي كنند كه من از اسب افتادم و اين بحث‌ها را مطرح كنند. در يك موقعي مي‌تاختند و فكر مي‌كردند كه می توانند هر مخالفي را از پيش روي خود بردارند و همه موانع قانوني را براي بسط قدرت بردارند و مي‌توانند از طريق تعدد رسانه‌اي حتي در مورد باورهاي جامعه، فضاسازي كنند و باورهاي اعتقادي جامعه را تخريب كنند. حالا اگرچه ايشان مي‌گويند كه يك مطلب انتقادي در اين خصوص نوشته‌اند كه قطعا يك انتقاد كلي بوده اما چرا در آن زمان يك انتقاد موردي و مصداقي در ارتباط با اتهام‌زني‌ها و در ارتباط با تخريب‌ها نكرديد؟ حتي بعد از انتخابات سال 88 كه بسياري از خودخواهي‌هاي سياسي افرادی كه تا آن زمان با همين مكانيزم انتخاباتي جلو آمدند و خودشان را به مردم عرضه كردند، اما پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری موجب برهم ريختن نظم عمومي و البته سير رشد سياسي ملت ايران شدند، كمتر شاهد بوديم كه موضع بگيرند، هرچند بعضي از شخصيت‌ها مثل آقای عارف موضع گرفتند و اين موارد را شاهد بوديم ولی از اين جماعت سياسي کمتر شاهد بودیم كه خودشان بيايند و جلوي تندروي‌ها را بگيرند و مصالح كلان جامعه را بر مصالح حزبي خودشان ترجيح دهند كه اي كاش اين كار مي‌شد. قطعا اگر مي‌شد در تربيت ما و در تعاملات ما تاثير بسيار زيادي مي‌توانست داشته باشد.


شاخص های رشد رسانه ای بعد از سال 76 در حال ارتقا بود


شمس‌الواعظين: من طبق يك پژوهش مقايسه‌اي كه قبلا انجام داده‌ام، مطبوعات را در ايران به سه دوره تقسيم‌بندي كرده ام. يك نموداري هم كنارش هست كه در چه شرايطي مطبوعات موثر بوده‌اند و از آن حالت پيرو بودن خارج شدند و بعد از مدتي که تاثيرگذار بودند، حكومت درخصوص آنها وارد عمل شد و آنها را محدود كرد. حالا من اينجا مي‌خواهم چند عنوان از آن پژوهش را بگويم. اين پژوهش هم يك كار آكادميك هست و هم بسيار روي آن مطالعه شده است. ما يك سري شاخص‌هايي داريم كه به موازات آزادي مطبوعات و گردش اطلاعات در مطبوعات مختلف نشان مي‌دهد كه امنيت ملي كشور و جايگاه ايران در ميان ساير كشورها افزايش يافته است. و همچنین افزايش نرخ مطالعه مطبوعات در ايران و افزايش سطح آگاهي‌هاي مردم.


خنده‌دار است اگر من بگويم كه الان مدت زمان مطالعه يك روزنامه 18 دقيقه شده است. يكي از آن شاخص‌هاي رشد و توسعه رسانه‌اي و در نتيجه توسعه انساني، افزايش مدت زمان و نرخ زماني مطالعه روزنامه است. ما در اين زمينه‌ها به طور وحشتناك سقوط كرده‌ايم. دو دوره را من در اين تحقيق و پژوهش رصد و شناسايي كردم.


يك دوره اول انقلاب كه مي‌شود گفت ماقبل انقلاب است یعنی زماني كه اعتصاب روزنامه‌نگاران شكست و ساواك در مطبوعات اقتدار خود را از دست داده بود، این دوره مي‌آيد تا آغاز دهه 60. بعد از اين ما ديگر با اين دوران وداع مي‌كنيم و در واقع مي‌آيد تا سال 76. اينكه من بنشينم و عيوب يك دوره را رصد كنم كه كار ساده‌اي است. آقاي سليمي‌نمين مدام دنبال يك مقاله از من مي‌گردد كه آيا من گفتم آقایان به هاشمي حمله نكنيد و از اين حرف‌ها یا نه. من كه اينطور نگاه نمي‌كنم. من ايشان را دعوت مي‌كنم به كلان‌نگري.


من اين را مي‌گويم كه توليد يك روزنامه در آن زمان 96 هزار كلمه در روز بود. اين براي من مهم است، يعني پراكندن انبوه توليد معرفت براي افزايش نرخ معرفت‌شناسي بين توده‌ها و افكار عمومي. اينكه در اين رابطه يك سري اتفاقاتي مي‌افتد و يك فحش‌هايي بين عده‌اي رد و بدل مي‌شود،‌ كجا؟ كجا فحش رد و بدل مي‌شود؟ الان كه يك جامعه ارزشي با يك دولت ارزشي داريم اتهاماتي كه دارند رد و بدل مي‌كنند مي‌بينيم كه چه اتفاقاتي دارد مي‌افتد. حالا شما دنبال مدينه فاضله در این زمینه مي‌گرديد؟ خب در حوزه سياسي معلوم است كه حلوا پخش نمي‌كنند و انتقاد مي‌پراكنند و در واقع شليك انتقاد به سمت يكديگر مي‌كنند.


براي من شاخص‌هاي توسعه انساني و مطبوعاتي مهم است كه در دوره سال 76 مطبوعات ايران براي نخستين بار در تاريخ معاصر رسانه‌ها مدت زمان مطالعه را به دو ساعت و 23 دقيقه رساندند. اين آمار هم براي يونسكو هست و براي من نيست. يونسكو هم يك سازمان فرهنگي هست و ربطي به سياست ندارد. طبق آمار، در بخش سرانه توزيع مطبوعات، بعد از سال 76 ايران از صد و شصت و هشتمين كشور جهان به صد و بيست و چهارمين كشور جهان رسید، یعنی ارتقا پیدا کرد. اما الان از 198 عضو يو ان در بخش سرانه توزيع مطبوعات، كنار برمه و سودان هستيم.


ما در این زمینه ايران را آن دوره ارتقا داديم به صد و بيست و چهارمين كشور. شاخص‌هاي من و آقای سليمي‌نمين در ارتباط با توسعه رسانه‌اي، این شاخص‌هايي است كه فکر می کنم با هم متفق هستيم: 1- مدت زمان مطالعه را بالا ببرد 2- سرانه توزيع مطبوعات را افزایش دهد، كه در آن زمان 6/4 ميليون نسخه توليد روزنامه در روز بود كه فقط روزنامه نشاط به 630 هزار نسخه در روز رسید. اما الان آيا مي‌توان چنين آماري را پيدا كرد؟ الان شنيدم كه موفقيت برخي از روزنامه‌ها اين است كه به تيراژ 40 هزارتايي برسند. يعني آرزوي يك مديرمسئول اين شده كه روزنامه اش را به مرز 50 هزارتا برساند. اما من هدف خود را در آن زمان يك ميليون تيراژ اعلام كرده بودم كه به نصف اين رقم دست پيدا كرديم. ببينيد شاخص مربوط به توسعه كار رسانه‌اي در دنیا شناخته شده است، دنبال آدرس‌ها و نشانه‌هاي كوچك در كوچه پس كوچه‌هاي سياست نگرديم كه همديگر را متهم كنيم.


