جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


به یاد وحید میرزاده و خوبیهایش

Posted: 02 Mar 2012 09:20 AM PST

حسن یوسفی اشکوری
از جمعیت «جنبش مسلمانان مبارز» بودند و بعدها در جریان تحولات این جمعیت دینی و سیاسی جدا شده بودند


می گویند عمر طولانی این عیب را دارد که آدمی شاهد مرگ عزیزان بسیاری هرچند جوان تر از خود خواهد بود. من اما هنوز در سن و سالی نیستم که مشمول این عیب شده باشم، اما تا همین جا نیز این عارضه را به تلخی تجربه کرده ام. از ۳۳ سال پیش، اوان انقلاب، تا کنون، دو موج مرگ تلخ عزیزترین و ناب‌ترین دوستان و یاران و همفکرانم را از سر گذرانده ام. یکی در سالهای ۶۰-۶۱ و دیگر در سال ۹۰.


در آن سالهای پر امید و پر شور اوائل انقلاب، تندبادی که وزید و همه چیز را در گرد و غبار سیاه خود فروبرد و جمعی از بهترین جوانان میهن را به نابودی و کام مرگ کشید، در این میان شماری از دوستان و همراهان جوانم را نیز از دست دادم. گرچه در آن زمان این یاران دوران مبارزه بر ضد ستم و بیداد شاهی تقریبا هم و سن و سال من بودند اما غالبا چند سالی کوچکتر. من در آن زمان حدود ۳۰ سال داشتم اما تا آنجا که به یاد می آورم اکثر دوستان از دست رفته کمتر از آن بودند. دوستانی عزیز و فداکار و مخلص در شهرهای مختلف ایران یعنی هر جا که در دهه چهل و پنجاه سفر کرده بودم و فعالیتهای فکری و تبلیغی داشته ام. از خمین و گلپایگان و آباده و اراک بگیرید تا تهران و گرمسار و سمنان و شهرهای شمالی در گیلان و مازندران که سرزمین و وطن من به شمار می آمدند. بیش از همه دوستانی در رودسر و رامسر و شهسوار (تنکابن بعدی) از دست دادم. گرچه بخشی از افکار و مشی سیاسی و وابستگی تشکلاتی و رفتارشان را نمی پسندیدم اما هرچه بود آن جوانان (حداقل شمار زیادی از آنان) مستوجب مرگ نبودند. تلخی مرگ تراژیک آن دوستان هنوز در کام من هست و قطعا تا پایان زندگی نیز با من خواهد بود.


اما موج دوم و تلخ تر از دست رفتن دوستان و یاران در سال ۹۰ یعنی همین سال شومی است که در آن هستیم و خوشبختانه رو به زوال است و پایان. در این سال دوستانی چون مهندس عزت الله سحابی، هاله سحابی، هدی صابر و مهندس وحید میرزاده ناباوارنه پر کشیدند و رفتند. در این میان اگر سحابی بزرگ سن و سالی داشت و شاید مرگش چندان دور از انتظار نبود، اما و دریغ که سه دوست دیگر در نیمة عمر بودند و حداقل از من حدود ده سالی جوان و هنوز گمان رفتنشان نبود. به ویژه که خانم هاله سحابی و هدی صابر به تیغ ستم و بیداد حکومتی بر خاک افتاده و با مرگ مظلومانة و تراژیک خود به ستم حاکمان و مظلومیت ستمدیگان شهادت و گواهی دادند و به کاروان دراز شهیدان پیوستند.


اما این آخری را هرگز باورمان نبود. وحید را می گویم. تازه شانه‌های ناتوان ما از بارگران غم یاران از دست رفته اندکی می آسود که خبر بیماری خطرناک و سپس مرگ ناباورانه او ناتوان و تلخ کاممان کرد. دخترم خبر داد که میرزاده به بیماری سرطان دچار شده و تحت عمل جراحی قرار گرفته است. گویی کوه سنگی بر سرم آوار شد. به خانه اش تلفن زدم. همسرش گوشی را بر داشت. گزارشی داد و از اصل بیماری و گردش کار مداوای وحید و از رنج و دردی که تحمل می کند گفت. خواستم با آقا وحید هم صحبتی بکنم که همسرش گفت نمی تواند حرف بزند. اما گویا خود متوجه شد و خواست که سخنی بگوید. گوشی را به دستش دادند. چند کلمه‌ای گفتم، او هم چند جمله‌ای گفت، اما کلماتش چنان آرام و گنگ و مبهم بود که به واقع چیزی نشنیدم. اخیرا در تماس تلفنی خبردار شدم که در بیمارستان است و به کما رفته است. سپس خبر درگذشتش رسید و غممان کامل شد. خدایش رحمت کند و غفران الهی شامل حالش و تسلیت به تمام بازماندگان و به ویژه به همسر خوب و با فرهنگ و استوار و دختران عزیز و خوبش.


*


وحید میرزاده را از دوران مجلس اول می شناختم. با سه یار همیشگی و همراه و همفکر و همراه یکجا آشنا شدم: سعید رشتیان، سعید درودی و وحید میرزاده. از جمعیت «جنبش مسلمانان مبارز» بودند و بعدها در جریان تحولات این جمعیت دینی و سیاسی جدا شده بودند. از آن زمان به بعد گاه این سه یار دبستانی را می دیدم و گپ و گفتگوهایی با هم داشتیم. اما ارتباط با این دوستان از سال ۶۶ بیشتر و نزدیکتر شد. روزی در پائیز آن سال این سه تن به دیدنم آمدند. سخنان این بود که باید کاری کرد. همه اتفاق نظ داشتیم که مشکل بنیادین جامعه فقر فرهنگی و کمبود آگاهی عمومی است و یکی از علل انحراف انقلاب نیز همین مسئله بوده است. پس از چند ساعت گفتگو و تبادل نظر به این نتیجه رسیدیم که نشریه‌ای تئوریک‌سیاسی منتشر کنیم. اما برای ورود جدی به عرصه عمل و برای آمادگی بیشتر و در واقع آزمودن خودمان قرار شد فعلا گاهنامه ای ادواری منتشر کنیم. البته ضمنا می خواستیم برخورد و سیاست فرهنگی و مطبوعاتی دولت و وزارت ارشاد را هم بیازماییم و این که به ما غیر خودیها مجوز کار مطبوعاتی می دهند یا نه. در آن سالها آقای خاتمی وزیر ارشاد بود اما سیاست ارشاد تابع سیاست کلان «نظام مقدس» بود و سیاست نظام هم حول خودی و غیر خودی تنظیم شده بود و غیر خودیها تقریبا از تمام امکانات مطبوعاتی محروم بودند.


