جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


واکنش خانواده‌های زندانیان سیاسی به اظهارات آملی لاریجانی: دروغ بزرگی گفته‌اید

Posted: 06 Dec 2013 04:19 AM PST

جرس: آملی لاریجانی روز چهارشنبه در واکنش به صدور قطعنامه‌های حقوق بشری مدعی شده بود که ادعای دستگیری بی‌دلیل یا در بازداشت نگه‌داشتن بدون محاکمه افراد، دروغ بسیار بزرگی است، در حالی که برای پیشگیری و برخورد با احتمال وقوع اقدام‌هایی از این نوع، دستگاه‌های نظارتی گوناگونی در کشور وجود دارد.  

 

این سخنان رییس قوه قضاییه در حالی گفته شده که تنها دو هفته از اظهارات احمد جنتی در نماز جمعه می گذرد که گفته بود میرحسین و رهنورد و کروبی که هم اکنون در زندان خانگی به سر می برند و نه تنها هیچ محاکمه و دادگاهی نداشته اند بلکه هیچ مقام رسمی ای نیز با آنان دیدار رسمی نداشته و دلیل حبس خانگی را تفهیم نکرده است، باید اعدام شوند.

 

بیش از ۴ سال از انتخابات سال ۸۸ می گذرد و بسیاری از بازداشت شدگان پس از ماه ها نگهداری در سلول های انفرادی با قرار وثیقه آزاد شده اند و همچنان هیچ دادگاهی برگزار نشده و بسیاری دیگر با حکم های ناعادلانه و بعضا غیرقانونی در حبس ها و تبعید های طولانی به سر می برند اما هنوز مقامات قضایی کشور در سخنان ضد و نقیض خود گاهی انکار می کنند و گاهی از سر خشم اتهام زنی.

 

به گزارش کلمه، و امروز جمعی از خانواده های زندانیان سیاسی در نامه ای به قاضی القضات و در پاسخ به سخنان وی نوشته اند: انکار دستگیری‌ها و بازداشت‌های غیر قانونی و حبس افراد بدون محاکمه که شما آن را «دروغ بسیار بزرگ» خوانده‌اید خود دروغی بس بزرگ است. تأسف و اندوهی که انکار خلاف واقع شما در باره واقعیات آشکارتر از روز، برمی‌انگیزد کمتر از تأسف و اندوه ناشی از صدور محکومیت‌های پی‌درپی مجامع حقوق بشری نیست.

 

خانواده های زندانیان سیاسی در ادامه تاکید کرده اند: اگر جنابعالی به عنوان رئیس قوه قضائیه به جای انکار حقایقی که امروز حتی بر کودکان این کشور نیز آشکار است، به رفع اجحاف و ستمی که طی سال‌های گذشته بر زندانیان سیاسی رفته است، اقدام می‌فرمودید، کسی به خود اجازه نمی‌داد ایران را از نظر نقض حقوق بشر در ردیف کشورهای اریتره و کره شمالی قرار دهد.

 

متن نامه ی خانواده های زندانیان سیاسی که در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ریاست محترم قوه قضائیه

حجت الاسلام و المسلمین آقای شیخ صادق لاریجانی

باسلام

 

در واکنش به صدور قطعنامه‌های حقوق بشری علیه جمهوری اسلامی ایران ضمن «مغرضانه» خواندن ادعاها درباره بازداشت‌ها در ایران فرموده‌اید:«ادعای دستگیری بی‌دلیل یا در بازداشت نگه‌داشتن بدون محاکمه افراد، دروغ بسیار بزرگی است» و در اثبات این سخن تأکید فرموده‌اید: «برای پیشگیری و برخورد با احتمال وقوع اقدام‌هایی از این نوع، دستگاه‌های نظارتی گوناگونی در کشور وجود دارد.»

 

شما همچنین بر اعتقاد به «حقوق فطری انسانی تأکید فرموده» و از تکرار اتهام‌ها و شایعات ضد انقلاب در قطعنامه‌های حقوق بشر علیه ایران ابراز تأسف کرده‌اید.(۱۳آذر ۱۳۹۲)

 

جناب آقای لاریجانی

 

انکار دستگیری‌ها و بازداشت‌های غیر قانونی و حبس افراد بدون محاکمه که شما آن را «دروغ بسیار بزرگ» خوانده‌اید خود دروغی بس بزرگ است. تأسف و اندوهی که انکار خلاف واقع شما در باره واقعیات آشکارتر از روز، برمی‌انگیزد کمتر از تأسف و اندوه ناشی از صدور محکومیت‌های پی‌درپی مجامع حقوق بشری نیست.

 

اگر جنابعالی به عنوان رئیس قوه قضائیه به جای انکار حقایقی که امروز حتی بر کودکان این کشور نیز آشکار است، به رفع اجحاف و ستمی که طی سال‌های گذشته بر زندانیان سیاسی رفته است، اقدام می‌فرمودید، کسی به خود اجازه نمی‌داد ایران را از نظر نقض حقوق بشر در ردیف کشورهای اریتره و کره شمالی قرار دهد.

 

اکنون بیش از هزار روز است که خانم رهنورد و آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی بدون محاکمه در دادگاه صالحه و صدور حکم، در بازداشت خانگی و در اطاق‌های دربسته با پنجره‌های پوشیده شده و محروم از هوای تازه و حتی نور آفتاب به سر می‌برند و شما ادعا می‌کنید «دستگیری بی‌دلیل در بازداشت و نگه‌داشتن بدون محاکمه افراد» در ایران دروغ بزرگی است. ده‌ها زندانی سیاسی از بازداشت‌های خلاف قانون،‌ برخوردهای غیر انسانی بازجوها در زندان، احکام ظالمانه محاکم فرمایشی به شما و مقامات کشور تظلم کرده‌اند و هیچ پاسخی نشنیده‌‌اند.

 

شما به عنوان رئیس قوه قضائیه بارها پیش از آن که جرمی در دادگاه صالحه ثابت شود، مخالفان و منتقدان را به ارتکاب جرم محکوم و تهدید به برخورد بی‌رحمانه کرده‌اید. و مقام قاضی القضاتی را به مواضعی به شدت سیاسی که حتی چهره‌های حزبی نیز از آن پرهیز دارند، آلوده‌اید. ظاهراً مهلت رو به پایان دوره قاضی القضاتی و تمایل به صدور حکم تمدید در تکرار و تشدید این گونه مواضع طی ماه‌های اخیر بی‌تأثیر نبوده است. اگر چنین باشد، خانواده‌های زندانیان سیاسی صرفنظر از ظلمی که بر سرکار خانم رهنورد، و آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی در حصر و عزیزانمان در حبس رفته و می‌رود شما را به رعایت تقوی و مقدم داشتن مصالح عالیه کشور بر منافع شخصی و جناحی توصیه و نصیحت می‌کنند و از شما می‌خواهند با پایان دادن به این ستم‌های آشکار به مسؤلیت قانونی و شرعی خود عمل و کوتاهی‌های گذشته را جبران کنید تا زمینه و توجیه صدور قطعنامه‌های حقوق بشری و فشار علیه ایران منتفی شود.

 

تعدادی از خانواده‌های زندانیان سیاسی

۱۵/۹/۱۳۹۲ 

حسین مرعشی در همایش آینده سیاسی ایران: امیدواریم حصر پایان یابد

Posted: 06 Dec 2013 02:30 AM PST

جرس: حسین مرعشی در همایش آینده سیاسی ایران با بیان اینکه امیدواریم با توجه قوه قضائیه در کنار تدابیر سیاسی دولت تدبیر و امید، شاهد رفع حصر دوستانمان باشیم، خاطرنشان ساخت: با توجه به خواست مردم در این خصوص، امیدواریم برخی دوستان و مسئولان در نهادهای مختلف تلاش نکنند اثبات کنند اتفاقی در کشور نیفتاده است در حالی که اتفاق مهمی افتاده است.  

 

 

به گزارش پویش همایش آینده سیاسی ایران به همت سازمان دانشجویی حزب اسلامی کار و با حضور جمعی از اصلاح‌طلبان برگزار شد.

 

الهه کولایی: انتخابات ریاست جمهوری اوج بلوغ سیاسی ایرانیان بود

 

الهه کولایی به عنوان اولین سخنران این همایش گفت: مردم ایران در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ اوج بلوغ سیاسی خود را نشان دادند و از تجربیات ارزشمند خود و دیگران استفاده کردند و نشان دادند که باز هم به صندوق آرا به عنوان بهترین و کم‌هزینه‌ترین مسیر برای حرکت به دموکراسی اعتقاد دارند.

 

این استاد دانشگاه و نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی عصر امروز در نشست « آینده سیاسی ایران» که از سوی سازمان دانشجویی حزب اسلامی کار برگزار شده بود، با بیان اینکه “در کشور از سرمایه‌ها و فرصت‌های خود گاه به نحو احسن استفاده نکرده‌ایم”، به برخی از تجربیات تاریخی ملت ایران در مقاطع مختلف اشاره کرد و گفت: تکاپو و تلاش‌هایی در بین ایرانیان برای دستیابی به جایگاه بهتر در طول تاریخ وجود داشته که از جمله آن می‌توان به بحث انقلاب مشروطه اشاره کرد.

 

وی با اشاره به اهداف ملت ایران در انقلاب مشروطه یادآور شد: مردم ایران در این انقلاب برای وارد کردن قانون به کشور در راستای رفع استبداد تلاش کردند، چراکه تصور داشتند با تصویب قانون اساسی قدرت مهار می‌شود و قانون اساسی حقوق و آزادی‌های مردم را مشخص می‌کند ولی این تلاش‌ها و فداکاری‌ها با دیکتاتوری رضاخان خاتمه پیدا کرد.

 

این استاد دانشگاه ادامه داد: در مقاطع بعدی نیز این تلاش‌ها و تحرکات ادامه داشت و ما شاهد جنبش‌های قابل توجهی بودیم که از جمله می‌توان به جنبش ملی شدن صنعت نفت که برای دیگر کشورهای منطقه گاه تبدیل به الگو شد، اشاره کنیم. در این ارتباط بدون توجه به موزانه قدرت در نظام بین‌الملل تلاش‌های ارزشمندی صورت گرفت ولی حاصل این جنبش چه بود؟ بعداً دیدیم که در پی این تلاش‌ها، قراردادی اجرایی می‌شود که ناقض این تلاش‌ها بود و نظام دیکتاتوری این دستاوردها را زیر سوال می‌برد.

 

وی با بیان اینکه “ایران جزو کشورهایی محسوب می‌شود که در آن، محیط بین‌المللی و سازوکارهای خارجی، تحولات داخلی را به شدت تحت تاثیر قرار می‌دهد”، گفت: بر اساس نگاه علمی نمی‌توان از ساختار بین‌المللی برای بررسی پدیده‌ها غفلت کرد، چراکه این عامل مؤثری است.

 

کولایی همچنین با بیان اینکه “انقلاب در شرایطی پیروز شد که ساختار دو قطبی در جهان وجود داشت”، گفت: در چارچوب چنین نظامی انقلاب اسلامی رخ داد و در حرکت جدیدی که ملت ایران آغاز کرد، دین و ارزش‌های الهی بسیار مؤثر بود. در واقع این حرکت جدید به نام دین و بر اساس آرمان‌های الهی صورت گرفت که برای ایرانیان در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله از ارزش زیادی برخوردار بوده است و این موضوع مبنای یک نظام سیاسی در ایران برای خروج از استبداد و عقب‌ماندگی شد.

 

این استاد دانشگاه با بیان اینکه “با پیروزی انقلاب اسلامی زلزله‌ای در سطح منطقه وقوع یافت و در چارچوب نظام دوقطبی نگرانی‌هایی از این تحول ایجاد شد”، ادامه داد: ایران یکی از معدود کشورهای جهان است که حتی در موقعی که خواسته منزوی شود، جهان به او اجازه چنین موضوعی را نداده است. مثلاً در طول جنگ جهانی اول و دوم می‌بینیم که ایران موضع بی‌طرفی و انزوا را اتخاذ می‌کند ولی نیروهای نظامی کشورهای درگیر در این دو جنگ خاک ایران را مورد توجه خود قرار می‌دهند و بررسی‌ها به ما نشان می‌دهد که اگر ایران حتی بخواهد نمی‌تواند منزوی شود.

 

وی با بیان اینکه “با فروپاشی شوروی، با فضای جدیدی مواجه شدیم”، افزود: در پی این اتفاق، فرصت‌هایی برای ما ایجاد شد که ما از این فرصت‌ها به نحو احسن استفاده نکردیم. فروپاشی شوروی موقعیت جغرافیایی ما را برجسته و فرصت مغتنمی را ایجاد کرد. در واقع مائده آسمانی که بر ما ناظر شد، لقمه جویده شده‌ای بود که باید قورت می‌دادیم ولی دادیم بیرون. ما متأسفانه به دلیل نگاه ایدئولوژیک بر سیاست داخلی و خارجی و تحت تأثیر بایدها و نبایدهایی و بدون توجه به واقعیت‌ها چنین فرصت‌هایی را از دست داده‌ایم.

 

کولایی اضافه کرد: فرآیندهای داخلی کشور برای دموکراتیک شدن، توزیع قدرت و پذیرفته شدن سهم مناسب قدرت هیچ‌گاه از فراز و فرودهای بین‌المللی و تحولات بیرونی جدا نبوده است.

 

وی با بیان اینکه “متأسفانه گاه با نگاه ساده‌انگارانه‌ای به تبیین مسائل سیاسی پرداخته‌ایم و چون با انبوهی از اخبار مواجه بوده‌ایم، فکر نکردیم که هر کدام از آنها در کجای پازل قرار می‌گیرد”، گفت: این موضوع یکی از عواقب علم نشمردن علوم سیاسی و علوم انسانی در کشور ماست. باید نگاه مبتنی بر واقعیت به مسائل داشت و با رویکرد علمی به تنظیم روابط با کشورها و تعامل با جامعه جهانی بپردازیم. ما باید بر بازی برد – برد تاکید داشته باشیم. تاکید بر بازی برد – باخت شاید در مقطعی منافع ما را به پیش ببرد ولی در نگاه طولانی‌مدت، بازی‌ای نیست که تأمین‌کننده منافع ما باشد.

 

این نماینده پیشین مجلس با استقبال از توافق ژنو و همچنین تلاش دولت برای تعامل با کشورهای، منطقه خاطرنشان کرد: رقبا و مخالفان ما تلاش می‌کنند حس بی‌اعتمادی را در منطقه گسترش دهند. امیدواریم که در دوران جدید شاهد این باشیم که از فرصت‌هایی که در سطح بین‌الملل ایجاد می‌شود به نحو مطلوب‌تری بتوانیم استفاده کنیم و به مانند قبل شاهد از دست رفتن قدرت نباشیم.

 

وی در بخش دیگری از صحبت‌های خود با تاکید بر اینکه “در مقطعی شاهد ایجاد موج‌های دموکراتیک‌سازی و انقلاب‌های رنگی در آسیای میانه و منطقه قفقاز بودیم”، اظهار کرد: متأسفانه در این روند شاهد بودیم که آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها بر موج مطالبات مردم این کشورها سوار شدند و گاه موج این انقلاب‌ها به تقویت نظام‌های اقتدارگرا در برخی از کشورها مانند ازبکستان در آن منطقه کمک کرد.

 

این استاد دانشگاه همچنین با اشاره به انتخابات سال ۹۲ گفت: آنچه که در ایران رخ داد، اوج بلوغ سیاسی بود و مردم ایران از تجربیات ارزشمند خود و دیگران استفاده کردند و نشان دادند که باز هم به صندوق آرا به عنوان بهترین و کم‌هزینه‌ترین مسیر برای حرکت کردن به سمت دموکراسی اعتقاد دارند. در واقع ۲۴ خرداد گامی به سمت جلو در یک رویکرد اعتدالی بود و پرهیز از آنچه در سال‌های گذشته هزینه‌های گزافی را برای کشور ما تحمیل کرد.

 

کولایی با بیان اینکه “در طول سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران یکی از مسائل مورد توجه در سطح بین‌المللی بوده است”، گفت: ما در گذشته گاه بدون استفاده از رویکرد مناسب در تعامل منطقه‌ای و جهان به کارت بازی دیگران تبدیل شده بودیم و باور دارم که در فضای ایجاد شده در کشور، بر اساس رویکرد واقع‌گرایانه و با توجه به سطح توسعه کشور و تجربیاتی که در اختیار داریم و همچنین شیوه اعتدالی که ملت ایران انتخاب کرده و تلاش دارد اصلاح از درون به نظام صورت بگیرد، این مسائل به قدرتمند شدن جامعه و سامان یافتن نیروهای اجتماعی کمک می‌کند.

 

وی در بخش پایانی صحبت‌های خود تصریح کرد: وقتی دموکراسی از داخل خانه شکل نگیرد، پایداری نخواهد داشت و وقتی نهادهای دموکراتیک با فرهنگ دموکراتیک همراه نشوند، به ثمر نخواهند نشست.

 

حسین مرعشی: امیدواریم حصر پایان یابد

 

حسین مرعشی عضو حزب کارگزاران در همایش سازمان دانشجویی، با اشاره به روی کار آمدن دولت یازدهم، اظهار داشت: اکنون همان طور که مردم خواسته‌اند و بنیانگذار انقلاب به دنبالش بود، رای مردم تعیین کننده بوده و امیدواریم پاره‌ای از مسئولان قوا که با رای مردم انتخاب نمی‌شوند، به خواست مردم بی‌اعتنایی نکنند.

 

وی با بیان اینکه سرمایه اصلی مملکت مردم هستند، گفت: ما باید این واقعیت را بپذیریم و اگر امروز نشاط و موفقیت در عرصه‌های بین‌المللی صورت گرفته، به برکت حضور مردم است. حالا اگر کسی رای مستقیم از مردم نمی‌گیرد و فکر می‌کند نباید به رای مردم اعتنا کند، شاید نشان از عقب‌ماندگی‌اش باشد.

 

این فعال سیاسی تاکید کرد: کشور در همین مدت کوتاه استقرار دولت جدید، دچار تحولات اساسی شده و آقای روحانی بخش مهمی از وظایف خود را انجام داده است. در این مدت شان ریاست جمهوری ایران بازسازی شده و ایران در تراز کشور پهناورمان ظاهر شده است.

 

مرعشی افزود: امیدواریم با توجه قوه قضائیه در کنار تدابیر سیاسی دولت تدبیر و امید، شاهد رفع حصر دوستانمان باشیم.

 

وی ادامه داد: با توجه به خواست مردم در این خصوص، امیدواریم برخی دوستان و مسئولان در نهادهای مختلف تلاش نکنند اثبات کنند اتفاقی در کشور نیفتاده است در حالی که اتفاق مهمی افتاده است.

 

وی افزود: امروز هیچ ایرانی در هیچ کجای دنیا نگران نیست وقتی رئیس‌جمهور کشورش پشت تریبون رفت، چه بحران و لطمه‌ای وارد خواهد شد.

 

مرعشی با بیان اینکه در سال ۸۴ مناظره‌ای با آقای کلهر داشته، گفت: بسیار مشتاقم که تلویزیون این مناظره را پخش کند من در آنجا گفتم ما داریم برای ایران رئیس‌جمهور انتخاب می‌کنیم اینجا یک کشور تازه متولد شده در دنیای سیاسی نیست بلکه کشوری دارای اهمیت در منطقه است.

 

وی ادامه داد: همین که یک رئیس‌جمهور در تراز ایران انتخاب کردیم شاهد بودیم ۵۵ هیئت خارجی به ایران آمدند و دنیا درهایش را برای مذاکرات عادلانه باز کرد و گره‌هایی که می‌رفت تا به بحران تبدیل شود، کم کم باز شد.

 

سخنگوی حزب کارگزاران افزود: اتفاقی که در ژنو افتاد فراتر از متنی بود که امضا شد. در ژنو، یک نقطه عطف اتفاق افتاده و ایران و کشورهای طرف مقابل از بحران تغییر جهت دادند.

 

مرعشی گفت: اکنون بخش خصوصی و نخبگان می‌توانند با این دولت حرف بزند زیرا شخصیت‌هایی در دولت مستقر شده‌اند که در برای دیگران احترام قائلند در حالی که در ۷ سال گذشته خیلی‌ها تلاش می‌کردند با دولت گفت‌وگو نکنند.

 

وی با بیان اینکه این دولت حق ندارد موفق نشود، گفت: این دولت متعلق به آقای روحانی یا وزرا نیست متعلق به ملتی است که در اوج ناامیدی، امید آفرید. دولت حق ندارد نسبت به آرمان‌ها و خواسته‌های اصلاحاتی این جامعه کم توجهی کند.

 

این فعال سیاسی تصریح کرد: ما اصلا ظرفیت اینکه خدای ناکرده دوباره کشور به صاحبان افکار کوچک و عقده‌های گشوده نشده سپرده شود را نداریم. هم دولت هم دانشجویان باید جدی باشند و کوچکترین انحراف از معیارها را باید گوشزد کنیم.

 

مرعشی در ادامه سخنانش تصریح کرد: زمانی که آقای خاتمی رئیس‌جمهور شد، مهم نبود که خاتمی انتخاب شده، مهم این بود که مردم او را انتخاب کردند دولت آقای روحانی هم کشور را به سمتی ببرد که مردم قدرت انتخاب داشته باشند.

 

وی افزود: یکی از معضلات ما این بود که فکر می‌کردیم تک حزبی و تک صدایی امری مقدس است. ما باید بپذیریم همه تحت تاثیر افکاری بودیم که در جنگ سرد بر دنیای مترقی حاکم بود. فکر می‌کردیم داشتن یک رهبر کاریزما و مقدس و یک امت یا خلقی یکپارچه یک امری ایده‌آل است. لذا شاهد بودیم بعد از انقلاب اسلامی، حزب جمهوری تشکیل شد و ۹۰ درصد مجلس را مال خود کرد. اگر در آن زمان به جای تقویت یک حزب، دو حزب داشتیم ظرفیت الان ما بهتر بود.

 

سخنگوی حزب کارگزاران افزود: در دوم خرداد وقتی خاتمی با رای ۷۰ درصدی اصلاح طلبان حاکم شد، فکر می‌کردیم باید یک حزب باشد امروز هم این خطر وجود دارد که اگر فکر کنیم ائتلافی که در اصلاحات به وجود آمده باید تک صدایی باشد دچار مشکل می‌شویم. ما باید به دنبال رقابت در سیاست باشیم.

 

وی ادامه داد: ‌ما باید به دنبال خواسته‌های خود باشیم اما نه با استفاده از ابزارهای حکومتی. یکی از انتقاداتی که ما به رقیب‌مان داریم این است که نباید از نهادهای داوری حکومتی و نظامی سوءاستفاده کنند.

 

وی افزود: سپاه با نیروهای انقلابی شکل گرفت و بسیاری از مردم در لشکرهای آن در جبهه جنگیدند اما کسی حق ندارند سپاه را به نفع یک جریان مصادره کند. سپاه یک نهاد عمومی است و باید عزیز و قوی باشد ولی نباید در سیاست دخالت کند.

 

مرعشی تاکید کرد: ما باید رقیب را تشویق کنیم به جای استفاده نابجا از نهادهای داوری، با مردم زندگی و حرکت کنند و پایگاهشان را در میان مردم بازسازی کنند.

 

جواد اطاعت: سرشاخ شدن با آمریکا برای کشور ما منافعی در بر ندارد

 

جواد اطاعت با بیان این‌که در توافقنامه ژنو تصریح شده است که ایران حق غنی‌سازی اورانیوم دارد،افزود: با این وجود مسوولان آمریکا برای مصرف داخلی خود به این حق ایران اذعان نمی‌کنند.

 

وی همچنین گفت: امتیازاتی که در ژنو به طرف غربی داده‌ایم، ارزش امتیازاتی را که گرفته‌ایم داشته است. دولت با رویکرد واقع‌بینانه‌ای این توافقنامه را پذیرفته است و من امیدوارم گام‌های بعدی هم برداشته شود تا کشور از این مخمصه رهایی یابد.

 

این استاد دانشگاه شهیدبهشتی همچنین افزود: ما باید با جهان رویکرد تعاملی داشته باشیم و با امکانات خود به سمت توسعه پیش برویم و بدانیم سرشاخ شدن با آمریکا برای کشور ما منافعی در بر ندارد.

 

اطاعت در پایان افزود: آمریکا به دنبال سرنگونی جمهوری اسلامی ایران نیست، بلکه فقط به دنبال محاصره و تضعیف ایران است تا ایران را به عنوان یک الگوی منفی معرفی کند. اکنون آمریکا در مقابل ونزوئلا، برزیل را به عنوان الگوی مثبت و در مقابل کوبا، پاناما را به عنوان یک الگوی مثبت معرفی کرده و به دنبال این است که در آسیا ایران را به عنوان یک الگوی منفی و ترکیه را به عنوان یک الگوی مثبت معرفی کند. 

مسئولان زندان کارون تصمیم به جمع آوری امکانات رفاهی زندان گرفته اند

Posted: 05 Dec 2013 11:15 PM PST

 جرس: مسئولان زندان کارون اعلام کرده‌اند که تصمیم به جمع آوری برخی امکانات رفاهی زندانیان از قبیل آشپزخانه را دارند.  

 

به گزارش ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مسئولان زندان کارون به زندانیان اعلام کرده‌اند که طی بخشنامه‌ای که از سوی سازمان زندانهای استان صادر شده است برخی امکانات رفاهی زندانیان مانند آشپزخانه بزودی جمع خواهد شد.

 

این گزارش از قول یک منبع می‌افزاید: "از آنجا که جیره غذایی زندان قابل خوردن نیست اکثر زندانیان با هزینه شخصی خود اقدام به پخت غذا می‌کنند. اما بر اساس اعلام مسئولین بزودی آشپزخانه زندان جمع آوری خواهد شد و زندانیان مجبور به خوردن جیره دولتی زندان خواهند بود."

 

بر اساس این گزارش، این موضوع باعث نگرانی زندانیان شده و ایشان نیز طی گفتگویی با ریاست زندان آقای منشداوی خواهان تجدید نظر در اجرای بخشنامه شدند.

 

در صورت عملی شدن این طرح به دلیل اینکه وعده‌های غذایی که زندان در اختیار زندانیان قرار می‌دهد از کیفیت بسیار پایینی برخوردار است مشکلاتی برای زندانیان بوجود خواهد آورد. 

فاضل‌میبدی: محروم کردن دانشجویان و اساتید از تحصیل و تدریس خیانت به فرهنگ کشور است

Posted: 05 Dec 2013 10:48 PM PST

 جرس: یک فعال سیاسی اصلاح‌طلب معتقد است، اخراج و محروم کردن دانشجویان و اساتید از تحصیل و تدریس خیانت بزرگی به فرهنگ کل کشور محسوب می‌شود. دانشگاه‌های با آغاز به کار دولت جدید باید از تک صدایی بیرون آیند و از حاکمیت سلیقه‌ای خاص در آن‌ها جلوگیری شود.  

 

همزمان ۱۶ آذر، روز دانشجو، با محمد تقی فاضل میبدی در گفت‌و‌گو با  ایلنا، در خصوص بحث بازگشت دانشجویان ستاره‌دار به دانشگاه‌ها عنوان کرد: وجود فضای امنیتی در دانشگاه‌ها هم مانع پیشرفت علم و توسعه کشور است و هم اینکه استاد و دانشجو هیچ یک رغبتی برای تحقیق و کسب علم نخواهند داشت.

 

به گزارش جرس، هرچند بعد از آغاز دولت جدید تا امروز تنها گروهی از دانشجویان ستاره دار موفق به بازگشت به دانشگاه شده اند اما همین هم با واکنش های منفی محافظه کاران به ویژه در مجلس همراه بوده است.

 

سایت های خبری نزدیک به این جریان نیز به دفعات با خبرسازی نسبت به بازگشت دانشجویان و اساتید اخراجی به دانشگاه ها اعتراض کرده اند.

 

فاضل میبدی، با بیان اینکه طی ۸ سال اخیر فضای دانشگاه‌ها فضای علمی نبود، گفت: متأسفانه در این مدت رقابت کاذبی بین افراد در دانشگاه‌ها وجود داشت که همه به فکر حذف یکدیگر بودند. درحالی که همه پی بردند تسویه اساتید و ستاره دار شدن دانشجویان به نفع هیچ کس نبود.

 

این فعال سیاسی اصلاح‌طلب با تأکید براینکه دانشگاه جایی است که باید در‌آن افکار درست و نادرست مطرح شود، گفت: آقای توفیقی با برگرداندن دانشجویان ستاره دار به دانشگاه‌ها خدمت بزرگی به فرهنگ مملکت کرد. چرا که ذات دانش اقتضا می‌کند که هر فردی با هر تفکر و سلیقه‌ای حق درس خواندن و تدریس داشته باشد. بنابراین کار آقای توفیقی کاملا درست بود.

 

وی با مخالفت‌های صورت گرفته توسط برخی نمایندگان مجلس در خصوص بازگشت دانشجویان ستاره دار به دانشگاه‌ها عنوان کرد: هر کسی بخواهد جلوی این کار را بگیرد خواسته یا ناخواسته در مبال توسعه کشور ایستاده است، چرا که نمی‌توان فضای دانشگاه‌ها را سلیقه‌ای اداره کرد.

 

فاضل میبدی افزود: آقای فرجی دانا وزیر فعلی علوم نیز باید همواره این مطلب را که دانشگاه جای افکار و سلایق مختلف است مدنظر قرار دهد. چرا که اخراج و محروم کردن دانشجویان و اساتید از تحصیل و تدریس خیانت بزرگی به فرهنگ کل کشور محسوب می‌شود.

 

وی افزود: ۱۶ آذرماه روز بزرگی در تاریخ کشور است که باید نشان بدهیم در دولت جدید فضای فکر و فرهنگ بر دانشگاه‌ها حاکم است و تضارب آرا در آن وجود دارد. دانشگاه‌های با آغاز به کار دولت جدید باید از تک صدایی بیرون آیند و از حاکمیت سلیقه‌ای خاص در آن‌ها جلوگیری شود.

 

فاضل میبدی مخالفت برخی افراطیون با بازگشت دانشجویان ستاره دار به دانشگاه‌ها را موجب ایجاد یأس و سرخوردگی بر کشور دانست و گفت: این مخالفت‌ها موجب می‌شود که مردم و خانواده‌ها اعتماد خود به نظام را از دست بدهند، در حالی که اسلام همواره افراد را به فرا گرفتن علم فرا خوانده است. این سوال پیش می‌آید که چرا در یک مملکت اسلامی عده‌ای باید با این مسئله مخالفت کنند.

 

وی با اشاره به تأکید اسلام و دانش اندوزی یادآور شد: در زمان امام صادق (ع) فرد ملحدی در مسجد پیامبر سخنان الحادی خود را بیان می‌کرد که امام (ع) هیچگاه مانع بیان حرف‌های او نشدند بلکه تلاش کردند تا با اظهارات خود پاسخ این فرد را بدهند، بنابراین کسانی که مخالف بازگشت دانشجویان به دانشگاه هستند نه اسلام و نه منافع ملی را می‌شناسند، بلکه فقط منافع خاص خود را درک کرده‌اند. چرا که مخالفت‌های آن در مغایرت کامل با آموزه‌های اسلامی است. 

همسر مهرداد سرجویی:انتظار عبور از افراطی گریهای گذشته را داریم

Posted: 05 Dec 2013 07:44 PM PST

جرس: پس از روی کار آمدن دولت حسن روحانی و وعده‌های وی مبنی بر تغییر رویکرد دولت او و باز شدن فضای سیاسی کشور، خانواده‌های زندانیان سیاسی و عقیدتی امیدوار شدند تا شرایط آزادی عزیزان خود پس از تحمل سال‌ها فشار و رنج فراهم شود اما با وجود گذشت بیش از چهارماه از کار دولت جدید نه تنها کوچک‌ترین تغییرعملی در شرایط زندانیان سیاسی ایجاد نشده است، بلکه این زندانیان از حقوق اولیه یک زندانی هم محروم مانده‌اند.  

همسر مهرداد سرجویی می‌گوید: «زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان انتظار دارند در دولت جدید که باید قانون رعایت شود و اعتدال برقرار شود، از افراط گری‌های گذشته پرهیز شود و هر چه زود‌تر شرایط تغییر کند. ما انتظار اجرای قانون را داریم...»


مهرداد سرجویی در تیرماه سال ۹۰ توسط ماموران وزارت اطلاعات در منزلش بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. او از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی پیرعباس، به اتهام همکاری با دول متخاصم به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شد و در اواخر فروردین ۱۳۹۱ پس از نزدیک به ده ماه بازداشت با قرار وثیقه آزاد شد.


شعبه‌ ۵۴ دادگاه تجدیدنظر استان تهران ضمن تایید حکم دادگاه بدوی، با یک درجه تخفیف ۷ سال از این حکم را به حالت تعلیق درآورد و وی در ۸ آذر ماه، جهت سپری کردن سه سال حبس خود به بند ۳۵۰ این زندان منتقل شد.
مهرداد سرجویی خبرنگار پارلمانی سابق روزنامه‌های انگلیسی زبان ایران‌نیوز و تهران‌تایمز بود و در فاصله‌ سال‌های ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰ مسوول روابط عمومی مرکز تحقیقات استراتژیک وابسته به مجمع تشخیص مصلحت نظام بود.
مرکـز تحقیقـات استـراتـژیـک با هدف تدوین و تنظیم استراتژی برای جمهوری اسلامی ایران در ابعاد گوناگون، در سال ۱۳۶۸ تشکیل شده است و وظیفه این مرکز انجام مطالعات استراتژیک در زمینه‌های مختلف بین‌المللی، سیاسی، ‌اقتصادی، حقوقی، فرهنگی و اجتماعی می‌باشد. حسن روحانی از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۹۲ رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده است.
گفتگوی «جرس» با همسر مهرداد سرجویی دبیر سایت مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام که برای اولین بار حاضر به صحبت شده است را با هم می‌خوانیم:


خانم سرجویی لطفا از آخرین وضعیت و شرایط نگهداری همسرتان برایمان بگویید؟


الان بیش از بیست و دو ماه است که ایشان در زندان بسر می‌برند و تقریبا یکسال و دو ماه دیگر از دوران محکومیتشان باقی مانده است. البته در طول این مدت ما تمام مراحل قانونی برای درخواست مرخصی و آزادی مشروط را طی کردیم اما متاسفانه تا الان هیچ پاسخی به پیگیری‌های ما داده نشده و در حقیقت نتیجه‌ای در بر نداشته است.


کمی به سالهای قبل برگردیم. لطفا از روند رسیدگی قضایی به پرونده بگویید. آیا دادگاهی برگزار شد؟


این‌ها که روند قضایی مشخصی ندارند و ما زیاد در جریان نیستیم، فقط یک جلسه دادگاه برای حکم بدوی برگزار کردند. دادگاه را هم به سبک خود برگزار کردند، هر کس دادگاه را ببیند به نظر چیز عجیبی می‌آید، نه کسی حرفی می‌زند و نه دفاعی و حتی به ما گفتند وقتی وارد جلسه می‌شوید هیچکس نباید صحبت کند و ما در حقیقت یک تماشاچی بودیم. قاضی و متهم و وکیل هم لوایح قانونی خود را می‌نویسند و اینطور نیست که کسی حرفی بزند. در حقیقت آن سبکی که ما از دادگاه انتظار داریم که دفاع کنند وجود ندارد و تنها لایحه قانونی خود را می‌دهند و آن‌ها هم مراحل خود را طی می‌کنند و حکم صادر می‌کنند.


آقای سرجویی اعتراضی به حکم صادر شده کردند؟


خود آقای سرجویی روحیه جار و جنجالی ندارند اما اعتراض خود را به قاضی کرد و گفت که اگر خدا و اعتقاداتی هست و شما به این‌ها اعتقاد دارید باید روزی پاسخگوی حکمی که صادر کردید باشید.


ایشان در چه حوزه‌ای فعالیت داشتند؟


آقای سرجویی غیر از فعالیت روزنامه نگاری یکی از نیروهای مرکز تحقیقات استراتژیک و دبیر سایت مرکز تحقیقات استراتژیک بوده است و مسئولیت کل سایت با خود دکتر روحانی بود.


از طریق آقای روحانی پرونده را پیگیری کردید؟


بله، دکتر روحانی یک نامه‌ای نوشتند و توضیح دادند مسئولیت کل سایت با خودشان است و آن را بر روی پرونده آقای مهرجویی گذاشتند.


بعد از پیروزی آقای روحانی در انتخابات ریاست جمهوری انتظار داشتید تغییری در وضعیت ایشان ایجاد شود؟


این انتظار را نه تنها ما بلکه همه خانواده‌های زندانیان سیاسی دارند. زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان انتظارشان این است که در دولت جدید که باید قانون رعایت شود و اعتدال برقرار شود و از افراط گری‌های گذشته پرهیز شود، هر چه زود‌تر شرایط تغییر کند. ما انتظار اجرای قانون را داریم برای مثال همین آزادی مشروط در خود قانون آمده است که بعد از گذراندن یک سوم حکم، زندانی می‌تواند آزاد شود. مشکل همسر من و امثال او چه می‌تواند باشد که باز جواب نمی‌دهند؟ به هر حال این انتظار به حق و طبیعی است که زندانیان و خانواده‌هایشان دارند که رعایت قوانینی را کنند که خودشان در قوه قضاییه اعلام کرده‌اند. در قانون مجازات اسلامی جدید اینطور اعلام شده است که آزدی مشروط زندانی بعد از گذراندن یک سوم دوران محکومیت حق زندانی است اما متاسفانه تمام این‌ها بی‌پاسخ مانده است.


الان وضعیت جسمی و روحی آقای سرجویی چطور است؟
خدا را شکر از نظر جسمی مشکلی ندارد اما از نظر روحی که نمی‌شود گفت برای هیچیک از زندانیان سیاسی ایده آل باشد اما به هر حال تحمل می‌کنند و وضعشان بد نیست.


در پایان ناگفته‌ای مانده است؟


در هر حال خانواده‌ها بر این امید هستند که این جماعتی که در زندان عمر و جوانی خود را دارند از دست می‌دهند از یاد‌ها نروند و انشالله در دولت جدید شرایط آزادیشان فراهم شود.
 

مژگان مدرس علوم

اجتهاد - و جواز قتل و شکنجه

Posted: 05 Dec 2013 12:36 PM PST

حسین باقرزاده
پاسخی به  یادداشتِ «چرا بناشد وزیراطلاعات مجتهد باشد؟» نوشته ی آقای یوسفی اشکوری  


پنجشنبه گذشته (۷ آذر) من در برنامه «صفحه ۲ آخر هفته» تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی که به مناسبت پانزدهمین سالگرد قتل‌های زنجیره‌ای به بررسی این موضوع اختصاص داشت شرکت داشتم، و در پاسخ سؤالی مربوط به زمینه‌های سیاسی این جنایات یادآور شدم که «فرهنگ قتل و اعدام» همواره بر ساختار امنیتی جمهوری اسلامی غالب بوده و حکومت از این ابزار برای استقرار سلطه خود بهره گرفته است. سپس به این نکته اشاره کردم که به هنگام تأسیس وزارت اطلاعات، با نظر یا تأیید آیت الله خمینی، مجلس شورای اسلامی تصویب کرد که وزیر اطلاعات همواره باید فردی مجتهد باشد. و بعد به این سؤال پرداختم که اجتهاد چه ربطی به صدارت یک تشکیلات امنیتی دارد: قاعدتا برای احراز چنین مقامی باید افرادی با تجربه یا سوابق پلیسی و امنیتی در نظر گرفته شوند، و در سایر نظام‌های امنیتی جهان نیز چنین است، ولی کسی که از طریق تحصیلات حوزوی به درجه اجتهاد می‌رسد از چه سابقه یا آموزش امنیتی برخوردار است که به او صلاحیت احراز این مقام را بدهد؟ و پاسخ من این بود که تنها دلیل این کار می‌تواند این باشد که چون مجتهدان در نظام اسلامی حاکم حق صدور فرمان (فتوای) قتل دارند، وجود یک مجتهد در رأس وزارت اطلاعات برای این بوده که کار مأموران امنیتی را در سر به نیست کردن مخالفان رژیم، در داخل و خارج کشور، تسهیل کند.


