جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


جای خالی انسان در غياب خدا

Posted: 08 Mar 2012 09:24 AM PST

داریوش محمد پور
نقدی بر مقاله «طرح‌واره‌ای از عرفان مدرن»؛ عرفانِ فارغ از مفهوم حقیقت متعالی و فارغ از حقیقت‌جويی.


۱
در مقاله‌ای با عنوان «طرح‌واره‌ای از عرفان مدرن» مغز مدعای سروش دباغ اين است که جهان مدرن اقتضا می‌کند که به درک تازه‌ای از عرفان برسيم و عرفان کلاسيک را پس پشت بگذاریم. پيشنهاد او، دست‌کم به طور حداقلی، روی آوردن به چيزی است که در گفتار او «عرفان مدرن» ناميده می‌شود. نويسنده برای اين عرفان مدرن، ویژگی‌هايی را بر شمرده است و برای عرفان کلاسيک هم خصوصياتی را آورده است که گويا قرار است ويژگی‌های «عرفان مدرن» آن را از عرفان کلاسيک متمايز کند تا بشر امروزی بهتر و راحت‌تر بتواند به مقوله‌ای به اسم عرفان در جهان مدرن روی بياورد و هم‌چنان معنوی زيست کند. يکی از مضامين برجسته اما تصريح‌ناشده‌ی این مقاله اين است که در این «عرفان مدرن» خدای اديان ابراهیمی و «عرفان کلاسيک» نه نقش چندانی دارد و نه اساساً حضوری دارد. به عبارت دقیق‌تر، «عرفان مدرن» يعنی عرفان فارغ از مفهوم حقیقت متعالی و فارغ از حقیقت‌جويی.

يکی از محورهای اصلی بحث در چنين موضوعی قاعدتاً باید طرح مسأله باشد و نشان دادن ميزان اصيل بودن آن از حيث پرداختن به امور واقعی. سپس نويسنده باید راه‌حل پيشنهادی خود را عرضه کند و شيوه‌های حل مسأله را. در مقاله‌ی حاضر، هم طرح مسأله مبهم است و هم شيوه‌های پيشنهادی حل مسأله کمکی به گشايش آن نمی‌کند.

سبک نگارش

بديهی است که نويسندگان مختلف سبک‌های مختلفی را برای تقرير مدعيات‌شان بر می‌گزينند. بعضی از سبک و عبارت‌پردازی‌هايی کهن استفاده می‌کنند و گروهی به زبان و سبکی مدرن و امروزی‌تر روی می‌آورند. بعضی متون دموکراتيک‌تر نوشته می‌شوند و ارتباط بهتری با مخاطب برقرار می‌کنند و بعضی از منظری بالاتر و با ارتفاع نسبت به مخاطب برخورد می‌کنند. هر چند سبک‌های مختلف می‌توانند به خودی خود ارزش‌گذاری شوند ولی هم‌چنان تا زمانی که ارايه‌ی مطلب به انتقال اصل معنا صدمه‌ای وارد نکند، چه بسا بتوان از تفاوت سبک‌ها عبور کرد. مقاله‌ی مزبور مشحون از سجع‌های مکرر و قافيه‌پردازی‌های فراوانی است که بيش از آن‌که به تثبيت و تحکيم مدعای نويسنده کمک کند، نقش اصلی‌اش تزيين و آهنگين کردن متن است بدون اين‌که سهم قابل‌ملاحظه‌ای در تقرير مدعای اصلی داشته باشد. از اين رو، اين متن را می‌شد بدون مجال دادن به بروز سجع‌پردازی‌های مکرر و استفاده‌ی سنگين از پاره‌ای استعارات و تشبيهات غيرضروری، نوشت. این صنايع و آرايه‌های لفظی و استفاده‌ی بعضاً نا به جا از آن‌ها، متن را دچار سستی و پستی‌ و بلندی‌های گاه مخل و ملال‌آور می‌کند.

ادبيات بحث

يکی از کمبودهای متن اين است که در بسياری از موارد اصطلاحات و تعابيری به کار رفته‌اند که دست‌کم يک «تعريف کاری» مناسب از آن‌ها ارايه نشده‌ است تا بتوان بحث را با انسجام پيش برد، متن را از دايره‌ی نقدپذيری خارج می‌کند و باعث ابهام در فهم مراد نويسنده می‌شود. از آن جمله است استفاده از تعبير «مدرنيته» و «ايده‌های مدرنيستی» بدون اين‌که دقيقاً مشخص باشد ويژگی‌های اين مدرنيته چی‌ست. به طور مشخص، مدرنيته به مثابه‌ی پروژه‌ای اروپامحور که پيوند تنگانگی با مسيحيت داشته است، به ويژه در آثار ماکس وبر، به نحوی مستوفا نقد شده است هر چند هم‌چنان در ادبيات مربوط به مدرنيته، غلبه و سيطره هم‌چنان با اين نگاه اروپامحور است (که گاهی به روشنی نشانه‌هايی از رويکردهای اورينتاليستی نيز در آن مشهود است). هم‌چنين استفاده از تعبير «عقلانيت نقاد» بدون ارايه‌ی تعریف روشن يا موضوعيت آن در بحث اصلی نويسنده يا استفاده از اصطلاح «رئاليسم پيچيده» و «عقلانيت» خام.

مقاله، فاقد طرح مشخص و روشنی از متدولوژی به کار رفته در مقاله است. نويسنده با عنايت و التفات ويژه‌ای به دان کيوپيت، گويا از نوعی الاهيات مسيحی دفاع می‌کند که در آن انسان‌گرايی نقش برجسته‌ای دارد. رويکرد دان کيوپيت البته در جهان مسيحی جنجال‌برانگيز بوده است و نقدهای بسياری را متوجه خود کرده است. مضمون محوری مدعيات دان کيوپيت این است که تحولات جهان مدرن، زمينه‌ساز شکل‌گيری جهان‌بینی تازه‌ای شده است که خردگرا و تجربه‌گراست و در نتيجه روحيه‌ای شکاکانه دارد که به نوبه‌ی خود منجر به برداشتی انسان‌محور و فردگرايانه از دین می‌شود. تفسير جدید کيپويت از مسيحيت متشکل از‌روايت‌هايی است که در کانون آن می‌توان چهره‌هايی مثل داروين، فرويد، يونگ، شوايتزر، کانت، مارکس جوان، کی‌يرکه‌گار، نيچه و ويتنگشتاين را ديد که در آن از يک برداشت «جديد» از دين دفاع می‌شود که از «واقع‌گرايی» روگردان است و «کاملاً انسانی» است و الاهياتی دارد «مانند هنر» که «معنوی» و «اخلاقی» است به جای اين‌که «تعبدی» و «جزم‌انديشانه» باشد.

اين تلقی کيوپيت – حتی اگر در قابلیت کاربرد و تسری آن به حوزه‌ی اسلام و عرفان اسلامی-ايرانی مناقشه نکنیم – به نوبه‌ی خود محل نقد است. نخستين مشکل این نوع رويکرد به مسأله اين است که به شدت اروپامحور است. کيوپيت درباره‌ی مسيحيتی سخن می‌گويد که اساساً مسيحيت اروپای غربی است و اگر بخواهيم سخنان او را به مسيحيت موجود در مثلاً آفريقا، يا آمريکای جنوبی تعميم بدهيم به مشکلات جدی بر می‌خوريم. مشکل رويکرد کيوپيت که به پيروی از ويتگنشتاين متأخر بسط يافته است اين است که اساساً وجود امر قدسی منتفی می‌شود و امر قدسی صرفاً به نوعی برساخته‌ی بازی‌های زبانی و شيوه‌ی زيست افراد و سنت‌های مألوف آن‌ها تقلیل داده می‌شود.

البته ترديدی نيست که پس از ظهور مدرنيته تحولات عقلانی چشم‌گيری با پيامدهای عظيمی رخ داده است. اما چيزی که جای بحث جدی دارد – و به ويژه در قرن حاضر – به شدت نقد شده است آن ايدئولوژی‌ای است که در متن و بطن مدرنيته شکل گرفته و بخشی از آن شده است. در مقاله‌ی نويسنده، چنان‌که همدلی غيرمنتقدانه‌ی او با کيوپيت هم اين نکته را آشکار می‌کند، «جهان مدرن» به سادگی مفروض گرفته شده و برای آن مشروعيتی به رسميت شناخته شده است چنان که گويی جهان مدرن با گسستی ناگهانی از جهان ماقبل مدرن جدا شده است و آن‌چه در جهان ماقبل مدرن مشروعیت داشته بیش از این مشروعیت ندارد.

گذشته از اين، دقيقاً روشن نيست که ارجاع نويسنده به آراء کيوپيت چه رويکردی دارد. اگر نويسنده در واقع از آراء کيوپيت دفاع می‌کند و پاره‌ای از عقايد او را بيان می‌کند، روايتِ حاضر، روايت شسته‌رفته و منسجمی از آراء او نيست. حتی به فرض روايت دقيق و منسجم آراء کيوپيت، او مرجع قابل‌اعتمادی در اين بحث نيست و نظريه‌‌ی او در غنی‌ترين روايت‌اش، نظريه‌ای است فقير که به شدت نقد شده است.

جای خالی ادله

یکی از مدعيات محوری مقاله درباره ی چیزی که نویسنده «عرفان کلاسيک» می‌نامد اين است که عرفان کلاسيک، مبتنی بر يک «نگاهِ غايت‌محور ارسطويی» و «ثنويت وجودشناختی افلاطونی» است. نويسنده نيازی نديده است که توضيح بدهد که: ۱) این تعابير دقيقاً چه معنايی دارند و متضمن چه پيامدهای الاهياتی و عرفانی می‌توانند باشند؛ و ۲) چگونه اين نگاهِ غايت‌محور و ثنويت‌ وجودشناختی ذاتی تمام گستره‌ی عرفان کلاسيک است. در مواردی که از اصطلاحات «غايت‌محوری ارسطويی» و «ثنويت‌ وجودشناختی افلاطونی» سخن گفته می‌شود، گويا با حسن تعبيری از «حيات پس از مرگ» و «قايل شدن به معنا و باطن برای صورت و ظاهر عالم» است. اگر فرض کنيم که اين دو مقوله (يعنی حيات پس از مرگ و قایل شدن به باطنی در برابر ظاهر) بخشی از عرفان مدرن مورد نظر نويسنده نيست، خوب است به جای استفاده از اصطلاحات فوق يا در کنارشان، به همين تعابیر آشناتر تصريح شود تا مرزبندی روشنی ميان دو مقوله‌ی عرفان کلاسيک و مدرن مد نظر نويسنده داشته باشيم.

اين ابهام در جایی بيشتر خود را نشان می‌دهد که نويسنده از يک کل واحد به نام عرفان کلاسيک سخن می‌گويد که در آن می‌توان غزالی، عطار و مولوی را زير چتری واحد قرار داد. هر چند در ابتدای مقاله، نويسنده برآمدن «ايده‌های عرفانی و معنوی» از «دل سنت اسلامی و ميراث فرهنگی مسلمانان» را مترادف با «عرفان کلاسيک» می‌گيرد و گويی عبور از اين «سنت اسلامی» و «ميراث فرهنگی مسلمانان» همان چيزی است که «عرفان مدرن» مطلوب و مورد نظر نويسنده را تعريف می‌کند.

