جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


نوروز مبارک

Posted: 20 Mar 2014 03:37 AM PDT

حوزه فرهنگ در سال ۹۲؛ گام‌های  محدود ولی رو به جلو

Posted: 20 Mar 2014 02:57 AM PDT

فیروزه رمضانزاده
جرس: پیشبرد اهداف وعده داده شده در حوزه فرهنگ از سوی دولت روحانی مانند بسیاری دیگر از حوزه‌ها، بسیار کند پیش می‌رود.  

گرچه مسائلی نظیر تک خوانی زنان٬ رفع فیلترینگ فیس بوک و اجازه فعالیت به برخی روزنامه های توقیف شده از سوی وزیر ارشاد طرح شده است اما در عوض برخی از مراجع تقلید حکومتی در همراهی با رسانه های محافظه کاران به شدت علیه سیاست های فرهنگی دولت موضع گرفته و آقای خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی نیز به تازگی نگرانی خود را از تغییرات فرهنگی ابراز کرده است.

پس از هشت سال توقف فرهنگی دولت‌های نهم و دهم، دولت یازدهم برسرکار آمد با وعده گشایش فضاهای منقبض فرهنگی و ایجاد تحرک در جامعه فرهنگی، اما بروز برخی اتفاقات ازجمله توقیف روزنامه بهار و نشریه آسمان، ادامه روند سانسور آثار بسیاری از نویسندگان و نیز توقیف بسیاری از آثار و ممنوع از کار بودن و ادامه خانه نشینی برخی از هنرمندان عرصه سینما از جمله جعفر پناهی نشان داد که آن وعده‌های گشایش هنوز راه زیادی تا عملی شدن باقی دارند.

در این راستا، آقای خامنه‌ای در ۱۵ اسفندماه جاری از سیاست‌های فرهنگی در ایران ابراز نگرانی کرد و بر «توجه به فرهنگ دینی و انقلابی» تاکید کرد.

در واکنش به این اظهارات، علی جنتی ضمن تایید مواضع رهبر جمهوری اسلامی درسخنانی گفت: «رفع دغدغه‌های رهبری نیازمند درک مقوله تهاجم فرهنگی است.»


نباید توقع زیادی از روحانی داشته باشیم

عباس شکری، نویسنده و روزنامه نگار ساکن نروژ در گفتگو با جرس پیرامون سیاست فرهنگی دولت روحانی معتقد است: «در مورد سیاست فرهنگی دولت روحانی نباید توقع زیادی از او داشته باشیم. چرا که آنچه او کرده و می‌کند همانی است که پیشینیان او کرده اند. یعنی گسترهٔ فرهنگ را در محدوده‌ای معنا می‌کنند که بتوانند از آن شیر بی‌یال و دم و اشکمی بسازند.

برخی از شخصیت‌های اصولگرا ازجمله حمید رسایی، نماینده اصولگرای مجلس نگاه دیگری به عملکرد علی جنتی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی داشته‌اند.

وی در یادداشتی که تارنمای رجانیوز به نقل از وی منتشر کرده گفته است: «رویکرد کلان فرهنگی دولت یازدهم در همین ۶ ماه اول دولت، نگرانی جدی مراجع تقلید و علما و مجتهدین عضو مجلس خبرگان رهبری را به دنبال داشته است، به نحوی که کار را به بیان تذکرات صریح و علنی به دولت در این زمینه رسانده است».

بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق نیز به مناسبت روز دانشجو نامه‌ای خطاب به حسن روحانی منتشر کرد.

موضوعات چالش‌برانگیز مانند رفع فیلتر از فیس‌بوک و دیگر شبکه‌های اجتماعی، یا رفع ممنوعیت از تک‌خوانی زنان ازجمله نکاتی بود که در این نامه مورد تاکید قرار گرفته است.

در بخشی از این نامه، آمده است، «اقدامات صورت گرفته در زمینه فرهنگی شایسته یک دولت اسلامی که خود را رهرو راه انقلاب و آرمان‌هایش می‌داند، نبوده است و این رویکرد منجر به ایجاد فضایی لیبرالیستی در این حوزه با محوریت افرادی روشنفکر و غربزده شده است. از جمله اقدامات سوال برانگیز این ۱۰۰ روز می‌توان به اظهار نظرهای وزیر ارشاد پیرامون: تک خوانی زنان، رفع فیلترینگ فیس بوک، نشر چشمه و... اشاره کرد. لازم است توضیح داده شود که در این مدت چه اقدام مشخص و مدونی برای بهبود وضعیت فرهنگی کشور در ابعاد مختلف آن انجام گرفته و یا لااقل به سمت آن حرکت شده است؟»

عباس شکری در ادامه گفتگویش با جرس در زمینه سیاست و نگاه فرهنگی دولت روحانی معتقد است:«روحانی در روزهای پر جوش و خروش انتخابات، در میان مردم و به اصطلاح مناظره‌های تلویزیونی چیزی می‌گوید و پس از انتخابات کردار متفاوتی دارد. مگر قرار نبود که سانسور از حوزهٔ فرهنگ برداشته شود؟ مگر ایشان در گزارش صد روز دولت خود نگفت که باید نگاه امنیتی را از حوزه فرهنگ برداریم؟ مگر خود حضرتشان نگفتند که «ممنوع‌القلم» نداریم ؟ ولی ممنوع القلم بودن برخی اصحاب اندیشه در دولت آقای روحانی هم تکرار می‌شود تا مبادا جامعه به روشنی تیرگی‌های حوزه فرهنگ، اجتماع و سیاست را بشناسد.»

موضوع نویسندگان «ممنوع‌ از قلم» برای نخستین بار در گزارش عملکرد صد روزه دولت حسن روحانی مطرح شد. حسن روحانی در بخشی از گفتگوی خود با شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی گفته بود: «در این ۱۰۰ روز دیدیم خیلی از کتاب‌ها که ممنوع شده بود، آزاد شدند و خیلی از نویسنده‌ها که «ممنوع‌القلم» شده بودند، به سریع‌القلم تبدیلشان کردیم، چون اهل این کشور و وطن‌دوست هستند.»

این سخنان با واکنش گسترده‌ای ازسوی گروهی از فعالان شبکه اجتماعی، روزنامه نگاران و نویسندگان مواجه شد. با این وجود، وزیر ارشاد دولت دهم، این موضوع را تکذیب کرد و بهمن دری، معاون فرهنگی دولت دهم نیز ادعا کرد که «ما چیزی به نام نویسنده ممنوع‌القلم نداشتیم، یعنی نداریم و پیش از بنده هم [وجود] نداشته‌اند.»


فرهنگ و هنر پاشنه آشیل دولت روحانی


وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت یازدهم در ابتدا وعده داده بود که سانسور کتاب را حذف می‌کند، اما سپس در مرداد ماه گفت بحث حذف سانسور را مطرح نکرده، بلکه از تجدیدنظر در این‌باره صحبت کرد و وعده داد که سانسور کتاب‌ها به ناشران سپرده ‌شود. او پس از اعتراض ناشران گفت باید شرایطی فراهم کرد که در طی یک ماه تکلیف کتاب‌های ارسالی به اداره کتاب مشخص شود.
مصطفی عزیزی، نویسنده و تهیه‌کننده سابق برنامه‌های تلویزیونی در این زمینه به جرس می‌گوید: «دولت روحانی، کاریکاتور مهندسی شده‌ دوران موسوم به اصلاحات است که خود آن دوران نیز کاریکاتوری از اصلاح یا تغییر واقعی بود. از این زوایه همه‌چیز را می‌توان نسخهٔ بدل آن دوران دانست.»

به گفته تهیه‌کننده مجموعه تلویزیونی «مسافر»، «ظاهراً حکومت به این نتیجه رسیده است دوران اصلاحات٬ افراطی در بازکردن فضای سیاسی و نزدیکی به جامعه جهانی بود و دوران احمدی‌نژاد٬ افراطی در انسداد سیاسی و انزوای جهانی. درواقع اعتدال روحانی بازگشت به‌‌ همان دوران تعدیل رفسنجانی است. اقدامات فرهنگی و هنری دولت روحانی هم در همین راستا قابل ارزیابی است. روحانی و دولتش می‌خواهد از کنار «جنبش سبز» بگذرد و «فتنه» را بخواباند و «انحراف» را برطرف کرده به راه راست بیاورد.»

وی با بیان اینکه حوزه‌ فرهنگ و هنر یکی از چالش‌های مهم دولت روحانی و پاشنه‌ آشیل اوست اظهار عقیده می کند، «وضعیت فرهنگ و هنر و میزان آزادی یا محدودیتش، آیینه تمام نمای آزادی و محدودیت در کل سیاست‌های هر حکومتی است. دولت روحانی برای عادی‌سازی روابط بین‌المللی و نشان دادن فضای عادی کشور باید حوزه‌ فرهنگ و هنر را سامان دهد اما از سوی دیگر کوچک‌ترین روزنه‌ای که در این عرصه گشوده شود سریع به حوزه‌های دیگر سرایت می‌کند.»

اگرچه پس از مدت‌ها کشمکش و اختلاف با مسئولان وزارت ارشاد دولت‌های نهم و دهم، در اقدامی پرسر و صدا، خانه سینما بازگشایی شد و روزنه امیدی برای سینماگران بازشد اما با این وجود، ناظران معتقدند که وزارت ارشاد می‌کوشد خانه سینما را از نهاد صنفی و مستقل به نهادی وابسته به وزارت ارشاد تبدیل کند. ازسوی دیگر، بسیاری از مشکلات سینماگران و سینمای ایران ازجمله محدودیت‌های کاری برخی از آن‌ها، توقیف برخی فیلم‌ها یا تاخیر در تصویب فیلمنامه و صدور مجوز ساخت و نمایش برخی فیلم‌ها همچنان پا برجاست.

عزیزی در ادامه سخنان خود می‌گوید: «بازگشایی خانه‌ سینما در وضعیتی انجام شد که این نهاد به مراتب ضعیف‌تر از قبل شده است. گرچه این بازگشایی امیدهای تازه‌یی را در دل برخی به‌وجود آورد اما برگزاری نخستین جشنواره‌ فجر که باز چندین فیلم را به قربانگاه بردند و در نتایج داوری اعمال نفوذ شد خوش‌باور‌ترین تحلیل‌گران را نیز مایوس کرد.»

این تهیه‌کننده معتقد است: «دوران احمدی‌نژاد به‌ویژه پس از «جنبش سبز» آنچنان فضای تیروتاری بوجود آورد که هر روزنه‌یی به نظر گامی به پیش و مثبت می‌آید اما اگر به دوران قبل از آن نگاه ‌کنیم وضعیت اخیر عقب‌نشینی و در بهترین حالت بازگشت به «دوران سازندگی» است. بازگرداندن عکس عطاالله مهاجرانی روی دیوار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی٬ نمونه‌وار نشان از بازگشت سیاست کارگزارانی در عرصه‌ فرهنگ و هنر دارد اما این‌بار جویده‌تر و ترسان‌تر و با این حسابگری که وضعیت دوباره رادیکال نشود.

به گفته وی، «هرچند وزیر ارشاد،‌گاه سخنان جنجال‌برانگیزی برزبان می‌آورد و از آزادی صدای تک‌خوان زنان و لغو فیلترینگ و حذف سانسور پیش از چاپ در عرصه‌ چاپ کتاب و مسائلی از این دست می‌زند اما بیشتر معاونت‌ها و مدیرانی میانی وزارت ارشاد همان‌هایی هستند که در زمان احمدی‌نژاد برسرکار آمدند.»

در حالی سال ۱۳۹۲ خورشیدی به پایان می‌رسد که دولت حسن روحانی بیش از پیش نسبت به وعده‌های انتخاباتی‌اش در حوزه فرهنگی فاصله می‌گیرد. اهالی فرهنگ نیز امیدی ندارند که دولت تدبیر و امید به آن همه وعده و وعید در عرصه‌های فرهنگی جامه عمل بپوشاند. به استناد اخبار و رویدادهایی که در حوزه فرهنگی دولت یازدهم رخ داده است می‌توان چنین استنباط کرد که حسن روحانی گویا چندان توفیقی در تحقق وعده‌های انتخاباتی خود در حوزه فرهنگ نداشته است. سالی که در پیش است، کمی با ابهام همراه است و حتی احتمال تشدید فشار‌ها و تنگ ترشدن عرصه بر هنرمندان و اهالی فرهنگ وجود دارد. 

آشنای ناآشنا

Posted: 20 Mar 2014 01:03 AM PDT

لطف‌الله ميثمي
به مناسبت سالگرد درگذشت مرحوم صدر حاج‌سيدجوادي 


از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

من، آقای صدر را نمی‌شناختم، ولی می‌دانستم که دادستان تهران و شخصی است مترقی و دكتر الموتي وزیر دادگستری دکتر امینی، او را به این سمت انتخاب کرده است. او از قضات بنام بود و دیگر قضات، از او به نیکی یاد می‌کردند. اول خرداد ۱۳۴۲، زمانی‌که من سال آخر رشته مهندسی نفت در دانشکده فنی دانشگاه تهران را تمام می‌کردم، سری دوم اعضای نهضت آزادی دستگیر شدند.

سری اول، بنیانگذاران ـ آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی ـ بودند که چند روز پيش از شش بهمن ۴۱، بازداشت شده بودند. برای نخستین‌بار شنیدم که بازداشت سری دوم در خانه آقای احمد صدر حاج‌سیدجوادی ـ دادستان تهران ـ انجام شده است. آن روزها، ایران و بویژه تهران، آبستن حوادث پيش از قیام ۱۵ خرداد بود که در کتاب خاطرات هم به تفصیل آورده‌ام.