به هرحال نخستین شمارة گاهنامه ما با عنوان «احیاء» در سال ۶۷ منتشر شد. این مجموعه در واقع حاوی مقالاتی بود که در قالب کتاب منتشر می شد تا مشکل قانونی پیدا نکند. از این رو می بایست هر شماره برای مجوز به ارشاد می رفت. کتاب اول بدون مانعی مجوز گرفت و منتشر شد. شماره دوم در سال بعد انتشار یافت اما به زودی تجدید چاپ شد ولی ارشاد از توزیع آن جلو گرفت. اما پس از ماهها توقیف سرانجام اجازه نشر یافت. داستان انتشار احیاء خود یک فصل جالبی از موانع فرهنگی و کارنامة نامقبول مطبوعاتی دولت جمهوری اسلامی (حتی در دوران وزارت فرهنگی‌ترین وزیر ارشاد آن) است که ناگزیر از آن می گذرم. پنجمین شماره را در سال ۷۱ منتشر کردیم و پس از آن برای همیشه متوقف شد. دلیل آن نیز این بود که شمارة پنجم پس از حدود هشت ماه توقیف سرانجام به این شرط اجازه انتشار یافت که آخرین شماره باشد. دلیل اصلی ممانعت البته محتوای نشریه بود اما در عین حال ایرادهای قانونی و شبه قانونی نیز مطرح بود. ما پس از یک دورة تمرین و آمادگی برای انتشار یک ماهنامه و با فصلنامه خوب از انجام این آرزو باز ماندیم. در تدوین و انتشار این مجموعه بار اصلی بر دوش رشتیان، درودی و میرزاده بود گرچه عملا من به عنوان مدیرمسئول و سر دبیر آن بودم.


توقیف و توقف احیاء همزمان شد با انتشار مجلة «ایران فردا». من و این سه دوست فرهنگی و سیاسی به مهندس سحابی و ایران فردا پیوستیم. این سه دوست توانا و پر تلاش ضمن عضویت در هیئت تحریریه مجله هر کدام مسئولیت دبیری سرویس خاصی را هم بر عهده گرفتند. وحید دبیر سرویس تاریخ شد. رشتیان مدتی به عنوان سردبیر ایران فردا فعالیت کرد. از آغاز تا پایان کار ایران فردا (۷۱-۷۹) این سه قلو از ارکان مؤثر این نشریه مهم و مؤثر و محبوب بودند.


اما واقعیت این است که پس از توقیف ایران فردا و زندانی شدن مهندس سحابی و من و برخی اعضای دیگر مجله و چهار و سال و نیم مدت زندانم در بهار ۷۹، دیگر ارتباطم با همة دوستان و از جمله این سه دوست قدیمی و از جمله وحید میرزاده کم شد و پس از آزادی نیز چندان مستمر نبود. گرچه در تمام مرخصیهای دوران زندان وحید و خانواده اش از مهمانان دایمی در دیدارهایم بودند و بعد از آن نیز به مناسبتهایی هم را می دیدیم. در این چهار سال اخیر نیز بی‌ارتباط بودیم و تقریبا بی‌خبر.


اما وحید میرزاده انصافا از نیکان روزگار بود. گرچه شهرت دارد که در میان ایرانیان زندة خوب و مردة بد وجود ندارد اما بی‌هیچ گزافه‌ای وحید انسانی بود از جهات مختلف نمونه و کم مانند. شخصیتی بود: تحصلیکرده، فرهیخته، اهل مطالعه و تحقیق، نویسنده و اهل قلم، اهل سیاست و در عین حال کم ادعا و حتی کم حرف و بسیار محجوب و فروتن و اهل مدارا. این مجموجة خصائل و در واقع فضائل در کمتر کسی جمع می شود. وی دینداری و زیست مؤمنانه را با روشنفکری و نواندیشی با هم جمع کرده بود. زندگی و شغل شخصی را به تعهد اجتماعی و فعالیتهای سیاسی جمع کرده بود. در تاریخ معاصر تحقیق می کرد و در این زمینه تا حدودی اهل نظر و تأمل بود. اگر مقالات وحید در احیاء و ایران فردا و احتمالا جاهای دیگر جمع آوری شود (که امیدوارم دوستان به ویژه رشتیان و درودی به این کار همت کنند و حق دوستی دیرین بگذارند) خود از توان فکری و نظری او پرده بر می دارد. البته باید توجه داشت که ایشان مهندس بود و شغل و حرفه‌اش تحقیق و تألیف نبود.


وحید میرزاده به مقتضای سابقه و گرایشهای فکری و سیاسی اش، از فعالان ملی‌مذهبی شمرده می شد و پس از ظهور فعالیتهای سیاسی و انتخاباتی این مجموعه در سالهای ۷۵ به بعد در نهاد شبه تشکیلاتی «شورای فعالان ملی‌مذهی» حول مهندس سحابی فعالیت می کرد. با توجه به این صبغه‌های فکری و سیاسی طبعا به تمام چهره‌های شاخص و غیر شاخص این نحله علاقه مند و دلبسته بود اما تا آنجا که من به یاد می آورم وی به دو شخصیت بیش از همه علاقه داشت: دکتر محمد مصدق و مهندس عزت الله سحابی. خوشبختانه جریان ملی‌مذهبی واجد چهره‌های فکری‌دینی و سیاسی خوشنام و محبوبی است و وحید میرزاده همة آنها را می شناخت و به تمامی آنها حرمت می نهاد و قدر و ارج پیشکسوتان نامدار را می شناخت و از آنان می آموخت. از جمله بازرگان، شریعتی و پیمان. اما مصدق و سحابی در منظر میرزاده جایگاه ویژه‌ای داشتند و به طور خاص نسبت به مصدق بزرگ تعصب محققانه‌ای داشت. در زمینة نهضت ملی و شخص و شخصیت مصدق مطالعه و تحقیق می کرد و آثاری در این زمینه‌ها پدید آورده است. در این چهار سال اخیر گاه در سایتها می خواندم که وحید میرزاده پاسخ فلان نویسنده و گوینده را داده که در جایی دربارة مصدق سخنی به ناحق گفته بود. غالبا این نوع نوشته‌ها را برای من از طریق ایمیل می فرستاد.


