جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


موسای صدر و مسؤولیت سیاسی-اجتماعی

Posted: 06 Jun 2012 09:36 AM PDT

روایت اول‌شخص مفرد غایب (۲)
  اشاره: در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های امام صدر بخش‌های کمیابی وجود دارند که از خودشان، زندگی و طرز فکرشان و رسالت دینی، سیاسی و اجتماعی‌شان صحبت می‌کنند. این روایت‌های صریح، می توانند زمینه‌ساز شناخت امام صدر و اندیشه‌ی صدری فراتر از تفسیر و تأویل‌ این و آن، و به دور از حب و بغض دوست و دشمن باشند و فراتر از غبارها و زنگارهای تاریخی بنشینند و تصویری از امام صدر به روایت موسای صدر را پیش روی ما قرار دهند؛ روایت امام صدر آن چنان که بود (/هست) و خود می‌گفت. 

 

 بخش دوم: «موسای صدر و مسؤولیت سیاسی-اجتماعی»

 

 


* هموطن مخلص شما

من به عنوان روحانى … سخن نمى‏ گويم؛ بل‌كه من همچون هم‌وطنى مخلص با شما در اين باره سخن مى‏ گويم. اين كشور نمى ‏تواند يك جامعه جدّىِ مقاوم و جنگى باشد، در حالى كه در خانه‏ها شبانه ‏روز فساد صورت پذيرد. اين امر پذيرفتنى نيست.[۱]

 * تديّن غير از فرقه‏ گرايى
من همه‌ی مجالس ملى -و اجتماعاتى را كه به نام دين تشكيل مى‏شود-، محترم مى‌‏شمارم؛ و در نظر من تديّن غير از فرقه‏گرايى است.[۲]

 * اهداف ما ميهنى و ملى است.
به اعتقاد من بيشتر اهداف ما ميهنى و ملى است. مثلاً سرلوحه‌ی اهداف ما مبارزه با بى ‏سوادى است. چرا كه با كمال تأسف شمار بسيارى از شيعيان لبنان از بى ‏سوادى رنج مى‏ برند.[۳]

  * رسالت من: کاستن از رنج مردم
من فعالیت سیاسی یا اجتماعی را بخشی از رسالت دینی خود می‌شمارم؛ به این معنا که در نظر من ایمان به خداوند، از تلاش در راه خدمت به مردم و کاستن از رنج و دردشان جدا نیست؛ و همین ایمان است که خط مشی مطلوب را در خدمت به مردم تعیین کرده است؛ همان خط مشی‌ای که بر اساس پایبندی به ارزش‌های اخلاقی استوار است. از این رو، من بسیاری اوقات در «سیاست» نامیدن این تلاش‌ها دچار تردید می‌شوم، همچنآن‌که افراد بسیاری نیز تردید دارند که مرا جزو «سیاست‌مداران» بدانند. این اصل کلی همواره خط مشی من بوده است، چه پیش از حوادث لبنان، چه در خلال آن، چه پس از آن، و همین اصل است که روابط مرا با گروه‌های سیاسی در لبنان ترسیم کرده و در آینده نیز این روابط را تتنظیم خواهد کرد.[۴]

  * حکومت دینی
قصد من دعوت به بازگشت سلطنت دین و حکومت دین نیست؛ اما خط اصلی و مبنای کلی باید بر اساس حل مشکلات موجود و ارائه‌ی جواب‌های راه‌گشا باشد.[۵]

  * تشكيل جامعه‏اى صالح
من اعتقاد دارم تشكيل جامعه‏اى صالح بيش از هر اقدام ديگرى به رشد و كمال انسان مى‏ انجامد. بنابراين، ولايت -كه از نظر شيعه مسأله‏اى اساسى به شمار مى‏رود- تنها جنبه تاريخى ندارد؛ بلكه مسأله‏اى است هميشگى؛ در هر زمان و در هر جامعه ‏اى.[۶]

برخورد با پاره‌ای از اوهام مسلمانان در باب جایگاه زن
هنوز باور دارم ‌كه ‌عفت ‌زن محدود به ‌حفظ ‌عفت ‌فردي‌اش ‌نمي‌شود. بنابراين،‌ سخت‌گيري‌ و دقتي‌ كه ‌امروزه ‌براي‌ حفظ ‌اين ‌عفت ‌اعمال ‌مي‌شود نابجاست. من ‌ذلت ‌زنان ‌لهستاني ‌را فراموش ‌نمي‌كنم كه ‌آلماني‌ها پس‌ از تصرف ‌سرزمين‌شان‌ آنان ‌را مانند گله‌هاي ‌گوسفند با كاميون ‌از اين ‌بازداشتگاه ‌به ‌آن ‌بازداشتگاه ‌منتقل‌ مي‌كردند.[۷]
من ‌دوست ‌دارم ‌قدرت‌ آن ‌را بيابم ‌تا همه‌ی زنان‌ ملت ‌خود را آموزش ‌نظامي‌ دهم‌ و بسيج کنم تا در كنار مردان‌ از تكرار نکبت‌ در سرزمين ‌ما جلوگيري ‌كنند. من هر روز ‌زنان‌ كشور ام ‌را به ‌اين‌ كار تشويق‌ و در تمام‌ خطبه‌ها و سخنراني‌هاي‌ام بر آن ‌تأكيد مي‌كنم.[۸]
من در مقام رهبر یعنی كارشناس ‌دين، در آينده‌ چاره‌اي ‌جز برخورد با پاره‌اي ‌اوهام ‌مسلمانان ‌نخواهم ‌داشت، تا به ‌آنان ‌توضيح ‌دهم‌ و اسلام‌ صحيح ‌را اجرا كنم.[۹]
هيچ ‌دري‌ را نكوبيده‌ رها نمي‌كنم. در زمينه‌ی‌ حقوقي ‌به ‌زودي ‌با كميته‌اي‌ متخصص‌ در زمينه‌ی قانون ‌احوال مدني خاص همكاري ‌خواهم‌ كرد كه مي‌كوشد تا جايگاه‌ حقيقي ‌زن ‌را به ‌او بازگرداند و امكان ‌فعاليت ‌او را در سطح‌ ملي ‌و قومي ‌-افزون‌ بر وظيفه‌ی‌ خاص ‌او- فراهم کند. کانون ‌وكلا نيز براي‌ تدوين ‌قانوني ‌مستند به ‌متون ‌فقه ‌اسلامي ‌و اجتهادات‌ تلاش‌هايي کرده‌اند. ما در عرصه‌ی انديشيدن راه‌حل ‌براي ‌بن‌بستي‌ كه ‌مسلمانان زن‌ را بدان‌ كشانده‌اند، تنها نيستيم. الازهر نيز تلاشي ‌دائمي ‌در اين‌ زمينه ‌دارد.[۱۰]

خطر تفرقه
من بدين واقعيت اعتقاد دارم كه امكان ندارد يك ملت بر اثر خطر خارجى و دشمنان بسيار از ميان برود. هرگز تاريخ، هيچ ملت و امتى را نشان نداده -كه به دليل زور و اجبار يا در نتيجه غلبه دشمن خارجى، تا هنگامى كه آن مردم در كنار يكديگر بوده و وحدت كلمه داشته و به مسؤوليت‌هاى خود آگاه بوده ‏اند- از بين رفته باشد. مهم، خطر داخلى است؛ خطر تفرقه.[۱۱]