من اصلا از اسب افتادم و خودم هم قبول دارم. ولي زماني مي‌توانيم موفق شويم كه به اين شاخص‌ها احترام بگذاريم. اين شاخص‌ها در دوره 76 تا ارديبهشت 79 شاهد افزايش نرخ‌هایی بود كه به آن اشاره كردم. اما تيراژ كل روزنامه‌هايي كه امروز در مقياس ملي منتشر مي‌شوند روي هم در يك روز به يك ميليون نمي‌رسد. سال 76 كجا و سال 90 كجا. اگر كسي مي‌گويد خلاف اين است بيايد و به من ثابت كند. علاوه بر این من بگويم كه نيروي انتظامي جمهوري اسلامي در همان دوران طي گزارشي اعلام كرد كه گفتمان جديد مطبوعاتي منجر به اين شده كه التزام مردم به رعايت (مثال مي‌زنم) خطوط عابر پياده در حركت‌هاي خياباني و رعايت مسائل ديگر در حال افزايش است.

ببينيد وقتي اين نشانه‌هاي كوچك روي هم گذاشته شود چقدر افزايش پيدا مي‌كند و آنوقت در چنین شرایطی جامعه ما آرام آرام به حركت صحيح خود ادامه مي‌داد. ما بايد به دنبال ارتقاي اين شاخص‌ها باشيم که در مجموع آنها مي‌شوند ارزش و در مجموع مي‌گوييم انقلاب اسلامي براي اين به وجود آمده كه اين ارزش‌ها را در جامعه متجلي كند.


تخریب خطوط فرهنگی و اعتقادی جامعه بعد از سال 76 در مسیر جریان رسانه ای بود


سليمي‌نمين: من يادم مي‌آيد كه همان دوران دوم خرداد همين بحث را با آقاي شمس‌الواعظين فكر كنم در اروميه داشتيم اگر يادشان باشد. ايشان در آن جلسه هم داشتند بر اساس همين آمار دفاع مي‌كردند كه يادم مي‌آيد جوابي به ايشان دادم. من وقتي در انگليس تحصيل مي‌كردم يك روزنامه‌اي بود و الان هم هست به نام «سان» كه جناب مورداك آن را خريد و از تيراژ بسيار اندك به تيراژ 11 ميليون رساند كه در واقع همه قشر كارگر و قشر متوسط جامعه آن روزنامه را مي‌خواندند و امكان نداشت كه شما وارد قطار شويد و تعداد قابل توجهي را نبينيد كه در حال مطالعه آن روزنامه باشند.


اما شما برويد «سان» را مطالعه كنيد و ببينيد كه چه توسعه فرهنگي به جامعه مي‌دهد. جز عقب‌افتادگي فرهنگي هيچ حاصلي را از آنچه كه رابرت مورداك به جامعه كارگري انگليس عرضه مي‌كرد، عايد نمي‌شد. پس ما نمي‌توانيم اين تيراژ 11 ميليون را براي روزنامه سان توسعه سياسي يا فرهنگي بناميم. بلکه باید آن را تخريب و به نوعي تخدير جامعه دانست. يعني مردم را از مسائل اساسي جامعه دور كردن علاوه بر عكس تمام صفحه پرنو در صفحه سه و هر روز به يك داستان عشقي دربار ملكه انگليس و خانواده سلطنتي پرداختن يا يك داستان عشقي ديگر را داستان اصلي قرار دادن و بعد داستان‌هاي ديگر را به صورت فرعي ارائه دادن، این هیچ کمکی به توسعه سیاسی و فرهنگی جامعه نمی کند.

من هم قبول دارم شاخص‌ ميزان مطالعه قابل تامل است اما زماني كه به لحاظ محتوا هم در مسير رشد جامعه باشد. بله اگر آن چيزي را كه آقاي شمس‌الواعظين به عنوان دستاورد آن ايام مي‌دانند، در كنارش تقويت مباني فرهنگي جامعه هم مي‌بود، قطعا اين خيلي خوب بود و مي‌توانستيم به اين كاركرد افتخار كنيم. آقاي شمس‌الواعظين حالا گزارشي از نيروي انتظامي دادند كه مردم عبور از خطوط عابر پياده را رعايت مي‌كردند، ولی شما كه خطوط فرهنگي جامعه را داشتيد تخريب مي‌كرديد، خطوط اعتقادي جامعه را داشتيد تخريب مي‌كرديد، حالا اينجا خطوط راهنمايي رانندگي مهم شد؟! لابد شما احترام خطوط راهنمايي رانندگي را داشتيد تقويت مي‌كرديد در يك ويژه‌نامه‌اي براي كودكان.


البته اگر در زمينه‌هاي ديگر هم مانند خطوط راهنمايي رانندگي دوستان پاس مي‌داشتند خطوطي كه مي‌توانست تنظيم روابط منطقي بين ما را پاس بدارد، خيلي خوب بود. يعني در واقع مي‌بايست در اين وادي‌ها وارد مي‌شدند. البته من نمي‌خواهم وارد نقد آن دوران بشوم چون بحث‌هاي مختلفي است. مي‌خواهم فقط به اين مطلب توجه عزيزان را جلب كنم كه اگر ما امروز رقيب خودمان را در جايگاهي و وادي نامناسبي مي‌بينيم كه خودمان آن وادي را باب كرديم، رقيب را مورد نكوهش قرار ندهيم.


من در يك سخنراني گفتم آقاي احمدي‌نژاد امروز از خيلي از اين مداحان گلايه دارد كه چرا به دولت جسارت مي‌كنند، خب خود آقاي احمدي‌نژاد با كمكش به اين قشر برای جايگاه سیاسی دادن به آنها، اين باب را باز كرد، پس ديگر جاي گلايه نيست. يعني وقتي خود آقاي احمدي‌نژاد در عرصه مسائل سياسي اين افراد را وارد كرد براي اينكه رقيبش را بزنند و به آنها كمك كرد كه به رقيب حمله كنند خب اگر اين قضيه به طرف خودش برگشت ديگر نمي‌تواند گلايه كند. مي‌خواهم بگويم كه خب عزيزانی هم آمدند در عرصه مسائل روزنامه‌نگاري و فرهنگي كارهايي را باب كردند كه امروز بعضا رقبايشان هم دارند از همان شيوه‌ها استفاده مي‌كند.


اي كاش عزيزان باب نمي‌كردند. ديروز آقاي هاشمي رقيب سياسي شما بود براي رقيب هر نوع تهمتي هر نوع برخورد غيرانساني باب بود و خيلي هم مشكلي نبود اما اگر همين شيوه‌اي كه شما در عرصه فرهنگ باب كرديد، آقاي احمدي‌نژاد نسبت به رقيبش استفاده كرد اين مي‌شود واويلا، وا اسلاما وا دينا وا فرهنگا كه اي واي فرهنگ از دست رفت، خير اين باب را خود شما باز كرديد. آقاي هاشمي يك شخصيت فرهنگي و در واقع يك عالم است، اما نه ديروز برخورد شما با ايشان يك برخورد منطقي بود و نه امروز برخورد آقاي احمدي‌نژاد با ايشان منطقي است اما پيش‌قراول در اين باب‌ها عزيزاني بودند كه امروز نمي‌توانند خودشان داعيه‌دار انتقاد باشند، چون اولين بار خودشان اين باب را باز كردند.


