جنبش راه سبز - خبرنامه |
- تجمع اعتراض آمیز مقابل سازمان هدفمندی یارانهها
- كشف اختلاس بانك سپه بلوار لاله تهرانسر
- «استالین مخوف»، باشد برای کفاره گناهانم
- سوریه: جنگنده سرنگونشده ترکیه وارد حریم هوایی ما شده بود
- افزایش نرخ بیکاری در بخش صنعت به بیش از ۳۰ درصد
- مدیرکل حریم شهر تهران: مسکن مهر موجب افزایش مهاجرتپذیری در تهران است
- دو هفته بیخبری از امین زرگرنژاد، فعال دانشجویی
- قیمت دلار از مرز ۱۸۵۰ تومان گذشت
- یک کارشناس اقتصادی: ایجاد شغل در بخش خدمات کشور توجیه اقتصادی ندارد و ناپایدار است
- هفت روز با زنان؛ شکست الگوهای پوشش اسلامی
تجمع اعتراض آمیز مقابل سازمان هدفمندی یارانهها Posted: 23 Jun 2012 07:39 AM PDT جرس: درپی اعلام ستاد هدفمندی یارانهها مبنی بر عدم پرداخت یارانه ۲۸ هزار تومانی نان به ۴ میلیون نفر، صبح امروز تجمع اعتراض آمیزی مقابل سازمان هدفمندی یارانهها برگزار شد.
به گزارش ایلنا، افرادی که یارانه ۲۸ هزار تومان یارانه نان به حسابشان واریز نشده از صبح امروز مقابل سازمان هدفمندی یارانهها، تجمع اعتراض آمیز برگزار کردهاند.
از زمانی که دولت در پیچ و خمهای نحوه پرداخت یارانه آن هم ناشی از کمبود نقدینگی مواجه شده، برای چندمین بار متوالی است که مردم در مقابل سازمان هدفمندی یارانه ها تجمع میکنند. این بار تجمع کنندگان به عدم دریافت یارانه نان به نشانه اعتراض و اینکه چرا از لیست دریافت کنندگان حذف شدهاند، مقابل سازمان هدفمندی جمع شدند.
با این حال مسؤولان سازمان هدفمندی، مانند گذشته در جمع تجمع کنندگان حاضر نشده و کارشناسان خود را برای پایان دادن به این تجمع با وعدههایی به میان معترضان فرستاده اند. |
كشف اختلاس بانك سپه بلوار لاله تهرانسر Posted: 23 Jun 2012 07:39 AM PDT جرس: توسط اداره بازرسي بانك سپه اختلاس 3 ميليارد و 200 ميليون توماني صورت گرفته درشعبه بلوار لاله تهرانسركشف و وصول منابع در دست اقدام است.
به گزارش ايلنا، اداره بازرسي بانك سپه بنا به بر شواهد و مدارك به دست آمده در اواخر سال 89 نسبت به اقامه دعوا بر عليه متهم (معاون شعبه بلوار لاله تهرانسر) به دادسرا در مراجع قضايي اقدام كرد.
معاون شعبه بلوار لاله تهرانسر به عنوان متهم اصلي اين پرونده اقدام به خارج كردن اوراق خام ضمانتنامه از شعبه كرده و با جعل مهر همچنين جعل امضاء رييس شعبه مبادرت به صدور ضمانتنامه بانكي جعلي و همچنين نامه هاي اداري جعلي مربوطه كرده است.
متهم ضمن تباني با يكي از مشتريان بانك اقدام به جعل مهر و امضاء و در نهايت صدور ضمانتنامه جعلي كرده و از اين محل بالغ بر 31 ميليارد و نهصد و 88 ميليون و 47 هزار و 358 ريال درآمد غير قانوني و نامشروع كرده است.
بانك سپه پس از مطلع شدن از موضوع و به دست آوردن اطلاعات و شواهد و مدارك نسبت به اقامه دعوا بر عليه متهم اقدام كرده است. با پيگيري هايي صورت گرفته و اعلام شكايت عليه متهم حكم جلب از وي دادسرا اخذ و متهم دستگير شد.
پس از دستگيري و پيگيريهايي صورت گرفته و اقدامات حقوقي انجام شده توسط بانك سپه مبلغ 16 ميليارد و 525 ميليون و 948 هزار و 718 ريال از محل منابع و وجوه نقد متهم اخذ و به حساب بانك واريز شد.
همچنين علاوه بر مبلغ فوق يك دستگاه آپارتمان متهم به ارزش عرفي حدود 8 ميليارد ريال كه به نام همسر وي ثبت شده بود به حكم دادگاه به نفع بانك سپه ضبط شده است.
ضمن اقدامات فوق تمامي حساب هاي متهم و همسر وي توسط دادسرا مسدود و سه فقره چك نامبرده به مبلغ 1 ميليارد و 162 ميليون و 101 هزار و 803 ريال چك دوم دو ميليارد و 511 ميليون و 537 هزار و 916 ريال و چك سوم 2 ميليارد و 358 ميليون و 176 هزار و 905 ريال نيز كه از متهم نزد بانك بود به اجرا گذاشته شد.
درمجموع با اقدامات صورت گرفته توسط بانك سپه و همكاري قوه قضاييه بالغ بر 30 ميليارد ريال ازكل مبلغ اختلاس شده (31 ميليارد و 988 ميليون و 47 هزار و 358 ريال) وصول و يا در حال وصول بوده و مابقي است با توجه به اقامه دعوا و شكايت عليه شركت طرف معامله متهم وصول خواهد شد. |
«استالین مخوف»، باشد برای کفاره گناهانم Posted: 23 Jun 2012 07:31 AM PDT گفتگو با حسن کامشاد كتابهايي را ترجمه کردم كه از خواندنشان لذت برده بودم و ميخواستم ديگران را در لذتام شريك كنم سروش دباغ : سالها قبل ، هنوز دانشجوی داروسازی بودم که با نام حسن کامشاد آشنا شدم. وقتی کتابهای تاریخ چیست، دنیای سوفی و دنیای ایمان را با ترجمه روان و دلنشین او خواندم، لذت بردم .بعد از اینها بود که ترجمه هایش را از استالین مخوف ، ویتگنشتاین ، پوپر و ماجرای سیخ بخاری، سرگذشت فلسفه و...با لذت بیشتر خواندم و از آنها لذت بردم.نام حسن کامشاد گوشه ذهنم ثبت شده بود تا اینکه،تابستان 1390 –ایامی که در لندن بودم- توفیقی دست داد برای ملاقاتی چند باره با او.در این دیدارهای گاه به گاه بود که حسن کامشاد از خاطرات تلخ و شیرین گذشته برایم روایت می کرد و از دیدارها و نشست و برخاست هایی که با اهالی فرهنگ نام آشنای معاصر ما نظیر محمد علی موحد،ابراهیم گلستان، داریوش شایگان،فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و... داشته است. خاطراتش دلنشین بود و من از خلال خاطرات دریافتم که شاهرخ مسکوب برای او رنگ و بو و منزلت دیگری دارد.یکبار نیز هنگام سخن گفتن از مسکوب چشمانش تر شد و اسمان ضمیرش بارانی.از مصاحبت با ایشان در ان ایام حقیقتا وقتم خوش شد و در همان روزها بود که دکتر کامشاد عزیز از سر لطف، مجلد دوم خاطرات خود را پیش از انتشار در اختیارم گذاشتند . ان را با لذت خواندم ؛ مجلد اول را نیز در تهران خوانده بودم و همین بهانه ای شد برای انجام یک گفتگو با حسن کامشاد، گفتگویی ناظر به فعالیت های درازاهنگ و ماندگار فرهنگی اش.و سرانجام اینکه یک روز گرم تابستان، به منزل زیبا و باصفای ایشان در شمال لندن رفتم وبا هم گفتگو کردیم؛ گفتگویی که دو ساعت به درازا انجامید.