داستان دستگیری سری دوم از این قرار بود که کمیسیون سیاسی نهضت‌آزادی؛ مرکب از آقایان رحیم عطایی، عنایت‌الله ربانی، محمدمهدی جعفری، پرویز یعقوبی، شمس‌الدین مجابی، مجتبی عرب‌زاده، پورقبادی و فرهنگی در خانه آقای صدر، جلسات هفتگی مستمری داشتند و برای اولین‌بار فهمیدم که آقای صدر، عضو شورای مرکزی نهضت‌آزادی است. وقتی افرادی از رده‌های بالای ساواک وارد خانه شده بودند، آقای صدر حضور نداشت، ولی وقتی ایشان به خانه آمد و آن وضعیت را دید، افسر ساواک که آقای صدر را شناخته بود، از ایشان پرسیده بود که آیا اشتباه کردیم به اینجا آمدیم؟ و آقای صدر در جواب گفته بود: «بله، اشتباه کردید. چه حقی داشتید به منزل مردم داخل شوید، بروید بیرون». قاطعیت او باعث شده بود باوجود مدارک زیادی که از نهضت مقاومت ملي و نهضت‌آزادي در منزل ایشان بود، منزل را بازرسی دقیق نکنند؛ فقط افرادی را که آنجا بودند، بازداشت کردند. همه آنها روز ۱۵ خرداد زندان بودند و چند ماه بعد از قیام، به‌تدریج آزاد شدند؛ به‌جز آقای جعفری که با سران نهضت در پاییز ۴۲ محاکمه شد.

پس از دستگیری سری دوم، بار کارهای نهضت بیش از پیش به دوش عزت‌الله سحابی افتاد. او نشریه هفتگی «با حاشیه، بی‌حاشیه» را با افشاگری‌های زیاد، منتشر می‌کرد. روز چهارم خرداد، سری سوم دستگیری‌ها مرکب از مهندس سحابی، عباس رادنیا و محمد بسته‌نگار انجام شد. از سویی فشار بر اعضای نهضت زیاد می‌شد، ولی از سوی دیگر زمینه‌های قیام ـ اتحاد نیروهاي ملي و مذهبي ـ به چشم می‌خورد.

پس از قیام ۱۵ خرداد ۴۲، پیداکردن بچه‌ها کار ساده‌ای نبود. نشاني منزل مصطفی مفیدی را می‌دانستم. از آن طریق به منزل نیل‌فروشان رسیدم و مسگرزاده را هم پیدا کردیم. عده‌ای از بچه‌های دانشكده فنی دستگیر شده بودند و عده‌ای به کارآموزی رفته بودند. سعید محسن و بدیع‌زادگان هم سربازی بودند. حنیف‌نژاد هم از قبل دستگیر شده بود. دادار را هم اتفاقی پیدا کرده و به او پیشنهاد کردم که به سراغ مهندس رضی برویم، او را با مهندس سحابی دیده بودم و می‌شناختم. او در بیمه مرکزی کار می‌کرد و در دوره دکتر مصدق و نهضت مقاومت ملی خیلی فعال بود و درعین حال، گمنام. از آنجا که ایشان جای مشخصی داشت، به دیدنش رفتیم و ارتباط ما با او مستمر شد. یک‌روز به او گفتم: «حالا چه باید کرد؟ یک کاری انجام دهیم». کتابچه‌ای به من داد که فهرست تمام کسانی بود که نهضت‌آزادی برای آنها اطلاعیه پست می‌کرد و گفت «اگر اعلامیه‌ای چاپ می‌کنید، برای اینها بفرستید؛ واقعاً کار خوبی است». به این ترتیب، ارتباط ما را با مردم شهرستان‌ها برقرار کرد.
مهندس رضی، آدمی بود که از پست و مقام خود هم نمی‌ترسید. در دفتر خود ساعت‌ها به ما وقت می‌داد. گاهی چند تا مهندس در مورد کارش منتظر او بودند، ولی برای ما ارزش بیشتری قائل می‌شد. مهندس رضي آقای شمس را هم به ما معرفی کرد. شمس، اسم مستعار آقای صدر حاج‌سیدجوادی بود. گفت که او آدم صدیقی است و در نهضت مقاومت ملی و در همه کارها فعال بوده و شهرت زیادی هم ندارد و ناآشناست. او را داشته باشید و رهایش نکنید.

بدین‌ترتیب ارتباط من با آقای صدر برقرار شد. ایشان هم تصمیم‌های بالای نهضت را به ما ابلاغ می‌کرد، که چه‌کار باید کرد و چه‌کاری نباید کرد. خانه‌شان در خيانان سرباز، شرق پادگان عشرت‌آباد و در یکی از کوچه‌های آن بود. به خانه‌شان که می‌رفتم، با اعضای خانواده، همسر و فرزندانش هم آشنا شدم. هرگاه با دوچرخه به خانه می‌رفتم، بچه‌ها خوشحال می‌شدند و خبر ورود مرا به آقای صدر می‌دادند. دختر ایشان به مدرسه «ژاندارک» در خیابان منوچهری مي‌رفت. عصرها که برای آوردن او می‌رفت، نزدیک مدرسه با ایشان قرار می‌گذاشتم، دخترش را روی دوچرخه سوار کرده و پیاده با هم راه می‌رفتیم که خیلی طبیعی بود. پسرش را هم که از مدرسه می‌آورد، به همین ترتیب عمل می‌کردیم و از این طریق، ارتباط ما هم طبیعی و مستمر شد.

پس از ۱۵ خرداد ۴۲، فکر ما این بود که مردم از یأس بعد از سرکوب ۱۵ خرداد دربیایند؛ به توصیه صدر، اعلامیه مراجع و روحانیون و افراد سیاسی را از هرجا که می‌آمد، تکثیر می‌کردیم و به افراد سرپل و شناخته شده تهران می‌دادیم تا آنها هم به نوبه خود به دیگران بدهند.

حتی کسانی‌که به آیت‌الله خمینی علاقه داشتند، اعلامیه‌ها را از ما می‌گرفتند. مرحوم رضا اصفهانی می‌گفت: «خانواده ما شما را با یک کیسه بزرگ پر از اعلامیه به یاد دارند». بدین‌وسیله، ما و بچه‌های انجمن‌اسلامی، کانال ارتباطی نیروها شده بودیم.

در شهریور ماه که آیت‌الله خمینی از زندان آزاد شدند، در منزل آقای روغنی ساکن شدند و من و دادار، دسته‌گلی خریدیم و یک پرچم هم با پایه چوبی درست کردیم. کاغذی هم روی آن گذاشتیم با عنوان «نهضت‌آزادی ایران»، ولی آن را در جیب گذاشتیم که مأموران ساواک نبینند. آن خانه دو در داشت، از دری وارد شدیم، دادار سبدگل را گذاشت و من هم چوب‌ها و کاغذ «تقدیمی نهضت‌آزادی» را در گلدان فرو کردم. و پس از دیدار آیت‌الله خمینی، از در دیگر خارج شدیم تا مأمورین متوجه نشوند. وقتی به آقای صدر گفتیم که خودسرانه این کار را انجام داده‌ایم، ایشان گفت: «کار خوبی کردید».

یک‌روز آقای صدر حاج‌سیدجوادی، نامه‌ای را به من داد تا به منزل یک امریکایی در خیابان کاخ ببرم. شب، با دوچرخه به خانه او رفتم و در زدم و از پشت در به انگلیسی گفتم که از نهضت‌آزادی هستم و نامه‌ای برای شما آورده‌ام، در را باز کرد. با دوچرخه به داخل رفتم و به او گفتم که شما چرا از شاه که خون می‌ریزد و دیکتاتور است، حمایت می‌کنید؟ آن زمان محور کارمان این بود که حمایت امریکا از شاه برداشته شود. موقع برگشتن، نشاني مرا خواست و اصرار کرد. من هم نشانی اشتباهی دادم، ولی او خم شد و شماره بدنه دوچرخه مرا یادداشت کرد. پس از مدتی، دوچرخه مرا هنگامی‌که برای دیدن فردی به بازار رفته بودم، دزدیدند. بعدها که در بازداشت اطلاعات شهربانی بودم، فهمیدم که شماره بدنه را به اطلاعات شهربانی داده‌اند و به منزل خریدار دوچرخه رسیده و تعقیب و پیگیری کرده‌اند تا مطمئن شوند آورنده نامه، از چه جناحی بوده است.

دوچرخه در آن روزها برای من وسیله خوبی بود، چرا که صبح‌ها به خانواده زندانیان سر می‌زدم و برای زندانیان قصر غذا و خبر می‌بردم، بعد به زندان قزل‌قلعه سر می‌زدم و عصرها به کوی دانشگاه امیرآباد می‌رفتم و با دانشجویان، مسائل روز را جمع‌بندی می‌کردیم. در بازگشت به منزل آقای صدر سر می‌زدم و گزارش می‌دادم و سپس به سمت خانه‌مان در خیابان ری سرازیر می‌شدم. پس از این‌که دوچرخه‌ام را دزدیدند، مدتی فلج شدم و بی‌وسیله بودم. بعد به آقای صدر ماجرا را گفتم. ایشان هم پول داد و دوچرخه‌ای خریدم. این اولین وسیله نقلیه خاص نهضت‌آزادی بود. ماجرای دزدی دوچرخه و خرید دوچرخه نهضت، به ماجرای شيرینی تبدیل شد، چون تا آن زمان گروه یا جمعیت، وسیله نقلیه‌ای نداشت، ولی این دوچرخه، مال نهضت بود و من امانتدارش بودم. روز ۳۰ آذر که دستگیر شدم، دادار به سرعت به منزل ما آمد و دوچرخه را برد و دیگر نمی‌دانم چه شد.

ماجرای دیگری که به یاد دارم، برخورد با «جانسون» است. پس از ۱۵ خرداد، لیندن جانسون سفری به ایران کرد. او معاون «کندی» رئیس‌جمهور امریکا بود. ما هم شنیده بودیم که او به ایران می‌آید. آقای صدر، متنی را که با خودنویس سبز مخصوص خودش نوشته بود، به من داد و من آن را دو انگشتی تایپ کردم و داخل پاکت گذاشتم. بیشتر انگیزه‌ام این بود که سریع‌تر آماده شود. مضمون نامه این بود؛ درحالی‌که رگبار مسلسل‌ها مثل باران بر سر مردم می‌بارد، شما به ایران آمده‌اید و از شاه حمایت می‌کنید. جانسون خیلی عادی، با یک پیراهن آستین کوتاه، به بازار آهنگرها و خیابان بوذرجمهری آمد و پیاده در میان مردم راه رفت و مردم هم دورش جمع شدند. هر کس نامه‌ای به او می‌داد. من هم نامه را همان‌جا به او دادم و فرار کردم.

از آنجا که پس از ۱۵ خرداد جو خفقان و سکوت همه‌جا را گرفته بود، پیشنهاد بستن بازار با آقای صدر مطرح شد. آقای صدر هم تراکت‌هایی نوشت و با من قراری گذاشت که خانمی، تکثیرشده آنها را به منزل خواهرم واقع در محله آب‌منگل می‌آورد. تراکت‌ها را به‌وسیله آن خانم دریافت کردیم و با بچه‌ها در پارک‌شهر قرار گذاشتیم و بین آنها توزیع کردیم تا به سمت بازار رفته و با پخش آنها و سخنرانی، بازار را تعطیل کنیم. ساواک هم فهمیده و نیرو آورده بود، نزدیک بود من هم دستگیر شوم که فرار کردم، ولی دکتر افتخار دستگیر شد. در مجموع، اقدام ناموفقی بود. فکر می‌کردیم که بتوانیم بازار را تعطیل کنیم، ولی تحلیل ما واقعی نبود. در فضای پيش از ۱۵ خرداد بود که مردم زود مغازه‌ها را می‌بستند. درحالی‌که آن زمان، جو سنگین و سردی حاکم شده بود. به هرحال موفق نشدیم.

با بچه‌ها به این جمع‌بندی رسیدیم که فضا عوض شده و باید روش کار را عوض کرد. پس از این واقعه به آقای صدر فشار می‌آوردیم که ما به منظور تحلیل وقایع، به روش تحلیل سیاسی نیاز داریم. ایشان برادر خود ـ آقای علی‌اصغر صدر حاج‌سیدجوادی ـ را به ما معرفی کرد تا از ایشان کمک بگیریم. در این ملاقات ما اصرار داشتیم که جهان‌بینی، اصول عقاید اسلامی و توحید و معاد داریم و کمبودی در این زمینه نداریم، اما ضعف ما در تحلیل سیاسی ـ اجتماعی است، ولی ایشان از آنجا که دیدگاه طبقاتی داشت، اصرار می‌کرد که جهان‌بینی از روش تحلیل جدا نیست. نتیجه این شد که این ملاقات ادامه پیدا نکرد و ما گزارش آن را به آقای صدر دادیم.

در همین روزها بود که دادرسی ارتش، کیفرخواستی برای سران نهضت‌آزادی صادر کرده بود و آنها باید به عشرت‌آباد برای پرونده‌خوانی می‌رفتند تا مقدمات دادگاه فراهم شود. از یک‌سو آقای صدر بایستی برای آنها چارچوب دفاعیات را تهیه و از سوی دیگر وکلای مناسبی برای آنها انتخاب می‌کرد. افزون بر این، اعضای نهضت به مدارکی برای دفاعیات خود نياز داشتند که باید از بیرون تهیه می‌شد. کار تهیه مدارک به‌عهده من گذاشته شد. به یاد دارم که یکی از اقوام مرحوم سیدمرتضی جزایری در کتابخانه مجلس شورای‌ملی مسئولیتی داشت. آقای صدر مرا به او معرفی کرد. او کارت عضویت کتابخانه را برای من صادر کرد و هر پرونده‌ای را که می‌خواستم در اختیارم می‌گذاشت. آقای صدر، نامه ابوالقاسم امینی پس از کودتای ۲۸ مرداد را می‌خواست که پیدا کردم. مرحوم مهندس بازرگان هم نامه‌هایی را که در زمان مدیریتش در سازمان آب به زاهدی ـ نخست‌وزیر پس از کودتاـ نوشته بود، می‌خواست که آنها را هم پیدا کردم. آقای صدر هم چارچوب دفاعیات را نوشت و ۱۴ وکیل برای دفاع از ۹ نفر اعضای نهضت انتخاب کرد.