آقاي هاشمي داراي نقد و ايراد و ضعف‌هايي است، ضمن احترام گذاشتن به جايگاه عالم بودن ايشان كه علاوه بر اين يك سياستمدار برجسته هم است. اما با احترام مي‌توانيم نقد كنيم و نقدهاي خيلي جدي هم به ايشان داشته باشيم. اين مي‌تواند سازنده باشد. اي كاش همين رويه را در زماني كه رسانه‌هايتان مخاطب داشت و با تيراژ بالا بود، اين شيوه‌ها را باب مي‌كرديد كه با رقيب خودتان و با حريف خودتان يك برخوردهاي سازنده داشته باشيد. الان هم به نظر من دير نشده. برادرمان آقاي شمس‌الواعظين و ساير عزيزان الان هم مي‌توانند عقلانيت را مجددا به فضاي سياسي خودشان بازگردانند. بدانند كه اگر ما يك كار غيرمنطقي را در عرصه فرهنگي و سياسي شروع كنيم، قطعا به خودمان باز خواهد گشت.


من اينجا فرصت را مغتنم مي‌شمارم به بعضي از نيروهاي جواني كه امروزه خودشان را به راحتي در اختيار جريانات سياسي قرار مي‌دهند و توان قلمي خودشان و استعداد خودشان را در مسير تخريب قرار مي‌دهند، می گويم كه دير يا زود خودتان از آنچه كه به نادرستی ترويج مي‌كنيد، لطمه خواهيد خورد. يعني فكر نكنيد اگر امروز جسارت به حوزه فرهنگ را باب كرديد، خودتان مصون خواهيد ماند. لااقل تجربه جريان دوم خرداد را امروز مي‌توانيد داشته باشيد. اگر نمي‌خواهيد اين تجربيات را ناديده بگيريد، به نظر من تندروی خطاي فاحش است. دوستان ما شيوه‌هايي را باب كردند كه بعدها اين روش‌ها دامن خودشان را هم گرفت، امروز هم اين شيوه‌ها كه بدتر از گذشته در حال ادامه در عرصه رسانه‌اي است و توسط عناصر كم‌تجربه و كم‌تحمل دنبال مي‌شود به ضرر است.


من چند وقت پيش از يكي از اين سايت‌ها، پرينتي از يك مطلب را ديدم كه يك شخصيت عالمي در مجلس يك انتقاد جزئي به دولت كرده و گفته بود كه دولت اگر فلان كار را بكند به حيثيتش لطمه مي‌خورد، بعد در يكي از رسانه‌ها احتمالا از سوی يك جوان تازه وارد در عرصه فرهنگ، نوشته شده بود كه يك انسان بي‌حيثيت، تهمت بي‌حيثيتي به دولت زد. در حالي كه آن شخصيت در مجلس يكي از آدم‌هاي واقعا كارشناس و متخصصي است كه حتي اگر ما به علم افراد احترام بگذاريم نبايد اين رفتار را داشته باشيم، يعني كسي كه عالم است و ما با آن مخالفيم، مي‌توانيم به طرز مودبانه و محترمانه با او بحث كنيم. مثلا من با آقاي مصباح يزدي مي‌توانم مخالفت داشته باشم و در واقع آن موقع كه ايشان بحث جمهوريت را رد مي‌كردند، نقدهاي جدي به ايشان داشتم كه الان هم اگر ایشان در همان حوزه‌ها همان نظرات را مطرح كند، من نقد مي‌كنم كه اين نظرات نه با مشي امام (ره) مي‌خواند و نه با مشي رهبر انقلاب.


رهبري هم اعلام كرده‌اند كه جمهوريت نظام مثل اسلاميت آن جزء لاينفك اين نظام است. اما به هر حال ممكن است آقاي مصباح يزدي در اين قضيه نظر ديگري داشته باشد كه مي‌توان محترمانه ايشان را نقد كرد. اما اينكه در دوران دوم خرداد عده ای بيايند و به ایشان اهانت کنند و بگويند «استاد تمساح»، این کار درستی نبود.


شمس‌الواعظين: البته اين بعد از ماجرايي بود كه ايشان جريان دوم خرداد را به دريافت پول از خارج كشور متهم كردند.


سليمي‌نمين: حتي با اين فرض كه ايشان گفته باشد برخي از جريانات سياسي از خارج كشور پول مي‌گيرند اما كسي حق نداشت به ايشان كه يك عالم است عنوان «تمساح» را نسبت بدهد، مي‌توانستند محترمانه بگويند كه نظرات شما به اين دليل و به اين دليل درست نيست. اما به يك عالم كه اهل علم است و دانش فراوان دارد و سال‌ها در جهت كسب دانش تلاش كرده و زحمت كشيده، اگر ما مدعي بسط فرهنگ هستيم، به چنين عالمي نمي‌توانيم توهين كنيم.


شمس‌الواعظين: اما ايشان مي‌تواند، بله؟


سليمي‌نمين: نخير، ايشان هم نمي‌تواند به كسي توهين كند، قطعا هر دو طرف حق نقد يكديگر را دارند اما كسي حق توهين به ديگري را ندارد. اما توهين را شما در عرصه ادبيات رسانه‌اي شروع كرديد، به جاي اينكه ديگران را نقد كنيد، توهين را باب كرديد، بدون ترديد باب كردن توهين در عرصه فرهنگ دامنه خواهد داشت و ديگران نيز تصور خواهند كرد كه با توهين مي‌توانند امور خود را بهتر و راحت‌تر پيش ببرند. بنابراين من گفتم كه الان اصلا نمي‌خواهم عملكردها را بررسي كنم اما مي‌خواهم يك نتيجه بگيرم كه امروز دست¬كم بايد اين مطلب را بفهميم كه در اين وادي كارهاي غيرمنطقي كردن دير يا زود دامن خودمان را هم خواهد گرفت و ما هم اگر فردا حرفي بزنيم كه به مذاق ديگران ناسازگار بود همان توهين‌ها را بلكه بدتر نسبت به ما روا خواهند داشت.


لذا قطعا آنچه را كه ما امروز در حوزه فرهنگ يا در حوزه علوم انساني دچار هستيم كه شرايط خوبي نيست و شايسته جامعه ما نيست باید هر چه سریعتر رفع و جبران کرد تا جریان رسانه ای و فعالان سیاسی بتوانند در آینده و در استمرار حرکت انقلاب اسلامی به زیباترین شکل و پرفایده ترین شیوه، نقش خود را ایفا کنند. در واقع جامعه ما داراي قابليت‌ها و توانمندي‌هايي است كه ما اگر به اين توانمندي‌ها و قابليت‌ها احترام بگذاريم آنها راحت‌تر خودشان را در اختيار ما خواهند گذاشت يعني اين شهامت را به آنها خواهيم داد كه وارد ميدان توليد فكر بشوند.

اما اگر به محض اينكه كسي توليد فكر کرد و نظري داشت كه با مذاق ما سازگاري نداشت و ما آن شخص را مورد بي‌احترامي قرار دهيم، قطعا بدانيد كه ديگر شخصيت‌ها وارد عرصه توليد فكر نمي‌شوند و ترجيح مي‌دهند كه در اين قضيه خودشان را از آسيب دور بدارند و براي اينكه خودشان را از آسيب دور بدارند، علي‌القاعده سكوت خواهند كرد و اين جامعه به نظر من از اينكه صاحبان فكر و انديشه سكوت كنند، زيان خواهد ديد و در علوم‌انساني پيشرفتمان كند مي‌شود. قطعا ما در اين جلسه از فرمايشات آقاي شمس‌الواعظين سود مي‌بريم، همچنين اين بحث‌ها براي ديگران هم مفيد است يا لااقل زمينه تامل و تفكر در اين حيطه ايجاد مي‌شود. چرا ما بايد همديگر را با حرف‌ها و برخوردهاي غيراصولي تخطئه كنيم در حالي كه در جامعه ما اين تحمل وجود دارد و نظام سياسي ما اين را مي‌تواند تحمل كند كه ما همديگر را نقد كنيم و از همين مساله استفاده كنيم و ميزان تحمل و ظرفيت جامعه را افزايش دهيم، انشاالله.