در عرفان اسلامی-ايرانی با يک کل واحد و تلقی يکدست و يکپارچه‌ای از عرفان رو به رو نيستيم. چنان‌که محمدرضا شفیعی کدکنی در توصيف تصوف آورده است، تصوف – يا عرفان – برخورد هنری کردن با مذهب است. و این برخورد هنری، لزوماً محبوس و مقيد به هيچ‌کدام از دو مقوله‌ی مورد اشاره‌ی نويسنده (يعنی غايت‌محوری ارسطويی و ثنويت‌ وجودشناختی افلاطونی) نيست. نمونه‌های برجسته‌ی اين تفاوت‌ها را می‌توان در عرفان ابوسعيد ابوالخير، ابوالحسن خرقانی و عين‌القضات همدانی يافت.

برای مدعيات ذکر شده در مقاله‌ی فوق حتی يک استدلال هم وجود ندارد. اگر بحث نويسنده در ما نحن فيه، در حوزه‌ی فلسفه‌ی عرفان است، نيازمند استدلال فلسفی هستيم که جای آن در نوشته خالی است. اگر نويسنده از تاريخ عرفان سخن می‌گويد، هم‌چنان نيازمند بحث تاريخی هستيم که باز هم نشانی از آن در اين مقاله نيست. نويسنده ممکن است بخواهد از موضع تجربه‌ی ذوقی و شخصی سخن بگويد، يا مثلاً در کسوت پير طریقت، بخواهد مواجيد خود را بيان کند که نيازمند روش‌هايی شهودی است. از اين حيث، مقاله‌ی حاضر از هر نوع برهانی خالی است و بيش از هر چيز، به برداشتی ادبی، تفسير شعری يا شرح شعر (با توجه به کثرت نقل اشعار از فقط يکی دو شاعر خاص) شباهت دارد. اين شيوه‌ی تبيين مطلب، به هيچ رو کاری نظری نيست و احتمالاً حداکثر مروری ادبی است، که مقاله در اين زمينه هم توفيقی ندارد. حتی در بخش‌هایی که اشعار مولوی نقل می‌شود – و شباهت‌هايی ميان مولوی و سپهری، فی‌المثل، يافت می‌شود – باز هم بايد نظریه‌ی تفسير ادبی متن روشن باشد که با چه متدی اين کار تطبیقی انجام شده است. آيا متد کار زبان‌شناختی است؟ يا معناشناختی؟ نويسنده نقد تاريخی می‌کند يا نقد مفهومی؟ به هر حال، بايد متد کار مشخص باشد و در حد نقد ادبی هم مشخص نيست، صورت حاضر مقاله راه به جايی ببرد.

۲
نويسنده در بندهای بعدی بدون ارایه‌ی دلایل موجه و قابل دفاع مرزی پر رنگ ميان «عرفان کلاسيک» و «عرفان مدرن» می‌کشد (درست همان‌طور که به اقتفای کيوپيت اختلاف فاحشی و شکافی پرناشدنی ميان مدرنيته و جهان ماقبل مدرن را تلويحاً در متن مقاله مندرج کرده است). سپس بدون اين‌که مقدمات اصلی پرسش را به خوبی روشن کرده باشد، به سراغ اين سؤال‌ها می‌رود که: «آیا نگاه عرفانی داشتن به هستی، به عرفان کلاسیک منحصر می‌شود و سراغ‌گرفتن از عرفان مدرن، نوعی تناقض‌گویی است و محلی از اعراب ندارد؟ اگر می‌توان از عرفان مدرن سخن گفت، چه تشابه و تفاوتی است میان عرفان کلاسیک و عرفان مدرن؟».


در سراسر نوشته، به هيچ عارف کلاسيکی ارجاع داده نشده و نقل قول مستقيمی از او نشده است الا به ابياتی از غزليات و مثنوی مولوی. فارغ از این‌که حتی در روايت مولوی هم نويسنده تنها يک تفسير از سخنان او را، که به صراحت سازگار با اصل مدعای نويسنده است ارائه می‌کند چنان‌که گويی در اینجا صافی‌ای وجود دارد که پيشاپيش مواضع مولوی از آن عبور می‌کند تا در خدمت موجه کردن اصل مدعای نویسنده قرار بگیرد. موجه‌سازی حتی اگر امکان‌پذير هم باشد، فاقد شأن معرفتی است. در این مقاله هيچ اشاره‌ای به آراء غزالی و عطار که از آن‌ها ياد می‌شود، نشده است. مهم‌تر از آن، چشم‌پوشی نويسنده از آراء و عقاید ساير عارفان مسلمان/ايرانی مدعای نويسنده را درباره‌ی ويژگی‌های عرفان کلاسيک (در برابر «عرفان مدرن» محل ادعای او)، جای خالی ادبیات مربوط به بحث را بيشتر نمايان می‌کند. نويسنده به اين نکته التفات دارد که اگر بحث مسأله‌محور باشد، نيازی نيست به اين‌که از همه‌ی عارفان کلاسيک شاهد بياورد (به اين دلیل ساده که تأييد کمکی به تقويت مدعا نمی‌کند) بلکه نشان دادن تفاوت‌ها و تمایزهای عارفان مختلف، می‌تواند آشکار کند که آن تصوير يکدست و يک‌پارچه‌ای که از عرفان کلاسيک ارايه می‌شود، تصوير نادقیقی است. هم‌چنين بايد بررسی کرد که آيا نويسنده جايی را برای نقدپذيری مدعای مطروحه باز می‌گذارد يا صرفاً با رويکرد نقل روايتی (بدون اين‌که دغدغه‌ی صدق و کذب در ميان باشد) طرح مدعا شده است.

به طور مشخص، تلقی نويسنده از فنای «اراده»ی سالک در عرفان کلاسيک، تلقی نادقیق و نادرستی است که مبتنی بر تنگ گرفتن دايره‌ی عرفان و برجسته کردن شخص مولوی به مثابه‌ی مثل اعلای عرفان کلاسيک است (که تازه در آن هم می‌شود تشکيک کرد و با روايتی متفاوت می‌توان نقش «اراده»ی سالک را در نگاه عارفانه‌ی مولوی برجسته ديد؛ درست بر خلاف تلقی نويسنده). کار وقتی دشوارتر می‌شود که در کنار مولوی، تکثر حیرت‌آور آراء ساير عارفان مسلمان/ايرانی را نيز مشاهده کنيم.

نويسنده در ادامه‌ی همين ادعا درباره‌ی فنای اراده‌ی سالک در عرفان کلاسيک به حافظ متشبث می‌شود (و تلويحاً او را ميان عارفان قرار می‌دهد): « در عرفان کلاسیک، بهترین عارف آن است که در میان نباشد: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»». البته او بعدتر در جايی که به نقش «خوف» و «عشق» در عرفان غزالی، سنايی، عطار و مولوی اشاره دارد، بلافاصله متفطن اين نکته می‌شود که تفاوتی گوهری ميان حافظ – و سعدی – و اين نام‌برداران عرفان وجود دارد و می‌افزايد: «حافظ و سعدی دراین میان استثنا هستند». همين جمله البته نشان می‌دهد که در طرح و الگوی او، دست‌کم دو استثناء وجود دارد که خود او نيز از آن آگاه است. البته موارد استثناء بسيار بيش از اين‌هاست و تنها در حافظ يا سعدی (به فرض عارف قلمداد کردن آن‌ها) منحصر نمی‌شود. عين‌القضات همدانی یک نمونه‌ی برجسته از اين عارفان است که بسياری از برداشت‌های نويسنده درباره‌ی اين «عرفان کلاسيک» را نقض می‌کند. اهميت اين نکته در آن است که اگر با رویکردی حل‌مسأله‌ای با موضوع برخورد شود، عارفان کلاسيک دیگر می‌توانند نشان بدهند که چه بسا از اساس مدعای مطروحه آن اندازه بزرگ نباشد که نيازمند چنين بازنگری بنيادينی باشد.

در هيچ جای مقاله روشن نيست که نويسنده تلقی و برداشتی پيشينی از عرفان دارد يا فهم او از عرفان (کلاسيک يا مدرن، فرقی نمی‌کند) پسينی است. هر چند نويسنده گويا بر اين باور است – يا دست‌کم چنین می‌گويد – که درک ما از عرفان پيشينی نيست ولی در توصيف اين «عرفان مدرن» بارها و بارها در خلال متن، حتی پيش از اين‌که متناقض نبودن عرفان مدرن و موضوعیت داشتن آن را مدلل و قابل دفاع کند، به اشعار سهراب سپهری تشبث می‌جويد و در توضيح و گاهی دفاع از مدعای خود، به او استشهاد می‌جويد. فارغ از اين‌که سپهری را چقدر می‌توان عارف (از هر نوعی) قلمداد کرد (گويا برداشت نويسنده در این مورد سخت متأثر است از رويکرد کيوپيت به مسأله)، این ابهام موضع نويسنده در اين خصوص فهم مطلب را دشوارتر می‌کند. به هيچ وجه روشن نيست که نويسنده در نتيجه‌ی انس خاطر با اشعار سپهری و دلبستگی به نگاه او به عالم به فکر درانداختن اين طرح نو افتاده است يا پس از انديشيدن درباره‌ی اين طرح نو در پی یافتن مصداقی برآمده است و آن را نزد سپهری يافته (و مثلاً به هيچ وجهی نتوانسته آن را با جهان‌بینی مثلاً حافظ، ابوسعيد ابوالخير يا عين‌القضات همدانی جمع کند).

نوشته هم‌چنين متضمن ادعاهای نامدللی است که شمار آن در متن کم هم نيست. از جمله، در اين عبارت: «نگاه غایت‌محورِ ارسطویی به هستی ، رنگ باخته و نگاه علمی که غایتی برای این جهان متصور نیست، و عالم را رونده به سوی غایتی از پیش معین نمی‌بیند، محوریت پیدا کرده است». معلوم نيست که مراد نويسنده از اين‌که نگاه علمی غايتی برای اين جهان متصور نيست، دقيقاً چه می‌تواند باشد. علی‌الاصول، علم نسبت به اين‌که جهان غايتی دارد يا ندارد ساکت است. اما از عبارت بالا، چنين می‌توان برداشت که گويی علم پيشاپيش درباره‌ی غايت داشتن يا نداشتن جهان، موضعی دارد. تعبير فوق، خارج بودن بعضی از مسايل از دايره‌ی علاقه يا شمول علم را با موضع‌گيری ايدئولوژيک يکی می‌گيرد و ناخواسته نسبتی ايدئولوژيک نیز به علم می‌دهد، که می‌شد با بازنويسی عبارت راه را بر اين سوء تعبیر و ناخوانا شدن متن بست.