سازماندهى و تشكيلات
من، به مقتضاى عشق و مسؤوليتى كه دارم، به علت اين جدايى (شیعیان) مى‏انديشم و مى‏بينم كه علت آن فقدان سازماندهى و تشكيلات است. مجلس اعلاى شيعيان نيز براى ساماندهى امور شيعيان است.[۱۲]
من، مثل هر فرد مؤمن به خدا و دين اش، مى‏بينم يكى از تكاليف واجب من تلاش پيوسته براى خدمت به بندگان خدا در ابعاد روحى و اجتماعى آنان است؛ و معتقدم كه اين خدمت با پديد آمدن تشكيلاتى براى بهبود اوضاع اين طائفه ‌ی مؤمنى -كه رسيدگى به برخى از امور آن‌ها به من واگذار شده- صورت كامل‏ترى به خود مى‏گيرد.[۱۳]
من در برابر امت اسلامى به صورت عام و نسبت به لبنان به طور خاص احساس عشق و سرافرازى و مسؤوليت مى‏كنم و دريافته‏ام خدمتى كه ممكن است انجام دهم چيزى بالاتر از توان محدود من است. بنابراين، اگر در سازماندهى نيروهاى اين دسته از هموطنان‌ام سهمى داشته باشم، در واقع به برخى از تكاليف خود عمل كرده‏ام. «الخلق كلهم عيال الله و احب الناس اليهم انفعهم لخلقه» و در اين هستىِ منظم نمى‏توان به طور كامل به كسى نفعى رساند؛ مگر از طريق تشكيلات و سازمان.[۱۴]

واقع‌بینی و عطوفت
براى تماس بيشتر با جوانان، هفت سخنرانى در هفته براى دانش‏ آموزان و فرهنگيان دو مؤسسه‌ی فرهنگى بزرگ شيعه لبنان -«الكلية الجعفرية» و «الكلية العاملية»- شروع كردم. در روزهاى اول قيافه‌هاى استهزاءآميز و لبخندهاى تحقيرآميز پاره‏اى از جوانان غير قابل تحمل بود. حق هم داشتند. كتاب‌ها و رساله‏ هاى گوناگون و افكار مسموم و خطرناك در كتابخانه‏ هاى لبنان فراوان‏ اند و مورد مطالعه‌ی جوانان قرار مى ‏گيرند. چند ماه گذشت… روزها و ساعاتى سنگين بود. مجبور بودم به سؤالات عجيب و غريبى پاسخ دهم. يكى از روزها در موقع خروج از سالن سخنرانى، جوان‌ها حلقه ‏وار با من بيرون آمدند. يكى از آن‌ها به من گفت «آيا هيچ حس كرده‏اي كه جوان‌ها چرا به تو علاقه‏مند شده و چرا اين‏طور احساس نزديكى مى‌‏كنند؟» خود او براى تعليل اين ارتباط و محبت چنين گفت:«بحث‌هاى تو و پيشنهادات تو با توجه به احتياجات روحى و مشكلات روانى مطرح مى ‏شود. به عبارت روشن‏تر، تو با واقع‏بينى به شرايط روحى و جسمى ما مى ‏نگرى، و با حوصله و دقت مشكلات ما را مطالعه و تا حدود امكان حل مى‏ كنى.» راستى كه اگر من در انجام اين حقيقت توفيق يافته باشم، بسيار مفتخر خواهم بود.[۱۵]
بنده با همين دانش ‏آموزان و جوانان فرهنگى، قبل از ماه رمضان، به همراه هیأتى از محترمين شهر، در خيابان‌ها راه افتاديم. قهوه‏خانه‏ها و ميهمان‏خانه‏ ها و كبابي‌‌ها را ملاقات كرديم و نزد آن‌ها نشستيم و چاى و قليان صرف كرديم، و از آن‌ها براى حفظ ظاهر رمضان و رعايت ادب در معابر عمومى كمك خواستيم و با لطف خدا توفيق مراعات اين شعار بزرگ اسلامى را نيز يافتيم. در اين اقدام، جوان‌هايى با ما بودند كه در سال قبل چه‏بسا از تظاهر به روزه‏ خورى باكى نداشتند.[۱۶]

حق و وظیفه
[وقتی این‌همه اهمال، بی‌مبالاتی و عدم احساس مسؤولیت دولت را در قبال بحران جنوب لبنان می‌بینم و نیز سال‌ها نصیحت و تلاش مسالمت‌آمیزِ خیرخواهان را جهت اصلاح این رویه بی‌ثمر می‌یابم] … خیلی طبیعی است که دست به کار شوم و به عنوان شهروندی عادی که احساس می‌کند وطن‌اش در خطر است، آن‌چه را حق و وظیفه‌ی خود می‌دانم، انجام دهم.

* رضای الهی در مبارزه‌ي منفی
من در حالی استفاده از روش‌های منفی مبارزه را آغاز کرده‌ام، که به خوبی آگاه هستم که این روش‌ها صدر در صد منفی هستند! با این حال اعتقاد دارم که در پیش گرفتن این روش‌ها قطعاً مورد رضایت خداوند متعال است و بخشی مهم از رسالت دینی و ملی من را تشکیل می‌دهد.[۱۷]
به هیچ‌کس اجازه نخواهم داد من را [به این سبب] سرزنش کند و امیدوار ام همه درک کنند که چرا برای متوجه ساختن مسؤولین، به ادبیات تند و روش‌های منفی روی آورده‌ام … انسانی که وجود و سرزمین‌اش را در خطر می‌بیند، کاملاً طبیعی است که در راه دفاع از آن‌ها ناچار شود، به هر وسیله‌ای که در اختیار دارد متوسل شود … و این همان کاری است که ان شاء‌الله به یاری خداوند انجام خواهم داد.[۱۸]

پیرو علی و حسن و حسین ایم …
ما پیرو نه هیتلر هستیم و نه گاندی؛ ما پیرو علی و حسن و حسین ایم …[۱۹]ا

اعتصاب غذا
توشه‌ی‌ من‌ کتاب‌ خدا و چند جرعه‌ آب‌ است. این‌جا می‌مانم‌ تا شهادت‌ یا زمانی‌ که‌ کشور به‌ حالت‌ قبلی‌ خود برگردد. با مادر، همسر و فرزندان‌ خود خداحافظی‌ کرده‌ام‌ و به‌ این‌جا آمده‌ام‌ تا نماز بخوانم‌ و دعا کنم، خدا این‌ کشور را نجات‌ دهد. من‌ با اعتصاب‌ غذای‌ خود می‌خواهم‌ ثابت‌ کنم‌ که‌ در لبنان‌ سلاح‌ دیگری‌ غیر از سلاح‌ تخریب‌ و خونریزی‌ وجود دارد.[۲۰]

حجاب
من عقيده ندارم كه رعايت حجاب، زن را از انجام هرگونه فعّاليت در جامعه باز مى‏ دارد.[۲۱]
من آن‌چه به مصلحت تحقق اهداف دينى است در نظر مى‏ گيرم و ديدار شما (خانم حنان معلوف) را ارزيابى مى‏ كنم. بنابراين، اگر در مصاحبه با شما و اين فعاليّت روزنامه‏اى ‏تان فايده‏ هايى به نظر آيد كه بر مصالح ديگر برترى داشته باشد، بدون هيچ شرط و اكراهى با شما روبرو مى ‏شوم وگرنه از مصاحبه با شما امتناع مى ‏ورزم و پوزش مى‏ خواهم.[۲۲]

جوانان با رایحه‌ای از بهشتی
آرزوى من اين است كه جوانان آن گونه باشند كه درخور حسن ظن وطن باشند؛ چرا كه جوانان پشتوانه شريان حياتى و گل خوشبوى كشور اند و همواره رايحه‏اى از بهشت با خود به همراه دارند. آرزو دارم كه آرمان‌هاى ملى، ادبى و اخلاقى جوانان تحقق يابد تا در جامعه‏اى كه خداوند براي‌شان برگزيده است از حمايت بيشتر و نيز ارزشى والاتر برخوردار گردند.[۲۳]