یک‌روز به منزل سرهنگ رحیمی ـ وکیل مدافع مهندس بازرگان ـ رفتیم و از او درباره هزینه دفاعیات پرسيدیم. ایشان گفت وقتی یک استاد دانشگاه محاکمه می‌شود، صحبت از این مقوله‌ها، خیانت است. سرهنگ رحیمی به من گفت که برای دفاعیات، من به سخنرانی‌های شاه در دو سال اخیر نياز دارم. من این مطلب را به آقای صدر گفتم و ایشان برادر خود ـ حسن صدر حاج‌سیدجوادی را که رئیس آرشیو روزنامه اطلاعات بود ـ به من معرفی کرد. حسن آقا با من، کمال همکاری را کرد و آرشیو اختصاصی شاه را در اختیارم گذاشت و من شماره‌هایی را که سخنرانی او در آن بود، خریداری کرده و مواردی از سخنرانی‌های شاه را که به کار سرهنگ رحیمی می‌آمد، دست‌چین کردم که یک پرونده قطور ۲۰۰ صفحه‌ای شد و او تعجب کرد که نهضت، چه‌قدر فعال است. او از دستيابي ما به آرشيو شاه خبر نداشت. یادم می‌آید که او از سخنرانی شاه در روز اول دادگاه، استفاده‌های فراوانی کرد و به استناد سخنرانی‌های او، ثابت کرد که اعضای نهضت‌آزادی جز انتقاد مصلحانه، کار دیگری نکرده‌اند و بنابراین قابل محاکمه نیستند. سخنرانی او در روز اول دادگاه، از فعالیت‌های جبهه‌ملی و نهضت‌آزادی، تندتر بود و این مطلب را حتی احمد سلامتیان و رضا قنادیان که در دادگاه شرکت داشتند، اعتراف می‌کردند.

این روزها فرصتی پیدا شده بود تا با اعضای نهضت که برای پرونده‌خوانی به عشرت‌آباد می‌آمدند، ملاقات حضوری داشته باشیم و به تبادل اخبار، مدرك و تحلیل بپردازیم. مرحوم طالقانی دستنویس‌های پرتوی از قرآن را به منظور حروفچینی و نمونه‌خوانی به ما می‌دادند و در همین داد و ستدها بود که جلد اول پرتوی از قرآن و همچنین کتاب‌های مهندس بازرگان مانند «کوبا» و «مکتب مبارز و مولد» پيش از آغاز محاکماتشان، به چاپ و انتشار رسید. یک‌روز من و دادار به آقای صدر گفتیم حالا که وکلا در پی اظهارات سرهنگ رحیمی دستمزدی نمی‌خواهند، بهتر است هدیه‌ای برای آنها تهیه کنیم. پیشنهاد این بود که پيش از هر کاری، یک دسته‌گل به خانه‌هایشان ببریم که موافقت و انجام شد. پیشنهاد دیگر این بود که آلبوم نفیسی شامل عکس‌های دادگاه برای هر وکیل تهیه و متن زیبایی هم در آن نوشته و تقدیمشان کنیم. آقای صدر موافقت کرد، به من مبلغی پول داد كه به اصفهان رفتم و ۱۴ آلبوم نفیس تهیه کردم و عکس‌های دادگاه را هم از آرشیو روزنامه اطلاعات گرفتم و همه این کارها انجام شد. آقای نیک‌بین هم با دستخطی زیبا با مرکب سفید روی کاغذ سیاه آلبوم، آن متن را نوشت. به آقای صدر گزارش دادیم و ایشان خوشحال شدند؛ هرگاه ایشان خوشحال می‌شد، خستگی‌های ما هم از بین می‌رفت.

صحبت از این بود که چگونه و چه کسانی را به دادگاه دعوت کنیم که در شأن آیت‌الله طالقانی و دیگر سران باشد. یکی از دوستان دبیرستانی من که در شرکت تلفن کار می‌کرد، آخرین دفتر تلفن تهران را به من داد و آقای صدر یک‌هفته روی آن کار کرد و افراد مناسب برای دعوت را خط‌کشی کرد و ما هم دعوت‌نامه‌ای را تکثیر و برای همه آنها ارسال کردیم. به این ترتیب، روز اول دادگاه، جمعیت زیادی در سالن دادگاه، واقع در جنوب پادگان عشرت‌آباد جمع شده بودند که بویژه با سخنرانی سرهنگ رحیمی، به یک تظاهرات سیاسی تبدیل شد. از آنجا که مقامات نظامی و ساواک، نتوانستند چنین تظاهراتی را تحمل کنند، به‌تدریج دادگاه را به شمال عشرت‌آباد و با صندلی‌های محدود تبدیل کرده و تماشاچیان را محدود کردند. تماشاچیان هنگام اذان مغرب، نماز جماعت را به مرحوم طالقانی اقتدا ‌کردند که منظره حیرت‌آوری شده بود.

آقای صدر همواره چهره آشنا، ولی ناآشنایی بود که یک‌تنه، پیگیر اصلی تمام این وقایع بود. شاید بتوان گفت که پس از ۱۵ خرداد، بار اصلی نهضت‌آزادی و دادگاه‌ها و مسائل دیگر را به دوش می‌کشید. پیوند ما هر روز عمیق‌تر می‌شد و من هر روز بیش از پیش، صداقت، اصالت، متانت، مقاومت و پیگیری او را درمی‌یافتم و مانند یک شاگرد، از منش و بینش او، بسیار می‌آموختم.

هر روز که در دادگاه شرکت می‌کردیم، جریان محاکمات و دفاعیات را که دکتر شیبانی تندنویسی می‌کرد، می‌گرفتیم و بیرون از دادگاه، روی استنسیل، حروفچینی کرده و برای چاپ به اصفهان می‌فرستادیم و پس از چاپ از طریقی‌که خود جالب توجه است، آنها را دریافت و توزیع می‌کردیم. بدین‌وسیله، جریان دادگاه، همزمان در بیرون از دادگاه نیز منتشر می‌شد. متأسفانه یک‌بار اشتباهی پیش آمد و آن این بود که به دستاوردهایمان عمل نشد و در اثر این اشتباه، من دستگیر شدم و تمامی این آلبوم‌ها با آن عکس‌های زیبا و دستنویس زیباتر، به‌دست اطلاعات شهربانی افتاد. در طول چهار روز بازجویی که در اطلاعات شهربانی بودم، اصلی‌ترین هدف من این بود که اسم آقای صدر به میان نیاید. آنها به من فشار می‌آوردند که پول این آلبوم‌ها را از کجا گرفتی؟ و من قیافه فردی را در بازار معرفی می‌کردم به‌نام محبی، که چند نفر را به همین نام دستگیر کردند و با من روبه‌رو كردند. من از آزار آنها خیلی اذیت شدم و شاید این کار، اخلاقی نبود. درنهایت به توصیه آقای صدر، اسم پیرمردی را گفتم که از مبارزین نهضت مقاومت ملی و نهضت‌آزادی بود. بعد مرا به زندان موقت شهربانی فرستادند که در آنجا رادنیا، عطایی و بسته‌نگار را دیدم و آنها تمامی مسائل را برای صدر حاج‌سیدجوادی، فرستادند. بعدها که آزاد شدم، آقای صدر به من گفت تمام وقایع زندان تو به گوشم می‌رسید.

در زندان قزل‌قلعه، با یکی از دوستان سرلشگر قرنی ـ به‌نام دکتر مصطفی طاهرزاده، وکیل دادگستری ـ آشنا شدم که او ضمن تشریح دادگاه‌های جنحه و جنایت و به‌طورکلی اوضاع دادگستری، از صدر حاج‌سیدجوادی به نیکی یاد کرد، بی‌آن‌که بداند من او را می‌شناسم. او گفت شاه در انتخابات كانون وكلا دخالت كرد و نگذاشت آقاي صدر، رئيس كانون وكلا شود.

پس از آزادی از زندان، به سراغ آقای صدر رفتم. ایشان در آن زمان بعد از بازنشستگي زودهنگام، مشاور حقوقی وزارت آبادانی مسکن شده بود. به یاد دارم که به من گفت من پول دو جلد تفسیر پرتوی از قرآن را به شما بدهکارم و پول آن را داد. این حادثه، تأثیر مثبت زیادی بر من گذاشت، چرا که اولاً بی‌پول بودم و ثانیاً او بدهکاری‌اش را به یاد داشت و زحمت دیگران را نادیده نمی‌گرفت. از آنجا که دستگیری من در شب قرعه‌کشی سربازی بود، سربازی من یک‌سال عقب افتاد. در طول سربازی، دادگاه نظامی ضمن صدور کیفرخواستی، مرا احضار کرد. باوجود مخالفت، سعی کردم تمام مطالب پرونده را بنویسم و یک‌روز که سعید محسن برای ملاقات من به پادگاه سلطنت‌آباد آمد، دستنویس‌ها را به او دادم و او نیز به آقای صدر داد. آقای صدر هم دفاعیه‌ای برایم نوشت که سعید محسن برایم آورد و من هم با گزینش و نگارش خود، دفاعیه‌ای تنظیم کردم. درنهایت در آخرین روزهای باقی‌مانده به اعطای درجه، حکم تبرئه در دادگاه نظامی آمد و ستوان دوم وظیفه شدم.

پس از پايان دوره افسری وظیفه که در شرکت نفت لاوان مشغول شدم، گاه و بی‌گاه ایشان را ملاقات می‌کردم. اما در سال ۴۸ که به‌طور تشکیلاتی، عضویت سازمان مجاهدین را پذیرفتم، با پرویز یعقوبی به منزل جدید ایشان رفتیم و ارتباط جدید من با ایشان برقرار شد. در سال ۴۹، شش نفر از بچه‌های سازمان، در دوبی دستگیر شده بودند. اما سه نفر دیگر از بچه‌های سازمان، هواپیمایی را که بنا بود آنها را به ایران تحویل دهد، در آسمان ربوده و به بغداد بردند. ضمن فعالیت‌های مختلف، با آقای صدر تماس گرفتیم و ایشان گفت وزیر دادگستری، پرونده‌ای براساس اسامی ۹ نفر که در روزنامه منعکس شده، تهیه کرده تا این ۹ نفر را که در زندان‌های عراق بودند، از دولت عراق تحویل گرفته و محاکمه کند.

در آستانه جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، آیت‌الله خمینی، طی اعلامیه‌ای، این جشن‌ها را تحریم کرد. از آنجا که من رابطه طبیعی سازمانی‌ خود را با آقای صدر حفظ کرده بودم، به من گفتند که بهتر است کاری انجام شود. این درحالی بود که ایشان از طریق قطب‌زاده، حبیبی و بنی‌صدر با آیت‌الله خمینی ارتباط داشت. من این مطلب را به حنیف‌نژاد گفتم و از او شنیدم که وقتی یک مرجع روحانی با شاه مبارزه می‌کند و چنین اعلامیه‌ای داده، باید عینیتی هم پیدا کند و کارهایی در جهت تحریم عملی، انجام شود. از آن پس تلاش می‌شد بچه‌ها سریع‌تر خود را آماده کرده و در آستانه جشن‌های پرخرج ۲۵۰۰ ساله، عملیات خود را آغاز کنند که تفصیل آن در خاطرات آمده است.

اول شهریور ۱۳۵۰ ـ همراه با برخی دوستان دیگرـ دستگیر و پس از دو سال آزاد شدم و دوباره به سراغ آقای صدر در منزل جدیدشان در خیابان ملک ـ آق اولی ـ رفتم. بچه‌های سازمان اصرار داشتند که به‌نام مجاهد در خارج از کشور نشریه‌ای منتشر نشود. من این را به آقای صدر گفتم. پس از چندی دیدیم که آن نشریه از مجاهد به پیام مجاهد تغییر نام داده است که اعضای نهضت‌آزادی در خارج از کشور منتشر می‌کردند. آقای صدر از اقدامات ما در مبارزه مسلحانه، حمایت همه‌جانبه‌ای داشت و هیچ‌گاه روی ما را زمین نمي‌زد. در هفت‌ماهی که مبارزه مخفیانه می‌کردم، با وجود این‌که مسلح بودم، بر سر قرارمان می‌آمد. گاهی هم بدون تلفن و سرزده به خانه او می‌رفتم.

اواخر مرداد ۵۳ دوباره دستگیر شدم و پس از آزادی در آبان‌ماه ۵۷ به دیدن ایشان رفتم. ایشان در این مدت برای دفاع از زندانیان و آزادی آنها مبارزه می‌کرد و نامه‌های زیادی به مراجع داخلی و بین‌المللی نوشته بود.

ایشان به همراه مهندس بازرگان و آیت‌الله طالقانی، فعالیت‌های زیادی در آستانه پیروزی انقلاب داشتند. به محض پیروزی انقلاب و تشکیل کابینه موقت، ایشان اولین وزیر کشور این کابینه بودند و رفراندوم جمهوری‌اسلامی در روز ۱۱ فروردین ۱۳۵۸ را سازماندهی کردند که مهندس بازرگان گزارش آن را در روز ۱۲ فروردین به مرحوم امام داد. سرنوشت بر این روال رقم خورد که ایشان در همان روز ۱۲ فروردین، دار فانی را وداع گویند.