نکته‌ی ديگر به استفاده از تعبير «مدرن» برای عرفان مد نظر نویسنده بر می‌گردد. از خلال متن روشن نيست که «مدرن» ظرف زمان عرفان است يا وصفِ زمانه‌ی اين عرفان يا وصفِ افق آن. اين عرفان، عرفانی است در افق مدرنيته يا عرفانی است که در دوران جديد يعنی از قرن ۱۸ به بعد يا از رنسانس به این طرف مطرح شده است؟ ظاهراً منظور عرفانی در تراز مدرن است. در ميان افرادی که نام‌شان در متن آمده است، به نام کانت و دکارت بر می‌خوريم و هگل و نيچه، اما مشخص نيست که در طرح مدعای نويسنده، آراء اين افراد چه سهمی دارند و اساساً مدرنيته‌ای که متعلق انديشه‌ی اين‌هاست چه نسبتی با عرفانِ مد نظر نويسنده دارد. حتی درباره‌ی ويتگنشتاين هم مشخص نيست که ارجاع نويسنده به ويتنگشتاين متقدم است يا متأخر. ويتگنشتاين متقدم از دايره‌ی بحث خارج است و ويتگنشتاين متأخر هم معرکه‌ی آراء است و از منظر خردگرايان نقاد پهلو به پهلوی نسبت‌گرايی می‌زند. هم‌چنين مشخص نيست عقلانيت نقاد در ميان آراء این همه افرادی که از آن‌ها اسم برده شده، يا در مدعای اصلی مقاله، چه سهمی ایفا می‌کند. در سراسر اين مقاله، نويسنده به شيوه‌ی خلاف رويکرد عقلانيت نقد مشی کرده است ولی هم‌چنان در ميان اسامی و عناوين متعدد و فراوانی که برای موجه‌سازی رویکرد خود می‌آورد، عقلانيت نقاد را نيز در زمره‌ی عوامل مؤثر در تأيید نظر خود درباره‌ی «عرفان مدرن» می‌آورد.

وقتی از جهان «مدرن» هم سخن می‌گويد، جهان‌بينی مدرن یک‌کاسه و يک‌پارچه نيست. نيچه و کانت و دکارت مانند هم نمی‌انديشند. هگل و راسل نگاه يکسانی به مدرنيته ندارند. عبورهای مکرر نويسنده از اين ظرافت‌ها و پيچیدگی‌های بحث و تعدد ذکر اسامی افراد مختلف و متفاوتی که تقریباً هيچ‌کدام‌شان در پيش‌ بردن مدعای اصلی نويسنده سهمی ايفا نمی‌کنند، این شائبه را ايجاد می‌کند که نويسنده در طرح مدعای خود جديت ندارد. وقتی نويسنده از عرفان سخن می‌گويند، مشخص نيست از کدام تئوری از حقیقت دفاع می‌کند. تعدد و کثرت‌ سجع‌پردازی‌ها و تشبيهات و استعارات غيرضروری، جای مقومات اصلی مقاله را پر کرده و حق اصل بحث ادا ناشده باقی مانده است.

نکته‌ی آخر به استفاده‌ی نويسنده از منابع و شيوه‌ی ارجاعات او بر می‌گردد. اين شيوه‌ی ارجاعات، الگويی است که در هيچ مقاله‌ی علمی نمی‌توان از آن نشانی يافت. يادداشت‌های متن يا فقط به ترجمه‌ی انگليسی بعضی اصطلاحات و عبارات اشاره دارد که هر چند فی نفسه می‌توانند مفيد باشند ولی هيچ نقشی در ايضاح مدعای نويسنده ايفا نمی‌کنند (مثلاً دانستن تاريخ تولد يا وفات يکی از افرادی که نام‌اش در مقاله ذکر شده است هيچ کمکی به تحکیم مدعای نويسنده نمی‌کند). چنين يادداشت‌هایی برای خواننده‌ی مسلط به موضوع هيچ خاصیتی ندارد و چيزی به دانش او نمی‌افزايد و برای خواننده‌ی يکسره بيگانه با بحث هم رهگشا و آموزنده نيست. لذا، حضورشان مخل صورت‌بندی مراجع و منابع است (الا در پاره‌ای موارد نادر). ساير ارجاعات هم يکسره فاقد روش هستند. معلوم نيست که در متن از اين مراجع نقل قول شده است يا نه و اگر نقل قول شده است از کدام صفحه‌ی منابع نقل قولی آمده است. ساير ارجاعات به مثلاً ديوان شاعران هم ارجاعاتی بی‌خاصيت است در چنين نوشته‌ای از آن‌رو که مثلاً اشعار حافظ يا مولوی عمدتاً برای کسی که قرار است متن و خط سیر استدلالی آن را دنبال کند، نه ناشناخته است و نه مفید.

این مقاله، در بهترين حالت دفاع از نوعی عرفان است که در آن «خدا» غایب است و نقشی ندارد و آدمی است که محور و مبنای کل قصه است؛ اين نوع عرفان در گفتار نويسنده، «مدرن» ناميده می‌شود. گويا نويسنده برای موجه کردن و مدلل کردن اين انتخاب شخصی، خود را ناگزیر ديده است که آن را در کنار «عرفان کلاسيک» بگذارد و با برجسته کردن مواردی که از ديد او فرق فارق اين عرفان و آن عرفان است، عرفان پيشنهادی خود را برگزيند. نويسنده به رغم همه‌ی عبارت‌پردازی‌های فراوان، گزيری از اين نتيجه و پيامد ريشه‌ای ندارد که این طرح قصه، منجر به زدودن حقيقت متعالی از سراسر چنين طرحی از عرفان می‌شود. و اين البته دقیقاً همان نتیجه‌ای است که کيوپیت به تبعیت از ویتگنشتاين متأخر ترويج می‌کند. اما عاقبت آن اين است که از دین چيزی به جا نمی‌ماند و همه‌ی امور برساخته‌ی بشر می‌شود، چنان‌که فويرباخ نيز مدعی شده بود و البته نويسنده به آراء او نيز استشهاد می‌جويد.

به این‌ها می‌توان البته سويه‌هايی از تناقض‌آميز بودن متن را افزود که مايه‌ی تطويل سخن می‌شود. عجالتاً پرداختن به نکات بالا شايد کمکی به زدودن کوتاهی‌ها و کمبودهای متن فعلی کند.

البته می‌توان از پيامدهای احتمالاً منفی برگرفتن چنین «عرفان»ی در ساحت‌های زندگی اجتماعی و سياسی، خصوصاً برای ايرانيان، نيز سخن گفت که عجالتاً خارج از موضوع اصلی اين نقد است.



 

نظرات واردهدریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

 

طوفان توییت در حمایت از دکتر خزعلی

Posted: 08 Mar 2012 09:21 AM PST

ابراهیم رهپو


روز چهار شنبه مطابق با 17 اسفند ماه سال 90، بخشی از اعضای فارسی زبان شبکه اجتماعی توییتر و فعالین حقوق بشر حرکتی اعتراضی نسبت به سکوت رسانه های خارجی و کم لطفی سازمان حقوق بشر در رابطه با اعتصاب غذای دکتر مهدی خزعلی و شرایط بد سلامت وی شروع کردند به امید اینکه رسانه های دنیا سکوت خود را در این مورد بشکنند تا حکومت ایران از طریق این فشار ها نسبت به بهبود شرایط زندانیان سیاسی اقدام نموده همچنین حقوق کامل دکتر خزعلی به عنوان یک زندانی سیاسی رعایت شود.


این حرکت اعتراضی از ساعت 11.30 شب بوقت تهران آغاز شد و کم کم با استقبال کم نظیر فارسی زبانان روبرو شد، بطوری که تا 15دقیقه بعد از شروع طوفان توییت، تگ دکتر خزعلی به موضوغات داغ جهان تبدیل شد و عبارت #khazali در قسمت موضوعات داغ جهانی قابل مشاهده بود، که مردم دنیا نیز به این حرکت پیوستند.


مخاطب نوشته های اعتراضی رسانه های مطرح بین الملل و سازمان حقوق بشر بودند، از آنها خواسته میشد تا سکوت خود را در این مورد شکسته و دنیا را از وضعیت زندانی سیاسی ایران مهدی خزعلی آگاه کنند.


میتوانید توییتهای حمایت از دکتر خزعلی را با جستجوی #khazali در توییتر مشاهده کنید.
صفحه هماهنگی http://vattandoost.blogspot.com/2012/03/emergency-tweet-storm-in-support-of-dr.html

قبلا نیز این حرکت در رابطه با دکتر خزعلی انجام شده بود که شبکه الجزیره به عنوان بازخورد این مطلب را منتشر کرد :

http://stream.aljazeera.com/story/mehdikhazalis-hunger-strike-continues-0022064

به امید فردایی سبز، با رهبران و همراهان سبزمان.

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

 

به ياد احسان هوشمند

Posted: 08 Mar 2012 09:13 AM PST

شايان اقبالي


نزديك به 60 روز از بازداشت و نگهداري محمد احسان هوشمند در سلول انفرادي مي‌گذرد. 60 روز سلول انفرادي، كه همچنان ادامه دارد. چرا؟ آيا او رهبر يك گروه خرابكار است كه چنين بر او سخت گرفته‌اند؟ آيا او نظريه‌پرداز مخالفان است كه اين مدت طولاني براي كنكاش در ابعاد پيدا و پنهان ذهن او لازم باشد؟ آيا او عضو گروهي است كه در تلاش سازمان‌دهي‌شده براي مقابله با نظام جمهوري اسلامي برآمده است؟ آيا او عنصري خطرناك است كه جان و مال مردم از حضورش در جامعه لطمه مي‌بيند؟ آيا او عامل اجانب و استكبار و دشمنان نظام و ميهن است كه بايد چنين از خانواده و جامعه دور باشد و ضرورت يابد كه روزها و هفته‌ها او و خانواده در بي‌خبري مطلق از يكديگر به سر برند؟

هوشمند 43 ساله و اهل ايران است؛ ايران، بزرگ‌ترين و اصلي‌ترين دغدغه او. در بيجار به دنيا آمد و پس از گذراندن دوران دانش‌سرا، از سال 1361 معلمي خود را در مدارس روستاهاي كردستان آغاز كرد. به دانشگاه راه يافت. در دانشگاه علامه طباطبايي و دانشگاه شيراز جامعه‌شناسي خواند و دغدغه‌هايش را در شناخت علمي اقوام ايراني پي‌گرفت. وقتي در سال 1374 فارغ‌التحصيل كارشناسي ارشد شد، به كردستان بازگشت و فعاليت‌هاي خود را در چند بخش پي گرفت.

1. در كنار تدريس در دبيرستان‌هاي سنندج، بخشي از وقت خود را به تدريس در مراكز تربيت معلم و دانشگاه آزاد سنندج گذارد و در همان سال‌ها راهنمايي و مشاورة بيش از بيست پايان‌نامة دورة كارشناسي را به عهده گرفت.