دانش و تكريم علم
دانش را چراغ روشن‌گرى مى‏دانم كه ما را به فعل خداى سبحان و عظمت و اتقان صنع او رهنمون مى‏شود.[۲۴]
اين لحظه از اوقات كم‌نظير عمر من محسوب مى ‏شود و در آن احساس سربلندى مى‏ كنم؛ چرا كه من و شما -همراه هم- به تكريم علم همت گماشته ‏ايم. شخصى كه به خاطر او و براى بزرگداشت‌اش جشن گرفته‏ ايم، هيچ پيوندى با من ندارد؛ جز آن‌كه من همراه با ديگران خبر موفقيت او را در روزنامه‌ها خوانده ‏ام و وظيفه‌ی خود دانسته‏ام كه در برابر اين موفقيت و اين ثروت ملى، به دور از هرگونه غرض خاص و تنها براى تجليل از علم، به تكريم اين دانش‏ آموز بپردازم.[۲۵]

با اهمیت‌تر از آمدن يا رفتن يك وزير …
آن‌چه براى من از آمدن يا رفتن يك وزير و پيروزى يا ناكامى يك كانديدا اهميت بيشترى دارد، آن است كه اين وزير يا آن نماينده را كمك كنم تا كارى سازنده و ثمربخش انجام دهد و سطح زندگى شهروندان اين كشور را ارتقا دهد.[۲۶]

رفتار با احزاب
حوزه فعاليت، اختيارات و توانمندى من با احزاب تفاوت دارد. زيرا فعاليت يك حزب غالباً در اين راستا است كه زمام قدرت را به‏دست گيرد يا حكومت را حمايت كند تا بلكه از اين طريق به اهداف خود جامه‌ی عمل بپوشاند. خواهش مى‏كنم از همين جا دانسته شود كه من با همه‌ی احزاب و گرايش‌ها بر مبناى اين شعار رفتار خواهم كرد: «اُدْعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَة و المَوْعِظَة الْحَسَنَة» (۱۲۵:۱۶)؛ (مردم را با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت بخوان)[۲۷]

  * اجازه‌ نخواهم‌ داد که‌ در بعلبک‌ یک‌ مسیحی‌ بی‌گناه‌ کشته‌ شود.
اگر در بیروت‌ پسر مرا بکشند، اجازه‌ نخواهم‌ داد که‌ در بعلبک‌ یک‌ مسیحی‌ بی‌گناه‌ کشته‌ شود. این‌ دو مسأله‌ هیچ‌ ارتباطی‌ با هم‌ ندارند.[۲۸]

 * نگرانی از آینده‌ی لبنان
من از رسيدن به بن‏بست هشدار مى‏ دهم. ما نسبت به آينده‌ی لبنان سخت نگران ايم.[۲۹]
من از هم‏اكنون از پايان كار مى ‏ترسم. تنها ما درباره‌ی لبنان نگران نيستيم، بلكه نيمى از مردم جامعه نيز درباره‌ی سرنوشت آن احساس نگرانى مى ‏كنند.[۳۰]

 * ترس سوریه
این حرکتی را که تحت عنوان «حرکة المحرومین» و «امل» آغاز کرده‌ایم، بیش از آن‌که اسرائیل را بترساند، سوریه را ترسانده است.[۳۱]

 * ماجرای خلیج فارس
استاد «جلال كشك»، در باره موضوعات دين، مذهب و روابط عربي – ايراني با من مصاحبه‌ای كرد که در شماره عيد فطرِ مجله «الحوادث» به چاپ رسید. در آن مصاحبه راجع به شيعيانِ كشورهاي حاشيه خليج، گرايشات، تابعیت و مواضع آنها نیز صحبت كرديم؛ چرا كه من سال گذشته به آن منطقه سفر و با شیعیان آن ديدار كرده بودم. آن‌روز در پاسخ یکی از سوال‌ها تصریح کردم كه «شيعيان آن کشورها، عینا همان حكم شيعيان ديگر كشورها را دارند؛ يعني به وطن خود علاقمند و وفادار هستند، بر «عروبت» خود تاكيد دارند، از تمامیت كشور خود دفاع و در راه سربلندي و سازندگي آن ‌‌تلاش می‌کنند». به نظر مي رسد كه اين جمله، براي برخي مسؤولينِ «اطلاعات» ايران در لبنان ناخوشايند بود. آنها سخن من را مخدوش و از طريق مطبوعات ايران حمله متمركزي را آغاز کردند. نوع مطالب و تعابير مطبوعات يكي بود. همین امر نشان مي‌داد كه منبع خبر يكي‌ است و اخبار توسط «اطلاعات» در اختيار مطبوعات قرار گرفته است. آنها من را متهم كردند كه تعصب عربي دارم و عليه منافع ايران در خليج اقدام كرده‌ام. زماني‌نیز كه دبير كل مجلس اعلاي اسلامي شيعه يادداشتی را جهت توضیح و اعتراض برای حكومت ايران ارسال کرد، مطبوعات را از چاپ آن منع كردند … . البته به اين حد نيز اكتفا نكردند. نامه‌اي را جعل، به من منسوب و در روزنامه‌ها منتشر کردند که طی آن چنين وانمود شده بود، كه گویا من دیدگاه رهبري فعلي ايران در باره بحران خاورميانه و نیز خط مشی آن در قبال مسئله خليج را صحيح و منطقي مي‌دانم! این در حالی است كه من هرگز چنين مطالبي را نگفته‌ام و هرگز نیز نخواهم گفت. بيهوده تلاش كرديم تا مسئله را روشن سازیم؛ اما ‌فایده نداشت. به ياد موارد مشابهی افتادم که در گذشته مکررا اتفاق افتاد؛ از جمله وقتی که سفراي كشورهاي عربي و اسلامی در هنگامه جنگ اكتبر به يكي از مساجد تهران آمدند که جمعيت کثیری از مردم ايران در آن اجتماع کرده بودند؛ مردمی که با همه احساس خود مشکلات جهان عرب را دنبال مي‌كنند و برای آن دل می‌سوزانند؛ البته همه ملت ايران چنين هستند. در خلال اين جلسه كه ساعت‌ها به طول انجاميد، برخي علماء بزرگ سخن گفتند؛ آنها مواضع اعراب در جنگ را مورد تاييد قرار دادند، رزمندگان را دعا و آمادگي ملت ایران را براي حمایت و پشتیبانی از آنان اعلان کردند. جلسه‌اي بسيار باشكوه، تاريخي و در نوع خود بي‌نظير بود. گويي ملت ايران در يك همه پرسي عمومي، حمايت خود از اعراب را در بحران خاورميانه اعلان كرده بود. اما روز بعد، همه، از جمله ۱۸ سفير كشورهاي عربي، با ديدن روزنامه‌ها جا خوردند. روزنامه‌هاي ايران نوشته بودند: جلسه مزبور بدين جهت برپا شده است تا براي سلامتي شاه، كه اخيرا از يك سؤقصد جان سالم بدر برده بود، دعا كنند! یادآوری این واقعه و نیز وقایع مشابه دیگر، من را متقاعد ساخت كه در مطبوعات ايران، اصلاح خبر و روشنگری حقیقت، اساسا امري غير ممكن است. البته همین‌جا فرصت را مغتنم می‌شمارم و از طريق صفحات روزنامه شما، «المحرر»، با صراحت اعلان مي‌دارم، که خبر منتشر شده كذب محض است و به هيچ وجه صحت ندارد.[۳۲]

 * فاجعه‌ی فلسطين و مسلمین
من یقین دارم كه فاجعه‌ی فلسطين، انعكاس آن بر كل جهان اسلام و خصوصاً بر شيعيان، و نیز وجود پاره‌ای دیگر از نابسامانی‌های مهم محلي و منطقه‌اي، سرانجام فرزندان اين طائفه را بر آن خواهد داشت تا ان شاءالله در پيشاپيش مبارزان راه حق، شرف و عدالت قرار گيرند.[۳۳]
من با عبا، عمامه و محراب‌ام از نهضت فلسطین حمایت خواهم کرد.[۳۴]