در زمانی‌که ایشان وزیر کشور بودند، درباره مسائل انقلاب، دیدارهای زیادی با هم داشتیم. سمت بعدی ایشان وزارت دادگستری بود و پس از استعفای دولت موقت، در صفوف نهضت‌آزادی و سازمان «دفاع از آزادی و حاکمیت ملی» تلاش می‌کردند.

آخرین همکاری من با ایشان، در جریان زلزله بم بود که هفته‌ای یک‌روز در منزل ایشان با جمعی از دوستان نشستی داشتیم و در دو زمینه فعالیت می‌کردیم؛ اول وام نیم‌میلیون تومانی بدون بهره به همه معلمین بم که پروژه بسیار موفقی بود و زمینه دوم، تلاش برای صنعتی‌کردن خرمای بم و تبدیل آن به عسل خرما كه تلاش‌هاي زيادي شد، ولي به ثمر نرسيد.

او آرزو داشت که فلج نشود و همین‌طور هم شد؛ فقط سه روز در بیمارستان آبان بیهوش بود. تنها چیزی که مرا متأثر کرد، سخن دختر بسیار وفادار و پرستار او ـ الهه ـ بود که بر سر بالین او گریه می‌کرد و می‌گفت «باباجان، یک لحظه چشمت را باز کن، ببینمت».

شخصیت ایشان فراتر از گروه و حزب و جبهه بود و افراد زیادی از طیف‌های مختلف به ایشان ارادت داشتند و در جریان تشییع جنازه ایشان، از همه طیف‌ها آمده بودند. همه کارهای او بی‌توقع و دلسوزانه و برای خدا و ملت بود، بی‌آن‌که به‌دنبال شهرت باشد. از این جهت بود که در جریان تشییع جنازه ـ ۱۲ فروردین ۱۳۹۲ـ که در خود فرو رفته و به شخصیت و نیک‌فرجامی ایشان می‌اندیشیدم، نام «آشنای ناآشنا» را برای او برگزیدم.

بچه‌های انجمن‌اسلامی و نهضت‌آزادی دو نفر را باعنوان «آقا» خطاب می‌کردند که یکی آقای طالقانی بود و دیگری آقای صدر. ایشان واقعاً سیادت و آقایی داشت و این صفت، برای او درونی و پایدار بود و از او می‌جوشید. از آنجا که مبارزات من با ایشان عجین شده بود، جلد اول خاطرات خود را به ایشان دادم و ایشان مرا با نوشتن مقدمه‌ای بر آن، مفتخر کرد. می‌گویند اولین مخلوق خدای بزرگ هم عشق بوده است و هرکس و هرچیز که بر مبنای عشق ساخته شده باشد، عزیز و دوست‌داشتنی است، و من او را از این بابت، عزیز و دوست داشتنی یافتم.

عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش نوایی دارد

منبع: چشم انداز ایران 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. 


 

 

پیام نوروزی جرس برای هم میهنان؛ امید آزادی و برقراری دموکراسی پایدار

Posted: 20 Mar 2014 12:41 AM PDT

جرس: نوروز و سال جدید خورشیدی در حالی فرا می رسد که صدها زندانی سیاسی، عقیدتی، و فعال حقوق بشری و مدنی، در زندانها و بازداشتگاههای جمهوری اسلامی در حبس به سر می برند و راهبران جنبش سبز، میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد با گذشت ۱۱۳۰روز همچنان در حبس خانگی و غیرقانونی قرار دارند.

 

این درحالیست که حاکمیت جمهوری اسلامی بدون رویکرد به مطالبات انسانی و بحقِ شهروندان و همچنین وعده های داده شده، همچنان فضای کشور را امنیتی - پادگانی نگاه داشته و سکوت اجباری و خفقان موجود را، نمایش "رضایت عمومی از وضعیت حاکم" نشان می دهد.


سالی که گذشت، با بیم ها و امیدها، فراز و نشیب ها، همچنین با درس های بزرگ تاریخی همراه بود، و سال پیشِ رو، به یقین از سرنوشت سازترین سالهایِ تاریخ معاصر خواهد بود.

  

شبکه جنبش راه سبز (جرس)، ضمن تبریک نوروز و سال جدید خورشیدی، "آزادی تمامی زندانیان سیاسی - عقیدتی و رفع حبس خانگی راهبران جنبش"، "بهروزی و سربلندی ملت ایران"، "گام اساسی به سوی آزادی و برقراری دموکراسی و مردمسالاری پایدار"، و "محبت و مهراندیشی" را برای کشورمان و تمامی ایرانیان آرزو دارد.

 

جرس همچنین آزادی مرزبانان ربوده شده، رهایی ایرانیان محبوس در کمپها و زندانهای خارج از کشور، و همچنین رسیدن ایران و ایرانی به جایگاه والا و محترم خود در سطح جهان را آرزو می کند.

 

هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز

پیام تبریک نوروزی جمعى از فعالین و چهره هاى سیاسى به رهبران جنبش

Posted: 20 Mar 2014 12:22 AM PDT

جرس: جمعى از چهره ها و فعالین سیاسى با صدور پیامی، نوروز را به آقایان کروبی و موسوی و خانم رهنورد تبریک گفتند.


به گزارش سحام، متن این پیام بدین شرح است:

 

جناب آقای موسوی
جناب آقای کروبی
سرکار خانم رهنورد
فرارسیدن بهار سبز را به شما بزرگواران تبریک می گوییم و پاس می داریم پایداری شما و دیگر فرزندان رشید ایران زمین را ، که با نفس سبز خود به آزادگی و آزادی خواهی جان می بخشید . آرزوی ما هنگام تحویل سال نو، سرسبزی ایران و آزادی شما عزیزان است .
پاینده و سرفراز باشید.

 

محمد علی ابراهیم زاده
یوسف اشکوری
فاطمه حقیقت جو
مصطفی خسروی
تقی رحمانی
رضا علیجانی
مهدی عربشاهی
محمد تقی کروبی
اسماعیل گرامی مقدم
علی مزروعی
سید علی اکبر موسوی خوئینی ها
مهدی ممکن
صدیقه وسمقی

شش هفته بی خبری از پنج مرزبان ربوده شده ایرانی؛ سین «سربازان» از سفره های‌مان کم است

Posted: 20 Mar 2014 12:06 AM PDT

جرس: با گذشت شش هفته، پنج سرباز مرزبان ایرانی هنوز در خاک پاکستان، گروگان یک گروه تروریستی هستند و علیرغم وعده های مقامات ایرانی و پاکستانی، از این جوانان خبری در دست نمی باشد.

 

خبرگزاری دانشجویان ایران در آستانه نوروز طی یادداشتی پیرامون مرزبانان ربوده شده ایرانی نوشته:

هفت تا یا هشت تا؟ هر جوری که بشمری، هرسال این هفت سین، یکی دوتا اضافه دارد، هر سال؟ اما نه امسال.

امسال از هر طرف که بشمرید، یک سین کم است، حتی اگر ساعت را هم به سفره اضافه کنید، حتی اگر خود سفره را هم در سین‌های هفت سین بشمرید، یک سین کم است، سین «سرباز» های دور از وطن کم است امسال.

بر اساس گزارش ها، پنج سرباز مرزبان ایرانی هنوز در خاک پاکستان، گروگان یک گروه تروریستی هستند.

گروه موسوم به جیش العدل، گروهی مسلحی که قبلا مسوولیت برخی از ترورها در شرق کشور را به عهده گرفته بود، حالا بیش از 45 روز است که پنج مرزبان ایران؛ یک گروهبان و چهار سرباز را از خاک ایران ربوده و به آن سوی مرزها در پاکستان برده است.

گروگان‌گیری در حالی انجام شده است که این گروهک، یک روز فیلمی را با عنوان « فیلم دستگیری سربازان ایران» منتشر می‌کند و روز دیگر اعلام می‌کند که قصد دارد سربازان ایرانی را « اعدام» کند. آن‌ها این اقدام را مانور قدرتی برای خود می‌دانند.

10 روز بعد از گروگانگیری که در 17 بهمن انجام شد، وزیر کشور از جلسات متعدد با مسوولان امنیتی اطلاعاتی، وزارت خارجه و حتی مرزبانان پاکستان خبر داد و گفت که از پاکستان خواسته شده است تا امنیت مرزهایش را تامین کند اما در غیر این‌صورت «برای تأمین امنیت خودمان منتظر نظر آن‌ها نمی‌مانیم، ایران برای تأمین امنیت خود حق قائل است.»

این اظهارات البته بلافاصله با واکنش دولت پاکستان رو به رو شد ، دولت پاکستان با انتشار بیانه‌ای تاکید کرد که «نیروهای ایران هیچ حقی برای عبور از مرزهای پاکستان ندارند» و چنین کاری «نقض قوانین بین‌المللی» است.

استاندار سیستان و بلوچستان ادعا می کرد که سربازان ایرانی نزدیکی مرز ایران و پاکستان اما در خاک پاکستان نگهداری می‌شوند این خط و نشان‌های آشکار جلوی هر نوع اقدامی غیر از چانه‌زنی‌های دیپلماتیک برای آزادی سربازان ما را گرفت.

یک سری ملاقات‌های پارلمانی هم انجام شد، رییس مجلس بلوچستان پاکستان به ایران آمد و با ابوترابی فرد دیدار کرد، و معاون امنیتی انتظامی استانداری سیستان و بلوچستان به عنوان رییس هیات مذاکره‌کننده ایرانی با مقامات ایالت بلوچستان پاکستان از انجام عملیاتی توسط نیروهای پاکستانی برای آزاد کردن گروگان های ایرانی در خاک پاکستان خبر داد.

در همین حال و هوا یک روز بعد از ظهر یک نمانیده مجلس در اظهاراتی دور از انتظار اعلام کرد که گروگان‌ها آزاد شده‌اند، البته گروگان‌هایی هم آزاد شده بودند؛ یک رسانه پاکستانی اعلام کرده بود که یازده تبعه خارجی از دست تروریست‌ها نجات یافته و در مرزهای تربت رها شده‌اند. یکی دو نماینده مجلس در تشریح خبر گفتند که احتمالا مرزبانان ایرانی در میان آزاد شدگان هستند و تنها در چند ساعت خبر در تمام دنیا منتشر شد، شبکه‌های اجتماعی به نقل از نماینده‌های مجلس ایران اعلام کردند که مرزبان‌ها آزاد شده‌اند، اما خبرهای ضدونقیض به قدری زیاد شد که رسانه‌ها مجبور شدند اخبارشان را پس بگیرند و روشن شد که مرزبان‌ها در میان ازادشدگان نبوده‌اند.

از 10 اسفند تا حالا که ساعت‌های پایانی سال 92 است، دیگر خبر رسمی جدیدی در مورد مرزبان‌های ایرانی منتشر نشده است، هرچند که می‌دانیم خانواده یکی از مرزبان‌ها در تماس با رسانه‌ها خواهان آزادی فرزندش شده است و همسر یکی دیگر از مرزبان ها، به تازگی کودکش را به دنیا آورده است و برای انتخاب نام نوزاد منتظر بازگشت همسرش است.

بیست‌وهفت اسفند ماه، وزیر کشور در اظهاراتی گفت که در آینده نزدیک اخبار خوبی درمورد آزدی گروگان‌ها منتشر خواهد شد: « شرایط به‌گونه‌ای در حال پیشروی است که ان‌شاءالله شاهد خبرهای خوش در این باره خواهیم بود»

این در حالی است که کمپین‌های رسانه‌ای از سوی قشرهای مختلف ادامه دارد تا تا سازمان‌های بین‌الملی از جمله سازمان ملل متحد را وارد ماجرا کنند و با موضع‌گیری این سازمان‌ها دولت پاکستان تحت فشار قرار بگیرد که اقدامی برای آزدی گروگان‌های ایرانی انجام دهد.

حالا نوروز نزدیک و روز نو در راه است. بیش از یک میلیون امضاء برای ورود سازمان‌های بین‌الملی به مساله گروگانگیری سربازان ایرانی جمع شده است، وزیر کشور هم از اخبار خوب حرف می‌زند؛ اما، هفت سین امسال ما هنوز سین «سربازان» را کم دارد و کودکی برای داشتن نام، منتظر پدر است....

صدور حکم دو نماینده متهم در پرونده فساد مالی

Posted: 20 Mar 2014 12:06 AM PDT

جرس: سرپرست دادگاه‌های کیفری استان تهران از صدور رای برای دو نماینده مجلس در پرونده فساد مالی موسوم به فساد 3 هزار میلیاردی خبر داد.

 

محسن افتخاری در گفت‌وگو با ایسنا اظهار کرد: حکم دو نماینده مجلس شورای اسلامی که در پرونده 3 هزار میلیاردی متهم بودند صادر شده است.

 

وی ادامه داد: حکم این دو متهم در شعبه 76 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی سیامک مدیرخراسانی صادر شده است.

 

سرپرست دادگاه‌ کیفری استان تهران از بیان جزئیات به دلیل قطعی نبودن حکم صادره امتناع کرد.

 

به گزارش ایسنا، از همان روزهای ابتدایی تشکیل پرونده فساد 3 هزار میلیاردی اخباری درباره نقش برخی از نمایندگان مجلس هشتم در این پرونده مطرح بود که نخستین بار دادستان کل کشور در تاریخ 18 آبان سال 90 به این موضوع اشاره کرد و گفت: برخی نمایندگان مجلس هشتم درباره این پرونده احضار شدند که به عنوان متهم با سپردن وثیقه آزاد هستند.