2. فعاليّت‌هايش را در اين سطح تدريس محدود نكرد، و باب ديگري را در زندگي حرفه‌اي خود گشود و وارد فعاليت روزنامه‌نگاري شد. سيروان نشريه‌اي بود كه هوشمند از همان ابتدا در شكل‌گيري و تداومش نقش داشت. تجربة سيروان براي او ذي‌قيمت بود و راهش را براي نوشتن در روزنامه‌هاي سراسري گشود.

3. از آن جا كه مهم‌ترين دغدغه‌اش تقويت هم‌گرايي ملّي بوده است، در همين دوران تلاش كرد تا بين نخبگان مركز‌نشين و نخبگان كرد و ساكنان آن ديار آشنايي و پيوند برقرار كند. دعوت از هنرمندان، جامعه‌شناسان و روزنامه‌نگاران براي سخنراني و اجراي برنامه در كردستان از اين مجموعه محسوب مي‌شود.

4. هوشمند، كار پژوهش را در كنار تدريس و روزنامه‌نگاري و فعاليت‌هاي اجتماعي جدي گرفت. بررسي مسائل و آسيب‌هاي اجتماعي مناطق كردنشين و دغدغة انتشار مقاله‌هاي علمي او را دست به كار نوشتن در اين حوزه كرد. با برخي نهادهاي دولتي براي انجام پژوهش ارتباط برقرار كرد و عضو هيأت تحريرية فصلنامة فرهنگي و پژوهشي فرهنگ كردستان شد و در تدوين برنامه‌ها و اهداف آن نشرية نقشي مؤثر داشت. در اين سال‌ها اين پژوهش‌ها را به ثمر رساند:

الف) تحليلي بر اوضاع فرهنگي استان کردستان، به سفارش اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان کردستان، 1375.

ب‌) وضعيت آوارگان کرد عراقي در اردوگاه سيران بند بانه، به سفارش اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان کردستان، 1375.

ج‌) بررسي اوضاع سياسي، اجتماعي و فرهنگي شمال عراق(مناطق کردنشين)، به سفارش اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان کردستان، 1375.

د‌) نظرسنجي هفتمين دوره انتخابات رياست جمهوري در استان کردستان، 1376.

هـ) فرهنگ عمومي در استان کردستان، به سفارش اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان کردستان، 1376.

و‌) بررسي عوامل اجتماعي مؤثر بر مطالعه و کتابخواني در استان کردستان، به سفارش اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامي استان کردستان( به همراه ناهيد کوه شکاف)، 1377.

ز‌) بررسي عوامل اجتماعي مرتبط با سرقت در استان کردستان به سفارش اداره کل امور اجتماعي استانداري استان کردستان( به همراه ناهيد کوه شکاف)، 1378.

ح‌) کتابنامه شهرستان‌هاي سنندج، کامياران و ديواندره به سفارش اداره کل امور اجتماعي استانداري استان کردستان( به همراه ناهيد کوه شکاف)، 1378.

سپس به تهران كوچ كرد. معلمي را در دبيرستان‌هاي تهران ادامه داد. در اين دوران دامنة فعاليت‌هايش گسترش يافت؛ اما همچنان وزن فعاليت‌هاي علمي ـ اجتماعي‌اش بر فعاليت‌هاي سياسي‌اش سنگيني مي‌كرد. اين فعاليت‌ها را مي‌توان در چند بند خلاصه كرد:

1. در همين سال‌ها علاوه بر اين كه عضو انجمن جامعه‌شناسي ايران بود، در تأسيس انجمن جامعه‌شناسي آموزش و پرورش ايران مشاركت كرد. تحت تأثير اين مشاركت و با توجه به سابقة معلمي و زيست اجتماعي با مسائل آموزش و پرورش به بررسي ريشه‌هاي توسعه‌‌نيافتگي ايران و نقش آموزش و پرورش در اين زمينه پرداخت. حاصل اين تأمل 10 گفت و گوي عميق با صاحب‌نظران و استادان دانشگاه دربارة ابعاد گوناكون نقش آموزش و پرورش در توسعه‌نيافتگي ايران بود كه در قالب كتابي با عنوان «ريشه‌هاي توسعه‌نيافتگي و آموزش و پرورش در ايران» به چاپ رسيد. در اين كتاب، حميد احمدي، شهلا اعزازي، سكندر امان‌اللهي، عمر اوطميشي، هادي خانيكي، محمود سريع‌القلم، داور شيخاوندي، علي اصغر كاكو جويباري، علي محمد كاردان و اقبال قاسمي پويا طرف گفت و گوي احسان هوشمند بودند. او در اين مصاحبه‌ها به وضع موجود توسعه در ايران و جايگاه آموزش و پرورش در اين ميان و ضرورت اصلاح آموزشي و تربيت خودانگيخته و پرورش خلاقيت براي رسيدن به جامعه‌اي پويا تأكيد ورزيد.

2. پژوهش و انتشار يافته‌هايش در قالب گزارش‌هاي پژوهشي و مقاله‌، محور اصلي زندگي‌اش در تهران شد. در اين دوره، بر خلاف سال‌هاي زندگي‌اش در كردستان كه در موضوع‌هاي گوناگون اجتماعي كار مي‌كرد، مطالعة تاريخ معاصر ايران، جست و جوي منابع دست اول تاريخ‌نگاري كردي و تمركز بر موضوع اقوام ايراني را وجه همّت خود كرد. برخي از پژوهش‌هاي او در اين سال‌ها عبارتند از:

الف) درآمدي جامعه‌شناختي بر مسئله‌شناسي اقوام ايراني به سفارش دفتر برنامه‌ريزي اجتماعي و مطالعات فرهنگي وزارت علوم تحقيقات و فناوري و دانشگاه علامه طباطبايي( به همراه ناهيد کوه شکاف)، 1384.

ب‌) شناسايي، چکيده‌نويسي و تحليل پايان‌نامه‌ها و پژوهش‌هاي اقوام ايراني به سفارش دفتر برنامه‌ريزي اجتماعي و مطالعات فرهنگي وزارت علوم تحقيقات و فناوري و دانشگاه تهران( به همراه ناهيد کوه شکاف)، 1385.

ج‌) تحليل گفتمان نشريات دانشجويي دانشگاه‌هاي کشور(ايران) از 1378 تا 1385 به سفارش پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي فرهنگي وزارت علوم تحقيقات و فناوري، 1388.

د‌) موانع تحقق اصول قانون اساسي در ارتباط با اقوام ايراني به سفارش مرکز پژوهش‌هاي مجلس شوراي اسلامي، ‌1382.

هـ) زمينه‌هاي تاريخي چالش‌هاي سياسي در مناطق کردنشين ايران به سفارش مرکز پژوهش‌هاي مجلس شوراي اسلامي، 1382.

3. دو فعاليت ارزشمند او در سال‌هاي مياني دهة 1380 شامل نقش او در تدوين مباني انديشه‌اي برنامة چهارم توسعه و ارزيابي اثرات اجتماعي احداث سدها در مناطق كردنشين بود. در اولي او به دعوت زنده‌ياد دكتر حسين عظيمي به كارگروه تدوين مباني انديشه‌اي برنامة چهارم دعوت شد و مسئوليت كارگروه اقوام ايراني را به عهده گرفت. در دومي، عضو گروه مطالعات اجتماعي مهار آب‌‌هاي مرزي غرب كشور شد و اثرات اجتماعي و فرهنگي احداث هفت سد را بر روي رودخانه‌هاي زاب و سيروان پي گرفت و در طرّاحي، ايده‌پردازي، گردآوري اطلاعات از روستاهاي پشت سدها و تدوين گزارش و دفاع از نتايج آن نقش مؤثري داشت.

4. علاوه بر اين‌ها، او فعاليّت گسترده‌اي در جهت شناسايي و جمع‌آوري مطالب منتشر شده در حوزة اقوام ايراني در مطبوعات كشور و اسناد موجود در مراكز آرشيوي كشور داشته است. روزنامه‌هاي منتشر شده از دهة 20 به اين سو را مطالعه كرد. زمان بسياري را براي مرور اسناد مراكز سندي كشور گذارد و حاصل آن جمع‌آوري ده‌ها هزار صفحه مطلب دربارة اقوام ايراني شد. او كوشيده است تا اين اسناد را تنظيم و تنقيح كند تا با انتشار آن‌ها در قالب كتاب در اختيار پژوهشگران و علاقه‌مندان قرار گيرد. كتاب اسناد ظهور و سقوط فرقة دموكرات در آذربايجان در 2 جلد و جلد اول كتاب اسناد تاريخي تحولات سياسي مناطق كردنشين كشور در قرن بيستم بخشي از اين مجموعه است كه به ناشر سپرده شده است.

5. هوشمند در تهران، فعاليتش را در مطبوعات گسترش داد. ضمن نوشتن مقالاتي براي روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب، به روزنامة جمهوريت دعوت شد و صفحة اقوام ايراني را براي آن روزنامه طرّاحي كرد و مسئوليّت آن را به عهده گرفت. هر چند دولت آن روزنامه مستعجل بود و بيش از 12 شماره منتشر نشد، اما در همان زمان كوتاه ديدگاه ملّي خود را نسبت به اقوام ايراني به خوبي آشكار كرد.

همكاري با ماهنامة چشم‌انداز ايران و فصلنامة گفت و گو پس از اين سال‌ها شكل گرفت. چشم‌انداز ايران نشريه‌اي بود كه او در آن اين امكان را يافت تا بتواند ديدگاه‌هاي خود را دربارة اقوام ايراني بالاخص دربارة كردستان ايران بيان كند. مهندس لطف‌الله ميثمي با آغوشي باز آراي او را پذيرا شد و غير از چاپ مقالاتش در اين نشريه، زمينة انتشار سه ويژه‌نامه چشم‌انداز ايران را زير نظر او فراهم ساخت. هر سه ويژه‌نامه به خوبي رويكرد او را در زمينة مسائل قومي نشان مي‌دهد. او در آن‌ها به نقد جدي قوم‌گرايي و چالش‌هاي ملّي و توسعه‌اي ناشي از آن و ضرورت هم‌گرايي و وحدت ملّي در جهت پيشرفت و توسعة كشور از جمله مناطق كردنشين و نظريه‌پردازي در حوزة كردشناسي پرداخته است؛ ويژه‌نامه‌هايي كه مورد استقبال صاحب‌نظران و نيز كردهاي كشورمان شد.