وحید از نظر مشی سیاسی همان بود که دیگر بزرگان نحله ملی‌مذهبی بودند. از رادیکالیسم خاص صدر انقلاب فاصله گرفته بود. به ویژه در سالیان اصلاحات از حامیان جدی این تفکر بود. در سه سال اخیر نیز از حاملان و حامیان جنبش مدنی سبز به شمار می آمد. اهل مدارا و همگرایی بود و در این راه می کوشید و اصولا از ظرفیت ائتلاف خوبی برخور دار بود. به ویژه وی به دلیل کرد بودن نقش خوب و مؤثری در همگرایی های اصلاح طلبانه در میان کردان ایفا می کرد. به همین دلیل در آن نواحی از محبوبیت و اعتبار اجتماعی و سیاسی خوبی برخوردار بود. در انتخابات مجلس ششم نامزد ملی‌مذهبی در کرمانشاه بود و مورد تأیید نیز قرار گرفت. اما شب قبل از برگزاری انتخابات با دخالت غیر قانونی و ظالمانة شورای نگهبان شیخ احمد جنتی رد صلاحیت شد و از رقابت بازماند. ظاهرا گویا یقین پیدا کرده بودند که در کرمانشاه صاحب رأی نخست خواهد بود و این دیگر برای اقتدارگرایان قابل قبول نبود. بعدها روشن شد که قرار بر این بوده که از ورود تمام کاندیداهای ملی‌مذهبی به مجلس جلوگیری به عمل آید. چنان که پس از انتخابات با ابطال غیر قانونی بیش از هفتصد هزار رأی تهران دکتر عیرضا رجایی را از ردیف ۲۸ به بالای ۳۰ نفره تهران انتقال داده و حداد عادل را ظالمانه به داخل لیست تهران نشاندند. دریغ که وحید میرزاه در ۵۲ سالگی و در اوج پختگی فکری و سیاسی و توان اجرایی و مدیریتی و با بار انبوه تجارب مفید از جمع یاران رفت. دریغ!


با این همه سابقه و الفت چهار نفر «اهل احیاء» همچنان به قوت و قدرت خود باقی بوده و هست. گاه که همدیگر را می دیدیم خاطرات خوش آن چند سال همکاری و همفکری را زنده می کردیم و اصطلاح متداول بین ما «احیائیون» بود. اکنون وحید نابهنگام رخت سفر بسته و به سوی معبود پر کشیده است اما برای دو سعید آرزوی سلامتی و تلاش بیشتر برای تداوم راه ناتمام آن عزیز سفر کرده آرزو می کنم. اکنون مسئولیت تداوم راه آن عزیز بیش از همه بر دوش این دو بازمانده است.



نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

زیباکلام: از شرکت خاتمی در انتخابات شگفت‌زده نشدم

Posted: 02 Mar 2012 10:06 AM PST

برای بنده پیامکی آمد مبنی بر اینکه آقای خاتمی به همراه برادرش در انتخابات شرکت کرده و هر دو رأی داده‌اند

 
جرس: فعال سیاسی اصلاح‌طلب در پاسخ به این سؤال که آیا در انتخابات امروز شرکت کرده است، گفت: رأی دادن یک امر خصوصی و شخصی است.

صادق زیباکلام فعال سیاسی اصلاح‌طلب و استاد علوم‌سیاسی دانشگاه تهران ، در پاسخ به این سؤال که آیا امروز برای شرکت در انتخابات مجلس پای صندوق رأی حاضر شدید یا خیر؟ گفت: رأی دادن یک امر مخفی است و شما اگر اجازه دهید اظهارنظری نمی‌کنم.

وی افزود: بنده امروز در حوزه انتخاباتی حسینیه ارشاد حاضر شدم تا با تلویزیون الجزیره درباره انتخابات ایران مصاحبه کنم.

زیباکلام در پاسخ به این سؤال که حضور مردم در انتخابات را چگونه ارزیابی کردید؟ گفت: در انتخابات 22 خرداد سال 88 به حسینیه ارشاد رفته بودم و جمعیتی که در آن روز دیدم با جمعیتی که امروز در حسینیه ارشاد حضور داشتند، قابل مقایسه نبود.

این استاد دانشگاه تصریح کرد: جمعیت حاضر در حسینیه ارشاد در 22 خرداد سال 88 خیلی بیشتر از جمعیت امروز بود.

وی در پاسخ به این سؤال که نظر شما درباره شرکت آقای خاتمی در انتخابات امروز چیست؟ گفت:‌برای بنده پیامکی آمد مبنی بر اینکه آقای خاتمی به همراه برادرش در انتخابات شرکت کرده و هر دو رأی داده‌اند.

این فعال سیاسی اصلاح‌طلب اظهار داشت: بنده از این خبر خیلی شگفت‌زده نشدم برای اینکه با شناختی که از آقای خاتمی دارم شرکت وی در انتخابات امروز برای من تعجب برانگیز نبود اما نمی‌دانم صحت و سقم این خبر چقدر است.

زیباکلام خاطرنشان کرد: آقای خاتمی هیچ‌گاه نگفته بود که در انتخابات شرکت نکنید و در انتخابات شرکت نخواهم کرد و یا انتخابات را تحریم می‌کنم. آنچه که خاتمی گفت این بود که اصلاح طلبان در انتخابات آتی به صورت فردی و یا لیستی هیچ نامزدی نخواهند داشت.

استاد علوم‌سیاسی دانشگاه تهران در پاسخ به این سؤال که بالاخره آیا شما در انتخابات امروز شرکت کردید یا خیر؟ گفت: آنچه می‌توانم به شما بگویم این است که رأی دادن همیشه یک امر خصوصی و شخصی است و باید کم‌کم یاد بگیریم که رأی دادن را یک امر شخصی تلقی کنیم.

وی در پایان خاطرنشان کرد:‌ بنده امروز در حسینیه ارشاد برای مصاحبه با تلویزیون الجزیره حاضر شدم که در این مکان سرلشکر رضایی، حسن بیادی و حجت‌الاسلام پناهیان نیز حضور داشتند.

مدارس حوزه انتخابیه تهران برای شمارش آرا تعطيل شد

Posted: 02 Mar 2012 09:49 AM PST

 جرس: ستاد انتخابات استان تهران اعلام كرد كه فردا ـ شنبه ـ تمام مدارس نوبت صبح و عصر شهرهاي تهران، ري، اسلامشهر و شميرانات تعطيل است.

به گزارش ایسنا ستاد انتخابات استان تهران با صدور اطلاعيه‌اي، با اشاره به زمان‌بر بودن شمارش آرا در حوزه انتخابيه تهران، ري، اسلامشهر و شميرانات، اعلام كرد فردا (شنبه ـ 13 اسفند) تمام مدارس نوبت صبح و عصر اين شهرستان‌ها تعطيل است.