 * پاسداری از میهن و بازگشت به دین و اخلاق
به نام همه‌ی شيعيان لبنان -كسانى كه حتى يك روز هم از اداى وظايف ملى و قومى خود سرباز نزده‏ اند- به شما عرض كنم كه اكنون ما با تمام سرافرازى و اطمينان و با اميدى بزرگ اعلام مى ‏داريم كه براى تحمل همه‌ی مسؤوليت‌هاى ملى و اداى وظايف خود براى نگاهبانى از استقلال لبنان و آزادى و تماميت ارضى آن به هر قيمت و بهايى هم كه باشد، آمادگى كامل داريم. ما اعلام مى‏كنيم الآن و نيز پيش از اين، براى آزادسازى اراضى اشغالى، با يارى‏ رسانى به مبارزات مقدس مردم فلسطين و مشاركت فعالانه با دولت‌هاى برادر عربى آمادگى كافى داريم و داشته ‏ايم. ما، به عنوان هموطنان، بار اين مسؤوليت‌ها را بر دوش خود احساس مى‏ كنيم و آن را با هماهنگى و هم‌صدايى كامل خود با رهبران مخلصى كه بار اين رهبرى را در اين موقعيت‌هاى دشوار و تحت رهبرى شما بر دوش مى ‏كشند، به انجام مى‏ رسانيم.
اينك آمادگى خود را به منظور هم‌كارى با تمام مسلمانان براى خدمت به دين عزيز اسلام و نزديك كردن مسلمانان به دين و اخلاق و نيز پاسدارى از ميهن بزرگ خود اعلام مى ‏داريم و اين از ويژگى ‏هاى مجلس ماست.[۳۵]

————————–

[۱] همان.
[۲] همان.
[۳] همان.
[۴] کتاب مسیرة الامام السید موسی الصدر، ج ۸، ص ۱۶۹٫
[۵] «ادیان در خدمت انسان»، ص ۵۲ (دین در جهان امروز).
[۶] همان.
[۷] مقدمه‌ی مصاحبه نزیه الحسناء بیروت با امام موسی صدر در سال ۱۹۶۹، مترجم: مجید مرادی.
[۸] همان.
[۹] همان.
[۱۰] همان.
[۱۱] کتاب «نای و نی» از مجموعه‌ی «در قلمرو اندیشه‌ی امام موسی صدر»، صص ۳۳۵ – ۳۴۴٫
[۱۲] همان.
[۱۳] همان
[۱۴] کتاب «نای و نی» از مجموعه‌ی «در قلمرو اندیشه‌ی امام موسی صدر»، صص ۲۰۷ – ۲۱۶٫
[۱۵] ذوق و ابتكار در دعوت، کتاب «نای و نی» از مجموعه‌ی «در قلمرو اندیشه‌ی امام موسی صدر»، صص ۴۱ – ۶۴.
[۱۶] همان
[۱۷] روایت صدر.
[۱۸] همان.
[۱۹] روایت صدر
[۲۰] نگاهی به زندگی امام موسی صدر، کتاب گزارش کمیته‌ی پیگیری سرنوشت امام موسی صدر از ربودن تا به امروز.
[۲۱] همان.
[۲۲] مصاحبه‌ی خانم حنان معلوف، از روزنامه النهار با امام موسى صدر در منزل وى، در صور که در تاريخ ۲۷آوريل ۱۹۶۹منتشر شد. خانم حنان معلوف از آقای صدر سؤال کرده بودند: اگر من مى ‏خواستم بدون روسرى با شما مصاحبه كنم چه مى ‏شد؟
[۲۳] همان.
[۲۴] مصاحبه روزنامه الحياة با امام موسى صدر در نخستين ماه‌هاى ورود ايشان به لبنان كه در ۲۲دسامبر ۱۹۶۲مطابق با اول دى ۱۳۴۱به چاپ رسيد.
[۲۵] کتاب نای و نی از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسی صدر، صفحه ۳۴۵ تا ۳۴۷٫
[۲۶] مصاحبه روزنامه الحياة با امام موسى صدر در نخستين ماه‌هاى ورود ايشان به لبنان كه در ۲۲دسامبر ۱۹۶۲مطابق با اول دى ۱۳۴۱به چاپ رسيد.
[۲۷] همان.
[۲۸] همان.
[۲۹] به نقل از کتاب «نای و نی» از مجموعه‌ی « در قلمرو اندیشه‌ي امام موسی صدر» ،صص ۳۶۱ – ۳۶۳٫
[۳۰] کتاب نای و نی از مجموعه‌ی در قلمرو اندیشه امام موسی صدر ، صص ۳۴۷ – ۳۴۹٫
[۳۱] دکتر سید علی اصغر غروی به نقل از امام صدر؛ عزت شیعه / ۲، ص ۵۵۴٫
[۳۲] روایت صدر.
[۳۳] همان
[۳۴] امام موسی صدر، امید محرومان.
[۳۵] کتاب «نای و نی»؛ از مجموعه‌ی «در قلمرو اندیشه‌ی امام موسی صدر»؛ صص ۳۲۹ – ۳۳۰٫


تهیه و تنظیم: علیرضا حقیقت‌جو

منبع: سایت صدر نیوز 



نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

موسای صدر و رسالت دینی

Posted: 06 Jun 2012 07:44 AM PDT

روایت اول‌شخص مفرد غایب (۱):
این روایت‌های صریح، می توانند زمینه‌ساز شناخت امام صدر و اندیشه‌ی صدری فراتر از تفسیر و تأویل‌ باشند

  
اشاره: در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های امام صدر بخش‌های کمیابی وجود دارند که از خودشان، زندگی و طرز فکرشان و رسالت دینی، سیاسی و اجتماعی‌شان صحبت می‌کنند. این روایت‌های صریح، می توانند زمینه‌ساز شناخت امام صدر و اندیشه‌ی صدری فراتر از تفسیر و تأویل‌ این و آن، و به دور از حب و بغض دوست و دشمن باشند و فراتر از غبارها و زنگارهای تاریخی بنشینند و تصویری از امام صدر به روایت موسای صدر را پیش روی ما قرار دهند؛ روایت امام صدر آن چنان که بود (/هست) و خود می‌گفت. 



***


بخش نخست: «موسای صدر و رسالت دینی»

تولد
من در ايران به دنيا آمده‌‏ام.[۱]
در سال ۱۹۲۶م/ ۱۳۰۷ش در شهر قم[۲]

خانواده
نسب من به سيد صالح شرف‏الدين- از علماى روستاى شحور از توابع صور- مى‏رسد كه حدود يك‌صد و پنجاه سال پيش به اتفاق پسرش سيد صدرالدين از لبنان هجرت و در عراق اقامت كرد. اين هجرت به سبب حمله‌ی معروف جزار به سرزمين ما بود كه بر اثر آن فجايع و مصيبت‌هاى بى‏شمارى بر عالمان جبل‏عامل وارد آمد.[۳] سپس برخى از نواده‏هاي‌شان به ايران مهاجرت و در آن‌جا ازدواج كردند.[۴]
از آن پس اين خانواده در كشورهاى ايران و عراق گسترش يافتند و خانواده‏ ام به نام سيد صدرالدين نام‏گذارى شد و نام صدر را براى خود برگزيدند.[۵]
من در اجدادمان يك خصوصيت لبنانى يافته‏ ام كه همان مهاجرت به صورتى عجيب و غريب است. من دو نسل متوالى را در اين خاندان نديده ‏ام كه در يك سرزمين زندگى كرده باشند.[۶]
سه فرزند دارم: صدرالدين، حميد و حوراء. (و مليحه كه در سال ۱۹۷۱به دنيا آمد.)[۷]
او (حوراء) كوچك‏تر از آن است كه بخواهيم درباره آينده‏اش صحبت كنيم. او قطعاً وقتى بزرگ شود وارد دانشگاهى مى‏ شود كه با افكار و اهدافى كه دارد متناسب باشد. در هر حال، طبيعى است كه او، با حفظ شؤونات، به فراگيرى علوم دانشگاهى بپردازد.[۸]

 * تحصیلات
در قم نزد آيت‏اللَّه بروجردى و در نجف اشرف نزد آيت‏اللَّه سيد محسن حكيم (علوم دينى را فرا گرفتم.)[۹]
تحصيلات حقوق ام را در دانشگاه تهران و به زبان فرانسه انجام دادم.[۱۰]

تسلط به زبان‌های خارجی و تألیفات
به زبان‌هاى عربى، فارسى و فرانسه تسلط دارم. كتابى تأليف نكرده‏ام؛ اما در فقه مقالاتى نگاشته‏ام.