این سخن بر جناب آقای حسن یوسفی اشکوری گران آمده است و ایشان در نوشته‌ای در مقام رد این ادعا برآمده‌اند. آقای اشکوری که به هنگام تصویب شرط اجتهاد برای وزیر اطلاعات، خود عضو مجلس شورای اسلامی بوده‌اند توضیح داده‌اند که اولا پیشنهاد دهنده این طرح «شیخ فضل‌الله محلاتی ... بود نه آیت الله خمینی» و ثانیا دلیل آن هم نه آن چه که من نوشته‌ام و بلکه این بوده که «به دلیل مهم بودن وزارت اطلاعات لازم است وزیر و مسئول آن از صلاحیت بیشتری برخوردار باشد تا لغزش‌ها و اشتباهات آن کمتر شود». آقای اشکوری توضیح نداده‌اند که «مهم بودن وزارت اطلاعات» به چه معنا است و آیا در دستگاه حکومتی این نظام نهاد «مهم» دیگری هم وجود دارد و اگر وجود دارد نسبت اهمیت این وزارت‌خانه با آن نهادها چیست (کدام «مهم»‌ترند) و چرا تنها وزیر اطلاعات باید «از صلاحیت بیشتری برخوردار باشد تا لغزش‌ها و اشتباهات آن کمتر شود»، و مثلا شرط «صلاحیت» و «کمتر بودن» «لغزش‌ها و اشتباهات» مسئولان دیگر اهمیتی نداشته است.


به استدلال‌های آقای اشکوری در این باره بعدا می‌پردازیم. ولی آن چه که بیشتر در این نوشته به چشم می‌خورد نه نقد نظرات من و رد آن با اتکا به شواهد و اسناد، و بلکه نسبت‌هایی است که ایشان با قرینه‌سازی‌ها و کلی‌گویی‌ها نثار من کرده است. ایشان البته از نام من با احترام یاد می‌کنند، ولی مانعی نمی‌بینند که بلافاصله پس از آن، و پیش از آن که دلایل خود را در رد اظهارات من پیش آورند به مسایلی از این قبیل بپردازند که «مسئولان ریز و درشت جمهوری اسلامی به خود اجازه می دهند مخالفان و منتقدان و به اصطلاح اوپوزیسیون را به هر اتهامی متهم کنند و برای بدنام کردنشان از هیج انگ و نسبتی ابا نداشته باشند، اما گویا قرار است که در پرونده سازی و متهم کردن، اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز (البته بخشی) دست کمی از حاکمیت نداشته باشد و در متهم کردن با نظام حاکم مسابقه گذاشته و از این رو به خود اجازه می دهد برای متهم کردن مسئولان نظام گشاده دستانه به هر دروغ و تهمتی و گاه تحلیل‌های فلسفی و شبه فلسفی و سیاسی متوسل شود.» ایشان سپس به عنوان مثال، از بحث و جدلی که این روزها بین چند نفر دیگر در مورد اطلاق عنوان «رژیم کشتار» بر نظام جمهوری اسلامی در گرفته است یاد می‌کنند. پرسیدنی است که منظور ایشان از طرح این جمله معترضه و «مثال»ی که آورده‌اند چیست، جز این که (پیش از نقد و رد اظهارات من) به خواننده تلقین کنند که من «نیز» سعی کرده‌ام برای «متهم» کردن مسئولان نظام گشاده دستانه «به هر دروغ و تهمتی» متوسل شوم؟


این برخورد البته نه از این جا شروع و نه به آن ختم می‌شود. در واقع، کار تخطئه به جای نقد از همان آغاز و پیش از پرداختن به مطلب در عنوان نوشته («چرا بناشد وزیراطلاعات مجتهد باشد؟») شروع می‌شود که درزیر آن می‌آورند: «آیا منتقدان نظام حق دارند برای بدنام کردن آن به هر “حشیشی” “متشبث” شوند و برای محکوم کردن عملکرد نظام حاکم از آن استفاده کنند؟» این تعبیرات به ضرب المثلی عربی اشاره دارد که «الغریق یتشبث به کل حشیش» (کسی که در حال غرق شدن است به هر چوب پاره‌ای متوسل می‌شود). نمی‌دانم من به عنوان منتقد نظام چه علایمی از در حال «غرق شدن» نشان داده‌ام که آقای اشکوری اشاره به آن ضرب المثل را در زیر عنوان نوشته‌شان مناسب دیده‌اند. آیا ایشان واقعا فکر می‌کنند من از فرط استیصال چنین حرفی را زده‌ام، که چه بشود؟ از دید ایشان، من در چه مخمصه‌ای بین مرگ و زندگی گوفتار شده‌ام که برای رهایی از آن (به گفته ایشان) به این «حشیش» «متشبث» شوم؟


ایشان در جایی در متن نیز با اشاره تلویحی به آیه قرآنی «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا» به من یادآور می‌شوند که نباید «از دایره انصاف و عدالت خارج شویم» و این که «عملکرد فاجعه آمیز و گاه جنایتکارانه دستگاه‌های امنیتی ایران منطقا موجب نمی شود که از آن سوی بام سقوط کنیم و واقعیت‌ها را نبینیم و یا حتی حقایق را وارونه نشان دهیم». یعنی که من به انگیزه دشمنی با رژیم انصاف را رعایت نکرده‌ام و نه فقط واقعیت‌ها را ندیده‌ام و بلکه حقایق را (لابد، دانسته) وارونه نشان داده‌ام. این سخن را سپس ایشان با این دنباله تکمیل می‌کنند که «در ذهن مسئولان جمهوری اسلامی غالبا این پیش فرض وجود دارد که مخالفان و منتقدان اصلا ذاتا و ژنتیک باطل و مغرض و وابسته و دشمن و بدخواهند و در گفتار و رفتارشان هیچ حقیقتی وجود ندارد، حال چرا برخی مخالفان، خود به چنین بیماری مهلکی دچار شده اند که در نهایت از آن نه تنها دموکراسی و فرهنگ مدارا و عدالت خواهی و حقوق بشر در نمی آید بلکه محصول آن لاجرم چیزی شبیه حاکمیت جمهوری اسلامی خواهد بود؟» به عبارت دیگر، منی که ادعا کرده‌ام دلیل دیگری برای مجتهد بودن وزیر اطلاعات جز دست باز داشتن در صدور فتوای قتل وجود ندارد کاری همسنگ حاکمان جمهوری اسلامی انجام داده‌ام و به این «بیماری مهلک» گرفتار شده‌ام که حاکمان را «اصلا ذاتا و ژنتیک باطل و مغرض» و (لابد) آدمکش و قاتل بدانم. نمونه‌های این گونه برخورد از سوی ایشان در این نوشته کم نیست که نقل و تکرار آن‌ها در این جا برای خواننده ملال آور است، و کافی است اضافه کنم که ایشان سخن خود را با این عبارت به پایان می‌برند که «زهی انصاف»!


البته در یک نقطه ایشان اظهار لطف می‌کنند و با ذکر این که «اما با آگاهی و انصافی که در آقای باقرزاده سراغ دارم، بعید است ایشان چنین بیندیشد» مرا از شمول احکام کلی که صادر کرده‌اند معاف می‌دارند. این «بلانسبت» مورد امتنان من است، ولی پاسخی به این سؤال نمی‌دهد که ایشان برای رد نظر من چه ضرورتی دیده‌اند که زمین و زمان را به هم بدوزند و از صدر تا ذیل مقاله، یک خط در میانّ به کلی‌گویی در باره (بخشی) از اپوزیسیون، و گاه با اشاره صریح یا تلویحی به من، بپردازند و صفاتی مانند دروغ‌گویی وتهمت‌زنی و ... آن هم از فرط استیصال را نثار آنان کنند؛ و اگر ایشان معتقدند که «بعید است» من چنین بیندیشم، و در شمول این احکام قرار نمی‌گیرم، چه نیازی داشته‌اند آن‌ها را در این جا ردیف کنند؟ آقای اشکوری که خود به دلیل نواندیشی در دین طعم سرکوب خشن حکومت را تا سرحد حکم مرگ چشیده‌اند و به جلای وطن مجبور شده‌اند خود از منتقدان رژیم هستند و قاعدتا انگیزه‌ای برای دفاع از رژیم ندارند. ولی ایشان به سابقه روحانی خود ظاهرا از این که من گفته‌ام «در جمهوری اسلامی مجتهدان حتی در چهارچوب خارج از قانون حق دارند فتوای قتل بدهند» اظهار شگفتی کرده و دلیل خواسته‌اند.


ایشان به دنبال این نقل قول نوشته‌اند که «شگفتا! مستند این دعوی چیست و ایشان از کجا چنین چیزی را استنباط کرده اند؟ اگر چنین بود شایسته‌ترین و مشروع‌ترین فقیهی که می توانست مستقیما فتوای قتل دهد و اجرا کند شخص آیت الله خمینی بود، آیا حتی یک نمونه می توان یافت که ایشان چنین کرده باشد؟» و من مانده‌ام که شگفتی از آن کی است؟ آقای خمینی، حتی یک مورد فتوای قتل داده باشد؟! العیاذ بالله! تصورش را بکنیم: خمینی و فتوای قتل؟ ناممکن است! تابستان 1367؟ دستخط خمینی؟ به چالش گرفتن آن از سوی منتظری؟ عزل منتظری از جانشینی خمینی؟ سدها گزارش عینی؟ هزاران خانواده داغدیده، هزاران غم روی هم انباشته؟ هزاران سؤال بی‌پاسخ؟ این‌ها همه فانتزی و کابوس و داستان بوده است؟ بُهتم زده است. بهتر است از این جا زود بگذرم. آقای اشکوری پیش‌تر پرسیده است که «اصولا مگر در چهارچوب ایدئولوژی اسلام فقاهتی و مقررات جمهوری اسلامی هر مجتهدی، ولو وزیر اطلاعات که قانونا حق قضاوت و داوری ندارد، حق دارد فتوای قتل دهد و حکم اعدام صادر کند و خود نیز آن را اجرا کند؟» این سؤال هم کمتر بهت‌آور نیست. ولی چه می‌شود کرد؟ سؤالی شده است و من هم در آن برنامه پاسخ داده‌ام، ولی لابد آقای اشکوری آن را ندیده‌اند، و حال برای اطلاع ایشان عرض می‌کنم. (نمی‌دانم چرا در دو جمله فوق فتوا و اجرا در کنار هم نام برده شده است. من این هر دو را به مجتهدان نسبت نداده‌ام.)


من در تأیید ادعای خود در آن برنامه گفتم که نمونه‌های این قتل‌های فراقانونی به استناد فتوای مجتهدان در جمهوری اسلامی کم نیستند و برجسته‌ترین نمونه آن‌ها را قتل عام هزارانه زندانیان سیاسی به فتوای آیت الله خمینی نام بردم. آیا این جنایت بزرگ ضد بشری به موجب فرمانی «در چهارچوب خارج از قانون» از سوی «مشروع‌ترین فقیهی که می توانست مستقیما فتوای قتل دهد» یعنی «شخص آیت الله خمینی» صورت نگرفت که آقای اشکوری با نوعی تجاهل العارف نمونه می‌خواهند؟ البته نه فتواهای قتل صادره از طرف آقای خمینی به این مورد محدود می‌شد (در یک مورد، من خود از تلویزیون جمهوری اسلامی شاهد بودم که ریشهری با یک فهرست بیش از سد نفر متهمان به شرکت در طرح کودتای نوژه به حضور خمینی رسید و پس از گزارش کار از او خواست بگوید که با متهمان چه باید کرد. خمینی تنها یک جمله گفت: «معلوم است، حکم آن‌ها قتل است». این سخن را کسی می‌گفت که متهمان را محاکمه نکرده بود و فرای قانون حکم به قتل می‌داد - که عینا اجرا شد) و نه منحصر به او و صدور جواز از طرف او بود. در آن برنامه، من به قتل رفیق تقی، روزنامه نگار جمهوری آذربایجان، به فتوای آیت الله لنکرانی نیز اشاره کردم، و می‌توانستم از ده‌ها مورد دیگر، از قتل‌های تروریستی در خارج کشور و فرمان قتل سلمان رشدی و ناشر و مترجمان کتاب او گرفته تا قتل‌های زنجیره‌ای و هزاران قتل دیگری که بدون محاکمه از سوی قاضیان «مجتهد» و یا منصوب مجتهدان و به اعتبار اجتهاد آنان صورت گرفته اشاره کنم (بدنام‌ترین آنها، صادق خلخالی) که برنامه مجال آن را نمی‌داد. ولی آیا کسی هست که این نمونه‌ها را نداند و نیازی به گفتن آن‌ها باشد؟


ولی آن چه که «بسی مایة شگفتی و در عین حال موجب تأسف» آقای اشکوری شده ظاهرا این گفته من بوده که شرط اجتهاد برای وزیر اطلاعات دلیلی جز این نداشته که وزیر در صدور جواز قتل مانعی ندشته باشد و «سربازان گمنام امام زمان» بتوانند با مجوز شرعی (و احیانا با وضو) به وظیفه مقدس سلاخی دگراندیشان و مخالفان رژیم دست بزنند. آقای اشکوری به دو دلیل این ادعا را «رد» می‌کند. یکی این که ایشان موقع تصویب این طرح عضو مجلس بوده و می‌گوید که «اگر فرض را بر این بگذاریم که انگیزه شرط اجتهاد برای اعطای حق فتوای قتل به دست وزیر باشد، پس ناگزیر باید اولا این تصمیم در جایی مشخص گرفته شده باشد و ثانیا حامیان آن در مجلس نیز از آن آگاه باشند و در نهایت نمایندگانی که به آن رأی دادند، آگاهانه به آن رأی داده باشند». البته فکر نمی‌کنم که در مجلس اسلامی کسی می‌توانست موضوع را این گونه مطرح کند که «نمایندگان محترم به این پیشنهاد رأی بدهید تا وزیر حق قتل داشته باشد»! و مسلما در صورت جلسات مذاکرات هم چنین چیزی پیدا نمی‌شود! آن چه که قطعی است، این است که این طرح در مجلس به تصویب رسیده و شرط اجتهاد تنها برای وزیر اطلاعات قید شده است. آقای اشکوری نظر مرا به دلیل این که چنین بحثی در مجلس صورت نگرفته است رد می‌کند. پس لابد ایشان دلیل واقعی‌تری برای آن سراغ دارد. این دلیل را ببینیم.


پاسخ آقای اشکوری روشن است: «به دلیل مهم بودن وزارت اطلاعات لازم است وزیر و مسئول آن از صلاحیت بیشتری برخوردار باشد تا لغزش‌ها و اشتباهات آن کمتر شود». دربالا سؤالات مربوط به «مهم« بودن این وزارت‌خانه و نه وزارت‌خانه‌های دیگر یا نخستوزیری/ریاست جمهوری را پیش کشیدیم. حال به این می‌پردازیم که مجتهد بودن باعث می‌شود که آدمی «لغزش‌ها و اشتباهات» کمتری داشته باشد. این که می‌بینیم مجتهدان ما از «پاک‌ترین» انسان‌های روی زمینند، نه سهمی در استقرار و بقای نظام استبدادی ولایت فقیه داشته و دارند و نه دستی در پولشویی و یا استفاده از بیت‌المال مردم، نه فتواهای آزار جنسی کودکان را صادر می‌کنند و نه تقدیس کننده نظام پولی ازدواج هستند، نه از اجرای قوانین خشن قصاص و حدود و دیات دفاع می‌کنند و نه به نجاست کافر و بی‌دین حکم می‌دهند، نه مروج خشونتند و نه مخالف حقوق بشر و به خصوص حقوق زنان و دگرمذهبان و بی‌دینان و دگرباشان جنسی، نه با مدرنیته دشمنی دارند و نه هنر و موسیقی و طرب و شادی را نفی و نهی می‌کنند، و ... از همین جا ناشی می‌شود که آنان نسبت به آدمیان دیگر «لغزش‌ها و اشتباهات» کمتری دارند، و لابد به همین دلیل است که ایران تحت کنترل رژیم مجری احکام و منویات فقیهان و مجتهدان بهشت برین شده است.


آقای اشکوری البته پاسخ آماده‌ای دارند. ایشان می‌پذیرد که «الان بر همگان روشن شده که نه تنها وجود یک روحانی مجتهد در رأس عالی‌ترین نهاد قانونی و امنیتی سلامت آن را تضمین نمی کند بلکه خود می تواند به فاجعه بزرگ کمک کند و بر ستم و جنایت جامه سبز تقوا بپوشاند و مردمان را گمراه کند» ولی بلافاصله اضافه می‌کنند که «بگذریم که از آغاز تا کنون با معیارهای متعارف حوزوی حتی یک تن از وزیران اطلاعات جمهوری اسلامی مجتهد نبوده و نیستند. این افراد مجتهدان سیاسی حکومت ساخته اند نه مجتهد واقعی و متعارف». پس شرط اجتهاد برای وزیر اطلاعات به خاطر این بوده که «لغزش‌ها و اشتباهات» کمتری در این وزارت‌خانه صورت بگیرد، ولی (بعد) دیدیم که وجود یک روحانی مجتهد در این مقام خود می‌تواند فاجعه بیافریند و مثلا به قتل‌های زنجیره‌ای منجر شود و در عین حال کسانی که به این مقام رسیده‌اند و مثل آب خوردن جواز قتل صادر کرده‌اند اصلا مجتهد نبوده‌اند.. ..الی آخر. بالاخره، آن «روحانی مجتهد»ی که «در رأس عالی‌ترین نهاد قانونی و امنیتی» «فاجعه» آفریده مجتهد بوده است یا خیر؟


آقای اشکوری هم‌چنین مرا به آقای سعید حجاریان ارجاع داده‌اند که «در آن زمان از دست اندرکاران تأسیس وزارات اطلاعات بود و همواره پایی در مجلس داشت، می تواند در این مورد اظهار کند و دانسته‌های خود را بگوید». این پیشنهاد خوبی است. آقای حجاریان (به نقل آقای عماد الدین باقی) شرح مفصلی از تأسیس وزارت اطلاعات می‌دهد و در یک جا در بحث مربوط به این که نهاد اطلاعاتی کشور به صورت یک وزارت‌خانه زیر نظر دولت عمل کند تا تحت نظر «امام»، از طریق احمد خمینی به پدر او پیام داده است «که اگر فردا یک سیستم اطلاعاتی متمرکز را زیر نظر رهبری درست کردیم، هر اتفاقی که در آن افتاد به پای ایشان نوشته می شود. یعنی اگر یک نفر بیرون آمد گفت مثلاً من را آنجا شکنجه کردند، چه کردند و چه نکردند، بالاخره مسئول امام است. آیا امام می پذیرد؟» و این پیام خمینی را قانع می‌کند که اختیار این نهاد را به دولت بسپارد. کلمه کلیدی «شکنجه» در این جا گویا است. برای حجاریان در آن موقع عادی است که از شکنجه به عنوان یک روش معمولی در امر اطلاعات سخن بگوید، و همان طور که در نظام قضایی جمهوری اسلامی معمول است شکنجه غالبا با جواز حاکم شرع صورت می‌گیرد. علاوه بر این، در نهادی که شکنجه رواج داشته و عادی باشد کشتن نیز چندان غیر عادی نیست، و از «سربازان گمنام امام زمان»، کسانی که برای قتل فروهرها اول وضو می‌گیرند، به سختی می‌توان انتظار داشت که بدون مجوز شرعی به صورت قاطع و مؤثر به وظایف خود عمل کنند. مجتهد بودن وزیر اطلاعات نه تنها یک تسهیل کننده و بلکه ضرورت بوده است، و اگر موضوع به هنگام رأی‌گیری با نمایندگانی چون جناب آقای یوسفی اشکوری در میان گذاشته نشده است نباید به پیشنهاد دهندگان چندان خرده گرفت! 

منبع: سایت ایران امروز 
 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


ایران پس از آیت الله خمینی

Posted: 05 Dec 2013 12:35 PM PST

محمدعلی همایون کاتوزیان
این مقاله، فصل چهاردهم از کتاب «ایرانیان: تاریخ باستان، میانه، و امروز ایران» است که بنا به برخی ملاحظات در هنگام انتشار حذف شده است  


توضیح جرس: برای انتشار این مطلب از نویسنده کسب اجازه شده است. بازنشر این مقاله بدون کسب اجازه نویسنده روا نیست.

کتاب  The Persians: Ancient, Mediaeval and Modern Iran    اثر همایون کاتوزیان که با عنوان «ایرانیان: تاریخ باستان، میانه، و امروز ایران» به قلم حسین شهیدی به فارسی درآمد، بنا به برخی ملاحظات، با حذف دو فصل نهایی در زمستان ۱۳۹۱ به همت نشر مرکز منتشر شد. خوانندگان فارسی زبان در این مدت خواستار مطالعه این دو فصل بوده‌اند. اینک ترجمه فارسی فصل چهاردهم ، با توافق نویسنده و مترجم محترم، فقط برای مطالعه خوانندگان عزیز در این صفحه منتشر می‌شود. بازنشر این مقاله بدون کسب اجازه نویسنده روا نیست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

«ایرانیان: تاریخ باستان، میانه، و امروز ایران»

فصل ۱۴

ایران پس از آیت الله خمینی

همایون کاتوزیان

ترجمه حسین شهیدی


 

استبداد و هرج و مرج دو روی یک سکه اند.

سید محمد خاتمی

در سال ۱۳۸۷ ایران هنوز در صدر خبرهای جهان بود و غرب و اسرائیل آن را تهدیدی برای صلح توصیف می کردند. همه جا شایع بود که آمریکا و یا اسرائیل به زودی به تاسیسات هسته ای و نظامی ایران حمله خواهند کرد، اما مردم در کشورهای مسلمان، ایران را چون رو در روی آمریکا ایستاده بود می ستودند. در بیست سالی که از پایان جنگ و درگذشت آیت الله خمینی می گذشت در همه ابعاد زندگی در ایران دگرگونی های مهمی رخ داده بود، اما در عین حال همه مشکلات عمده داخلی و خارجی به جای خود باقی بودند. فرایند تغییر از زمان درگذشت خمینی آغاز شده بود اما، چنانکه رسم تاریخ ایران است، در جهاتی متفاوت و  پیش بینی ناپذیر حرکت کرده بود. یکی از پیامدهای مهم غیاب خمینی ظهور درگیری میان جناح های گوناگون یا، به عبارت بهتر، سرباز کردن درگیری های درون رژیم بود که در دو دهه بعد شدت یافتند، تا جائی که در اوائل ۱۳۸۷ رژیم علاوه بر مخالفت ایرانیان غیر اسلام گرا با اختلاف های جدی در درون اسلام گرایان نیز روبرو بود. با درگذشت خمینی یک دوره کوتاه مدت به پایان رسید و دوره کوتاه مدت دیگری آغاز شد، اما تنها در درون خود رژیم، وگرنه جمهوری اسلامی سال ها پس از آن به حیات خود ادامه داد.

   خمینی ناظر، داور و قانونگذار نهائی نظام بود، اما حاکمی استبدادی به سبک شاه و حاکمان سنتی ایران نبود. خمینی مشروعیت خود را از مردم پرشماری می گرفت که او را نه تنها مرجع تقلید، بلکه در درجه اول رهبری انقلابی و پرجاذبه می دیدند. همین مشروعیت، به مقام او، صرف نظر از این که پس از او چه کسی آن را اشغال کند، ماهیتی منحصر به فرد و غیرقابل تعویض می داد. بنا بر این تغییری اساسی در رویکرد و شیوه حکومت، و بروز درگیری های سیاسی و اختلاف نظر های ایدئولوژیک تقریبا اجتناب ناپذیر بود.


بازنگری قانون اساسی

 خمینی در فروردین ۱۳۶۸، اندکی پیش از درگذشتش، شورای بیست و پنج نفره ای برای بازنگری قانون اساسی تشکیل داده و مشخصا از آن شورا خواسته بود اصل ۱۰۹ قانون اساسی را که بنا بر آن رهبر کشور باید مرجع تقلید باشد حذف کند. تصمیم به بازنگری قانون اساسی نتیجه درگیری اجتماعی-سیاسی در درون یا بیرون رژیم نبود، بلکه به معنای پذیرش این نکته بود که برای افزایش شفافیت و کارآئی نظام باید در قانون اساسی تجدید نظر شود. مسائل اصلی مورد بحث عبارت بودند از به وجود آوردن ساز و کاری برای انتخاب جانشین خمینی و ثبت اختیارات رهبر در قانون اساسی؛ منطقی و متمرکز ساختن قوه مجریه و قوه قضائیه رژیم، با توجه به این که نظام رئیس جمهور، نخست وزیر، هیات دولت و رئیس مجلسی (رفسنجانی) داشت که بیش از پیش اختیارات اجرائی به دست آورده بود؛ روشن کردن موقعیت، حقوق و وظائف شوری نگهبان؛ و اصلاح سازمان رادیو و تلویزیون.[۱]

  در ترمیم قانون اساسی به رهبر اختیارات اجرائی– مثلا، فرماندهی کل نیروهای مسلح، انتصاب رئیس قوه قضائیه، انتصاب نیمی از اعضاء شورای نگهبان، و مانند آن – داده شد که پیش از آن به حکم موقعیت شخصی خمینی در دست او بود، و حالا در اختیار هر کس که به مقام رهبری برگزیده می شد قرار می گرفت.

   مقام تازه ای به نام رئیس قوه قضائیه به وجود آمد که بالاتر از رئیس دیوان عالی کشور و قاضی القضات قرار داشت. مهم ترین تغییر در قانون اساسی حذف مقام نخست وزیر و ایجاد مقام ریاست جمهوری اجرائی بود، که در نتیجه آن ساختارهای لازم برای تنظیم و اجرای استراتژی اصلاحات و بازسازی به وجود آمد.[۲] سرنگونی آیت الله منتظری که چند ماه پیش رخ داده بود نشان داد که رژیم برای تغییر اساسی آمادگی ندارد، و تنها می تواند به تدریج از دوره انقلابی و ایدئولوژیک به مرحله واقعگرائی و عملگرائی پس از انقلاب وارد شود.


دورانی تازه

در ۱۵ خرداد ۱۳۶۸، دو روز پس از درگذشت خمینی، مجلس خبرگان رئیس جمهور علی خامنه ای را به مقام رهبری برگزید و هم زمان رتبه روحانی او از حجت الاسلام به آیت الله تبدیل شد، اگرچه مقام مرجعیت یا لقب آیت الله العظمی را به دست نیاورد. خامنه ای در سال ۱۳۷۳، در جوی از اختلاف و درگیری روحانیان بلندپایه به مرجعیت رسید.[۳] چنانکه اشاره شد، هیچ کس، حتی اگر آیت الله العظمی هم بود و به جانشینی خمینی انتخاب شده بود، نمی توانست مقام او را به دست بیاورد. اما انتخاب خامنه ای عملا دو مقام رهبری و مرجعیت سنتی را که در خمینی عمدتا به وحدت رسیده بودند از یکدیگر جدا کرد. به این ترتیب برتری بعد سیاسی صلاحیت های رهبر بر بعد صرفا مذهبی آن تقویت شد. به عبارت دیگر، انتخاب خامنه ای دگرگونی ریشه ای موقعیت رهبری شیعه در اثر اسلام گرائی و انقلاب اسلامی خمینی را روشن تر از همیشه نشان داد. رهبری تازه ای نه با پشتیبانی توده مردم، بلکه در نتیجه آراء مجمعی به وجود آمده بود که قدرت برکناری او را نیز داشت.[۴] در نگاه به گذشته، می توان دید که این انتخاب نشانه جدائی مرجعیت سنتی از حکومت اسلامی بود.

   خامنه ای، که در آن زمان اسلام گرائی انقلابی، با نظراتی میانه رو بود، در خانواده روحانی متواضعی درمشهد به دنیا آمده و در حوزه های مشهد، قم و نجف تحصیل کرده بود. از پیروان وفادار آیت الله خمینی بود؛ در زمان شاه به فعالیت های سیاسی اسلامی پرداخت؛ و چند سال را در زندان یا تبعید داخلی گذراند. پس از پیروزی انقلاب، خامنه ای به یکی از اعضاء جوان تر نخبگان رهبری اسلامی تبدیل شد، و پس از تصدی یکی دو مقام دولتی در سال ۱۳۶۰ به ریاست جمهوری رسید، که در آن زمان مقامی بدون اختیارات اجرائی بود. چند ماه قبل، خامنه ای هدف بمبگذاری مجاهدین خلق قرار گرفته و دست راستش از کار افتاده بود. اما خامنه ای با وجود ماهیت غیر اجرائی مقامش در موقعیتی مهم و با نفوذ قرار داشت، از جمله به این سبب که امامت نماز جمعه تهران بر عهده او بود. وفاداری خامنه ای، تجربه سیاسی او، و رابطه نزدیکش با آیت الله خمینی باعث شد که عده ای از چهره های برجسته رژیم اسلامی، اما به ویژه رفسنجانی، از رسیدن او به مقام رهبری پشتیبانی کنند. خامنه ای در سخنرانی خود هنگام به دست گرفتن مقام رهبری، خود را “طلبه‏ اى کوچک، با کاستیها و قصورهاى [کذا] فراوان” توصیف کرد و گفت:

 این، مسؤولیتى عظیم و امانتى گران و آزمایشى بزرگ است که فقط با تأییدات الهى و توجه و دعاى حضرت ولىّ‏عصر(روحى‏فداه) و پشتیبانى و حمایت شما صاحبان اصلى انقلاب و کشور، مى‏‌توان بر دوش گرفت و به سرمنزل رسانید و از آن سربلند بیرون آمد.[۵]

از آنجا که با انتخاب خامنه ای به رهبری مقام ریاست جمهوری خالی شده بود، در مرداد ۱۳۶۸ انتخابات برگزار شد و رفسنجانی با اکثریتی قاطع به ریاست جمهوری رسید. همزمان با انتخابات ریاست جمهوری، تغییرات قانون اساسی نیز که در آن مقام نخست وزیر حذف شده و ریاست جمهوری به مقامی با اختیارات اجرائی تبدیل شده بود به همه پرسی گذاشته شد. به این ترتیب خامنه ای به رهبری رسید و رفسنجانی مقام ریاست قوه مجریه و ریاست هیات دولت را به دست گرفت.

   رفسنجانی در خانواده سنتی و شهرستانی مرفهی به دنیا آمده و در حوزه قم در درس آیت الله خمینی حضور یافته و در جوانی به یکی از پیروان وفادار او تبدیل شده بود. در اوائل دهه ۱۳۴۰ به فعالیت های سیاسی اسلامی وارد شده و مانند خامنه ای چند سالی را زندان گذرانده بود. رفسنجانی در جریان انقلاب و پس از پیروزی آن رابطه بسیار نزدیکی با خمینی داشت؛ در عمل مسئولیت اداره جنگ با او بود؛ و در مقام رئیس مجلس در تنظیم سیاست خارجی ایران نفوذ قابل ملاحظه ای داشت. رفسنجانی ضمن تعهد کامل به رژیم اسلامی، هم با امور داخلی و هم با سیاست خارجی با شیوه ای مصلحت گرا یا عملگرا برخورد می کرد.  در دوران جنگ و مبارزات انقلابی دهه ۱۳۶۰ با گرایش های رادیکال رژیم همراه شده بود، اما حالا که جنگ پایان یافته و خمینی درگذشته بود، مصلحت گرائی در پیش گرفته و در پی بازسازی اجتماعی و اقتصادی و بهبود روابط منطقه ای و بین المللی ایران بود. مثلا، پس از آن که ایران قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل برای آتش بس میان ایران و عراق را پذیرفت، رفسنجانی گفت:

موضوع اصلی این است که ما با این اقدام می توانیم به دشمن تراشی بی دلیل پایان بدهیم. خیلی ها در حال حاضر به صدام کمک می کنند که اگر ما سیاست خارجی درستی داشتیم به او کمک نمی کردند.[۶]

این نظر رفسنجانی در کمک او به آزادی گروگان های غربی در لبنان منعکس شد.

   بهبود روابط منطقه ای و بین المللی هدفی بود که در آن زمان بسیاری از مردم و اکثریت رهبری کشور آرزوی آن را داشتند. ایران هم در منطقه و هم در سطح جهان به شدت منزوی شده بود و جنگ ذخیره روانی مردم، چه اسلام گرا و چه غیر اسلام گرا، را تقریبا به پایان رسانده بود. خونریزی، ویرانی گسترده، سیاست های داخلی بسیار خشک و سختگیر، سقوط شدید سطح زندگی و جیره بندی، تقاضا برای عادی سازی اقتصاد و اجتماع را به وجود آورده بودند، به ویژه از آن رو که دشواری های مادی و معنوی و فداکاری های سال های جنگ به پیروزی قابل ملاحظه ای نینجامیده بود.


ظهور طبقات متمول مستقل

 همراه با گام هائی که به سوی برخوردی نسبتا میانه روانه در روابط خارجی برداشته شد، سیاست اقتصادی نیز از دولتسالاری و سلطه موسسات بزرگ به سوی خصوصی سازی و دیدگاهی لیبرال تر در اقتصاد داخلی و تجارت خارجی تغییر جهت داد. برای بازسازی برنامه ریزی شد، اما فضای قابل توجهی نیز برای گسترش بخش خصوصی، زیر سلطه بازار، به عنوان یک ساختار اجتماعی-اقتصادی فراهم آمد.[۷] این آغاز ظهور گروه های بازرگان و سرمایه دار به عنوان طبقات اجتماعی نسبتا مستقل بود که، به همان دلیل، پایگاه اجتماعی برای حکومت فراهم آوردند. بازار در انقلاب نقش بزرگی اجرا کرده و پس از پیروزی آن قوی ترین پایگاه متمول جمهوری اسلامی را تشکیل داده بود. اما دهه انقلاب و جنگ و رویدادهای رادیکال آن ظهور طبقه اهل تجارت با موجودیت مستقل اجتماعی-سیاسی را به تاخیر انداخته بود.

   این تحول در دهه ۱۳۷۰، برای نخستین بار از زمان ظهور حکومت استبدادی شاه در اواسط دهه ۱۳۴۰، آغاز شد. چنانکه پیش از این گفته شد، از اوائل دهه ۱۳۲۰ و کناره گیری رضا شاه تا اواسط ۱۳۴۰، به ویژه در دهه ۱۳۳۰، زمانی که کودتای ۱۳۳۲ گرایش های آشوبگرانه دهه ۱۳۲۰ را متوقف و دیکتاتوری را برقرار کرده بود، طبقات متمول (که در آن زمان هم زمینداران و هم بازرگانان را دربر می گرفتند) به عنوان طبقات اجتماعی مستقل ابراز وجود کردند. صرف نظر از معدودی تاجران عمده که در صنعت نوین و تجارت روز افزون با غرب سهمی داشتند، بازار به طور کلی در موضع مخالف رژیم قرار داشت، در حالی که زمینداران و بخش کوچک و رو به رشد بازرگانی جدید به طور کلی از رژیم حمایت می کردند (به فصل ۱۰ نگاه کنید). بازار از رونق نفتی دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ سود سرشاری برد، اما به پایگاه اجتماعی رژیم استبدادی شاه تبدیل نشد، عمدتا از آن رو که رژیم به علت ماهیت مطلق و استبدادی خود نمی توانست استقلال و مشارکت هیچ طبقه اجتماعی را تحمل کند، اما تا حدی از آن رو که بازار دیدگاهی مذهبی داشت و با غرب گرائی رسمی بیگانه بود. به عبارت دیگر، شکایت بازار از رژیم عمدتا سیاسی و فرهنگی بود، نه اقتصادی، چنانکه برخی نویسندگان غربی پنداشته اند.

   رونق نفتی به رشد طبقه بازرگان جدید نیز منجر شد، طبقه ای که با وجود پیوند بسیار نزدیک با رژیم، بیش از طبقات دیگر استقلال عمل نداشت و در نتیجه نمی توانست به عنوان پایگاه اجتماعی آن عمل کند (به فصل ۱۱ نگاه کنید). به همین سبب، این طبقه نه برای دفاع از رژیم گامی برداشت و نه هیچ جنبش یا سازمان سیاسی نمایندگی آن را بر عهده داشت (به فصل ۱۲نگاه کنید). همین ویژگی، این طبقه را از “بورژوازی کمپرادور” که غالبا پایگاه اجتماعی رژیم های دیکتاتوری جهان سوم توصیف شده نیز متمایز می ساخت.[۸] ستون های اصلی بخش بازرگانی جدید، اگرچه تعدادشان شاید از حدود سی موسسه تجاوز نمی کرد، بازندگان انقلاب اسلامی بودند، و بدهی برخی از آنان به نظام بانکی از پنجاه در صد دارائی شان تجاوز می کرد. بیشتر این موسسات پس از سرنگونی بنی صدر در سال ۱۳۶۰ مصادره شدند و مالکان آن ها کشور را ترک کردند (به فصل ۱۳ نگاه کنید). اما، برخلاف نظریه بورژوازی کمپرادور، علت مصادره این نبود که صاحبان این موسسات در تجارت خارجی شرکت کرده بودند – چرا که بازاریان سنتی  نیز در تجارت خارجی شرکت داشتند -  بلکه این بود که آنان طاغوتی تلقی می شدند، زیرا متجدد بودند، پیوندهای دینی نداشتند، و با رژیم گذشته نیز روابط نزدیکی داشتند.

   چنانکه در فصل ۱۲ اشاره شد، رونق نفتی دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به ظهور طبقات اجتماعی نوینی نیز منجر شد، که به طور کلی از حکومت پهلوی بیگانه بودند و با آن رابطه خصمانه ای داشتند. برخی از اینان تازه به فعالیت های طبقات متوسط سنتی یا جدید، از جمله بازرگانی یا مشاغل حرفه ای، وارد شده بودند. با سرنگونی رژیم شاه، این طبقات، و همچنین گروه های اجتماعی سنتی از فرصت هائی که حکومت اسلامی فراهم کرده بود بهره بردند. در مورد این افراد، فعالیت اسلامی ضرورتی نداشت، بلکه کافی بود طاغوتی  یا لیبرال شناخته نشوند تا بتوانند فرصت های سودآور حرفه ای به دست آورند، یا به انباشت سرمایه خصوصی بپردازند. از نظر روابط حکومت و جامعه، این نکته اهمیتی حیاتی داشت که همین طبقات و گروه های اجتماعی، به ویژه از دهه ۱۳۷۰ به بعد، مهم ترین پایگاه اجتماعی حکومت اسلامی را تشکیل دادند. اینان به طور کلی در تجارت داخلی و خارجی، صنایع جدید و – تا حدی کم تر – در کشاورزی جدید شرکت داشتند.

   بنا بر این شگفت آور نیست که جمعیت های بنیادگرای اسلامی – معروف به حزب الله، که بعدا انصار حزب الله نام گرفتند –  غالبا در اعتراض به دولت رفسنجانی (به ویژه در دو سال آخر ریاست جمهوری او، ۶-۱۳۷۴) با شعار “مرگ بر سرمایه دار” به خیابان ها می ریختند. در مورد هویت “سرمایه دار” چندان شکی وجود نداشت، به ویژه از آن رو که رفسنجانی خود تاجری ثروتمند بود. اما موضوع از این حد فراتر رفت و، دست کم به شکلی نمادین، نشانه ای از ظهور درگیری طبقاتی کلاسیک در درون نظام اسلامی بود. چنانکه اشاره شد، حزب الله ایران جمعیتی نسبتا بی شکل بود که هدایت آن را اسلام گرایان تند روی پشت صحنه به دست داشتند و گاه و بیگاه برای تظاهرات و حمله به گردهمائی های “لیبرال ها” یا اصلاح طلبان ظاهر می شد. شباهت این حزب الله با حزب الله لبنان عمدتا در نام بود، نه در فعالیت و سازماندهی.