آنچه در ذیل می آید متن ویراسته شده آن گفتگوست. *** *آقاي دكتر كامشاد جلد اول خاطرات شما در تهران منتشر شد. جلد دوم خاطراتتان را كه هنوز منتشر نشده گويا به دوست ديرينهتان شادروان «شاهرخ مسكوب» تقديم كردهايد. اگر ممكن است در آغاز گفتوگو از سير تحصيلاتتان بگوييد كه گويا فصل مشترك دوستيتان با مرحوم مسكوب نيز بوده است، تا در ادامه به آثار منتشرشده شما و برخي حاشيههاي آنها بپردازيم. همانطور كه در جلد اول خاطراتم «حديث نفس» گفتهام، آشنايي من با شاهرخ مسكوب از كلاس ششم ادبي در اصفهان آغاز شد و از همان زمان دوست نزديك شديم. بعد از گرفتن ديپلم به اتفاق هم به تهران رفتيم و هر دو وارد دانشكده حقوق شديم. سالهاي دانشكده را با هم گذرانديم و از آن پس دوست صميمي و معاشر و مأنوس هم باقي مانديم. مسكوب بعد از گرفتن ليسانس گرايش چپ پيدا كرد و عضو حزب توده شد. من به شركت نفت رفتم و مدت يكسال در آبادان و سپس در مسجدسليمان و اهواز كار كردم. اين را هم بگويم كه تا اين زمان جز اينكه مقداري كتاب خوانده و اندك دلبستگي به ادبيات پيدا كرده بودم، هيچگونه ادعاي ادبي يا احيانا نويسندگي نداشتم و خود را صرفا يك كارمند شركت نفت ميدانستم. در پي آن بودم كه تلاش معاشم را ادامه دهم. سالهاي بعد همانگونه كه در كتاب خاطراتم آمده است، پس از مدتي لاس زدن با حزب توده، عضو آن حزب شدم و حتا در فعاليتهاي حزبي شركت جستم. واقعه 28مرداد زندگي ما را زير و رو كرد. شركت نفت در اهواز يك خانه درندشت به من داده بود و مسئول تشكيلات حزب در خوزستان كه در اختفا ميزيست با من زندگي ميكرد. خانه محل رفتوآمد سران حزبي شده بود. روز 28مرداد برحسب تصادف من و شاهرخ در مرخصي در اصفهان بوديم. در اهواز اوباش به تحريك شهرباني به منزل ما ريختند و آنجا را به آتش كشيدند و بسياري وسايل، كتابها و چيزها را از بين بردند يا چاپيدند و با خود بردند. البته ديگر نميتوانستم به اهواز برگردم. بهناچار به تهران آمدم و آنجا به كمك ابراهيم گلستان كه با مدير امور اداري شركت نفت، حسن رضوي، دوستي داشت ـ و خودش هم به همين ترتيب از آبادان به تهران منتقل شده بود ـ در اداره تهران به كار ادامه دادم. اوضاع هر روز دشوارتر ميشد. رفقا و دوستان ما يكي پس از ديگري بازداشت و روانه زندان ميشدند و من ميديدم كه حلقه تنگ و تنگتر ميشود و بهزودي سراغ من هم خواهند آمد. يكي از روزهايي كه رفته بودم به اداره و مانند هر روز هيچ مطمئن نبودم كه شب به منزل برگردم. ابراهيم گلستان آمد و شوخي ـ جدي گفت: «حسن كامشاد در اين اوضاع و احوال اگر كسي به تو بگويد مايلي بروي به انگلستان و در دانشگاه كمبريج زبان و ادبيات فارسي تدريس كني چه جوابي ميدهي؟» فكر كردم كه يكي از همان مسخرگيهاي معمول گلستان است و گفتم خواهش ميكنم بگذار به كارم برسم. تا غروب اين را چندينبار تكرار كرد و دردسرتان ندهم، دست آخر به ديدن استادي از دانشگاه كمبريج رفتم كه آمده بود براي شركت در بهگمانم جشنواره ابوعليسينا. پس از گفتوگويي مفصل مرا پسنديد و شوخيشوخي من از انگلستان و كمبريج سر درآوردم. يكي از چيزهايي كه شايد كمك كرد اين بود كه وقتي در اداره آموزش شركت نفت در مسجدسليمان بودم، به كارآموزان تازهاستخدام ايراني زبان انگليسي و به پرستاران انگليسيزبان، فارسي درس ميدادم. ضمنا باز به شرحي كه در خاطراتم آمده است، كتابي هم به نام همشهري تامپين ترجمه كرده بودم. البته مخفي نماند كه انگليسي چنداني نميدانستم و كتاب را به كمك لغتنامه حييم كلمه به كلمه ترجمه كرده بودم و بديهي است كه ترجمه موفقي نبود. كاش يك روز نسخهاي از آن را پيدا كنم و بخوانم و به ريش خود بخندم. بههرحال بخت ياري كرد و من سر از كمبريج درآوردم. در كمبريج كه تدريس ميكردم متوجه شدم كه مدرسان ميتوانند در عين حال درس هم بخوانند و چون ليسانس هم داشتم، به عنوان داشجوي دكتراي پژوهش در زبان و ادبيات فارسي قبول شدم. مشوق اصليام همان پروفسور ليوي بود كه مرا استخدام كرد و خودش هم استاد زبان فارسي بود. عنوان رسالهام «نويسندگي خلاق نوين در زبان فارسي» بود. پس شروع كردم به پژوهش در اين رشته و ضمن تدريس تحصيل هم كردم. يكي از كلاسهايي كه ميرفتم، كلاس اي.اچ.كار بود. نويسنده كتاب «تاريخ چيست؟» كه من سالها بعد ترجمهاش كردم. او تاريخ تدريس ميكرد و من مرتب به كلاسهايش ميرفتم. *جالب است كه رساله دكتراي شما تحت عنوان پايهگذاران نثر جديد فارسي بعد از 45 سال در 1384 در ايران چاپ شد. چرا همين كه رساله تمام شد و به ايران بازگشتيد به فکر چاپش نيفتاديد؟ من آن روزها (و اين روزها) خيلي به خودم باور نداشتم. دو سال بعد از اينكه تز را نوشتم و براي رشته دكتري تصويب شد، انتشارات دانشگاه كمبريج اظهار علاقه كرد آن را چاپ كند و در سال1967 به انگليسي انتشار يافت. راستش، فكر نميكردم كه اين كتاب در ادبيات معاصر فارسي جايي داشته باشد و يا كار با ارزشي از آب درآمده باشد. اين را بدون مضايقه ميگويم. الان يكي از پشيمانيهايم آن است كه چرا اين كار را نكردم. زيرا در سال1959 كه من برگشتم و بعد كه اين كتاب به انگليسي چاپ شد، اگر آن را به فارسي ترجمه ميكردم حتما براي آن زمان تازگي داشت. نويسندههايي كه در آن كتاب بدانها پرداخته بودم از صادق چوبك و جلال آلاحمد گرفته تا حجازي و صادق هدايت، و ديگران هنوز خيلي شناخته نبودند. يكي از چيزهايي كه ضمن تحقيق كشف كردم و در اين كتاب آوردهام اين است كه مترجم اصلي حاجيباباي اصفهاني، ميرزاحبيب اصفهاني بود، شاعري كه در تركيه عثماني زندگي ميكرد، درحاليكه پيش از آن مترجم كتاب را شيخاحمد روحيكرماني معرفي كرده بودند. براي اولينبار بود كه در نامههاي ادوارد براون در كمبريج تصادفا برخوردم به نامهاي از خود شيخاحمد به براون كه ميرزاحبيب اصفهاني حاجيباباي اصفهاني، را به فارسي ترجمه كرده است و او اجازه ميخواست آن متن را به انگلستان بفرستد تا براون امكان چاپش را فراهم آورد. اين نامه را در رسالهام آوردم. اگر آنموقع بهصرافت افتاده بودم اين «كشف» را، مثلا براي مجله سخن بفرستم، سري ميان سرها درميآوردم! بعدها مجتبي مينوي و جمالزاده و ديگران گفتند اولين كسي كه اين را كشف كرد ما بوديم. كريم امامي متوجه اين مسئله شد و در كتابش نوشت اولين كسي كه اين موضوع را كشف كرد حسن كامشاد بود كه در كمبريج در سال فلان در رساله تحصيلياش ماجرا را نوشته و چاپ كرده است. آنگاه با 45سال تاخير دو نفر استاد دانشگاه سبزوار كتاب را به فارسي ترجمه كردند. نسخهاي از آن را دوستان براي من فرستادند و وقتي نگاه كردم ديدم عجب دستهگلي به آب دادهاند سر تا پا اشتباه. چيزهايي نوشته بودند كه اصلا به نوشته من ربطي نداشت. از اين ترجمه بسيار ناراحت شدم و ناگزير نشستم و كتاب را خودم ترجمه كردم كه به نام «پايهگذاران نثر جديد فارسي» منتشر شد. به تعبيري ترجمهام از كتاب خودم را درواقع مديون آن دو استاد دانشگاهام! *اگر موافق باشيد در ادامه روايتي كه از چاپ اين اثرتان داشتيد، به ديگر ترجمههاي شما بپردازيم. به نظر ميآيد كتابهاي تاريخ نقش پررنگي در كارنامه ترجمهاي شما دارد و در ميان ترجمههاي شما، كتب تاريخي و ژورناليستي نسبت به كتابهای حوزه ادبيات كه شما در آن رشته تحصيل كردهايد، دست بالا را دارد. «آخرين امپراتور»، «ايران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها» نوشته سيروس غني، «در خدمت تختطاووس» نوشته برنارد لوئيس و «قبله عالم» كه به سرگذشت ناصرالدينشاه قاجار ميپردازد از جمله ترجمههاي شما هستند كه همگي تاريخياند. چرا به ترجمه كتب تاريخي متمايل شديد؟ چه شد كه به سراغ تاريخ رفتید؟ بله، رشته تحصيليام ادبيات بود و جالب است بگويم كه من و شاهرخ مسكوب و مصطفي رحيمي از انشاءنويسهاي خوب كلاس ششم ادبي بوديم و هميشه با يكديگر رقابت داشتيم. من سالهايي كه در ايران بودم همانطور كه اشاره كردم در شركت نفت سرگرم كار بودم و كارهاي پرمسئوليتي بهعهده داشتم و خيلي با كتاب و ادبيات و نوشتن سروكار نداشتم. تا بعد از انقلاب كه بازنشسته شدم، روز اول بازنشستگي وقتي از خواب بيدار شدم يادم آمد ديگر اداره ندارم. اولينبار بود كه در زندگي كه بيكار بودم و ميدانستم با خود چه كنم. بيش از هر كسي همسرم از همان روزهاي اول نگران من بود كه اگر همينطور بنشينم و طاق را تماشا كنم نميتوانم به زندگي ادامه بدهم، جنون به سرم ميزند. ناهيد بيش از من كتاب ميخواند و از قضاي روزگار آن روزها داشت كتاب امپراتور را ميخواند درباره «هيلا سلاسي» و تاريخ حبشه كه از جهان سوم و آفريقا نيز در آن صحبت شده است. گفت اين كتاب خيلي جالبِ چرا آن را ترجمه نميكني؟ من سابقه ترجمه چند كتاب در ايران داشتم اما آنها را تفريحي و پشت ميز اداره در فراغتي كه احيانا پيش ميآمد انجام داده بودم؛ از جمله تاريخ چيست؟، تامپين و مردم چين. حالا ديدم تمام روز فراغت دارم. كتاب را خواندم و پسنديدم و شروع كردم به ترجمهاش. به اين ترتيب فهرست آثار من را كه نگاه كنيد بهجز دو سه كتاب اول، تمامي دستاورد سالهاي بازنشستگي است. از سن 57-56سالگي تا امروز كه 86سال دارم. در مورد چرايي ترجمه كتابهاي تاريخي، واقعيت اين است كه علاقه به تاريخ چيزي بود كه در كمبريج پيدا كردم. اما در بعضي از اين موارد هم در حقيقت كتاب دوستانم را به فارسي ترجمه كردهام. اولين كتاب تاريخي كه ترجمه كردم «در خدمت تختطاووس»، خاطرات «پرويز راجي» آخرين سفير شاهنشاهي ايران در لندن است. اين كتاب خاطراتي بود كه ايشان در دوران سفارتش نوشته بود و بعد از اينكه از سفارت افتاد و بيكار شد براي چاپ به انگليسي آماده كرده بود. من با او زمانيكه در كمبريج درس ميخوانديم دوست شده بودم. كتاب را به من داد و ديدم درواقع منبعي تاريخي است و بسياري اطلاعاتش جاي ديگر وجود ندارد. گفت ميترسم اين كتاب در ايران توسط كسي كه اطلاعات كافي ندارد ترجمه شود و آنطور كه بايد حق مطلب ادا نشود. من كتاب را پسنديده بودم و آن روزها هم ميخواستم خودم را سرگرم دارم. گفتم ترجمهاش ميكنم به شرط اينكه نام من پشت جلد كتاب نيايد، انگار خودت كتاب را نوشتهاي. به اين ترتيب كتاب در لندن چاپ شد. آقاي راجي متن فارسي را به خرج خودش چاپ كرد و بين دوستان پخش كرد تا سالها بعد كه در ايران هم چاپ شد. كتاب برآمدن رضاخان نوشته سيروس غني ترجمه ديگر بود. سيروس غني دوست خيلي نزديك من است، او هم كتابش را به انگليسي نوشته بود. وقتي متن انگليسي در حال چاپ بود به من گفت: «همانطور كه كتاب راجي را به آن شكل ترجمه كردي ممكن است براي من هم چنين لطفي كني؟» باز مقداري در رودربايستي دوستانه و مقدار زيادي هم براي آنكه نوشتهاش را خوانده و پسنديده بودم، نشستم ترجمهاش كردم كه موفق از كار درآمد و چند بار هم تجديد چاپ شده است. يكي دو سال از انتشار اين كتاب گذشته بود كه يك شب، كه از قضا شاهرخ مسكوب از پاريس آمده بود و داشتيم شام ميخورديم، تلفن زنگ زد و آقايي كه خودش را امانت معرفي كرد گفت: «من استاد تاريخ در دانشگاه ييل هستم و كتابي به انگليسي نوشتهام به نام قبلهعالم كه تز تحصيليام در آكسفورد بوده است. كتاب را با مقدار زيادي منابع جديد تكميل كردهام و در آمريكا چاپ شده است. دو ترجمه شما از تاريخ معاصر را خواندهام و دلم ميخواهد اگر ممكن است كتاب من را هم ترجمه كنيد. گفتم متاسفانه كتاب شما را نديدهام و اولين شرطم اين است كه كتاب به دلم بنشيند تا بتوانم ترجمه كنم. گفت من ترتيب ميدهم فردا يك نسخه از كتاب به دست شما برسد: كتاب به دستم رسيد و آن را خواندم و خيلي خوشم آمد. فرداي آن روز تماس گرفتم و گفتم با كمال ميل كار را شروع ميكنم. منتها اين كتاب همانطور كه در خاطراتم گفتهام بيش از هر كتاب ديگري به من دردسر و زحمت داد چون مقدار زيادي نقلقول از منابع دوران قاجار داشت كه طبعا بايد اصل را پيدا كرد. متنها و نقلهاي قاجاري زياد بود و ناچار زبان ترجمه را بايد با زبان آنها همخواني داد. از اينرو نثر ترجمه سنگين و شبيه به نثر دوران قاجار شد. اگر پس از نقلقولها كه بيشتر متعلق به دوران قاجار بود و نثر ثقيل و كهنه داشت ناگهان نثر جديد بهكار ميبردي براي خواننده بسيار زننده مينمود. اين بود كه زبان ترجمه آن كتاب با بقيه ترجمههاي من متفاوت است. بعد از ترجمه اين كتابهاي تاريخي و دلبستگي كه به تاريخ پيدا كردم، با نوشتههاي برنارد لوئيس آشنا شدم. به نظر من كار بزرگ او همين كتاب «خاورميانه دوهزارسال تاريخ» است و بنابراين دست به ترجمهاش زدم. تكيه اصلي كتاب روي دولت عثماني است و مقدار زيادي اصلاحات تركي و چيزهايي مربوط به تاريخ عثماني در آن آمده است كه من كه با زبان تركي آشنا نبودم صلاحيت ترجمه آنها را نداشتم. بنابراين در يكي از سفرهايم به آمريكا براي رفع مشكلاتي كه در ترجمه كتاب داشتم از طريق يك دوست كه با برنارد لوئيس آشنايي داشت وقت ملاقاتي گرفتم و به ديدار او رفتم. متاسفانه ديدار ما خيلي دوستانه برگزار نشد؛ به اين ترتيب كه نخست قرار بود من به دفترش در دانشگاه بروم، او يك ساعت دير آمد و من آنجا نشستم و با منشياش صحبت كرديم. وقتي آمد هم خيلي دستپاچه بود و عجله داشت و ميخواست زود سروته قضيه را هم بياورد. يكدفعه به نظرم رسيد بگويم 45سال پيش من در يكسري كنفرانسهاي مستشرقين با شما شركت كردم، آن زمان شما در دانشگاه لندن فارسي درس ميداديد من در دانشگاه كمبريج. يكدفعه جا خورد و برخورد و قيافهاش عوض شد و تازه نشست روي صندلي و به منشي دستور قهوه داد. گفتم يك ثلث كتاب را كه ترجمه كردم متوجه شدم مشكلاتي داريم. مقداري از مشكلات همان يك ثلث را كه ترجمه كرده بودم نگاه كرد و چندتايي را بلافاصله جواب داد بقيه را گفت بايد مطالعه كنم و جواب بدهم و قرار شد در تماس باشيم. همچنانكه ترجمه كتاب پيش ميرفت باز مشكلات جديدي پيدا ميشد و اينها را بهصورت نامه براي او ميفرستادم. آن سالها آقاي لوئيس مشاور پرزيدنت بوش در امور خاورميانه شده بود و مدام در سفر به كشورهاي عربي و اسرائيل بود يا در دفتر كار خودش در كاخسفيد مشغول مشاوره و مشورت بود. بنابراين هيچكدام از نامههاي من را جواب نداد و همينطور كار عقب ماند. تا اينكه از طريق دوست ديگري كه او هم در امور تركيه و تاريخ عثماني تخصص داشت مشكلاتم را حل كردم. اما خود كتاب يكي دو تا مشكل اساسي داشت. مثلا دو جا نشان يادداشت در متن داده شده بود اما يادداشتي در آخر كتاب نيامده بود. هرچه هم نامه نوشتم بيپاسخ ماند تا اينكه آخرينبار نوشتم دارم اين كتاب را چاپ ميكنم و آنجا خواهم گفت كه اين كتاب اين دو ارجاع را داده ولي شرحي درباره آنها نياورده است. اينبار فورا نامهاي نوشت كه بله حق با شماست. اين دو ارجاع اشتباه شده و مربوط به كتاب ديگري است و خواهش كرده وقتي كتاب چاپ شد دو جلد برايش بفرستم كه فرستادم تا به ناشرش براي دريافت حق تأليف خبر دهد. بههرحال متاسفانه آب ما هيچگاه به يك جو نرفت و آن مدتي هم كه در تماس بوديم همواره توأم با سوءتفاهم بود. *از مهمترين كتابهايي كه البته پيش از انقلاب در حوزه تاريخ ترجمه كرديد كتاب «تاريخ چيست؟» نوشته اي.