منبع: هفته نامه پنجره ( برگرفته از جهان نیوز)

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

قیمت دلار مجددا از مرز دو هزار تومان عبور کرد

Posted: 16 Mar 2012 07:52 AM PDT

جــرس: منابع اقتصادی ایران گزارش داده اند که مسافران نوروزی که قصد سفر به خارج از کشور را دارند به دلیل بی‌ثباتی در خرید و فروش ارز و سیاست‌های متغیر بانک مرکزی دچار بلاتکلیفی و سرگردانی شده‌اند و همزمان دلار نیز از مرز دو هزار تومان عبور کرده است.


به گزارش ایلنا، محدودیت خرید و فروش ارز مورد نیاز مسافران که اخیرا از سوی رئیس کل بانک مرکزی اعلام شد بار دیگر شوک دیگری را به بازار ارز وارد ساخت و باعث التهاب مجدد بازار ارز شده است.


گزارش‌ها در بازار ارز از عدم تمكین صرافی ها در خصوص ارائه ارز با قیمت مصوب می‌كند به طوری كه در حال حاضر دلار با شیب قیمتی مواجه شده و از مرز دو هزار تومان عبور كرده است.


در حالی که تا چندی پیش بانک مرکزی با اعلام اینکه هر گونه خرید و فروش ارز تنها از بانک‌های عامل مجاز است اما گزارش‌ها حکایت از آن دارد که بی‌ثباتی در این بازار همچنان ادامه دارد و مسافران به دلیل عدم ارائه ارز مورد نیاز با قیمت مصوب بانک مرکزی در بلاتکلیفی و سرگردانی به سر می‌برند.


این در حالی است كه بسیاری از صرافان اقدام جدید بانك مركزی در خصوص ارائه ارز به تعداد محدودی از صرافی‌ها را نوعی فرافكنی دانسته و به این موضوع معترض هستند.


کار‌شناسان معتقدند عدم اتخاذ استراتژی مناسب از سوی بانک مرکزی که طی دو سال گذشته گریبان این نهاد پولی بزرگ را گرفته است باعث شده تا همچنان بازار ارز حتی در واپسین روزهای سال ۹۰ بار دیگر تب دار شود و التهاب تمامی اجزای آن را فرا بگیرد.

وزیر نفت دولت اصلاحات: نمی توان به همه فحاشی کرد، اما انتظار داشت که از ما خرید هم کنند

Posted: 16 Mar 2012 07:42 AM PDT

جــرس: به گزارش منابع خبری، در پنجاه و سومین نشست ماهانه بنیاد باران که با حضور سید محمد خاتمی رئیس بنیاد و دیگر اعضای باران برگزار شد، مهندس بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت در دوران اصلاحات به ایراد سخنانی با موضوع " نقش نفت در توسعه ملی و تحکیم امنیت ملی" پرداخت.


به گزارش روابط عمومی بنیاد باران، وزیر نفت دولت اصلاحات با بیان اینکه برای به دست آوردن سرمایه گذاری و پیشرفت، "باید به بازارهای صادراتی به آسانی دسترسی داشته باشیم" تاکید کرد: "نمی توان به همه فحاشی کرد، اما انتظار داشت که از ما خرید هم کنند."


مشروح سخنان بیژن زنگنه در جمع فعالان اصلاح طلب بدین شرح است:


اولین بار که بحث تاثیر نفت در توسعه ملی مطرح شد، در دهه 1320 و در مساله ملی شدن صنعت نفت بود. بعد از جنگ جهانی دوم اتفاقاتی در کشورهای نفت خیز جهان سوم، علیه حاکمیت و تسلط بلامنازع انگلیس بر منابع نفتی جهان غیر کمونیست افتاد که ایران پیشتاز آن بود و عنوان "نهضت ملی شدن صنعت نفت" گرفت. این موج ادامه پیدا کرد و هدف نخبگانی که آن را مطرح کرده بودند ، پاسخ به این سوال بود که چه کار کنیم تا نفت در بهبود وضعیت زندگی و سعادت ملت ایران موثر باشد؟ چیزی که امروز به آن"توسعه" می گوییم. در ابتدای طرحی که نمایندگان مجلس مانند دکتر مصدق و آیت الله کاشانی برای ملی کردن نفت نوشتند، آمده که "به نام سعادت ملت ایران ما پیشنهاد می کنیم صنعت نفت در سراسر کشور بدون استثناء ملی اعلام شود".


ما اگر سیر تحولات را از دهه 1950 میلادی بررسی کنیم، می توانیم سه موج را از منظر روابط بین تولیدکنندگان و مصرف کنندگان نفت پیدا کنیم. موج اول، همان موج ملی کردن صنایع نفت در کشورهای جهان سوم با هدف تقویت حاکمیت ملی و کاهش قدرت و سطله عمدتا انگلیس و انتقال مالکیت آنها به خودشان بود، ولی در بهره برداری چندان مشکلی نداشتند که از دیگران کمک بگیرند و نیز افزایش درآمد نفت با هدف سعادت ملتها بود. این موج خیلی ادامه پیدا کرد، تا جایی که تا اواخر دهه 70 دیگر هیچ کشوری نداشتیم که نفت آن ملی نشده باشد. ملی کردن یک جریان سیاسی با برخوردهای شدید با کشورهای مصرف کننده بود، یعنی در ذات خود یک تقابل و تضاد داشت.