چهار جناح اصلی

 اما نیروهای گرداننده حزب الله ایران همان رادیکال های اواخر دهه ۱۳۶۰ و اوائل دهه ۱۳۷۰ نبودند، که پس از اعلام آتش بس در جنگ ایران و عراق، در جنگ قدرت با ائتلاف محافظه کاران و مصلحت گرایان، و رهبر شدن خامنه ای و ریاست جمهوری رفسنجانی، شکست خوردند. در نخستین سال های ریاست جمهوری رفسنجانی، رادیکال های قدیمی علنا از سیاست اقتصادی جدید و سیاست خارجی نه چندان سختگیرانه او انتقاد می کردند. اینان به ادامه سیاست اقتصادی غیر لیبرال و انعطاف ناپذیری در روابط خارجی اعتقاد داشتند. اما در سال های بعد، اختلاف آنان با دولت رفسنجانی کم تر بر مسائل اقتصادی یا سیاست خارجی، و بیشتر بر موضوع حرکت به سوی جامعه ای باز تر (اگرچه هنوز اسلامی) متمرکز شد. در اواسط دهه ۱۳۷۰، می شد در جمهوری اسلامی به جای سه جناح، چهار جناح مشخص را تشخیص داد که، در غیاب تشکل های سیاسی حزبی، عمدتا روزنامه ها و مجلات گوناگون نمایندگی آن ها را بر عهده داشتند.

   درگیری جناح ها دوبار در اواخر دهه ۱۳۶۰ و اوائل دهه ۱۳۷۰ به اوج رسید. در مهر ماه ۱۳۶۹ شورای نگهبان از گروهی از روحانیان سرشناس، از جمله رئیس مجلس حجت الاسلام مهدی کروبی و وزیر پیشین کشور حجت الاسلام علی اکبر محتشمی پور (که هردو از رهبران مجمع روحانیون مبارز بودند) خواست برای اثبات دانش فقه خود و کسب صلاحیت نامزدی انتخابات مجلس خبرگان در امتحانی شرکت کنند. روحانیان مورد نظر این درخواست را به شدت رد کردند، و خصومتی که در این ماجرا پدیدار شد درگیری جناح رادیکال با ائتلاف آن زمان محافظه کاران و مصلحت گرایان را بیش از پیش نمایان کرد.[۹]

   درگیری بعدی و از نظر سیاسی شدید تر میان رادیکال ها و ائتلاف مسلط محافظه کاران و مصلحت گرایان بر سر تایید صلاحیت نامزدهای انتخابات مجلس چهارم در سال ۱۳۷۰ رخ داد. شورای نگهبان حق قانونی خود برای “نظارت” بر انتخابات را شامل حق رد صلاحیت افراد “نامطلوب” برای نامزدی مجلس یا ریاست جمهوری تعبیر کرد و اجازه نداد عده ای از رادیکال های قدیمی، از جمله تعدادی از نمایندگان مجلس سوم و تعدادی از وزرا و مسئولان دولتی در انتخابات شرکت کنند. این تصمیم به اعتراض پرسر و صدای نامزدها منجر شد که می گفتند نظارت بر انتخابات به این معنی نیست که شورای نگهبان حق دارد  درباره صلاحیت نامزدها اظهار نظر کند. به علاوه، اینان می خواستند که شورای نگهبان دلائل رد صلاحیت نامزدها را اعلام کند. با وجود این، از آن زمان تا به حال، شورای نگهبان از اعلام دلائل رد صلاحیت نامزدهای “نامطلوب” انتخابات خودداری کرده است. در انتخابات مجلس هفتم در سال ۱۳۸۲، شورای نگهبان صلاحیت گروه بزرگی از نمایندگان اصلاح طلب مجلس ششم را رد کرد. در سال ۱۳۸۶، بسیاری، اگر نه اکثر، نامزدهای اصلاح طلب از شرکت در انتخابات مجلس هشتم محروم شدند. به این ترتیب شورای نگهبان به موثرترین ابزار حفظ منافع گروه های محافظه کار در جمهوری اسلامی تبدیل شده است.

    رادیکال های دهه ۱۳۶۰ – مانند مهدی کروبی، محمد موسوی خوئینی ها، عبدالله نوری و بهزاد نبوی – که ائتلاف محافظه کار-مصلحت گرای رفسنجانی آنان را نخست از قوه مجریه و سپس از قوه مقننه کنار گذاشته بود، در دهه ۱۳۷۰ بدنه اصلی جنبش اصلاح طلبی را تشکیل دادند که در سال ۱۳۷۶ خاتمی را به ریاست جمهوری رساند. به مرور زمان، روزنامه نگاران و روشنفکران جوان تر اسلام گرا مانند عباس عبدی، ماشاءالله شمس الواعظین و حمید رضا جلایی پور و بسیاری دیگر، که برخی از آنان از دانشجویان پیرو خط امام بوده و در سال ۱۳۵۸ در اشغال سفارت آمریکا شرکت داشتند به این گروه پیوستند. به این ترتیب رادیکال های دیرین از گرایش ها و سیاست های انقلابی مکتبی سختگیرانه و دولت محور فاصله گرفتند و به جرگه ای سیاسی پیوستند که اگرچه هنوز اسلام گرا بود، در چهارچوب گسترده تر خود بیش از پیش بینشی انسانگرا و اسلامی و گرایشی سوسیال دمکراتیک را نمایندگی می کرد. اینان همراه به روشنفکران دینی (مانند عبدالکریم سروش، محسن کدیور و محمد مجتهد شبستری) به طرح این نظریه پرداختند که اسلام با دمکراسی همساز است، و برخی از آنان حتی صریحا از مخالفت پیشین خود با مهدی بازرگان، که پیش و پس از انقلاب همان نظریه را مطرح کرده بود، اظهار پشیمانی کردند. این تجمع بیش از پیش به چهره “لیبرال” رژیم اسلامی، به ویژه در مورد سیاست داخلی، اما تا حدی نیز در سیاست خارجی تبدیل شد، تحولی که خشم برخی محافظه کاران، به ویژه گروه های حزب اللهی، را برانگیخت.

   سلام نخستین روزنامه پرطرفدار این دوره بود که در سال ۱۳۶۹ آغاز به انتشار کرد و “به سرعت به یکی از پرخواننده ترین روزنامه های کشور تبدیل شد. یکی از عوامل موفقیت این روزنامه ستون “الو سلام” بود که در آن پرسش ها یا نظرات تلفنی خوانندگان به چاپ می رسید، و برخی مطالب آن حکم گزارش های خبری را داشتند که به جای خبرنگاران روزنامه  توسط خوانندگان آن تهیه می شدند”.[۱۰]  نشریات با نفوذ دیگری که دیدگاه رادیکال تازه ای عرضه می کردند عبارت بودند از دو-ماهنامه کیان، که جلایی پور ناشر و شمس الواعظین سردبیر آن بود، و افکار اصلاح طلبانه دینی سروش را عرضه می کرد؛ دو-هفته نامه عصر ما، که ناشر آن بهزاد نبوی، یکی از چهره های برجسته سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، بود. هم نبوی و هم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با چرخشی تند از موضع دولت-محور و ضدغربی شدید دهه ۱۳۶۰ خود فاصله گرفته و خواستار آزادی سیاسی و اقتصادی بیشتر و روابط بهتر با جهان شده بودند. این نشریات، همراه با ماهنامه موفق زنان، سخنگویان اصلی نظرات رادیکال های اصلاح شده ای بودند که جنبش اصلاح طلبی با رهبری آنان در سال ۱۳۷۶ خاتمی را به ریاست جمهوری رساند. مهم ترین سازمان سیاسی این اصلاح طلبان همچنان مجمع روحانیون مبارز، با شرکت کروبی، خوئینی ها و محتشمی پور بود.

   جای رادیکال های گذشته را رادیکال های بنیادگرای تازه، یا “حزب اللهی”، گرفتند که با حسرت به نخستین سال های پس از انقلاب و دوران جنگ می نگریستند و خواستار شدت عمل سیاسی، عدالت عامه پسند، اقتصاد هدایت شده، و سختگیری در سیاست خارجی بودند. اینان سازمان دهندگان اصلی تظاهرات خیابانی، با شعار “مرگ بر سرمایه دار” بودند. روزنامه کیهان (مدتی همراه با روزنامه صبح) پرشور ترین سخنگوی این جناح بود. این جناح با آن که پایگاه اجتماعی شناخته شده ای نداشت، توانست در انتخابات ۱۳۸۴ بر اصلاح طلبان، مصلحت گرایان و محافظه کاران غلبه کند و محمود احمدی نژاد را که بیش از همه نامزدها به آنان نزدیک بود به ریاست جمهوری برساند. به مرور زمان، آیت الله مصباح یزدی به صریح ترین و پرآوا ترین سخنگوی آنان در میان روحانیان تبدیل شد. مصباح یزدی می گفت اسلام با دمکراسی سازگار نیست؛ از انتخابات انتقاد می کرد؛ و حکومت اسلامی را قلمرو خدا می دانست که باید فقها، به عنوان اولیای مردم، اداره آن را در دست داشته باشند.

   در آغاز تنها سخنگوی جناح مصلحت گرای رفسنجانی روزنامه اطلاعات بود، تنها روزنامه ای که او را آیت الله می خواند. جناح رفسنجانی در میان بازاریان و طبقات اهل کسب و کار جدید و همچنین در میان گروه های رو به رشد تکنوکرات و دیوان سالار پایگاه نسبتا وسیعی داشت. کمال خرازی، نماینده وقت ایران در سازمان ملل متحد، و معاون رئیس جمهور، عطاءالله مهاجرانی، از چهره های سرشناس این جناح بودند و در دوران خاتمی به ترتیب به وزارت خارجه و وزارت ارشاد رسیدند. بعدها، حزب کارگزاران سازندگی، ناشر روزنامه کارگزاران، سخنگوئی آن جناح را برعهده گرفت.

   جناح محافظه کار را بازاریان قدیمی تر و مقتدر تر، و روحانیان سنتی تر مانند آیت الله مشکینی در قم و شهرهای دیگر، و سیاستمداران جوان تری تشکیل می دادند که از سیاست اقتصادی لیبرال تر هواداری می کردند (و به همین دلیل با مصلحت گرایان ائتلاف کرده بودند) اما با اصلاحات سیاسی لیبرال مخالف بودند و بر ارزش های دینی سنتی پافشاری می کردند. مهم ترین سازمان های نماینده این جناح را تشکل قدیمی هیات های موتلفه اسلامی و جامعه روحانیت مبارز تشکیل می دادند. تشکل هیات های موتلفه عمدتا نماینده محافظه کاران بازار بود و بعدا به حزب موتلفه اسلامی تغییر نام داد، و جامعه روحانیت مبارز نمایندگی روحانیان محافظه کار را بر عهده داشت. احمد توکلی و علی و محمد جواد لاریجانی از چهره های جوان تر و غیر روحانی این جناح بودند. نظرات محافظه کاران را عمدتا روزنامه رسالت، و روزنامه کم تیراژ تر جمهوری اسلامی، که از همه به خامنه ای نزدیک تر بود، منعکس می کردند.[۱۱]


اصلاحات رفسنجانی

 رفسنجانی قوه مجریه کشوری را در دست گرفت که در جنگ و مبارزات انقلابی ویران شده بود، بخش بزرگی از خوشبینی اغراق آمیز اواخر دهه ۱۳۵۰ و اوائل دهه ۱۳۶۰ را از دست داده، و در منطقه و جهان منزوی شده بود. انقلاب بهشت برین را به بار نیاورده و جنگ بدون پیروزی یا دریافت خسارت پایان یافته بود. وضع اقتصاد کشور وخیم بود و روحیه مردم در پائین ترین سطح خود از اواخر دهه ۱۳۵۰ قرار داشت. در فاصله اواخر دهه ۱۳۵۰ و سال ۱۳۶۹، سطح زندگی پنجاه در صد کاهش یافته بود،[۱۲] زیرا بهای نفت با سقوطی پیگیر از بیش از ۳۱ دلار در ۱۳۶۱ به کم تر از ۱۹ دلار در ۱۳۶۸ رسیده بود؛[۱۳] آهنگ رشد جمعیت با افزایشی چشمگیر از ۷/۲ در صد در اواخر دهه ۱۳۵۰، در اواخر ۱۳۶۰ به ۶/۳ در صد رسیده بود؛ و کل جمعیت کشور ۱۵ میلیون نفر افزایش یافته و از ۳۴ میلیون به ۴۹ میلیون رسیده بود.[۱۴]در همین حال، هزینه جنگ هم به ریال و هم به ارز خارجی جای زیادی برای سرمایه گذاری تولیدی باقی نگذاشته و بخش بزرگی از سرمایه و منابع انسانی در اثر جنگ و مبارزات انقلابی از کشور گریخته بود. آهنگ تورم و بیکاری  بالا و در حال افزایش، و استقراض خارجی به علت انزوای سیاسی کشور بی اندازه دشوار بود.

   رفسنجانی و دستیارانش نخستین برنامه پنج ساله خود را در چنین شرایطی آغاز کردند و کوشیدند میزان شرکت و میزان مداخله دولت در اقتصاد را کاهش بدهند و از برخی محدودیت های بازار بکاهند. آنان به شیوه ای کاملا ایرانی، با خوشبینی بیش از حد شروع به کار کردند و برنامه خود را درمان همه مشکلات اقتصادی کشور تلقی کردند و سیاست تازه را با سرعت و شور و شوق بیش از حد به کار گرفتند. گشودن ناگهانی اقتصاد یران به روی جهان خارج، از جمله، به انباشت ۲۰ تا ۳۰ میلیارد دلار وام خارجی انجامید.[۱۵] ایران با داشتن ذخائر عظیم نفت و گاز قاعدتا نمی بایست در بهبود شرایط خود برای گرفتن اعتبار، به ویژه از بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، که معمولا وام های بلند مدت با شرائط مناسب در اختیار کشورهائی قرار می دهند که وضع مالی خوبی دارند، با مشکلی روبرو می شد. مانع سر راه روابط خارجی نامناسب ایران، به ویژه تحریم اقتصادی آمریکا، بود که شرایط داخلی ایالات متحده و قوانین کنگره در آن نقش مهمی ایفا می کردند. اگر لابی های داخلی آمریکا و کنگره اجازه می دادند، ممکن بود رئیس جمهور کلینتون علی رغم سیاست “مهار دوگانه” خود در مورد ایران و عراق، نسبت به ایران برخورد ملایم تری در پیش بگیرد.[۱۶]

   در همین حال، بهای نفت در حدود ۱۵ تا ۲۰ دلار می چرخید و نشانه ای از افزایش آن به چشم نمی خورد،[۱۷] و دولت و کسانی که از دولت اجازه صدور نفت گرفته بودند نفت ایران را بیش از سهمیه آن در اوپک، گاه بشکه ای ۸ دلار، می فروختند. بنا بر این، از اواسط دهه ۱۳۷۰ بدهی خارجی سنگین، کمبود اعتبار خارجی، تغییرات آشفته در سیاست ارزی و نرخ ارز، درس گرفتن از تغییرات شدید و  بیش از حد سریع در شرایط خاص کشور، و فشار جناح های اسلام گرای دیگر برای دولت چاره ای جز این باقی نگذاشت که به برخی از سیاست های آزاد سازی تجارت پایان بدهد.

      فعالیت بنیادهای شبه دولتی نیز به فرایند تغییر و اداره سیاست اقتصادی صدمه می زد، زیرا این سازمان ها به علت اندازه و اهمیتشان در اقتصاد کشور، عملا خودمختار بودند و از کارآئی تصمیم های دولت، مثلا در زمینه کنترل عرضه پول، می کاستند. به گفته مدیر یکی از بنیادها، این سازمان ها با استفاده از نفوذ خود در مجلس چهارم (۵-۱۳۷۱) توانستند جریان خصوصی سازی بنگاه های دولتی را از بخش خصوصی به سازمان های شبه دولتی منتقل کنند.[۱۸]

   در سال ۱۳۷۴، دومین سال دوره دوم ریاست جمهوری رفسنجانی، کار بازسازی اقتصادی، از جمله تعمیر صدمه به زیربنا در اثرجنگ، تا حد قابل ملاحظه ای پیش رفته بود و طرفداران رفسنجانی لقب غیر رسمی “سردار سازندگی” را به او داده بودند.  اما رفسنجانی در دو سال آخر ریاست جمهوری خود مسئولیت دولتی را بر عهده داشت که از نفس افتاده بود، و خود او ابتکارهای استراتژیک نخستین را عمدتا کنار گذاشته بود و هیچ راه روشنی پیش رو نداشت.

   اگرچه از زمان انتخاب رفسنجانی به ریاست جمهوری تلاطم سیاسی نسبتا کاهش یافته بود، توسعه سیاسی چندانی به دست نیامده بود. در آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی در سال ۱۳۶۸ ائتلاف مصلحت گرایان و محافظه کاران حتی اگر میل به اصلاح جدی داشت، ممکن است در انجام آن با دشواری روبرو می شد. اما پرهیز از اصلاح در سراسر هشت سال ریاست جمهوری رفسنجانی ادامه داشت. استراتژی توسعه اقتصادی بدون آزادسازی سیاسی، که “مدل چینی” نام گرفت، باعث ناخرسندی منتقدان اسلام گرا و غیر اسلام گرائی شده که در انتظار جامعه ای بازتر بودند. ممکن است رفسنجانی شخصا تا حدی با آزادسازی سیاسی موافق بود، اما مصلحت گرائی فوق العاده اش به او اجازه نمی داد خطر کند و به جز اشاره های پراکنده به “تمرین دمکراسی” کار دیگری انجام دهد. در دو مورد، اظهار نظر رفسنجانی در باره زنان و جوانان سر و صدا به پا کرد، اگرچه ممکن است او عمدا دست به این کار زده باشد تا جو اجتماعی را بیازماید. در یک مورد، رفسنجانی گفت اگر “خانم ها” حجاب اسلامی را دوست ندارند می توانند به جای آن کت و دامن به تن کنند. به دنبال اعتراض فوری و شدید بنیادگرایان، رفسنجانی اضافه کرد که به سر کردن چادر هم الزامی است. در مورد دیگر، رفسنجانی گفت مردان و زنان جوان می توانند با استفاده از صیغه با هم رابطه عاشقانه داشته باشند، و کافی است عقد صیغه را خود آنان بر زبان بیاورند. در این مورد، حتی برخی از زنان طبقه متوسط جدید نیز به او اعتراض کردند و گفتند اگر رئیس جمهور چنین “بی بندوباری” را تشویق کند، نخواهند توانست جلوی دختران خود را بگیرند. رئیس جمهور مصلحت گرا عقب نشینی کرد، و توضیح داد که عقد رسمی ضروری است.

   چنانکه اشاره شد، دولت رفسنجانی در دو سال آخر خود از نفس افتاده بود: سیاست اقتصادی او در حال عقب نشینی بود؛ علی رغم بهبود روابط  با بازیگران اصلی در منطقه و آغاز گفتگو با کشوری های اتحادیه اروپا (به ویژه آلمان و فرانسه)، ادامه درگیری ایران و ایالات متحده سیاست خارجی او را به بن بست رسانده بود؛ و سه جناح دیگر (اصلاح طلبان و بنیادگرایان که حالا محافظه کاران نیز به آنان پیوسته بودند) با دولت او مخالف بودند. به ویژه محافظه کاران که چندین سال از رفسنجانی حمایت کرده بودند حالا می خواستند کسی را به جای او بگذارند که واقعا از شمار آنان باشد. نگرانی از این چشم انداز حتی باعث شد عطاءالله مهاجرانی، معاون رئیس جمهور و لیبرال ترین عضو هیات دولت، پیشنهاد کند که قانون اساسی ترمیم شود تا رفسنجانی بتواند برای سومین بار در انخابات ریاست جمهوری شرکت کند. این پیشنهاد با مخالفت جناح های دیگر روبرو شد. همه نشانه ها حاکی از آن بود که محافظه کاران در انتخابات ریاست جمهوی ۱۳۷۶ پیروز خواهند شد، و کم تر کسی پیش بینی می کرد که به شیوه ای کاملا پیش بینی ناپذیر، اما هماهنگ با تاریخ ایران،  حال دگرگون شود و پیش بینی ها غلط از آب در آیند.


موج اصلاح طلبی

 در دوم خرداد ۱۳۷۶ حجت الاسلام سید محمد خاتمی با اکثریتی عظیمی در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری اسلامی  پیروز شد. پیروزی خاتمی به “حماسه دوم خرداد” معروف شد، زیرا تعداد بسیار زیادی در انتخابات شرکت کرده بودند و او ۶۹ آراء را به دست آورده بود، اما شاید بیش از هر چیز به این سبب که بیشتر مردم، به ویژه جوانان و زنان، با شور و شوق در انتخابات شرکت کرده و پیروزی خاتمی را جشن گرفته بودند. شش ماه پیش، کم تر کسی شک داشت که حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری، رئیس مجلس و نامزد محافظه کاران، رئیس جمهور بعدی خواهد بود. جناح اصلاح طلب در جستجوی نامزد معتبری بود تا در زور آزمائی شرکت کند، اما امیدی به پیروزی نداشت. نامزد مطلوب آنان میرحسین موسوی، نخست وزیر دهه ۱۳۶۰، بود که بسیاری از اصلاح طلبان در دوران او در سمت های گوناگون خدمت کرده بودند، اما او برای قبول دعوت آنان آمادگی نداشت، و هشت سال بعد، در انتخابات ۱۳۸۴ نیز آن دعوت را نپذیرفت. در هر دو مورد به شدت شایع شد که علت اصلی مخالفت او با دعوت نامزدی آن بوده که بنیادگرایان رادیکال تهدید کرده بودند عکس های قبل از انقلاب همسر او، بدون حجاب و با لباس سبک غربی، را منتشر خواهند کرد.

   اصلاح طلبان تقریبا در آخرین دقایق به سراغ خاتمی رفتند، که تنها در میان نخبگان سیاسی و روشنفکری شناخته شده بود. خاتمی در سال ۱۳۲۲ در شهر یزد، در مرکز ایران، به دنیا آمد. در دانشگاه اصفهان در رشته  فلسفه غرب، در دانشگاه تهران در رشته علوم تربیتی، و سپس در حوزه علمیه قم تحصیل کرد. در نخستین دوره مجلس اسلامی (سال های ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۱) عضویت داشت و سمت های دولتی دیگری را نیز بر عهده گرفت، که مهم ترین آن وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود.

   در دوران وزارت خاتمی سانسور مطبوعات کاهش یافت، نشریات متنوع تری ظاهر شدند، و تولید موسیقی، که آیت الله خمینی آن را، همراه با شطرنج، حلال اعلام کرده بود، اما روحانیان سنتی با آن مخالف بودند، افزایش یافت. صنعت سینمای ایران، با کارگردانان نام آوری چون عباس کیا رستمی، محسن مخملباف و بهرام بیضائی، و تعداد فزاینده ای از استعدادهای جوان در داخل و خارج کشور درخشید. اما شاید مهم ترین سبب محبوبیت خاتمی در میان نخبگان ایران، و بزرگترین مایه نگرانی محافظه کاران و تندروان اسلام گرا در مورد سیاست های او، این بود که در اوائل دهه ۱۳۷۰ عملا به سانسور کتاب پایان داد.

   محافلی که می ترسیدند فرهنگ زهد اسلامی از دست برود و عرصه فرهنگی بازتری گشوده شود، از “تهاجم فرهنگی غرب” سخن گفتند. برخی از حامیان خاتمی حتی از رنسانس فرهنگی سخن به میان آوردند، اگرچه چنین نظری قدری خوشبینانه بود. محافظه کاران و بنیادگرایان با هم  بر رفسنجانی و خاتمی فشار آوردند و خواستار افزایش محدودیت های فرهنگی شدند. خاتمی نپذیرفت: به جای تسلیم به درخواست آنان استفعا داد و به ریاست کتابخانه ملی منصوب شد که اهمیت سیاسی آن ناچیز بود. خاتمی در استعفانامه ای طولانی خطاب به رفسنجانی، که حتی برخی از روشنفکران غیر اسلامی آن را “اعلامیه آزادی بیان” توصیف کرده اند، از آزادی فرهنگی دفاع کرد و در همان حال بر تعهد خود به رژیم اسلامی پافشاری کرد. خاتمی نوشت:

 متأسفانه در صحنه امور فرهنگی چندی است که به شیوه‌ای دیگر عمل شده است یعنی چه بسا که با شکسته شدن همه مرزهای قانونی، شرعی، اخلاقی و عرفی کار از نقد و ارزیابی (ولو غیرمنصفانه) گذشته و هر وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف خاصی مباح شمرده شده است و بدینسان می‌رود که کار به کلی از روال منطقی و مشروع خارج شود و در نتیجه فضایی ناسالم و آشفته پدید آید که فوری‌ترین اثر آن دلزدگی و عدم امنیت اندیشمندان و هنرمندان سالم و صاحب شخصیت و حتی مؤمن و شیفته انقلاب و اسلام است. [۱۹]

خاتمی پیش از آن که نامش به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری مطرح شود دو کتاب و چندین مقاله منتشر کرده بود. چهره دوست داشتنی، لبخند جذاب، لباس مرتب و، مهم تر از همه، روشنی گفتار خاتمی آراء را به سوی او جلب کرد. سخنان او در باره حکومت قانون، بردباری، توسعه جامعه مدنی، و حقوق و رفاه زنان و جوانان در میان مردم تحصیل کرده، چه متجدد و چه سنتی، به ویژه جوانان و زنان، طنین انداخت. زنی با لباس کامل   اسکی، در پیست اسکی دیزین در شمال تهران، به زبان انگلیسی به خبرنگار یک شبکه تلویزیونی انگلیسی گفت “همه زنان عاشق خاتمی اند!”

   زنان که در عرصه های سیاسی، اجتماعی، آموزشی و فرهنگی گام های بلندی برداشته بودند حالا آمادگی آن را داشتند که برای به دست آوردن حقوق بیشتر و برابری، به ویژه در برابر قانون، کوشش کنند. بسیاری از جوانان، اگر نه اغلب آنان، در اواخر دهه ۱۳۵۰ و اوائل دهه ۱۳۶۰ به دنیا آمده بودند، در انقلاب شرکت نداشتند، وبه دنبال کار و فرصت های اجتماعی و اقتصادی تازه بودند. در سطح نخبگان سیاسی و فکری، چنانکه اشاره شد، هم رادیکال های قدیمی که حالا بخش عمده اصلاح طلبان را تشکیل می دادند و هم “روشنفکران دینی” از طریق نشریات، کتاب و گردهمائی هائی که بیشتر بر جوانان تاثیر می گذاشت، خواستار اصلاح بودند. همه این نیروها و عوامل در پیروزی خاتمی نقشی اساسی داشتند، به ویژه داوطلبان جوانی که، از جمله،  خیابان ها  را پر می کردند، اتومبیل ها را نگاه می داشتند تا به سرنشینان آن ها اعلامیه بدهند، و با صدای بلند شعار می دادند “فقط خاتمی”.

   اما این همه ماجرا نبود. آنچه پیش آمد گرایشی کلی در مخالفت با ادامه وضعیت موجود بود، که به نتیجه شگفت آور انتخابات منجر شد. بسیاری از کسانی که به خاتمی رای دادند مذهبی بودند، و برخی از آنان، از لایه های پائین جامعه، هشت سال بعد به احمدی نژاد رای دادند. پیروزی عظیم خاتمی در سال ۱۳۷۶ و ۱۳۸۰ نتیجه ترکیبی از تقریبا همه عوامل جدید و اغلب عوامل سنتی بود. جشنی که پس از پیروزی خاتمی برپا شد در مقیاسی بسیار کوچک تر یادآور بهمن ۱۳۵۷ بود. برخی از محافل برجسته روحانیان محافظه کار چنان تکان خوردند که کوشیدند بر رهبر جمهوری اسلامی، آیت الله خامنه ای، فشار بیاورند تا انتخابات را لغو کند، اما خامنه ای این درخواست را نپذیرفت. با وجود این، با توجه به تاریخ و جامعه ایرانی چنانکه در این کتاب توصیف شده اند، تفاوت بسیار مهم این بود که یک سوم رای دهندگان به شخص دیگری رای دادند.

   تاکید خاتمی و روزنامه نگاران و روشنفکران اصلاح طلب بر حکومت قانون نیز اهمیت فراوانی داشت. این تاکید نتیجه توجه آنان به میراث انقلاب مشروطه بود که تقریبا یک قرن پیش رخ داده بود (به فصل ۸ نگاه کنید). اگرچه حکومت مطلق و استبدادی دیگر مانند گذشته عمل نمی کرد – زیرا قدرت متمرکز نبود، برخی عوامل محدود کننده و توازن آفرین در کار بودند، و رژیم از پایگاه اجتماعی برخوردار بود – رفتار استبدادی پراکنده هنوز رایج بود، به ویژه در برخورد با کسانی که مخالفت سیاسی خود را با مسالمت ابراز می کردند، و غالبا به زور از خانه خود بیرون کشیده می شدند، به شدت کتک می خوردند، جلوی دوربین تلویزیون قرار می گرفتند تا به اتهام هائی که به آنان وارد شده بود اعتراف کنند، و برخی از آنان، مانند مظفر بقائی و علی اکبر سعیدی سیرجانی، در زندان جان سپردند.[۲۰] این گونه اعمال در دوره خاتمی یا پس از آن متوقف نشدند، اما در مقیاسی بسیار کوچک تر ادامه یافتند. بیشتر بازداشت ها پس از طی مراسم قانونی انجام می شدند، و هرگاه گمان می رفت مسئولان دولتی به رفتار غیرقانونی دست زده باشند خاتمی آن رفتار را محکوم می کرد. با این همه، از آنجا که خاتمی و جنبش اصلاح طلب به خوبی از سابقه طولانی حکومت استبدادی در ایران آگاه بودند – خاتمی غالبا می گفت که “استبداد و هرج و مرج دو روی یک سکه اند” – دامنه موضوع حکومت قانون بسیار گسترده تر شد و کار به جائی رسید که حتی رهبر جمهوری اسلامی نیز در سخنرانی های عمومی خود چندین بار تکرار کرد که هیچ کس، از جمله خود او، بالاتر از قانون نیست.

   گسترش و پیشبرد جامعه مدنی مبتنی بر حکومت قانون، و علاوه بر آن نیازمند گسترش عرصه عمومی، و در نتیجه نیازمند افزایش آزادی بیان و آزادی مطبوعات بود. چنانکه حسین شهیدی نوشته است:

 در نخستین سال ریاست جمهوری خاتمی تعداد نشریات از ۸۵۰ عنوان و تیراژ کل روزنامه ها از ۲ میلیون تجاوز کرد؛ انجمن روزنامه نگاران ایران تاسیس شد؛ تغییراتی در هیات منصفه دادگاه مطبوعات باعث شد که احکامی به نفع روزنامه نگاران صادر شود … وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی شخصا در جلسات هیات نظارت بر مطبوعات حاضرمی شد. هیات تازه نظارت بر مطبوعات به دو روزنامه  جامعه وزن اجازه انتشار داد، که هر دو در روزنامه نگاری پس از انقلاب ایران نوآور بودند و هر دو از نخستین نشریاتی بودند که در جدالی بلند مدت میان قوه قضائیه و مطبوعات گرفتار شدند.[۲۱]

چون رادیو و تلویزیون در سلطه محافظه کاران بود، روزنامه ها و نشریات دیگر به رگ حیات جنبش اصلاح طلب تبدیل شدند، و در نتیجه ناشران و نویسندگان مطبوعات هدف حملات پیگیر جناح محافظه کار-بنیادگرا قرار گرفتند. آن جناح توانست به تدریج بسیاری از نشریات را از میان بردارد و میزان انتقاد را در نشریات باقی مانده محدود کند. روزنامه زن، که ناشر آن فائزه هاشمی، دختر رئیس جمهور پیشین، رفسنجانی، بود، پس از اندک مدتی توقیف شد. ناشر  جامعهحمیدرضا جلایی پور بود و سردبیری آن را ماشاءالله شمس الواعظین بر عهده داشت. شمس الواعظین پس از توقیفجامعه سردبیری چند روزنامه اصلاح طلب دیگر را بر عهده گرفت و سرانجام به علت انتشار مقاله هائی در مخالفت با مجازات اعدام در یکی از آن روزنامه ها، به نام نشاط، محاکمه شد و به زندان افتاد.

    این همه بخشی از فرایند طولانی ظهور و حذف نشریات بود که می توان آن را “نبرد مطبوعات” نامید. جناح محافظه کار-بنیادگرا تا حد زیادی در این نبرد پیروز شد، اما حتی در دوران ریاست جمهوری ضد اصلاح احمدی نژاد وضعیت به شرایط گذشته، یعنی شرایط پیش از خاتمی، برنگشت: دورانی که در آن ممکن بود عده ای مهاجم کتابفروشی را چنان کتک بزنند که بیهوش شود، یا کتابفروشی او را به آتش بکشند، زیرا کتاب مجازی را می فروخته که مورد پسند آنان نبوده؛ یا دورانی که به کار بردن واژه بوسه در کتاب ممنوع بود.[۲۲]

   سیاست آزاد سازی خاتمی با مقاومت فزاینده مخالفان او روبرو شد، و هنگامی که خاتمی به چهارمین سال ریاست جمهوری خود رسید هم خود او و هم جنبش اصلاح طلب لطمه بزرگی خورده بودند. اما دوره دوم ریاست جمهوری او (۴-۱۳۸۰) شاهد درگیری های داخلی اصلاح طلبان و توهم زدائی در میان آنان بود.


مخالفان سنت گرا

 اصلاح طلبان و حامیان آنان در آغاز نسبت به چشم انداز اصلاح در ایران بسیار خوش بین بودند، اما سیر وقایع نشان داد که امیدواری شان اغراق آمیز بوده است. اصلاح طلبان، با کمک رفسنجانی که از تقلب در انتخابات جلوگیری کرد، به اکثریت عظیم آراء دست یافته بودند. انجمن اسلامی دانشجویان، “دفتر تکیم وحدت”، که فعالان زیادی در آن عضویت داشتند، از اصلاح طلبان حمایت کرد. علاوه بر سازمان های سیاسی، نظریه پردازان سیاسی اسلامی و “روشنفکران دینی” سرشناسی مانند سعید حجاریان، عباس عبدی، اکبر گنجی، حسن یوسفی اشکوری، عبدالکریم سروش، محسن کدیور و دیگران خواستار اصلاح سیاسی و دینی بودند. رفسنجانی و کارگزاران سازندگی – که یکی از آنان، عطاء الله مهاجرانی، وزیر لیبرال فرهنگ و ارشاد اسلامی بود- از اصلاح طلبان پشتیبانی می کردند، اگرچه هنگامی که جنبش اصلاح طلب رادیکال تر شد، رفسنجانی را بر خلاف منافع خود رنجاند.

   جنبش دیگری که به حمایت انتقادی از اصلاح طلبان پرداخت متشکل از گروه ها و افراد گوناگونی بود که ملی-مذهبی نام گرفتند، اما شاید مذهبی-دمکرات یا مذهبی-مصدقی توصیف بهتری برای آنان باشد. مهم ترین سازمان در این چنبش نهضت آزادی بود که پس از درگذشت بازرگان رهبری آن را ابراهیم یزدی، از اعضاء قدیمی حزب و وزیر خارجه دولت موقت بازرگان، بر عهده گرفته بود (به فصل ۱۳ نگاه کنید). یکی دیگر از چهره های سرشناس ملی-مذهبی عزت الله سحابی، از وزیران دولت موقت بازرگان، بود که هم پیش و هم پس از انقلاب سال ها زندانی بود. سحابی ناشر و سردبیر دو-هفته نامه با نفوذی به نام ایران فردا بود که عنوان “نه بزرگ!” بر روی جلد نخستین شماره آن پس از انتخاب خاتمی نقش بست. جنبش ملی مذهبی به سبب سابقه طولانی، تعهد مذهبی و تعهد به دمکراسی پارلمانی، و پیوند با میراث مصدق از نظر کیفی جنبش مهمی بود. در همین حال، این جنبش توجه عده زیادی را، به ویژه در میان جوانانی که به خاطره مصدق علاقمند شده بودند، به خود جلب کرد. محبوبیت جنبش ملی مذهبی نه تنها مایه ناخرسندی بنیادگرایان بود که از مدتها پیش ملی مذهبی ها را “لیبرال” و عقائد دینی آنان را “اسلام آمریکائی” نامیده بودند، بلکه خشم تشکل های محافظه کار را نیز برانگیخت. در نتیجه ملی مذهبی ها هدف حملات قوه قضائیه قرار گرفتند؛ بسیاری از آنان مدت های طولانی در زندان به سر بردند؛ و سرانجام نشریات آنان ممنوع شد. آزار ملی مذهبی ها به ویژه در فاصله انتخابات مجلس در سال ۱۳۷۸ و انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۰ (دوره دوم خاتمی) شدت گرفت، تا جائی که سرانجام عملا امکان تاثیرگذاری قابل ملاحظه در عرصه سیاست جاری کشور را از دست دادند.

   جنبش اصلاح طلب پس از انتخاب خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۶ از حمایت گسترده ای برخوردار بود. اما اصلاح طلبان مخالفان خود و نیروی اجتماعی، سیاسی و نظامی را که می بایست بسیج کنند دست کم گرفتند. محافظه کاران علی رغم ناکامی در انتخابات، شکست نخورده بودند. اکثریت مجلس (تا سال ۱۳۷۹)، شورای نگهبان، مجلس تشخیص مصلحت، مجلس خبرگان رهبری، و قوه قضائیه را در اختیار داشتند؛ بخش خصوصی اقتصاد عمدتا در دست آنان بود؛ بر بنیادها، سپاه پاسداران، و ارتش مسلط بودند؛ رادیو و تلویزیون زیر نظر رهبر بود، که در آن زمان خط میانه را دنبال می کرد، اما اساسا بیشتر به جناح محافظه کار متمایل بود.

   اصلاح طلبان همچنین با خصومت بنیادگرایان رادیکال روبرو بودند. بنیادگرایان اگرچه پایگاه اجتماعی بزرگی نداشتند، بر روزنامه های بزرگی مانند کیهان مسلط بودند و می توانستند به سادگی گروه های خیابانی را بسیج کنند که خود را انصار حزب الله می نامیدند، اما دانشجویان و اصلاح طلبان آنان را “لباس شخصی” و “گروه فشار” توصیف می کردند. این گروه ها، از جمله، به گردهمائی های دانشجویان و طرفداران خاتمی که با اجازه دولت تشکیل می شد حمله می کردند. در یک مورد، این افراد پس از نماز جمعه دانشگاه تهران به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت خاتمی، عطاءالله مهاجرانی، و وزیر کشور او، عبدالله نوری، که “لیبرال” توصیف شده بودند حمله کردند. منتقدان، جامعه ایران را به جای “جامعه مدنی”، “جامعه زدنی” خواندند. اندکی بعد، نوری به اتهام اهانت به اسلام سه سال زندانی شد.[۲۳] بعدها، گروه های گوناگونی از خاتمی انتقاد کردند که چرا وعده های انتخاباتی خود را کاملا اجرا نکرده است (اگرچه در انتخاب مجدد او در سال ۱۳۸۰، تجربه باعث شده بود که وعده ها محدود تر شوند)، اما بعید است خاتمی می توانست با وجود مخالفت فعال دشمنانش، بدون برخوردی خشونت آمیز با آنان، که او نه خواستار آن بود و نه در صورت ورود به آن پیروز می شد، چیز بیشتری به دست بیاورد.