اچ.كار بود در سال1349. اشاره كرديد كه با نويسنده شهير كتاب در كمبريج آشنا شده بوديد. كتاب به نسبت اقبال بلندي داشت و بختيار بود و چنانكه بعد از انقلاب شنيديم، مرحوم مطهري عنايتي خاص به آن داشتند و دكتر سروش هم در درسهاي تاريخ فلسفه خودش از اين كتاب استفاده ميكرد و خواندنش را به دانشجويان توصيه ميكرد. چه شد كه به فکر ترجمه اين كتاب افتاديد؟ اشارهاي كردم كه در كمبريج سر كلاسهاي اي.اچ.كار ميرفتم و از جمله درسگفتارهايي كه داشت يكي همين كتاب تاريخ چيست؟ بود. بنابراين علاقهمند بودم و كتاب را ميشناختم و با نويسندهاش آشنايي داشتم. عليرضا حيدري مدير انتشارات خوارزمي كه دوست من بود اصرار و تشويق ميكرد كه اين كتاب را ترجمه كن چراكه ما در ايران هنوز فلسفه تاريخ نميدانيم. ترجمه اين كتاب را پشت ميز اداره شروع كردم و ترجمه بدي هم از آب درنيامد. ولي موفقيتهاي بعدي اين كتاب مديون حسن نظر و استقبال خوانندگان بود. به ياد دارم در سفري به ايران در اصفهان سميناري بود و دوستان من از جمله داريوش شايگان در آن شركت داشتند. در اصفهان به هتل عباسي و سمينار رفتم. داريوش به آقاي مهاجراني كه آن زمان وزير ارشاد بود معرفيام كرد. به محض اينكه گفت حسن كامشاد ايشان بلند شد و به گرمي با من دست داد و گفت كتاب تاريخ چيست؟ شما را 40 سال پيش كه طلبه بودم زير همين گنبد مدرسه چهارباغ اصفهان خواندم و هنوز مطالب آن يادم است و از مطالب آن استفاده ميكنم. *از ديگر كارهايي كه در ميان ترجمههاي شما ديده ميشود ترجمه كتاب استالين مخوف است. ميدانيم كه شاهرخ مسكوب دوست عزيز و ديرينه شما پس از افشاگري خروشچف در 1956 در مورد جنايتهاي استالين از كل حزب توده و فعاليتهاي سياسي بريد. شما هم تعلق خاطري در برههاي از زمان به حزب توده داشتيد. آيا ميشود گفت كه ترجمه اين كتاب به نوعي انتقاد از گذشته خودتان نيز بود و با عنايت به تجربهاي كه پشت سر داشتيد به ترجمه اين كتاب همت گمارديد و بهخصوص براي آشنايي نسل بعدي با آنچه در ميان ما موسوم به ميراث چپ بود؟ لغتي كه خودم بهكار ميبرم كفاره است. كفاره گناهان گذشته. كتاب استالين مخوف نيز داستاني دارد. آقاي مارتين ايميس نويسنده كتاب پدرش هم نويسندهاي قابل و مشهور و عضو حزب كمونيست انگلستان بود و تقريبا تا نيمههاي عمرش را با آن حزب و با افكار چپ گذراند. پسر ميخواهد آن سالهاي زندگي پدر و برخورد او را در خانواده و دوستاني را كه ميآمدند و بحثهايي را كه داشتند توصيف كند. بعد جنايتهايي را كه استالين مرتكب شد شرح ميدهد استالين همچنانكه پشت كتاب آمده ششميليون تن را در شوروي به كشتن داد. وقتي در مورد جنايتهايش از او پرسيدند پاسخ داد كشتار از حدي كه گذشت ديگر كشتار نيست آمار است. كتاب را كه ترجمه ميكردم مدام بغض در گلو و اشك در چشم داشتم. يادم آمد من و دوستان همدوره اولين روز كه وارد دانشكده حقوق شديم جواني بالاي پلكان سرسرا نطق ميكرد و ميگفت دنيا چه بخواهد و چه نخواهد به سوي كمونيسم ميرود و ما چند جوان اصفهاني به هم نگاه كرديم كه كمونيسم چيست، وقتي سر درآورديم تودهاي شده بوديم. آن روزها اگر دانشجو و تحصيلكردهاي به حزب توده نميپيوست حتما ريگي به كفش داشت، يا فرزند فلانالدوله بود يا به جايي وابستگي داشت! دانشگاهي عادي طبقه متوسط كتابخوانده و تا حدي فهميده، محال بود به حزب توده كشيده نشود. آنگاه 28مرداد رسيد و شاهرخ به زندان افتاد. بسياري از افراد كادر مركزي حزب در زندان اعتراف و با پليس همكاري كردند، درحاليكه مسكوب تا آخرين روز شكنجهها را تحمل كرد. آخر سر شكنجهگر به او گفته بود چه چيزي را ميخواهي ثابت كني؟ رهبران و بالادستيهاي تو همهچيز را اعتراف كردهاند و تو هنوز داري حاشا ميكني؟ وقايع مجارستان كه پيش آمد و خروشچف اعتراف كرد استالين چه جناياتي كرده، من در كمبريج از تعجب شاخ درآوردم، حيرتزده كه بهترين سالهاي عمر را براي چه كسي تلف كرديم. روز مرگ استالين من به دستور حزب دوره ميگشتم و در حوزههاي حزبي نوحه كمونيستي ميخواندم. صفحه انترناسيونال ميگذاشتيم و او را نيايش ميكرديم و حالا با واقعياتي جديد روبهرو شده بودم. متنبه ميشدم و افسوس خوردم كه جوانيام صرف چه موجودي شد. كتاب استالين مخوف را كه خواندم ديدم نويسنده خواسته انتقام پدر را بگيرد، فكر كردم من هم ميتوانم با ترجمه كتاب اندكي كفاره گناهان گذشتهام را بدهم و داغ دلي خالي كنم. من زودتر از مسكوب از حزب توده بريدم يعني وقتي از ايران خارج شدم. پس از اينكه رسيدم به كمبريج و اوضاع احوال دانشگاه و محيط و درس را ديدم به كل دنياي حزب توده و فعاليت و كارهايش برايم بيگانه و ناآشنا شد. پنج سال آنجا ماندم كه مصادف با اتفاقات بعد از 28مرداد بود، وقتي برگشتم به ايران، اينجا هم دنياي ديگري شده بود. خلاصه شاهرخ از زندان كه درآمد ديگر تودهاي نبود و من هم از تهران كه خارج شدم ديگر تودهاي نبودم. *علاوه بر حوزه تاريخ، شما در طول سالهاي مترجميتان به سراغ آثار فلسفي هم رفتيد. چهار ترجمه شما كه به ترتيب در ايران چاپ شده و موفق هم بودهاند «دنياي سوفي» نوشته يوستين گُردر، «درياي ايمان» نوشته دان كيوپيت، «ويتگنشتاين ـ پوپر و ماجراي سيخ بخاري» نوشته دو روزنامهنگار و «سرگذشت فلسفه» نوشته برايان مگي بودهاند. چه شد به فكر ترجمه كتاب دنياي سوفي افتاديد، من پیش از اينكه بهطور تخصصي فلسفه بخوانم، بهخاطر علاقهام به فلسفه، دنياي سوفي را خوانده بودم. اما پس از پايان تحصيلات رسمی فلسفه، هنگام تدریس فلسفه کانت، در ميان منابعي كه در كلاس به دانشجويان معرفي می كردم همين كتاب دنياي سوفي و آن بخش از كتاب درباره كانت بود. منابع زيادي درباره فلسفه كانت خوانده ام،اما نويسنده اين كتاب در حين سادگي مطالب را بهخوبي بيان كرده است. چهطور شد به فكر ترجمه اين كتاب افتاديد؟ دنياي سوفي را وقتي به انگليسي ترجمه شد و به چاپ رسيد خواندم. نثر شيوا و ساده نويسنده و اينكه بحثهاي مغلق فلسفي را به زبان خيلي خودماني و امروزي و ساده درآورده براي من عجيب تازگي داشت. مجذوب كتاب شدم و به فكر ترجمهاش افتادم. پيش از آن با فلسفه سروكار نداشتم و كتاب فلسفي ترجمه نكرده بودم. منتها اين كتاب به نظرم يك رمان آمد، رماني كه با زبان شيرين فلسفي نوشته شده بود. نخست در آلمان، سپس در فرانسه و انگليس و آمريكا همهجا بحث اين كتاب بود و جزء پرفروشترين كتابهاي اين كشورها شده بود. نويسندهاش يك آموزگار فلسفه در نروژ بود. كتاب به فارسي ترجمه شد و حالا به چاپ پانزده و شانزده رسيده و خوانندههايش هم عموما نسل جوان هستند. ترجمه دنياي سوفي مقداري علاقه فلسفي در من ايجاد كرد. كتاب دوم درياي ايمان بود كه پيش از انتشار بهصورت يكسري برنامه از تلويزيون بي.بي.