موج دوم که پایه آن با تاسیس اوپک در 1960 گذاشته شد و دنبال این بود که سهم عادلانه ای را از درآمد نفت بگیرند. گرچه پایه کار با اوپک گذاشته شد، اما در دهه 70 اثرآن اوج گرفت که اوپک در دو مرحله موفق شد شرکتهای بزرگ نفتی را که در عموم کشورهای نفتی جهان سوم غیر کمونیستی فعال بودند در مقابل خواست خود برای افزایش قیمت نفت تسلیم کند و این کار را در دو مرحله انجام داد. یکبار از زیر 2 دلار به بالای 10 دلار رساند و ایران و عربستان رهبری آن را بر عهده داشتند که دستاورد بزرگی بود و آمریکایی ها واروپایی ها در مقابل آن مقاومت کردند و در نتیجه آن آژانس بین المللی انرژی IEA تشکیل شد که به قول کیسینجر جلوی فزون خواهی اوپک گرفته شود و قیمت نفت را برای جریان یافتن و توسعه کشورهای صنعتی و بزرگ کاهش یابد. یعنی می بینیم که مصرف کنندگان و تولیدکنندگان در تضاد با هم قرار دارند و هرکدام می خواهند دریافتی خود از نفت را زیاد کنند. یادآور می شوم که قیمت نفت بر اساس مذاکره بین تولیدکنندگان بزرگ نفت و شرکتهای بزرگ نفتی تعیین می شد، یعنی نفت کالایی نبود که در بازار عرضه شود، بلکه قیمت آن در مذاکره تعیین می شد و بر اساس آن سهمی به خزانه شرکتهای نفت خیز واریز می شد. گرچه درگیری در این موج، موجب خونریزی نشد اما یک درگیری و اختلاف جدی وجود داشت و موفقیت بزرگی برای اوپک حاصل شد که اصلا IEA هم علیه آن تشکیل شد و می خواستند شاخ اوپک را بشکنند
موج سوم که می توان از آن یاد کرد، از دهه 1990 میلادی غالب می شود و به مرور به عنوان پارادایم حاکم مطرح می شود. این موج زمانی مطرح می شود که نفت مانند یک کالای متعارف وارد بازار شده و عرضه و تقاضا بصورت لحظه ای قیمت نفت را تعیین می کند و مهمترین مساله آن این است که شرکتهای بزرگ نفتی که در دهه 1950 بیشتر از 90 درصد تولید جهان را در کشورهای غیرکمونیستی بر عهده داشتند، سهمشان در این موج به 5،6 درصد می رسد. یعنی یکدفعه سهمشان در تولید نفت و گاز دنیا تغییر می کند و انحصارشان، بجز در یکی دو فناوری، شکسته می شود. در حالی که تا مدتی تمام کشتی های انتقال نفت، فروش، پالایش، توزیع و... در اختیار آنها بود. در واقع دیگر نه مالکیتی بر منابع نفتی داشتند و نه مالکیتی. مصرف کننده هم نه به دنبال این بود که مانند موج های اول قیمت را کنترل کند و نه اداره صنایع نفتی را بر عهده گیرد، بلکه در این پارادایم جدید فقط "امنیت عرضه" مدنظر بود. قیمت هم برایشان فرقی نمی کرد و قیمت بازار مدنظرشان بود، یعنی حتی قیمت بالا را بطور مثبت می دیدند زیرا قیمت بالا تنها ابزار مدیریت جهانی بخش انرژی بود. قیمت بالا باعث می شد نفتهای گران تر وارد بازار شوند، برای آنها سرمایه گذاری شود و تولیدکنندگان آن زیاد شود تا در نتیجه آن وابستگی به نفت خلیج فارس که همیشه یک منطقه بحران زده بوده است، کاهش یابد. در دهه 1960، 60 درصد تولید نفت توسط اوپک انجام می شده و در قرن بیست و یکم این میزان به 40درصد رسیده است و در واقع خلیج فارس با وجود اینکه 60 درصد نفت دنیا را دارد به زحمت 30درصد نفت دنیا را تولید می کند که نفت گران و تولیدکنندگان متعدد(با تولید 500 تا 700 بشکه) که هیچ کدام به تنهایی در قد و قواره تاثیرگذاری سیاسی نیستند، عامل آن است. انرژی های جایگزین هم در این موج امکان تولید می یابند.


در این موج، تعامل جای تقابل قبلی اوپک و IEA را گرفت و سازمان مشترکی به نام IEF را تشکیل دادند. یعنی گفت وگوی میان تولیدکننده و مصرف کننده به عنوان یک اصل قرار گرفت، زیرا یک هدف مشترک داشتند. یعنی مصرف کنندگان گفتند وقتی قیمت نفت بالا رود نفت بیشتری تولید می شود، امنیت ما هم تامین می شود، تولیدگنندگان هم گفتند که برای اقتصاد شما دعا می کنیم زیرا اگر دچار بحران شود ما دچار گرفتاری مشود زیرا نرخ تقاضا کاهش می باید. این امر تابع تغییرات در اقتصاد دنیا بود، زیرا وزن نفت در اقتصاد جهانی کاهش یافت تا جایی که وقتی بحران مالی مطرح شد حتی یک نفر هم افزایش قیمت نفت را عامل آن ندانست.


اما نکته مهم این است که بعد از گذشت سه موج و رسیدن نفت به قیمت باور نکردنی 100 دلار، سعادت ملتها که در ابتدا مدنظر بود و تصور می شد با ملی شدن صنعت نفت تامین می شود، آنطور که باید و شاید حاصل نشد. در کشورهای جهان سوم سوالهای زیادی در این مورد مطرح شد؛ دکتر مسعود نیلی چند سال پیش پژوهشی را انجام داده بودند که بر اساس آن مشخص شد وضعیت در آمد سرانه اکثر کشورهای نفت خیز(حتی عربستان) در بیست سال گذشته تغییر جدی نیافته و حتی اقتصادهای بدون نفت و غیر تک محصولی نرخ رشد اقصادی بالاتری داشته اند، حتی نرخ رشد کشورذهای تک محصولی غیر نفتی هم بهتر بوده است!


در دو موج اول و دوم که نخبگان، فقط مصرف کنندگان را مانع سعادت و رشد ملتها می پنداشتند، اما بعد از آن دو موج به این فکر افتادند که وقتی مصرف کننده می گوید من با قیمت هیچ مشکلی ندارم، آیا می توان همه تقصیرات را به گردن آنها انداخت یا اینکه سیاستهای داخلی هم در این عدم رشد موثر بوده است؟ اینکه آیا با وجود نفت می توان امیدی به اصلاح وضعیت اقتصادی وابسته نفت داشت؟ آیا نفت شر مطلق است یا انتظار خیر هم از آن می توان داشت؟ آیا می توان از این وضع بیرون رفت؟ آیا نفت می تواند در ایجاد اقتصاد غیرنفتی کمک کند؟


من قبل از ادامه بحث چند مشخصه کشورهای نفت خیز جهان سوم، از جمله ایران را مورد اشاره قرار می دهم. اولین ویژگی که بسیار تعیین کننده است، سهم بسیار بالای تولید نفت در تولید ناخالص داخلی آنهاست. یک زمانی من حساب کرده بودم اینقدر رقم در ایران 50 درصد بود؛ البته الان دیگر نمی توان چندان به اعداد اطمینان کرد! ویژگی دیگر، سهم بسیار بالای صادرات نفت خام و جنس صادرات نفت خام در طراز بازرگانی خارجی کشور است. زیرا نفت و میعان و LPG و... همه از نظر اثرگذاری در اقتصاد یکسان هستند که میزان آن حدود 70 تا 75 درصد است. مشخصه سوم، سهم بسیار بالای درآمدهای نفتی در تامین درآمدهای بودجه عمومی است که روز به روز در 7 سال اخیر بیشتر شده است؛ در حالی که در سالهای آخر اصلاحات روندی رو به کاهش داشت. امروز حتی با 70 دلار هم نمی توان بودجه را بست، در حالی که ما با با 40 دلار، به حساب ذخیره ارزی هم پول نفت را واریز می کردیم. مولفه چهارمی هم داریم که در ایران وجود دارد و در همه کشورها نیست و آن پرداخت یارانه های داخلی برای استفاده از فراورده های نفتی است، الان هم این مشکل وجود دارد اما شکل آن تغییر کرده است.