مبارزه برای دمکراسی

 علاوه بر “جامعه مدنی”، “عرصه عمومی”، و تعابیر دیگر، بحث داغی هم بر سر “دمکراسی” در ایران برپا شده بود. آیا اسلام با دمکراسی سازگار است، و اگر هست آیا باید جمهوری اسلامی از مسیر اصلاح بگذرد و دمکراتیک شود؟ چنانکه اشاره شد، روشنفکران دینی این بحث را در زمان رفسنجانی آغاز کرده بودند ،اما دمکراسی در دوران خاتمی به موضوعی مرکزی تبدیل شد. نویسندگانی کمتر رادیکال استدلال می کردند که دمکراسی حتی در چهارچوب قانون اساسی فعلی ممکن است؛ دیگران معقتد بودند دمکراسی بدون تغییر قابل ملاحظه قانون اساسی ممکن نخواهد بود. هم بنیادگرایان سکولار و هم بنیادگرایان مذهبی استدلال می کردند که اسلام و دمکراسی ناسازگارند. گروه اول می گفتند پیش فرض دمکراسی لیبرالیزم و سکولاریسم است، و در نتیجه دمکراسی در چهارچوب اسلامی ممکن نخواهد بود؛ گروه دوم می گفتند حکومت اسلامی عرصه خدا و نمایندگان اوست، بنابراین مردم در آن نقشی نخواهند داشت. در این بحث، به ناچار موضوع حساس ولایت فقیه نیز به میان آمد، زیرا هم در قانون اساسی اهمیتی اساسی داشت، و هم با موقعیت ولی فقیه موجود، آیت الله خامنه ای، مرتبط بود. برخی از مراجع، مانند آیت الله منتظری، استدلال می کردند که مفهوم ولایت نادرست به کار گرفته شده و اگر درست تفسیر شود با دولت دمکراتیک هماهنگ خواهد بود.[۲۴]

   در میان این اظهارات و فعالیت ها، حمله شخصی منتظری بر رهبر جمهوری اسلامی به چندین سال حبس خانگی او در قم منجر شد. دیگران ولایت را کاملا رد کردند. آیت الله حائری یزدی فقید، فیلسوف اسلامی و فرزند بنیانگذار بسیار محترم حوزه قم، در کتابی که در ایران ممنوع شد، استدلال کرد که حکومت در اسلام بر اساس نمایندگی یا وکالتاست، نه ولایت.[۲۵] محسن کدیور، پژوهشگر روحانی برجسته ای که بعدا زندانی شد، استدلال کرد که از ده سنت پیامبر و ائمه شیعه که برای توجیه ولایت نقل شده اند، هشت سنت معتبر نیستند و دو سنت دیگر ولایت را ثابت نمی کنند.[۲۶]

   اما موضوع دمکراسی و این پرسش که آیا دمکراسی با اسلام و تشیع همساز هست یا نیست –که به “پارادوکس اسلام و دمکراسی” معروف شد – در کانون بحث باقی ماند. عبدالکریم سروش همراه با دیگر فیلسوفان اصلاح طلب دینی با به کار گرفتن علم تفسیر جدید استدلال کرد که قرائت های سنتی قرآن و حدیث الزاما تنها تعبیر های ممکن و قابل قبول متون نیستند. سروش پس از رد هرگونه مفهوم ایدئولوژیک اسلامی،[۲۷] استدلال کرد که قرائت درست منابع اصلی نشان می دهد که دمکراسی می تواند در جامعه اسلامی وجود داشته باشد.[۲۸] سروش همچنین اعلام کرد که “شریعت مترداف با کلیت دین نیست؛ بحث در باره استدلال دینی دمکراتیک نیز یک بحث صرفا فقهی نیست”[۲۹]:

هنگامی که موضع … خرد روشن شده باشد؛ هنگامی که پیشرفت های نظری، عملی، و تاریخی بشریت برای درک و پذیرش دین به کار گرفته شوند؛ هنگامی که عوامل فرادینی درعرصه دین منعکس شوند؛ هنگامی که دین با خرد سنجیده شد؛ آنگاه راه به سوی تکثر معرفت شناسی – که کانون عمل دمکراتیک است – گشوده خواهد شد.[۳۰]

حسن یوسفی اشکوری، روحانی لیبرالی که بعدها، پس از شرکت در کنفرانس برلن، خلع لباس شد و چند سال در زندان به سر برد، از کسانی بود که در بحث “پارادوکس اسلام و دمکراسی” شرکت پیگیری داشتند. به عقیده اشکوری سه نظریه، و هریک با هوادارانی، در جهان اسلام وجود دارد. گروهی به “دولت دینی به سبک خلافت” معتقدند و “دمکراسی را بی بندوباری می دانند”؛ گروهی دیگر به “دمکراسی لیبرال به سبک غربی” معتقدند:

اما مدافعان سومین نظریه معتقدند که میان دین و دمکراسی تناقضی وجود ندارد که ما را  وادار کند برای داشتن یکی، دیگری را کنار بگذاریم: [این گروه می گویند] دولت اسلامی نمی تواند دمکراتیک نباشد … من از نظریه “دولت اسلامی دمکراتیک” دفاع می کنم، اما معتقدم که اساسا در جهان امروز، بدون دنبال کردن یک نظام دمکراتیک، حکومت اسلامی نه ممکن است و نه مطلوب.[۳۱]

آنچه خاتمی علنا تبلیغ می کرد، نظریه سوم بود که در فارسی مردم سالاری دینی نام گرفت. خاتمی ادعا نمی کرد که رژیم موجود کاملا با آن توصیف منطبق است، اما با تکرار این که “دمکراسی برنامه نیست، بلکه فرایند است”، ادعا می کرد که چنان پدیده ای هم ممکن است و هم مطلوب. همین رویکرد خاتمی بود که مخالفان سنتی، به ویژه مخالفان افراطی، او را بیش از هر چیز نگران می کرد.


“قتل های زنجیره ای”

در روز اول آذر ۱۳۷۷، مردم ایران حیرت زده از منابع رسمی شنیدند که داریوش فروهر، رهبر باسابقه حزب ایران و وزیر کار کابینه بازرگان که بعدا به منتقدی فعال تبدیل شده بود، و همسرش، پروانه اسکندری، که او نیز از منتقدان فعال بود، به شکل فجیعی در خانه خود در تهران کشته شده اند. به مدت چند روز، شایعات گوناگونی رایج شد که عمدتا قتل فروهرها را به محافل خارجی نسبت می داد؛ نه تنها از اسرائیل، که از ترکیه هم سخن به میان آمد. بیست روز بعد، جسد دو نویسنده منتقد،  محمد مختاری و محمد جعفر پوینده، که کوفته و خفه شده بودند، یافته و شناسائی شد. این قتل ها به سرعت به “قتل های زنجیره ای” معروف شدند. موجی از ترس تهران را فرا گرفت و همه جا شایع شد که نام بسیاری از روشنفکران و اصلاح طلبان در فهرست قربانیان مورد نظر قاتلان ثبت شده است. ماهنامه اصلاح طلبپیام امروز جوی را که به دنبال قتل های پی در پی به وجود آمده بود چنین توصیف کرد:

فاجعه قتل ها، که در آن داریوش و پروانه فروهر از گروه های سیاسی و مختاری و پوینده از گروه های روشنفکری قصابی و شدند، به غیر از آن که جامعه ایرانی به ویژه طیف نویسندگان و روشنفکران را مشوش ساخت، شایعاتی نیز در پی داشت. از جمله آن که … سخن از لیست یا لیست هائی به میان آمد که در آن ها نام افرادی که باید به قتل می رسیدند آمده بود. وجود چنین لیست سیاهی تتمه آرامش جامعه روشنفکری را بر باد داد. بسیاری تدابیر احتیاطی در پیش گرفتند … دیگر کسی به تلفن اعتماد نداشت، چرا که حدس زده می شد تمام قتل ها با شناسائی قبلی و اطلاع از قرار و مدارها رخ داده است… گذشت زمان، ترس و بیم ها را نیز کاهش داد و حوادث سیاسی شتابان در ایران، کم و بیش حادثه قتل ها را کهنه کرد … اما حادثه قتل ها … چندان بی سابقه، تکان دهنده و نفرت آور بود که آثار آن تا هنوز در جامعه وجود دارد.[۳۲]

اعتقاد عموم بر این بود که هدف قتل ها تنها این نبوده که روزنامه نگاران و فعالان اصلاح طلب و جامعه روشنفکری به سکوت و بی عملی واداشته شوند، بلکه قتل ها بخشی از توطئه ای برای وادار کردن خاتمی به استعفا بوده اند. پخش فهرستی غیر رسمی از قربانیان مورد نظر عده ای را به یاد ربوده شدن و قتل رئیس شهربانی در زمان مصدق، سرتیپ افشارطوس، انداخت، زیرا در آن زمان مسئولان دولت گفتند فهرستی برای قتل افراد و ناچار کردن مصدق به استعفا تهیه شده بوده (به فصل ۱۱ نگاه کنید). شایعات در هر جهت پخش می شد و چند هفته ای نفس در سینه ها حبس شده بود.

   ظرف چند سال پیش از آن که خاتمی به ریاست جمهوری برسد، چند نفر در شرایطی مشکوک در گذشتند، که بیشتر آنان از نویسندگان و روشنفکران بودند، و شاید مهم ترین آنان احمد تفضلی، از استادان سرشناس زبانشناسی در دانشگاه تهران، بود. کوشش ناموفقی نیز صورت گرفته بود تا اتوبوسی حامل بیست و یک نفر از روشنفکران به دره ای سقوط کند. در همه موارد، گمان می رفت اعضای سازمان های اطلاعاتی در ارتکاب این اعمال دست داشته اند.

  در ۱۵ دی ۱۳۷۷، کم تر از یک ماه پس از آخرین قتل، وزارت اطلاعات اعلام کرد که تشکل جنایتکاران را کشف کرده و همه  آنان از کارکنان همان وزارت بوده اند. این گفته وزارت اطلاعات اگرچه تکان دهنده بود، اما به سرعت آرامش را در جامعه برقرار کرد، زیرا نشان داد که قتل ها تکرار نخواهند شد، و اعلام کشف شبکه با تائید مسئولان، و حتما با تائید رهبر جمهوری اسلامی، انجام شده است. سعید امامی، با نام اصلی اسلامی، که یکی از کارکنان ارشد وزارت اطلاعات و زمانی معاون وزیر در امور امنیتی بود،[۳۳] همراه با تعدادی از مسئولان وزارت دستگیر و به ارتکاب قتل ها متهم شدند. اعتقاد بر این است که سعید حجاریان، یکی از نظریه پردازان و روزنامه نگاران برجسته اصلاح طلب، در شناسائی متهمان نقشی اساسی داشته است. حجاریان خود در اسفند ۱۳۷۸، چند روز پس از انتخابات مجلس ششم، هدف سوء قصدی قرار گرفت که او را فلج کرد: ظاهرا حمله به حجاریان برای انتقام از افشاء متهمان “قتل های زنجیره ای”، و نقش او در پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات مجلس همان سال صورت گرفت. بعدا اعلام شد که متهم اصلی، سعید امامی، در زندان خودکشی کرده است. سایر متهمان در آخرین مرحله دادرسی به زندان هائی تا مدت ده سال محکوم شدند. خانواده های قربانیان در دادرسی شرکت نکردند، زیرا معقتد بودند که متهمان ابزار دست دیگران بوده اند، و باید روشن می شد که چه کسانی دستور قتل ها را صادر کرده اند. خانواده های قربانیان به طور مشخص معتقد بودند که عاملان قتل ها حتما باید برای توجیه کشتن قربانیان از برخی مجتهدها یا مراجع تقلید فتوا گرفته باشند.

   یکی دیگر از شخصیت هائی که گمان می رفت هدف انتقام محافظه کاران رادیکال قرار گرفته باشد، شهردار تهران، غلامحسین کرباسچی، بود. کرباسچی، مدیری توانا و کارا بود که نخست شهردار اصفهان شده و سپس رفسنجانی او را به شهرداری تهران منصوب کرده بود. کرباسچی در شهرداری تهران روزنامه همشهری را تاسیس کرد که نخستین روزنامه ایران با صفحات رنگی بود و با مطالب متنوع به پرتیراژ ترین روزنامه آن زمان تبدیل شد. سیاست های غیر متعارف کرباسچی در گسترش و بازسازی تهران او را به شخصیتی بحث انگیز تبدیل کرد. این سیاست ها به گسترش سریع شهر و افزایش مسکن، بزرگراه های شهری و فضای سبز کمک کردند، اما بر تراکم، آلودگی و گسترش برج سازی نیز افزودند. آنچه کرباسچی را به دادگاه و زندان کشاند نه این سیاست ها، بلکه اتهام سوء استفاده از اموال عمومی بود، در حالی که مردم، که پس از دستگیری کرباسچی بیش از پیش هوادار او شده بودند، قویا معتقد بودند که جرم اصلی او پشتیبانی از خاتمی و کمک به پیروزی قاطع او در انتخابات ریاست جمهوری بوده است.

   به تدریج قوه قضائیه انجام کارهائی چون کنترل مطبوعات، به ویژه روزنامه ها، و مجازات جرائم سیاسی را بر عهده گرفت که پیش از آن از مسئولیت های وزارت اطلاعات و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. قوه قضائیه نشریات را به صورت موقت یا دائمی توقیف می کرد؛ ناشران و سایر کارکنان مطبوعات را محاکمه و غالبا جریمه و یا زندانی می کرد؛ و غالبا با وزارت ارشاد درگیر می شد که قوه قضائیه را به دخالت در حوزه کار خود متهم می کرد، یا به دفاع از متهمان دادگاه مطبوعات بر می خاست. جدال میان قوه قضائیه و قوه مجریه بعدا قوا مقننه را نیز در بر گرفت. در عمل، قوه قضائیه به ابزار اصلی محافظه کاران برای محدود کردن جنبش اصلاح طلبی تبدیل شد. به مرور زمان، و پس از پیروزی قاطع اصلاح طلبان در انتخابات مجلس ششم در سال ۱۳۷۸، قوه قضائیه حتی نمایندگان مجلس را نیز با اتهام های سیاسی محاکمه، و در برخی موارد مدتی کوتاه بازداشت می کرد.


شورش های دانشجوئی و “انسداد”

توقیف روزنامه جدی و بانفوذ سلام، قدیمی ترین و مهم ترین روزنامه اصلاح طلبان، که ناشر آن حجت الاسلام موسوی خوئینی ها و سردبیر آن عباس عبدی بود، و احضار خوئینی ها به دادگاه ویژه روحانیت، دومین بحران داخلی جدی در نخستین دور ریاست جمهوری خاتمی را به دنبال آورد. این بحران بعدها به فاجعه ۱۸ تیر معروف شد. در ۱۸ تیر ۱۳۷۸، دانشجویان دانشگاه تهران، که در آن زمان عمدتا از دولت خاتمی حمایت می کردند، در اعتراض به توقیف روزنامه سلامدست به تظاهرت زدند، بدون آن که از وزارت کشور اجازه گرفته باشند.  همان شب واحدی از پلیس ضد شورش به خوابگاه حمله کرد و گروهی “لباس شخصی” نیز در حالی که شعار می دادند به دانشجویانی که در خوابگاه استراحت می کردند حمله کردند. حمله پلیس، دولت و مسئولان دانشگاه را تکان داد و آنان عمل پلیس را محکوم کردند. پلیس انکار کرد که دستور حمله داده شده باشد؛ و حتی رهبر جمهوری اسلامی نیز از آن حادثه اظهار تاسف کرد. اما ماجرا در اینجا به پایان نرسید. دانشجویان روز بعد تظاهرات خشمگینی برگزار کردند که به سرعت گسترش یافت و به شورشی تبدیل شد که در آن جوانان بیکار نیز شرکت کردند، به ساختمان ها و خودروها صدمه زدند. بازگشت آرامش به تهران و شهرهای دیگری که ناآرامی به آن ها رسیده بود چهار روز طول کشید.[۳۴]

   اصلاح طلبان چشم انتظار انتخابات مجلس ششم در بهمن ۱۳۶۸ بودند. برخی از سخنگویان اطلاح طلبان، مانند حجاریان، تقریبا علنا می گفتند که پس از پیروزی در انتخابات مجلس تمام برنامه اصلاحات خود را، با هدف مرکزی تاسیس دولتی دمکراتیک، اجرا خواهند کرد. سیر حوادث یک بار دیگر خوش بینی بیش از حد اصلاح طلبان را به نمایش گذاشت. آنان با اکثریت عظیمی در انتخابات پیروز شدند، اما قدرت شورای نگهبان و، در نهایت، قدرت رهبر، در رد کردن مصوبه های مجلس را ندیده گرفته بودند. نخستین آزمایش بسیار زود پیش روی اصلاح طلبان قرار گرفت. اکثریت محافظه کار مجلس پنجم در آخرین روزهای کار خود قانون مطبوعات را ترمیم کرده و محدویت های تازه را بر آن افزوده بود. اکثریت اصلاح طلب مجلس ششم در نخستین روزهای کار خود طرحی برای ترمیم مجدد قانون مطبوعات و حذف بسیاری از محدودیت های آن مطرح کرد. اما پیش از آن که بحث درباره طرح به جائی برسد، رئیس اصلاح طلب مجلس حجت الاسلام مهدی کروبی دستوری شخصی از آیت الله خامنه ای را به مجلس عرضه کرد که ادامه بحث را ممنوع اعلام کرده بود. این دستور حکم حکومتی خوانده شد و نه فتوا، زیرا فتوا  تنها برای پیروان مرجع تقلید الزام آور است، در حالی که تمام جامعه باید از حکم اطاعت کند.[۳۵]

   از آن زمان به بعد، اکثریت محافظه کار شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت تقریبا همه لایحه های دولت یا طرح های مجلس را که با هدف اصلاح از تصویب مجلس گذشته بود با شرع و یا قانون اساسی مغایر خواند و رد کرد.از سوی دیگر، قوه قضائیه همچنان با استفاده از ابزارهای گوناگون، از  جمله بازداشت و حبس که حتی نمایندگان مجلس هم از آن مصون نبودند، فعالیت های اطلاح طلبان را محدود می کرد. در همین حال، فعالیت اطلاح طلبان برای جلوگیری از انتخاب رفسنجانی به عنوان نماینده تهران به جدائی او از جنبش اطلاح طلب و محدود شدن پایگاه اجتماعی جنبش انجامیده بود، اگرچه کارگزاران سازندگی به حمایت از دولت خاتمی ادامه دادند.

   با گذشت زمان، موانعی که شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت و قوه قضائیه در راه مجلس ایجاد می کردند به “انسداد” معروف شد. در عمل، این وضعیت نشان می داد که قوه مجریه و قوه مقننه – دو قوه منتخب – نمی توانند سیاست های مورد مخالفت شدید محافظه کاران را به اجرا بگذارد. اما خاتمی با وجود این ناکامی، و با وجود آن که خود او می گفت هر نه روز با یک بحران روبرو می شود، همچنان بخش بزرگی از محبوبیت خود را حفظ کرد.[۳۶]

   یکی از بزرگ ترین بحران ها به دنبال “کنفرانس برلن” در فروردین ۱۳۶۹ به وجود آمد، که توسط موسسه آلمانی هاینریش بول برای بررسی ایران پس از انتخابات مجلس ششم و کمک به گفتگوی بیشتر میان دو کشور برگزار شد. شرکت کنندگان کنفرانس که از ایران دعوت شده بودند اصلاح طلبان رادیکال و یا فعالان حقوق بشر بودند. گروهی از پناهندگان سیاسی ایرانی در آلمان که سخنرانان کنفرانس را دستیار رژیم می دانستند به شدت در کنفرانس اخلال کردند. از جمله، زنی نیمه برهنه در اعتراض به حجاب در سالن کنفرانس رقصید و مردی برهنه شد تا، به تعبیر خود او، جای شکنجه بر بدنش را نشان بدهد. جناح ها و نیروهای مخالف اصلاح طلبان در ایران، حتی پیش از پایان آن و بازگشت سخنرانان به ایران،  به شدت نسبت به کنفرانس اعتراض کردند. به ویژه، یک گزارش تلویزیون ایران چنان تنظیم شده بود که برخلاف واقع  سخنرانان را در حال تائید ضمنی اخلالگران نشان می داد. محافظه کاران و بنیادگرایاد رادیکال سخنرانان کنفرانس را به خیانت متهم کردند. دو تن از سخنرانان به ایران بازنگشتند، اما بقیه در دادگاه انقلاب محاکمه شدند. سرانجام همه متهمان تبرئه شدند، اما برخی از آنان، از جمله دو تن از چهار سخنران زن – وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر، مهرانگیز کار، و ناشر مدافع حقوق زند، شهلا لاهیجی – مدتی زندانی شدند. سه تن از سخنرانان، اکبر گنجی، حسن یوسفی اشکوری، و عزت الله سحابی، به اتهام های دیگر محکوم به زندان شدند. گنجی که در زندان هم به مخالفت با رژیم ادامه داد مجمعا شش سال زندانی بود.[۳۷]


“لوایح دوقلوی” خاتمی

 با وجود این رویدادها، خاتمی محبوبیت خود را حفظ کرد، به ویژه از آن رو که روشن بود این اقدامات ضدآزادی کار مخالفان اوست. معدودی از وعده های خاتمی محقق شده بود، اما مخالفان قدرتمند او از اجرای بقیه آن ها جلوگیری کرده بودند. مهم ترین دستاورد های داخلی او عبارت بودند از: جامعه ای نسبتا باز تر، مطبوعاتی آزادتر از همیشه، ظهور تعدادی سازمان های غیر دولتی، پیشرفت فرهنگی، و حقوق اجتماعی (اما نه قضائی) و فرصت های بیشتر برای زنان. یکی از مهم ترین دستاوردهای او در زمینه دمکراسی محلی قانونی بود که برای اولین بار در تاریخ ایران به مردم ایران اجازه می داد شورای شهر و شهرداران خود را انتخاب کنند. در این میان بسیاری از اصلاح طلبان خود را در جبهه مشارکت ملی ایران اسلامی متشکل کرده بودند که ائتلافی به به رهبری محمد رضا خاتمی، یکی از برادران رئیس جمهور بود.

   خاتمی در انتخابات ۱۳۸۰ برای دومین بار، و با اکثریتی بزرگتر از دور اول، به ریاست جمهوری انتخاب شد. اگرچه خاتمی در مجلس هم اکثریت بزرگی داشت، محافظه کاران کوشیدند از انجام هر اقدام اجرائی یا قانون مصوب مجلس که با آن مخالفت جدی داشت جلوگیری کنند، و قوه قضائیه عملا بسیاری از کارهائی را انجام می داد که پیش از انتخاب خاتمی وزارت اطلاعات برای سد کردن راه منتقدان و اصلاح طلبان انجام می داد. یکی از بحران های دیگری که دولت خاتمی با آن روبرو شد و میزان قابل ملاحظه ای ناآرامی، به ویژه در میان دانشجویان، به دنبال آورد، محاکمه استاد دانشگاه و روشنفکر اصلاح طلب، سید هاشم آغاجری، در سال ۱۳۸۱ بود. آغاجری در آغاز به اعدام محکوم شد، اما پس از آن که رهبر جمهوری اسلامی اعلام کرد که او جرمی مستجب اعدام مرتکب نشده بوده، دادگاه تجدید نظر حکم را به زندان تبدیل کرد.[۳۸]

   ماجرای دیگری که سروصدا برپا کرد بازداشت و محاکمه سه فعال اصلاح طلب و پژوهشگر اجتماعی در سال ۱۳۸۱ بود: عباس عبدی، سردبیر پیشین روزنامه ممنوع شده سلام؛ جامع شناس اصلاح طلب، حسین قاضیان؛ و کارشناس نظرسنجی، بهروز گرانپایه. این سه به جرائم بزرگی از جمله جعل نظرسنجی و فروش اطلاعات محرمانه به آمریکا متهم شدند. در واقع، به دنبال بحث شدید در این باره که آیا ایران باید با آمریکا گفتگو کند یا خیر، این سه تن در باره مسائل مختلف داخلی و خارجی در ایران نظرسنجی انجام داده و از جمله به این نتیجه رسیده بودند که ۷۵ درصد پاسخ دهندگان مایلند ایران با ایالات متحده مذاکره کند. پس از آن که هر سه مطابق معمول به جرائمی علیه امنیت کشور، از جمله جاسوسی، متهم شده و روزنامه های بنیادگرا آنان را محاکمه کرده بودند، سرانجام دیوان عالی کشور اتهام جاسوسی را باطل اعلام کرد و عبدی و قاضیان به زندان محکوم شدند.[۳۹]

   این همه بخشی از کوشش قوه قضائیه برای محدود کردن فعالیت منتقدان و اصلاح طلبان بود، که در آخرین مرحله مهم آن خبرنگار عکاس ایرانی-کانادائی، زهرا کاظمی، در زندان در تیر ماه ۱۳۸۲ درگذشت. زهرا کاظمی به علت عکس انداختن از تجمع خانواده دانشجویان زندانی بیرون زندان اوین دستگیر شد و در داخل زندان به علت وارد شدن ضربه به سرش درگذشت. خاتمی از چهارتن از وزیران خود خواست که درباره موضوع تحقیق کنند. وزارت اطلاعات دخالت در ماجرا را قاطعانه رد کرد، و تلویحا اما به روشنی گفت که مسئولیت با قوه قضائیه بوده است. بعدا یکی از ماموران وزارت اطلاعات به اتهام قتل زهرا کاظمی محاکمه و تبرئه شد. در آذر ۱۳۸۶، دادگاه تجدید نظر ضمن ابرام حکم تبرئه، پرونده را برای بررسی مجدد باز کرد. در این میان ریاست جمهوری خاتمی خاتمه یافته و محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری رسیده بود. تحقیقات به پایان رسید، با این توضیح رسمی که مرگ زهرا کاظمی ، همانگونه که قوه قضائیه اندکی پس از درگذشت او گفته بود، نتیجه حادثه بوده است.[۴۰]

   در همین حال، انسداد قوه مجریه و مقننه به وسیله شورای نگهبان مانند دوره نخست ریاست جمهوری خاتمی ادامه داشت. سرانجام، خاتمی برای روبرو شدن با چالش پایان ناپذیر انسداد تصمیم به مقابله مستقیم گرفت. خاتمی با امید افزایش قدرت رئیس جمهور و مجلس در برابر شورای نگهبان و قوه قضائیه در شهریور ۱۳۸۱ “لوایح دوقلو”ی خود را به مجلس برد. بنا بر این لوایح رئیس جمهور می توانست تخلف از قانون اساسی را مشخص کند و مسببان آن را به دادگاه های بالاتر ببرد. این لوایح همچنین اختیار رد قوانین و حق سلب صلاحیت نامزدهای مجلس و ریاست جمهوری را ازشورای نگهبان می گرفتند.

   دو لایحه در محافل اصلاح طلب شور و شوق زیادی ایجاد کردند، اگرچه عده ای معتقد بودند این اقدامات به اندازه کافی رادیکال نیستند. ممکن است این دو لایحه چندان رادیکال نبودند، اما اگر به اجرا گذاشته می شدند ساختار قدرت را به شکل رادیکال به نفع جنبش اصلاحات تغییر می دادند. علی رغم کوشش اقلیت محافظه کار برای تعلل که متمم های زیادی را به رای گذاشت، هر دو لایحه  از تصویب مجلس اصلاح طلب گذشتند. اما لوایح دوقلو باید پس از تصویب مجلس به تائید شورای نگهبان می رسیدند. و شورا چنانکه انتظار می رفت – پس از به کار بردن تاکتیک هائی برای تاخیر – از تائید لوایحی که برای محدود کردن قدرت خود آن تنظیم شده بودند خودداری کرد.[۴۱] در زمان بحث در باره این دو لایحه، رئیس مرکز پژوهش شورای نگهبان، غلامحسین الهام، که بعدا به رفیق گرمابه و گلستان رئیس جمهور احمدی نژاد تبدیل شد، گفت: “این لایحه مورد حمایت عناصر ضدانقلاب است و اگر تائید بشود همه کفار، مارکسیست های سابق، و غیر ایرانی هائی که ملیت ایرانی گرفته اند می توانند به مجلس وارد شوند”.[۴۲] نمایندگان اصلاح طلب که می ترسیدند شورای نگهبان لوایح مصوب مجلس را تائید نکند تهدید کرده بودند که رفراندوم برگزار خواهند کرد. روشن نبود که موضوع این رفراندوم چه خواهد بود و چه کسی آن را در سراسر کشور برگزار خواهد کرد. شاید به همین دلیل این فکر کنار گذاشته شد.

   به این ترتیب خاتمی در حالی که هنوز یک سال و نیم از دوره ریاست جمهوری اش باقی مانده بود به پایان راه رسیده بود و می دانست که دیگر نخواهد توانست برای اصلاح چهارچوب سیاسی کاری از پیش ببرد. اما اعتبار او، که در میان طرفداران سرخورده اش صدمه دیده بود، بیش از پیش کاهش یافت. در میان اصلاح طلبان آرمان گرا عبارت “عبور از خاتمی” رایج شده بود.[۴۳] همه مسئولیت ها را به گردن خاتمی انداختند، اما او همچنان خود را سر بلند نگاه داشت. نتیجه رد لوایح دوقلو در دی ماه ۱۳۸۲ آشکار شد. شورای نگهبان در رسیدگی به صلاحیت نامزدهای انتخابات مجلس هفتم که قرار بود در بهمن ماه برگزار شود، در حدود ۲,۵۰۰ نفر از آنان (نزدیک به نیمی از کل نامزدان) را رد کرد. اما بزرگترین ضربه ای که به خاتمی و اصلاح طلبان وارد شد رد صلاحیت هشتاد نماینده موجود در مجلس ششم بود که اکثر آنان اعضاء و رهبران جبهه مشارکت بودند. نمایندگان در آغاز تهدید کردند که دسته جمعی استعفا خواهند داد، و سپس در ساختمان مجلس متحصن شدند، شاید به این امید که مردم از آنان پشتیبانی کنند، اما چنین نشد. حتی دانشجویان نیز حرکت نکردند.[۴۴] روحیه کسانی را که به اصلاح طلبان رای داده بودند در بهترین حالت می توان با شعار “عبور از خاتمی”، و در بدترین حالت سرخوردگی کامل و کناره گیری از سیاست توصیف کرد. از تحصن در مجلس هیچ به دست نیامد و کوشش مشترک خاتمی و کروبی برای کسب حمایت رهبر جمهوری اسلامی نیز به نتیجه ای نرسید.

   بی علاقگی مردم، سال پیش در تحریم بی سر و صدا اما بسیار موثر انتخابات شورای شهر تهران نشان داده شده بود. انتخابات به پیروزی قاطع محافظه کاران انجامید و محمود احمدی نژاد که تا آن زمان شهرتی نداشت شهردار تهران شد. میزان شرکت در انتخابات مجلس هفتم در بهمن ۱۳۸۲ نسبتا پائین (در سطح کشور در حدود ۵۱ درصد، اما درتهران کم تر از ۳۰ در صد) بود. تا حدی به سبب کاهش میزان شرکت در انتخابات و تا حدی به این سبب که تعداد کمی از نامزدان اصلاح طلب بودند، محافظه کاران به پیروزی قاطعی دست پیدا کردند.


 سایر مسائل داخلی

 علاوه بر دانشجویان و جوانان، زنان نیز در جنبش اصلاح طلب، هم به عنوان فعال و هم به عنوان هوادار، نقش مهمی ایفا کرده بودند. دو زن روشنفکر سیاستمدار، الهه کولائی و فاطمه حقیقت جو، از نمایندگان فعال مجلس ششم بودند اما صلاحیت آنان برای شرکت در انتخابات مجلس هفتم رد شد. اما زنان دیگری نیز، بیرون چهارچوب رسمی سیاسی، هم در جنبش فمینیستی و هم در جنبش اصلاح طلبی نقش مهمی ایفا کردند. برخی از سرشناس ترین این چهره ها عبارت بودند از شهلا شرکت، ناشر و سردبیر ماهنامه زنان (که در سال ۱۳۸۶ توقیف شد)؛ شیرین عبادی، وکیل دادگستری و مدافع حقوق بشر، به ویژه در مورد حقوق زنان و کودکان؛ مهرانگیز کار، وکیل دادگستری و فعال و مدافع حقوق بشر؛ و شهلا لاهیجی، ناشر فمینیست. زنان دیگری مانند روزنامه نگار فمینیست، پروین اردلان، و نویسنده و مترجم فمینیست، نوشین احمدی خراسانی، بعدا نام آور شدند. عبادی[۴۵] و کار[۴۶] از نخستین کسانی بودند که خواستار برابری حقوقی زن و مرد شدند وزمینه فعالیت آنان حق ازدواج و طلاق، سن ازدواج، سرپرستی کودکان، حقوق کودکان، میراث، و مجازات قتل را در بر می گرفت که در آن ارزش جان زن نیم مرد به حساب می آمد. عبادی و کار فعالیت خود را با نوشتن مقاله و کتاب، گردهمائی، سخنرانی، دفاع در دادگاه ادامه دادند و گاه زندانی شدند، اگرچه در دوره خاتمی حبس آنان کوتاه مدت بود.

  در نبرد حقوقی پیشرفت زیادی به دست نیامد. در قوانین ازدواج بهبودی پیدا شد: مهریه با تورم مرتبط شد؛ حقوق زنان در زمینه طلاق قدری بهبود پیدا کرد، اگرچه فاصله زنان با مردان همچنان بسیار زیاد بود؛ سن بلوغ دختران برای ازدواج به حد قابل ملاحظه ای افزایش یافت؛ و بهبودهای مختصر دیگری نیز به دست آمد. اما هنوز، به ویژه برای رسیدن به برابری ارزش جان زن و مرد در محاکمات قتل، کار بسیار بود.

   در عرصه اجتماعی، زنان از اوائل دهه ۱۳۷۰ پیشرفت های زیادی به دست آورده بودند. تعداد بسیار بیشتری از دختران به مدرسه و دانشگاه می رفتند، و سرانجام تعداد دانشجویان دختر از پسر فزونی گرفت. همزمان با این پدیده و هم در نتیجه آن، تعداد زنان در رشته های پزشکی و حقوق، تدریس در مدارس و دانشگاه ها، خدمات دولتی، از جمله خدمات دیپلماتیک، هنر و فرهنگ، خدمات اجتماعی و شهرداری، و بخش خصوصی با سرعت افزایش یافت. تماس و دوستی میان پسران و دختران نیز به حد قابل ملاحظه ای گسترش پیدا کرد. زنان سنتی نیز مانند زنان متجدد در این پیشرفت ها شرکت داشتند، اما میزان شرکت آنان متفاوت بود. امتیازی که بیشتر زنان سنتی به دست آوردند که می توانستند بدون مردان خانواده در زندگی اجتماعی شرکت کنند. کاهش بی سابقه آهنگ رشد جمعیت از ۲/۳ درصد و سرانجام رسیدن آن به ۱/۱ درصد، که عمدتا نتیجه فعالیت پیگیر و موثر دولت بود، به این فرایند کمک قابل توجهی رساند.[۴۷]

   شیرین عبادی جایزه صلح نوبل را به دست آورد.[۴۸] جای آن است که ارزیابی مختصر او از کارنامه خاتمی در مورد درخواست های زنان تا سال ۱۳۶۸ را در اینجا نقل کنیم:

مشکل عمده زنان ایرانی را باید در قانون جستجو کرد. آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور حق تغییر و اطلاح قانون را ندارد و این امر در صلاحیت مجلس شورای اسلامی است که اکثریت آن در اختیار جناح محافظه مار است. بنابر این عملا آقای خاتمی نتوانست کار مهمی به نفع زنان انجام دهد. اما آنچه مهم است آن که جون در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی فضای بازی در مطبوعات به وجود آمده است، لذا با آزادی بیشتری به قوانین ضد زن اعتراض می شود و از ظلمی که قانون به زنان ایران روا داشته صحبت می شود. مضافا به این که در انتصابات اداری به زنان توجه بیشتری می شود و آنان موقعیت بهتری به دست آورده اند.  از جمله در زمان ریاست جمهوری ایشان زنان در پست های ریاست دانشگاه، معاونت رئیس جمهور، سرپرستی سازمان حفاظت محیط زیست و مشاور رئیس جمهور در امور مشارکت زنان انتخاب شدند و زنان بسیاری به عنوان روسای ادارات و اساتید دانشگاه مشغول به کار شدند.[۴۹]

وضعیت تا پایان دوره خاتمی تقریبا به همین شکل باقی ماند.[۵۰]

   هدف اصلی خاتمی توسعه سیاسی در تمام ابعاد آن بود، و همین یکی از عواملی شد که نگذاشت او در زمینه اقتصاد به نتیجه چشمگیری دست پیدا کند. از سوی دیگر، اقتصاد مدت ها بود که از مشکلات فراوان ساختاری و سیاست گزاری آسیب دیده بود. آغاز به حل این مشکلات نیازمند مشورت کارشناسی و حداقلی از وحدت سیاسی بود که وجود نداشت و محقق نشد: مخالفان پرقدرت خاتمی مصمم بودند که کار را از هر جهت بر او دشوار کنند؛ صاحبان و مدیران قدرت و ثروت در بنیادها و بخش خصوصی نیز به خاتمی چندان علاقه ای نداشتند. انتقادی که عمدتا بنیادگرایان رادیکال متوجه او می کردند این بود که به امور اقتصادی توجه کافی ندارد. مقصود آنان تقریبا کاملا اقدامات رفاه اجتماعی بود، اگرچه دولت برای بسیاری از مواد غذائی و خدمات بهداشتی یارانه پرداخت می کرد. به علاوه، برای مواد و خدماتی مانند بنزین، گاز و آب یارانه ای چنان سنگین پرداخت می شد که در عمل می بایست مجانی تلقی می شدند.

   چنانکه در فصل ۱۳ اشاره شد، قیمت نفت خام از سال ۱۳۶۱ در حال کاهش بود. قیمت متوسط نفت در سال ۱۳۶۸ – سال انتخاب رفسنجانی به ریاست جمهوری – با قدری افزایش به ۳۳/۱۸ دلار رسید و در دهه ۱۳۷۰  به طور کلی ثابت ماند و به ندرت از ۲۰ دلار بالاتر رفت. در سال ۱۳۷۷، دومین سال ریاست جمهوری خاتمی، قیمت متوسط نفت به ۹۱/۱۱ دلار، پائین ترین سطح در دو دهه، رسید. در فاصله ۱۳۷۸ و ۱۳۸۲ قیمت نفت بین ۲۰ و ۲۷ دلار در نوسان بود. در فاصله ۱۳۸۳ و ۱۳۸۴، آخرین سال ریاست جمهوری خاتمی، از ۴۱/۳۷ دلار به ۰۴/۵۰ دلار رسید؛ اما نتیجه این پرش قیمت نفت نصیب احمدی نژاد شد.[۵۱] در نتیجه، اقتصاد در دوران خاتمی از کمبود ارز در مقایسه با نیازهای مصرف و سرمایه گذاری صدمه دید. کوشش های خاتمی برای به دست آوردن اعتبار و سرمایه گذاری قابل توجه، به ویژه ساختن یک پالایشگاه نفت توسط ژاپن، عمدتا، اگرنه کاملا، به علت مخالفت ایالات متحده به جائی نرسید. در نتیجه این ناکامی، در کوشش برای کاهش نرخ تورم و بیکاری نیز موفقیتی به دست نیامد. نرخ بیکاری، با توجه به آهنگ بالای ورود جوانان به بازار کار، موضوعی بسیار حساس بود.