گازگرفتگی ۱۵۰ دانش‌آموز در جشن تکلیف

Posted: 02 Mar 2012 09:43 AM PST

 
جرس: رئیس ایستگاه ۹ آتش نشانی شهر ری از گازگرفتگی حدود ۱۵۰ نفر از دانش آموزان و والدین آن ها در مراسم جشن تکلیف خبر داد و گفت: ۱۱ نفر از آن ها به مراکز درمانی اعزام شده اند.

به گزارش مهر، عباس زارعی افزود: ساعت ۱۱:۰۹ دقیقه صبح دیروز گزارشی به ایستگاه ۹ آتش نشانی مبنی بر گازگرفتگی در یک تالار پذیرایی ارائه شد.وی گفت: حال فرد تماس گیرنده به حدی بد بود که امکان ارائه درست آدرس را نداشت اما بالاخره ماموران ما پس از ۳ دقیقه در محل حادثه حضور پیدا کردند.زارعی ادامه داد: محل حادثه تالار پذیرایی در ضلع جنوبی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بود که در آن مراسم جشن تکلیف ۴۰ نفر از دانش آموزان دختر به همراه خانواده هایشان برگزار می شد که بر اثر تجمع گاز مونواکسید کربن از بخاری فاقد دودکش این حادثه رخ داد و عده زیادی از دانش آموزان و والدینشان دچار مسمومیت شده اند.

رئیس ایستگاه ۹ آتش نشانی شهر ری اظهار داشت: با کمک ماموران، همه افراد را از سالن خارج کردیم و پس از آن اورژانس نیز در محل حضور پیدا کرد و ۱۱ نفر از افراد بد حال این حادثه که اغلب دانش آموز بوده اند به مراکز درمانی منتقل شدند.

پوتین: اگر رئيس‌جمهور شوم، مدودف نخست وزير روسيه خواهد بود

Posted: 02 Mar 2012 09:13 AM PST

 
جرس: پوتين گفت كه درصورت انتخابش به عنوان رئيس‌ جمهوري روسيه، ديميتري مدودف را نخست وزير خواهد كرد.

به گزارش ايسنا به نقل از خبرگزاري فرانسه، ولاديمير پوتين،‌ نخست‌وزير كنوني روسيه و نامزد انتخابات رياست‌جمهوري اين كشور‌ اظهار كرد: اگر مردم كشور به من اعتماد كنند و رييس جمهور شوم مدودف را نخست وزير خود خواهم كرد.

وي ادامه داد: واضح و صادقانه به مردم پيشنهاداتمان را بيان مي‌كنيم، اين چه ايرادي دارد؟

پوتين افزود: من و مدودف از قبل با همديگر توافق كرده بوديم كه يك نفر از ما براي رياست جمهوري كانديدا شود و با مشاهده اينكه طرفداران من از مدودف بيشتر بودند، من كانديداتوري خود را اعلام كردم.

پوتين در ادامه مشاهده مخالفت‌هاي مردمي را يك تجربه خواند اما گفت: تظاهرات اخير نشان دهنده‌ي اين است كه مقامات، قوه مجريه و نمايندگان بايد با اين اتفاقات و بد اخلاقي مردم برخورد جدي داشته باشند و به انتظارات آنها پاسخگو باشند.

با اين حال پوتين تاكيد كرد كه مطمئن است اكثر مردم روسيه طرفدار او هستند.

نخست وزير روسيه گفت: شما فكر مي‌كنيد كه اكثريت مردم مخالف من هستند؟ اين نتيجه در كدام نظرسنجي آمده است؟ شايد طرفداران من كم باشند اما همان‌ها اكثريت را تشكيل مي‌دهند.

من از حضور پرشور مخالفانم در انتخابات استقبال مي‌كنم.

پوتين در گفتگو با روزنامه تايمز نيز در خصوص تحولات سوريه گفت: مردم سوريه خود بايد تصميم بگيرند كه چه كسي زمامدار كشورشان باشد. من با بشار اسد، رييس جمهور سوريه هيچ رابطه‌ خاصي ندارم.

پوتين بيان كرد: وقتي بشار اسد به قدرت رسيد ابتدا به لندن و بعد به كشورهاي اروپايي ديگر سفر كرد. ما رابطه‌ي خاصي با سوريه نداريم و فقط خواهان تمام شدن ناآرامي‌ها هستيم.

وي همچنين گفت كه هنوز هيچ تصميمي براي باقي ماندن در قدرت پس از سال 2018 نگرفته است.

پوتين گفت: نمي‌دانم پس از 20 سال حضور در قدرت بخواهم در عرصه بمانم . هنوز تصميمي نگرفته‌ام.

 

سالار عقیلی - تیتراژ سریال تبریز در مه

Posted: 02 Mar 2012 07:35 AM PST

سخنی با آیت الله مصباح یزدی

Posted: 02 Mar 2012 07:00 AM PST

اشکان
شاید نسل نو از سابقه شما بی خبر باشند ولی خود بهتر می دانید که به خاطر اختلاف فکری با شهید مظلوم آیت الله بهشتی و شهید قدوسی از مدرسه حقانی کوچ کردید، البته اگر تعبیر اخراج را به کار نبریم، و هیچ گاه در جبهه ای متحد آن شهید بزرگوار نبودید که امروز داعیه دار خون ایشان باشید


 از قول رسانه ها سخنانی از آیت الله مصباح یزدی نقل شده بود. یکی از فرازهای آن این بود:

"بني صدر عکس خط مشي امام عمل کرد و به نام انقلاب اسلامي تيشه به ريشه اسلام مي‌زد؛ مگر چه کسي او را انتخاب کرد، من به او راي ندادم اما همين مردم راي دادند ولي از روي بي بصيرتي راي داده شد و کساني که راي مي‌دادند نمي‌دانستند چه مي‌کنند و بناست در خون بهشتي‌ها شريک باشند"
حضرت آیت الله می دانم شما برای رای مردم و بیعت آنها ارزشی قائل نیستید و مشروعیتی را در گرو آن نمی بینید

اما نمی دانستم برای خود مردم و شعور آن ها هم اهمیتی قائل نیستید

حضرت آیت الله

اولا؛ شمائی که مریدانتان سخت در تلاش اند تا علامه ای از شما بسازند و به کمتر از آن هم راضی نیستند بفرمائید با کدام دلیل عقلی و شرعی مردمی که به عشق انقلاب و حضرت امام رای داده اند را شریک در خون امثال شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی می دانید؟

ثانیا؛ شهید مظلوم آیت الله بهشتی بعد از عزل بنی صدر و به دست گروهک منافقین به شهادت رسید حالا پیدا کنید پرتقال فروش را