سي بهطور هفتگي پخش ميشد و من از روز اول يكي از بينندگان برنامه بودم و سخت تحت تاثير اين استاد الهيات دانشگاه كمبريج و مطالبي كه ميگفت قرار گرفتم. سلسله گفتوگوها كه تمام شد كتاب را منتشر كردند. قبلا اعلام شده بود كه در نخستين روز انتشار پروفسور دانكيوپيت در بي.بي.سي كتاب را براي خريداران امضا ميكند. من اولين كسي بودم كه در صف خريداران ايستاده بودم. و خود را به كشيش كليساي انگلستان و استاد الهيات دانشگاه كمبريج معرفي كردم و گفتم من هم با اين دانشگاه سروكار داشتهام و كتابهايي ترجمه كردهام و علاقهمندم اين كتاب را هم به فارسي ترجمه كنم. استاد بيدرنگ اولين حرفي كه زد اين بود كه شما بايد برويد با بي.بي.سي قرارداد ببنديد بابت حق ترجمه و حق طبع و بعد دست به ترجمه بزنيد. قدري جا خوردم، كشيش كليسا، استاد دانشگاه و اولين چيزي كه به ذهنش ميرسيد پول بود و ماديات. در دل به ريش او خنديدم كه نميداند در ايران چه خبر است، ما كپيرايت نداريم و هرچه را خواستهايم ترجمه كردهايم و آب از آب تكان نخورده. بههرحال وارد بحث نشدم و راهم را كشيدم رفتم. يكبار ديگر هم در يكي از سفرهايم به كمبريج يكي آشنايان كه استاد دانشگاه بود و با كيوپيت آشنايي داشت خواست ما را به اصطلاح آشتي دهد. دست من را گرفت و برد به اتاقام در كالج. آن زمان درگير ترجمه بودم. اما با همه توضيحات من جز حرف پول حرفي نزد و گفت اين كاري كه ميكنيد بدون اجازه و غيرقانوني است و بايد با ناشر من بي.بي.سي صحبت كنيد ولي بي.بي.سي اعتنايي به اين شندرغازها نداشت و من به ترجمه ادامه دادم. *چنانكه در مجلد دوم خاطرات شما ـ كه هنوز منتشر نشده ـ آمده گويا از ديدار با كيوپيت و اساسا مواجههتان با ايشان چندان خرسند نبوديد. كتاب در تهران چند چاپ خورد و قدري هم بحثانگيز بود و حتا سميناري هم در سازمان گفتوگوي تمدنها به مناسبت انتشار اين كتاب برگزار شد و پس از آن كتاب ديگري هم از كيوپيت تحت عنوان عرفان پس از مدرنيته چند سال پيش در قم منتشر شد. ترجمه اين كتاب وقتي به مرحله چاپ رسيد در همان روزهاي نخست يكي از رجال با ناشر تماس گرفته و تهديد كرده بود كه اين كتاب كفرآميز و مانيفست الحاد است و بايد جمعآوري شود. ناشر هم از بيم اينكه كتاب را توقيف كنند و از بين ببرند نسخههاي آن را از كتابفروشيها جمع كرد. اما بعد از مكاتبات و رفع سوءتفاهمها كتاب دوباره توزيع شد و بسيار زود جا باز كرد، بهخصوص در قم. *در ديدارهايي كه با جان هيك، ديگر فيلسوف دين مشهور معاصر، در بیرمینگام داشتم چند بار كه ذكر كيوپيت به ميان آمد، هیک به تلويح و تصريح می گفت كه وقتي کیوپیت به ديدن من ميآيد بيش از هر چيزي راجع به خودش و كارهاي خودش صحبت ميكند و مجال چنداني به مخاطب نميدهد براي اينكه سخنان خودش را بگويد. تلويحا اشاره ميكرد كه پس از چاپ اين كتاب، يعني درياي ايمان موقعيتي براي او فراهم آمد كه تصويرش از خودش كموبيش عوض شد. فكر ميكنم آنچه شما نقل كرديد با اين تصاوير كمابيش متناسب و سازگار است. من هم با اينكه برخوردهاي كوتاهي با ايشان داشتم و شايد حق قضاوت نداشته باشم اما ايشان را آدم خودخواهي يافتم. استاد دانشگاه كمبريج، عالم الهيات و كشيش، همه بهجاي خود، اما بههرحال كسي كه خواننده كتاب شماست يا قصد ترجمه آن را دارد يا حتا به ديدن شما آمده است، يكمقداري مبادي آداب بودن زيان ندارد. ايشان با بي.بي.سي قرارداد بست و اين سري برنامهها را تهيه كرد و براي تهيه آنها به دور دنيا سفر كرد و كتاب هم كتاب موفقي از آب درآمد و ترجمههاي گوناگون از آن شد. اينها همه بهطور حتم وضع اقتصادي ايشان را از يك استاد دانشگاه و كشيش تغيير داد. من نميدانم اين پول چه خاصيتي دارد كه وقتي از مقداري تجاوز كرد انسانها را اينرو آنرو ميكند. *بگذريم و بپردازيم به ديگر اثر شما در حوزه فلسفه كه البته رويكردي ژورناليستي هم دارد: كتاب ويتگنشتاين ـ پوپر و ماجراي سيخ بخاري. اين كتاب هم مثل كتابهاي ديگر وقتي در انگلستان منتشر شد خيلي سروصدا بهپا كرد و مورد تحسين و تاييد قرار گرفت. كتاب را خواندم و خيلي خوشم آمد، بهخصوص كه بخشي از آنچه در كتاب ميگذرد در مورد كمبريج است. درست در كالج و كريدوري كه من سالها بارها و بارها هر هفته گذارم به آنجا ميافتاد و شايد هم در آن اتاق رفته بودم. ولي مهمتر از همه اين بود كه من با كارهاي پوپر مختصر آشنايي داشتم، با ويتگنشتاين كمتر. ابتكار اين دو روزنامهنگار هوشمند انگليسي كه يك برخورد پنجدقيقهاي بين اين دو فيلسوف را به موضوع بحث كتابي تبديل كردهاند بسيار جالب بود. ماجراي يك سيخ بخاري اين بود كه وقتي بحث بين آن دو درميگيرد، زمستان بوده و ويتگنشتاين سيخ بخاري را برميدارد و پوپر را تهديد ميكند. بعدها بعضي از حاضران گفتند كه تهديد نبوده، بلكه ويتگنشتاين حين صحبت سيخ را فقط در هوا تكان ميداده. بههرحال، به اين بهانه اين دو روزنامهنگار كتابي نوشتند و زندگي، خانواده، آثار و فلسفه اين دو فيلسوف را با زباني بسيار شيرين و ساده به بحث گذاشتند از خواندن كتاب لذت بردم و هوس كردم همچون تجربههاي ديگرم، اين لذت را با ديگران تسهيم كنم. كتاب بعدي اين دو روزنامهنگار راجع به مسابقه شطرنج جهاني بين دو قهرمان روس و آمريكايي بود. رونمايي اين كتاب تصادفا در كتابفروشي محله ما انجام شد. من در آن جلسه شركت كردم و بعد از پايان كار نزد دو نويسنده رفتم و گفتم فلانكتاب شما را ترجمه كردهام. بسيار شگفتزده شدند و به اصرار مرا به كافه مجاور دعوت كردند و قول گرفتند كه دو نسخه از ترجمه كتاب را برايشان بفرستم. سوالهايي طبق معمول درباره كتاب داشتم، نكاتي برايم مبهم مانده بود كه طي مكاتبه به همه سوالاتم جواب دادند. *سرگذشت فلسفه نوشته برايان مگي، آخرين ترجمه شما در حوزه فلسفه بود. چنانكه در جلد دوم خاطرات شما آمده از نحوه مكاتبه و تعامل او با چاپ و ترجمه اين كتاب به زبان فارسي هم چندان راضي نبوديد و دوست قديميتان كه امروز هم ذكرش رفت، پرويز راجي هم در اين ميان مداخله كرد و حتا نزديك بود نامه تندي به برايان مگي بنويسد. اين خاطرات شما هنوز منتشر نشده. بد نيست در باب اين كتاب و برخورد راجي و خودتان هم با او توضيحاتي بفرماييد. بله، پرويز راجي از وقتي كه از سفارت بركنار شد، زندگي سادهاي پيش گرفت و در گوشهاي با علاقه به كتاب خواندن و گاه و بيگاه مقالهاي براي نشريات انگليسي نوشتن زندگي گذراند. از جمله موضوعاتي كه به آن علاقهمند شده فلسفه است. گاه و بيگاه با من بحث ميكرد. اگر چيزي برايش لاينحل بود و به عقل ناقص من ميرسيد ميپرسيد. يك روز تلفن كرد و گفت من جواب خيلي از سوالات فلسفيام را با خواندن يك كتاب پيدا كردم. آن كتاب سرگذشت فلسفه بود نوشته برايان مگي. وقتي پرويز راجي سفير ايران در انگلستان بود و برايان مگي نماينده پارلمان از حزب كارگر در مجلس عوام، در مهمانيهاي سفارت ميآمد و چون اهل كتاب بود و دانشگاهي و خوب صحبت ميكرد توجه راجي را جلب كرده بود. در آن زمان دو سه بار هياتهايي از پارلمان انگلستان از ايران ديدن كردند و مگي جزء اين هياتها بود. پس با راجي دوستي پيدا كرده بود