سه ویژگی اول که ذکر شد در عموم کشورهای نفت خیز وجود دارد و در حوزه های مختلف زندگی اجتماعی اثر می گذارد. من می خواهم در این مورد صحبت کنم که آیا با کمک نفت می توان از این وضعیت اقتصادی خارج شد؟ ساده ترین کار این است که تولید نفت را صفر کنیم، زیرا هر سه مشکل حل می شود، اما مردم به خیابان می ریزند و لذا دولت نمی تواند آن را عملی کند. اگر هم کسی شعار آن را می دهد برای آن است که دقیقا عکس آن را اجرا کند!
اگر ما بخواهیم سهم نفت را در تولید ناخالص ملی کاهش دهیم و در عین حال نخواهیم تولید نفت را کاهش دهیم، باید بتوانیم تولید خالص ملی را بطور شتابان افزایش دهیم. معضل بعدی سهم نفت از در آمدهای دولت در بودجه عمومی است که برای رفع آن باید مالیاتها را اضافه کنیم که موجب نارضایتی مردم می شود و تاثیری هم در اقتصاد نمی گذارد، اما راه حل واقعی این است که اقتصاد را بزرگ کنیم در این صورت درآمدهای مالیاتی دولت هم افزایش می یابد. اگر می خواهیم مشکل سوم را هم برطرف کنیم باید صادرات غیرنفتی را اضافه کنیم که در این راستا باید سرمایه گذاری تولیدی با رشد شتابان صورت گیرد. این سرمایه گذاری باید موجب ایجاد ارزش افزوده بعد از اجرای آن شود؛ مثلا ساختن هزاران حمام، ورزشگاه و... در کشور یک نوع سرمایه گذاری است که در کنار آن کارهای خدماتی هم انجام می شود؛ اما وقتی کار به نتیجه رسید دیگر تولیدی ندارد. لذا باید توجه کنیم که سرمایه گذاری تولیدی در کشور انجام شود، نه سرمایه گذاری های غیر مولد.


اصولا بهره وری در کشور چه برای سرمایه های موجود و چه برای سرمایه های آتی باید افزایش یاید، اگر این کار صورت گیرد، حتی بدون سرمایه گذاری جدید تولید ناخالص ملی افزایش می یابد. از طرف دیگر در این سرمایه گذاری ها باید به تولید داخلی برون گرا و قابل رقابت در عرصه منطقه ای و بین المللی اهمیت بدهیم، زیرا می خواهیم صادرات غیرنفتی داشته باشیم و این یک تصور غلطی است که بعضی ها دارند که صادرات سرریز تولید داخلی است. بلکه صادرات باید بطور مستقل و برون گرا باشد.


اگر ما بخواهیم سرمایه گذاری تولیدی با رشد شتابان داشته باشیم یکی از کارهایی که باید کنیم، منابع داخلی را بطور حداکثر تجهیز کنیم و در این راستا منابع بخش خصوصی و بازارهای تولید و سرمایه و صندوق ذخیره ارزی را سامان دهیم. تاسیس این صندوق کار بزرگی شود که در کنار تصویب چشم انداز بیت ساله دو کار استراتژیک نرم افزاری در دوره اصلاحات بود و در تاریخ ما کمتر چنین کارهایی انجام شده است. من محاسبه کرده بودم که اگر طی دو برنامه، این صندوق را پر کرده بودیم حداقل 800 میلیارد دلار می توانستیم منابع را تجهیز کنیم و سرمایه گذاری کنیم. در حالی که این رقم بسیار بالایی است و اثر بسیار زیادی در اقتصاد ایران می گذارد، در حالی که اقتصاد ایران اکنون قدرت هاضمه این مبلغ را ندارد و باید ایجاد شود و در این راستا سالانه 80 میلیارد دلار بیشتر سرمایه گذاری کنیم. کار دوم برای سرمایه گذاری شتابان این است که بتوانیم منابع خارجی را هم بصورت سرمایه و هم به شکل فاینانس جذب کنیم. اگر ما بخواهیم سرمایه گذاری برون گرا داشته باشیم، باید به مزیتهای نسبی توجه کنیم و به فناوری پیشرفته دسترسی داشته باشیم. اثر فناوری یا در کیفیت بالاتر است، یا قیمت مناسب تر یا هر دو؛ استفاده از آن هم یک امر ضروری است و اختیاری نیست. ما باید به بازارهای صادراتی هم به آسانی دسترسی داشته باشیم؛ نمی توان به همه فحاشی کرد، اما انتظار داشت که از ما خرید هم کنند!


ما باید در ابعاد سیاسب، فرهنگی، اجتماعی و... هم باید کارهایی را انجام دهیم . در بعد فرهنگی مهم ترین کارهایی که باید انجام دهیم اهتمام به توسعه اقتصادی، علمی و فناوری، توجه به کارآفرینی و خلاقیت و انگیزش ملی برای توسعه حول یک شعار ملی است. این شعار ملی در دوره اصلاحات چشم انداز بود که با حکم مقام محترم رهبری ابلاغ شد، اما به نظر من به آن توجه و اهتمامی نمی شود، حتی در انتخابات اخیر تحقق این برنامه جزو شعارها نبود. می گویند در ژاپن به فرزندانشان آموخته اند که این تصور خطرناکی است که خیال کنیم کشور ثروتمندی هستیم، بلکه باید تصور کنیم کشور فقیری هستیم و باید برای رشدمان کار کنیم. اما در ایران دقیقا بر خلاف این امر جریان دارد و می گوییم ما همه چیز در کشورمان داریم، هیچ کاری هم نباید بکنیم و فقط یک دولت غیر دزد باید بیاید تا این ثروف را تقسیم کند!
از نظر ساختارهای سیاسی، اجتماعی نیز امنیت اقتصاد و فضای کسب و کار باید فراهم شود که شامل امنیت قضایی، اجتماعی، فرهنگی توسعه سیاسی-اجتماعی هم هست. در عرصه سیاست خارجی هم باید نه تنها از مرحله تشنج زدایی خارج شد، بلکه وارد مرحله دوستی و همکاری های دراز مدت به منظور دسترسی به منابع و سرمایه های خارجی، بازارهای خارجی برای فروش محصولات سرمایه گذاری تولیدی و دسترسی به فناوری پیشرفته از خارج، شد.


در بحث هایی که آقای خاتمی در دوره اصلاحات مطرح می کردند، ما باید نفت را به عنوان یک سرمایه زیر زمینی تجدید ناپذیر نگاه کنیم که به سرمایه روزمینی تجدید پذیر تبدیل شود و نگاه درآمدی به آن نداشته باشیم و سیاستهای اقتصادی هم باید بر مبنای رقابت، حمایت از کارآفرینان در تقویت بخش خصوصی واقعی و ایفای نقش غالب توسط بخش خصوصی در اقتصاد، حذف عمده انحصارات و کاهش بسیار جدی تصدی های اقتصادی و مهم تر از آن دخالت های دولت در بازار و اتکای به مزیتهای کشور و برون گرایی با اقتصاد جهانی. زیرا اقتصاد درون گرا و برون گرا بسیار مهم است؛ هیچ کشور موفقی در دنیا بر مبنای جایگزینی واردات نتوانسته یک اقتصاد موفق و زنده ای داشته باشد. درهمه جا بر مبنای تراز بازرگانی مثبت جلو می روند.
از نظر ساختارهای فیزیکی هم جایگاه دولت باید تعریف مجدد شود و به سمت ایجاد زیر بناهای فیزیکی جهت جهش اقتصادی برویم.
بحث دیگر، ارتقاء منابع انسانی با اصلاح جهت گیری های آموزشی جهت تسریع یادگیری با اتکا به اندوخته ها و دستاوردهای داخلی وعلمی بشری است.