ثالثا؛ شاید نسل نو از سابقه شما بی خبر باشند ولی خود بهتر می دانید که به خاطر اختلاف فکری با شهید مظلوم آیت الله بهشتی و شهید قدوسی از مدرسه حقانی کوچ کردید، البته اگر تعبیر اخراج را به کار نبریم، و هیچ گاه در جبهه ای متحد آن شهید بزرگوار نبودید که امروز داعیه دار خون ایشان باشید

رابعا؛ ممکن است محدوده بهشتی ها را مشخص کنید تا مردم بدانند دستشان در خون چند نفر آلوده است و امکان توبه بیشتری داشته باشند؟

خامسا؛ یکی از سمت های جناب بنی صدر، فرماندهی کل قوا بود که از جانب حضرت امام و نه مردم وام گرفته بودند و به خاطر بی کفایتی در این سمت موجب شهادت بسیاری از جمله شهید علم الهدی و همراهانشان شدند؛ حال با این استدلال حتما حضرت امام هم در خون این جوانان شریک بودند. آیا واقعا به این استدلال خود نمی خندید و از آن شرم نمی کنید؟

سادسا؛ می توانید با این استدلال نقش خودتان را به عنوان یکی از بزرگترین حامیان جناب آقای احمدی نژاد در بزرگترین اختلاس تاریخ ایران مشخص فرمائید؟

حضرت آیت الله

می دانم که در این نوشته نتوانستم آن طور که شایسته و بایسته است رعایت ادب نمایم، اما بدانید این اندک بی ادبی را مدیون کسانی هستم که هر روز لقبی جدید به القاب شما می افزایند و بر عرش اعلایتان می نشانند. من این بی ادبان را دیدم ولی برخلاف لقمان حکیم هرچه آنان کردند من هم به جا آوردم، زیرا بی ادبیشان را در زیر لعاب ارزش فروشی ندیدم.

انشاءالله خدا جامعه ما را از بی ادبان و بی ادبی نجات عنایت فرمائید.

آمین

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

تاسیس بند ویژه سیاسی در بازداشتگاه ساحلی قم

Posted: 02 Mar 2012 07:52 AM PST

  جرس: بنا به گزارش منابع خبری مستقل از قم، در روزهای اخیر زندانیان سیاسی زندان لنگرود قم به بازداشتگاه ساحلی شهر قم منتقل شده‌اند و در بندی تازه تاسیس که برای زندانیان سیاسی در نظر گرفته شده نگهداری می‌شوند.

بنا به گزارش جرس، سید جلال‌الدین نبوی، حسین گودرزی، محمد حسین صالحی و روح‌الله محمودی که پیش از این در زندان لنگرود نگهداری می‌شدند، چند روز پیش به همراه تعدادی از متهمان دیگر که هنوز هویت شان مشخص نیست با دست‌بند، چشم‌بند و پابند به بندی ویژه در این بازداشتگاه واقع در مرکز شهر قم انتقال یافته‌اند. این بند تازه تاسیس که از قرار معلوم پیش از این قرنطینۀ بازداشتگاه ساحلی قم بوده است و اکنون به "بند ویژه" موسوم گشته، پس از نوسازی به محلی برای نگهداری زندانیان سیاسی و عقیدتی شهر قم که تعدادشان به حدود 10 نفر میرسد تبدیل شده و ضمن محدود شدن امکان هواخوری و تلفن برای این زندانیان هر گونه ارتباط آنها با بندهای دیگر به کلی قطع شده است.

 

بنا بر این گزارش، سید جلال‌الدین نبوی، که به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به چهار سال حبس محکوم شده، بیش از دو سال است که بدون مرخصی در زندان به سر می‌برد؛ روح‌الله محمودی دیگر زندانی سیاسی نیز به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام محکومیت یک سالۀ خود را می‌گذراند؛ و حسین گودرزی و محمد حسین صالحی دو عضو ستاد روحانیون حامی میرحسین موسوی در انتخابات سال 88 نیز به دلیل تهیه و انتشار فیلم مستند "به اسم کهریزک" به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام محکومیت 18 ماهۀ خود را سپری می‌کنند.

 

یکی از فعالان مدنی شهر قم تاسیس این بند در آستانۀ انتخابات مجلس را از جمله تمهیدات مسؤولان برای کنترل فضای ملتهب انتخاباتی پیش رو دانسته و افزوده است با توجه به اختلاف موجود در بین اصولگرایان و پایگاهی که تندروهای این جریان در بین هواداران مصباح یزدی در قم دارند و احتمال بروز تنش بین هواداران این جبهه و جبهۀ متحد اصول گرایان و دستگیری‌های احتمالی، و نیز تصمیم بر تصفیه اندک هواداران جریان موسوم به "انحرافی" در ادامۀ دستگیری های گذشته (که در مواردی نیز در ماه های اخیر در شهر قم بدون سروصدا صورت گرفته)، تاسیس بندی مستقل برای زندانیان سیاسی در قم – شهر اصلی پایگاه اصول گرایان - را ضروری ساخته است. همچنین یکی از کارمندان سازمان زندانها دلیل دیگر این تصمیم را جداسازی زندانیان سیاسی از سایر زندانیان زندان مرکزی (لنگرود) دانسته و گفته است با توجه به وضعیت نامناسب قسمتهای مختلف این زندان و نیز ادامۀ روند بی سر و صدای اعدام تعداد زیادی از محکومان به اعدام در این زندان (که از ابتدای سال تا کنون به حدود 80 نفر رسیده است)، مسؤولان سازمان زندانها برای جلوگیری از بروز تنش در زندان هم زمان با انتخابات تصمیم به جداسازی زندانیان سیاسی از جرایم دیگر کرده‌اند. به گفته این مقام مسئول سال گذشته نیز شورشی در این زندان صورت گرفته بود که پس از چند ساعت نهایتا با ورود نیروهای ضدشورش و استفاده از گاز اشک‌آور کنترل می شود.بر طبق این گزارش، تعداد زیادی از زندانیان زندان نیمه باز (رأی باز) زندان لنگرود نیز به داخل بندها منتقل شده اند و از قرار معلوم تا مدتی پس از انتخابات و احتمالا بعد از بیرون آمدن از حالت فوق العاده، در داخل بندها نگهداری می شوند

 

حریم بیوت مرجعیت، و خاطره آن دوچرخه

Posted: 02 Mar 2012 06:16 AM PST

حسن فرشتیان
آقایان خامنه ای، واعظ طبسی و هاشمی نژاد بازداشت شده بودند. دوستان طلبه، درگوشی و پچ پچ کنان دنبال راه حلی می گشتند تا خبر را آشکار کرده و اقدامی شود. فضای حوزه علمیه مشهد با قم تفاوت داشت،


آقایان خامنه ای، واعظ طبسی و هاشمی نژاد بازداشت شده بودند. دوستان طلبه، درگوشی و پچ پچ کنان دنبال راه حلی می گشتند تا خبر را آشکار کرده و اقدامی شود. فضای حوزه علمیه مشهد با قم تفاوت داشت، در مشهد انقلابیون و سیاسیون کمتر فعال بودند، شهر هم آرام بود. دوستان طلبه تصمیم گرفتند در بیت آیت الله آسید عبدالله شیرازی گرد هم آیند تا تصمیمی گرفته شود. آیت الله، سابقه ای انقلابی در حوادث عراق داشت و وقتی در مشهد رحل اقامت افکند وزنه فقهی و اجتماعی سنگینی در این شهر، محسوب می شد.