من هم به لحاظ كارم در انگلستان و دوستيام با پرويز راجي ، بعضي اوقات به اين مهمانيها دعوت ميشدم و با برايان مگي مختصر آشنايي پيدا كرده بودم. بههرحال كتاب مگي را خريدم و خواندم و سخت تحت تاثير قرار گرفتم لابد توجه كردهايد در چند كتابي كه من درباره فلسفه ترجمه كردهام فلسفه از زبان والاي حكيمانه به زبان امروزي مردمپسند درآمده است. ديدم اين كتاب هم چنين حالوهوايي دارد، بنابراين به فكر ترجمه اش افتادم. اصل انگليسي بسيار نفيس چاپ شده و با عكسهاي زيادي همراه است و حواشي و كنارهنويس هم دارد. فكر كردم شايد بتوان گراور عكسها را به دست آورد و به ناشر ايران كمك كرد. به راجي گفتم و او نامهاي به مگي نوشت. نامه هم خيلي دوستانه و خودماني بود. نامه دوستي به دوست ديگر، يكي سفير اسبق و ديگري نماينده اسبق. جواب مگي يك كارتپستال بود، ميگفت آقاي مترجم با ناشر تماس بگيرند، ترتيب حقالزحمه را بدهند و قراردادي ببندند. اين كارت و نحوه برخورد مگي با راجي گران آمد و جواب بسيار تندي تهيه كرد كه شما ممكن است چندين مدرك دكترا و مافوق دكترا و استادي و... داشته باشيد، اما بهتر است يك مدرك هم در مبادي آداب بگيريد. ديدم كار دارد به جاهاي باريك ميكشد خواهش كردم نامه را نفرستد. بعدها معلوم شد اصلا احتياجي به آن گراورها نيست و كتاب به همت نشر ني بهترين صورت به چاپ رسيد. *در مجلد دوم خاطراتتان اشاره كردهايد كه بخشي از نوشتههاي شاهرخ مسكوب و نوشتههايي از او در باب شاهنامه نزد شما است. اگر در باب آثار منتشر نشده شاهرخ مسكوب و اينكه در چه وضعيتي هستند هم توضيح بفرماييد خوب است. مثلا چندي پيش نوشتهها و خاطرات او درباره مادرش را با عنوان «سوگ مادر» منتشر كرديد. ماجراي اين كتاب چه بود؟ در روزهاي آخر زندگي شاهرخ من در ايران بودم. ناگهان خبر دادند كه او روزهاي آخر زندگياش را ميگذراند، خودم را به پاريس رساندم. روزهاي آخر در بيمارستان سفارشهايي داشت كه در گوش من زمزمه كرد؛ نگران كارهايش بود، ارمغان مور، آخرين اثر خود را براي چاپ فرستاده بود تهران اما بازخواني و غلطگيري نشده بود. خواست امور اين كتاب و بقيه كارهايش را بهعهده بگيرم كه گفتم خيالت راحت باشد. بعد راجع به شاهنامه و حاشيهنوشتهايش اشاره كرد. مسكوب در جواني هنگام مرور شاهنامه در حواشي صفحات يادداشتهايي كرده بود. سالها بعد در فرانسه هم بر شاهنامه چاپ مسكو حواشي نوشته بود. ميگفت اگر روزي كسي حواشي دوران جواني و حواشي ساليان بعد اقامت در فرانسه را مقايسه كند، به سير تحول فكري او درباره شاهنامه و فردوسي پي ميبرد. اين كار را به راهنمايي آقاي شفيعيكدكني و كوشش خانم بهفر شاهنامهشناس انجام داديم و كتاب الان در دست چاپ است. شاهرخ خاطراتش را در دو جلد با عنوان «روزها در راه» نوشت كه در پاريس منتشر شد. ولي خاطرات جواني و دانشجويي و گاهگاه بازيگوشي چاپ نشده است. اينها در حدود هشت، نُه كتابچه است اما مطالبش خيلي شخصي و بيشتر مسائل خانوادگي، عشقي، روابط با دوستان نزديكش است كه نميدانم با آنها چه بايد كرد. خودش اين نوشتهها را نگه داشته پس منطقا حرفي نداشته كه روزي روزگاري منتشر شوند. ولي آن روز بهنظر من نرسيده است، چون كساني را كه در قيد حياتاند متاثر ميكند. از اينرو دست نگه داشتم. البته بخشهايي را كه براي مادرش نوشته بود از ميان خاطرات منتشرنشده بيرون كشيدم و به نام سوگ مادر در تهران منتشر كردم. * اشاره كردهايد به سفرها و رفتوآمدهايي كه با شاهرخ مسكوب داشتهايد. جايي اشاره ميكنيد كه او بسيار احساساتي بود، رابطه نزديكي با طبيعت و نهال و درختي در نزديكي منزلشان داشت شيفته تابلوها و مناظري ميشد كه در موزهها يا در طبيعت ميديد. اشاره كردهايد به نوشتهاي از دفترچه خاطرات خود او كه چهبسا انسان معاصر رابطهاي با هنر برقرار كند كه انسان پيشامدرن با متافيزيك كلاسيك يا با آموزههاي ديني گذشته برقرار ميكرد. در این مجلد خاطرات شما شاهرخ مسكوب حضور پررنگي دارد. بله در جلد دوم بخش قابلتوجهي مربوط به شاهرخ است و سفرهايي كه با هم كرديم. او عاشق طبيعت بود، و ديد او از طبيعت و توصيفهايش از طبيعت در زبان فارسي كمنظيرند. استثنايي براي سير و تماشاي طبيعت داشت، شاهرخ 30سال آخر زندگياش را با سختي گذراند، در پانزدهسال آخر در پستوي يك دكه عكاسي زندگي ميكرد و نيمي از روز را جلو دخل ميايستاد و مشتري راه ميانداخت. من جاي ديگري هم گفتهام كه اين براي فرهنگ ايران تاسفبار بود. بعدازظهرها كه ميخواست نفسي بكشد به باغ لوكزامبورك در همان نزديكي ميرفت. در باغ قدم ميزد و درباره كارهايش و چيزهايي كه ميخواست بنويسد فكر ميكرد. نيمكتي آنجا بود و درختي روبهروي آن و شاهرخ اين درخت را درخت خودش ميدانست و در فصلهاي مختلف كه درخت شكوفه ميداد، برگ زرد ميكرد و دوباره سبز ميشد، دگرگوني، رنگ به رنگ شدن درخت را تماشا ميكرد. يكي دو جا در خاطراتش از «درخت من» صحبت ميكند. نوشتههاي زيادي در يك كتابچه از شاهرخ پيدا كردم كه همه توصيف طبيعت است. تكهتكه است و معلوم است ميخواسته كتابي راجع به شكار و طبيعت بنويسد و بيش از اين نميخواهم در اينجا صحبت كنم چون اينها همه در جلد دوم خاطراتم به تفصيل آمده است. * اشاره كردهايد كه پس از مرگ شاهرخ شما هم رفتيد سروقت درختي كه با آن نجوا ميكرد و چند قطرهاي هم اشك فشانديد. بله، روزهاي سختي بود، روزهاي بيمارستان و درگذشت شاهرخ و تدارك حمل جنازه به ايران و تشييع دوستان و هنرمندان و روشنفكران. روز مرگ او رفتم به سوي باغ لوكزامبورك، در راه با آنكه هفت، هشت سال بود سيگار را ترك كرده بودم. جلو يك مغازه سيگارفروشي بياختيار يك پاكت وينستون با كبريت خريدم. رفتم پاي آن درخت، سيگاري آتش زدم و اشكي هم به ياد شاهرخ ريختم. دارم يكمقدار از محتويات جلد دوم خاطراتم را لو ميدهم. *به عنوان آخرين سوال، ميخواستم بپرسم بهرغم آنكه نثر فارسي شما خوب و دلنشين است چرا كمتر به فكر نوشتن مستقل از ترجمه نيفتاديد؟ حقيقت را بگويم، من از «دلنشيني» نثر خود تا اين اواخر بيخبر بودم، ولي از بس گفتند و نوشتند دارد كمكم باورم ميشود. ابتداي صحبت هم گفتم، من همواره به خودم بياعتقاد بودهام و يكي از دعواهايي كه زنم با من دارد اين است كه خودم را كم ارزيابي ميكنم. نه، به فكر نوشتن كتاب يا اثر مستقلي نبودهام. انگليسيها اصطلاحي دارند كه «در خودم كتابي نميبينم.» بيشتر ترجمه كردم و آن هم ترجمه كتابهايي كه از خواندنشان لذت برده بودم و ميخواستم ديگران را در لذتام شريك كنم. كتاب نوشتن و آفريدن مايه لازم دارد كه من در خودم سراغ نداشتم. يا اگر هم بوده، جرأت و جسارت بيانش را به خود ندادم. اين را با اخلاص تمام ميگويم. محتوای یادداشتها لزوماً دیدگاه جرس نیست.
|
سوریه: جنگنده سرنگونشده ترکیه وارد حریم هوایی ما شده بود Posted: 23 Jun 2012 07:21 AM PDT جرس: سوریه تایید کرده است که نیروهای نظامی سوری یک جت جنگنده ترکیه را در نزدیکی مرز دو کشور هدف قرار دادهاند.