بر اساس آنچه گفتم، اقتصاد ایران باید با نرخ شتابان رشد اقتصادی به پیش رود، منابع عظیم مالی برای این کار تجهیز شود(چه منابع داخلی و چه با جذب منابع خارجی و دستیابی به فناوری پیشرفته)، اقتصاد برون گرا شود و در تعامل با اقتصاد جهانی باشد؛ نه اینکه یک جزیره بسته در اقیانوس اقتصاد جهان باشد. جهت گیری توسعه و تنوع صادرات نیز باید در دستور کار قرار گیرد و یک فضای رقابتی ایجاد شود که بخش خصوصی در آن وزن غالب را داشته باشد و تصدی و انحصارات دولتی به حداقل برسد.


بر اساس چشم انداز، ایران باید در سال 1404 از نظر علمی، فناوری و اقتصادی کشور اول منطقه باشد. من فکر می کنم که نفت بدلیل اینکه برون گراترین بخش اقتصاد ایران بود و هنوز هم هست و قدرت جذب منابع بیشتر و دسترسی به فناوری های پیشرفته بیشتری نسبت به سایر بخش ها دارد، به عنوان موتور استارت برای رسیدن به این هدف باشد. یعنی اینکه اعلام کردیم در طی 10 سال 150 میلیارد دلار برای آن سرمایه گذاری شود، در آن زمان با آن کارایی، امر دور از ذهنی نبود و هم برای صندوق ذخیره پول جمع می شد و هم به صنایع، پتروشیمی و... کمک می کرد.
اما در خصوص نقش نفت در تقویت امنیت ملی ایران در عرصه جهانی هم یک بحثی را مطرح می کنم؛ در این بخش من چند گزاره را مطرح می کنم: 1- اندازه اقتصاد کشور هرچه بزرگتر باشد نادیده گرفتن و بی ثبات کردن آن برای جهان خطرناک تر است. 2- هرچه اقتصاد یک کشور در بده و بستان بیشتر با اقتصاد سایر کشورها باشد، امنیت آن بیشتر تضمین می شود. 3- اندازه اقتصاد هر کشور و میزان تعامل آن با اقتصاد جهانی نسبت مستقیم با امنیت ملی آن دارد.


لذا کوچک بودن و انزوای اقتصاد کشوری مانند ایران، امنیت آن را به خطر می اندازد. امروزه رشد اقتصادی و رفاه بخش مهم از اروپای غربی در گرو ثبات و امنیت روسیه است، زیرا این کشور 200 میلیارد متر مکعب گاز دارد که در سال به اروپای غربی صادر می کند و لذا هر بی ثباتی که در روسیه اتفاق بیفتد با فاصله دو روز اروپای غربی را بشدت تحت تاثیر قرار می دهد و اقتصاد آن را فلج می کند. گاز هم مانند نفت نیست که اگر قطع شود بتوان از کشور دیگری تأمین کند، لذا آلمان و اروپای غربی ضامن امنیت روسیه است؛ البته این رابطه دو طرفه است.


اگر ایران بجای تولید 4 میلیون بشکه نفت در روز(که البته الان کمتر است) 8 میلیون بشکه تولید کند آیا وزن آن در اقتصاد دنیا و ثبات آن افزایش نمی یابد؟ آیا اهمیت عربستان بیشتر است یا ایران؟


رشد سرمایه گذاری خارجی هم در این امر موثر است. وقتی که ما در عسلویه با توتال، شل، انی و... کار می کردیم مطمئن بودیم که این تاسیسات هیچ آسیبی نمی بینند و یک بمب به آنها نمی خورد! اگر ما سالانه 40 میلیارد متر گاز به اروپا صادر می کردیم یا حداقل در گاز کرسنت سالانه 500،600 میلیون متر مکعب گاز صادر می کردیم، آّیا غربی ها جرات می کردند با ما اینگونه صحبت کنند و نفت ما را تحریم کنند؟ لذا افزایش وابستگی دنیا به ما ضامن امنیت ماست، ضمن اینکه قبول دارم این وابستگی دوطرفه است.


تقویت اقتصاد یک کشور در عرصه جهانی موجب امنیت بیشتر و انزوای آن ورود به مرحله تهدید و خطراست. مهم ترین بخش اقتصاد ما برای تعامل با دنیا همین بخش نفت بوده است که می توانیم از آن استفاده کنیم. در دوره ما اروپا تمام تلاش خود را می کرد تا وابستگی اش به گاز روسیه را کاهش دهد و ما تلاش می کردیم تا از این فرصت برای صادر کردن گاز به اروپا استفاده کنیم که علی رغم مقابله ها پیشرفتهایی در این زمینه داشتیم. ما با چین، ژاپن، هند و... هم اینگونه تعاملات استراتژیک را داشتیم. ما وقتی با وزیر نفت هند پیش نویس قرارداد صادرات گاز را امضا کردیم، رئیس گروه دوستی ایران و هند بود. اما وقتی روابط به هم خورد رئیس گروه دوستی هند و آمریکا وزیر نفت شد و جریان طرفدار تعامل با ایران در حزب کنگره شکست خورد.


وقتی که من همراه آقای خاتمی به ژاپن رفتم و با وزیر اقتصاد، انرژی و تجارت آنجا دیدار داشتم، آقای خاتمی به من گفت که به آنها بگو سقف موردی گشایش اعتبار ایران را بالا ببرند و سقف کلی را هم بالا ببرند. من وقتی به دیدار رفتم موضوع را با او در میان گذاشتم که او گفت از امروز ایران نه سقف موردی دارد، نه سقف کلی! یعنی کامله الوداد هستید. آنها 2/4 میلیارد دلار به ما وام دادند که با آن 17 میلیارد دلار منابع وارد پارس جنوبی کردیم، اما بعدا به خاطر اختلاف بر سر 200،300 میلیون دلار آنها را بیرون کردیم! البته الان فقط شرکت انی در دارخوین مانده است و برداشت می کند، زیرا نمی خواهد این فرصت را از دست بدهد.این قضیه تفکر استراتژیک می خواهد.


اینگونه نیست که آمریکا بخواهد تولیدات عربستان افزایش یابد. اتفاقا می خواهد عراق هم نقش مهمی در این بازار پیدا کند. این حرفها عجیب و غریب است که آمریکا آمده و نفت عراق را غارت کرده است؛ آنها فقط می خواهند "قدرت عرضه" را در اختیار داشته باشند و حتی قیمت نفت هم برایشان مهم نیست.


پس به نظر من تضمین امنیت عرضه نفت و گاز تضمین امنیت ما را در عرصه جهانی بالا می برد و تهدید این امنیتی هم در بالاترین سطح ممکن ما در معرض تهدید قرار می دهد.


افزایش سهم ما در تولید نفت خام و فرآورده های نفتی و افزایش سهم ما در تولید وتجارت جهانی گاز و تولید و تجارت مواد پتروشیمی، همه عواملی هستند که اقتصاد ما را بزرگ می کند و تعامل ما را با اقتصاد جهانی زیاد کرده و امنیت ما را افزایش می دهد.


نکته آخر اینکه در بحث امنیت منطقه ای یک نکته بسیار مهم وجود دارد که بر هم خوردن توازن منطقه ای دو تولید نفت و گاز، امنیت ما را در دراز مدت افزایش می دهد. یعنی تولید ایران، عربستان و عراق توازنی دارد که اگر بر هم بخورد امنیت ما هم به خطر می افتد. من در اوپک هم بارها گفتم که قدرت یک کشور به حرافی کردن نیست، بلکه وابسته به ظرفیت و قدرت تولید و ظرفیت مازاد تولید آن است. دیگران نگاه می کنند که یک کشور چه تولیداتی دارد، چه پروژه های در دست ساختی داردو چه برنامه هایی برای افزایش تولید دارد، همان میزان هم در اوپک کوپن رأی دارد.