نماز ظهر و عصر به امامت آیت الله خوانده شد. خبر رسما بین طلاب منتشر شد. طلاب تصمیم به تحصن گرفتند. برخی از متدینینی که برای اقامه نماز آمده بودند ماندند و برخی رفتند. نماز تمام شده بود و جمعیت همچنان در صحن حیات بیت نشسته بودند. مامورین تازه متوجه شدند که اینجا «تحصن» شده است.

مذاکرات جلوی درب بیت، در پیاده روی خیابان نادری انجام می گرفت و مامورین به احترام بیت مرجعیت به خود اجازه ورود نمی دادند. خیلی تلاش کردند با وعد و وعید، طلبه ها را پراکنده کنند اما مذاکرات بی نتیجه ماند. مامورین اصرار داشتند آقایان طلاب برای ناهار به منازل و حجره هاشان برگردند. اما «تحصن» شکل گرفته بود.

مامورین در پی فراهم کردن ناهار برای متحصنین بودند و به ظاهر، از تعداد متحصنین پرسش می کردند تا کسی گرسنه نماند. طلاب کسر شأن خویش میدیدند که میهمان سفره رژیم شوند. گفتند ما غذا نمی خواهیم.

ناخودآگاه برنامه «اعتصاب غذا» هم شکل گرفت. مامورین عصبانی شده و دیگر اجازه ندادند کسی وارد بیت شود. خیابان را بسته بودند. مردم شهر کم کم متوجه شدند آن سه روحانی که رهبران انقلاب در مشهد محسوب می شدند بازداشت شده اند. فضای شهر دگرگون شد، آرامش و سکوت، اضطراب و پرسش، منطقه چهارراه نادری را فرا گرفته بود.

ماموران رژیم، درب خانه را بستند تا تجمع طلاب، سبب کنجکاوی رهگذران نشود. من که طلبه نوجوانی بودم و به دلیل کم سنّ و سال بودنم کمتر مورد سوء ظن ماموران قرا می گرفتم، از طرف دوستان مامور شدم درب را باز کنم تا مردم ببینند و بفهمند که اینجا تحصنی برقرار شده است. دوباره درب را بستند. چند باری حکایتِ باز و بسته شدن درب تکرار شد.

من بدم نمی آمد درب باز باشد، نگران دوچرخه بودم. قبلا موتوری گازی داشتم که همه سرمایه نوجوانی ام بود. روزی در نشستی در بیت آیت الله قمی بودم که موتور را بردند. در زیر صندلی آن، اعلامیه مخفی کرده بودم، قید موتور را زدم و پیاده و شرمنده به خانه بازگشتم. پدرم که دید من دلتنگ موتور هستم، دوچرخه اش را به من داد و گفت: «از فردا با این دوچرخه به مدرسه ات برو، ولی مواظب باش این یکی را عروس نکنی!».

من آن روز نگران دوچرخه امانتی پدر بودم. حریف ماموران نشدم، هر بار که به بهانه ای درب را باز می کردم آنها مجددا درب را می بستند. دوستان طلبه و روحانی مرا تشویق می کردند، گمان می شد که این از شجاعت این طلبه نوجوان است، اما در حقیقت من نگران دوچرخه پدر بودم که جلوی بیت آیت الله در پیاده رو خیابان پارک کرده بودم. در یکی از این باز و بسته کردن ها ی درب بیت، دوچرخه را به داخل راهروی باریک بیت آوردم، اوضاع بگونه ای نبود که خادم بیت داد و بیداد راه بیندازد که آوردن دوچرخه در راهروی ورودی بیت ممنوع است. خیالم آسوده شد.

ماموران کامیونی آوردند و دوچرخه ها و موتورهایی که جلوی بیت آیت الله بود را بار زدند. دلم خوش بود که من دوچرخه را نجات داده ام. سابقه نداشت ماموران داخل بیت شوند، اما یکی از آنها آمد و آن دوچرخه را هم بار کامیون زد و بُرد. اندوه دوچرخه مرا محزون ساخت.

گرسنگی فشار آورد. هنگام عصر، آقای خلیلی که راننده آیت الله بود رفت مقداری نان و غذا خرید اما مامورین با تمسخر گفتند «ظاهرا آقایان اعتصاب غذا کرده اند» و اجازه ندادند که ایشان، غذا را بیاورد. آن سه تن رهبران روحانی انقلاب مشهد همچنان در بازداشت بودند و طلبه ها گرسنه. آیت الله شیرازی سنگ تمام گذاشت دستور داد مقداری برنج که در اندرونی بود طبخ شود. دم غروب، میهمان سفره برنج بی خورشتِ آیت الله شدیم.

هنگام غروب خبر آمد که آن سه تن آزاد شدند و سپس در ابتدای شامگاهان خبر تایید شد. با ماموران توافق شد که کسی به تحصن کنندگان معترض نشود و طلاب دو نفر دو نفر، بی سر و صدا، بیت را ترک کنند. آیت الله زاده ها نقش واسطه و مذاکره کننده داشتند، مخصوصا آسید محمد علی، که انصافا زحمت می کشید، از وی از سرنوشت دوچرخه پرسیدم، گفت «حالا در این گیر و دار فکر دوچرخه هاتان هستید! از اینجا به امان بروید بیرون، تا بعدا ببینیم دوچرخه و موتورها کجاست».