سفر
از اروپا و آفريقا و تركيه ديدن كرده‏ ام.[۱۱]
کیلومتر شمار ماشین‌ فولکس‌ واگن‌ کوچک‌ من‌ سالانه‌ حدود صد و پنجاه‌ هزار کیلومتر کار می‌کند و این‌ به‌ سبب‌ گشت‌ و گذار در کوه‌ها و راه‌های‌ لبنان‌ است.[۱۲]

یقین و ایمان
من در محيطى باايمان به دنيا آمده‏ ام. اما ايمان موروثى نمى‌‏توانست در برابر شك‌ها و پرسش‌هاى علمى، كه براي ام پيش آمد، رويارويى كند. از اين رو، تلاش كردم تا با پژوهش و مطالعه به تثبيت يقين خود بپردازم و آن را به ايمان تبديل كنم.[۱۳]

روحانیت: راه من
من نسبت به روحانیت ایران احترام می‌گذارم، خودم را جزئی از آن می‌دانم و به ارتباط با آن مفتخرم … راه من، راه روحانیت است …[۱۴]

اجتهاد مرجعیت
من از هیج کدام از اساتید خود اجازه‌ی اجتهاد درخواست نکردم. اما تمامی دوستان من که اکنون [اوایل دهه‌ی ۴۰ش] در جایگاه بعد از مراجع عظام تقلید قرار دارند، هیچ‌ کدام‌شان بر من مقدم نبودند؛ نه در تدریس؛ نه در مباحثه و مناقشه با استاد؛ نه در فهم نصوص؛ نه در درایه، حدیث، رجال و نه در دیگر علوم.[۱۵]
من برای مرجعیت احترام زیادی قائل هستم و همواره به وحدت آن دعوت کرده‌ام. با این‌که خود قادر هستم حکم شرعی را از منابع و مدارک مقرر استنباط کنم، اما موضعی خلاف موضع مرجع [اعلی] نمی‌گیرم و بلکه تعمد دارم تا اجتهاد ام را با رأی او منطبق سازم.[۱۶]

تدریس مکاسب
برخى از دوستان از من خواسته اند مكاسب بگويم. شديداً متأثر شدم كه وضع به جايى رسيده كه به من مى گويند: مكاسب بگو! مكاسب را بايد جناب آقا شيخ عبدالجواد جبل‌عاملى بگويد، نه من!

آن‌چه از اين ديار برده ‏ايم، در همين جاها خوانده ‏ايم.
ما خود آن‌چه داريم از اين ديار برده ‏ايم، در همين جاها خوانده ‏ايم و پيش همين اساتيد فراگرفته ‏ايم. چيز تازه‏اى نداريم كه براى آقايان عرض كنيم. شايد منبر بنده يا صحبت بنده از نظر شما حاوى يك چيز تازه باشد؛ گاهى از رو مى‏ خوانم. روضه ندارد؛ مقدمه ندارد؛ آواز ندارد؛ تصوير و صوت ندارد؛ مى ‏خواهيم كمى حرف بزنيم. اميدوار ام كه بتوانم در اين روز مبارك جزئى از حق اين پيشواى بزرگ را كه به نام مبارك اش و به نام ولادت اش اين مجلس عظيم را برپا كرده‌ايم ادا كنم و جملگى از بركات اين بزرگوار توشه ‏اى برگيريم، چرا كه براى كار در لبنان خيلى به توشه و كمك احتياج داريم.[۱۷]

 روحانیت سید موسی
از بنده دعوت کردند در مؤسسه‏اى در لبنان به نام «دیرالمخلص» سخنرانى کنم. دو تا مؤسسه در کنار هم هست: یکى متعلق به راهبان است و دیگرى متعلق به راهبات. این طرف کشیش مى‌پرورانند و حوزه ی علمیه ی آن‌هاست، آن طرف هم دختران تارک دنیا مى‌پرورانند. در این مؤسسه از بنده دعوت کردند که صحبت بکنم. در راه، که از صور به سوى دیرالمخلص مى‌رفتم، معاون مطرانِ دیر همسفرِ بنده بود. در راه به بنده گفت که این جوان ها دنیا را ترک نموده و خودشان را از لذات دنیا محروم کرده‏اند. دنیا هم امروز خیلى فریبنده شده است. این است که اگر بتوانى این ها را در این جهاد و فداکاری شان تشویق و تقدیر کنى، کار خوبى است. گفتم خیلى خوب. بنده ساعتى در این مجلس صحبت کردم. خدا شاهد است -این را که عرض مى‏کنم نه براى خودنمایى است، بل‌که براى این است که آقایان را دلخوش بکنم- که روش تبلیغاتى و حقایق علمی‌اى که ما داریم، بسیار بسیار جلوتر، عمیق‏تر و مؤثرتر از حقایق علمی‌اى است که دیگران دارند. در این صحبتى که کردم، بعد از مدتى، رئیس دیر به مدیر کل تبلیغات لبنان -که او هم مسیحى است- گفته بود: آن روحانیتى که سیّد موسى ظرف یک ساعت در محیط دیر ما پراکند، بیش از روحانیتى بود که در مدت شش سالْ ما به این ها داده‌‏ایم! امیدوار ام که حمل بر خودنمایى نفرمایید. این یک حقیقت است که مربوط به بنده نیست. مربوط به آن دین مطهر است….[۱۸]

مبنای وظیفه دینی
وظيفه (دینی) در نزد من بر يك مبنا استوار است و آن مبنا براساس اين آيه شريفه آمده: «فَأقِمْ وَجهَكَ للدّينِ حنيفا فِطرة اللَّهِ الّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لا تبديلَ لِخلقِ اللَّهِ ذلِكَ الدّينُ القَيِّمُ»(۳۰:۳۰)؛ (به يكتاپرستى روى به دين آور. فطرتى است كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است و در آفرينش خدا تغييرى نيست. دين پاك و پايدار اين است)
اين باور مرا بر آن مى‏دارد تا همه‌ی مردم را براى پذيرش دعوت دينىِ درست آماده بدانم. بنابراين، دايره دعوت و تبليغ خود را به مؤمنان و اهل مسجد محدود نخواهم كرد، بلكه فراتر از مسجد، در باشگاه‌ها، مدارس و دانشگاه‌ها نيز به سخنرانى مى‏پردازم. مى‏كوشم تا اعتماد جوانان را نسبت به توانمندى و صلاحيت دين در انطباق و همگامى با زندگى جديد شان هر قدر هم كه پيشرفت و تحول يافته باشد به دست آورم.[۱۹]

 فعاليت‌هاى دينى من
فعاليت‌هاى دينى من، قبل از هر چيز، با هدف ارتقایِ زندگى اجتماعى مردم به طور عام و فرهنگ دينى مسلمين به طور خاص صورت مى‏پذيرد. بر اين باور ام كه تا وقتى زندگى اجتماعى مردم در اين سطح است، وضع دينى آنان را نمى‏توان بهبود بخشيد. از اين رو درصدد تأسيس مؤسسه‏اى اجتماعى در شهر صور هستم، تا براى بى‏كاران اشتغال ايجاد كند؛ به نيازمندان يارى رساند؛ يتيمان را پناه دهد؛ و با استفاده از شيوه‏هاى جديد به آنان حرفه و صنعت بياموزد. اخيراً موافقت سازمان تأمين اجتماعى لبنان را جلب كرده‏ام، تا با تقبل يك ‏سوم هزينه‏هاى اين مؤسسه ما را در اين امر يارى دهد.[۲۰]