   سیاست عمومی خاتمی گسترش و ادامه سیاست رفسنجانی، اما با تاکیدی بیشتر بر خصوصی سازی و مقررات زدائی بود، با این امید که برای بخش خصوصی مشوق و امنیت فراهم آید و به رشد اقتصاد و توسعه کمک شود. آهنگ رشد سالانه متوسط، و از توانائی بالقوه کشور پائین تر بود. اما عوامل اساسی ساختاری و استراتژیک که از محقق شدن توانائی بالقوه کشور جلوگیری می کردند کم و بیش در جای خود باقی ماندند. این عوامل عبارت بودند ازترکیبی از بخش عمومی بزرگ، تخصیص دیوانسالارانه اعتبار، رقابت داخلی ناچیز، و سطح بالای محافظت در برابر بازارهای خارجی.[۵۲] به گفته احمد رضا جلالی نائینی، “برای ایجاد درآمدهای بالاتر برای خانوارهای متوسط و ایجاد شغل به تعداد کافی برای ثابت نگاه داشتن نرخ بیکاری، اقتصاد باید ۸ در صد در سال رشد کند، آهنگ رشدی که در ۲۷ سال گذشته هرگز در دوره ای طولانی (سه سال یا بیشتر) به دست نیامده است.”[۵۳] مسعود کارشناس و حسن حکیمیان در بررسی منابع و اقتصاد نفت ایران که به دوره خاتمی محدود نمی شود اشاره کرده اند که “تکیه اقتصاد به نفت افزایش یافته است. فاصله فن آوری میان ایران و کشورهای همتای آن … زیاد تر شده، و فرایند تنوع پذیری اقتصاد از حرکت ایستاده است… این گرایش ها تصویر درخشانی از رشد بلند مدت و رونق اقتصادی کشور به دست نمی دهند.”[۵۴]

   جواد صالحی اصفهانی در بررسی مشابهی از منابع انسانی و استخدام نتیجه گرفته است که “در هر دو سوی طیف سیاسی، سیاست گزاران بیش از پیش در می یابند که انعطاف پذیری بیشتر در مورد کارفرمایان بخش خصوصی به جلب سرمایه گذاری داخلی و خارجی کمک می کند. اگر این سیاست گزاران اهمیت سرمایه گذاری انسانی را نیز درک کنند، احتمال بسیار بیشتری هست که کاری در این زمینه نجام دهند… شاید لازم باشد سیاست در ایران به بلوغ بسیار بیشتری برسد تا امکان توافق در مورد مصالح مشترک پیدا شود.”[۵۵]

   سرانجام، با توجه به چشم اندازی بلند تر، اقتصاددان دیگری اشاره کرده است که “توسعه نه تنها به  تملک و نوآورینیازدارد، بلکه به ویژه باید از توانائی انباشت و نگهداری، چه در مورد ثروت، حقوق و امتیازات، یا دانش نیز برخوردار باشد … در جامعه بلند مدت [اروپائی] امکان انباشت بلند مدت وجود دارد، دقیقا به این دلیل که قانون و سنت و نهادهای حاکم از آن حمایت می کنند و آینده تا حد معقولی قابل پیش بینی است.”[۵۶]

   بعید است بدون اینکه توسعه سیاسی پیش از توسعه اقتصادی، یا دست کم همراه با آن، انجام شود امکان حل اینگونه مسائل اقتصادی اساسی وجود داشته باشد.


روابط خارجی

 خاتمی مشکلات عظیمی در روابط منطقه ای و خارجی به ارث برده بود، اگرچه مصلحت گرای بزرگ سیاست ایران، رفسنجانی، برای حل بسیاری از آنان کوشش فراوانی به کار بسته بود. در حقیقت، درگیری های داخل رژیم بر سر مسائل اساسی در عرصه سیاست خارجی از همه جا بیشتر، و به سبب فقدان ساز و کاری بلند مدت برای پیشبرد سیاست خارجی و شکاف های ساختار قدرت سیاسی، حل اختلاف های سیاسی بی نهایت دشوار بود. از سوی دیگر، روشن شد که ایالات متحده، بزرگ ترین مخالف بین المللی ایران، نیز در برخورد با ایران همواره با واقعگرائی و توازن رفتار نمی کند. بنابراین، در حالی که ممکن است ریاست جمهوری خاتمی فرصتی طلائی برای بهبود روابط با غرب فراهم کرده باشد، نه آمریکا و نه منتقدان داخلی خاتمی هیچ یک به ایجاد جوی مناسب برای بهبود قابل ملاحظه روابط کمک نکردند.

   خاتمی در آغاز گفت که به جای درگیری به “گفتگوی تمدن ها” اعتقاد دارد و با تاسیس نهادی با این نام در تهران نشان داد که جهت گیری کلی او در سیاست خارجی چنین خواهد بود. خاتمی توانست ظرف مدتی نسبتا کوتاه روابط ایران با بیشتر کشورهای منطقه را بهبود بخشد، و درگیری با انگلیس بر سر سلمان رشدی را به پایان برساند: هنگامی که دولت ختمی اعلام کرد فتوای قتل سلمان رشدی را نه اجرا خواهد کرد و نه تشویق، روابط دیپلماتیک کامل میان دو کشور برقرار شد.

   اتحادیه اروپا موضع خود نسبت به ایران را از “گفتگوی انتقادی” به “گفتگوی سازنده” تبدیل کرد. مصاحبه خاتمی به شبکه خبری “سی ان ان” در دی ماه ۱۳۷۶، که خاتمی در جریان آن از گروگان گیری اظهار پشیمانی کرد و ارزش های تمدن آمریکا را ستود ستایش فراوان به دنبال آورد. یک مقام امریکائی گفت: “وقتی او می گوید از گروگان گیری پشیمان است و آمریکا را دارای تمدنی بزرگ توصیف می کند، به ما نشان می دهد که می خواهد بی اعتمادی را از بین ببرد و راهی برای گفتگو با ما پیدا کند.”[۵۷] به همین ترتیب، بیانیه ای که وزیر خارجه ایالات متحده، مادلین البرایت، در اسفند ماه صادر کرد ودر آن از مداخله آمریکا در امور ایران، به ویژه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، اظهار پشیمانی کرد در تهران خوشی بینی محتاطانه ای به وجود آورد: به نقل از سخنگوی وزارت خارجه ایران گفته شد که بیانیه خانم آلبرایت “اشتباه های گذشته را اذعان کرده، اما نکات تازه و مثبتی نیز در آن وجود دارد”.[۵۸]

   اما در عمل نتیجه بیشتری به دست نیامد. حتی “مبادلات فرهنگی” که امید آن می رفت نیز انجام نشد، تا چه رسد به “گفتگوی دولت با دولت”.[۵۹] ممکن است عوامل متعددی از پیشرفت چشمگیر روابط ایران و ایالات متحده جلوگیری کرده باشند، اما مهم ترین، و شاید واضح ترین، عامل نیروهای داخلی بودند که در هر دو کشور با آشتی مخالفت می کردند: در ایران، بنیادگرایان رادیکال و محافظه کاران سرسخت؛ در آمریکا مسیحیان راستگرا و لابی های طرفدار اسرائیل. با وجود این، بدون شک آخرین سال های ریاست جمهوری کلینتون شاهد مرحله بهتری از روابط دو کشور بودند. در دوره ریاست جمهوری جورج بوش پسر، علی رغم امید ایران به این که انتخاب او به بهبود روابط با آمریکا منجر شود، درگیری به مرحله حملات تبلیغاتی بسیار شدید و تهدید جنگ رسید.[۶۰]

   بوش در آغاز ریاست جمهوری خود در زمینه سیاست خارجی کند حرکت کرد و در سیاست ایالات متحده در خاورمیانه تغییری پیدا نشد. حمله تروریستی ۱۱ سپامبر ۲۰۰۱ وضعیت را دگرگون کرد و مرحله تازه ای را در سیاست داخلی و خارجی آمریکا گشود که در رویکرد و استراتژی سیاست خارجی آمریکا، به ویژه نسبت به خاورمیانه و کشورهای اسلامی نقطه عطفی به شمار می آمد. عصر “جنگ با ترور” آغاز شد و این تصور را ایجاد کرد که “ترور” در انحصار مردم مسلمان است. شبح “جنگ تمدن ها” – یعنی برخورد اجتناب ناپذیر غرب و مردم مسلمان، یا مسیحیت و اسلام – بر تفکر ایدئولوژیک و استراتژیک سایه انداخت و به تغییر رژیم در عراق منجر شد و برخورد و جنگ سرد با ایران را تشدید کرد.

   رئیس جمهور بوش در یک سخنرانی به وضوح گفت که دیگران یا با آمریکا هستند، یا ضد آمریکا. با وجود این در آغاز چنین به نظر می رسید که ممکن است فاجعه ۱۱ سپتامبر به بهبود روابط ایران و آمریکا منجر شود. همبستگی تقریبا فوری ایرانیان – از جمله سوگواری مردم شمع به دست در خیابان های تهران – ناظران و مفسران آمریکائی را شگفت زده کرد. خاتمی در نامه ای به بوش تسلیت گفت، و شهردار و رئیس آتش نشانی تهران به همتایان خود در آمریکا تسلیت گفتند. علاوه بر عواطف انسانی، حسن نیت همه ایرانیان، و نه تنها رژیم اسلامی، ناشی از آن بود که ایرانیان به شدت با طالبان و موتلفان تروریست آنان مخالف بودند.

   با آغاز جنگ افغانستان در مهرماه ۱۳۸۰، روابط ایران و آمریکا بهتر شد و چند ماهی به نظر می رسید که ممکن است فرصتی برای آشتی دو کشور به وجود آمده باشد. واضح بود که دو طرف منافع مشترکی دارند، اما همکاری ایران با نیروهای آمریکا تنها ناشی از منافع مشترک نبود، زیرا ایالات متحده می توانست بدون کمک ایران نیز، اگرچه در مدتی طولانی تر و با هزینه ای بیشتر، به هدف خود برسد. به نظر می رسید نه تنها خاتمی، بلکه محافظه کاران نیز فرصت را برای تماسی محترمانه با دولت بوش برای روابط بهتر مناسب می بینند. اما ایرانیان – به ویژه خاتمی – صرف نظر از انگیزه هایشان، از سخنرانی “محور شیطانی” رئیس جمهور بوش در فاصله بسیار کوتاهی پس از سقوط طالبان در افغانستان ضربه دیدند. بوش در سخنرانی “اوضاع کشور” (آمریکا) در دوم بهمن ۱۳۸۰ گفت “ایران به شدت به دنبال این سلاح ها[ی کشتار جمعی] و صدور ترور است. چنین دولت هائی، همراه با موتلفان تروریست خود، محوری شیطانی تشکیل می دهند و خود را برای تهدید صلح جهانی مسلح می کنند.”[۶۱] این سخنرانی موضع خاتمی را در برابر مخالفان محافظه کار و بنیادگرای او به شدت تضعیف کرد.[۶۲]

   علت اصلی که برای این تغییر نظر ناگهانی و تند ایالات متحده عنوان شد این بود که اندکی پیش از آن سخنرانی، اسرائیل یک کشتی سلاح ایرانی را که برای تشکیلات خودمختار فلسطین فرستاده شد بود ضبط کرد. ایران گفت از ماجرا خبری ندارد. از آن زمان تا به حال تحقیق قابل قبولی در این مورد انجام نشده و عده ای عناصر خودسر ایرانی را مقصر  دانسته اند.[۶۳] اما بعید است که آن حادثه در سخنرانی تند و آشتی ناپذیر رئیس جمهور بوش، که در آن ایران و عراق را در یک کفه گذاشت، اثر تعیین کننده ای گذاشته باشد. در نگاه به گذشته، به نظر می رسد نومحافظه کاران آمریکا پس از پیروزی آسان خود در افغانستان تصمیم به تغییر رژیم، نه تنها در عراق، بلکه در ایران نیز، گرفته بودند. این رویکرد در سه سال باقیمانده از ریاست جمهوری خاتمی ادامه یافت، اگرچه هنگام هجوم آمریکا و انگلیس به عراق ایرانیان کاری بیشتر از اعتراض لفظی انجام ندادند – کاری که پیش از آن فرانسه، آلمان و روسیه با لحنی بسیار محکم انجام داده بودند. اما در خرداد ماه ۱۳۸۲ وضع بدتر شد و ایالات متحده حمله ای تروریستی به “مجتمع غربی” در پایتخت عربستان سعودی، ریاض، را به افراد القاعده مستقر در اردوگاه های پناهندگان افغانستانی در ایران نسبت داد و تحویل آنان را از ایران تقاضا کرد. ایران اذعان کرد که چنین تروریست هائی را زندانی کرده، و گفت حاضر است آنان را با رهبران مجاهدین خلق که در اردوگاه اشرف در عراق زیر نظر آمریکا قرار داشتند معاوضه کند.  آمریکا این شرط را رد کرد و ایرانیان نیز درخواست آمریکا را نپذیرفتند.[۶۴]

   در اردیبهشت ۱۳۸۲، ایران از طریق سفیر سوئیس در تهران به طور جدی پیشنهاد کرد که درباره همه نگرانی های آمریکا، از جمله برنامه هسته ای ایران، با آمریکا وارد مذاکره کند.[۶۵] ایالات متحده پیشنهاد را رد کرد. به گزارش روزنامه کریسچن ساینس مانیتور در سال ۲۰۰۷:

بسته ای از امتیازها که ایران در سال ۲۰۰۳ به ایالات متحده پیشنهاد کرد به آنچه که ایالات متحده اکنون از ایران می خواهد بسیار نزدیک بود. بی بی سی گزارش داد که ایران از جمله پیشنهاد کرده است به حمایت از گروه های مبارزه جوی لبنانی و فلسطینی پایان بدهد و پس از هجوم به عراق به رهبری ایالات متحده به برقراری آرامش در عراق کمک کند. اما یک مسئول ارشد پیشین ایالات متحده به برنامه  نیوزنایت بی بی سی گفت دفتر معاون رئیس جمهور دیک چینی بسته را رد کرد. یکی از دستیاران وقت وزیر خارجه کولین پاول به بی بی سی گفت وزارت خارجه به آن برنامه علاقه داشت، اما نظر وزارت خارجه رد شد.[۶۶]

روشن بود که تغییر رژیم هنوز در صدر دستور کار ایالات متحده قرار دارد. حمله یک ماه پیش به عراق به رهبری آمریکا و تسخیر آسان آن کشور احتمالا آمریکائی ها را تشویق کرده بود که پیشنهاد ایران برای مذاکره را رد کنند، اما سیر حوادث بعدی باعث شد که پیروزی در عراق بسیار گران و خطرناک شود. ایران از سقوط صدام حسین، که قوی ترین دشمن جمهوری اسلامی در خاورمیانه مسلمان بود، بهره برد، همانگونه که از سقوط دشمن شرقی خود، حکومت طالبان بهره برده بود. آمریکا دو همسایه مزاحم ایران را در شرق و غرب کشور از میان برداشته بود.

   تغییر رژیم در عراق برای ایران پیامدهای گسترده ای داشت، زیرا شیعیان اکثریت مردم عراق را تشکیل می دادند و ایران بخش اعظم نیروهای انقلابی و گروه های مسلح شیعه عراق را در سال های طولانی مبارزه آنان با صدام حسین در خاک خود جا داده بود. در حالی که تثبیت رژیم تازه عراق (که عملا رهبری آن با شیعیان بود) هم به نفع تهران و هم به نفع واشنگتن بود، درگیری های خشونت آمیز سنی و شیعه در کشور و نگرانی عمیق عربستان سعودی در باره تسلط شیعیان بر عراق وضع را پیچیده کرد. در سال های بعد، در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد، هم ایران (یا دست کم عناصری در میان نظامیان ایران) و هم عربستان سعودی در مسلح کردن جناح های گوناگون عراقی شرکت داشتند، اما تنها ایران بود که هدف خشم آمریکا قرار گرفت، که ادعا می کرد ایران مسئول غیر مستقیم کشته شدن سربازان آمریکائی در  عراق است. حقیقت هرچه باشد، این بخشی از جنگ سرد فزاینده آمریکا با ایران، و مهم ترین دلیل پافشاری و موفقیت ایران در برنامه غنی سازی اورانیوم در دوره رئیس جمهوری احمدی نژاد (سال های ۸-۱۳۸۴) بود.


برنامه هسته ای ایران

 برنامه هسته ای ایران در دوران خاتمی به موضوعی بیش از پیش بحث انگیز تبدیل شد. آغاز برنامه دست کم به دهه ۱۳۵۰ می رسید که شاه نخست گام ها را برای تاسیس نیروگاه هسته ای برداشت. ایران در سال ۱۳۷۴ با روسیه قراردادی برای تکمیل نیروگاه ناتمام بوشهر امضا کرد.[۶۷] در سال ۱۳۸۱ تاسیساتی برای غنی سازی اورانیوم در نطنز و تاسیساتی برای تولید آب سنگین در اراک کشف شد، که گزارش آن به آژانس بین المللی انرژی داده نشده بود. در آن زمان، ایران حتی ملزم نبود وجود تاسیسات در دست ساخت را به آژانس اطلاع بدهد، اما شرایط کشف این تاسیسات باعث شد که ایرانیان مورد سوء ظن قرار بگیرند.

   فرانسه، آلمان و انگلیس (“گروه ۳ اتحاد اروپا”) برای یافتن پرسش های مربوط به برنامه هسته ای ایران به حرکت دیپلماتیکی دست زدند. در ۲۹ مهر ۱۳۸۲ گشایشی پیدا شد. وزرای خارجه ایران و گروه ۳ اتحادیه اروپا در تهران بیانیه ای صادر کردند که در آن ایران پذیرفته بود با آژانس بین المللی انرژی اتمی همکاری کند، پروتکل الحاقی را به عنوان اقدامی داوطلبانه برای ایجاد اعتماد امضاء کند، و در مدت انجام مذاکرات، فعالیت های غنی سازی و بازپروری اورانیوم را به تعلیق در آورد. در عوض، گروه ۳ اتحادیه اروپا به صراحت پذیرفت که حقوق هسته ای ایران را به رسمیت بشناسد؛ راه هائی را برای آن که ایران بتواند در باره برنامه هسته ای خود ضمانت های رضایت بخشی عرضه کند مورد بحث قرار دهد؛ و سپس ایران بتواند آسان تر به فن آوری هسته ای دست پیدا کند. ایران پروتکل الحاقی را در ۲۷ آذر ۱۳۸۲ امضاء کرد، و پذیرفت حتی پیش از تصویب پروتکل در مجلس، مفاد آن را به اجرا بگذارد، گزارش های لازم را به آژانس بین المللی انرژی اتمی تسلیم کند، و به بازرسان آژانس اجازه بدهد از تاسیسات هسته ای ایران بازدید کنند.[۶۸]

   در باره این پرسش که آیا ایران مخفیانه در صدد تولید سلاح هسته ای بوده، آژانس بین المللی انرژی اتمی در آبان ۱۳۸۲ گزارش داد هیچ سندی در دست ندارد که نشان بدهد برنامه های اعلام نشده پیشین به برنامه سلاح هسته ای ارتباط داشته اند، اما همچنین گفت نمی تواند استنتاج کند که برنامه هسته ای ایران انحصارا صلح آمیز است. مدیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی، محمد البرادعی، بعدا گزارش داد که منشاء بیشتر بازمانده های اورانیوم بسیار غنی شده ای که بازرسان آژانس در ایران پیدا کرده اند سانتریفوژهائی بوده اند که ایران از خارج تهیه کرده است. این گفته برادعی ظاهرا ادعای ایران را که گفته بود بازمانده ها نتیجه آلودگی بوده اند تائید می کرد.

  اما هسته اصلی نگرانی غرب در باره برنامه ایران این اعتقاد بود که کوشش ایران برای غنی سازی اورانیوم مقدمه ای برای تولید سلاح هسته ای است، در حالی که دولت ایران همواره اصرار می کرد برنامه هسته ای مسالمت آمیزی را دنبال می کند. مطابق توافقی که در آبان ۱۳۸۳ در پاریس امضاء شد، رئیس هیات مذاکره کننده ایران، حسن روحانی، اعلام کرد که ایران برنامه غنی سازی اورانیوم خود را  داوطلبانه و به طور موقت به حال تعلیق در آورده است، اگرچه غنی سازی اورانیوم به خودی خود تخلف از مقررات پیمان منع گسترش هسته ای تلقی نمی شد. در آن زمان گفته شد این اقدام ایران داوطلبانه است و برای اعتماد سازی، مدتی (مثلا شش ماه)، در حالی که مذاکره به گروه ۳ اتحادیه اروپا در جریان است، ادامه خواهد داشت.[۶۹]

   به این ترتیب، تا پایان دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی کبوتر صلح بر فراز دو طرف پرواز می کرد. اما این پرواز دیری نپائید.

   ریاست جمهوری خاتمی با امید فراوان آغاز شده بود، اما با بی تفاوتی، اگرنه سرخوردگی، بسیاری از هواداران پیشین او به پایان رسید. در روز دانشجو، ۱۶ آذر ۱۳۸۳، خاتمی که برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفته بود با گروهی خشمگین روبرو شد که شعار می دادند: “خاتمی دروغگو، خجالت، خجالت.” در سال ۱۳۸۶، هنگامی که خاتمی دوباره به دانشگاه رفت، جمعیت شعار می داد: “ناجی ملت آمد” – نشانه ای کوچک از این که عادت “کوتاه مدتی” ایرانی هنوز به جای خود بود.


برآمدن بنیادگرایان

 ایرانیان همیشه در شگفتی آفریدن مهارت داشته اند، خصلتی که ناشی از کوتاه مدتی نظرات و تصمیم هایشان در باره تقریبا هر چیز است. به همین دلیل احتمال زیاد می رود کوشش جدی برای پیش بینی آینده، حتی آینده نزدیک، خلاف از کار درآید.

   در خرداد ۱۳۸۴، هفت نامزد در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند که به نظر می رسید پنج تن از آنان بخت پیروزی داشته باشند. رفسنجانی نامزد مورد نظر میانه روان مصلحت گرا بود و بیشتر ناظران در داخل و خارج ایران انتظار داشتند که او برنده شود. مهدی کروبی، اصلاح طلب میانه روئی که دوبار رئیس مجلس شده بود، حمایت بسیاری از اصلاح طلبان را به دست آورده بود. شایع بود محمد باقر قالیباف، یکی از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران، از حمایت رهبر جمهوی اسلامی و محافظه کارن برخوردار است. مصطفی معین، وزیر علوم، تحقیقات و فن آوری (وزارت فرهنگ و آموزش عالی سابق) از اصلاح طلبان رادیکال و نامزد جبهه مشارکت بود و سازمان های غیر اسلام گرائی مانند نهضت آزادی و شورای فعالان ملی مذهبی از او حمایت می کردند. محمود احمدی نژاد، که با حضور ۱۲ درصدی رای دهندگان در انتخابات شورای شهر به شهرداری تهران رسیده بود، بیش از همه به بنیادگرایان رادیکال نزدیک بود؛ ظاهرا پایگاه اجتماعی کوچکی داشت؛ و به نظر می رسید از میان پنج نامزد، کم ترین بخت پیروزی با او باشد.[۷۰]

   بنا بر نظر سنجی ها، توقع آن بود که انتخابات به دور دوم برسد. اما شکاف در آراء اصلاح طلبان به احمدی نژاد اجازه داد که در دور اول، پس از رفسنجانی در مقام دوم قرار بگیرد. کروبی نفر سوم شد. نتایج آراء چنین اعلام شد: رفسنجانی با ۲۱ درصد و احمدی نژاد با ۵/۱۹ به دور دوم رسیدند؛ کروبی ۳/۱۷درصد و معین ۹/۱۳ درصد. این ارقام نشان می دهند که اگر تنها یک اصلاح طلب نامزد شده بود، به احتمال بسیار زیاد در دور دوم بر رفسنجانی پیروز می شد. ارقام همچنین نشان می دهند که اگر ائتلاف اولیه اصلاح طلبان و مصلحت گرایان در سال های نخست ریاست جمهوری  خاتمی دوام آورده بود، رفسنجانی در دور اول پیروز می شد. رفسنجانی، کروبی و معین در دور اول جمعا بیش از ۵۰ درصد آراء را به دست آورند.

    به این ترتیب، رقابت در دور دوم میان رفسنجانی و احمدی نژاد بود. کروبی پس از دور اول، و رفسنجانی پس از شکست در دور دوم، از تخلف در انتخابات شکایت کردند. به ویژه کروبی در اعتراض خود گفت در دور اول بیش از احمدی نژاد رای آورده بوده است. شکایت کلی این بود که سپاه پاسداران و به ویژه نیروی بسیج، متشکل از داوطلبان شبه نظامی، فعالانه به نفع احمدی نژاد عمل کرده و در دور اول برای او آرائی بیش تر از کروبی ساخته بودند. در هر حال، در دور دوم احمدی نژاد با ۷/۶۱ در صد آراء برنده، و رفسنجانی با ۹/۳۵ درصد تحقیر شد.[۷۱]

  با ظاهر شدن احتمال جدی برد احمدی نژاد در دور دوم، رهبران اصلاح طلب و ملی مذهبی، و حتی برخی روشنفکران چپگرا که احتمالا دور اول انتخابات را تحریم کرده بودند، به حمایت از رفسنجانی شتافتند. اما دیگر دیر شده بود. در دور دوم، تعداد زیادی از مردم معمولی به احمدی نژاد، که او را شبیه خود می دیدند، علاقمند شدند: مردی متواضع، از خانواده ای فرودست، که در دوران فرمانداری و شهرداری به سوء استفاده مالی متهم نشده بود؛ ثروتمند نبود؛ و به روستاها و شهرستان ها سفر می کرد و با وعده “آوردن پول نفت به سر سفره” مردم، آراء آنان را به دست می آورد. هنگامی که کار به انتخاب میان احمدی نژاد و رفسنجانی رسید، نه تنها بنیادگرایان رادیکال، بلکه دست کم محافظه کاران سرسخت نیز احمدی نژاد را ترجیح می دادند.[۷۲]

   خانواده احمدی نژاد در زمان کودکی او از روستائی فقیر به تهران نقل مکان کرد، و پدرش در یکی از محله های فرودست تهران به آهنگری مشغول شد. هوش شخصی احمدی نژاد و افزایش فرصت تحصیل به لطف درآمد نفت به او امکان آن را داد که دبستان و دبیرستان را طی کند و به “دانشکده علم و صنعت ایران” –  که بعدا “دانشگاه علم و صنعت ایران” نام گرفت – وارد شود، و سال ها بعد از همان دانشگاه دکترای مهندسی راه و ساختمان بگیرد. در جریان انقلاب، احمدی نژاد به جرگه اسلام گرایان پیوست و سپس در جنگ ایران و عراق شرکت کرد. پس از فرمانداری ماکو و خوی و استانداری اردبیل به شهرداری تهران، و سپس به ریاست جمهوری رسید.[۷۳]

   چنانکه انتظار می رفت، احمدی نژاد کابینه خود و دیگر مناصب مهم دولتی را با بنیادگرایان رادیکال پر کرد، اما در آن حد متوقف نشد. احمدی نژاد افراد خود را به جای سفرای ایران نیز منصوب کرد، و علاوه بر کارمندان بلندپایه دولت، حتی کارمندان میان رتبه را نیز بازنشست کرد و افراد خود را به جای آنان گذاشت. این روشن ترین نمونه از کوتاه مدتی جامعه ایرانی، و ناایمنی سمت های دولتی، بود که در دوره معاصر به نمایش گذاشته می شد، تا آنجا که شایع شد احمدی نژاد حتی دربان های اداره های دولتی را نیز عوض کرده است.

   یکی از نخستین اقدامات احمدی نژاد پس از آغاز کار به عنوان رئیس جمهور در مرداد ۱۳۸۴، شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در شهریور ماه بود، با سخنانی که بیشتر به سبب آرزوی ظهور امان زمان جلب توجه کرد، تا به خاطر مهارت دیپلماتیک او.[۷۴] احمدی نژاد پس از بازگشت به ایران به یکی از روحانیان برجسته، آیت الله جوادی آملی، گفت هنگامی که در سازمان ملل سخنرانی می کرده هاله نوری دور سرش را گرفته بوده است.[۷۵] این ادعای نشانه ای از سادگی فرهنگی و روانی احمدی نژاد علی رغم شخصیت محکم او بود.

   فقدان ظرافت سیاسی احمدی نژاد در سخنان تحریک کننده او علیه اسرائیل در روز قدس، و سپس در کنفرانسی برای انکار کشتار یهودیان در جنگ جهانی دوم نیز نمایان شد، در حالی که ممکن بود نظر انتقادی خود در مورد مشکل اسرائیل و فلسطینان را به شکلی بیان کند که به آرمان او کمک کند. خاتمی در دوران ریاست جمهوری خود چند بار گفته بود با هیچ راه حلی که مورد توافق فلسطینیان باشد مخالفت نخواهد کرد.

   روابط ایران با اسرائیل در زمان پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ قطع شده و حالت آشتی ناپذیری به خود گرفته بود، اما در دوره خاتمی لحن ایران به حد چشمگیری ملایم شد. اسرائیل نیز نسبت به ایران موضع خصمانه ای داشت، اگرچه هر دو طرف در زمان جنگ ایران و عراق هر دو طرف منافع مشترک خود را تشخیص دادند و اسرائیل به ایران اسلحه فروخت. اما ایران در اواسط دهه ۱۹۹۰ به طور جدی نگران شد که فرایند صلح خاورمیانه موافق میل اسرائیل و آمریکا پیش برود و ایران در “خاورمیانه جدید” منزوی شود.  ایران آن فرایند صلح را رد کرد و نخست از حزب الله لبنان و سپس ا زحماس در غزه پشتیبانی کرد.[۷۶] روابط ایران با امیرنشین های خلیج فارس (اعضاء “شورای همکاری خلیج”) در دوره رفسنجانی و سپس در دوره خاتمی بهبود یافته بود. در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد، ایالات متحده کوشید عربستان سعودی و سایر کشورهای عرب خلیج فارس را علیه ایران بسیج کند، اما موفق نشد. استقبال دوستانه از احمدی نژاد توسط پادشاه عربستان در ریاض و در کنفرانس سران شورای همکاری خلیج در قطر در سال ۱۳۸۶ به روشنی نشان داد که این کشور ها در مورد رابطه با ایران اهداف خاص خود را دنبال می کنند.[۷۷]

   احمدی نژاد علاوه بر برخورد ساده و مستقیم با سیاست، اعتقاد شدیدی نیز به ظهور امام زمان برای نجات جهان از ظلم و فساد از خود نشان می داد و در بسیاری سخنرانی های خود به آن اشاره می کرد.[۷۸] در اوائل سال ۱۳۸۷ حتی مکرر می گفت که ایران را امام زمان اداره می کند، اگرچه هنوز از دیده ها پنهان است.

   بسیاری شیعیان برحسب سنت معتقد بودند که امام زمان روزی از چاهی در سامره، در عراق، بیرون خواهد آمد، اما در سال های اخیر مسجدی در  جمکران نزدیک قم نیز همین موقعیت را پیدا کرده بود.[۷۹] مسجد و اطراف آن به دستور احمدی نژاد بازسازی شده و توسعه یافته بود، و امکانات رفت و آمد مجانی به آن فراهم شده بود تا کارکنان دولت بتوانند در روزهای تعطیل از آن مکان مقدس دیدار کنند. بسیاری از زائران در طلب تبرک به داخل چاهی در جمکران پول می انداختند.

   احمدی نژاد در مرداد ۱۳۸۴، تقریبا به محض آغاز ریاست جمهوری، دستور داد مهر و موم از دستگاه های غنی سازی اورانیوم اصفهان برداشته شود. این عمل قابل پیش بینی بود، زیرا قرار بر این بود که تعلیق چند ماه ادامه پیدا کند تا فرصتی برای نصب دستگاه های نظارت تازه آژانس بین المللی انرژی اتمی فراهم شود. بنا بر این نفس این کار ثابت نمی کرد که ایران برنامه ای برای تولید سلاح دارد، اگرچه بعید است رفسنجانی در صورت رسیدن به ریاست جمهوری به همین سرعت مهر و موم دستگاه ها را بر می داشت. اما چند روز بعد کشورهای گروه ۳ اتحادیه اروپا، که با ایران در حال مذاکره بودند، بسته ای از انگیزه ها را (که تعهد ایالات متحده به خودداری از تهاجم به ایران را در بر نمی گرفت) در مقابل توقف کامل غنی سازی به ایران عرضه کردند. ایران این پیشنهاد را توهین آمیز خواند و رد کرد.[۸۰] مسئولیت مذاکرات ایران را علی لاریحانی، رئیس پیشین رادیو و تلویزیون ایران، بر عهده داشت که نه از بنیادگرایان رادیکال، بلکه از محافظه کاران بود.

   در اواسط بهمن ۱۳۸۴، هیات حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی رای داد که وضع ایران را به شورای امنیت سازمان ملل متحد گزارش بدهد.[۸۱] آمریکا همواره گفته بود ایران مخفیانه در حال تولید سلاح هسته ای است، و اتحادیه اروپا پیش بینی کرده بود که دستیابی ایران به فن آوری هسته ای به تولید سلاح هسته ای در ایران خواهد انجامید. اما ایران پافشاری می کرد که برنامه هسته ای کاملا صلح آمیز و شفافی دارد و بازرسان آژانس بین المللی اتمی می توانند آن را بازرسی کنند. مدیر آژانس، محمد البرادعی، راه میانه ای پیشنهاد کرد تا ایران از غنی سازی در مقیاس صنعتی خودداری کند؛ برنامه هسته ای خود را در مقایس نمونه سازی محدود کند؛ و سوخت هسته ای خود را از روسیه وارد کند. ایران به این راه حل علاقه نشان داد، اما ایالات متحده آن را رد کرد، و به این ترتیب نشان داد که ایراد اساسی آن کشور متوجه امکان تولید سلاح هسته ای در ایران نیست، بلکه آمریکا با دستیابی ایران به فن آوری هسته ای در هر شرایطی مخالف است.[۸۲] دو ماه بعد احمدی نژاد با اعلام تلویزیونی این خبر که ایران توانسته است اورانیوم را غنی کند، بسیاری، اگر نه اغلب ناظران، را غافلگیر کرد.[۸۳]

   از آن لحظه به بعد، دستیابی به فن آوری هسته ای به مایه افتخار ملی تبدیل شد، تا جائی که حتی بسیاری از مخالفان احمدی نژاد و کل رژیم اسلامی از کوشش دولت در این راه حمایت کردند، و شعار سر دادند که “انرژی هسته ای حق مسلم ماست”. در حقیقت، ایران کار خلاف قانونی انجام نداده بود، زیرا پیمان منع گسترش (که ایران آن را امضاء کرده بود) نه غنی سازی، که تنها تولید سلاح را ممنوع می کرد، و ایرانیان اصرار می کردند که چنین قصدی ندارند. اما، چنانکه اشاره شد، ایالات متحده به خصوص مخالف آن بود که ایران حتی برای اهداف صلح آمیز به غنی سازی دست پیدا کند، زیرا ظاهرا می ترسید که ایران در آینده از این توانائی برای ساختن سلاح استفاده کند.

   موفقیت ایران در غنی سازی اورانیوم و مخالفت با توقف آن درگیری را شدت داد. چندین دور ملاقات و مذاکره میان ایران و  گروه “۵+۱″ (آمریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه و چین به علاوه آلمان) و اتحادیه اروپا انجام شد، ودر یک مرحله به ایران پیشنهادهائی شد که ایران رد کرد. سرانجام، سازمان ملل متحد در چند دور تحریم هائی را بر ایران اعمال کرد: نخست در دی ۱۳۸۵؛ سپس در فروردین ۱۳۸۶؛ و دور سوم (تا این زمان) در اسفند ۱۳۸۶٫[۸۴] بدون مداخله روسیه و چین، که ایران با آنان روابط دیپلماتیک و تجاری خوبی داشت، تحریم های بسیار سخت تری بر ایران اعمال می شد.

      در این فاصله لاریجانی به علت اختلاف نظر با احمدی نژاد یا دشواری کار با او از مسئولیت مذاکرات هسته ای کنار رفته بود. اما شگفت آورترین و چشمگیرترین رویداد در رابطه با درگیری بر سر برنامه هسته ای ایران گزارش مشترک بسیاری از سازمان های اطلاعاتی ایالات متحده، به نام “تخمین اطلاعات ملی”، بود که بنا بر آن ایران از سال ۱۳۸۲ کوشش برای تولید سلاح هسته ای را کنار گذاشته بود. موقتا به نظر می رسید که این گزارش خطر دائم جنگ با ایران و حمله پیشگیرانه آمریکا علیه ایران را از بین برده باشد. حتی یک روزنامه نگار آمریکائی این گزارش را “عمل جراحی پیشگیرانه جامعه اطلاعاتی علیه جنگ با ایران” توصیف کرد.[۸۵] اما سطح درگیری از این بالا تر بود. مجله تایم در ۵ دسامبر ۲۰۰۷ (۱۴ آذر ۱۳۸۶) نوشت:

نبرد راشومون گونه[۸۶] تعبیر و تفسیر “تخمین اطلاعات ملی” در باره ایران به اوج می رسد. همه کسانی که در مجادله هسته ای ایران شرکت دارند به شدت مشغول کارند تا تعبیر خود از گزارش را به رسمیت برسانند، و بر آن بخش از نتایج آن تاکید کنند که با اهداف خود آنان هماهنگ است. “تخمین اطلاعات ملی” بر این اهداف تاثیری نخواهد گذاشت: عقاب های اسرائیل و واشنگتن حمله ای علیه یک خطر جدی و فزاینده می طلبند؛ دولت بوش به دنبال اجبار از طریق دیپلماسی است؛ اروپائی ها می خواهند از جنگ پرهیز شود. این اهداف پاسخ هر یک از بازیگران به “تخمین اطلاعات ملی” را شکل خواهد داد.[۸۷]

این شگفت آور نبود زیرا، چنان که دیده ایم، ایراد اصلی نه به تولید اسلحه هسته ای در ایران، که به دستیابی ایران به فن آوری هسته ای بود، حتی اگر هدف فعلی آن صلح آمیز باشد. به علاوه، نگرانی دولت بوش در باره ایران از غنی سازی اورانیوم فراتر می رفت و طیف گسترده ای از مسائل حاد را در بر می گرفت، ازجمله حمایت ایران از حزب الله لبنان (که تاثیر خود را در جنگ اسرائیل و حزب الله در تابستان ۱۳۸۵ نشان داد)؛ حمایت ایران از حماس در فلسطین؛ و به طور کلی آنچه که به “قدرت فزاینده ایران در خاورمیانه” معروف شد. خلاصه آن که مخالفت آمریکا متوجه نفس وجود جمهوری اسلامی بود.

   در خرداد و تیر ۱۳۸۷، صدای شیپور جنگ بالا گرفت. اسرائیل حالا در تهدید نظامی ایران با یا بدون شرکت آمریکا نقش بزرگ تری پیدا می کرد. ایران در پاسخ به مانورهای نظامی اسرائیل گفت “مانورهائی که ایران را هدف قرار دهند صلح جهانی را به خطر خواهند انداخت”.[۸۸] اندکی بعد ایرانیان نه موشک زمین به هوا را آزمایش کردند. هم ایالات متحده و هم اسرائیل اقدام ایران را محکوم کردند و وزارت خارجه آمریکا آن را “تحریک آمیز” خواند، اگرچه این تصور که ایران بخواهد به اسرائیل حمله کند بسیار اغراق آمیز بود. سپس ایران و اتحادیه اروپا برای بحث در باره پیشنهادهای گروه ۵+۱ برای ترغیب ایران به تعلیق غنی سازی اورانیوم در ژنو ملاقات کردند، و شرکت  معاون وزیر خارجه آمریکا در آن دیدار امید به گشایش را افزایش  داد.[۸۹] به نظر می رسید که شرایط رسیدن به توافقی جامع میان ایران و آمریکا تنها مانع بر سر راه باشد: ایران حاضر بود بدون قید و شرط وارد مذاکره شود؛ آمریکائی ها تنها در صورتی حاضر به مذاکره بودند که ایران نخست غنی سازی اورانیوم را به حال تعلیق در آورد.