لذا ما باید بخوبی بیندیشیم که چه کار کنیم تا از نفت به نحو بهتری برای توسعه کشور استفاده کنیم و اینکه صرفا بر افزایش قیمت یا ایجاد حساب ذخیره تکیه کنیم، کافی نیست. بلکه این امر مجموعه ای از سیاستها و برنامه ها را می طلبد تا هم امنیت ملی ما را بالا ببرد، هم موقعیت جهانی ما و هم رفاه و سعادت ما را که 70 سال است به دنبال آن هستیم. باران (بنیاد باران) می تواند محلی برای فکر کردن در این مورد باشد.

انتصاب رئیس جدید دفتر حافظ منافع مصر در ایران

Posted: 16 Mar 2012 07:35 AM PDT

جــرس: خبرگزاری فارس نوشته است که "در راستای عادی سازی روابط تهران – قاهره ، وزارت خارجه مصر با صدور حکمی رئیس جدید دفتر حافظ منافع این کشور در تهران را منصوب کرد."


این خبرگزاری به نقل از پایگاه خبری الیوم السابع اعلام کرده است که وزارت خارجه مصر روز گذشته "خالد عماره" را به سمت رئیس دفتر حافظ منافع مصر در تهران منصوب کرد.


بر اساس این گزارش، عماره معاون وزیر خارجه مصر در بخش روابط اقتصاد بین الملل است که جانشین سفیر "علاء یوسف" می‌شود.


فارس نوشته است که این اقدام وزارت خارجه مصر در راستای عادی سازی روابط دو کشور ایران و مصر پس از سرنگونی رژیم حسنی مبارک پس از انقلاب 25 ژانویه 2011 این کشور صورت می‌گیرد.

توفان، قطار زاهدان ـ تهران را از ريل خارج کرد

Posted: 16 Mar 2012 07:28 AM PDT

جــرس: مدیركل راه آهن جنوب شرق با تایید خبر خروج قطار زاهدان _ تهران از ریل گفت: این حادثه به علت دپو شدن شنهای روان ناشی از طوفان  در حوالی ایستگاه 'فهرج' رخ داد.


سیدمصطفی داودی ظهر روز جمعه در گفت‌و‌گو با ايرنا افزود: قطار زاهدان _ تهران با پنج واگن و 170 نفر مسافر كه ساعت هفت صبح امروز از ایستگاه زاهدان خارج شده بود مقارن ساعت 13 از ریل خارج شد اما جای هیچگونه نگرانی وجود ندارد و مشكل به زودی برطرف می شود.


وی اظهار داشت: با اعزام لوكوموتیو و تجهیزات امداد و ماموران فنی به محل حادثه تا ساعتی دیگر قطار به مسیر اصلی خود بازگشته و به سمت تهران ادامه مسیر داد.


این طوفان با سرعت 90 كیلومتر در ساعت و گرد و خاك شدید در محور ارتباطی زاهدان - بم نیز دید افقی را به حداقل رسانده و حركت برای رانندگان را مشكل کرده بود.

یک مقام روحانی: فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد

Posted: 16 Mar 2012 06:28 AM PDT

جــرس: رییس مركز تحقیقات كامپیوتری علوم اسلامی و عضو شورای عالی فضای مجازی اعلام کرد كه این شورا سیاست‌گذار اصلی و محوری فضای مجازی كشور‌ خواهد بود.


به گزارش ایسنا، حجت‌الاسلام‌ حمید شهریاری در گفت‌‌وگویی درباره جایگاه و اهمیت تشكیل شورای عالی فضای مجازی اظهار كرد: واقعیت این است كه امروزه فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطاتی فضایی را به وجود آورده كه «جامعه‌ی اطلاعاتی» در آن شكل گرفته كه جامعه‌ را به سوی ساختاری دانش‌بنیان پیش می‌برد. این فضا تمام ساحت‌های حیات بشری را آن‌گونه تحت تأثیر قرار داده است كه دنیای ما را در كمیت و كیفیت دچار تحولاتی عمیق ساخته است. در این میان، فضای تبادل اطلاعات با ابزارهایی قابل حمل مانند تلفن‌ها و رایانه‌های همراه در دسترس همگان قرار گرفته است و همه‌ی شهروندان می‌توانند در تولید محتوا و عرضه‌ی آن مشاركت كنند.


وی تصریح کرد: بخش‌های خصوصی و دولتی نیز می‌توانند خدمات مضاعف خود را در تمام طول شبانه‌روز عرضه كنند و فرصت‌های مضاعفی را برای همه‌ شهروندان پدید آورند. البته در كنار این فرصت‌ها، تهدیدهای امنیتی و اجتماعی و فرهنگی نیز به نحو فزاینده‌ای گسترش یافته است؛ از جنگ سایبری گرفته تا حملات رد خدمات و تولید اطلاعات مستهجن و خلاف اخلاق. همه‌ این تهدیدها لزوم رسیدگی جدی به این فضای جدید را نشان می‌دهد و بخشی از اهمیتی است كه موجب تأسیس این شورای مهم است.


این مقام روحانی درباره این‌كه شورای عالی مجازی بر اساس شرح وظیفه‌ خود چه حوزه های مأموریتی را می‌تواند پوشش دهد؟ نیز خاطرنشان كرد: این شورا سیاست‌گذار اصلی و محوری فضای مجازی كشور‌ خواهد بود. برنامه‌ریزی كلان، نظام‌سازی، تعریف و تعیین قلمرو پروژه‌های ملی و نظارت بر آن‌ها، تقسیم كار ملی بین دستگاه‌های اجرایی فعال و ایجاد هماهنگی بین آن‌ها در این حوزه در كنار پایش مستمر فرصت‌ها و تهدیدهای این حوزه و نیز ایجاد بسترهای لازم برای تولید محتوای بومی متناسب با هویت ایرانی- اسلامی از مسوولیت‌های اصلی این شورا به حساب می‌آید.


رییس مركز تحقیقات كامپیوتری علوم اسلامی و عضو شورای عالی فضای مجازی درباره تاثیر تأكیدات رهبری گفت: ایشان در دستورهای اكید خود به مجموعه‌ی مدیران كشور، همواره توجه به حوزه‌های مختلف فضای مجازی را به عنوان امری بسیار مهم و جدی در مكتوبات و تذكرهای شفاهی مشهود توصیه كرده‌اند.


وی ادامه داد: نكته‌ بسیار جالب در كلمات رهبری برای بنده این بود كه این حوزه به اندازه‌ انقلاب اسلامی اهمیت دارد که گفت «این فضا مثل یك رودخانه‌ پر از آب و خروشان است كه می‌آید و دائماً هم بر آب آن افزوده و خروشان‌تر می‌شود.» پس اگر ما برای این رودخانه تدبیر كنیم و برنامه داشته باشیم؛ زه‌كشی كنیم و هدایت كنیم این رودخانه را تا به سد بریزد، می‌شود فرصت. اگر رهایش كنیم و برنامه‌ای برای آن نداشته باشیم، می‌شود یك تهدید. ایشان تأكید بسیاری بر اهمیت این فضا و لزوم مدیریت آن داشتند؛ به گونه‌ای كه همه‌ اركان نظام باید نقش خاص خود را با حضوری فعال در این فضا ایفا كنند.