کار زیادی انجام نداده‌ام
در مقايسه با وظايفى كه برعهده دارم، كار زيادى (در صور) انجام نداده ام. آن‌چه بدان اشاره مى‏كنم برخى كارهاى خودجوش است كه اميدوار ام هر مسؤولى در شهر و منطقه‌ی خود به آن‌ها بپردازد:
اولاً؛ تكدى را به طور جدى ممنوع كردم؛ و اين پس از آن بود كه از سوى افراد متمكّن مسؤوليت تأمين خوراك و پوشاك و نيازهاى اساسى متكديان را برعهده گرفتم، به گونه‏اى كه نيازمندان اكنون مستمرى خود را در منازل دريافت مى‏دارند.
ثانياً؛ ترتيبى داده شد تا براى هر بيمار نيازمند در كمترين زمان پزشك و وسائل درمان رايگان فراهم شود. در اين خصوص سپاس‌گزار پزشكان شهر ايم كه ياري‌گر ما هستند.
ثالثاً؛ جلسات دينى و اجتماعات عمومى را سامان دادم؛ به گونه‏اى كه بتوانند به تحقق اهداف خيرخواهانه و نيز به گسترش روح محبت و دوستى در ميان مردم -آن هم همه‌ی مردم- كمك كنند. البته اين فعاليت‌ها -و موارد ديگرى كه الآن فرصت ذكر آن‌ها نيست- همه در چارچوب برنامه‏هاى انجمن خيريه‌ی «احسان و نيكوكارى» شهر صور -كه روز به روز بر دامنه‌ی فعاليت اش افزوده مى شود- صورت پذيرفت.[۲۱]

رسالت من: دعوت حقیقی به اسلام
من معتقد ام رسالتى كه بر دوش دارم، همان دعوت حقيقى به اسلام است. اين رسالت به گونه‏اى فعّالانه به همان ميزان كه در توسعه‌ی جوامع و تحول زندگى مردم نقش دارد، در اصلاح رابطه‌ی انسان با خدا و زندگى پس از مرگ انسان دخيل است. من عملاً اين اصل را بر خود و كليه‌ی فعاليت‌هاي‌ام، چه در مجلس بحث و گفتگو و چه ديگر كارهاى اجتماعى ‏ام، منطبق كرده‏ ام. همواره سعى كرده‏ ام تأكيد كنم كه دين، پيش از آن‌كه توشه‌ی آخرت باشد، والاترين وسيله براى زندگى است. اين دعوت به سوى خدا را با هماهنگى كلى در طوايف و مذاهب مختلف لبنان به اجرا درآورده ‏ام. شايد اسلوبى كه داشته‏ام اثر بيشترى در اين انسجام گذاشته باشد، چون من مى‏ خواهم آن‌چه را كه درون مخاطب يا پرسشگر يا شنونده مى ‏گذرد، مثل شك‌ها و سؤال‌ها و اعتراضات، بفهمم؛ بدون آن‌كه مهابت و وضع خاص خود را بر او تحميل كنم. پس از اين دريافت و احساس، مى‏ كوشم راه حل عملى براى مشكلات پرسشگر يا مخاطب ارائه نمايم. البته روحانيان ديگرى هم هستند كه در اين گونه فعاليت‌هاى عملى و اجتماعى مانند من -يا بهتر از من- هستند.[۲۲]

تفاوت مذاهب سبب پیشرفت اسلام
تلاش من بر اين است كه از طريق روشن ساختن آرا و افكار ايشان (شیعیان) و تبيين ديدگاه‌هاى آن‌ها، دو امر را بر تمام مسلمانان عالم مورد تأكيد قرار دهم: اول اين‌كه هيچ دليلى براى اين طرد كردن و منزوى ساختن نيست و دوم اين‌كه شيعيان، مسلمانانى شايسته‏اند و اسلام با گذشت و سعه‌ی صدر تفاوت‌هاى ميان شيعيان و برادران‌شان را تحمل مى‏كند. هم‌چنان كه در مورد اختلافات بين ساير مذاهب نيز اين طور است. از اين گذشته تفاوت بين مذاهب و اختلاف آن‌ها باعث پيشرفت تفكر اسلام است و هر مسلمانى در ضمن اين اختلافات مى‏تواند حركت كند. به همين دليل بنده با تأكيد فراوان آمادگى خود را براى دنبال كردن اين گفتمان مقدس بين شيعه و سنى و جواب دادن به همه‌ی پرسش‌ها و برطرف كردن و رد همه‌ی اتهام‌ها و بالأخره هرگونه ابهام در مواضع شيعه و آراء و افكارش اعلام مى‏دارم.[۲۳]
به نظر من شیعه یک نگرش خاص به اسلام است و دوست ندارم آن را به عنوان مذهب پنجم معرفى کنم. دیدگاه شیعه منعکس کننده‌ی جهانى بودن اسلام است.[۲۴]
من به دليل انتساب‌ام به شيعيان، احساس عشق و قدردانى و مسؤوليت مى‏كنم؛ و چون به تاريخ آن مى‏نگرم صفحات درخشانى مى‏بينم كه بر توانايي‌هاى فرهنگى و مدنيت و بشريت اين مذهب -كه كم‏نظير هم هست- دلالت مى‏كند. سپس گذشته را با الآن مقايسه مى‏كنم اما چيزى -كه خواسته‏هاى من و شيعيان را ارضاء كند- نمى‏يابم. نيز مى‏دانم كه امكانات و نيروهاى سرشار افراد اين طائفه از گذشته بيشتر است.[۲۵]

تکریم سرباز تازه از جنگ برگشته
براى بنده موجب بسى افتخار است كه خارج از برنامه دعوت شده‏ ام و آقايان اجتماع كرده ‏اند تا به اين سخنرانى گوش فرادهند. اين افتخارى را كه به بنده محول شده است، تكريم و احترام فوق العاده‏اى مى ‏دانم و از اين بابت به خود مى ‏بالم. البته آقايانى كه اين افتخار را به بنده داده ‏اند خيلى هم راه دورى نرفته ‏اند. چون آخر، بر فرض هم كه لياقت ذاتى نداشته باشيم، يك سربازِ ازجنگ برگشته ‏ايم. يعنى محل كار ما را خداوند متعال در جايى قرار داده، كه سينه به سينه در مقابل دشمن هستيم. كاملا تلخىِ كوتاهى كردن را حس مى‏ كنيم. ضربت‌هاى شكننده و خردكننده‌ی دشمنان اسلام را از نزديك لمس مى ‏كنيم. يعنى، بنا به اصطلاح جنگى، در خطّ مقدّم آتش هستم. خوب، اگر سربازى را كه از جبهه برگشته مورد تكريم و احترام قرار دهند، كار نابجايى نيست.[۲۶]

يك روحانى، با همين شكلى كه امروز پيش شماست
براى شما خيلى دلپذير است كه بدانيد در لبنان هم شيعه هست؛ و يك روحانى -با همين شكلى كه امروز پيش شماست- آن‌جا كار مى‏ كند و بدانيد همان‌گونه كه قلب‌هاى شما با نام عزيز اميرالمؤمنين به لرزه در مى ‏آيد، در جاهاى ديگر -در اروپا، در هامبورگ، در همه جاى دنيا- مردمى به اين نام مقدس عشق مى‏ ورزند و به اين شخصيت بزرگ احترام مى‏گذارند.[۲۷]