 

پیش از این مدیرخراسانی در مورد حضور مه‌آفرید امیرخسروی متهم ردیف اول پرونده فساد بزرگ مالی در شعبه 76 دادگاه کیفری استان تهران در 30 بهمن ماه، گفته بود که مه‌آفرید امیرخسروی برای اخذ توضیحاتی در رابطه با پرونده دو نماینده مجلس هشتم از اوین به دادگاه منتقل شده است.

نوروزِ تکوینی و نوروزِ تشریعی

Posted: 19 Mar 2014 01:32 PM PDT

خواجه بشیراحمد انصاری
شکوه‌مندترین گردهمایی مسلمانانِ صدر اسلام و مهم‌ترین سخنرانی پیامبر اسلام، با عید تشریعی اضحی و جشن تکوینی نوروز تقارن داشته است 


«حجةالوداع»، یکی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخیِ مسلمانان و داعیۀ مشهورِ حضرت پیامبر اسلام(ص) می‌باشد که معروف‌ترین سخنرانی ایشان نیز در همین مناسبت ایراد گردیده است. این سخنرانی به ‌نامِ «خطبةالوداع» و یا سخنرانیِ خداحافظی هم شهرت دارد. این خطابه از چند جهت دارای اهمیت می‌باشد. اول این‌که در مراسم حج ایراد گردیده است و آن‌هم اولین و آخرین‌حجِ پیامبر اسلام. دوم این‌که حاوی توصیه‌های بسیار مهمی برای امت اسلامی بوده است .سوم این‌که در جمع بزرگی که گفته می‌شود حدود یک‌صدوچهارده هزار انسان در آن شرکت داشتند، ایراد گردیده است.

در سال دهم هجری، پیامبر اسلام کاروان‌های حج را به سوی مکه و عرفات رهبری نمود. در آن مناسبت، آیتی که به قول قرآن‌شناسان آخرین آیت تشریعی به حساب می‌رود، نازل گردید که می‌گوید «امروز دین شما را تکمیل نمودم و نعمتِ خویش را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین‌تان پسندیدم». نزول این آیت، اشارتی به نزدیکی اجل پیامبر بود که هم فحوای این آیت و هم نحوۀ سخنرانی، از فرا رسیدن مرگ پیامبر(ص) خبر می‌داد.

دانشمندان مسلمان، به ابعاد مهمِ حادثۀ «حجةالوداع» و جلوه‌های حقوقی، مبادی انسانی و بطلان سنت‌های قبیله‌ییِ جامعۀ عربی در این سخنرانی توجه نموده‌اند. اما در این مقال و مناسبت، به بعد دیگرِ این خطبه خواهیم پرداخت که کمتر کاویده شده است.

روایاتی که از طریق اهل سنت و تشیع نقل شده‌اند با وجود تفاوت‌هایی که در میان‌شان دیده می‌شود، بیان‌گر آن‌اند که سفر حجة‌الوداعِ پیامبر اسلام، از روزهای آخر برج حوت شروع و تا آستانۀ برج حمل ادامه یافته است.

بر مبنای احادیثی که مغیره بن شعبه و نفیع بن الحارث و عبدالله بن عباس و دیگران روایت نموده‌اند و در کتاب‌های بخاری و ابن حبان و دیگران نقل شده است، پیامبر اسلام در آن روز فرموده‌اند: «إنَّ الزَّمانَ قد استدار کهیئتِه یومَ خلَق اللهُ السَّمواتِ والأرضَ». به این مفهوم که زمان چرخ خورد و به جایی رسید که آسمان‌های و زمین در آغاز آفرینش همان شکل را داشتند. در این عبارت پیامبر اکرم، دو واژۀ کلیدی جلب توجه می‌کند که یکی «استدار» است و دیگرش «هیأت». در رابطه با «استدار» قاموس لسان‌العرب می‌گوید: «وکل شیء استدار فهو طَوْقٌ کطَوْق الرَّحى». هر آن‌چه مستدیر است، آن حلقه‌یی است مانند حلقۀ سنگ آسیاب. اما در پیوند با مادۀ فلک لسان‌العرب نوشته است: «هر آن‌چه مستدیر است آن را فلک گویند و چرخ نخ‌ریسی را از همین جهت فلک گویند، چون مستدیر می‌باشد».

نقطۀ اتکای این مقال، بر مفهومی است که ابن حجر عسقلانی مشهورترین دانشمند علم حدیث و شارحِ بخاری آن را بیان کرده است. ابن حجر می‌نویسد: «والمراد باستدارته وقوع تاسع ذی الحجة فی الوقت الذی حلت فیه الشمس برج الحمل حیث یستوی اللیل والنهار». یعنی «هدف از چرخش دایروی زمان در این حدیث، تطابق نهم ذوالحجه با زمانی است که آفتاب به برج حمل رسید و شب و روز برابر شدند».

امام ابن حجر عسقلانی در این مسیر تنها نیست، بلکه امام مازری از خوارزمی روایت می‌کند، نخستین چیزی که خدا آفریده، آفتاب بوده است که آن را در برج حمل به گردش درآورد و این همان امری‌ست که پیامبر اسلام به آن اشاره نموده است. امام قرطبی، زمانی که نظریۀ خوارزمی را از زبان امام مازری نقل می‌نماید، می‌فرماید که این سخن درست به نظر نمی‌آید، چون مسایل غیبی باید از طریق قرآن و حدیث ثابت گردند. اگر هدف امام قرطبی، بخش نخست سخنِ امام مازری باشد که گفته است نخست آفتاب آفریده شد، با ایشان موافقیم؛ اما اگر هدف قرطبی آغاز حرکت آفتاب در برج حمل باشد، باید پرسید که آیا دلالت همین حدیث در این رابطه کافی نیست؟ و اگر نیست چرا؟

در این‌‌جا پیامبر اکرم اشاره‌یی بسیار ظریف به کروی بودنِ اجرام سماوی و دایروی بودنِ حرکتِ آن‌ها داشته و سپس، آن کرات و سیر دایروی‌شان را با عنصر زمان پیوند داده است.

زمان جسم مادی نیست، بلکه این حرکت دایروی، اشاره به اجرامی دارد که هر کدام‌شان سال و ماه و شب و روزِ خودشان را دارند.

هنگامی که پیرامون این حدیث می‌اندیشیدم، واژۀ «کهیئته» که بر زبان پیامبر جاری شده است، توجه‌ام را جلب نمود. دانشمندانِ مسلمان از گذشته‌های خیلی دور، دانش مربوط به احوال، حرکت، وضع، فاصله، کمیت، کیفیت، فواصل و خصوصیت‌های کرات آسمانی و مسیر حرکتِ کواکب و اندازه‌گیری شب و روز و ماه و سال را «علم الهیئه» و یا دانش هیأت می‌نامیدند؛ اصطلاحی که ریشه‌اش را در سخن پیامبر اسلام می‌یابیم. فرهنگ فارسی معین هم «هیأت» را شکل و حال و علمِ نجوم ترجمه نموده است که با پیام حدیثِ مورد نظر ما همخوانی دارد.

دانشمندان مسلمان، خطبۀ پیامبر اکرم را دربارۀ تعیین ماه‌های قمری دانسته‌اند؛ ماه‌هایی که میعاد عبادت‌هایی چون روزه و حج بر مبنای آن‌ها تعیین می‌گردد. اما در این‌جا پهلوی دیگرِ مسأله را نباید از یاد برد و آن حرکت انتقالی زمین به دورِ آفتاب است که خط زمان را در مسیر دایروی خویش ترسیم می‌نماید و امام ابن حجر، امام مازری، خوارزمی و امثال ایشان بدان اشاره نموده‌اند. مفهوم «استدار» و یا به محل اصلی خود گشتن، بیشتر از آن‌که با ماه‌های قمری صدق کند، با برج‌های شمسی صدق می‌کند، چون ماه‌های قمری سالی ده روز تفاوت می‌نمایند.

در حجةالوداع آیت «الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً» یعنی: «امروز دین شما را به پایۀ اکمال رسانیدم و نعمت خویش را بر شما کامل نمودم و اسلام را به عنوان دین برای‌تان پذیرفتم» نازل شده است. در تفاسیر و از آن جمله، تفسیر بغوی آمده است که یکی از یهودیان مدینه از عمر بن‌الخطاب پرسید که اگر چنین آیتی در کتاب ما باشد، ما آن را جشن می‌گرفتیم، حضرت عمر در پاسخ ایشان گفت: من خوب به یاد دارم که این آیت در روزی نازل گردید که هم جمعه بود و هم عرفه.

آری، این مناسبت نه تنها در زمانی بوده و این آیت نه تنها در روزی نازل گردیده است که مسلمان‌ها جمعه و عرفه را جشن می‌گرفتند، بلکه در این روز، طبیعت نیز در این جشن مسلمانان را همراهی می‌نمود.

شکوه‌مندترین گردهمایی مسلمانانِ صدر اسلام و مهم‌ترین سخنرانی پیامبر اسلام، با عید تشریعی اضحی و جشن تکوینی نوروز تقارن داشته است. التقای این دو مناسبت خجسته، بیان‌گر هم‌نواییِ سنت‌های تکوینی و تشریعیِ خدا در آفرینش است. 
 

منبع :  ماندگار

 نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. 

نوروز در زندان رجایی شهر کرج

Posted: 19 Mar 2014 01:31 PM PDT

عیسی سحرخیز
 این نوشته‌ها دربردارنده ی «هشت روز» از یادداشت‌های روزانه در زندان، مرتبط با نوروز نود است

 


قرار گرفتن در آستانه ی سال نو و کنجکاوی دوستان برای دانستن حال و هوای زندان و زندانیان سیاسی- عقیدتی در این ایام مرا بر آن داشت تا یادداشت‌های روزانه‌ام را ورق بزنم و حس و حال آن روزهای خود و دوستانم را در زندان رجایی شهر، پس از گذشت حدود ششصد روز از دوران بازداشت و زندان در بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات و بند عمومی ۳۵۰ اوین تهران و بعد هم در ندامتگاه فردیس و زندان رجایی شهر کرج، مرور کنم.

خبر بهار در زندان هم چون بیرون زودتر می رسد و مقدمات مراسم نوروز از چند روز قبل فراهم می شود، به ویژه اگر زندانیان بدانند که چون تبعیدی هستند از مرخصی رفتن هم محرومند ، از ملاقات هم خبری نیست و حتی نمی توان تلفنی با بستگان و دوستان صحبت کرد و عید را تبریک گفت.

این نوشته‌ها دربردارنده ی تکه هایی از یادداشت‌های هشت روز مرتبط با نوروز نود است و شعرهای آمده در انتهای هر روز از جمله از اشعار بهاری شفیعی کدکنی و فریدون مشیری.
  

شنبه ۲۸/۱۲/۸۹

... امروز به عنوان آخرين روزي كه فروشگاه باز بود. فيش‌هاي نقدي در اختيار افراد مشخص قرار گرفت تا بتوانند بخشي از نيازهاي خود را تامين كنند. اين گروه كه درمجموع هفت، هشت نفر مي‌شوند و همه ی آنان به زندانيان امنيتي - نظامي غير جنبش سبز تعلق دارند. گروهی هم به صورت غیرمستقیم از طريق خانواده‌هايشان مورد حمايت مالی قرار مي‌گيرند، حمايتي كه از نظر مقام‌هاي امنيتي - قضايي مسئله‌دار است چون موجب عامل تقويت مواضع آنان و عزيزان زنداني‌شان می شود. حال كه كروبي خود در بند و حصر است و اعضاي خانواده هم تحت فشار، معلوم نيست كه كمكي كه از جانب او تامين مي‌شد چگونه به چرخش درمي‌آيد! حسين پسر بزرگ كروبي كه تحت تعقيب؛ علي كه يك هفته‌اي است كه آزاد شده، تقي هم كه حتما زير نظر است . او پنجشنبه بعد از ۳۸ روز اجازه يافت با پدر و مادرش در آپارتمان مسكوني آنان كه تبديل به ويرانه و زنداني غيررسمي شده است، ديدار داشته باشد. او هم از جانب مقام‌هاي امنيتي تحت فشار بوده كه در مورد اين ديدار و وضعيت خانواده‌شان چيزي ننويسد و نگويد. اين امر نشان مي‌دهد كه خانواده‌هاي زندانيان در تمام سطوح تحت فشار هستند. خانم محتشمي‌پور با اينكه خود بازداشت است و زنداني در اوين، نگران حال مصطفي تاج‌زاده است كه كمرش را عمل كرده‌اند. فخری خانم تهديد كرده است در صورتي كه تا دوشنبه اجازه ملاقات با همسرش را ندهند، دست به اعتصاب غذا خواهد زد. ديگر خانواده‌ها معلوم نيست كه چه برنامه‌اي دارند و آيا اجازه به آنان داده خواهد شد كه چون پارسال، که سال تحويل را در پشت ديوارهاي زندان گذراندند - البته به صورت غيرقانوني و در شرايط جنگ و گريز با ماموران امنيتي و انتظامي- باز خود را به عزيزانشان نزديك كنند، به ويژه در شرايطي كه سال تحويل نيمه شب است و حدود ساعت سه صبح.