به گزارش بیبیسی، مقامات ارتش سوریه گفتهاند که نیروهای دفاع هوایی این کشور روز جمعه، ۲۲ ژوئن، آنچه را “هدفی ناشناس که وارد حریم هوایی سوریه شده بود” خوانده شد، سرنگون کردهاند.
بر اساس اعلام ترکیه، جنگندهای که سرنگون شده، از نوع اف-۴ بوده است.
خبرگزاری رسمی سوریه (سانا) به نقل از مقامات ارتش گزارش داده است که این هواپیما در ارتفاع کم و با سرعت زیاد “در حریم هوایی آبهای ساحلی سوریه در حال پرواز بود.”
یک سخنگوی ارتش سوریه گفت که فقط بعد از سرنگون کردن این هدف بود که مشخص شد آنچه هدف قرار گرفته، یک جنگنده متعلق به ترکیه بوده است.
او اضافه کرد که این هواپیما بعد از آن که هدف توپخانه نیروهای دفاعی سوریه قرار گرفت، در آبهای ساحی استان لاذقیه سقوط کرد.
‘پاسخ قاطع‘
شامگاه روز جمعه، ۲۲ ژوئن، به دنبال برگزاری نشستی اضطراری به ریاست رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه، این کشور اعلام کرد که بعد از مشخص شدن تمام جزئیات، برای واکنش قاطع درباره این موضوع تصمیمگیری خواهد کرد.
گزارش شده است که کشتیهای نیروهای دریایی ترکیه و سوریه همچنان در حال جستجو برای یافتن دو خلبان این جنگنده هستند.
جنگنده اف-۴ ترکیه بر فراز مدیترانه در جنوب غرب استان ختای ترکیه در نزدیکی آبهای ساحلی سوریه ناپدید شده است.
ارتش ترکیه اعلام کرده است که ارتباط رادیویی با اف-۴ را حدود ۹۰ دقیقه بعد از آغاز پرواز آن و زمانی که بر فراز ختای بود، از دست داده است.
به گفته خبرنگاران، هنوز مشخص نیست که ترکیه چه واکنشی نشان خواهد داد، اما جاناتان هد، خبرنگار بیبیسی در استانبول میگوید که با در نظر داشتن سابقه روابط دو کشور در ماههای اخیر، این واقعه میتواند زمینهساز بحرانی جدی در روابط دو کشور باشد.
ترکیه و سوریه در گذشته دو کشور متحد در منطقه به شمار میرفتند، ولی با تداوم و شدت یافتن درگیریها و خشونت بین مخالفان بشار اسد، رئیسجمهور سوریه و نیروهای ارتش در ماههای گذشته دولت ترکیه به جمع آمریکا و دیگر کشورهای اروپایی پیوسته است که خواهان برکناری آقای اسد هستند.
ترکیه همچنین در منطقه مرزی با سوریه اردوگاههایی را ایجاد کرده است تا دهها هزار نفر از پناهجویان سوری که از درگیریهای سوریه فرار کردهاند، در آنجا پناه بگیرند.
خشونت در حلب
بر اساس گزارشها از سوریه، خشونتها در محدوده مرزهای این کشور همچنان ادامه داشته است. رسانههای دولتی گزارش دادهاند که روز پنجشنبه گذشته “گروههای مسلح تروریست” ۲۵ نفر از روستاییان در استان حلب را ربوده و کشتهاند.
مخالفان دولت هم گفتهاند که شورشیان ۲۶ نفر از حامیان دولت را که گفته میشد از شبهنظامیان (طرفدار دولت) هستند، کشتهاند.
بر اساس اعلام مخالفان دولت، بر اثر تیراندازی نیروهای امنیتی به سمت تظاهرکنندگان در شهر حلب در روز جمعه نیز چندین نفر جان خود را از دست دادهاند.
کوفی عنان، فرستاده ویژه سازمان ملل متحد اتحادیه عرب در امور سوریه گفته است که زمان آن فرا رسیده تا کشورهای جهان برای کمک به پایان دادن به خشونت در سوریه فشار بیشتری اعمال کند.
آقای عنان از ایران خواست تا در تلاشها برای پایان دادن به خشونت مشارکت کند. |
افزایش نرخ بیکاری در بخش صنعت به بیش از ۳۰ درصد Posted: 23 Jun 2012 07:21 AM PDT جرس: یک کارشناس اقتصادی اعلام کرد: در حال حاضر نرخ بیکاری در بخش صنعت کشور به بیش از ۳۰ درصد افزایش یافته است.
به گزارش ایلنا، حسن اعتضادی یک کارشناس اقتصادی با اشاره به برآورد مرکز امار ایران در خصوص اشتغال ایجاد شده در بخشهای کشاورزی خدمات و صنعت کشور تصریح کرد: میزان اشتغال ۵۰ درصدی در بخش خدمات بیانگر آن است که طی یک سال گذشته دولت با ایجاد مشاغل ناپایدار نرخ بیکاری پنهان را افزایش داده است.
او با اشاره به ورشکستگی واحدهای تولیدی صنعتی طی یک سال گذشته تصریح کرد: به دلیل عدم تامین نقدینگی واحدهای تولیدی بخش صنعت ورشکست شده و میزان حقوق معوقه کارگران فعال در این واحدها همچنان رو به افزایش است.
او نرخ بیکاری را در واحدهای تولیدی ایران فراتر از ۴۰ درصد اعلام کرد و گفت: مرکز آمار ایران باید به جای اشتغال ایجاد شده در بخشهای مختلف نرخ بیکاری واقعی را در کشور اعلام کند.
حسن اعتضادی افزایش نرخ سود سپردههای بانکی را موجب ورشکستگی واحدهای تولیدی و بیکاری تعداد زیادی از کارگران فعال در بخش صنعت اعلام کرد و خاطرنشان ساخت: برای پیشگیری از رکود اقتصادی، دولت باید نرخ سود سپردههای بانکی را در کشور ترجیحی کند.
او با اشاره به کاهش نرخ رشد اقتصادی در پی افزایش نرخ سود سپردههای بانکی یادآور شد: با افزایش نرخ سود سپردههای بانکی، بانکها نمیتوانند با نرخهای فعلی به فعالان اقتصادی تسهیلات بدهند.
این کارشناس بانکی با بیان اینکه نرخ بهره بانکی همچنان زیر تورم است، یادآور شد: برای جذب سپردههای مردم در بانکها باید نرخ سود سپرده گذاری در بانکهای کشور نرخ جذاب و قابل قبولی باشد. از این رو تا زمانی که نرخ طلاو ارز در بازار ایران بالاست، مردم تمایلی به سپرده گذاری در بانکها ندارند. و سرمایهها از بخش تولید خارج و در بازار ارز پس انداز میشود. |
مدیرکل حریم شهر تهران: مسکن مهر موجب افزایش مهاجرتپذیری در تهران است Posted: 23 Jun 2012 06:58 AM PDT جرس: مدیرکل حریم شهر تهران از افزایش مهاجرت پذیری در تهران خبر داد.
به گزارش فارس صبح الدین متقی با اشاره به ساخت مسکن مهر پیرامون شهر تهران گفت: یکی از موضوعاتی که باعث افزایش مهاجرت به تهران شد ساخت مسکنهای مهر است.
وی ادامه داد: غالب مهاجرپذیران تحت عنوان اینکه مسکن ندارند مسکنهای مهر را اشغال کرده و اخیرا وزارت راه و شهرسازی اعلام کرد یکی از شرایط واگذاری مسکن مهر این است که فرد متولد تهران باشد، به نظر میرسد که دیر شده و عده زیادی که ساکن تهران نبودند از این مسکنها استفاده کردهاند.