یکسان کردن شعائر اسلامی
به كنفرانس «مجمع البحوث الاسلاميه» پيشنهاد دادم كه كميته‌اي براي بررسي امكان يكسان كردن شعائر اسلامي، مانند عيدها، موسم‌هاي عبادي، مناسك، اذان و جماعت و… تشكيل دهد. من اطمينان دارم كه اين هدف قابل تحقق است. به كساني كه در اين راه تلاش مي‌كنند اطمينان مي‌دهم كه آشنايي مسلمانان با هم ديگر و شناخت مذاهب از يكديگر بهترين وسيله براي اطمينان و اعتماد كامل و محبت راستين بين همه‌ی مسلمانان است؛ چرا كه دوري و عدم آشنايي با مذاهب دو سبب شكاف، سوءظن و بدگماني است. چنين زمينه‌اي فرصت مناسبي براي فرصت‌طلبان و بدانديشان است تا افكار مسلمانان را نسبت به يكديگر پر از اوهام واهي كنند؛ اما هنگامي كه خورشيد معرفت سر بر مي‌آورد، هر مسلماني برادر ديني‌اش را جزئي از وجود خود و پشتيباني برای هويت اسلامي اش مي‌يابد: قلبي كه با عشق به اسلام مي‌تپد و عقلي كه به مصالح اين امت مي‌انديشد. از همين رو، من واقعاً به آينده خوش بين هستم؛ زيرا وسايلي كه عهده‌دار شناساندن مسلمانان به يكديگر است، روز به روز افزايش مي‌يابد.[۲۸]

 

[۱] «نای و نی»؛ از مجموعه‌ی «در قلمرو اندیشه‌ی امام موسی صدر» ، صص ۲۱۷- ۲۳۰، ترجمه‌ی شادروان علی حجتی کرمانی.
[۲] مصاحبه ی روزنامه‌ی الحياة با امام موسى صدر در نخستين ماه‌هاى ورود ايشان به لبنان كه در ۲۲ دسامبر ۱۹۶۲ مطابق با اول دى ۱۳۴۱ به چاپ رسيد. (سال ۱۹۲۸ میلادی درست است. ا ص ن)
[۳] همان.
[۴] همان.
[۵] همان.
[۶] نای و نی؛ همان.
[۷] همان.
[۸] همان.
[۹] مصاحبه‌ی روزنامه‌ی الحياة با امام موسى صدر؛ ۲۲ دسامبر ۱۹۶۲مطابق با اول دى ۱۳۴۱٫
[۱۰] همان.
[۱۱] «نای و نی »؛‌همان.
[۱۲] نگاهی به زندگی امام موسی صدر، کتاب گزارش کمیته‌ی پی‌گیری سرنوشت امام موسی صدر از ربودن تا به امروز.
[۱۳] «نای و نی »؛ همان.
[۱۴] روایت صدر
[۱۵] روایت صدر.
[۱۶] همان.
[۱۷] همان.
[۱۸] سخنرانی امام صدر در باب ضرورت سازماندهی تبلیغ اسلامی در دارالتبلیلغ اسلامی قم؛ ‌سال ۱۳۴۳٫
[۱۹] مصاحبه روزنامه الحياة با امام موسى صدر در ۲۲ دسامبر ۱۹۶۲
[۲۰] مصاحبه‌ی روزنامه الحياة با امام موسى صدر ۲۲ دسامبر ۱۹۶۲
[۲۱] همان.
[۲۲] «نای و نی»؛‌همان.
[۲۳] کتاب ادیان در خدمت انسان، ص ۲۳۱ ـ ۲۴۴٫
[۲۴] کتاب ادیان در خدمت انسان، ص ۲۴۵ ـ ۲۶۴٫
[۲۵] کتاب «نای و نی» از مجموعه‌ی «در قلمرو اندیشه‌ی امام موسی صدر» ،صص ۲۰۷ – ۲۱۶ .
[۲۶] کتاب «نای و نی» از مجموعه‌ع «در قلمرو اندیشه‌ی امام موسی صدر» ، صص ۲۷۹ – ۳۰۰، (مقاله‌ی «ضرورت تجديد نظر در شيوه ‏هاى تبليغ»).
[۲۷] کتاب «نای و نی» از مجموعه‌ی «در قلمرو اندیشه‌ی امام موسی صدر» ، صص ۲۳۱ – ۲۵۰٫
[۲۸] کتاب ادیان در خدمت انسان، صص ۱۴۷ ـ ۱۵۶٫



تهیه و تنظیم: علیرضا حقیقت‌جو

منبع: سایت صدر نیوز 


نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

گفتگو خانم ملالی جویا نماینده پیشین پارلمان افغانستان

Posted: 06 Jun 2012 07:44 AM PDT

احسان سلطانی


- شما همیشه مخالف دخالت های سیاسی و نظامی کشورهای غربی در افغانستان بوده اید؛ آیا فکر نمی کنید موضع مخالفت شما با آنچه که برای افغانستان آرزو می کنید مغایرت دارد؟[ به این معنی که شما مخالف بنیادگرایی طالبان هستید و البته آنچنان که غرب نشان داده است مخالف طالبان است؛ فکر نمی کنید مخالفت شما با غرب با مخالفتتان با طالبان در تضاد است؟ 

خیر، من معتقدم که خالق طالبان و در مجموع تمامی بنیادگرایان اسلامی درافغانستان دولت امریکاست و از زمان جنگ سرد تا امروز روی اینان سرمایه گذاری کرده و به خاطر رسیدن به اهدافش در منطقه هنوز به اینان نیاز دارد و هرگز از حمایت آنان دست نمی کشد. بنا به همین دلیل درین ده سال به اصطلاح مبارزه علیه تروریزم، بازی موش و پشک را با مزدوران و دست پرورده هایش انجام می دهد. ده سال قبل رژیم قرون وسطایی طالبان را سرنگون نمودند اما برادران همفکر آنان را یعنی خاینان ائتلاف شمال را بر مردم درد دیده ی ما تحمیل نمود، به گفته معروف مردم ما را از زیر باران برداشته به زیر ناوه بردند! متاسفانه درین مدت نه تنها امریکا از این جنایتکاران حمایت نموده بلکه بیشتر از چهل کشور دیگر به شمول دولت ایتالیا دنباله رو این سیاست خاینانه امریکا بوده اند.
در این ده سال خون دهها هزار هموطن بی گناه ما را که اکثریت آنان زنان و کودکان بودند زیر نام مبارزه علیه تروریزم، طالبان و القاعده به زمین ریخته و قتل عام نموده اند. به عنوان آخرین نمونه میتوان ازقتل عام 16 تن درقندهارکه 11 آنان کودک بودند، نام برد. نظامیان امریکایی حتی به محافل عروسی ما رحم نکرده اند و از بمب های خوشه ای و فاسفورس سفید استفاده نموده اند. خلاصه پس ازده سال انجام جنایات جنگی بی شمار اینک دولت امریکا علنا اعلام می کند که طالبان دشمن آنان نیست!!
بلی، طالبان وهمه بنیادگرایان طالبی و ائتلاف شمالی مخالف امریکا نه بلکه دشمنان سوگند خورده مردم عذاب دیده ی افغانستان اند. با سهیم ساختن طالبان در قدرت در حقیقت حلقه شیطانی بنیادگرایی، تروریزم و مواد مخدر تکمیل شده ولی بازهم در نتیجه این سازش ها بیشترین قربانی راملت سیاهروزما ومخصوصا زنان خواهند داد و دردناکترین و تلخ ترین بازی با سرنوشت مردم ما و به استهزا گرفتن ارزش هایی چون دمکراسی، آزادی، حقوق زن و حقوق بشر و عدالت اجتماعی است.
مختصراینکه شعار های ضد طالبی و تروریزم امریکاوشرکای غربی اش کاذب بوده چون از طریق همین مزدوران تا جاییکه ممکن باشد افغانستان راناامن ومشوب نگه میدارند تا بهانه ای برای حضور درازمدت خود در کشور ما داشته باشند و این جنگ وحشیانه را به مردم شان موجه جلوه دهند.