هوا تاریک شده بود، سرم را انداختم پایین و مثل یک طلبه موقر، به سوی خانه حرکت کردم. نزدیک منزل رسیدم اما توان نداشتم با پدر مواجه شوم. اولا ظهر به خانه نیامده بودم ثانیا دوچرخه عروس شده بود. البته کمتر نگران غیبت ظهرم بودم چون به یکی از بچه ها که در فرصتی از بیت خارج شده بود گفته بودم که به مدرسه پدرم زنگ بزند و حکایت تحصن را بگوید. از حُسن تصادف، فرزندان هر سه بازداشتی آن روز (آقایان خامنه ای، واعظ طبسی و هاشمی نژاد)، دانش آموزان مدرسه پدر (دبستان ملی رضوی) بودند، و پدر با هر سه نفر آن آقایان روابط صمصیمانه ای داشت و غیبت مرا چون برای آن سه تن بود مطمئنا میبخشد. هر چند وی مرا از ورود زود هنگام به عالم سیاست در آغاز نوجوانی برحذر می داشت اما احساس می کردم آن اعتصاب برای آزادی آن سه تَن، در نزد وی عذر موجهی محسوب خواهد شد، ولی من نگران دوچرخه ای بودم که نا بهنگام عروس شده بود.

نمی داستم جواب پدر را چه بدهم. اما تا سلام کردم، دیدم با لبخندی شیرین پاسخم را داد و گفت: «خوب حسن! حالا اعتصاب هم می کنی؟ تعریف کن...». اعتصاب و تحصن برایم تازگی داشت حکایت را تعریف کردم، پدر و مادر وبچه ها همه گوش شده بودند، تعریف را طولانی کردم تا کسی از دوچرخه نپرسد. اما از شور بختی، گویا پدر، اضطراب را در چشمان پسر خوانده بود، پرسید «پس دوچرخه کو؟». زبانم لکنت گرفت خواستم دفاع کنم که «من بی احتیاطی نکرده بودم. حتی دوچرخه را به داخل بیت برده بودم»، اما با ناباوری دیدم پدر میخندد. خنده هایش دنیای از امید و شوق به من میداد. خنده کنان گفت: «خوب یک کلام بگو عروسش کردی؟ مهم نیست، فدای سر آقایون!» می خواستم پدر را در آغوش بگیرم و از این همه بزرگواری و گشاده رویی اش سپاس گویم.

فردا رفتم پیش آیت الله زاده، آسید محمد علی، دنبال دوچرخه. به قولش وفا کرده بود. پیگیر دوچرخه و موتورها شده بود. مامورین گفته بودند که برای جلوگیری از سدّ معبر آنها را بردند و گرنه قصد تعرض به طلاب مهمان بیت آیت الله، نداشته اند. آدرسی داده بودند که هرکس باید با سند می رفت و وسیله نقلیه اش را می گرفت. سند دوچرخه به نام پدر بود. طبق توصیه برخی، عطایش را به لقایش بخشیدیم چون می گفتند رژیم میخواهد ناراضیان را شناسایی کند. اما همین نکته، نشان از تعامل رژیم با بیت مرجعیت داشت.

بیت مرجعیت حریمی بود که متدین و غیر متدین، حرمت آن را پاس می داشتند. در گذشته های دورتر، در عهد قاجار، بیوت علمای بزرگ شهر، محل «بست نشینی» بود، حتی مجرمان اگر در آن بیوت به بست می نشستند داروغه ها آنان را رها کرده و گزمه ها را با آنان کاری نبود.

بعدها سوء استفاده از این احترام به بیوت علما افزون گشت. گاهی قاتلان و جانیان به آنجا رفته تا از عقوبت در امان بمانند. امیر کبیر که آمده بود تا اصلاحاتی در همه زمینه ها انجام دهد این امتیاز بیوت علما را ملغی کرد. در ابتدا علما به مقاومت برخاستند ولی اندک اندک پذیرفتند که قانون برای همگان یکسان اجرا شود. «بست نشینی» به معنای مصطلح دوران قاجار تغییر شکل داد ولی حرمت آن بیوت، همچنان پابرجا بود.

در دوران پهلوی، نیز ماموران بخود اجازه نمی دادند بدون اجازه از مسولان بیت، وارد بیوت مراجع شوند. در برخی موارد خاص و در برخی هنگامه های بحرانی که بصورت یک حادثه (نه با برنامه ریزی قبلی و احیانا حکم قضایی و امنیتی) به بیوت مراجع هتک حرمت می شد (مثل تیر اندازی و به شهادت رسیدن یک طلبه در بیت آیت الله شریعتمداری در دوران انقلاب) مقامات مسوول، عذر تقصیر آورده و شخصا پوزش می طلبیدند. در آن حادثه هتک حرمت به بیت آیت الله شریعتمداری، نخست وزیر وقت، شخصا معذرت خواهی نمود.

بهنگام انقلاب، بیوت مراجع، بصورت پایگاه انقلابیون در آمد. در روزهای آغازین پیروزی انقلاب، کارکرد بیوت مراجع افزون شد، در فقدان نیروهای انتظامی و خدماتی، این بیوت، مقر کمیته های مردمی برای خدمات اجتماعی و امنیتی شهر گردید.

اما حرمت دیرینه این حریم ها، چندان پایدار نماند. اولین هتک حرمت ها به بیوت آیات عظام شریعتمداری در قم، و قمی در مشهد انجام شد. بیت آیت الله شیرازی در مشهد مغضوب حاکمان گردید. بیوت آیت عظام آسید صادق روحانی و آسید محمد شیرازی در امان نماند. بعدها نوبت به بیوت آیات عظام منتظری و سپس صانعی رسید. در این روزها، کتابخانه مرحوم آیت الله منتظری و دفتر آیت الله زاده برای چندمین بار مورد هتک حرمت قرار گرفت.

کارکرد بیوت مراجع:

بیوت مراجع به عنوان مراکزی مذهبی و غیر دولتی شناخته می شود که در مرحله اول، غالبا کارکردِ مذهبی آن بچشم می آید اما در واقع کارکردِ فقط مذهبی، بخشی از فعالیت های آن می باشد.

کارکردهای مذهبی (آیینی):

پاسخ به پرسش های شرعی و اعتقادی و اخلاقی مراجعه کنندگان، اخذ و دریافت وجوهات شرعیه و مصرف آن در امور مربوطه، توزیع شهریه برای طلاب، پیگیری امور درسی و معیشتی طلاب، تعیین و معرفی نمایندگان مذهبی برای شهرستان ها و یا برای مکان های مذهبی مثل مسجد و حسینیه، کمک به تاسیس و تکمیل و تداوم کار نهادهای مذهبی از قبیل مسجد و حسینیه و حوزه علمیه و درمانگاه و کتابخانه (به عنوان نهادهای مذهبی)، و سایر فعالیت ها به عنوان یک نهاد متولی امور مذهبی و در راستای یک کار مذهبی.