مدیر کل حریم شهر تهران بیان کرد: مسکن مهر باعث مهاجرپذیری بیشتر شده و افراد از سمت روستاها و شهرهای دوردست به سمت تهران آمدند.
متقی گفت: اخیرا فیلتری در وزارت راه ایجاد شده که به متولدین تهران این مسکنها واگذار شود اما برخی از ثبتنامکنندگان قبلی متولد تهران نبودهاند. |
دو هفته بیخبری از امین زرگرنژاد، فعال دانشجویی Posted: 23 Jun 2012 06:58 AM PDT جرس: با گذشت دو هفته از بازداشت امین زرگرنژاد، فعال سیاسی چپ بازداشت شده در تبریز، هنوز هیچ اطلاعی از موارد اتهامی وارد شده به او و نیز وضعیت نگهداری سلامتی اش در دست نیست.
به اساس گزارش ندای سبز آزادی، ساعت ۸ شب روز شنبه ۲۰ خردادماه، نیروهای لباس شخصی با حضور در محل سکونت امین زرگرنژاد در شهر تبریز، اقدام به بازرسی منزل و ضبط وسایل شخصی او کرده و پس از بازداشت، او را به محل نامعلومی منتقل کردند.
دو روز بعد زرگرنژاد در تماس بسیار کوتاهی با خانوادهی خود اظهار داشت که در محل ادارهی اطلاعات شهر تبریز تا تکمیل شدن تحقیقات در بازداشت نیروهای امنیتی به سر میبرد.
امین زرگرنژاد، مقطع کارشناسی را در دانشگاه آزاد تبریز گذرانده و در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه فارابی فارغ التحصیل شده بود. |
قیمت دلار از مرز ۱۸۵۰ تومان گذشت Posted: 23 Jun 2012 06:58 AM PDT جرس: بر اساس آخرین گزارش ها از بازار ارز تهران، قیمت فروش دلار در بعدازظهر امروز – شنبه سوم تیرماه – به ۱۸۶۵ تومان رسیده است.
این در حالی است که ناظران معتقدند روند افزایشی قیمت ارز و سکه در روزهای آینده و دستکم تا آغاز اجرای تحریم های نفتی در هفته آینده نیز ادامه خواهد داشت.
به گزارش کلمه، منابع مستقلی که قیمت ها را از بازار ارز و طلا گزارش می دهند، قیمت فروش دلار آمریکا را ۱۸۶۵ تومان و قیمت دلار کانادا را ۱۸۵۰ تومان اعلام کرده اند و قیمت سکه تمام بهار طرح قدیم و جدید را نیز به ترتیب ۶۹۶ و ۶۹۰ هزار تومان اعلام کرده اند.
در همین حال محمد کشتی آرای، رئیس اتحادیه کشوری طلا و جواهر، این قیمت را برای هر قطعه سکه تمام بهار آزادی طرح قدیم ۶۹۰ هزار تومان و برای سکه طرح جدید ۶۸۶ هزار توامن اعلام کرد.
وی در گفت و گو با مهر همچنین قیمت هر دلار را نیز در بازار آزاد ۱۸۴۹ تومان اعلام کرد و با اشاره به اینکه قیمت هر اونس طلا در بازارهای جهانی نیز ۱۵۷۳ دلار است، خاطر نشان کرد: دلار در بازار آزاد به ۱۸۴۹ تومان رسید.
رئیس اتحادیه کشوری طلا و جواهر قیمت هر نیم سکه را هم ۳۴۴ هزار تومان و ربع سکه بهار آزادی را نیز ۱۸۳ هزار تومان اعلام کرد و با تاکید بر اینکه قیمت سکه های گرمی در روز جاری به ۱۰۷هزار تومان رسیده است، بیان داشت: هر گرم طلای ۱۸ عیار نیز ۷۰ هزار و ۲۰۰ تومان فروخته می شود. |
یک کارشناس اقتصادی: ایجاد شغل در بخش خدمات کشور توجیه اقتصادی ندارد و ناپایدار است Posted: 23 Jun 2012 06:57 AM PDT جرس: یک کارشناس اقتصادی اعلام کرد: ایجاد شغل در بخش خدمات کشور توجیه اقتصادی ندارد و ناپایدار است.
به گزارش ایلنا، محمود جام ساز با اشاره به اعلام مرکز آمار ایران در خصوص سهم ۵۰ درصدی بخش خدمات از اشتغال موجود گفت: ایجاد فرصتهای شغلی جدید در بخش خدمات از پشتوانه صنعتی برخوردار نیست و به همین دلیل پایدار نیست و توجیه اقتصادی ندارد.
او با تاکید بر لزوم توسعه سیاستهای اشتغالزایی در کشور تصریح کرد: حل موضوع اشتغال علاوه بر آثار مثبتی که در اقتصاد میتواند داشته باشد، در زمینه پیشگیری از معضلات اجتماعی اثرات قابل توجهی را برجای میگذارد.
جام ساز با بیان اینکه ایجاد اشتغال پایدار در اقتصاد کشور مستلزم عزم جدی و نگاه عمیق تصمیم سازان به ساختار تولید کشور است یاد آور شد: بخش تولید کشور میتواند چه در زمینه تولید کالا و محصولات و چه در زمینه خدمات رشد اقتصادی ایجاد کند و نیاز به نیروی کار و یا تقاضای کار را افزایش دهد.
این کارشناس اقتصادی در بخش دیگری از سخنان خود ایجاد فرصتهای شغلی پایدار را در کشور مستلزم ایجاد سرمایه گذاری از طرق داخلی و خارجی اعلام کرد و خاطرنشان ساخت: سرمایه گذاری از طرق داخلی و خارجی باید در جهت تامین مالی تولید به حرکت درآید تا بتواند افراد بیشتری را جذب کند. این در حالیست که دولت طی سالهای گذشته در زمینه جذب سرمایه گذاری بسیار ضعیف عمل کرده است.
او با اشاره به شکست طرحهای اشتغالزایی دولتهای گذشته عنوان کرد: هزینه ایجاد شغل در کشور ۲۰ میلیون تومان است. این در حالیست که دولتهای گذشته و فعلی به رغم سیاست گذاریهای مختلف تا کنون نتوانستهاند شغل پایدار ایجاد کنند. اشتغال پایدار زمانی ایجاد میشود که یک تاسیسات تولیدی با کلیه جنبههای عملی و عملی ایجاد شود تا تولید رونق بگیرد. در غیر این صورت سرمایه گذاری به صورت وامهای مقطعی مانند طرحهای ضربتی اشتغال، مسکنهایی است که هر از چند گاهی افزاد بیکار را به صورت موقت شاغل میکند.
جام ساز با انتقاد از ادعای ایجاد یک میلیون و ۶۵۰ هزار فرصت شغلی طی یک سال گذشته اذعان داشت: ایجاد فرصتهای شغلی جدید باید آثار اقتصادی خود را در اقتصاد کشور نمایان کند. این در حالیست که ما هم اکنون شاهدیم نرخ رشد اقتصادی ایران زیر دو درصد است. |
هفت روز با زنان؛ شکست الگوهای پوشش اسلامی Posted: 23 Jun 2012 06:43 AM PDT آیدا قجر جرس: یک هفته دیگر از جامعه زنان ایران عبور کرد, هفت روزی که هر روز آن نشان از حساسیت مسئولان جمهوری اسلامی بر نیمی از جمعیت کشور است. این حساسیت و فشار نه فقط در حوزه اختیارات مسئولان بلکه در زندگی ها و اختیارات آنان وارد شده است. نرگس محمدی با تمام هشدارهای مسئولان همچنان در وضعیت جسمانی نامناسب در بند تبهکاران زندان زنجان نگهداری می شود, هویت کودکان با مادر ایرانی همچنان در خطر است, کارگران زن بیکار می شوند و سلحشورها دهان به فحاشی می گشایند اما در این میان مهمترین معضل جمهوری اسلامی "حجاب" زنان است.
طرح "تشدید برخورد با بدحجابی و مانکن ها در اماکن فرهنگی" مدت هاست که در سطح شهر اجرا می شود, اقداماتی که با شروع تابستان شدت گرفته است. هفته گذشته در حاشیه برگزاری کنسرت مازیار فلاحی در برج میلاد ضمن برخورد با افراد "بدحجاب" از ورود آنها به محل کنسرت نیز جلوگیری به عمل آمد. با توجه به تمام اقدامات و حساسیت هایی که بر مساله حجاب و پوشش زنان وارد شده است, به گزارش خبرگزاری بین المللی زنان, در نشست این خبرگزاری شکست الگوهای پوشش اسلامی مورد بررسی قرار گرفت و سخنرانان نیازمندی امروز را در "ترویج فرهنگ عفاف و حجاب" دانستند. |
You are subscribed to email updates from جنبش راه سبز - همه گزارشها : متن خلاصه To stop receiving these emails, you may unsubscribe now. | Email delivery powered by Google |
Google Inc., 20 West Kinzie, Chicago IL USA 60610 |