وقتي اعتراض‌هاي مردم سليمانيه در سال 89 شكل گرفت، او براي فهم و شناخت بي‌واسطه از آن وقايع به كردستان عراق مسافرت كرد و ضمن مطالعة مطالب منتشرشده در آن جا، آراي 15 تن از شخصيت‌ها و تحليل‌گران سرشناس سياسي و فرهنگي اقليم كردستان عراق را دربارة مسائل اين منطقه جويا شد. براي اين منظور او به سراغ جعفر ابراهيم (مسئول انتخابات حزب دمكرات كردستان عراق)، انوشيروان مصطفي (رهبر جريان اپوزيسيون گوران)، آزاد جندياني (مسئول كار رسانه‌هاي اتحاديه ميهني كردستان عراق)، فاروق توفيق (روشنفكر كرد عراقي)، فرهاد پيربال (نويسنده و استاد دانشگاه اربيل)، نجدت آكري (مدير كل پژوهش و توسعة وزارت آموزش عالي اقليم)، شيرزاد نجار (مشاور نخست وزير اقليم در امور آموزش عالي)، سوران عمر (روزنامه‌نگار و عضو شوراي معترضان)، عزت عيسي(مشاور اقتصادي نخست وزير اقليم)، چنار سعد عبدالله (وزير پيشين امور شهيدان و انفال‌شدگان و عضو رياست پارت دموكرات كردستان عراق)، فريد اسه سرد (رييس مركز مطالعات استراتژيك كردستان عراق)، آسو كمال (عضو كميته مركزي حزب كمونيست كارگري كردستان عراق)، قادر عزيز (رييس حزب زحمتكشان مستقل كردستان عراق) و احمد توانا (مشاور اطلاع‌رساني رييس حكومت اقليم) رفت و به گفت و گوي عميق و چالشي پرداخت و از زرار حاجي قربان نيز كه روزگاري به عنوان هم‌دورة او در دانشكدة علوم اجتماعي علامه طباطبايي درس مي‌خواند و اكنون از پايه‌گذاران مركز آمار اقليم شده بود، درخواست مقاله كرد. حاصل چند ماه برنامه‌ريزي، مسافرت، گفت و گو، نظارت بر پياده‌سازي و ويرايش و تايپ و نمونه‌خواني مطالب، شمارة 58 فصلنامه گفت و گو شد كه در نوع خود بي‌نظير است و مي‌تواند مرجع شناخت برخي تحولات در اقليم كردستان عراق باشد.

6. همان گونه كه در كردستان تلاش مي‌كرد تا با دعوت از نخبگان مركزنشين ارتباط مناسبي را بين آن‌ها و نخبگان محلي و ساكنان كردستان برقرار كند، در تهران براي تجليل از نخبگان اقوام بالاخص كردها تلاشي پيگير داشت. نقش مؤثر او در نكوداشت افرادي چون عبدالله ابريشمي و عبدالحميد حيرت سجادي، مرحوم بهاءالدين ادب و مرحوم بهزاديان از نخبگان كرد و كمال خان از نخبگان بلوچ از طريق برگزاري مجالس گراميداشت و يا نوشتن و چاپ مقاله از اين جمله است.

7. آخرين تلاش او پيش از دستگيري در جهت روشنگري، مصاحبه‌اي است كه با نشرية چشم‌انداز ايران كرد؛ با عنوان: مليّت، هويّت و فدراليسم. در اين مصاحبه وي با ارائة بحثي نظري از قوم ، قوميّت، مليّت و فدراليسم، به نقد جدي قوم‌گرايي و فدراليسم‌گرايي ‌پرداخته و به لحاظ تاريخي، اجتماعي و فرهنگي آن‌ها را در ايران فاقد بنيان و اساس معرفي كرده است. او ضمن نقد برنامه‌هاي توسعه در ايران، برخلاف قوم‌گرايان كه بدون استدلال اين برنامه‌ها را قوم‌گرايانه تفسير مي‌كنند، به ما هشدار مي‌دهد كه توسعه‌نايافتگي بسياري از نواحي در ايران، قومي نيست، بلكه ناشي از سليقه‌اي بودن و شخصيت‌مدار بودن برنامه‌هاي توسعه و فقدان يك راهبرد بلندمدت براي توسعه در كشور، فضاي اجتماعي و فرهنگي موجود، نقش‌ گروه‌هاي قوم‌گرا در پايين آمدن ضريب امنيت و بي‌‌توجهي به هويت ملّي است؛ چرا كه بسياري از نواحي فارس‌زبان و شيعه‌نشين محروم‌تر و توسعه‌نايافته‌تر از برخي نواحي غيرفارسي‌زبان و حتي سني‌نشين است. برخي از نواحي هرمزگان، خراسان جنوبي و سيستان و بلوچستان از اين جمله‌اند.

8. علاوه بر اين فعاليت‌هاي گسترده، او در حوزة سياسي عضو نيروهاي ملّي ـ مذهبي است؛ نجيب‌ترين، اخلاقي‌ترين و سالم‌ترين نيروهاي سياسي داخل كشور و منتقدان نظام. از اين رو، در چارچوب راهبردهاي اين نيرو و به پيروي از مشي زنده‌ياد عزت‌الله سحابي به نقد برنامه‌هاي دولت‌هاي مستقر بويژه در حوزة اقوام و مناطق قومي در چارچوب قانون اساسي ‌پرداخته است. او در نوشتن و نقد وضع موجود هيچگاه از چارچوب منافع ملي خارج نشده است و تلاش كرده است تا ظرفيت‌هاي اقوام ايراني را براي توسعة كشور بازگويد.

اين شمايي كوچك از پيشينة عملكردي احسان هوشمند است كه نشان مي‌دهد كه او نه تنها هيچگاه عنصري خطرناك براي ايران نبوده است تا 60 روز در انفرادي نگاهداري شود و در طول اين مدت تنها 4 بار و هر بار چند دقيقه با خانوادة خود گفت و گوي تلفني داشته باشد، بلكه تلاش‌هاي او در جهت افزايش هم‌گرايي ملّي و شناخت بسترهاي اجتماعي و فرهنگي ايران زمين با هدف ترويج ايدة توسعة متوازن و دوري از شخصي‌گرايي در امور برنامه‌اي و توسعه‌اي بوده است.



نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

بازتاب رای خاتمی

Posted: 08 Mar 2012 09:07 AM PST

آذر منصوری
بازتاب گسترده ی رای خاتمی پذیرش این واقعیت است که، اصلاح طلبان دارای پایگاه اجتماعی گسترده و انکار ناپذیری نزد ملت هستند که میتوانند نقش تعیین کننده ای در جلب مشارکت مردم ایفا کنند.

 

دست بردن به قلم برای امثال من که مجال نوشتن نمی یابند موضوعی بس مهم و حیاتی را طلب میدارد. رای خاتمی در انتخابات اخیر فرصتی مغتنم از این جهت است.

حضور خاتمی پای صندوق رای مجلس نهم به موضوعی خبرساز بدل گشت، تا آنجا که حال پس از گذشت نزدیک به یک هفته از آن واقعه هنوز از شدت واکنشها چه ازسوی موافقین و چه مخالفین آن کاسته نشده است.

در اینجا نگارنده قصد اعلام نظر و یا پاسخگوئی به واکنشها و تفسیرهای برآمده از آن را ندارد. هرچند بر این باورم افق دید آقای خاتمی نسبت به اصلاحات بعنوان تنها راه برون رفت کشور از مشکلات میتواند توجیه اقدام ایشان باشد و معتقدم نباید گرفتار قضاوتهای عجولانه گشت. اما بنظر من مسئله ی مهم در این میان،
بازتاب گسترده این عمل خاتمی در رسانه هائیست که پیش از این حتی به اکراه از خاتمی نام میبردند و البته آنان از ظن خود به تفسیر این رفتار آقای خاتمی پرداختند.

به باور من بازتاب گسترده ی این عمل خاتمی پذیرش این واقعیت است که، اصلاح طلبان دارای پایگاه اجتماعی گسترده و انکار ناپذیری نزد ملت هستند که میتوانند نقش تعیین کننده ای در جلب مشارکت مردم ایفا کنند. ( و هرگزنمیتوان آنان را از قواعد سیاسی و اجتماعی کشور حذف کرد.)

حال اما گویاترین تفسیر را باید در زمانی مغتنم و بدور از هرگونه حب و بغض  از شخص آقای خاتمی شنید.
 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

ما و خاتمی

Posted: 08 Mar 2012 09:02 AM PST

علی تیزقدم



بررسی واکنش های فعالین و مردم عادی یک جامعه به کنش های سیاسی و اجتماعی کنشگران یکی از دریچه های مهمی است که می تواند منجر به شناخت بهتر برایند افکار عمومی آن جامعه شود. این یادداشت بر آن است که در حد توان حرکت اخیر آقای خاتمی را از زاویه ذکر شده بررسی کند بدون آنکه وارد بحث ارزش گذاری روی خود حرکت شود.

حجم وسیع واکنشها به رای دادن آقای خاتمی در فضای مجازی و رسانه ای که عمدتا به شکل اعتراض ها و مخالفتهای شدید و رادیکال بروز کرد اصل موضوع انتخابات و عدم مشارکت مردمی را (که هدف مهم اکثریت قریب به اتفاق گروه های مختلف اپوزیسیون بود) کاملا تحت الشعاع قرار داد و آن را به مسئله ای ثانویه بدل ساخت، گویی تمام تلاش ها از ابتدا فقط بر این بوده است که آقای خاتمی در انتخابات رای ندهند و نه مردم. این پدیده فقط در میان عامه مردم نبود بلکه دامن فعالین سیاسی ما را هم گرفت و انتقادهای تند تحلیلگران از چپ و راست باریدن گرفت. توضیحات آقای خاتمی هم به تلطیف اوضاع کمک چندانی نکرد. این توجه غیر قابل انکار و شگفت انگیز به کنش آقای خاتمی چند پیام روشن و مهم دارد:

۱) آقای خاتمی همچنان اهمیت فوق العاده ای برای همه مردم از همه طیف ها داراست. در دو سال اخیر هر حرکت آقای خاتمی و در هر مقطعی زیر ذره بین بوده و به کوچکترین کلامی که او گفته است توجه شده است. گر چه در خیلی از موارد این توجهات جنبه منفی داشته و برای بیرون کشیدن ایرادها بوده است ولی به هر حال همین بیانگر اهمیت مواضع او برای مردم و کنشگران است.

۲) مردم هنوز هم به قهرمان و منجی فکر می کنند. اسم ها برای آنها مهمتر از حرکت اجتماعی است و همچنان منتظرند رویین تنی پیدا شود و مشکلات آنان را به شکلی جادویی حل کند . طبعا زمانی که در می یابند سوپرمنی موجود نیست به شدت سرخورده شده و همان رویین تن خیالی را به شدت به زمین می کوبند اما شوربختانه باز هم یکی دیگر می سازند. در مورد خاتمی بارها او را خائن خوانده اند، تکفیر کرده اند، و به زباله دانی تاریخ سپرده اند و لی باز هم او را در جایگاه سوپرمنی نشانده اند. این تغییر جا دادن خاتمی از شخصیت خوب داستان به کاراکتر منفی فقط در میان عامه مردم نیست بلکه سیاسیون ما هم ناخودآگاه چنین رفتاری با او دارند.