ديگر خانواده‌ها هم زندگي عادي خود را مي‌كنند و حتي چون خانواده من و احمد به اصرار ما به سفر مي‌روند تا تنهايي را كمتر احساس كنند. رويا و مهتاب به همراه خانم دكتر و ياسي به استانبول مي‌روند و مهديه و پسرها هم به كيش. مهسا هم لابد راهي شمال خواهد بود تا در كنار خانواده‌اش سال را نو كند. ديگران هم كم و بيش برنامه‌هاي مشابهي دارند و به گونه‌اي سال را نو مي‌كنند. در اينجا هم مراسم سال نو، روز اول عيد فراموش نمي‌شود. ظرف‌هاي سبزه در حال آماده شدن است، تقريبا تمام آنها عدس‌هاي سبز شده است كه در ساعات هواخوري به حياط انتقال مي‌يابند تا به لطف نور خورشيد سرزنده‌تر و شاداب‌تر شوند و زودتر بزرگتر و سبزتر. اين بشقاب‌هاي سبزه رقيب زندانيان شده‌اند، اول وقت مي‌آيند و روي نيمكت‌هاي آهني مستقر مي‌شوند و تا آخر وقت هم از جاي خود تكان نمي‌خورند. مطبوع‌تر شدن هوا و گرمتر شدن نور خورشيد كه اين روزها از پشت ابرها گريخته و در حال درخشش دائمي است، بازار سبزه و سبزه‌داران را گرم‌تر كرده است. بعد از سه ظرفي كه روز اول تلفات دادند و چون در هواخوري جا مانده و توسط زندانيان عادي نابود شده بودند، حالا آن‌ها حسابي مواظب بقيه هستند تا حادثه مشابهي پيش نيايد.


براي روز اول عيد حدود هفتاد ماهي قزل‌آلا خريداري و پاك شده است تا همراه سبزي‌پلو - اگر شد - در حياط نهار دسته‌جمعي صرف شود و ديگر مخلفات تناول گردد. چهار، پنج نفر باني خير شده‌اند و حدود ۴۰۰ هزار تومان هزينه را تقبل كرده‌اند و بسياري هم زحمت پخت و پز را برعهده گرفته‌اند، به ويژه داود سليماني.

 


يكشنبه ۲۹/۱۲/۸۹

آخرين روز سال ۸۹ هم به پايان رسيد و بخشي از خود را نيز به سال ۹۰ تحميل كرد؛ اندكي كمتر از ساعت. حال در عمل، براساس پرينت زندان، كمتر از ۱۵ ماه از حبس من باقي مانده است. به عبارتي پنج‌دوازدهم آن كه لابد مانند بخش بزرگ پشت‌سر گذارده شده، تا چشم به‌هم بزنم تكه كوچك هم هر روز بيشتر آب مي‌شود و اگر اتهام جديد و محكوميت تازه‌اي برايم صادر نشود، به نقطه پاياني مي‌رسد. امروز در هواخوري با خودم فكر مي‌كردم كه اگر بيرون بودم و آنگونه كه دلم مي‌خواست، از سياست بازنشسته، چه كاري مي‌توانستم انجام دهم جز قدم زدن و مطالعه كردن و گاه دست به قلم بردن؛ منتها محل آن متفاوت بود و متنوع‌تر و تنها به كوهپايه‌اي، آن هم درون چار ديواري پوشيده از سيم خاردار، محدود نبود و حتما كوه و دشت و جنگل و دريا هم در كنارم بود. حال كه نيست و بايد دل خوش كنم به همين حياط كه هر روز گرمتر مي‌شود و از اين به بعد نيمكت‌هاي قرار گرفته در سايه پرمشتري‌تر. همچنين بايد دل ببندم به همين تعداد كتاب محدود تا زماني كه كتاب جديدي برسد و يا راهي بيابم به كتابخانه مركزي زندان.

 

فعلا كه اموراتم مي‌گذرد، دو كتاب ضخيم در اختیار دارم و از سر اتفاق هر دو مشتمل بر چند دفتر و دو مجله هم همراه آن ها؛ جلد اول "سال‌هاي ابري" علی اشرف درويشيان و جلد دوم "دن آرام"، شاهکار میخائیل شولوخف با ترجمه احمد شاملو. همین دو تا حالا حالاها وقت مرا پر خواهند کرد. در اين ميان، كتاب‌هاي ديگر هم لابد از گوشه و كنار خودنمايي خواهند كرد- همان‌گونه كه تاكنون كرده‌اند. اگر اوضاع رو به راه نشود و باز در تنگنا باشم، مي‌توانم از خالد هرداني رمان "چشم‌هاي بازمانده در گور" را كه سروش حبيبي ترجمه كرده قرض کنم. زماني هم خودمان، حدود ده سال پيش، در انتشارات "جامعه ايرانيان" که مدیرعاملش بودم نسخه ی بازنگري شده ی این اثر "ميگل آنجل استورياس" داستان‌نويس و شاعر شهير گواتمالا را به بازار عرضه كرديم. نکته ی جالب توجه این که اكثر قريب به اتفاق سهامداران و مديران انتشارات جامعه ایرانیان اكنون يا آواره‌اند يا در زندان.


خالد چند عنوان كتاب "احمد محمود" را نيز دارد و آنها هم در عمل در اختیارم هست؛ "زمين سوخته" و… بايد دل غمين نباشم و به هر آنچه كه خدا خواسته و خدا داده راضي باشم. شايد بخشي از آنچه مي‌كشيم، ناشكري آنچه باشد كه داشتيم و قدرش را ندانستيم. پريروز كه برای‌ام آر آی دیسک کمر و گردن به كلينيك رفته بودم، وقتي از مردانپور پرسيدم كه اوضاع چطور است و امور انتشارات چگونه مي‌گذرد؟ گفت كه مجوز "حكايت قلم" را هم تمديد نكرده‌اند. مديرمسئول آن "محبوبه عباسقلي‌زاده"، مديرعامل پيشين انتشارات "جامعه ايرانيان" اكنون با حكم زنداني كه دارد و اقامتي كه لابد با پناهندگي سياسي يا اجتماعي در هلند گرفته، در خارج سكني گزيده است- همانند بسياري ديگر از فعالان سياسي، كنشگران اجتماعي، روزنامه‌نگاران و فعالان حقوق بشر و جنبش زنان.


اين محدوديت تنها نصيب "حكايت قلم" و عباسقلي‌زاده و مردانيور نشده است، بسياري از ناشران و انتشاراتي‌ها وضعيت مشابهي دارند و اكثر آنان از دوستان نزديك. شايد و به احتمال زياد، اگر من هم آزاد بودم، سرنوشتي بهتر از اين‌ها نداشتم و بايد دوره‌اي ديگر از زندگي را در شرایط ‌آوارگي تجربه مي‌كردم. شايد زندان و حبس كشيدن، از اين نوع زندگي در غربت و دور از بستگان و دوستان و آشنايان بودن بهتر باشد. پس بايد به همين هم راضي باشم و خدا را شكرگزار. شايد هم اين تجارب جديد در زندگي‌ام جايش خالي بوده، شب عيد را در زندان گذراندن و جشن عيد را برگزار كردن، وگرنه مي‌شد كه دست‌كم و من ما همچون ده، پانزده نفر زنداني سياسي مستقر در اوين يا همچون دكتر يزدي، در آخرين روز سال و آخرين ساعت آن حكم مرخصي‌مان برسد. اما تبعيد به رجايي‌شهر اين پيامد را هم داشته است كه دور از چشم باشيم و در مركز خشم؛ خشم ديكتاتور اعظم. امروز اكثر وقت به آماده شدن براي عيد گذشت و جشن عيدانه و مراسم و حاشيه‌هاي آن. عده‌اي به امور شخصي پرداختند، نظافت خود و اتاق و... جمعي‌ هم به كار زمينه‌سازي جشن شب سال نو پرداختند و مراسم نهارخوري جمعی روز عید. جمعي هم به سردمداري منصور(اسانلو) كارشان تزيين سالن بود و تنظيم برنامه‌هاي نوروزانه.


ديشب نمونه ی كوچك آن را در اتاق بهروزجاوید تهراني و جعفر اقدامی با بزن و بكوب اجرا كرده بودند. امروز برنامه‌ را نهایی کردند براي مدت چهار پنج ساعت آخر شب، منتهی به سال تحویل حدود سه نيمه‌شب.


برنامه یه خوبی و خوشی اجرا شد. در برنامه‌شان بيشتر بزن و بكوب بود و بازي و سرگرمي و مسابقه. پيشنهاد كرده بودم كه پخش ترانه‌هاي نوروزي و مراسم شعرخواني هم اضافه شود كه منصور استقبال كرد. نبود ضبط‌صوت و توقيف شدن وسائل(مرحوم) كرمي‌خيرآبادي در زمان نقل و انتقال از بند ۳ به ۴، كار پخش را مختل كرد. از این رو برنامه ی شعرخواني جايگاه بيشتري يافت، چه سروده‌هاي خود زندانیان و چه آن هایی كه من از كتاب‌هاي موجود در زندان برگزيدم. سليماني، بداقي و حتي اسكندري اشعار خود را خواندند و من مسعود هم اشعاری ازحافظ ، فریدون مشيري و شفيعي‌كدكني و... ا.

 

"ديباچه"؛ محمدرضا شفيعي‌كدكني (م.سرشك)

برگرفته از كتاب «شعر، رهايي است»

 بخوان به نام گل سرخ، در صحاري شب،

كه باغ‌ها همه بيدار و بارور گردند.

بخوان، دوباره بخوان، تا كبوتران سپيد

به آشيانه خونين دوباره رگردند.

بخوان به نام گل سرخ، در رواق سكوت،

كه موجب و اوج طنينش ز دشت‌ها گذرد؛

پيام روشن باران،

ز بام نيلي شب،

كه رگذار نسيمش به هر كرانه برد.

ز خشكسالي چه ترسي؟ كه سد لبي بستند،

نه در برابر آب،

كه در برابر نور،

و در برابر آواز و در برابر شور...

در اين زمانه عسرت، به شاعران زمان برگ رخصتي دادند

كه از معاشقه سرو و قمري و لاله

سرودها بسرايند ژرف‌تر از خواب.

زلال‌تر از آب.

تو خامشي، كه بخواند؟

تو مي‌روي، كه بماند؟

كه بر نهالك بي‌برگ ما ترانه بخواند؟

از اين كريوه به دور،

در آن كرانه بيني؛

بهار آمده، از سيم خاردار گذشته.

حريق شعله گوگردي بنفشه چه زيباست!

هزار آينه جاري‌ست

هزار آينه

اينك

به همسرايي قلب تو مي‌تپد با شوق

زمين تهي‌ست ز رندان،

همين توئي تنها

كه عاشقانه‌ترين نغمه‌ها را دوباره بخواني

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:

"حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني."

 

"كوچ بنفشه‌ها"؛ محمدرضا شفيعي‌كدكني (م.سرشك)

در روزهاي آخر اسفند

كوچ بنفشه‌هاي مهاجر،

زيباست.

در نيمروز روشني اسفند،

وقتي بنفشه‌ها را از سايه‌هاي سرد،

در اطلس شميم بهاران،

با خاك و ريشه

- ميهن سيارشان -

در جعبه‌هاي كوچك چوبي،

در گوشه خيابان، مي‌آورند،

جوي هزار زمزمه در من

مي‌جوشد:

اي كاش...

اي كاش آدمي وطنش را

مثل بنفشه‌ها

(در جعبه ‌هاي خاك)

يك روز مي‌توانست،

همراه خويشتن ببرد هر كجا كه خواست

در روشناي باران، در آفتاب پاك.

اسفند ۱۳۴۵

 
دوشنبه ۱/۱/۹۰

اين هم سال جديد، آخر از راه رسيد. حال از تهران و زندان اوين و بند ۳۵۰ عبور کرده‌ام و به كرج، زندان رجايي‌شهر، بند ۴ رسيده‌ام. پارسال نوروز آنجا بودم و امسال اينجا. پیرارسال هم آزاد، نيمي از تعطيلات عید در كرمان و يزد و نيمي ديگر در بندر انزلي. تنها خدا مي‌داند سال آينده كجا خواهم بود. يا پشت ديوارها يا آن سوي ديوار، محبوس يا آزاد، چون مملكت و مردم ايران؛ آيا موجي كه جهان اسلام و خاورميانه را در حال درنورديدن است، امسال به ايران خواهد رسيد و چون يك سونامي عظيم بنياد ظلم و ستم را برخواهد انداخت و بساط ديكتاتورها و ستمگران را برخواهد چيد؟


آيا در اين نبرد نور و ظلمت، سنت خداوند جاري خواهد شد و جهان نورافشان خواهد گرديد؟ آيا وضع ايران و حال ايرانيان آنگونه كه خداوند در قرآن وعده‌اش را داده و قاعده‌اش را بنا نهاده است، تغيير خواهد يافت و دگرگون خواهد شد و مملكت را متحول خواهد گشت؟ آيا اين‌بار برخلاف گذشته، چون انقلاب مشروطه، نهضت ملي كردن نفت، انقلاب بهمن ۵۷ و دوران اصلاحات، اين ملت ايران خواهد بود كه ميوه تلاش و فعاليت خود را خواهد چشيد یا نه، دیگران که چون گذشته بر بنيان فكر و راه آنان پا خواهند نهاد و خوشه چین خون و تلاش آنان خواهند بود؟


آيا جنبش سبز، شكوفه خواهد داد و ميوه‌هاي رنگين و شيرين به بار خواهد آورد؟


آيا اين پرسش‌ها، بار ديگر در زنداني ديگر، در جریان حرکتی دیگر، باز در برابر من قرار خواهد داشت؟


نمي‌دانم، هيچ‌كس نمي‌داند. تنها خداوند است كه در مشيت ازلي خود اين را نوشته و به آن آگاه است؛ تازه براساس آنچه كه باور داريم و داشتيم و در كتاب "جهان هولوگرافيك" با علم جديد بر آن صحه گذارده شده است، اين مشيت نيز هر لحظه بر اساس اراده، توان و عمل ما قابل دگرگوني است و مشيتي ديگر بر آن چيره شدن و سرنوشتي نو پديدآوردن. باشد كه ما آنچنان قدرتي يابيم كه قدرت قادر متعال را و مشيت اوليه او را دگرگون سازيم و حال خود و مملكت‌مان را به "احسن الحال" برگردانيم.