   احمدی نژاد در ماه های نخست ریاست جمهوری خود از محبوبیت زیادی برخوردار بود زیرا هنوز باب طبع مردم سخن می گفت – و به ویژه هرگز از یادآوری امام زمان و دعا برای ظهور او غافل نمی شد – و هنوز وعده هایش به آزمایش گذاشته نشده بود. احمدی نژاد گروه حامی خود را “رایحه خوش خدمت” توصیف می کرد، اما جناح خود را در مجلس نداشت و گروه تازه ای از نمایندگان به نام “اصولگرایان” از او حمایت می کردند. چنانکه اشاره شد، مجلس هفتم در دست محافظه کاران بود که به طور کلی احمدی نژاد را به رفسنجانی و کروبی ترجیح می دادند، اما خود آنان از بنیادگرایان رادیکال نبودند و از شعارهای مهدی طلب او احساس نگرانی می کردند. بخش بزرگی از بازار و جامعه بازرگانی جدید هنوز پایگاه اجتماعی رژیم را تشکیل می دادند، اما احمدی نژاد مستقیما “مردم” را مخاطب قرار می داد – بعدها زمانی رسید که احمدی نژاد مجلس، وزرای دولت خود، بانک مرکزی و دیگران را مسئول شکست سیاست های خود معرفی می کرد و مدعی می شد که آنان به اندازه کافی از او حمایت نکرده اند.

   سیاست داخلی احمدی نژاد سریع تر از همه جا در اولویت اصلی او، یعنی افزایش سطح زندگی مردم عادی و تامین مسکن مناسب برای توده مردم، و ایجاد شغل تازه برای کاهش بیکاری نتایج منفی به دست داد. با افزایش پیوسته قیمت نفت (که در یک مرحله در سال ۱۳۸۷ به بشکه ای ۱۴۹ دلار رسید)، ممکن بود احمدی نژاد با در پیش گرفتن سیاست های اقتصادی مناسب به این اهداف دست پیدا کند.  اما احمدی نژاد هم عامه گرا و هم معتقد به صحت سیاست های خود بود و به مشاوره اقتصادی علاقه ای نداشت، حتی اگر این مشاوره را اقتصاددانان برجسته کشور، به رایگان، در بیانیه های علنی در اختیارش گذاشته باشند. گفته ها و تصمیم های اقتصادی احمدی نژاد به انتقال حجم قابل توجهی از سرمایه به دوبی و سایر کشورهائی که از نظر مالی ایمن تر بودند منجر شد.

   تصور احمدی نژاد از رفاه اجتماعی به شیوه سنتی پرداخت صدقه، شباهت داشت، اما در حالی که اقتصاد سیاسی کشور از هر نظر از گذشته پیچیده تر شده بود. در نتیجه پولی که به شکل وام در اختیار مردم گذاشته شده بود، به دست کسانی رسید که در بازار مستغلات بورس بازی می کردند، و قیمت مستغلات تقریبا دو برابر شد. بیشتر پولی که به جوانان داده شده بود تا کسب و کار کوچک به راه بیندازند ومیزان اشتغال را افزایش دهند در عمل دوباره به بانک ها برگشت: فرد جوان می توانست از نرخ بهره ۱۸ درصد در سال استفاده کند، و بانک می توانست وام بیشتری در اختیار بورس بازان بگذارند. نتیجه، افزایش تورم (۱۳ درصد به گفته احمدی نژاد، ۲۵ در صد به گفته بانک مرکزی، و احتمالا ۳۰ در صد در حقیقت)، به ویژه در قیمت مسکن و غذا بود. افزایش آهنگ  بیکاری ادامه یافت، و در همین حال رئیس جمهور از کاهش آهنگ تولد انتقاد می کرد و می گفت باید کاری کرد که آهنگ افزایش جمعیت بالا برود.

   بدیهی است این بینش یا روش اقتصاد سیاسی نمی توانست از تائید محافظه کاران برخوردار باشد. انتقاد از سیاست اقتصادی احمدی نژاد نه تنها در نشریات مخالفان اسلام گرای او مانند اعتماد ملی (روزنامه حزب اعتماد ملی کروبی)، بلکه در روزنامه های محافظه کار رسمی، مانند رسالت و جمهوری اسلامی نیز ظاهر شد.  در انتخابات شورای شهر تهران در آذر ۱۳۸۵، که نخستین آزمایش احمدی نژاد در عرصه  افکار عمومی بود، نامزدهای طرفدار او آراء کمی به دست آوردند، اما آراء نامزدهای اصلاح طلب بهتر از آن بود که توقع آن می رفت. [۹۰]  در انتخابات همزمان برای مجلس خبرگان، رفسنجانی، که احمدی نژاد او را دشمن شماره یک خود می دانست، بالاترین تعداد آراء را به دست آورد. آراء مرشد احمدی نژاد، مصباح یزدی، معادل نیم آراء رفسنجانی بود. به طور کلی، محافظه کاران اکثریت کرسی های شورای شهر را به دست آوردند؛ اصلاح طلبان به نتایج نسبتا خوبی دست پیدا کردند؛ و بنیادگرایان طرفدار احمدی نژاد ناکام شدند.[۹۱] روشن ترین نشانه تردید محافظه کاران نسبت به احمدی نژاد در انتخاب رئیس مجلس خبرگان در شهریور ۱۳۸۶ ظاهر شد که در آن رفسنجانی – که ریاست مجلس تشخیص مصلحت را نیز بر عهده داشت – بر بنیادگرای رادیکال، آیت الله جنتی، پیروز شد.[۹۲]

   آیت الله جنتی رئیس شورای نگهبان بود که رسیدگی به صلاحیت نامزدان انتخابات مجلس هشتم، در اسفند ۱۳۸۶، را بر عهده داشت و عده زیادی از نامزدهای اصلاح طلب و مستقل، از جمله نوه دختری آیت الله خمینی، علی اشراقی، را رد کرد.[۹۳] با وجود این، مجلس تازه به هیچ وجه در سلطه بنیادگرایان رادیکال نبود، و نمایندگان محافظه کار، اصلاح طلب و مستقل مجموعا اکثریت مجلس را تشکیل می دادند.[۹۴] انتخاب علی لاریجانی – چهره برجسته اردوگاه محافظه کاران، که از ریاست هیات نمایندگی ایران در مذاکرات هسته ای استعفا داده بود – به ریاست مجلس نشانه محکمی از اعتماد به دولت احمدی نژاد نبود.[۹۵]

   تشخیص دقیق نقش رهبر جمهوری اسلامی در این ماجرا آسان نیست. آیت الله خامنه ای قطعا در قانون اساسی از اختیارات گسترده ای، از جمله فرماندهی نیروهای مسلح، اختیار نصب و عزل روسای قوه قضائیه و رادیو و تلویزیون، برخوردار بود. تردیدی نبود که در مورد مسائل مهم سیاست خارجی، از جمله برنامه هسته ای ایران، حرف آخر، یا به اصطلاح جمهوری اسلامی “فصل الخطاب”، از آن او بود. از سوی دیگر، نشانه ای نبود که او در مسائل کم اهمیت تر، حتی سیاست اقتصادی دولتی، دخالت کرده باشد. آیت الله خامنه ای، مانند آیت الله خمینی، اگرچه داوری نهائی نظام را برعهده داشت، در هر مقطع ترکیب نیروهای مختلف اسلام گرا را در نظر می گرفت. روسای جمهور در ایران از اختیارات اجرائی مشابه روسای جمهور فرانسه و آمریکا برخوردار نیستند. اما چنانکه تجربه رفسنجانی و خاتمی، و سپس احمدی نژاد، نشان داده است، در تعیین لحن گفتار و جهت رویدادها نقش مهمی دارند. سپاه پاسداران از قدرت نظامی و اقتصادی و فعالیت های صنعتی گسترده ای برخوردار بود. سپاه پاسداران قطعا در زمینه امنیت داخلی و خارجی بازوی نظامی اصلی جمهوری اسلامی بود، اما تشخیص این که سپاه تا چه حد ممکن است مخفیانه در مسائل سیاسی دخالت کرده باشد کار دشواری است. چنانکه پیش از این اشاره شد، ادعا شده است که نیروی جوان شبه نظامی بسیج که در اختیار سپاه است در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ دخالت کرده بود.

   در مورد اختلاف های سیاسی درون نظام، شواهد نشان می دهند که چهار گرایش اساسی – محافظه کار، مصلحت گرا، اصلاح طلب و بنیادگرای رادیکال – که پیش از این به آن ها اشاره شد هنوز بر سر جای خود بودند، و هنگامی که ترکیب جناح ها مشخص شد احتمال همکاری ائتلاف محافظه کار-بنیادگرای اسلامی و اصلاح طلب-مصلحت گرا افزایش یافت. اما روشن بود که از زمان درگذشت آیت الله خمینی محافظه کاران قوی ترین نیروی سیاسی کشور را تشکیل می دادند.

   ریاست جمهوری احمدی نژاد سخت ترین دوران مطبوعات و انتشارات اصلاح طلب بود: روزنامه های بیشتری بسته شدند، و سانسور کتاب و دیگر نشریات شدت گرفت. همچنین، فعالیت ها و نمایندگی اصلاح طلبان به حد قابل توجهی محدود شد، اگرچه این تحولات به مرگ جنبش اصلاح طلب نینجامید. حقوق بشر و فعالیت های حقوق بشر نیز بیش از پیش ضربه دیدند. عمادالدین باقی، یکی از فعالان برجسته حقوق بشر – به ویژه در دفاع از حقوق زندانیان و مخالفت با اعدام – در سال ۱۳۸۶ برای سومین بار از سال ۱۳۷۹، در دادگاه انقلاب تهران محاکمه و زندانی شد.[۹۶]

   فعالان حقوق زن با وجود سرکوب و زندان به مبارزه خود ادامه دادند. کانون فعالیت آنان را حرکت جمع آوری “یک میلیون امضاء برای مبارزه با قوانین تبعیض آمیز” تشکیل می داد،[۹۷] که رهبری آن را گروهی از فعالان فمینیست، از جمله پروین اردلان و نوشین احمدی خراسانی، بر عهده داشتد که برخی از آنان مدتی زندانی شدند. در اسفند ۱۳۸۶ پروین اردلان برنده جایزه اولاف پالمه شد، اما به او اجازه داده نشد برای دریافت جایزه به سوئد سفر کند.[۹۸]

   در بهار ۱۳۸۷، ایران شاهد موجی از “افشاگری” از سوی اردوگاه احمدی نژاد و مخالفان او در میان محافظه کاران بود. ناظران این ماجرا را کوششی از سوی حامیان احمدی نژاد برای بی اعتبار ساختن برخی از شخصیت های برجسته محافظه کار، به ویژه در میان روحانیان، تلقی کردند، اما چهره اصلی داستان، عباس پالیزدار، بعدا بدون محاکمه زندانی شد.[۹۹]

   از مرداد ۱۳۸۷، بهای نفت (که چنانکه اشاره شد به اوج رسیده بود) به سبب بحران مالی و رکود اقتصادی جهان آغاز به سقوط کرد، و در یک مرحله به بشکه ای ۳۰ دلار رسید، اگرچه دوباره به تدریج بالا رفت و به ۷۰ دلار رسید.[۱۰۰]کاهش بهای نفت و در نتیجه کاهش قابل توجه در میزان پیش بینی شده درآمد نفت و ارزی خارجی دولت احمدی نژاد را وادار کرد که در پیش بینی هزینه های تجدید نظر کند. در نتیجه، محتمل به نظر می رسید که پس از انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ۱۳۸۸ در ارزش ریال در برابر ارزهای خارجی کاهش چشمگیری پیدا شود. چنین تحولی در حکم کاهش رسمی ارزش ریال بود و بر فشارهای تورم زای موجود می افزود.

   انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری ایالات متحده در آبان ۱۳۸۷ چشم انداز کوتاه مدت حمله نظامی آمریکا به ایران را از میان برداشت، زیرا اوباما وعده انتخاباتی را خود در باره آمادگی برای مذاکره با ایران بدون قید و شرط تکرار کرد. اوباما از این هم پیشتر رفت و به مناسبت عید نوروز پیام دوستانه اما محکمی به مردم و دولت ایران فرستاد و در آن بر آمادگی خود برای تاکید کرد و در ضمن برای نخستین بار از زمان انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به جمهوری اسلامی با نام رسمی آن اشاره کرد.[۱۰۱] پاسخ رهبران ایران، از جمله آیت الله خامنه ای، به هیچ وجه حاکی از اشتیاق نبود، بلکه بر ضرورت تغییر نه تنها در کلام، بلکه در سیاست تاکید می کرد. به نظر می رسید هر دو طرف در انتظارند تا ببینند نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ایران چه خواهد بود.[۱۰۲]

   انتخابات ریاست جمهوری ایران در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ و تظاهرات عظیمی که به دنبال آورد پرماجرا ترین تحول آن سال بود و دوره ای تازه را در سیاست ایران آغاز کرد.

   جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی از ماه ها پیش به دنبال نامزدی بود که رو در روی احمدی نژاد بایستد. مهدی کروبی خود را نامزد کرده بود، اما بدنه اصلی اصلاح طلبان خاتمی، و در صورت مخالفت او، میر حسین موسوی را می خواستند. خاتمی در آغاز تردید نشان داد، و سپس اعلام کرد تنها در صورتی نامزد خواهد شد که موسوی نامزد نشده باشد. هنگامی که نامزدی موسوی اعلام شد، خاتمی کنار رفت و به حامیان موسوی پیوست. چنانکه پیش از این اشاره شد، برخی از محافظه کاران از سیاست ها ی بنیادگرایانه و مهدی طلب احمدی نژاد و برخورد خشن او چندان راضی نبودند. مثلا، تشکل محافظه کار جامعه روحانیت مبارز از مبارزه انتخاباتی او حمایت نکرد. حزب موتلفه نیز اعلام کرد که با وجود تحفظات فراوان تنها به این دلیل تصمیم به حمایت از احمدی نژاد گرفته است که نگذارد اصلاح طلبان پیروز شوند. اغلب محافظه کاران نیز به همین دلیل به پشتیبانی احمدی نژاد شتافتند. تنها نامزد محافظه کار مستقل، محسن رضائی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت و از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران، نتوانست حتی در میان حافظه کاران حمایت زیادی به دست آورد.

   به این ترتیب احمدی نژاد یک بار دیگر به نامزد محافظه کاران تبدیل شد و روبروی ائتلافی از جناح های مصلحت گرا و اصلاح طلب قرار گرفت که از دو نامزد اصلاح طلب پشتیابانی می کردند. این وضعیت با سال ۱۳۸۴ تفاوت زیادی داشت، زیرا در آن انتخابات رهبر جناح مصلحت گرا خود از نامزدهای انتخابات بود. چنانکه پیش از استدلال شد، اگر در انتخابات ۱۳۸۴ اصلاح طلبان و مصلحت گرایان یک نامزد می داشتند ممکن بود برنده شوند. این بار حزب کارگزاران سازندگی رفسنجانی و حزب اعتماد ملی کروبی از کروبی حمایت می کردند، در حالی که جبهه مشارکت و تشکل اصلاح طلب رادیکال تر، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، پشتیبان موسوی بودند. اما دو نامزد اصلاح طلب و هوداران آنان روابط دوستانه ای داشتند و تقریبا با یک صدا سخنی می گفتند.

   جاذبه اصلی موسوی و کروبی هم در میان اصلاح طلبان اسلام گرا و هم در میان رای دهندگان سکولار آن بود که چهره ای ملایم و لیبرال عرضه می کردند، و وعده می دادند که آزادی دانشجویان و جوانان بیشتر خواهد شد؛ از قدرت پلیس “منکرات” کاسته خواهد؛ آزادی رسانه ها به حد قابل ملاحظه ای افزایش خواهد یافت؛ و دولت سیاست های اقتصادی منطقی را دنبال خواهد کرد؛ و روابط ایران و غرب بهبود خواهد یافت. در همین حال محدودیت آزادی های سیاسی و فرهنگی دولت احمدی نژاد، سیاست های اجتماعی و اقتصادی او، درگیری اش با غرب و همچنین رفتار خود پسندانه و شخصیت خشن او جوانان و مردم شهرنشین را به مخالفت با او برانگیخته بود.

   مبارزه انتخاباتی در آغاز کند بود، اما یکی دوهفته پیش از تاریخ انتخابات سرعت گرفت، به ویژه هنگامی که بحث تلویزیونی نامزدها نشان داد رقابت اصلی میان احمدی نژاد ازیک سو و موسوی (و کروبی) از سوی دیگر خواهد بود. بحث تلویزیونی پرتحرک بود و گاه حالت شخصی به خود گرفت. هواداران پرشور نامزدهای اصلاح طلب خیابان ها را پر کردند؛ به بحث پرداختند؛ شعار دادند؛ و حتی با شعر و شعار احمدی نژاد را به تمسخر گرفتند. موسوی ظرف یک هفته به محبوب ترین نامزد اصلاح طلب تبدیل شد و به ویژه در میان جوانان طرفداران بسیار زیادی پیدا کرد. پیش بینی می شد که بیشتر رای دهندگان در شهرهای بزرگ و بزرگ تر به موسوی رای بدهند، و احمدی نژاد در شهرهای کوچک تر و روستاها رای بیشتری به دست بیاورد، به ویژه از آن رو که سیاست او در تقسیم پول نقد بیشتر در آن مناطق اجرا شده بود. بسیاری از ناظران داخلی و خارجی فاصله آراء دو طرف را کم تر از آن توصیف می کردند که قابل پیش بینی باشد.

   پیش بینی می شد که تعداد بسیار زیادی از رای دهندگان در انتخابات شرکت کنند، و به همین سبب احتمال پیروزی موسوی افزایش یابد. نفس در سینه ها حبس شده بود. بسیاری پیش بینی می کردند که هیچ نامزدی بیش از پنجاه درصد آراء را به دست نخواهد آورد، و انتخابات، به احتمال بسیار زیاد با شرکت احمدی نژاد و موسوی به دور دوم خواهد رسید. اما دولت ناگهان اعلام کرد که احمدی نژاد با اکثریت عظیمی پیروز شده و بیش از ۲۴ میلیون رای (بیش از ۶۲ درصد آراء) را به دست آورده است؛ تعداد آراء موسوی بیش از ۱۳ میلیون (بیش از ۳۳ درصد)، و آراء رضائی و کروبی در حدود چندصدهزار اعلام شد.[۱۰۳]

   مخالفان یکه خوردند. فاصله کاملا غیرمتوقع میان آراء احمدی نژاد و موسوی کسانی را که به موسوی و کروبی رای داده بودند به این اعتقاد رساند که در انتخابات تقلب شده است، و روز بعد نشانه هائی از تقلب پدیدار شد. صدای اعتراض برخاست و در روز ۲۳ خرداد، یک روز بعد از انتخابات، رای دهندگان مخالف احمدی نژاد، به ویژه طرفداران موسوی، در حرکتی خودانگیخته به خیابان ها ریختند و به تظاهرات علیه نتایج انتخابات پرداختند.[۱۰۴] درگیری با نیروهای امنیتی، به ویژه حمله بسیجیان و “لباس شخصی ها” به دانشگاه های تهران و شیراز به کشته و زخمی شدن چندین نفر منجر شد.[۱۰۵]

   آیت الله خامنه ای بلافاصله پس از اعلام نتیجه انتخابات، پیروزی احمدی نژاد را به او تبریک گفت. یک هفته بعد در نماز جمعه ۲۹ خرداد، آیت الله خامنه ای ضمن دفاع از نتیجه انتخابات درخواست موسوی و کروبی، و تظاهرات طرفداران آنان، برای تجدید انتخابات را رد کرد و گفت ادامه تظاهرات را تحمل نخواهد شد.[۱۰۶]

   اما موسوی و هواداران او بر درخواست خود پافشاری کردند.[۱۰۷] روز بعد تظاهرات بزرگ تری در سراسر کشور رخ داد، و گزارش شد که تنها در تهران نزدیک به بیست نفر کشته و تعداد نامعلومی زخمی شده اند.[۱۰۸] قتل یکی از شرکت کنندگان در تظاهرات، ندا آقاسلطان، در سراسر جهان به نمادی از جنبش اعتراض ایران تبدیل شد.[۱۰۹]معترضان، مانند آخرین هفته های انقلاب بهمن ۱۳۵۷، به پشت بام ها رفتند و شعار “الله اکبر” سر دادند. تکرار تاریخ، ظرف سی سال.

   در جریان تظاهرات، فائزه هاشمی، دختر آیت الله رفسنجانی و نماینده پیشین مجلس، همراه با دخترو تعدادی از خویشاوندانش دستگیر شد، اما همه آنان به زودی آزاد شدند.[۱۱۰] ۴۰۰ تا ۵۰۰ تن از فعالان احزاب مخالف نیز – که بسیاری از آنان در گذشته وزیر، معاون وزیر، دستیار رئیس جمهور یا از روزنامه نگاران برجسته بودند – دستگیر شدند. دولت استفاده از اینترنت و پیامک، فعالیت خبرنگاران خارجی، و دسترسی به برنامه های رادیوهای خارجی، به ویژه بی بی سی و صدای آمریکا، را محدود کرد. مسئولان جمهوری اسلامی بخش بزرگی از ناآرامی را نتیجه دخالت قدرت خارجی و رسانه های آنان خواندند، و مصرا گفتند این قدرت ها نخواهند توانست در ایران “انقلاب مخملی” به پا کنند. در همین حال، دولت های ایالات متحده و اتحادیه اروپا (از جمله رئیس جمهور ایالات متحده و نخست وزیر انگلیس) رفتار جمهوری اسلامی با معترضان را به شدت محکوم کردند. ایران دو دیپلمات انگلیسی را اخراج کرد، و انگلیس نیز به تلافی دو دیپلمات ایرانی را اخراج کرد.[۱۱۱]

   در این میان، رهبران مخالفان رسما به شورای نگهبان، که از جمله مسئولیت نظارت بر انتخابات را بر عهده دارد، شکایت کرده بودند. شورای نگهبان اذعان کرد که تعدا آراء شمرده شده در پنجاه حوزه رای گیری  سه میلیون بیشتر از تعداد رای دهندگان بوده است. اما اضافه کرد که این رقم بسیار کم تر از فاصله آراء احمدی نژاد و موسوی است، و در نتیجه شورا انتخابات را باطل اعلام نخواهد کرد. شورای نگهبان سپس از رهبر پنج روز وقت اضافی  خواست تا تحقیق خود را ادامه دهد، و رهبر موافقت کرد. شورای نگهبان اعلام کرد که ۱۰ درصد آراء را دوباره خواهد شمرد، اما مخالفان این پیشنهاد را رد کرد. در هشتم تیر، شورای نگهبان اعلام کرد تحقیق خود را به پایان رسانده و انتخاب احمدی نژاد را تائید کرد.

  در این فاصله، تشکل اصلاح طلب مجمع روحانیون مبارز درخواست کرده بود که انتخابات باطل اعلام شود. از طرف دیگر، فرماندهان نیروی انتظامی و سپاه پاسداران با اخطارهای شدید از معترضان خواستند که در خیابان ها ظاهر نشوند. تظاهرات توده ای به پایان رسید، اما اعتراض گروه های کوچک در خیابان ها، و فریاد شبانگاه “الله اکبر” از پشت بام ها، ادامه یافت.

    این نقطه عطف بزرگی در تاریخ جمهوری اسلامی بود: رژیم از زمان سرنگونی بنی صدر، بیست و هشت سال پیش، چنین رویاروئی را تجربه نکرده بود. معترضان تنها جوانان نبودند، بلکه همه گروه های سنی و همه رده های اجتماعی را در بر می گرفتند. نه تنها دانشجویان سکولار ناراضی، بلکه برخی از چهره های برجسته جمهوری اسلامی نیز در درگیری شرکت داشتند و علنا رژیم را متهم می کردند که به “کودتا” دست زده تا اصول جمهوری خواهی و نمایندگی نظام را لغو کند و آن را به حکومت اسلامی مطلق تبدیل کند.[۱۱۲]

   رژیم نه تنها با بحران حاکمیت، که با بحران مشروعیت روبرو شده بود. جمهوری اسلامی نه تنها در یک رقابت سیاسی، بلکه در یک رویاروئی ، دو نیمه شده بود. به نظر می رسید میلیون ها نفر، به رهبری نیروهای مهم اسلام گرا، از کل نظام بیگانه شده اند. وزارت کشور اشاره کرد که ممکن است احزاب اصلاح طلب غیرقانونی اعلام شوند. تفاوت با سال ۱۳۵۷ آن بود که حکومت نه با کل جامعه، بلکه با بخش بزرگی از آن درگیر بود. اما به هر حال شکاف بزرگی ایجاد شده بود که نشان خود را بر تحولات آینده به جا می گذاشت.

 


[۱]  نگاه کنید به

 Anoushiravan Ehteshami, After Khomeini: The Second Iranian Republic, Routledge, London and New York, 1995, ch. 2.

[1] See further, Mohsen Milani, ‘The Evolution of the Iranian Presidency: From Bani Sadr to Rafsanajani’,British Journal of Middle Eastern Studies, 20/1 (1993)..

[2]  نگاه کنید به

 Mohsen Milani, ‘The Evolution of the Iranian Presidency: From Bani Sadr to Rafsanajani’, British Journal of Middle Eastern Studies, 20/1 (1993).

[3]  در سال ۱۳۷۳، آیت الله العظمی اراکی، یکی از روحانیان سنتی و معتقد به خط اسلام گرائی، در سن ۱۰۳ سالگی درگذشت و در نتیجه در سلسله مراتب روحانیت بحران جانشینی به وجود آمد. انجمن مدرسان حوزه قم هفت رهبر شیعه، از جمله خامنه ای، را برای مرجعیت نامزد کرد. پس از اعتراض شدید عده ای از روحانیان بلند پایه، خامنه ای اعلام کرد که تنها برای شیعیان خارج از ایران مرجع خواهد بود. منتظری معتقد بود که مردم باید رهبر را انتخاب کنند. دیگران، از جمله رفسنجانی، پیشنهاد کردند که شورائی از فقها رهبری را به دست بگیرد. نگاه کنید به

Homa Katouzian ‘Problems of Political Development in Iran: Democracy, Dictatorship or Arbitrary Rule?’,British Journal of Middle Eastern Studies, 4/22 (1995); Wilfred Buchta, Who Rules Iran?, p.93.

[4]  نگاه کنید به

 Katouzian, ‘Problems of Political Development in Iran’.

[۵]  آیت الله خامنه ای، “پیام به ملت شریف ایران، در تجلیل از امام امت و تأکید بر وحدت و حفظ آمادگى مردم در صحنه‏”، دفتر حفظ  و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، http://farsi.khamenei.ir/message-content?id=2079.

[6]  رادیو ایران، ۱۰ مرداد ۱۳۶۷، از واحد شنود بی بی سی، نقل در Ehteshami, After Khomeini, p. 28. برای بررسی تغییر سیاست خارجی ایران در آغاز ریاست جمهوری رفسنجانی نگاه کنید به

Rouhollah K. Ramazani, ‘Iran’s Foreign Policy: Contending Orientations’, The Middle East Journal, 43/2 (spring 1989).

[7]  علی انصاری دوران رفسنجانی را “جمهوری بورژوا سوداگر” توصیف کرده است. نگاه کنید به

 Ali M. Ansari, Iran, Islam and Democracy, the Politics of Managing Change, 2nd edn, Chatham House, London, 2006, ch. 4.

[8]  برای کاربرد مختصر و مشروط نظریه بورژوازی کمپرادور نگاه کنید به

Ehteshami, After Khomeini, and Ansari, Iran, Islam and Democracy.

[9]  نگاه کنید به

 David Menasheri, Post-Revolutionary Politics in Iran, Frank Cass, London and Portland, OR, 2001, ch. 2.

[10]  نگاه کنید به

 Hossein Shahidi, Journalism in Iran, p. 47.

[11]  طبقه بندی گرایش های سیاسی اسلامی به چهار جناح عمده فوق (ضمن اذعان به وجود برخی جناح های فرعی دیگر) از این نویسنده است، اما همچنین نگاه کنید به

 Mehdi Moslem, Factional Politics in Post-Khomeini Iran, Syracuse University Press, Syracuse, NY, 2002;؛

سعید برزین، جناح بندی های سیاسی از دهه ۶۰ تا دوم خرداد، همراه مصاحبه با همایون کاتوزیان، نشر مرکز، تهران، ۱۳۶۷٫

[۱۲]  برای نمونه،

Hakimian and Karshenas, ‘Dilemmas and Prospects for Economic Reform and Reconstruction in Iran’ in Parvin Alizadeh (ed.), The Economy of Iran, Dilemmas of an Islamic State..

[13]  برای تغییر بهای نفت نگاه کنید به http://www.ioga.com/Special/crudeoil_Hist.htm.

[14]  در مورد جمعیت و سایر تغییرات جمعیت شناختی نگاه کنید به  http://en.wikipedia.org/wiki/Demographyhttp://countrystudies.us/iran/32.htm .

همچنین نگاه کنید به http://en.wikipedia.org/wiki/Family_planning_in_Iran#cite_note-0؛http://www.nationbynation.com/Iran/Population.htm؛ همچنین نگاه کنید به

 Hassan Hakimian, ‘Population Dynamics in Post-revolutionary Iran: A Re-examination of Evidence’, in Alizadeh (ed.), The Economy of Iran.

[15]  برای نمونه نگاه کنید به

 Hashem Pesaran, ‘Economic Trends and Macro-economic Policies in Post-revolutionary Iran’ in Alizadeh (ed.), The Economy of Iran. .

همچنین نگاه کنید به

 Jahangir Amuzegar, Iran’s Economy under the Islamic Republic, I.B.Tauris, London and New York, 1993.

[16]  نگاه کنید به

 Steven Wright, The United States and Persian Gulf Security: The Foundations of the War on Terror, Ithaca Press, Reading, 2007, pt 2, ch. 4.

[18]  Ali A. Saeidi, ‘The Accountability of Para-governmental Organizations’. See further, Suzanne Maloney,

‘Agents or Obstacles? Parastatal Foundations and Challenges for Iranian Development’, in Alizadeh (ed.), The Economy of Iran.

[20]  برای جزئیات و توصیف دقیق شکنجه حبیب الله داوران و فرهاد بهبهانی، دو تن از مخالفان، نگاه کنید به کتاب آنان، در مهمانی حاجی آقا: داستان بک اعتراف،  امید فردا، تهران، ۱۳۷۸٫

[۲۱]  Hossein Shahidi, Journalism in Iran, p. 56.

[22]  مثلا نگاه کنید به همایون کاتوزیان، بوف کور هدایت (تک نگاری انتقادی)، چاپ اول، نشر مرکز، تهران، ۱۳۷۲، که در سراسر آن به جای بوسه سه نقطه گذاشته شده است.

[۲۳]  برای متن دفاعیه نوری در دادگاه، نگاه کنید به کتاب او، شوکران اصلاح: دفاعیات عبدالله نوری، طرح نو، تهران، ۱۳۷۹٫ همچنین نگاه کنید به نقدی برای تمام فصول: گفتگوی اکبر گنجی با عبدالله نوری، طرح نو، تهران، ۱۳۷۹ و Ali M. Ansari, Iran, Islam and Democracy.

[24]  برای نمونه نگاه کنید به

Shahrough Akhavi, ‘The Thought and Role of Ayatollah Hossein’ali Montazeri in the Politics of Post-1979 Iran’, Iranian Studies, 41/5 (December 2008).

[25]  مهدی حائری یزدی، جکمت و حکومت، انتشارات شادی،  لندن، ۱۹۹۵٫ همچنین نگاه کنید به

 Memoirs of Mehdi Hairi-Yazdi: Theologian and Professor of Islamic Philosophy, ed. Habib Ladjevardi, Iranian Oral History Project, Cambridge, MA, 2001.

[26]  نگاه کنید به محسن کدیور، حکومت ولائی، نشر نی، تهران، ۱۳۷۸٫ برای بررسی افکار کدیور، نگاه کنید به

 Yasuyuki Matsunaga, ‘Mohasen Kadivar, an Advocate of Postrevivalist Islam in Iran’, British Journal of Middle Eastern Studies, 34/3 (December 2007). See also Ansari, Iran, Islam and Democracy, pp. 181–۶٫

[۲۷]  عبدالکریم سروش، فربه کردن ایدئولوژی، سراط، تهران، ۱۳۷۳٫

[۲۸]  مثلا نگاه کنید به والا وکیلی / سعید محبی، “گفتگوی دین و سیاست در ایران: اندیشه های سیاسی دکتر سروش”، در عبدالکریم سروش، سیاست نامه، سراط، تهران، ۱۳۷۸٫

[۲۹]  نگاه کنید به

 ‘Tolerance and Governance: A Discourse on Religion and Democracy’, in Reason, Freedom and Democracy in Islam: Essential Writings of ‘Abdolkarim Soroush, tr.,

ed. and with a Critical Introduction by Mahmoud Sadri and Ahmad Sadri, Oxford University Press, New York and Oxford, 2000, p. 134.

همچنین نگاه کنید به

 Behruz Ghamari-Tabizi, Islam and Dissent in Postrevolutionary Iran: Abdolkarim Sorush, Relgious Poltics and Democratic Reform, I.B.Tauris, London and New York, 2008.

[30]  همان، ص ۱۳۳٫

[۳۱]  Ziba Mir-Hosseini and Richard Tapper, Islam and Democracy in Iran: Eshkevari and the Quest for Reform, I.B.Tauris, London and New York, 2006, pp. 75–۷؛

همچنین نگاه کنید به مقاله های اشکوری در روزنامه ها، در حسن اشکوری، یاد ایامرویکردهای سیاسی در جنبشاصلاحات، گام نو، تهران، ۱۳۷۹٫

[۳۲]  نقل شده در حمید کاویانی، در جستجوی محفل جنایتکاران: بازخوانی پرونده قتل های سیاسی، نشر نگاه امروز، تهران، ۱۳۷۸٫

[۳۳]  نگاه کنید به همان “سعید امامی که بود؟”، در همان منبع.

[۳۴]  نگاه کنید به محمد علی ذکریائی، وقایع تلخ کوی دانشگاه به روایت مجلس پنجم، سلام، تهران، ۱۳۶۸؛http://en.wikipedia.org/wiki/Majlis_of_Iran.

[35]  نگاه کنید به Benedict Steiner, ‘Ayatollah Khamene’i and the Position of Marja’-e Taqlid: Religious and Political Authority in the Islamic Republic of Iran’,

 MPhil. thesis, Modern Middle Eastern Studies, University of Oxford, Oxford, 2008, ch. 3.

[36]   Christopher de Bellaigue, The Struggle for Iran, New York Review Books, New York, 2007.

[37]  برای متن دفاع گنجی نگاه کنید به کیمیای آزادی: دفاعیات اکبر گنجی در دادگاه کنفرانس برلین، طرح نو، تهران، ۱۳۸۰٫

[۳۸]  برای متن دفاع آغاجری در دادگاه نگاه کنید به سید هاشم آغاجری، قدرت و ثروت: محاکمه و دفاعیات، ذکر، تهران، ۱۳۸۲؛

همچنین نگاه کنید به کتاب دیگر او، حکومت دینی و حکومت دمکراتیک: مجموعه مقالات ذکر، تهران، ۱۳۸۲٫

[۳۹]  برای جزئیات این محاکمه برای نمونه نگاه کنید به http://www.jstor.org/stable/1559282?seq=6. همچنین نگاه کنید به

de Bellaigue, The Struggle for Iran, ch. 3.

[40]  برای گزارش شبکه تلویزیون کانادا، سی بی سی، در باره این حوادث نگاه کنید بهhttp://www.cbc.ca/news/background/kazemi/.

[41]  De Bellaigue, The Struggle for Iran, ch. 2; <http://www.jstor.org/stable/1559282?seq=6.

[42]  نگاه کنید به گزارش بخش جهانی بی بی سی، با نقل قول مستقیم از خبرگزاری جمهوری اسلامی،http://news.bbc.co.uk/2/hi/middle_east/2405777.stm.

[43]  برای نمونه نگاه کنید به محسن آرمین، عبور از خاتمی، مجموعه مقالات، ذکر، تهران، ۱۳۸۰٫

[۴۴]  (Ahmad Sidiqi, ‘Khatami and the Search for Reform in Iran’, Stanford Journal of International Relations, 6/1 (Winter 2005.

[45]  مثلا نگاه کنید به Shirin Ebaday (Ebadi), History and Documentation of Human Rights in Iran, tr. Nazila FathiBiblioteca Press, New York, 2000.

[46]  برای نمونه نگاه کنید به پژوهش هائی در باره خشونت علیه زنان در ایران، روشنگران و مطالعات زنان، تهران، ۱۳۸۹٫

[۴۷]  برای نمونه، نگاه کنید به گزارشی در باره برنامه ریزی خانواده،http://www.nationbynation.com/Iran/Population.htm؛ همچنین نگاه کنید به

 Djavad Saleh-Isfahani, ‘Human Resources in Iran, Potentials and Challenges’, in Homa Katouzian and Hossein Shahidi (eds), Iran in the 21st Century, Routledge, London and New York, 2008.

[48]  نگاه کنید به

 Shirin Ebadi and Azadeh Moaveni, Iran Awakening: From Prison to Peace Prize, One Woman Struggle at the Crossroads of History, Vintage, Canada, 2007.

[49]  شیرین عبادی، “نگرش سنت و مدرنیته به برابری زن و مرد”، در نوشین احمدی خراسانی (ویراستار)، جنس دوم، احمدی خراسانی، تهران، ۱۳۶۸، ص ۳۸٫

[۵۰]  ادبیات در باره وضعیت زنان ایران و مبارزات آنان بسیار گسترده است. برای نمونه نگاه کنید به

 Nikki R. Keddie, ‘Iranian Women’s Status and Struggles Since 1979’, in Journal of International Affairs, 60/2 (Spring/Summer 2007); Ziba Mir-Hosseini, Islam and Gender: The Religious Debate in ContemporaryIran, I.B. Tauris, London, 1999; Azadeh Kian-Thiébaut, ‘From Motherhood to Equal Rights Advocates: The Weakening of the Patriarchal Order’, in Katouzian and Shahidi (eds), Iran in the 21st Century; Nayereh Tohidi, ‘The Global-Local Interaction of Feminism in Muslim Societies: The Cases of Iran and Azerbaijan’,Social Research, 69 (2002); Charles Kurzman, ‘A Feminist Generation in Iran?’, Iranian Studies, 41/3 (June 2008).

[52]  نگاه کنید به

 Ahmad R. Jalali-Naini, ‘Economic Growth in Iran, 1950–۲۰۰۰’, <http://www.gdnet.org/pdf2/gdn_library/global_research_projects/explaining_growth/Iran_growth_final.pdf>.

[53]  Ahmad R. Jalali-Naini, ‘Capital Accumulation, Financial Market Reform and Growth in Iran’, in Iran in the 21st Century, pp. 237–۸٫

[۵۳] See further, Massoud Karshenas and Hassan Hakimian ‘Managing Oil Resources and Economic Diversification in Iran’, in ibid., pp. 214–۱٫

[۵۴]  نگاه کنید به Massoud Karshenas and Hassan Hakimian ‘Managing Oil Resources and Economic Diversification in Iran’, in ibid., pp. 214–۱۵٫

[۵۵]  Djavad Salehi-Isfahani, ibid., p. 269.

[56]  Homa Katouzian ‘The Significance of Economic History, and the Fundamental Features of the Economic History of Iran’, in ibid., p. 284 (تاکید از متن اصلی).