۳) یکی از جدی ترین مشکلات این است که مردم ما گمان میبرند خود وظیفه ای جز انتخاب رهبر در بهبود شرایط کشورشان ندارند و همه مسئولیت ها به عهده رهبران سیاسی آنان است. یادمان باشد که آقای خاتمی زمانیکه آقای موسوی کاندید انتخابات شد کنار کشید و در محفلی اعلام کرد من مرد روزهای جمعه هستم و موسوی مرد روزهای شنبه. موسوی هم واقعا نشان داد که مرد روزهای شنبه است و در میدان ماند. مردم هم دائما به حکومت هشدار می دادند که اگر موسوی دستگیر شود ایران قیامت می شود. حال بیش از یک سال از حصر موسوی و کروبی میگذرد و همان مردم احساس هیچ مسئولیتی نکرده و هیچ قیامتی هم به راه نینداخته اند. تنها اتفاقی که افتاده این است که حال همه فشارها مجددا به خاتمی منتقل شده و او مرکز نگاه ها است بدون اینکه مشارکت اجتماعی مطالبه محور و ملموسی از طرف مردم در راستای همان شعاری که بارها سر داده بودند صورت گرفته باشد. به عنوان نمونه ای دیگر هیچوقت فراموش نمی کنم زمانی را که آقای گنجی در زندان اعتصاب غذا کرده بود و همه مردم به شدت هر چه تمامتر او را از پشت کامپیوترهایشان حمایت می کردند، گنجی را قهرمان ملی و سمبل مقاومت می نامیدند و مطابق معمول هزاران الفاظ شاعرانه نثارش می شد، تا اینکه او از فرط ضعف و بیماری به بیمارستان میلاد منتقل شد و عده ای از فعالین سیاسی از مردم دعوت کردند که با گل و شیرینی در روز معینی جلوی بیمارستان جمع شوند ولی در روز معهود از همان مردم قهرمان ساز هیچ خبری نبود. کتاب جامعه شناسی نخبه کشی این خصوصیت قهرمان خواه و در عین حال نخبه کش ما را به بهترین وجهی تصویر کرده است.

۴) مردم به اپوزیسیون خارج از کشور نگاه چندان جدی ندارند وگرنه طبعا حضور یا عدم حضور آقای خاتمی در انتخابات اینقدر وزن پیدا نمی کرد.

۵) اپوزیسیون خارج نشین هم به خودشان نگاه جدی ندارند. کافی است نگاه کنید به حجم مطالب منتشر شده در سایتهای رسمی گروه های مختلف اپوزیسیون و یک آمار ساده بگیرید که در چند روز گذشته چند درصد از مطالب و برنامه هایشان به نفس انتخابات و آثار آن پرداخته است و چند در صد از میان تمام مسائل انتخابات فقط روی آقای خاتمی تمرکز کرده است.

۶) آقای خاتمی بار اولی نیست که بر خلاف نظر و انتظار غالب عمل میکند. بارها این اتفاق افتاده است و هر بار هم برای مدتی اعتراص ها بالا گرفته و فضا شلوغ شده است ولی همان معترضان برای حرکت های سیاسی بعدی همچنان مهمترین مرجعشان چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم آقای خاتمی بوده است. از همین الان قابل پیش بینی است که پس از مدتی وقتی دوباره بزنگاه سیاسی جدیدی پدیدار شود (مثلا انتخابات ریاست جمهوری یا هر چیز دیگری) باز هم همین مردمی که خاتمی را برای مرتبه چندم به زباله دانی تاریخ حواله داده اند دست به دامن او خواهند شد.نتیجهء ساده ای که از این واقعیت می توان گرفت این است که در نظر قاطبه مردم آقای خاتمی در حال حاضر تنها فردی است که می تواند حرکتهای سیاسی معترضین را رهبری کند.

۷) اگر بندهای ۴و۵ و ۶ درست باشند در آن صورت باید نتیجه دیگری هم گرفت و آن اینکه مردم به این آگاه هستند که هر نوع تغییری در شرایط ایران باید از داخل ایران سازماندهی شود به همین دلیل هم روی رفتار آقای خاتمی (که تنها مهره قابل اعتنای آنها است) اینقدر حساس هستند.

۸) یکی دیگر از نکاتی که به وضوح می توان مشاهده کرد عدم وجود خط استدلالی روشن و دقیق در مطالبی است که تحلیلگران و فعالین شبکه های مجازی در ارتباط با آقای خاتمی عنوان کردند. درصد بسیار بالایی از نظرات در فضای مجازی بر علیه حرکت آقای خاتمی بوده است منتها تقریبا همه احساسی و بدون پشتوانه. یکی عکس پروفایل عوض کرده است، دیگری تصویر آقای خاتمی را با استفاده از تکنولوژی به شکلی مستهجن در آورده و تبلیغ می کند، آن سومی ویدئو کلیپی ساخته و ... مواردی مشابه اینها در فضای مجازی به شکل حیرت آوری موج می زند. در میان تحلیلگران هم وضع چندان بهتر از این نیست و تعداد نقدهای مستدل از انگشتان یک دست فراتر نمی رود. عمده اظهار نظرها به جای استدلال و تحلیل با شعر یا مطالب عرفانی و ادبی همراه است که در میان اکثر فعالین ما رایج است و البته فی نفسه بد نیست ولی وقتی در جای درست از آن استفاده نمیشود فقط باعث سست شدن قوام مطلب می گردد. به عنوان نمونه یکی از تحلیلگران آقای خاتمی را ریاکار دانسته و عنوان کرده است که او زمانی دردی کش است و در محفلی حافظ. خاتمی هر ایرادی داشته باشد قطعا دورو و ریا کار نیست. اتفاقا من به تاریخچه سیاسیون اخیر ایران که نگاه می کنم (چه در داخل و چه میان اپوزیسیون) فقط دو چهره تاثیر گذار را می یابم که از ابتدا یک تز فکری را نشر داده و تماما خود را نیز وقف آن کرده اند و هیچگاه هم از خط فکری خود عدول نکرده اند. یکی از این دو خاتمی است با گفتمان جامعه مدنی و منشور اصلاحات و دیگری هم به زعم من مرحوم داریوش همایون بود که از ابتدا خط فکری خود را مشخص کرده بود و بر سر آن تا آخر ایستاد علیرغم تمام ناملایماتی که حتی از سوی همفکران خودش تحمل کرد. کنش سیاسی آقای خاتمی از پشت همین منشور اصلاح طلبی قابل درک و قابل نقد است و نه با معیارهای احساسی و شخصی. ممکن است ما با نوع نگاه او به مسائل و حرکت اصلاحی مخالف باشیم ولی این به هیچوجه ما را مجاز نمیکند که بدون کوچکترین استدلالی خاتمی را ریاکار بدانیم بخصوص زمانی که در مقام یک تحلیلگر سیاسی سخن می گوییم. خاتمی هیچوقت دردی کش نبوده و بدمستی نکرده است، این ما بوده ایم که مستانه فکر خود را و ایده آل شخصیمان را به دریچه ذهن او منتقل کرده ایم و وقتی مستی از سرمان پریده و متوجه شده ایم باز هم به مستی دیگری روی آورده ایم و این بار در بدمستی هایمان او رابه بدترین وجه ملامت کرده ایم. این احساسی بودن استدلال ها فقط مربوط به مخالفین حرکت اخیر آقای خاتمی نیست. موافقین او هم در همین چاه افتاده اند. آنها از یکطرف بی نهایت جا خورده و غافلگیر شده اند به گونه ای که حتی قدرت فکر کردن ندارند و از آن سو چنان هجمه ای از رکیک ترین الفاظ بر آنان باریدن گرفته است که بسیاری از آنان را هم به واکنشهای احساسی واداشته است.

۹) پس از اینکه آقای خاتمی توضیح کوتاهی در تبیین چرایی رای دادن خود به مردم ارائه کردند نوع واکنش ها تغيير محسوسی نکرد. نارضایتی افراد عادی مرا چندان متعجب نساخت چون توضیح آقای خاتمی حداقل در سطح عامه چندان قانع کننده نبود، ولی انتظار شخصی من از خبرگان سیاسی این بود که به جزییات و زوایای ناپیدای حرفهای آقای خاتمی توجه بیشتری کنند. بسيار راحت است که تمام حرف ها را توجيهاتی نامربوط و بچگانه بدانيم و خاتمی را به ترسو بودن محافظه کار بودن و يا چيزهايی از اين قبيل متهم سازيم، اما سوال جدی اينجاست که در ازای این کار چه چيزی به دست خواهيم آورد؟

کلام آخر:

الف) خاتمی سر بسته حرف زد ولی آدرس بسیاری از دغدغه هایش را به ما داد. او گفت که بین عدم ارائه لیست انتخاباتی به عنوان یک اعتراض مدنی و نفس رای دادن به عنوان یک حق شهروندی و تنها ابزار اصلاحات تفاوت قائل است. او رسما اعلام کرد که به اصول انقلاب و قانون اساسی همچنان پایبند است. او تلویحا گفت که برای جلو رفتن اصلاحات چاره ای جز مفاهمه و آشتی ملی نیست. همچنین او سعی در دفع تهدیدات داخلی و خارجی را یکی از انگیزه های خود برای رای دادن دانست. بدون اينکه قضاوتی در مورد کيفيت توضيحات آقای خاتمی داشته باشم می خواهم از این توضیحات نقبی به ذهن خاتمی بزنم و تلاش کنم تا خود را به جای او بگذارم و از زاويه ديد او به شرايط ايران نگاه کنم. در اين صورت من ايران را مانند مخزن آبی می بينم که زمانی آبش زلال بوده ولی در حال حاضر بسیار کدر و گل آلود است. من یا باید کل آب مخزن را عوض کنم و آن را با آب روان جایگزین سازم و یا باید تمام تمرکز خود را روی این بگذارم که آب زلال را قطره قطره و با صبر و حوصله داخل مخزن کنم و در عین حال مخزن را آرام آرام هم بزنم تا به تدریج گل و لای بزرگ سر ریز شده و از مخزن بیرون ریزد و ناخالصی های کوچکتر در آب زلال حل شوند. روش اصلاحی آقای خاتمی به زعم من این دومی است. حال ما باید تکلیف خود را با آن مشخص کنیم. اگر به این روش مومن هستیم باید بپذیریم که راهی طولانی در پیش است و در مقاطعی هم ممکن است تلخی های آب بیشتر شود ولی برایند حرکت به سمت خلوص است.

ب) اینگونه هم می توان به قضیه نگریست. اگر ما هدف نهایی خود را دموکراسی خواهی در عین حفظ تمامیت ارضی و منافع دراز مدت ملی قرار دهیم در آن صورت باید یادمان باشد که دموکراسی خواهی یک جبهه است و خاتمی و تفکری که او نمایندگی میکند تنها یک ضلع از آن. او با نگرش و اهداف خود در این جبهه حاضر است و طبعا انتظارات ما از او هم باید مطابق گفتمان او باشد. خاتمی بارها اعلام کرده که به حفظ نظام علاقه دارد و اصلاحات او از این چارچوب می گذرد. ما در جبهه دموکراسی خواهی باید این قابلیت را داشته باشیم که برای اهداف خود استراتژی تعریف کنیم و تاکتیک های مناسبی را بیابیم که استراتژی ما را در دراز مدت محقق می کنند. حرکت اخیر خاتمی را می توان تاکتیکی دانست که ظاهرا در خلاف جهت استراتژی های تعیین شده قبلی است ولی در نهایت به پیشبرد گفتمان دموکراسی خواهی کمک می کند.