صبح امروز رييس بند و جمعي از افراد نظامي - حفاظتي به مناسبت عيد به بازديد سالن آمدند. من با مرداني صحبتي نكردم، حتي در حد سلام و عليك و مشغول گفت‌وگو با سروان زينعلي شدم.


امروز در پي جشن بامدادي و بيدار خوابي دیشب، اكثر افراد از جمله من تا لنگ ظهر خوابيديم و تنها چند نفري زودتر بيدار شدند تا بساط نهار دسته‌جمعي روز اول عيد را فراهم كنند. از ابتدا تا انتهاي سالن ۱۲ سفره انداخته شد و همه به صرف سبزي‌پلو ماهي پرداختند، الا يك نفر؛ ارژنگ داودي.


باقي روز به مطالعه گذشت و بازي تخته نرد و فيلم ديدن.

 

"بهار را باور كن"؛ فريدون مشيري

برگرفته از مجموعه شعر «بهار را باور كن» (زيباي جاودانه)

باز كن پنجره‌ها را كه نسيم

روز ميلاد اقاقي‌ها را

جشن مي‌گيرد

و بهار

روي هر شاخه، كنار هر برگ

شمع روشن كرده است.

همه چلچله‌ها برگشتند

و طراوت را فرياد زدند

كوچه يكپارچه آواز شده است

و درخت گيلاس

هديه جشن اقاقي‌ها را

گل به دامن كرده است.

باز كن پنجره‌ها را، اي دوست

هيچ يادت هست

كه زمين را عطشي وحشي سوخت؟

برگ‌ها پژمردند؟

تشنگي با جگر خاك چه كرد؟

هيچ يادت هست؟

توي تاريكي شب‌هاي بلند

سيلي سرما با تاك چه كرد؟

با سر و سينه گل‌هاي سپيد

نيمه‌شب باد غضبناك چه كرد؟

هيچ يادت هست؟

حاليا معجزه باران را باور كن

و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببين

و محبت را در روح نسيم

كه در اين كوچه تنگ

با همين دست تهي

روز ميلاد اقاقي‌ها را

جشن مي‌گيرد!

خاك، جان يافته است

تو چرا سنگ شدي؟

تو چرا اين همه دلتنگ شدي؟

باز كن پنجره‌ها را

و بهاران را

باور كن.

 
سه‌شنبه ۲/۱/۹۰

تعطيلات سال نو شده است، وقت استراحت. نبود آمار صبحگاهي، يا دقيق‌تر شمارش درون اتاق‌ها و داخل رختخواب از يك‌سو و بسته بودن در هواخوري تا سه چهار عصر انگيزه‌اي براي زود بيدار شدن در انسان ايجاد نمي‌كند. فيلم‌هاي زياد و پشت‌سر هم تلويزيون - فارغ از سريال‌هاي لوس و يخ ايراني - و وجود فيلم‌هاي نسبتا مناسب و جديد - هر چند با مخالفت‌هايي كه شروع شده است - و سانسور زياد و حذف چند فيلم پس از اعلام اوليه، خود عامل ديگر شب‌بيداري و بيداري ديرهنگام صبحگاهي است. وضع به گونه‌اي است كه من هم بخشي از وقت مطالعه و كتاب خواندن را به تماشاي فيلم اختصاص داده‌ام، صبح و ظهر. جالب است در همين فضايي كه سرگرم خواندن كتاب "جهان هولوگرافيك" بوده است و اكنون "جهان در پوست گردو" نوشته دانشمند كيهان‌شناس معلول، استيون هاوكينگ، شبكه چهار تلويزيون هم سريال خارجي "معما" را پخش مي‌كند كه به جهان پس از مرگ مي‌پردازد و سرنوشت و تغيير سرنوشت محتوم يا دخالت انسان آينده‌نگر در اتفاق‌هاي آينده؛ موفق و ناموفق. شايد اگر زندان نبود و اين حبس هيچ‌وقت من به سمت مطالعه ی اين نوع كتاب‌ها نمي‌رفتم و نگاهم به آفرينش انسان و جهان چنين متحول نمي‌گشت و از خارق‌العاده بودن خلقت چنين شگفت‌زده نمي‌شدم. به هر حال اين آمدن و شدن‌ها هم شايد بخشي از سرنوشت باشد و آنگونه كه دانشمندان مي‌گويند: "ريختن تاس توسط خداوند"- تاسي كه معلوم نيست هر بار چه تركيبي را به نمايش خواهد گذارد، آن هم در اندازه‌ها و گوناگوني گسترده‌تر، بسيار گسترده‌تر. حال كه در ايام تعطيلات وقت بيشتري صرف بازي تخته‌نرد مي‌شود و ريختن تاس، انسان می تواند درك ملموس‌تري از تغيير و تحول لحظه‌اي سرنوشت و زير و رو شدن آن داشته باشد...

 
چهارشنبه ۳/۱/۹۰

برنامه ی تلفن نوروزی با وجود مخالفت‌های اولیه در عمل اجرا شده است. امروز دور سوم دادن تلفن‌هاي كوتاه چهار، پنج دقيقه‌اي بود. فرج‌نژاد (مسئول حفاظت زندان) خودش آمده بود و بر اين كار نظارت داشت. هنوز برنامه شروع نشده، اولين درگيري و مجادله شروع شد. بين پنج نفري كه در سري اول به زير هشت رفته بودند تا از آنجا با تلفني كه شماره‌اش را مسئول مخابرات زندان مي‌گرفت و وصل مي‌كرد، كريم .پ هم بالا رفته بود و ديگران شاكي شده بودند. ...کریم برگه وضعيتي را در دست دارد كه روي آن نوشته شده زمان آزاد شدنش فرا رسيده است. او به دليل تعطيل بودن ادارات و... چند روزی زيادي در زندان مانده است. طي چند روز گذشته به هر دري زده بود كه بتواند تلفن بزند و كار خود را پي بگيرد. حال با باز شدن در و شروع دور سوم دادن تلفن، او فرصت لازم را پيدا كرده بود و ديگران را شاكي. قرار بر اين بوده است در هر دور بيست نفر زنگ بزنند و در اولويت زندانيان سياسي – امنيتي بدون ملاقات و شهرستاني، بعد هم ديگران. تا ديروز دو سري رفته بودند. قرار بود من جزو افراد آخر ليست باشم؛ پس از همه‌شان. افرادي هم مانند حشمت در اعتراض به بسته بودن اتاق مخابرات سالن، تصميم گرفتته‌اند زنگ نزنند. من از وضعيت او آگاهم، اما شايد درنهايت يكي، دو نفر تصميمي مشابه او گرفته باشند كه آن را هم بعيد مي‌دانم. اين تصميم‌هاي انفرادي بي‌نتيجه است و اصلا معلوم نيست كه كسي از آن مطلع شود و مقامي بداند كه اعتصاب تلفني شكل گرفته، تنها اين خانواده زنداني است كه صدمه مي‌بيند و از دل‌خوشي محروم مي‌شود. امروز وقتي رضا رفيعي به مادرش زنگ زد، او باورش نمی شد. با شنيدن صداي رضا بغضش تركيد و اشك شوق ريخت. رفيعي هم تمام روز متاثر از اين ماجرا بود. همان‌گونه كه ديگر خانواده‌ها هم به گونه‌اي خاص خود با اين رويداد به ظاهر كوچك و بي‌ارزش كه از نگاه آنان به دنيايي مي‌ارزد، برخورد مثبت و شادمانه دارند. آقاي توكلي، از سران جامعه بهاييت هم از غافلگيري و شگفتي و شادي خانواده‌اش مي‌گفت و البته خوابي كه همسرش ديده بود. او در روياي شب گذشته خواب ديده بود كه من آزاد شده‌ام. او مرا نديده، اما با نامم آشناست و با رويا در ارتباط است . خواب ديده بوده كه من آزاد شده‌ام، در كوچه و ميدان جلوي زندان جشن و پايكوبي است و شيريني و شربت دادن به اين مناسبت. به رويا زنگ زده بود و خبر آزادي مرا داده و تبريك گفته بود. عصر كه در هواخوري آقاي توكلي بار ديگر سر فرصت اين خواب را تعريف كرد، سعيد رضايي هم‌مسلك و هم‌پرونده او ابراز اميدواري كرد كه خواب هرچه زودتر تحقق يابد و من هم اشاره كردم به اصطلاح "خواب چپ زنان" در میان مردم و گفتم این خواب نشانه ی مدت زياد و استمرار زنداني بودنم هست. توكلي از ته دل مي‌گفت و با ايمان راسخ كه من پس از آنان هم همچنان در زندان خواهم ماند و خبري از آزادي‌ام نخواهد بود.


اين در شرايطي است كه حكم ده سال زندان آن‌ها پس از شكايت محسني‌اژه‌اي دوباره به بيست سال اوليه كه در دادگاه تجديدنظر نصف شده بود، بازگردانده شده است. حال او بر اين باور است كه من پس از آنان آزاد خواهم شد.
 

... به هر حال، اين تلفن محدود هم فرصتی خاص بود براي تماس با خانواده‌ها، به ويژه زن و فرزند. براي مسعود كه مهسا زندان بود و پس از آزادي با او تماسي نداشت و ملاقاتي، اين نعمتي بود. همچنين براي كساني كه در جريان نقل و انتقال و تعويض حساب‌هاي بانكي با محدوديت مالي مواجه شده‌اند.


اين تماس تلفني همچنين مجرايي بود براي نفوذ به خارج و كسب اطلاعات. معلوم شد كه مرخصي‌هاي داده شده به زندانيان سياسي مقيم زندان اوين بسيار محدود بوده است؛ تنها سه روز. حال تمام افرادي كه رفته بودند قاعدتا بازگشته‌اند، الا موارد استثنا. با بازگشت آنان، نفرات جديد به مرخصي رفته‌اند، افرادي چون صفايي‌فراهاني، ميردامادي و ديگراني كه هنوز نام آنان را نمي‌دانيم. اين مرخصي‌ها نشان مي‌دهد كه بين زندانيان سياسي مستقر در اوين و زندان رجايي‌شهر تفاوت اساسي وجود دارد؛ اينها تبعيدي هستند و مستقر در آخر خط و لذا بدون مرخصي. با اين وجود هستند افرادي چون احمد زيدآبادي كه خوش‌بين هستند و اميدوارند كه در هفته دوم سال نو، نوبت به زندانيان رجايي‌شهر هم برسد؛ از جمله خود آن ها. من كه چندان اميدي به اين مسئله ندارم، هر چند كه تحقق اين امر محال براي من اين حسن را داردكه تا آن زمان بچه‌ها از سفر بازگشته‌اند. امروز كه هرچه تلاش كردم نشد با آنان صحبت كنم. تلفن دائم زنگ اشغال مي‌زد، لابد كاري كرده‌اند و تنظيمي اعمال شده است كه حال كه در خارج هستند، افراد متفرقه نتوانند تماس بگيرند. اما نمي‌دانم چرا با وجودي كه تاكيد كرده بودم كه مواظب تلفن باشند، شايد براي عيد زنگ زدم، باز جواب ندادند. آن هم براي مدت يك ساعتي كه فرصت بود كه بين تلفن نفرات ديگر شماره‌گيري شود. عاقبت با نازي صحبت كردم و پيام گذاشتم .

 
پنجشنبه ۴/۱/۹۰

امروز پنجشنبه است و روز ملاقات، آن هم ملاقات زنانه. اما خبري نيست و همه‌جا سوت و كور است. نه كسي به حمام مي‌رود و دوش مي‌گيرد، نه كسي سر و صورت را صفا مي‌دهد و نه كسي لباس‌هاي نوتر و آبرومندانه‌تر را از ساك و كيسه نايلوني يا كاورهاي خودساخته بيرون مي‌كشد تا بپوشد و عطر و ادكلن بزند و به ديدار و زن و بچه يا مادر و خواهر برود. روز تعطيل است، تعطيلات عيد نوروز؛ ايام ديد و بازديد است، اما زندانيان از همه چيز محروم هستند، چون كاركنان زندان در تعطيلي و سفر و... هستند و زندانيان در فشار روحی. در شرايطي كه اگر يك روز هم بايد ملاقات مي‌دادند در اين تعطيلات بود و ايام ديد و بازديد عيد! گمان مي‌كنم اينها فكر و خيال است و تصورات آرماني، در جهاني عقلگرايانه و انساني، اما اينجا كشور امام زمان است و ام‌القراي اسلام و حاكماني نشسته بر جايگاه رهبراني چون حضرت محمد(ص) و اميرالمومنين(ع) و بسيار دورتر از آنان و خصال و صفات و شيوه حكومتداري‌شان. اگر اينگونه نبود كه باز ايران نامش برنمي‌گشت به جايگاهي كه برايش نماينده ويژه حقوق بشر تعيين كنند، در شوراي حقوق بشر سازمان ملل.


در رأي‌گيري امسال چهار كشور غايب بوده‌اند و ۱۴ كشور هم رأي ممتنع داده‌اند. علاوه بر اين گروه كه ملاحظه‌كاري كرده يا خود در زمينه حقوق بشر ريگي در كفش داشته يا به دلايل منافع سياسي، اقتصادي و... هم به نعل زده‌اند و هم ميخ ۲۲ كشور به نفع قطعنامه رأي داده‌اند و تنها هفت كشور به آن رأي منفي داده‌اند. اگر ايران را كنار بگذاريم، مي‌ماند شش كشوري كه نگاه انداختن به نام‌شان مي‌تواند بيانگر هزار حرف و حديث باشد؛ روسيه، چين، كوبا، اكوادور، بنگلادش و...