[۵۷]  نیویورک تایمز، چهارشنبه ۱۰ ژانویه ۱۹۸۸٫

[۵۸]  بخش جهانی بی بی سی، ۱۸ مارس ۲۰۰۰٫

[۵۹]  نیویورک تایمز، چهارشنبه ۱۰ ژانویه ۱۹۸۸٫

[۶۰]  در باره امیدهای ناموجه ایرانیان به “واقعگرائی” بیشتر دولت بوش نگاه کنید به

 Ali M. Ansari, ‘Iran and the United States in the Shadow of 9/11: Persia and the Persian Question Revisited’, in Iran in the 21st Century, p. 113.

[61]  نگاه کنید به سنخنرانی رئیس جمهور در باره “وضعیت اتحاد”،http://www.whitehouse.gov/news/releases/2002/01/20020129-11.html.

[62]  نگاه کنید به

 Ali M. Ansari, Confronting Iran: The Failure of American Policy and the Roots of Mistrust, Hurst and Company, London, 2006.

[63]  برای نمونه نگاه کنید به

Steven Wright, The United States and Persian Gulf Security, ch. 7.

[64]  همان.

[۶۵]  برای نمونه، نگاه کنید به

 Glenn Kessler, ‘In 2003, US Spurned Iran’s Offer of Dialogue: Some Officials Lament Lost Opportunity’,Washington Post (18 June 2006).

[66]  نگاه کنید به

 ‘Report: Cheney Rejected Iran’s Offer of Concessions in 2003: A former US senior official says the offer was very close to what the US currently wants’, The Christian Science Monitor (18 January 2007),  http://www.csmonitor.com/2007/0118/p99s01-duts.html؛

برای گزارش بی بی سی نگاه کنید به http://news.bbc.co.uk/2/hi/middle_east/6274147.stm.

[67]  نگاه کنید به

 Gawdat Bahgat, ‘Nuclear Proliferation: The Islamic Republic of Iran’, Iranian Studies, 39/3 (September 2006). http://www.nti.org/e_research/profiles/Iran/Nuclear/index.html

[68]  نگاه کنید به

 Christopher de Bellaigue, The Struggle for Iran, ch. 4.

[69]  نگاه کنید به

 Mark Leonard, Can EU Stop Iran’s Nuclear Programme?, Centre for European Reform, 2005.

برای اطلاعات مفصل نگاه کنید به

 Bellaigue, The Struggle for Iran, chs 4 and 5 وhttp://en.wikipedia.org/wiki/Nuclear_program_of_Iran.

[70]  Anoushiravan Ehteshami and Mahjoob Zweiri, Iran and the Rise of its Neoconservatives: The Politics of Tehran’s Silent Revolution, I.B.Tauris, 2007, London and New York, ch. ii..

 

[71]  De Bellaigue, The Struggle for Iran, ch. 8.

[72]  نگاه کنید به

 Kasra Naji, Ahmadinejad: The Secret History of Iran’s Radical Leader, I.B.Tauris, London and New York, 2008, ch. 2.

[73]  Ibid., ch. 1, and Ehteshami and Zweiri, Iran and the Rise of its Neoconservatives, ch. Iii.

[74]  Naji, Ahmadinejad, ch. 3.

[75]  همان، و گزارش رادیو فردا برپایه ویدئوی ملاقات احمدی نژاد با جوادی آملی در تورنمای بازتاب،

http://www.rferl.org/featuresarticle/2005/11/184CB9FB-887C-4696-8F54-0799DF747A4A.html .

[76]  نگاه کنید به

  Trita Parsi, ‘Israel-Iranian Relations Assessed: Strategic Competition from the Power Cycle Perspective’ in Katouzian and Shahidi (eds), Iran in the 21st Century; <http://www.opendemocracy.net/democracy-irandemocracy/israel_2974.jsp.

[78]  نگاه کنید به Naji, Ahmadinejad, ch. 3.

[79]  برای اطلاعات بیشتر در باره “مسجد مقدس جمکران” نگاه کنید به http://jamkaran.info/fa/.

[84]  برای جزئیات نگاه کنید به Naji, Ahmadinejad, chapter4; <http://www.globalpolicy.org/security/sanction/indxiran.htm.

(دور چهارمی از تحریم ها پس از انتشار چاپ اول انگلیسی این کتاب، در خرداد ۱۳۸۹ بر ایران اعمال شد. برای متن قطع نامه شورای امنیت نگاه کنید به http://www.unhcr.org/refworld/docid/4c1f2eb32.html.

[86]  اشاره به فیلم کارگردان ژاپنی، آکیرا کوروساوا (ساخت۱۹۵۰/ ۱۳۳۹) که محور آن را روایت های مختلف و متضاد از یک ماجرای جنائی تشکیل می دهد،

http://en.wikipedia.org/wiki/Rashomon_(film).

[89]  برای نامه ۵+۱ به وزیر خارجه آمریکا نگاه کنید به

 http://www.fco.gov.uk/en/newsroom/latest-news/?view=News&id=3772654؛

برای پاسخ ایران نگاه کنید به

 http://globe.blogs.nouvelobs.com/media/00/02/cb7c0be018109bea88567d7c7839309b.pdf.

[93]  بخش فارسی بی بی سی، ۲۳ بهمن ۱۳۸۶،http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2008/02/080212_dd_khomeini.shtml.

[94]  برای جزئیات نتایج انتخابات که در دو دور برگزار شد، نگاه کنید بهhttp://en.wikipedia.org/wiki/Iranian_legislative_election,_2008.

[95]  برای نمونه نگاه کنید به

 Scott Macleod, ‘Are Ahmadinejad’s Days Numbered’, TIME magazine (29 May 2008).

[96]  عمادالدین باقی، جنبش اصلاحات دمکراتیک ایران: انقلاب یا اصلاح؟،  نشر سرائی، تهران، ۱۳۸۳؛ طرحریزی دمکراسی در ایران: بازخوانی قتل های زنجیره ای، نشر نی، تهران، ۱۳۷۹٫ باقی در سال ۱۳۸۷ آزاد شد، ام در آذر ۱۳۸۹ برای چهارمین بار به زندان رفت. نگاه کنید به تورنمای شخصی او،

http://www.emadbaghi.com/archives/001167.php#more.

[97]  نگاه کنید به “کمپین چیست”، تورنمای “تغییر برای برابری”، http://1millionchange.info/spip.php?article1930.

[112]  http://news.gooya.com/politics/archives/2009/06/090063.php.

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

 

 

نقش دولت در نرمش قهرمانانه داخلی

Posted: 05 Dec 2013 12:35 PM PST

محمدتقی کروبی
آیا حاکمیت آمادگی نرمشی قهرمانانه در مقابل خواست ملت مبتنی بر حقوق بنیادین‌اش را هم دارد؟ 


۲۴ نوامبر بعد از ۵ روز مذاکراه نفس گیر نهایتا ایران و ۱+۵ به توافقی رسیدند، که مطابق آن روند پرونده هسته‌ای کشورمان در مسیر اعتماد سازی بین المللی قرار گرفت. تغییر سیاست تقابل به تعامل با جامعه بین المللی دستاورد ارزشمند دولت روحانی است که در فرصتی کوتاه توانسته بخشی از ویرانی‌های دولت تحمیلی ۸ سال گذشته را جبران کند. در باب متن توافقنامه و محتویات آن به لحاظ حقوقی سخن بسیار است که بماند برای بعد.

بدنبال اعلام حصول توافق میان ایران و ۱+۵ موجی از نشاط در میان اقشار مختلف جامعه مان دیده شد، بطوریکه همه به یکباره فراموش کردیم که تا چند سال پیش نه قطار تحریم‌های موثر بین المللی به راه افتاده بود و نه دول قدرتمند غربی در موقعیتی بودند که انتظار امضای چنین سندی را از کشورمان داشته باشند. آن روزها دول قدرتمند برای مجاب کردن طرف ایرانی مشوق هایی در بسته‌های پیشنهادی‌شان ارائه کردند و رجال حاکم بر کشورمان بدون توجه به فرصت‌های موجود و با پشتوانه دلارهای نفتی مذاکرات مهم بین المللی را با زمین تمرین بی‌تجربه‌ها جهت مصرف داخل اشتباه گرفتند و سعی کردند برای مذاکره کننده ارشد کشور جهت واگذاری بالاترین مقام اجرایی اعتبار کسب کنند. به عبارت ساده تر مذاکره را برای مذاکره بدون توجه به پیامد‌های آن ادامه دادند. قدم به قدم شرایط تغییر کرد و دیگر بالا انداختن ابرو مقامات مان قیمت نفت در بازار‌های بین المللی را تعیین نمی کرد، اصرار بر وضعیت بدر و خیبر هم کارساز نشد و تحریم‌های بین المللی در دولت و حکومتی که فساد در آن نهادینه شده بود، کشور را در بدترین وضعیت اقتصادی قرار داد.

میراث ۸ سال تخریب و غارت بیت المال در گزارش ۱۰۰ روزه بیان شد و مردم تا حدودی با وضعیت امروز کشور آشنا شدند. آقای هاشمی با تیز بینی خاص خود به مقایسه تخریب ۸ سال گذشته با جنگ تحمیلی پرداخت و ابعاد تخریب ۸ ساله دولت تحمیلی را به مراتب بالاتر از ۸ سال جنگ ویرانگر و تجاوز بعثی‌ها دانست. ایشان گفتند: "آقای روحانی با نجابت سیاسی و اخلاقی گزارش خود را بیان کرد و از کنار بسیاری از ناگفته‌ها به دلیل بار روانی سنگینی که روی مردم در بعد داخلی و خارجی دارد، گذشت." ایشان همچنین گفتند: "آن خرابی‌ها معلول یک جنگ ۸ ساله بود و در ۸ سال گذشته هم شرایطی داشتیم که در مقابل بدهی‌های ۱۲ میلیاردی سال ۶۸، رئیس جمهور از بدهی‌های چند صد هزار میلیاردی می‌گوید که مطمئناً جبران آنها سالها طول می‌کشد.".

بدون شک وضعیت موجود مبتنی بر آمار و ارقام موجب تغییر رویکرد حاکمیت در عرصه بین المللی و یا همان نرمش قهرمانانه شد. حصول این توافقنامه جز با هماهنگی رکن اصلی قدرت با دولت امکان پذیر نبوده و اجرای موثر آن هم در آینده منوط به همین هماهنگی است. میدانیم که قانون اساسی در ۱۱۰ تعیین سیاست‌های کلی نظام پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام را بر عهده رهبری گذاشته است. بر کسی پوشیده نیست که در این زمینه نقش دولت بسیار مهم و اثر گذار بوده، اما باید توجه کنیم که تصمیم گیر اصلی در این حوزه رهبری بوده و هست. از همین رو بازگشت به سیاست تعامل و درک صحیح از وضعیت بین المللی کشور را باید به فال نیک بگیریم و امیدوار باشیم که این گشایش بتواند تاثیر مستقیمی در رفع موانع اقتصادی و سیاسی کشور داشته باشد.

اما آیا حاکمیت آمادگی نرمشی قهرمانانه در مقابل خواست ملت مبتنی بر حقوق بنیادین‌اش را هم دارد؟ پاسخ به این پرسش در گذر زمان مشخص خواهد شد لیکن نگارنده بر این باور است که حل و فصل مسائل بین المللی می تواند در اعاده اعتماد به نفس نظام موثر واقع شود، دولت در این زمینه نقش کلیدی داشته و دارد و باید با توجه به پشتوانه اصلی‌اش که همان مردم هستند به تکلیف خود عمل و گزارش شفاف آن را به مردم ارائه کند. تردیدی نیست که دولت می تواند با تبیین وضعیت سیاسی و فرهنگی کشور ارکان قدرت را مجاب به نرمش قهرمانانه ایی در مقابل ملت کند. این نرمش همانند نرمش قبلی می تواند موجب نشاط و بازگشت اعتماد گردد.

منبع: فیس بووک نویسنده 

 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


 

روایتی از یک مرگ

Posted: 05 Dec 2013 12:35 PM PST

مریم سلطانی راد
از اقای روحانی می خواهیم، خواستن نه، که انتظار داریم فراموش نکند و دستی را که مردم کردستان به سویش دراز کردنند بی جواب نگذارد 


در این روزهایی که "بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنویم" تحمل خبرهای تلخ کمی سخت تر است . چرا که بعد از تجربه ی تلخ اصلاحات در دوران قبل با خود عهد کردیم "گر از این منزل ویران به سوی خانه رویم دگر انجا که رویم عاقل و فرزانه رویم" و نقد هایمان گزگ تخریب به دست کسانی که دلشان نمی خواد اب خوش از گلوی این دولت پایین برود ندهد. اما خبر کشته شدن دختری در استانه ی ازدواج با گلوله ی نیروی انتظامی چیزی نیست که از کنار ان به اسانی گذشت.

خبرهایی از این دست در سرزمین من کم نیست سرزمینی که شاید بتوان ان را مملو از کسانی دانست که امار بیکاری بیش از هر نقطه ی دیگری از این کشور از بین شان قربانی گرفته ! مردمانی که رویای داشتن زندگی متوسطشان در جاده های خالی از واحدهای صنعتی و تولیدی تنها به یک راه ختم می شود مرز ! مردمانی که بین بالا رفتن از دیوار مردم و شکستن مرزها جان خود را در کف دست گذاشته و به کوه و بیابان می زنند ! مردمانی که حقی را که احساس می کنند دولت به استان محرومشان روا نمی دارد از حلقوم مرزهای این سرزمین بیرون می کشند و برخورد نیروی انتظامی تنها بر خشونت رفتارشان می افزاید . همچنان که چند روز پیش دختری در تصادف با یکی از همین ماشین ها که نه قوانین راهنمایی را می شناسند نه تن به ان می دهد یکی از چشمهایش را از دست داد و در این جنگ بین رابین هود ها و نیروی انتظامی مردم سرزمین من هستند که بیشترین اسیب را می بینند !


نباید دنبال مقصر گشت مگر نه انکه ان سربازی که گلوله ی گرم را به سمت "ئوین" روانه می کند جوانی است که به خیال خود از مرزهای کشورش در مقابل کسانی که قانون شکن می پندارد دفاع می کند.و جوانی که شب را به خیال راههای مقابله با سد نیروی انتظامی به صبح می رساند تا لقمه ای نان در دهان کودکش بگذارد و کودکی که در طفولیت پدرش را در راههای پر پیچ و خم مرزها با گلوله یا تصادف از دست می دهد یا "ئوینی" که به سهو گلوله می خورد همه قربانی اند ؟! قربانی نفرت بین این دو گروه! قربانی عقده های اقلیت پنداشته شدن ! محروم ماندن و فراموش شدن ! قربانی ترس دیگران از خشونتی که در به دست اوردن حق خود به ان دچار شده اند!

ازطرفی سرازیر شدن کالاهای رنگ وارنگ به سفره های خالی نیمی از مردمی که مرز نان اور خانواده هایشان است و دیدن مسافرانی در بازار که نه برای استفاده از امکانات و دیدنیهای این منطقه که به خرید کالاهایی می ایند که با بهایی که با خون این مردم پرداخت شده ارزان است! توجیهی است که از قبح قانون شکنی کاسته و نفرتی را نسبت به کسانی که در مقابل این کار بیاستند ایجاد می کند ! در مقابل مامورانی که طعم خشونت قاچاقچیان برای دفاع از جان و مال خود به ان دست می زنند را چشیده اند خود را مجاز به هر برخوردی می دانند ! و این فاصله بین مردم و نیروی انتظامی روز به روز بزرگ تر می شود !

نمی توان انتظار داشت که همه ی این نفرت ها همه ی این کینه ها یک شبه تمام شود اما مردمان کردستان مردمانی خونگرم و مهربانند ! مردمانی که با همه ی محرومیت از امکانات دولتی چون کوه در پشت اقای روحانی ایستادند تا موج تغییر ویرانه ها را بشوید و طرحی نو در اندازد !

حالا از اقای روحانی می خواهیم خواستن نه که انتظار داریم فراموش نکند و دستی را که مردم کردستان به سویش دراز کردنند بی جواب نگذارد و با نگاهی نو به قوانین حاکم بر مناطق مرزی دیوارهای بین مردم و نیروی انتظامی را فرو ریزد !

که نیروی انتظامی یاداور امنیت باشد و ملت کرد همان نماد خونگرمی و مهربانی .....
 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.


اخلاقِ« فایده- وظیفه گرایی» و جهان سیاست

Posted: 05 Dec 2013 12:35 PM PST

گفت وگو با سیدعلی محمودی
اقلیت‌ها به صرف اینکه اقلیت هستند، نمی باید زندانی اکثریت باشند  


آیا پاکبازان دنیای سیاست می توانند بر دست‌های آلوده غلبه کنند یا نتیجه محتوم زیست اخلاقی، خانه‌نشینی است؟ آیا اخلاق گرایان در نهایت به ملامت نمی رسند؟ سیاستمدار در پیچ‌های پرشتاب سیاسی، چگونه جانب اخلاق را نگه دارد؟ آیا پیچیدگی‌های قدرت، می تواند اخلاق را پاس دارد؟

رفتار سیاستمداران برمدار اخلاق، هم کاری لازم است و هم ممکن؛ اما بایستی تاکید کنم که سیاستمدار به عنوان شخصیتی حقوقی، در تصمیم گیری و در اجرا، هم کارِ جمعی می‌کند، یعنی کنشگریِ او در عرصه تعامل است، و هم برآیند کار او جمع را تحت تاثیرات خود قرار می دهد. توجه داشته باشیم که در کار سیاسی و اجتماعی، ما با« سیاستمدار» سر و کار داریم و نه با انسانی زاهد، گوشه‌نشین و تارک‌دنیا که از مغز بادامی تغذیه می کند و شب و روز در حال عبادت، ذکر، وِرد و مراقبه است. سیاستمدار، نماینده مردم است و ملتزم به تصمیم گیری و رفتار سیاسی بر پایه امنیت ملی و منافع ملی در چارچوب قانون اساسی. او مانند هر انسانی می تواند به اخلاق ملتزلم باشد و یا از این التزام سر باز زند. اما او به عنوان یک شخص و هم به عنوان نماینده برگزیده مردم در حکومتی دموکراتیک، موظف است از موازین اخلاقی فاصله نگیرد. در غیر ان صورت، از سوی همان شهروندانی که او را انتخاب کرده اند، از سَریر قدرت به زیر کشیده می شود. نمونه‌های اینگونه برکناری‌ها در دموکراسی‌های پیشرفته زیاد است. چند سال پیش وزیر صنایع و تجارت فنلاند، با حکم دادگاه از سِمَت خود برکنار شد، زیرا از رییس بانکی در این کشور خواسته بود که نوبت وام درخواستی یکی از نزدیکانش را جلو بیاندازد. شما به سیاستمداران اخلاقی در طول تاریخ نگاه کنید.این شخصیت‌ها، از کارآمدترین و موفق‌ترین سیاستمداران دوران خود بوده اند. مهاتما گاندی در هند، نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی، محمدعلی فروغی، محمد مصدق و مهدی بازرگان در ایران، از شمار سیاستمداران اخلاقیِ جهان معاصراند. به کارنامه آنان بنگرید و سپس دستاوردهای سیاسی و اجتماعی آنان را با کار سیاست بازان غیراخلاقی و یا ضداخلاقی مقایسه کنید تا معلوم شود این بزرگان در دوره‌های دشوار و بحرانی، چه تاثیرات ژرفی در سرزمین خود نهاده اند، چه بن‌بست هایی را گشوده اند و چه خدمات بزرگی به مردم خود کرده اند. این سیاستمداران، فرزندان راستین مردم اند و پشتیبانیِ مردم از آنان، به دلیل کفایت و اخلاقی بودن آنان است. اگر اینان اخلاقی نبودند، مردم پشت سر آنان قرار نمی گرفتند، و اگرحمایت مردم و همکاری نخبگان مردم را نمی داشتند، در سیاست ورزی، یگانه‌های احترام برانگیز دوران خود نمی‌شدند.

سیاستمدار اخلاقی، زمانی به قدرت می رسد و در مواقعی از قدرت کناره گیری می کند و یا برکنار می شود. او فقط در سِمَت‌های سیاسیْ تصمیم گیری و عمل نمی کند، او در زمان معزولی نیز، با برکناری و گوشه نشینی خود، بازیگر میدان سیاست است و در عرصه عمومی و بر روند‌های سیاسی تاثیر می گذارد. این تاثیرگذاری در مواردی مرزهای کشورش را در نمی نوردد و سیاست جهانی را زیر تاثیر مثبت خود قرار می دهد.

سیاستمدار اخلاقی، آدم عجیب و غریبی نیست. انسانی است که بر سرِ رعایت قانون و اصل‌هایی مانند امنیت ملی، منافع ملی و قاعده «هزینه – فایده» معامله و سازش نمی کند، دروغ نمی گوید، هر سخن راستی را به زبان نمی‌آورد، در سپهر عقلانیت جمعی تصمیم گیری و عمل می کند و منافع ملی را فدای خواسته‌های شخصی و گروهی خود نمی سازد. مگر گاندی، ماندلا، فروغی، مصدق و بازرگان، جز این بودند و جز این کاری کردند؟

سیاستمدار اخلاقی به بهای حفظ امنیت ملی و منافع ملی، مردم کشورش را زیر چرخ‌های سنگین ماشین قدرت سیاسی لِه نمی‌کند. او فایده گرایی است که انسان و حقوق انسان را بنیانِ کار خود می‌داند و تصمیم‌گیری‌ها، اقدامات، مواضع و برنامه‌های خود را همواره با انسان و حقوق انسان هماهنگ می کند. در نگاه او، حقوق بشر معامله ناپذیر است و سازش بر سر آن، خیانت به مردم است. وقتی سیاستمداری اخلاقی باشد، پیامدهای اخلاقی بودن او، خوش‌نامی است، قابل اعتماد بودن است. رضایتمندی است، شفافیت است و احترام برانگیزی. این‌ها سرمایه‌های کمی نیستند برای سیاستمداری که می خواهد در داخل کشور، در میان همسایگان و در سطح جهانی، هدف‌های ملی را با سهولت به پیش ببرد، به بالا بردن ضریب امنیت ملی و ارتقاء منافع ملی بیافزاید و کشور خود را در مسیر توسعه مدام، به یک دموکراسی پیشرفته تبدیل کند.


آیا به نظر شما ضرورت دارد همه اخلاق را با همه قانون منطبق کنیم؛ یعنی هر امر غیر اخلاقی را غیر قانونی بدانیم. اگر ضرورت دارد، آیا ممکن است؛اگر نه، چرا؟آیا- چنان که رونالد دورکین می پرسد-، حقوق کیفری باید به مجازاتِ افعال غیراخلاقی هم بپردازد؟

 

می دانیم که اخلاق و حقوق هر دو از علوم دستوری هستند، یعنی هر دو الزام آورند، منتهی الزام در اخلاق، جنبه درونی دارد و پیرو اراده فرد است، در حالیکه الزام در حقوق، - که به شکل قانون، صورتبندی می شود- ، بیرونی و بر پایه اجبار حکومتی است. منطبق کردن همه اخلاق با همه حقوق، کاری غیرضرور است، زیرا فرض بر این است که انسان‌ها فی نفسه موجوداتی اخلاقی اند که اگر نه همیشه، در مواردی از وجدان اخلاقی خود پیروی می کنند. بنابراین، بایستی میدان عمل را برای انسان‌ها باز نگاه داشت تا بر پایه اراده خود، اخلاقی عمل کنند و به تدریج به شمار کردارهای اخلاقی خود بیافزایند.

به باور من جامعه‌ای به‌سامان است و خوب اداره می شود که شمار الزام‌های اخلاقیِ آن بیش از الزام‌های قانونیِ آن باشد. یعنی شهروندان به اختیار و از سَرِ اراده شخصی، با یکدیگر به هم اندیشی، تفاهم و همکنشی بپردازند و چندان به چنگ زدن به رشته قانونْ حاجت نداشته باشند. بنابراین، تلاش باید این باشد که وزنه اخلاق در جامعه سنگینی کند و وزنه قانون کاستی بگیرد. در این صورت، فقط مواردی از الزامات اخلاقی، جامه قانون به تن می کند که خود به خود از سوی شهروندان رعایت نمی شود. پس انطباق همه اخلاقی به همه قانون، نه ضروری است و نه مفید.

عرض کردم که افعال اخلاقی، جنبه درونی دارد و از سر اختیار و اراده است. فردْ مختار است به افراد مستمند کمک کند یا نکند. اگر کمک کند، کاری اخلاقی انجام داده است، اما اگر از کمک کردن امتناع ورزد، نمی توان و نمی باید او را مواخذه کرد؛ فقط می توان او را تشویق کرد که در کارهای خیر مشارکت ورزد. ارزش فعل اخلاقی نیز به آزاد بودن و داوطلبانه بودنِ آن است. به کار بستن اراده برای انجام کار خیر، صفتِ اخلاقی بودن را در فرد تثیبت می کند. او بدین سان، به آزادی انتخاب واقف می شود و با کنشگریِ آزادانه، به رضایت و آرامش درونی دست می یابد.

پاسخ من به پرسش رونالد دورکین در مورد مجازات افعال غیراخلاقی از سوی حقوق کیفری، این است که هرگاه افعال غیراخلاقی موجب تجاوز به حقوق وآزادی‌های همنوعان شود، مستوجب کیفر و مجازات است؛ زیرا دست اندازی به قلمرو حقوق دیگران، هم کاری غیراخلاقی و هم کاری غیرقانونی است و دخالت کردنِ ضابطین قانون را ایجاب می کند. اما ارتکاب افعال غیراخلاقی در حریم خصوصی، جنبه فردی دارد و نمی تواند مجوزی برای دخالت حکومت در عرصه خصوصیِ شهروندان باشد؛ اگرچه صفت غیراخلاقی بودن چنین افعالی در حریم خصوصی به قوت خود باقی خواهد بود.


ناصر کاتوزیان می گوید حقوقْ رسوب تاریخی اخلاق است. آیا قانون، گزاره‌ای اخلاقی است و محصول تلاش جامعه تاریخی برای پاسداشت اخلاق؟ یا قانون بماهُوَ قانون، نمی تواند گزاره‌ای اخلاقی باشد؟

 

در طول تاریخ، آن افعال جمعی که از سوی مردم مراعات می شود، در چارچوب اخلاق باقی می ماند، اما افعالی که انجام یا عدم انجام آن‌ها سبب زیان رساندن به حقوق دیگران می شود، به قلمرو قانون راه می یابد. برداشت من از این عبارتِ استاد کاتوزیان که: «حقوقْ رسوب تاریخی اخلاق است»، چنین است. به عنوان مثال، شهادت دروغ دادن و یا جعل سند و امضاء، هم کارهایی ضداخلاقی است هم ضدقانون. اگر فرض کنیم در جامعه‌ای مردم هیچگاه شهادت دروغ نمی دادند و یا جعل سند و امضاء نمی کردند، این کارها در چارچوب اخلاق باقی می ماندند. اما از آنجا که چنین فرضی در جامعه‌های بشری محال است، بر پایه حقوق، جامه قانون به بَر می کند و عدم انجام آنها الزام آور می شود، زیرا چشم پوشی در برابر آنها، نقض آشکار حقوق دیگران است.

فعل اخلاقی، - چنان که پیش از این گفتم - از اراده بر می خیزد. اگر ما اراده به انجام دادن کاری خوب و یا کاری بد یا خنثی نکنیم، فعلی رخ نمی دهد. اما مراعات قانون از سوی شهروندان صرفا به دلیل «قانون بودنِ» آن نیست، بلکه به میزان زیادی به پذیرش و تصدیق شهروندان بستگی دارد، یعنی بایستی مردم، ضرورت، عادلانه بودن و موّجه بودن قانونی را پیشاپیش پذیرفته باشند تا آن را از سَرِ رضایت به اجرا درآورند. این تلقی که چون پشتوانه قانون، زور است، پس می توان هر قانونی را اجرا کرد و شهروندان را به قبول آن وادار نمود، تلقی‌‌ای ساده لوحانه است. از همین رواست که در مواردی، قانون‌های تازه‌ای نهاده می شود، اما روی کاغذ باقی می ماند و به اجرا در نمی آید و توسل به زور نیز، در اجرایی کردن آن کارساز نیست. اگر مردم قانونی را انسانی، عادلانه و موجه ندانند، زیر بارِ اجرای آن نمی روند. حتی اگر به ضرب و زور قانونی را که – پذیرش ندارد – در موارد معدودی اجرا کنند، تجربه نشان داده است که اجرای آن در کوتاه مدت و دست بالا در میان مدت، متوقف می شود. بر پایه آنچه گفته شد، قانون در کسوت قانون از اخلاق جدا نمی شود و حیات آن، نیازمند تنفس در فضای اخلاقی است و گرنه همانند جملاتی بی‌روح به بایگانی دستگاه قضایی سپرده می شود.

اکنون پرسش این است که آن قانون که آراسته به جامه اخلاقی است، چگونه نهاده می شود؟ سراغ اینگونه قانون‌ها را باید در حکومت‌های دموکراتیک گرفت که در آنها مجلس نمایندگان مردم، برگزیدگان مستقیم مردم اند و جمع آنان، تبلور عقلانیت، اخلاق و روح جمعی ملت‌ها است. قانون گذاری در چنین مجالسی، بیشترین شانس پذیرش از سوی مردم و اجرایی شدن را دارد؛ چراکه این مردم اند که از طریق نمایندگان برگزیده خود، قانون می گذارند. از همین رو است که در دموکراسی‌های پیشرفته، اکثریت نزدیک به تمام مردم از َسُرِ رضایت و اعتماد، به قانون‌های مصوب گردن می گذارند و افرادی که از زیر بار قانون شانه خالی می کنند، انگشت شمار اند. در برابر، در نظام‌های استبدادی که انتخابات بر پایه قانون برگزار نمی شود و نمایندگان از پیشْ توسط حاکمانِ خودکامه تعیین شده اند و برگزاری انتخابات به نمایش و اجرای مناسک می مانَد، از آنجا که مجلسْ فرمایشی و بی‌اراده است و برآیند خواست و رضایت و پشتیبانی مردم نیست، قانون‌های مصوب آن نیز، اکثرا، معطّل می مانند و هنوز جوهر آن‌ها خشک نشده، به بایگانی سپرده می شوند.


رعایت حریم خصوصی از مسائل مهمی است که زیر عنوان اخلاق و حقوق مطرح است. حریم خصوصی چیست و قوانین مربوط به آن کدام است؟ از آنجا که ناقضان حریم خصوصی، عمل خود رابه استثناها ارجاع می دهند، استثناهای حریم خصوصی کجا است؟

 

رعایت حریم خصوصی اشخاص، کاری اخلاقی است. از آنجا که این اصل اخلاقی، همیشه از سوی همه افراد رعایت نمی شود، ناگزیر پای حقوق را به میان می آورد و قانونْ ضامن رعایت آن می شود. نقض حریم خصوصی شهروندان، کاری ضداخلاقی و ضدقانونی است. افراد در حریم خصوصیِ خویش آزاد اند، اما هرگاه این افراد از مرزهای حریم خصوصی پا فراتر نهند و حریم آزادی دیگران را مورد تجاوز قرار دهند، قانون جلوی آنان را می گیرد. آیا افراد، هرکاری در حریم خصوصی انجام بدهند، اثرات آن در خودشان محدود می شود و به سایر افراد در آن حریم، تاثیرات سوء نمی گذارد؟ پاسخ این است که در مواردی در حریم خصوصی ممکن است کارهایی صورت بگیرد که خلاف اخلاق و حقوق باشد. در این موارد، کسانی که حقوقشان نقض شده، می توانند به دادگستری شکایت کنند. از این لحظه به بعد، یعنی از زمانی که حقوق فرد یا افرادی در حریم خصوصی در زیر یک سقف نقض می شود -، «امر خصوصی» به «امر عمومی» تبدیل می گردد. در این وضعیت، ضابطان قضایی به یک موضوع عمومی رسیدگی می کنند و نه خصوصی. بنابراین آنان وارد حریم خصوصی افراد نمی شوند و نباید بشوند. حریم خصوصی در هیچ شرایطی نمی تواند نقض شود. تجاوز به حریم خصوصی در هر شرایطی نقض آشکار حقوق بشر و کاری غیرقانونی است. ضابطان قضایی از آن رو که «امری خصوصی» به «امری عمومی» تبدیل شده است، حق دارند، بر پایه قانون، این امر عمومی را مورد رسیدگی قرار دهند. بنابراین جایی برای قائل شدن استثنا در ورود به حریم خصوصی شهروندان باقی نمی ماند. اگر حقوق همسایگان از سوی افراد یک خانواده نقض شود، حکومت به این موضع به عنوان امری عمومی رسیدگی می کند. هم چنین، زمانی که به عنوان مثال، پدرِ خانواده فرزند خود را شکنجه می کند، این فرزند می تواند به دادگستری شکایت کند. دستگیری این پدر در حریم خانه، به معنی نقض حریم خصوصی نیست، بلکه به معنی رسیدگی به نقض حقوق یک شهروند به مثابه «امری عمومی» است.

بحثی نیز در فلسفه سیاسی و اخلاق مطرح است که ناظر به رابطه عرصه خصوصی و عرصه عمومی است. این پرسش به میان آمده است که آیا می توان به واقعْ عرصه خصوصی را از عرصه عمومی تفکیک نمود و قائل به استقلال این دو عرصه شد؟ استقلال عرصه خصوصی از عرصه عمومی، طرفداران و مخالفانی دارد. در برابرِ فائده گرایانی همانند جان استوارت میل که حدود آزادی افراد را تا آنجا می دانند که به افراد دیگر آسیب نزند، این انتقاد مطرح شده است که صِرف آسیب نزدن فرد « به دیگری»، کافی نیست. افراد نباید « به خود » نیز آسیب وارد کنند، زیرا بگونه‌ای مستقیم و یا غیرمستقیم، آسیب رساندن به خودشان، سبب آسیب رساندن به جامعه نیز می شود. به عنوان مثال، شخصی که به مصرف مواد مخدرِ مرگبار و یا نوشابه‌های الکلی معتاد می شود، به عنوان پدر، مادر، همسر و صاحب شغل و کار، فقط به خودش زیان وارد نمی کند، بلکه موجب وارد آمدن آسیب به خانواده و جامعه نیز می شود. بنابراین، آیا این شخص حق دارد، در حریم خصوصی، هر کاری را دوست می دارد، انجام بدهد؟ تفصیل این بحث نیازمند مجالی دیگر است.


شما در یکی از مقالات خود گفته اید، اقلیت‌ها به صرف اینکه اقلیت هستند، نمی باید زندانی اکثریت باشند. برای پایان دادن به خودکامگیِ اکثریت در دموکراسی چه باید کرد؟ اگر خودکامگی اکثریت در برابر اقلیت‌ها و مراعات حقوق آنان از خود انعطاف نشان ندهد، چه می توان کرد؟

بله. در مقاله «خودکامگی اکثریت و حقوق اقلیت‌ها در دموکراسی لیبرال»، با ذکر پیشینه بحث خودکامگی در مقالات فدرالیست، رسالهدموکراسی در آمریکا نوشته الکسی دوتوکویل و رساله درباره آزادی جان استورات میل، کوشیده‌ام نشان بدهم که در سده نوزدهم میلادی، استیلای اکثریت بر اقلیت‌ها در نظام‌های دمکراتیک مطرح می شود و در حد پرسش و اِشکال باقی می مانَد. از سده بیستم، فیلسوفان سیاسی می کوشند راه هایی برای برون رفت از معضل خودکامگی اکثریت در دموکراسی بیابند و ارائه دهند. ارزیابی من نشان می دهد که لیبرال دموکراسی با تاکید بر حقوق فردی از سویی و حقوق اقلیت‌ها از سوی دیگر، در جهت رفع این نقیصه دموکراسیِ کلاسیک، تا کنون گام‌های موفقی برداشته است.

انسانِ روزگار ما به هیچ وجه نمی تواند قاعده اکثریت نسبی در تصمیم گیری‌ها را از سَرِ رضایت و اقناع بپذیرد. نصف به علاوه یک در برابر نصف منهایی یک که جای خود دارد، حتی اکثریت مطلق (دو سوم آراء) نیز در تصمیم گیری ها، امروز اقلیت ده درصدی را نیز قانع نمی کند. ممکن است افراد در برابر این قاعده دمکراتیک، مجاب و ساکت شوند، اما راضی و قانع نمی شوند. پس بایستی ساز وکارهایی را در دموکراسی تعبیه کرد که برج و باروی خودکامگی اکثریت رااز اساس فرو بریزد. اصل رضایت در دموکراسی حکم می کند که حقوق اقلیت‌ها در جامعه‌ای متکثر در صدر برنامه‌های سیاسی و اجتماعی قرار بگیرد و مجلس نمایندگان مردم، فضای فراخ تری را در اختیار اقلیت‌ها بگذارند تا آنان در جامعه با آزادی‌های بیشتر و با رضایت خاطر زندگی کنند. برخی مفهوم «تبعیض مثبت» (پسیتیو دیسکریمیتین)را مطرح کرده اند که بر پایه آن، هرگاه برای نمونه در شهر و یا منطقه‌ای از کشور، اقلیت‌های قومی و یا مذهبی در اکثریت اند، فرصت‌های شغلی بیشتری به آنان داده شود. درست است که در کشوری که اکثریت مردم مسیحی هستند، حکومت حق دارد در مناطقی که اقلیت‌های مسلمان زندگی می کنند، اما در آن مناطق اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند، حاکمان مسیحی بگمارد، اما رعایت حقوق اقلیت اقتضاء می کند که حاکمانِ مسلمان در این مناطق بر سر کار بیایند. بدیهی است که در حکومت دموکراتیک، اقلیت‌ها حق دارند، در سایه تلاش و رقابت‌های سالم، آرام آرام به اکثریت تبدیل شوند و قدرت سیاسی را به دست بگیرند، اما این سازوکار برای شهروندان جهان امروز، کافی نیست. آنان می باید در شرایطی که در اقلیت به سر می برند، بر پایه عدالتِ توزیعیدیستریبوتیو جیوستیک)) و برابریِ فرصت‌ها ((اقوالیتی آاف اپپرتونیتی و با توسل به ساز و کارهایی همانند تبعیض مثبت و ارتقای تساهل و مدارای سیاسی، اجتماعی و مذهبی، از حقوق و آزادی‌های بیشتری (در مقایسه با ظرفیت‌های دموکراسی کلاسیک) برخوردار باشند. البته بخش قابل توجهی از آنچه اقلیت‌ها باید در جامعه به دست بیاورند و سزاوار آن هستند، به دست خودِ آنان است. پیگیری مطالبات اقلیت‌ها از رهگذر تاسیس احزاب و نهادهای مدنی، برپایی اجتماعات، استفاده از ظرفیت‌های رسانه‌های جمعی و مانند این ها، می تواند به آنان کمک کند تا از حقوق و آزادی‌های بیشتری برخوردار شوند. در این میان، اِعمال اراده سیاسی حکومت، از طریق مجلس نمایندگان، دولت و دستگاه‌های قضایی، نیز، ضروری و کارساز است.