کارکردهای فرامذهبی (فرا آیینی):

کمک به امداد طلبان و اقشار آسیب پذیر جامعه، کمک به آسیب دیدگان حوادث طبیعی از قبیل سیل و زلزله، کمک به تاسیس و تکمیل درمانگاه و مدرسه و کتابخانه (به عنوان نهادهای خدمات عمومی)، حل مشکلات خانوادگی بین ارباب رجوع، داوری شرعی بین اختلافات بازاریان متدین، نهاد واسطه و میانی میان حکومت و مردم، انتقال خواسته های مردم به حاکمان و بر عکس، و سایر فعالیت های نیکوکارانه به عنوان یک سازمان مردم نهاد.

این بخش از کارکردها، هر چند حالتی فرامذهبی دارد اما شاید مناسبتر آن باشد که این بخش را «فرا آیینی» بنامیم زیرا از دید مراجع، این کارکردها نیز، خود نوعی «عمل مذهبی» هستند، مراجع به فعالیتی می اندیشند که حتما جنبه مذهبی داشته باشد و بکار آخرت آید. اما از آنجا که «عبادت بجز خدمت خلق نیست»، این کارکردها که جنبه خدمات عمومی دارد و حتی یک دولت سکولار و یا یک نهاد لاییک هم می تواند به این فعالیت ها همت گمارد، شکل این فعالیت ها با نوع اول که جنبه آیینی محض دارد متفاوت می شود. نهادهای لاییک (غیر مذهبی) نیز خدمات نوع دوم را ارایه می دهند اما تفاوت اصلی در نیت هاست، مذهبی ها به نیت تقرب الی الله این کار را انجام میدهند، ولی عملکرد، همان عملکرد است.

در نبودِ سازمان های مردم نهاد، و در فقدان بخش های واسطه میان مردم و دولت، کارکرد نوع دوم بیوت مراجع، شکل خاصی به خویش می گیرد و نیاز بدان روز افزون تر می شود.

چه در زمان رژیم سابق و چه هم اکنون، برخی از وابستگان زندانیان سیاسی، با مراجعه به این بیوت به درد دل می پردازند. گاهی بیت این توانایی را دارد و با واسطه هایی اسباب خلاصی فرد را فراهم می کند، ولی حداقل آنستکه به درد دل واماندگان و از همه جا رانده شدگان، گوش می سپارد و مرهمی بر زخمهاشان می شود.
همین کارکرد را نهادهای حقوق بشری و سازمان های مردم نهاد درسایر کشورها دارند و با نقش لابی گری و واسطه ای، اسباب رهایی و یا کمک به خانواده ها و یا اشتغال زندانیان را پس از آزادی فراهم می کنند.

پر واضح است که مطلوب آنستکه با اصلاح و بازسازی ساختارها، اینگونه خدمات اجتماعی و سیاسی گسترش یافته و شامل همگان شود، اما همچنانکه در هیچ کشور دنیا چنین حادثه ای اتفاق نیفتاده است هنوزه فاصله میان واقعیت و ایده آل زیاد است. در چنین اوضاعی، این نهادها، از سازمان های مردم نهاد گرفته تا بیوت مراجع، جرعه آبی هستند بر عطش دردمندان که «آب دریا را اگر نتوان کشید – هم به قدر تشنگی باید چشید».

در جامعه ایکه نسبت به بیوت مراجع منتقد، هتک حرمت می شود، در دراز مدت، در ذهن جمعی آن جامعه، بیوت بر دو دسته خواهند شد: بیوتی که به آنان حمله میشود و بیوتی که در امان هستند. گروه دوم بیوت در ذهن جامعه، بنوعی حکومتی تلقی شده، و مراجعین برای کارکردهای بخش دوم، ترجیح خواهند داد مستقیما به سرچشمه مشروعیت، یعنی حاکمیت مراجعه کنند. پاسداری از حریم این بیوت، بر عهده همه مراجع محترم تقلید است که صرفنظر از اختلاف های منش و روش، نسبت به هتک حرمت ها حساسیت نشان دهند زیرا که «چرخ این آسیاب به نوبت است».

نهادهای مردمی، در روزهای سخت، به کار مردم و حکومت آمده، و مردم در لحظه های سخت، بسان لنگرگاهی بدان می نگرند. هتک حرمت و ایجاد تضییقات برای بیوت مراجع، تنها محروم کردن متدینین از یک نهاد مذهبی، و محروم کردن دردمندان از یک نهاد پاسخگو، و محروم کردن مردم از خدمات یک نهاد دارای منفعت عمومی نیست، بلکه محروم کردن حاکمیت از یکی از نهادهای واسطه میان وی و مردم نیز می باشد. نهادی که بدون هیچ هزینه ای برای حکومت، کمک کار و یاور او بوده و نقش واسطه میان او و مردم را ایفا می کند.

حکومت، با تضعیف این «پایگاههای مذهبی ـ مردمی»، خود را محروم از نهادهای واسطه کرده و مردم را محروم از یک نهاد حمایتی. سلب این مصونیت، در نهایت، بیشترین ضربه را به مردم آسیب دیده و به خود حاکمیت خواهد زد. بی تردید، سود همگان، در پاسداشت حرمت این حریم هاست. تاریخ، آنانی را که نام و یاد بزرگان را به بزرگی یاد نمی کنند، «بزرگ» نمی خواند:

«بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد».

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

گوگل، فیس بوک، فالس نیوز

Posted: 02 Mar 2012 06:12 AM PST

جرس: انتشار عکس سید محمد خاتمی که خبرگزاری فارس آن را همراه با خبرحضوردر انتخابات آورده بود، ده دقیقه بعد از انتشار توسط یکی از کاربران فیس بوک کشف شد.

 این عکس که احتمالا فارس نیوز آن را از روی صفحات خود برخواهد داشت، مربوط به شرکت خاتمی در مراسم ترحیم داماد خانواده خاتمی است. گوگل اخیرا سرویسی دایر کرده است که هر عکس مشابهی را اگر در گذشته منتشر شده باشد می توان کشف کرد. با کمک از این سرویس حاصل به عمل آمد که اکثر عکس های منتشره توسط فارس نیوز در مجلس هشتم گرفته شده است. شاید به همین دلیل است که بسیاری افراد واژه فالس نیوز را برای این خبرگزاری استفاده می کنند.

عکس خاتمی در 29 آذر سال 1390 در مراسم ترحیم داماد خانواده خاتمی منتشر شده بود.

http://www.3nasl.com/archive/view/2166776

 

عکس فوق که به دروغ توسط خبرگزاری فارس منتشر شده، و تقریبا اکثر عکس های دیگر مربوط به انتخابات امروز مربوط به گذشته( عمدتا انتخابات مجلس هشتم) است.