سال‌ها پيش، در دوران اصلاحات كه كلي تلاش شد تا موضوع نماينده ويژه منتفي شود، بودند كساني كه توصيه مي‌كردند دولت خاتمي در جهت حذف اين نظارت اصلاح‌گرايانه عمل نكند تا استانداردهاي حقوق بشر بالا بماند. اما آن زمان درنيافتيم كه دوران تاريك ديگري خواهد بود كه حقوق بشر در حدي بالا و گسترده نقض خواهد شد و در تمام زمينه‌ها بنيادهايي انساني و عقلاني زير پا گذارده خواهد شد. امروز بار ديگر تلاش كردم با رويا تماس تلفني داشته باشم كه نشد، از اين رو با دايي مصطفي صحبت كردم. هنوز كه هنوز است، مسئله احداث درمانگاه خيريه يا شيرخوارگاه برای دختران در نبود من در بن‌بست قرار دارد. مي‌ترسم كار نقل و انتقال زمين آن هم به بن‌بست بخورد.

 
صبح جمعه ۵/۱/۹۰

برخلاف روزهاي پيش كه در ايام عيد از آمار صبحگاهي در راهرو راحت بوديم، امروز آمارگيري طبق روال گذشته انجام شد. اين امر خود به خود به معناي سحرخيزي و شروع به فعاليت روزانه بود، آن هم در اولين جمعه تعطيلات عيد؛ تعطيل در تعطيل. چون ديگر جمعه‌ها نوبت آشپزي هم هست، تقريبا هيچ‌كس غذاي دولتي را نمي‌خورد يا اگر هم بخورد در كنارش چيزي آماده مي‌كند. من و رضا رفيعي هم قرار ماهي قزل‌آلا را گذاشته بوديم؛ نهار باقلي‌پلو با ماهي، چيزي شبيه غذاي بيرون، دست‌كم در نام و عنوان. ماهي‌ها برشته و خوب درآمد و ديگر جايي براي خوردن باقلي‌پلو هم باقي نماند. پخش فيلم "تلقين" كار "كريستوفر نولان" با بازيگري عالي دي‌كاپريو، در سناريويي قوي و بديع. تماشای فیلم وقت كل بعدازظهر را گرفت تا زمان نشست سیاسی جمعه‌ها برسد. حشمت براي آن نام انتخاب كرده است؛ "حلقه آدينه". من مخالفت كردم و آن را شبيه "حلقه كيان" و "اصحاب چهارشنبه" و... ديدم. پيشنهاد من اين بود كه نامي خاص باشد، شبيه ديگر اسامي مورد استفاده تا کنون همراه با طنز. پيشنهاد من اين بود كه نام اين نشست شود؛ «گردمان گردكان‌ها». جمع هم در عمل نامگذاري را جدي نگرفت. حال هفت، هشت نفر در هر نشست، در اتاق كوچك يا درواقع سلول انفرادي من حضور مي‌يابند. گاه فردي غايب است يا فرد جديدي وارد مي‌شود، اما به صورت گزينش شده و محدود.

 
شنبه ۶/۱/۹۰

پايان رسيدن نيمه اول تعطيلات نوروز و شروع كار ادارات دولتي - هر چند در عمل نصفه نيمه - از اين حسن برخوردار است كه زمان هواخوري را بالا برده است. حال ديگر به جاي دو، سه ساعت بعدازظهر، از صبح هواخوري، منتها حياط مشترك بندهاي ۳ و ۴ به جاي حياط مجاور نانوايي، گشوده مي‌شود و چهار، پنج ساعتي باز است. امروز هم كه نگهبانان بند ۳ آن را از ساعت ۸ صبح باز كردند و فرصت ورزش صبحگاهي را فراهم كردند. هوا ابري بود و نم باراني هم مي‌زد و چنان ابرها جهان را تصرف كرده بودند كه كوه‌هاي شمالي هم ديده نمي‌شد.


با اين وجود جشن گنجشك‌ها بود و بهارشان برقرار. در اين يك هفته حسابي در حياط جا خوش كرده بودند و بساز عيش‌شان برقرار، بدون افراد حيوان‌آزار. معلوم بود كه زندانيان عادي صبح‌هاي زود راهي به سوي هواخوري نداشته‌اند و پرندگان خلوتي يافته بودند براي دانه‌چيني و با سر و صداي زياد جيك‌جيك‌هاي طولاني سر در پي هم نهادن. به جمع گنجشك‌ها كه علاوه بر روي سيم‌هاي خاردار و لبه‌هاي نرده‌ها، چون ميخ‌هاي گوشتي زرد و قهوه‌اي خود را به ديواره‌هاي حصار زندان چسبانده بودند سه پوپك هم از راه رسيده بودند. به نظر مي‌رسد يك جفت جديد به تك پوپك گذشته افزوده شده بودند و در حياط سر و دم جنبان، به اين‌سو و آن‌سو مي‌دويدند و در برابر من و يكي، دو زنداني ديگر كه راهپيمايي مي‌كرديم، مي‌گريختند. از كبوترهاي چاهي و قمري‌ها خبري نبود، الا اثري از تك پرهاي ريخته يا تخمي افتاده و شكسته كه حكايت از حضور دائمي و لانه‌گذاري آنان مي‌كند و پرواز روزانه‌شان به نقاطي دوردست براي دانه‌چيني و...


برف و باران يك هفته اخير كه مسافران نوروزي را هم مجبور كرده بود زودتر به سمت شهر و ديار خود، به ويژه از استان‌هاي شمالي و شمال‌غربي بازگردند. هوايي سرد و زمستاني را بازگردانيده، به گونه‌اي كه همه ما كه ابتدا با بلوز يا تي‌شرت به حياط رفته بوديم، مجبور شديم حتي در زمان ورزش كردن، بازگرديم و بالاپوش و كاپشني برداريم. نم باران اجازه بازي فوتبال، واليبال و حتي بدمينتون را از همه گرفت و بسياري را مجبور ساخت كه زودتر به داخل سالن و اتاق‌هايشان بازگردند و از تمام فرصت هواخوري استفاده نكنند. در اين ميان آنان كه شب بيدار هستند و روز تا اذان ظهر خواب، زيان‌ديدگان هستند، چون وقت هواخوري در سال جدید و با تغییر ساعت در عمل از بعدازظهر به صبح انتقال يافته و سر آنان بي‌كلاه مانده است. 
 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست. 


توصیه‌نامه ۹۳ که سال نجیبی است

Posted: 19 Mar 2014 01:31 PM PDT

پوریا عالمی
یادتان باشد که به توصیه آتش‌نشانی تهران، شما باید لب پنجره استقرار مستحکمی داشته باشید تا زنده بمانید و آتش‌نشانی مسوول نیست.


در آستانه سال ۹۳ به بزرگ‌ترها توصیه‌هایی کوچک و به کوچک‌ترها توصیه‌هایی بزرگ می‌کنیم تا جامعه هم‌قد شود و به تعادل برسد؛

- برنامه‌های مناظره انتخاباتی این‌بار با مجری‌گری محمود شهریاری پخش شود یا به یاد منوچهر نوذری، بدهند پسرش مناظرات را اجرا کند.

- اول چاله‌اش را بکنید بعد منار را بدزدید. این ضرب‌المثل قدیمی را به خاطر داشته باشید که به مشکل نخورید. البته بابک زنجانی اول داشت چاله‌اش را در ایران‌زمین شهرک غرب می‌کند تا برود منار را بیاورد تویش قایم کند، منتها چون از قدیم گفتند چاه‌کن همیشه ته چاه است، از چاله افتاد تو چاه. هنوز هم ما مطمئنیم نمی‌داند جریان چیست و دارد فکر می‌کند واقعا تقصیر کی است، چون از قدیم گفتند اگر دیدی نابینا و چاه است اگر در مسیر انحرافی قرارش دهی گناه است.

- هنگام آتش‌سوزی هرگز کسی را به کمک نطلبید. یادتان باشد که به توصیه آتش‌نشانی تهران، شما باید لب پنجره استقرار مستحکمی داشته باشید تا زنده بمانید و آتش‌نشانی مسوول نیست.

- شرکت‌کنندگان مسابقات تلویزیونی را بفرستیم تلویزیون ترکیه تا با تماشاچی‌های ترکیه که در استودیو نشسته‌اند و دوربین گاهی نشانشان می‌دهد، ست شوند. بعد شرکت‌کنندگان برنامه‌های تلویزیونی ترکیه را بیاوریم ایران که با تماشاچی‌های ایرانی که در استودیو نشسته‌اند و دوربین یک لحظه نشانشان می‌دهد، ست شوند.

- با توجه به نسبت خبرنگاران و سازمان حمل‌ونقل شهرداری تهران، خبرنگاران روی آرم طرح ترافیک حساب نکنند و کارت مترو بخرند.

- خانم اشتون می‌آید اینجا اینطوری، آقای ظریف می‌رود آنجا آنطوری و قهر می‌کند سر میز شام نمی‌رود. نمی‌شود که. مادر ما همیشه می‌گفت: «با من قهری، با شکمت که قهر نیستی. بیا غذایت را بخور.» ظریف هم با اشتون قهر می‌کند عیبی ندارد، برود شامش را بخورد. طفلک از صبح رفته آشپزخانه تدارک دیده. خوب است او هم ایندفعه بیاید و برود اصفهان بریانی بگذارند جلویش نخورد؟

- در سال‌های گذشته اقتصاددانان چون کاری از دستشان برنمی‌آمد، شروع کردند به کار فرهنگی. فرهنگیان چون کاری نداشتند زدند به کار اقتصادی. سیاستمداران بیزنس‌من شدند و کار آزاد کردند. ورزشکاران سیاستمدار شدند. بعضی از روزنامه‌نگاران رفتند روابط‌عمومی سازمان‌ها. روابط‌عمومی‌ها شدند مشاور وزیر. وزیرها زدند در کار ساخت‌وساز. هنرمندان تغییر کاربری دادند و یکهو سالخورده و خانه‌نشین شدند.
استادان دانشگاه کرسی‌شان را در دانشگاه نداشتند رفتند خانه زیر کرسی. روستاییان آمدند شهر. شهری‌ها رفتند پاتایا. مغزها رفتند. آنها که دل داشتند ماندند. برای همین اوضاع احساساتی شده است. من هم دلم به شما خوش است، بیایید دست به دست هم دهیم به مهر برویم بانک وام ازدواج بگیریم باهاش موتور بخریم، من بروم پیک، روی موتور کار کنم، پول جمع کنیم، خانه بخریم بدهیم اجاره، با اجاره قسط موتور را بدهیم، من بابا بشوم شب‌ها بیایم خانه، روزنامه «شرق» بیاورم شما بگویی هنوز درست نشده‌ای؟ این روزنامه‌ها چی داشتند برای تو که ول‌کنشان نیستی. من گریه کنم. زنگ بزنم تلویزیون یک آدم خیر بیاید روی خط بگوید من قسط موتورت را می‌دهم مایلی‌کهن هم از فردا با موتور بیاید سر کار. بعد من پول‌هایم را جمع کنم بگویم دارم می‌روم ماموریت کاری شیراز، بعد بفهمی رفتم پاتایا. بگویم از کجا فهمیدی، بگویی از سلطان غم مادر که روی شکمت تتو کرده‌ای. مهریه‌ات را بگذاری اجرا. من بیفتم زندان. یک خیر پیدا بشود زنگ بزند بدهی من را بدهد، من بیایم بیرون بروم راننده رییس بانک مرکزی بشوم، بعد چهارسال، برای خودم بانک خصوصی بزنم، هواپیمایی بزنم، هرچه جلو دستم آمد بزنم، بعد بیفتم زندان از توی زندان مازراتی رونمایی کنم بروم توی گینس و باعث سربلندی خودم و تو و کشور و بقال سر کوچه شوم.

- الان تشکیل خانواده یک کار تشکیلاتی است. اگر می‌خواهید در سال جدید تشکیل خانواده بدهید به تشکیلاتش هم فکر کنید و دودوتا چهارتا کنید چون ما حساب کردیم اگر یک خانواده چهارنفره فقط نان بربری و پنیر بخورند باید در ماه ۲۰۰، ۳۰۰هزارتومان خرج کنند. از ما گفتن بودند.

- سال ۹۳ سال اسب است. اسب هم حیوان نجیبی است. گازهای نجیب هم توی جدول عناصر شیمیایی ممکن است نجیب باشند اما همیشه آزاد که می‌شوند کار دست آدم می‌دهند پس سال ۹۳ مراقب باشید کاری دستتان ندهد، اسب است دیگر. همه موجودات که مثل ما از هر نظر بی‌ضرر نیستند. راستی ممنون که امسال هم من را خواندید. چون آن خطاط سه‌گونه خط بنبشتی. یکی را اگر مجوز بگیرد هم او خواندی هم غیر. یکی را اگر مجوز نگیرد فقط بررس‌های وزارت ارشاد می‌خوانند و لاغیر. یکی را نه او خواندی نه غیر، چون نویسنده اصلا بی‌خیال نوشتنش شده. آن خط سوم منم که بی‌خیال نشدم. دم شما گرم. سال خوبی داشته باشید. الان آخر ستونم شده مثلِ خداحافظی خانم‌ها جلو در، که از هم دل نمی‌کنند. من هم واقعا سختم است که دل بکَنم. عید رفتید مسافرت سوغات بیاورید. نرفتید هم بیایید عیددیدنی. دیگر واقعا ستون جا ندارد... دارد قطع می‌شود... الو... الو...آی لاو یو... .

منبع: شرق 

 نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.