شما در یکی از مقاله‌های اخیر خود، از اولویت منافع ملی بر منافع حکومتی سخن می گویید. منافع ملی چیست؟ چه نسبتی با حقوق بشر دارد؟ سروش دباغ می گوید، اگر سیاستمدار بتواند عمل و تصمیم سیاسی خود را چنان توجیه کند که رفتارش بخاطر پاسداشت منافع ملی باشد، می توان توجیه او را پذیرفت. آیا می توان نسبت اخلاق و سیاست را بر اساس منافع ملی تعریف کرد؟ در این میان، جایگاه حقوق بشر کجا است؟ آیا می توان بنام منافع ملی، حقوق بشر را نادیده گرفت؟ موضوعي كه ذيل اخلاق و حقوق بحث مي شود اين است كه برخي مي گويند حقوق بشر، ذيل منافع ملي قرار مي گيرد و برخي ديگر نيز مي گويند منافع ملي، ذيل حقوق بشر قرار مي گيرد. به نظر شما، كداميك از اين دو ارجح است؟ آيا براي مثال، دولتي يا روشنفكري مي تواند به نام منافع ملي، حقوق بشر را ناديده بگيرد؟ آیا باید مصلحتِ منافع ملی را برگزید یا حقیقتِ حقوق بشر را؟

پرسش مهمی است. می دانید که مردم در نظام‌های دموکراتیک، همواره پرسشگر و نظاره کر حکومت هستند. اینگونه نیست که یک روز در رای گیری شرکت کنند و پس از انتخاب دولتمردان، آنان را به حال خود واگذارند و به سراغ کارهای خود بروند. در نظام‌های شبه دموکراتیک یا غیردموکراتیک، ممکن است در مواردی، - کم و بیش – منافع حکومت ذیل منافع ملی تعریف نشود و حتی در تناقض و تقابل با منافع ملی قرار بگیرد. اگر چنین وضعیتی، در کشوری پیش آمد. حاکمان قانون گذار و اخلاقی، باید جانب منافع ملی را بگیرند و زیر بار تامین منافع حکومت – در حالی که منافع ملی را نقض می کند – نروند، و در صورتی که به بهای آسیب زدن به منافع ملی، مامور تامین منافع حکومت شدند، باید از انجام چنین کاری سر باز زنند و در نهایتْ از قدرت کناره گیری کنند. پس اصل هایی مانند امنیت ملی و منافع ملی، برای همه کشورها جنبه بنیادین و دائمی دارند. در مورد این اصل‌ها نمی توان و نباید به هیچ وجه سازش کرد و یا بر سر آنها به معامله و مصالحه نشست.

تردیدی وجود ندارد که سیاست ورزی بر مدار منافع ملی از این رو قابل دفاع است که اهل سیاست از این طریق، «منافع ملت و کشور» را تامین می کنند. اگر از رهگذر تامین و ارتقاء منافع ملی، حقوق شهروندان نقض شود و به حرمت و کرامت آنان خدشه وارد آید، حاکمیت بدون شک دچار تناقض می شود و این تناقض به شکل تضاد در جامعه بروز می کند. شکی نیست که نقض حقوق بشر در یک کشور، برخلاف امنیت ملی و منافع ملی است. بنابراین، تامین منافع ملی از طریق ظلم، بی‌عدالتی، قانون شکنی، ناامنی، دروغگویی، پنهان کاری، دزدی و چپاول اموال مردم و مانند این ها، نه ارتباطی با مفهوم «منافع» دارد و نه «ملی». حکومتِ برآمده از آرای مردم، نماینده مردم است در اداره امور داخلی و خارجی کشور. این حکومت ماموریت دارد بر بنیان امنیت ملی، منافع ملی را تامین کند، یعنی ثروت کشور را حفظ کند و به آن بیافزاید و توسعه همه جانبه و متوازن را در کشور تداوم بخشد. از یاد نبریم که در این حکومت – که چیزی جز دموکراسی نیست – شهروندان بنیانِ اصلی و گرانیگاه کشوراند. همه چیز و همه کس باید در خدمت شهروندان باشد، از ساختارهای حکومتی گرفته تا حاکمان برگزیده مردم. در نظام دموکراتیک، رعایت حقوق و آزادی‌های شهروندان، محور اصلی شکل گیری قدرت سیاسی است. موضوع‌های دیگر، حول این محور اصلی می گردند که یکی از آنها تامین منافع کشور است. بنابراین، منافع ملی، فقط در چارچوب رعایت حقوق بشر قابل دفاع خواهد بود.

پرسیده اید که «آیا باید مصلحتِ منافع ملی را برگزید یا حقیقتِ حقوق بشر را؟» پاسخ من این است که هرگاه منافع ملی حول محور حقوق و آزادی‌های اساسی قرار گیرد، این منافع ملی عین حقیقتِ حقوق بشر خواهد بود، زیرا تقابلی در کار نخواهد بود که ما یکی را انتخاب کنیم و دیگری را واگذاریم.


فرض كنيد در كشوري مانند يوگسلاوي سابق‌که در آن اقوام و گروه هاي مختلفی زندگي مي كنند - مردم به دليل نقض حقوق اساسی ‌شان توسط دولت، خیلی آزار می بینند. در اين حال، شمار قابل توجهی از آنان مي گويند ما پنجاه سال است زیر فشار و تبعيض حکومت هستیم و از حقوق ابتدایی بشر محرومیم. ما از این پس نمي خواهيم از این حکومت اطاعت کنیم و می خواهیم از کشورْ جدا و مستقل شویم. آيا در چنین وضعیتی، حفظ استقلال و منافع ملي، می تواند دستمایه حکومت در سرکوب چنین مردمی باشد، با این سیاست که یا باید تحت سلطه این حکومت باقی بمانید و یا سرکوب خواهید شد؟ اینگونه موارد عینی، از منظر حقوق و اخلاق، چگونه ارزیابی می شود و راه برون رفت از چنین بن بست‌ها کدام است؟

بوده‌اند و هستند حکومت‌هایی که آنقدر عرصه را بر اقوام و اقلیت‌های دینی تنگ کرده و می‌کنند که آنان سر به عصیان برمی‌دارند و راه جدایی و تجزیه‌طلبی در پیش می‌گیرند. در این زمینه، ادعای حکومت آن است که پذیرش جدایی‌طلبی یک استان یا چند استان که اقلیتی را در بر گرفته، در عملْ راه تجزیه‌طلبی دیگر مناطق را نیز هموار می‌کند و در فرجام کار، کشور تکه‌پاره می‌شود و چیزی از آن باقی نمی‌مانَد؛ پس زیر بار چنین خواسته‌هایی رفتن، به معنی انحلال و تجزیه‌طلبی است. دربرابر، چنانکه شما در پرسش خود مطرح کردید، فشار، بی‌عدالتی و ظلم می‌تواند، کار مردمی را به آنجا بکشاند که از اطاعت حکومت خود سر باز بزنند، اعلام استقلال کنند و یا دست‌کم به خودمختاریاوتنمی))رضایت بدهند.

واقعیت آن است که منطق حاکمان برای حفظ و یکپارچگی و استقلال ملی، بسیار قوی و موجه است. اگر حکومتی نتواند سرزمین تحت سلطه خود را حفظ کند و کار آن به بی‌ثباتی و تجزیه کشور برسد، به‌کلی فلسفه‌ وجودی خود را از دست می‌دهد. افزون بر این‌ها، ممکن است، حکومتی، به هر دلیل، با جداشدن بخشی از کشور، تحت شرایط خاص، رضایت بدهد؛ در این صورت، با امواج تجزیه‌طلبی که یکی پس از دیگری بالا می‌گیرد، چه باید بکند؟ آیا تکه تکه شدن یک کشور، کار ساده‌ای است و می‌تواند به‌راحتی به انجام برسد و همیشه به نفع مردم باشد؟ بی‌ثباتی و تجزیه‌طلبی، همواره با خون‌ریزی‌های بسیار و ویرانی‌های بزرگ همراه بوده است. آیا گسترش خشونت و کشتار انسان‌ها به دنبال بالابردنِ پرچم تجریه‌طلبی، کاری انسانی و اخلاقی است و نقض گسترده حقوق بشر نیست؟ می‌دانیم که تجزیه‌طلبی با حرکت نظامیِ جدایی‌طلبان آغاز می‌شود و ادامه می‌یابد. بدیهی است، هیچ حکومتی – دموکراتیک یا استبدادی – در برابر تجزیه‌طلبی، بویژه توسل به نیروی نظامیْ ساکت نمی‌نشیند، و اگر کار با مذاکره با تجزیه‌طلبان راست نشد، تردیدی در سرکوب آنان به خود راه نمی دهد.

چاره کار در برابر تجزیه‌طلبی به‌گمان من، در پیش گرفتن دو گام اساسی است. گام نخست، مذاکره حکومت مرکزی با تجزیه‌طلبان و تامین رضایت آنان و اتخاذ روابطی صلح آمیز بر پیایه اعتماد و امید است. ممکن است اختیاراتِ فدرالی به این افراد داده شود تا خواسته‌های آنان به انجام برسد. اگر حکومت و جدایی طلبان نتوانستند در گام نخست، به توافق و تراضی دست یابند(که بهترین گزینه است)، گام دوم، ارجاع موضوع به سازمان ملل متحد و ارکان حقوقی و اجرایی آن است. به این معنی که میان حکومت یک کشور و اقلیت یا اقلیت هایی، کار به اختلاف کشیده شده. یکی درصدد تجزیه‌طلبی است و دیگری، در کارِ حفظ تمامیت ارضی و استقلال با توسل به سرکوب و کشتار. این سازمان ملل متحد است که بایستی به عنوان مرجع مشروع بین المللی در مورد چنین اختلافاتی، تصمیم بگیرد. یکی از نمونه‌های مثال‌زدنی ارجاع مورد اختلافی به سازمان ملل متحد و حل و فصل مسالمت‌آمیز آن، پرونده جزیره‌ اولند است که در جنوب فنلاند قرار دارد. مردم این جزیره کوچک، خواهان استقلال بودند. سوئد این جزیره را از آن خود می‌دانست. همین ادعا را فنلاند هم به گونه‌ای موجه نسبت به اولند داشت. سازمان ملل متحد با مذاکراتی که با سه طرف دعوا انجام داد، سرانجام رای به خودمختاری جزیره اولند داد. پس از این تصمیم گیری، سوئد ، فنلاند و اولند، از تصمیم سازمان ملل متحد، ناخشنود بودند. اما با گذشت زمان، سوئد، فنلاند و اولند، رضایت خود را از این تصمیم گیری، نشان دادند. اکنون سال‌ها می گذرد که جزیره اولند خودمختار است، اما در دفاع ملی و سیاست خارجی، تابع کشور فنلاند است. مردم این جزیره زیبا و سرسبز، در آرامش و صلح زندگی می کنند.

نتیجه می گیریم که جدایی طلبی می تواند پاسخی جز سرکوب، قتل عام و ویرانی داشته باشد. البته هرگونه استقلال طلبی نیز، موجه و پذیرفتنی نیست، بویژه هنگامی که تجزیه طلبان، زیر پرچم استقلال طلبی، با حمایت‌های سیاسی، مالی و نظامیِ قدرت‌های خارجی به این کار تشویق و دلگرم می شوند. حکومت‌ها می توانند به گونه‌ای سیاست ورزی کنند که کارِ اقلیت قومی یا دینی، به جدایی طلبی نکشد. اگر حکومتی با خواسته جدایی طلبی مواجه شد، بایستی در سیاست‌ها و عملکردهای خود، بازنگری کند و عیب‌های کار خود را بشناسد و در ترمیم و اصلاح آن بکوشد. بی‌تردید، مذاکرات شفاف، اطمینان بخش و صلح آمیز، در این میان گره‌گشا خواهد بود. در نهایت، باید موضوع به سازمان ملل متحد ارجاع داده شود. به نظر من، پیمودن چنین مسیری، هم کاری اخلاقی است و هم بر مدار عقلانیت و تدبیر سیاسی. جدایی طلبانی همانند مردم چچن نیز، به جای کشتن و کشته شدن، - که متاسفانه تاکنون جان هزاران انسان را ستانده است – باید به سازمان ملل متحد مراجعه کنند و به رای این مرجع جهانی گردن نهند و گرنه این سرزمین، بیش از پیش قربانگاه انسان‌های بیشتری خواهد بود.

فقط این حکومت‌ها نیستند که باید بر مدار واقع گرایی در سیاست( ریلپلیتیک)اقدام کنند. آنچه درباره جزیره اولند اتفاق افتاد و در مورد چچن نیز می تواند سامان یابد، بدون پذیرش واقع گرایی، عملی نبوده و نخواهد بود. افزون بر حکومت ها، جدایی طلبان نیز باید بر مدار واقع گرایی رفتار کنند. کار جدایی طلبان چچن به هیچ وجه با واقع گرایی تناسب ندارد. روسیه به چچن اجازه استقلال نمی دهد، زیرا جداشدن چچن از فدراسیون روسیه، تجزیه طلبی برخی جمهوری‌های این فدراسیون را در پی خواهد داشت. افزون بر این، کشورهای همسایه در این منطقه، یعنی آذربایجان، ترکیه، ایران و سوریه، هیچکدام موافق استقلال چچن نیستند، زیرا چنین رخدادی، موجب بی‌ثباتی و واگرایی در برخی از مناطق این کشورها خواهد شد که در آن ها، اقلیت‌های قومی و مذهبی زندگی می کنند. بر این اساس، کارِ جدایی طلبان چچن یک انتخار کامل است. به نظر می رسد این فقط روسیه نیست که مسوول نقض حقوق بشر در چچن است. جدایی طلبان چچنی نیز در کشتار مردم این سرزمین مسوولیت دارند و باید همانند حاکمان روسیه در برابر رفتار نادرست و اوهام و خیالاتی که سال‌ها است در سر می پَزَند، پاسخگوی مردم این جمهوری باشند.


اگر درست فهمیده باشم، از منظر شما جدایی طلبی یا استقلال طلبی، برخلاف نظریات پژوهشگرانی چون آرش نراقی، نه یک حق که یک وَهم است و در برابر، رفتار سرکوب گرایانه در برابر استقلال خواهی را حق می دانید؟

 

نه، چنین نیست! برای پاسخ به پرسش شما و ایضاح موضوع، لازم است دو مفهوم استقلال طلبی و تجزیه طلبی یا جدایی طلبی را ازیکدیگر تفکیک کنیم. در مورد نخست، می پرسیم: کسب استقلال از چه؟ پاسخ می تواند استقلال از سلطه استعمار باشد و یا از اشغال نظامی یک کشور بیگانه. نمونه‌های این دو، هندوستان و الجزایر اند. اما در مورد تجزیه طلبی یا جدایی طلبی، بایستی دو معیار« مشروعیت» و« امکان پذیری» را لحاظ کنیم. خواست تجزیه طلبانه، نیازمند مشروعیت حقوقی است. به هیچ وجه نمی توان پذیرفت که هرازگاهی اقوام یا پیروان مذهبی و فرقه ای، سر به طغیان بردارند که می خواهیم از سرزمین مادری جدا شویم، وتوقع داشته باشند سند تجزیه طلبی به آنان تسلیم شود. من گفتم مرجع تعیین تکلیف در مورد سرزمین‌های مورد اختلاف- که از رهگذر مذاکره و مصالحه میان حکومت و منطقه جدایی طلب ویا میان دو کشور به تراضی نمی انجامد- ارکان ملل متحد است. توجه داشته باشید که این موارد در گستره جهانی بسیار نادر اند و ممکن است به شمار انگشتان یک دست نیز نرسند؛ وانگهی، قلمرو یک کشور، مِلک مُشاع ملتی است که همگی شهروندان آن کشور اند. حکومت نمی تواند بدون کسب اجازه از ملت ( با رجوع به همه پرسی و یا از طریق نمایندگان برگزیده مردم در مجلس قانون گذاری )، بخشی از این ملک مشاع را به یک قوم یا پیروان مذهب یا فرقه‌ای هِبِه کند. بنا براین، جدایی طلبی، چه به شکل سیاسی و چه با توسل به نیروی نظامی، نیازمند برخورداری از مشروعیت حقوقی است.

معیار دوم ، امکان پذیر بودن است. فرض کنیم سازمان ملل متحدْ رای به استقلال چچن بدهد. اگر روسیه مخالف چنین رایی باشد- که پیش از این، به دلایل راهبردی آن اشاره شد-، چچن به استقلال نمی رسد؛ به ویژه در وضعیتی که تمامی کشور‌های منطقه نیز با این کار به شدت مخالف باشند. اینجا است که سیاست واقع گرا به ما می گوید استقلال چچن کاری نشدنی است و ادامه درگیری‌های مسلحانه فقط به شمار ده‌ها هزار کشته و ویرانی و بی‌خانمانی و درد و رنج مردم ستمدیده چچن می افزاید. من حرکت جدایی طلبانه را نیازمند برخورداری از مشروعیت حقوقی و هم چنین امکان پذیری می دانم. در فقدان این دو شرط، به نظرم کار چچنی‌ها درافتادن در هاویه اوهام و احلام است وتیغ ارتش روسیه را در سرکوب هرچه بیشتر جدایی طلبانِ مسلح و مردم مظلوم این سرزرمین، تیزتر و بُرّا تر می سازد.

آشکار شد که از سویی استقلال طلبی حق مشروع ملت‌های استعمار شده و کشور‌های اشغال شده است. از سوی دیگر، هرگونه جدایی طلبی، نیازمند مشروعیت حقوقی و امکان پذیری برمدارِ سیاستِ واقع گرا است. در غیر این صورت، می تواند همانند کار چچنی ها، برآمده از خیالِ محال باشد و به حجم گسترده فاجعه‌های انسانی بیافزاید.بنا براین، من استقلال طلبی و حتی جدایی طلبی را- با شرایطی که ذکر شد- حق می دانم و سرکوب مردم را زیر هرنام ، شعار و پرچمی، ستمی نابخشودنی به انسان‌ها و نقض آشکار حقوق بشر می شناسم.

 


برخی سیاست را حرفه می دانند. در نسبتِ سیاست و اخلاق، از کدام اخلاق و از کدام سیاست باید سخن گفت؟ از میان مکتب‌های مختلف، نگاه کدام مکتب اخلاقی و مکتب سیاسی، با جامعه سیاسی ایران، همدلانه تر است؟ شما ضمن دفاع از فایده گرایی پرسیده اید، آیا می توان در عرصه اخلاق هنجاری، فائده گرایی و وظیفه گرایی را با هم جمع کرد، و یا می باید راه‌های دیگری را پیمود تا به« فایده گرایی بهداشتی» رسید؟ خواهش می کنم در اینجا به سوال خود پاسخ بگویید.

سیاست به معنی نظام سیاسی کشور - سرزمینی که مرزهایی دارد، مستقل است و در جامعه بین المللی دارای جایگاه حقوقی است، بر مدار امنیت ملی و منافع ملی سامان می یابد و اداره می شود. اخلاق هنجاری، مکتب‌های گوناگونی را در بر می گیرد که در میان آن‌ها ، سه مکتب فایده گرایی، وظیفه گرایی و فضیلت گرایی شهرت بیشتری یافته اند. پیشینه این سه مکتب به یونان باستان می رسد.در درازنای تاریخ، این مکتب‌ها تحولاتی یافته و به روزگار ما رسیده اند. فایده گرایی، خود، به نحله هایی تقسیم می شود: فایده گرایی کلاسیک)( کلسیک یوتیلیترینیسم، کاری را تجویز می کند که تمام کسانی که در معرض تاثیرات آن قرار می گیرند، لذتشان در برابر اَلُم به حد اکثر برسد. فایده گراییِ عمل نگر( اکت یوتیلیترینیسم )بر آن است که باید کاری را انجام بدهیم که برای همه بهترین پیامد‌ها را دارد. در این دو نحله، معیارِ کارِ خوب، حداکثر لذت و بهترین نتایجِ( سودمند) است. اما در فایده گراییِ قاعده نگر( روله یوتیلیترینیسم)، پای« قواعد»ی به مکتب فایده گرایی باز می شوند که اگر افراد جامعه درپیروی از آنها بکوشند، بهترین پیامدها را خواهد داشت. می پرسم: چرا فایده گرایی در همان مرحله آغازینْ نایستادکه آموزه‌اش بیشینه ساختن لذت و کمینه ساختن درد بود؟ چرا به سوی قواعدی برای نیل به بهترین پیامد‌ها پیش رفت، و چرا در این منزلگاه نیز توقف نکرد و فایده باوریِ قاعده نگرِ کثرت گرایانهپلورلیستیک روله یوتیلیترینیسم )(را به میدان آورد که آن قواعد را توضیح می دهد.؛یعنی می گوید باید پیامد‌ها را بر پایه خیرهای گوناگون ، مانند فضیلت، معرفت، لذت و آزادی، ارزش گذاری کنیم؟ این فرایند، نشان دهنده سیر تطور فایده گرایی در مصاف با نقدهایی است که به کاستی‌ها ، ابهام‌ها وناسازگاری‌های این مکتب اخلاقی وارد شده است و هم چنان ادامه دارد. ما در سیاست ورزی، به اخلاق فایده گرا یِ قاعده نگر نیازمندیم، اما هیچ دلیل موجهی نمی بینیم که در چهاردیواری آن محبوس شویم و با بیش و کمِ آن بسازیم. می توانیم از برخی ظرفیت‌های دیگرْمکتب‌های اخلاقی نیز استفاده کنیم که در میان آنها بهترین گزینهْ وظیفه گرایی است. بر اساس آنچه گفته شد، برای جبران کاستی‌ها و مصون ماندن از خطر‌های ناشی ازکاربرد فایده گرایی در سیاست ورزی، راه چاره به باور من بهره گیری از فایده گراییِ قاعده نگر و وظیفه گرایی، توامان است. می توان نام آنرا اخلاقِ « فایده- وظیفه گرایی» نهاد. بدون تردید، این ایده نیازمند تنقیح و تبیین بیشتری است که به پارها‌ای از آن‌ها می پردازم.

تجربه به ما می آموزد که فایده گرایی در سیاست، بیشترین کاربرد را دارد. افزون بر این، کارایی این مکتب در سیاست، بیش از سایر مکتب‌های اخلاقی است. سیاست ورزان برپایه فایده گرایی در صدد افزایش قدرت سیاسی و کاستن از تهدید‌ها و زیان‌ها در کشور هستند. این سیاست ورزان، اکثراً بر پایه سیاست واقع گرا رفتار می کنند. آنان با به کار گیریِ قاعده «هزینه – فایده» در جنبه‌های ملی، منطقه‌ای و بین المللی، برای توسعه و پیشرفت کشور در ابعاد سیاسی ، اقتصادی، نظامی، اجتماعی و فرهنگی، در جاهایی سرمایه گذاری می کنند که برای کشور فایده داشته باشد.

موضوع سیاست ورزی بر مدار فایده گرایی دارای دشواری‌ها و پیچیدگی هایی است. بایستی تجویزِ فایده گرایی در سیاست ورزی بر پایه قواعد و با دقت و احتیاط کامل صورت پذیرد. پیچیدن نسخه فایده گرایی از سوی فیلسوفان اخلاق برای سیاستمداران، گاه می تواند به فاجعه‌های بزرگ انسانی بیانجامد. اگر فایده گرایی به چارچوبِ تحدید شده ای( همانند قاعده نگریِ کثرت کرایانه) مقید نشود، ممکن است اِعمال خشونت، تجاوز، سرکوب، شکنجه و کشتارهای دسته جمعی در سایه فایده گرایی از سوی حکومتی در ابعاد ملی و بین المللی اعمال شود و آن حکومت به مردم خود بگوید با هدف تامین امنیت ملی و منافع ملی، همه این کارها را انجام داده است. بنابراین، فایده گرایی باید در چارچوب قواعد حقوق بشر، مبنای سیاست ورزی قرار بگیرد. از یاد نبریم که حکومت نازی‌ها در آلمان، فاشیست‌ها در ایتالیا و کمونیست‌ها در اتحاد جماهیر شوروی، با کارنامه‌های سیاه خشونت، جنایت، نسل کشی و ویرانگری، از نمونه‌های تمامیت گرا و ضدانسانی، بر بنیان فایده گرایی بودند. چنان که پیش از این گفتم، باور من آن است که حکومت‌ها در برپاییِ ساختار قدرت سیاسی و در سیاست پیشگی، بایستی افزون بر پیروی از فایده گراییِ قاعده نگر بر بنیان حقوق بشر، از ظرفیت‌های وظیفه گرایی نیز سود بجویند. این نظر را با رجوع به پیشینه‌ای مطرح می کنم که پس از پایان جنگ بین الملل دوم، در تاسیس سازمان ملل متحد شکل گرفت؛ پیشنیه‌ای که به پس از نوزایش ( رنایسنک )بازمی گردد، یعنی هنگامی که فیلسوفان به موضوع جنگ و صلح پرداختند و رساله هایی فراهم آمد که مشهورترین آنها صلح پایدار ایمانوئل کانت (۱۸۰۴ – ۱۷۲۴) در سده هجدهم میلادی است.

در منشور ملل متحد و به ویژه در اعلامیه جهانی حقوق بشر، فقراتی به چشم می خورند که گرایش به وظیفه گرایی را نشان می دهند. منع بردگی، شکنجه، تبعیض، و هم چنین توقیف، حبس و تبعیدِ خودسرانه، منع دخالت در زندگی خصوصی افراد، حق ذاتیِ دفاع از خود، برابری، رعایت حقوق بشر و آزادی‌های اساسی در اعلامیه ومنشور، نمونه هایی از پذیرش آن‌ها به عنوان مفاهیم اخلاقی است که در جامعه جهانی، فی نفسه، واجد ارزش هستند. گویی جامعه جهانی با پشت سر نهادن دو جنگ جهانی و میلیون‌ها کشتار از انسان‌ها و ویرانی‌های بزرگ، تمایلِ استعلایی خویش را در متن این سندها، بازتاب می دهد. فجایع دو جنگ جهانی زیر پرچم فایده گرایی – البته فایده گرایی غیرمقید و لجام گسیخته -، به وقوع پیوست. پس بی‌جهت نبود که جهانیان حقوق بشر را بنیان اصلی سازمان ملل متحد قرار دهند. بی‌جهت هم نیست کهمنشور و اعلامیه، خواننده را به یاد فلسفه‌های جان لاک و ایمانوئل کانت می اندازد، و نه ماکیاولی ( ۱۵۲۷ – ۱۴۶۹) و توماس هابز (۱۶۷۹ – ۱۵۸۸).

حکم تنجیزی/ امر مطلق که انسان را غایت ذاتی و فی نفسه می داند و نه ابزار و وسیله، و همچنین به ما اندرز می دهد: «چنان رفتار کن که بخواهی، قاعده رفتار تو به صورت یک قانون درآید»، همواره بایستی از جانب فیلسوفان اخلاق به سیاستمداران گوشزد شود. هم چنین، این قاعده زرّین که: «آنچه بر خود می پسندی، بر دیگران نیز بپسند، و آنچه بر خود نمی پسندی، بر دیگران نیز مپسند.»

در گذشته و حال، سیاستمدارانی بوده اند و هستند که در عین رفتار بر مدار فایده گرایی، گوشه چشمی نیز، به وظیفه گرایی داشته اند؛ حتی در مواردی از سود خود گذشته اند تا بر صندلی قدرت بنشینند و یا آن را ترک گویند. در مواردی نیز، به خاطر سود همگان، جان خود را به خطر انداخته اند، دروغ نگفته اند، زیرا دروغ گویی را فی نفسه، کاری ناپسند دانسته اند، نقض عهد نکرده اند، زیرا هم باور داشته اند که این کارْ قبیح است و هم به آثار و نتایج زیانبار آن واقف بوده اند. بار دیگر، گاندی، ماندلا، فروغی، مصدق و بازرگان را به یاد می آوریم. همواره به خاطر داشته باشیم که سیاستمداران، ماشین نیستند، انسان اند. باور کنیم که از راستگویی، وفای به عهد و دوستی- دروغ گویی، نقض عهد و دشمنی زاییده نمی شود. سیاستمداران در مذاکرات از بعد انسانی، عقلانی و اخلاقی، چشم در چشم و دست در دستِ یکدیگر، بر هم تاثیرات مثبت می گذارند، اشتباه‌های یکدیگر را تصحیح می کنند، در بسیاری از مواردْ تصمیم‌های خردمندانه و منصفانه می گیرند، بن بست‌ها را می گشایند و گره‌ها را باز می کنند.

جامعه ایران، جزء کوچکی از جامعه جهانی است و از آنچه گفته شده، مستثنی نمی باشد. ما در سیاست ورزی باید واقع گرا باشیم و در اخلاق، فایده گرای قاعده نگر؛ فایده گرایی که در چارچوب حقوق بشر تصمیم گیری و رفتار می کند و همواره ضمن تلطیف فضای سیاسی، از ظرفیت‌های اخلاق وظیفه گرا بهره می جوید. ما باید رختِ سیاستِ خود را از ورطه فایده گراییِ کاسبکارانه،-یعنی فایده گرایی غیربهداشتی – بیرون بکشیم و این پندار نادرست را نیز کنار بگذاریم که در صحنه جهانی، سیاست ورزان، نوعا از جنس بهائم اند و فقط ما انسان هستیم، آن هم انسان‌های برگزیده تاریخ.

 


شما در مقاله « شهروندان خوب در دولت‌شهر ارسطو» به تفاوت دو مفهوم «انسان خوب» و «شهروند خوب» پرداخته اید. نسبت اخلاق و شهروند خوب و انسان خوب چیست؟ انسان خوب، اخلاقی تر است یا شهروند خوب؟ در عصر متوسطان، انسان خوب سهل الوصول تر است یا شهروند خوب؟ تربیت کدام، ناظر به کدام رهیافت اخلاقی است؟

موضوع انسان خوب و شهروند خوب را تا آن جایی که من می دانم، نخستین بار ارسطو ( ۳۸۴ – ۳۲۲ ق م ) در رساله سیاستمطرح کرد و به مقایسه این دو پرداخت. کانت در سده هیجدهم این بحث را در اندیشه‌های سیاسی‌- اخلاقی خود به میان آورد. توصیه این دو فیلسوف، آن است که تربیت انسان خوب، آراسته به صفات پسندیده اخلاقی و پیراسته از رذایل، کاری نیکو و شایسته است، اما بسیار دشوار و فاقد کارایی لازم است. کانت می گفت از چوبِ پرپیچ و خمِ انسان، چیز درست و حسابی نمی توان ساخت. پس به دنبال تربیت شهروند خوب برویم و اشخاصی را آماده ورود به جامعه کنیم، که در ارتباط و تعامل با همنوعانِ شهروند خود، انسان‌های مدنی خوبی باشند و با یگدیگر در صلح و دوستی زندگی کنند.

شهروند خوب در زندگی شخصی راه سعادت و خیر خویش را دنبال می کند، اما در ارتباط با دیگر شهروندان، باید حرمت و حریم آنان را ارج بگذارد، حدود آزادی دیگران را مورد تجاوز قرار ندهد و در قلمرو حقوق و آزادی خود به سر بَرَد و خواسته‌های قانونی خود را دنبال کند. البته تربیت شهروند خوب، یعنی شهروند قانون مدار، مدنی و اخلاقی، به معنی تعطیل کردن مدرسه تربیتیِ انسان خوب نیست. باید این مدرسه نیز فعال باشد و انسان‌ها را به برخورداری از فضایل اخلاقی و زدودن رذایل و قبایح از روح و جان خویش دعوت کند. اما تجریه نشان داده است که تربیت انسان خوب، کاری به غایت دشوار و پیمودن راهی درشت، ناهموار و دراز است. شهروند خوب نیز، انسان خوبی است، اما تربیت اخلاقی او متفاوت است. شهروند خوب به شکل کاربردی با حقوق و وظایف اخلاقی خود آشنا می شود و اندک اندک «مهارت خوب بودن» را در تعامل با شهروندان دیگر به کار می گیرد. این که شهروند خوب، انسانی ساده زیست، قانع، صرفه جو و به دور از تجملات است (که همهْ صفات خوبی هستند) یا اینگونه نیست، به خود او مربوط است. این امور همه شخصی اند.

شهروند خوب انسان خوبی است در همکنشی، همکاری و همبودی با سایر شهروندان در جامعه؛ وظایف قانونی و شهروندی خود را می داند و عامل به دانسته‌های خویش است. او اهل تساهل و مدارا و کنشگری بر مدار قانون و راه و رسم دموکراتیک است. شهروند خوب انسانی است برخوردار از عقلانیت و خودبنیادی و خودانگیختگی. اهل ریا و تظا هر و چاپلوسی و چرب زبانی نیست. آدمی است دانش آموخته اما توانا در به کار بردن دانشِ خود به صورت مهارت‌های فردی و اجتماعی.

ممکن است یک فردْ انسان خوبی باشد، اما شهروند خوبی نباشد، یعنی فضایل اخلاقیِ بسیاری داشته باشد، اما توانایی و مهارت زیستن در جامعه شهروندیِ حقوق محور را نداشته باشد. چنین فردی می تواند « آدم خوبی» ، باشد اما به دلیل ناتوانی در همکنشی با دیگران، گوشه گیری کند و به انزوا بیفتد. ممکن است گفته شود او آدم راستگو و قابل اعتمادی است، اما ظرفیت گفت وگو و چانه زنی ندارد، اهل مدارا نیست و خیلی زود دچار رنجش می شود و از جمع کناره می گیرد. در برابر، شهروند خوب، بر پایه دو بنیاد حقوق و اخلاق، آدم متعادل و باظرفیتی است که خوش نمی دارد موعظه گری بکند و به این و آن تذکر بدهد، اما آموخته است که اخلاقیات را در چارچوب مهارت‌های کلامی و رفتاری، در تعامل با آشنا و غریبه، موافق و مخالف، اقلیت و اکثریت، به درستی عینیت بخشد.

تربیت انسان خوب از یونان باستان تا سده‌های میانه و از نوزایش تا روزگار ما، همواره بر بنیان فضیلت گرایی به انجام رسیده است. در دوره اسلامی نیز، مکتب فضیلت گرایی بر صدر نشسته و هنوز به میزان زیادی به ویژه در میان سنت گرایانِ روزگار ما، صدرنشینی خود را حفظ کرده است. به رساله‌های اخلاق که به فارسی نوشته شده اند، بنگرید. تمام آن‌ها از اخلاق ناصریخواجه نصیرالدین طوسی گرفته تا معراج السعاده ملااحمد نراقی بر پایه فضیلت گرایی فراهم آمده است. سیطره اخلاق فضیلت گرا، نه فقط در حوزه‌های علمیه دینی بلکه در آموزش و پرورش و نظام دانشگاهی ما نیز هم چنان ادامه دارد. این نهادها در کارِ تربیت انسان خوب، با ترویج و اشاعه اخلاق فضیلت گرا هستند و چنان که می بینیم، تلاش‌های زیادی به خرج می دهند، اما کمتر نتیجه می گیرند.

رای من این نیست که آموزش اخلاق فضیلت گرا، در نظام آموزشی و پرورشی ما به کلی تعطیل شود. تمام سخن این است که هدف بنیادینِ آموزش و پرورش و نظام دانشگاهی ما، تربیت شهروند خوب باشد، به شرحی که گذشت. ایران امروز با تمام امکانات و محدودیت هایش، بدون برخورداری از شهروندان خوب، نمی تواند در مدار توسعه همه جانبه، متوازن و پایدار قرار بگیرد. شهروند خوب، انسانی حق مدار و اخلاق محور است و به خوبی می تواند معاصر دوران جدید و فرزند زمان خویشتن باشد. او، چه برپایه فایده گرایی و چه وظیفه گرایی، موجودی اخلاقی است، اما آموخته است که آزاد زندگی کند، آزادانه انتخاب کند و پا را از گلیمِ حقوق و آزادی‌های خویش فراتر ننهد. اخلاقِ شهروند خوب، شامل مشتی تعاریف و محفوضات نیست، بلکه مجموعه‌ای از قواعد اخلاقی است که در رفتار او تعیّن یافته و به شکل مهارت درآمده است. چنین شهروندی، ضرورت ایران فردا است. تربیت شهروند خوب می باید در دستور کار نظام آموزشی و رسانه‌ای ما قرار بگیرد. تربیت انسان خوب، کاری آرمانی است و نمی تواند به جز شماری اندک، هفتاد و پنج میلیون ایرانی را برای زیست عقلانی و مدنی در جهان امروز، آماده کند. راهی جز تربیت شهروند خوب برای ایجاد سرمایه اجتماعی در ایران وجود ندارد.


آیا می توان همسایگی در جهان چندفرهنگی را فارغ از قاعده‌های اخلاقی مشترک سامان داد؟ گفته اید ما بیش از همیشه نیازمند« اخلاق جهانی» هستیم. اخلاق جهانی متناظر به کدام اخلاق است؟ اخلاق دینی یا اخلاق سکولار؟

وقتی جهان ما با دگرگونی‌های بزرگ در گردش اطلاعات و گسترش ارتباطات و برخورداری از فضای مجازی، در هم تنیده و کوچک شده است و به واقع دهکده‌ای را می مانَد که همه در آن به سهولت به یکدیگر دسترسی و با هم تماس و همکاری دارند، اخلاق جهانی، موضوعی ضروری و اجتناب ناپذیر است. اخلاق جهانی به باور من، برآیند تکثرگرایی در روزگار ما است. شهروندان جهان می خواهند با حفظ هویت‌های فردی، جمعی و ملی، در جهان وطنی با یکدیگر، مشترک باشند. شهروند جهانی بودن به معنی تعلق انسان‌ها به سّیاره زمین است، درعین حال که این انسان ها، هویت قومی، زبانی ، دینی و ملی خود را نیز حفظ می کنند.

شهروند جهان بودن، هنگامی معنی می یابد که انسان‌ها در جهان چندفرهنگی در مورد قاعده‌های اخلاقی مشترک به وفاق دست می یابند. می دانیم که بسیاری از قواعد اخلاقی در میان اقوام و ملیت‌های گوناگون جهان، مشترک اند. همه مردم جهان، راستگویی، درستکاری، وفای به عهد، امانت داری، کمک به همنوعان، دستگیری از بینوایان و شهادت دادن راست را خوب می دانند. آنان در برابر، دروغ گویی، تقلب، عهدشکنی، خیانت در امانت، کمک نکردن به همنوعان، دستگیری نکردن از بینوایان، و شهادت دادن دروغ را بد می دانند. بنابراین اخلاق جهانی بر پایه قواعد اخلاقیِ مشترک، هم امری ممکن است و هم در مناسبات تنگاتنگ بشری در جهان امروز، ضروری و اجتناب ناپذیر. بدون پذیریش اخلاق جهانی، هم اندیشی و همکاری میان شهروندان جهان، دشوار می شود و اختلاف و تنازع، جای وفاق و همکنشی را می گیرد. اخلاق جهانی مُخّل تنوع و تکثر ملت‌های جهان نیست، بلکه در گستره تنوع‌ها و تفاوت ها، به دنبال اشتراکات اخلاقی است تا زیست انسانی در جهان امروز با صلح، دوستی و تفاهم همراه شود. شما اگر به فهرست نام‌های کسانی که در بسیاری از کشورها در شرکت‌های اقتصادی و صنعتی و یا در نهادهای فرهنگی و علمی و هنری، سرگرم کار و تلاش هستند، نگاهی بیاندازید، به روشنی خواهید دید که افراد زیادی از ملیت‌ها و فرهنگ‌های گوناگون در کنار یکدیگر به سر می برند. این افراد، در سایه اشتراکات اخلاقی است که می توانند با یکدیگر، زیست انسانی و مدنی وتفاهم وهمکنشی داشته باشند.

اخلاق مقوله‌ای فرادینی است.حُسنِ راستگویی و قُبحِ دروغ گویی اموری عقلانی هستند. یعنی به بارو من، هر عقل سلیمی، حسن و قبح آنها را تصدیق می کند. طبعا دین به انجام کارهای خوب و خودداری از ارتکاب کارهای بد، توصیه می کند. بنابراین، فارغ از تاثیرگذاری‌های مثبت دین بر اخلاق گرایی دینداران، کارهای خوب، فی نفسه خوب هستند و کارهای بد فی نفسه بد. دین چیزی به گوهر خوبیِ افعال اخلاقی نمی افزاید و قبحِ زشتیِ افعال غیراخلاقی را فزون تر نمی کند. دین پشتوانه خوبی است برای دینداران در اخلاقی زیستن و پایبندی به اصول اخلاقی، چه به شکل فردی و چه به شکل اجتماعی. بر این اساس، اخلاق مقوله‌ای است خودبنیاد و برآیند کارکرد عقل عملی است.

از آنجا که اخلاق فرادینی است، اخلاق جهانی نیز، امری فرادینی تلقی می شود. شهروندان جهان، چه دیندار و چه بی‌دین، می توانند در تمسّک به اخلاق جهانی، به هماهنگی و توافق دست یابند.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی خرد

 

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.