پ) جای انکار نيست که توضيحات اخير آقای خاتمی برای قشر وسيعی از مردم قابل درک نبوده است. به اعتقاد این قلم آقای خاتمی باید یا به شکل مستقیم و یا از طریق معتمدان نزدیک خود مجددا با مردم گفتگو کند و نقطه نظرات خود را به زبان قابل فهم تری به گوش آنان برساند. آقای خاتمی تا بحال علیرغم تمام فراز و نشیب هایش معتمدترین فرد نزد مردم بوده است. این جواهر گرانبها را نباید از دست بدهد. خاتمی تنها کسی است که همچنان روی خط بسیار نازکی که دو جناح داخل را به هم وصل میکند راه میرود که درست مانند حرکت بر روی لبه یک پرتگاه عمیق است ( به همین دلیل هم اینگونه مورد تاخت و تاز چپ و راست است). اگر او هم از این پرتگاه بیفتد مسلما با توجه به عدم آمادگی مردم برای تغییر اوضاع داخلی، ایران می تواند به سمت هرج و مرج برود. تنها راه ماندن روی این خط حایل گفتگوی شفاف است.

 


نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

داستان حقیقی مردی که خود را رهروی او می خوانند..

Posted: 08 Mar 2012 08:50 AM PST



آنگاه که علی (ع)  مرد، مردم زمانش باور نمی کردند او نمازی هم می خوانده که در مسجد شهید شده باشد.

· وقتی در زمان ابوبکر، ابوسفیان به او پیشنهاد اقدام مسلحانه برای بدست گرفتن قدرت را داد، محکم رد کرد.

· وقتی شورشیان، خانه عثمان را محاصره کردند و آب را بروی اهل خانه بستند، پسرانش را به محافظت از خانه گماشت و به اهل آن آب رساند.

· وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بیسابقه از او خواستند که حاکم شود گفت “مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید، من هم کمکش میکنم”. اینطور که برخی میگویند نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی استفاده کند.

· اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد. بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت “به خانه روید و مطیع باشید”. گفت “در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد به حق کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگهم دارد”.

· سعد ابن ابی وقاص، مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد، نه خانه را برسرش خراب کرد، نه در خانه حبسش کرد و نه حتی علیهش سخن گفت و “خواص بی بصیرت” خواندش.

· طلحه و زبیر، به بهانه حج، مدینه را ترک کردند تا در مکه به عایشه بپیوندند و جنگ راه بیندازند. به آن دو گفت “میدانم حج نمی روید!”؛ اما با این وجود نه جلو رفتنشان را گرفت، نه به جرم فتنه گری در خانه حبسشان کرد، و نه اصلا بر سابقه جهادشان خط کشید و “سران فتنه” خواندشان.

· شب جنگ جمل، زبیر را صدا زد و با ذکر خاطره برادری سابقشان و سابقه جهادشان با هم در محضر پیغمبر، دل او را لرزاند و از جنگ منصرفش کرد. سلاحش “کلمه” بود. “غلام آن کلماتم که آتش انگیزد”.

· روز جمل، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش گفتند شروع کنیم. او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد” (خدایا شاهد باش). سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند. یاران گفتند شروع کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”. تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت “خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم” آنگاه شمشیر کشید. ماجراجو و جنگ طلب نبود.

· بعد از جنگ، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت “کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم!”. حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت.

· سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند. با زنان، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند، اینطور بود.

· کسانیکه با او جنگیدند را “محارب و منافق و فتنه گر” نخواند، گفت “برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”.

· نگذاشت در جنگ صفین، یارانش جواب شعارهای زشت یاران معاویه را بدهند. گفت “من بدم می آید که شما زشت گویی کنید، بهتر آنست که از کارهایشان بگویید و حال و روزشان را یاد کنید و به خدا بگویید خدایا خونهای ما و آنها را حفظ کن!”.

· در میانه صفین، درست سر بزنگاه و آنجا که بقول مالک اشتر “فقط چند قدم و ضربت شمشیر تا خیمه معاویه مانده بود”، مردم نامردمش دست از جنگ کشیدند، جز سلاح “کلمه” سلاح دیگری بر این نافرمانان نکشید. حتی اختیار جنگش دست مردم بود. به جای مردم تصمیم نمی گرفت و نظر برحق خودش را به مردم تحمیل نمی کرد. وقتی قرار بر مذاکره و حکمیت شد، او خواست که مالک اشتر یا ابن عباس را بفرستد، مردمش مخالفت کردند و ابوموسی اشعری را فرستادند، و او باز رای برحق خودش را به مردمش تحمیل نکرد و در عمل میزان را رای مردم قرار داد و جز سلاح “کلمه” به کار نگرفت.

· خوارج مسلح، در کمال آزادی علیه اش تظاهرات میکردند، نه گفت از من اجازه بگیرید، نه سرکوبشان کرد.

· خوارج مسلح، در کمال امنیت در مسجد خدا، وسط نماز جماعت، با صدای بلند برضد او شعار می دادند و او خطاب به خود این آیه را می خواند “فاصبر، ان وعد الله حق”. همین! نه شکنجه، نه تجاوز، نه اعدام.میگفت “نباید چیزی را از شما پنهان کنم جز در جنگ”.

· وقتی شنید در مرز کشور تحت حکومتش، مهاجمان خارجی به خانه مردم ریخته اند و غارتگری کرده اند، نگفت “سیاه نمایی نکنید”. خودش اپوزیسیون خودش شد و خبر را به مردم گفت و گفت “مرد مسلمان باید از غم این حادثه بمیرد”!

· بارها خودش مردم را به نظارت بر خودش دعوت کرد و انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست!

· مرحوم مطهری با ذکر شواهدی از گفتار و رفتارش، تلویحا او را “لیبرال” خواند! آنجا که در کتاب “آینده انقلاب” گفت “تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلام هست”.

· مردم که میگفت فقط مسلمانها را نمی گفت. خودش به صراحت گفت که “مردم یا با ما همدین اند یا همنوع”؛ یعنی حرمت و حقوق همه باید محفوظ باشد.

· به منصوبانش میگفت “مبادا مانند گرگ درنده به جان مردم بیفتید و خوردنشان را غنیمت شمرید”.

· هیچگاه در خانه مردم را نشکست و حرمت حریم خصوصیشان را، حتی آنجا که دانست بساط فحشا پهن است، نقض نکرد.

· به قاضی چنان امنیت و استقلالی داده بود که علیه خودش حکم کرد!

· به از کارافتاده ها مقرری داد.

· در سفری، وقتی که مردم دنبال مرکبش دویدند، ذوق نکرد، برعکس برسرشان فریاد زد! مردم را خوار نمی خواست.

· صورتش را نزدیک آتش می برد و می گفت “بچش علی، این سزای حاکمیست که مردمش را فراموش کند”.

· خدمات دولتهای قبل را ستود، بویژه برای عمر سنگ تمام گذاشت، نگفت آنها دزد و فاسد و خائن بودند و حق مرا خوردند!

· به معاویه نگفت “خدا حق حکومت را به من داده”. گفت “مردم مرا خواسته اند”.

· بر حاکمان واجب کرد که تا ریشه فقر را نکنده اند همسطح فقیرترین مردم زنگی کنند.

· در بستر مرگ گفت “مبادا در خون مردم بیفتید و بگویید وای علی کشته شد”.

 

اما علی هرچه از بد بودن و بد کردن هراس داشت، از بدنام شدن ذره ای نمی هراسید.

او فهمیده بود که نخستین گام در مسیر حق از خود گذشتن است.

(تو خود حجاب خویشتنی حافظ، از میان برخیز خوش آن كسـی كه در این پـرده، بی حجاب رود)

 

او برای حقیقت و زیبایی زندگی می کرد نه برای به به ها و به خوبی یاد شدن ها در ذهن مردمان...

اما چه بسیارند مردمانی که امروزه تن به لباس او پوشانده اند و از ترس جنجال چند شعبان بی مخ و اوباش مواجب گیر، از ظلم جانبداری می کنند، به این امید که شاید چند صباح باقی مانده را نیز با قدرت و ظاهر الصلاحی بگذرانند. حالا تاریخ هر چه در موردشان قضاوت بکند، بکند.

وقتی نگهم به تن مریض این سران عمامه بر سر نگاه می کنم، نمی دانم آنکه حقیقت را باور ندارد و خدایی نمی شناسد، رکوع و سجودش را به کدامین قبله در مقابل دوربین ریا ادا می کند؟


نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

تاراج بیت المال

Posted: 08 Mar 2012 08:36 AM PST

کیان


هر گاه سخن از عدالت و دقت نظر در هزینه کرد بیت المال مطرح می شود بدون شک نام حضرت علی (ع) در ذهن مان خود نمایی می کند.

ایشان نماد عدالت خواهی و نماد راستین حاکم اسلامی است. هنگامی که برادرش از وی تقاضای مقدار بیشتری سکه می کند در حالی که نیازمند هم میباشد حضرت با گرمای آتش شمعی هشدار می دهد که اگر تاب وتحمل آتش دوزخ را داری می توانی از بیتالمال بیش از حق خود برداری.

حال نظری بیافکنیم بر امروز حکومت اسلامی خودمان که گوش فلک را صدای داشتن حکومت علوی مان کر نموده است.

آیا حکومت عادل است؟ آیا دقت نظر و حساسیت بر نگهداری و هزینه کرد بیت المال وجود دارد؟

جواب را باید در حقیقت جامعه جستجو کرد. شکاف طبقاتی هر روز عمیق تر می شود و فاصله بین ثروتمندان و فقیران هر روز بیشتر میگردد. بر ثروت ،ثروتمندان افزوده می شود و بر فقر ، فقیران نیز هم. چه کسی مسول است؟

هر چند وقت یکبار خبر اختلاسی بزرگ را می شنویم که قطعایکی از بین صد ها اختلاسی است که انجام میشود،براستی چه کسی مسول است؟

متاسفانه دزدان و غارتگران را بر در خزانه گماشته اند.

در سال 1387 رییس دیوان محاسبات که باید جلوی سوئ استفاده و تخلف دولت را در هزینه کرد بودجه بگیرد.در حالی که میدانست موارد تفریق و انحراف از بودجه بسیار زیاد است، اعلام کرد که دولت احمدی نژاد پاک ترین دولت پس از پیروزی انقلاب است.

چه کسی این سخنان را می گوید؟آقای رحیمی . کسی که خود چندین پرونده فساد مالی و رانت خواری و اختلاس را در پرونده درخشان کاری دارد.این فرد درسال 1371 هنگامی که اولین پست دولتی اش را در مقام استانداری کردستان گرفت پرونده فساد مالی و تخلف اداری دارد تا همین امروز که معاون اول رییس جمهور است.

این فرد به خاطر رابطه خانوادگی با آقای یزدی ،رییس دیوان محاسبات می شود. سپس در اواسط دوران ریاست جمهوری دروغین احمدی نژاد او را با وجود صدها تخلف و فساد مالی جانشین پیامبر معرفی می کند و بعد هم می شود معاون اول رییس جمهور و به این ترتیب بزرگ ترین اختلاس تاریخ ایران در این دوره رقم می خورد.
می خواهم توجه شما را به گوشه ای از برنامه بودجه سال 91 که همین رییس جمهور انتصابی و معاونین محترم اش تهیه کرده اند جلب کنم. میلیاردها تومان بیت المال به نام دین و به کام اطرافیان رییس جمهور. به جدول زیر توجه کنید.

هر چه هم که فریاد وااسفا از این مصیبتی که مردم ایران گرفتارش شده اند و از این نگرش کوته نظرانه به امور اجرایی و اداری کشور بلند شود کم است.

نمی دانم بر سر این ملت آزادیخواه و مسلمان و انقلابی چه آمده است که در حدود 40 سال پیش تحمل کوچک ترین بی دینی و بی عدالتی را نداشت، ولی اکنون جلوی چشمش به اسم دین بزرگ ترین بی عدالتی ها و فسادها را رقم میزنند و همگان ساکت می مانند.بیت المال تاراج می شود همه سکوت می کنند ، جوانان برومند مان را در خیابان ها می کشند همه سکوت می کنند، روشنغکران و دلسوزان ایران وانقلاب را زندانی می کنند همه سکوت می کنند، میر حسین موسوی ،کسی را که ملت به او اعتماد دارد و به او رای می دهد تا جلوی بی عدالتی را بگیرد به راحتی حصر خانگی می کنند و باز هم همه سکوت می کنند.

برای رسیدن به انقلاب اسلامی و برگرداندن استقلال و آزادی به کشور ایران شریف ترین فرزندان این مرز و بوم در طول سالهای قبل و بعد از انقلاب جان خویش را فدا کردند تا انقلاب شکل بگیرد و قدرتمند شود .نه این که بدین سان مجاهدت ها و عقاید و مذهب و حثیت شان بازیچه دست نامحرمان و نااهلان شود.
 



نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.
 

از آن خواهر‌زاده تا این خواهر‌زاده

Posted: 08 Mar 2012 08:09 AM PST

عبدالرحیم رضوانی
آن خواهرزاده را شهید کردند تا دائیش را از احقاق حق باز دارند.این خواهرزاده می گوید رأی دائیش راه را بر افراطیون مسدود کرد

 


سید علی حبیبی موسوی خامنه، خواهر زاده ی مهندس میرحسین موسوی بود. محمد رضا تابش خواهر زاده حجت الاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی است. دو مصاحبه مرتبط با این دو خواهرزاده در کنار هم خواندنی است


آن خواهر زاده


سید علی حبیبی موسوی ظهر عاشورای سال ۱۳۸۸ در خیابان شادمان ناجوانمردانه به شهادت رسید. برادر سید علی دو دهه قبل در میدان جنگ به شهید شده بود. از آن شهید دو فرزند خردسال بجا مانده است. همسر شهید موسوی خانم فریبا جداری دی ۱۳۹۰ در مصاحبه با سایت کلمه در پاسخ به پرسشی در مورد اینکه آقای علی موسوی همواره در ایام انتخابات همراه آقای موسوی بوده اند و آیا احتمال این را می دادند که چنین اتفاقی رخ دهد می گوید: برای همین هم ایشان انتخاب شد. ایشان کسی بود که بسیار به دایی اش علاقمند بود و خود آقای موسوی هم علاقه ی ویژه ای به علی آقا داشت البته آقای موسوی برای همه ما بسیار عزیز است و این روزها که ایشان در حصر هستند برای همه ی ما سخت است و دلتنگ ایشان هستیم و دلمان می خواست که هر چه زودتر حصر شدگان و زندانیان هرچه زودتر آزاد می شدند.


پرسش دیگری که همسر شهید علی موسوی با لحن محکمی به آن جواب منفی می دهد این بود؛ آیا بعد از کشته شدن همسرتان هیچگاه پشیمان شدید و یا آرزو کردید که ای کاش همسرتان در فعالیت های انتخاباتی همراه آقای موسوی نبود تا چنین اتفاقی هم برایشان رخ نمی داد؟ وی با بیان اینکه هرگز پشیمان نیستم و به راهی که همسرم رفته است افتخار می کنم، تصریح می کند: گاهی وقت ها پیش خودم فکر می کنم اگر علی آقا زنده بود ان همه ظلمی که در حق دایی اش شده است را تحمل نمی کرد. شاید خوب شد که نیست و نمی بیند چه مظلومانه عده ای را در حصر و حبس کردند، شاید هم اگر علی آقا زنده بود آنها دوباره تحملش نمی کردند یک جایی مقابل خیابان اختر که الان دایی شان همانجا در حبس است او را به شهادت رسانده اند. من همیشه به همان آقایان گفته ام به همسرم افتخار می کنم و پشیمان و ناراحت نیستم که ایشان چه راهی را انتخاب کرد.


این خواهرزاده


محمد رضا تابش اکنون برای چندمین بار نماینده مجلس شورای اسلامی از اردکان است. او در انتخاباتی نامزد نمایندگی مجلس شد که اصلاح طلبان و سبزها به دلیل عدم تحقق حداقلهای یک انتخابات آزاد و سالم در آن شرکت نکردند. آقای تابش در مصاحبه مورخ ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ با سایت الف سخنان مهمی بر زبان رانده است. وی سخنان قبل از انتخابات آقای خاتمی را نه «شرط گذاری» برای نظام بلکه نقدی دلسوزانه از سوی یک اصلاح طلب معتقد به نظام و رهبری می داند.


تابش تاکید می کند که «با حضور آقای خاتمی نقشه بدخواهان نظام خنثی وبهانه جویی تندروهای داخلی نیز ابتر ماند که درصدد قرار دادن آقای خاتمی در مقابل نظام بودند». حضور رییس جمهور سابق در انتخابات به گفته این نماینده مجلس «مایه گذاشتن از آبرو» برای خاتمی بود که « در چند روز گذشته به شدت تحت فشار بوده» است.


وی در گفتگو با الف اظهار داشت: اصلاح طلبی در هر صورت هنوز حضور دارد و اگر ما انتقاد و یا حرفی برای هم داشته باشیم در پای صندوق رای بیان می کنیم.


تابش در خصوص مطلبی که در بی بی سی فارسی بعد از رای دادن خاتمی منتشر شد نیز گفت: من در مورد کسی اظهار نظر نمی کنم اما تاکید می کنم که آقای خاتمی از آبروی خود با حضور پای صندوق رای در این مقطع مایه گذاشت و این تصمیم سختی برای وی بود و بازتابهای آن نیز در این چند روز قابل مشاهده بوده و فشار زیادی نیز بر ایشان در این چند روز وارد شده اما تعهد و دلبستگی ایشان به نظام و انقلاب و ارزشهای انقلاب و نظام را به خوبی نشان داد.


این نماینده اصلاح طلب مجلس حضور مجدد اصلاح طلبان در فضای سیاسی در آینده را بسته به نظر حاکمیت می داند:«اگر قرار باشد مجددا حاکمیت دست تندروها باشد و برخورد درستی با این موضع گیری نداشته باشند قضیه متفاوت است».


تابش می گوید: حرکت آقای خاتمی راه رابرای افراطیون خارج از کشور مسدود کرد اما در خصوص تندروهای داخلی باید کنترل شوند.
 

تابش انتخابات مجلس را بسیار آرام و مطلوب نظر اصلاح طلبان توصیف می کند و علت آن را نیز«مواضع حکیمانه و سنجیده رهبری» و «عدم سخت گیری تایید صلاحیتها» می داند. وی موضوع شرط گذاشتن برای نظام را سناریوی افراطیون هر دو جناح می داند که با تحریک عده ای از آب گل آلود ماهی می گرفتند.



نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

انتشارات ثالث به جمع ناشران بلاتکلیف و معلق پیوست

Posted: 08 Mar 2012 06:00 AM PST

با تصمیم وزارت ارشاد

جـــرس: در ادامه اِعمال محدودیت ها و فشار بر ناشران و کتاب فروشی ها، وزارت ارشاد اعلام کرده است که از این پس کتاب‌های انتشارات ثالث مجوز دریافت نمی‌کنند. تا این ناشر غیر دولتی نیز به جمع ناشران بلاتکلیف یا معلق بپیوندد.


به گزارش مهر، خبر‌ها از اداره‌ کتاب وزارت ارشاد حاکی از آن است که از این پس، کتاب‌های انتشارات ثالث مجوز دریافت نمی‌کنند و به نظر می‌رسد این ناشر هم به جمع ناشران بلاتکلیف یا معلق پیوست.


بر اساس این گزارش، در حالی که به نظر می‌رسید با رایزنی هیئت مدیره‌ اتحادیه‌ی ناشران و کتابفروشان تهران با مسئولان اداره‌ کتاب و معاونت فرهنگی وزارت ارشاد، مشکل انتشارات چشمه حل شود اینبار خبر می‌رسد که نه تنها مشکل این ناشر که مباحثی از تعلیق تا لغو مجوز درباره آن مطرح شده بود، حل نشده بلکه مشکل جدیدی برای یک ناشر دیگر هم به وجود آمده است.


این گزارش می افزاید از اواسط هفته اداره‌ کتاب ارشاد هیچ کتابی را برای بررسی و دریافت مجوز از انتشارات ثالث دریافت نکرده است و هم‌چنین توضیحی مبنی بر دلایل این اتفاق و مدت زمانی که انتشارات ثالث نباید کتاب‌هایش را برای دریافت مجوز چه در حوزه‌ کارهای چاپ اولی و چه تجدید چاپی به اداره کتاب ارائه کند، داده نشده است و باید منتظر ماند تا معاونت فرهنگی وزارت ارشاد و یا اداره کتاب وابسته به این معاونت، توضیحات رسمی خود را در تایید و یا رد این خبر اعلام کنند.


انتشارات ثالث یکی از ناشران مطرح کشور است که فعالیت خود را از سال ۱۳۷۵ آغاز کرده و تاکنون موفق به چاپ صدها کتاب ادبی و پژوهشی شده است.



محکومیت احمد غلامی، فعال مطبوعاتی، به یک سال حبس تعلیقی

Posted: 08 Mar 2012 05:11 AM PST

جـــرس: احمد غلامی، روزنامه‌نگار و نویسنده، به یک سال حبس تعلیقی محکوم شد.


به گزارش ایسنا، اتهام غلامی فعالیت تبلیغی علیه نظام بوده و بر همین اساس، به استناد ماده ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی به یک سال حبس محکوم شده که این محکومیت به‌مدت پنج سال به حالت تعلیق درآمده است.


بر اساس گزارش مذکور، این حکم از سوی رییس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به غلامی ابلاغ شده است.


این نویسنده آذر ماه سال گذشته در روزنامه شرق بازداشت و پس از سه هفته با قرار وثیقه آزاد شده بود.