-دولت کرزی را چطور ارزیابی می کنید؟
دولت کرزی پوشالی، فاسد، مافیایی و ضد مردمی است که سرتاپا با ویروس بنیادگرایی آلوده است. کرزی این شاه شجاع سوم همه جنایتکاران بنیادگرا این غده های سرطانی را در زیر چپن اش جا داده و این گرگ های نیم جان را بار دیگرجان داد و به همین دلیل است که امروز افغانستان به دوزخی پراز جنایت، خیانت، تجاوز وتروریزم بدل شده است ومردم سوگوارما مانند بنیادگرایان از دولت کرزی نیزمتنفر اند چون کرزی با حمایت ازاینان در حقیقت شریک جنایات آنان شده وبا اعطای پست های بلند دولتی تا امروز در تبانی با آنان به سر می برد. کرزی بار بار تروریست های گلبدینی و طالب را برادر خطاب نموده و آنان را دعوت به آشتی وبرادری می کند. و بالاخره کرزی با امضای پیمان ستراتیژیک با امریکا افغانستان را فروخت طوریکه اخیرا قرار داد استراتژیک با امریکا را بی شرمانه امضا نمود و خیانت ملی تاریخی را مرتکب شد.


- مسئله ای که سال ها محل نزاع است؛ آیا فکر می کنید عاقبت مشارکت بین المللی می تواند بر طالبان فائق آید و پایانی بر بنیادگرایی در طالبان باشد؟
خیر، چون جامعه جهانی و در راس امریکا به طالبان نیاز دارند. امریکا دو تعریف از تروریست دارد تروریست خوب و بد. یعنی وقتی که مطیع و مورد استعمال اش بود تروریست خوب ووقتی سرکشی کرد تروریست بد است. مثل اسامه. بنا از طالبان نیز دو تعریف دارد طالبان افراطی و طالبان میانه رو وبا راه انداختن پروسه صلح بار بار از تروریستی مثل ملاعمر دعوت می کنند تا به آن بپیوندد که از نظر من چنین صلح هایی خطرناکتر از جنگ است چون در نتیجه آن دشمنان ملت ما متحد و یکدست به جنایت و تجاوز دست می یازند.

- آیا شما موافق این هستید که دلیل آغاز جنگ در افغانستان و ادامه آن مبارزه با تروریسم سازمان یافته و طالبان و بنیادگرایی اسلامی در منطقه و نهایتا ایجاد امنیت بین المللی و دموکراسی بر افغانستان بوده است؟
نه، ده سال قبل امریکا به خاطر اهداف ومنافع ستراتیژیک سیاسی، اقتصادی منطقوی اش کشور ما را اشغال نمود. وضعیت فاجعه بار زنان در زمان طالبان بهانه خوبی برای اشغال اش بود. طی یک دهه بدترین جنایات را برمردم ما اعمال نمود و به ارزش هایی چون دمکراسی و حقوق زن و حقوق بشر و غیره نیز خیانت نمود و تا امروز مردم ما را به نام این ارزش های بزرگ سلاخی می کند. موقعیت جئوپولتیک کشورما امریکا را قادربه کنترول این منطقه مهم وسرشار از نفت می سازد.
در این اواخر امریکا علنا به نام امنیت و آموزش پولیس و اردوی ملی و جلوگیری از مداخله کشور های همسایه و غیره از حضور پایگاه نظامی دراز مدت اش در کشور ما صحبت می کند و به این شکل می خواهد پایگاه نظامی خود را در کشور ما دایمی ساخته و مردم ما را سالها در اسارت نگهدارد. دولت پوشالی به همکاری باداران شان میخواهد تا با احداث چند مکتب و کلنیک خاک به چشم مردم دنیا بپاشند که گویاخارجی ها در افغانستان کارهای عام المنفعه را انجام می دهند، تا اشغال و جنگ خونین وحشیانه شان را رنگ انسانی دهند که گویا امریکا وناتوتنها به نابودی تروریزم نمی اندیشند، به ارزش های انسانی امروزی نیز ارج میگذارند . با وجود حضور دهها هزار عساکر خارجی حتی در شهر کابل مردم احساس امن نمی کنند چه رسد به ولایات وساحات دورافتاده که در آتش جنگ و جنایت خارجی ها ازیکسو و جهادی های بربرمنش حاکم می سوزند.

شما در مجامع بین المللی به عنوان یک مبارز برای احقاق حقوق زنان شناخته شده اید و تلاش های قابل تحسینی هم در این مسیر انجام داده اید؛.آیا فکر می کنید که جامعه افغانستان آمادگی این فعالیت ها را دارد؟ یا به طور شفاف تر آیا بستر فکری و فرهنگی جامعه افغانستان آمادگی پذیرش فعالیت های شما را دارد؟
بلی به نظر من کاملا آماده است. بارها عملا تجربه کرده ام. دراقصی نقاط کشور رفته و با مردم از نزدیک دیده ام آنان مرد و زن به نحوی از انحا حمایت شان را ابراز نموده اند وبه خاطر همین حمایت بی غل وغش مردم است که هرروزبیشتربه درست بودن راهی که برگزیده ام میرسم وتعهدم به آن راسخ تر میگردد. به طور مثال در یکی از مساجد ولایتی دور افتاده مثل فراه وقتی با مردم و روحانیون دیدارداشتم ضمن صحبت ها مسئله سکیولریزم مطرح شد ومن برای شان در مورد اهمیت آن حرف زدم که مورد تاییدهمه حاضرین آنجاقرار گرفت. در مورد ارزش سواد و نقش زنان توضیحاتی داده ام که همه بامن موافق بوده اند حتی با من تماس می گیرند که ما با الهام از صحبت هایت پسران و دختران خودرا شامل مکتب نموده ایم. درجامعه ای با فرهنگ کهن وسنتی اش وقتی یک تن از جوانان بخش امنیت ام حاضر می شود با دختری که مورد تجاوز جنسی قرار گرفته ازدواج کند. این خودش بیانگر آن است که تصویرماورای عقب مانده ای که بنیادگرایان ازاین مردم و ملت به دنیا ارایه نموده اند، خاینانه و خلاف واقعیت های وطن ماست. همین واقعیت ها من و بسیاری را به آینده افغانستان امیدوار می سازد. شاید من و امثال من روزهای خوب وطن ومردم خود را نبینیم ولی مهم این است که برای اکثریت مظلوم این وطن خدمت نماییم وتمام تلاش و مبارزه ما باید در خدمت منافع آنان باشد روزنه ای بسوی رفاه و سعادت آنان باشد.

به طور مثال در تونس یک زن علیه قانون منع حجاب در پوهنتون ها که در زمان زمامداری بن علی وضع شده بودمبارزه کردو به همین خاطر نیز از تحصیل معلق آیا فکر نمی کنید هنوز هم در افغانستان به دلیل بسترهای فکری و فرهنگی-مذهبی خواهان برقع و حجاب هستند؟
این درست است که ما در یک کشور عقب نگهداشته شده، سنتی و مرد سالار به سر می بریم، کشوری که مردم اش اعتقادات عمیق مذهبی دارند. شاید یک تعداد اززنان و دختران به میل خود برقع و یا حجاب بپوشند اما در اکثریت ولایات عمدتا به خاطر عدم امنیت وحضور قومندانان خواهرو مادر نشناس جهادی حجاب می پوشند. از نظر من اگرچه چادر و حجاب یک مسئله کاملا شخصی است ومشکل زنان را نمی سازد، اما مسئله این است که در افغانستان ما بعد از سال های جنگ و تباهی پلید ترین عناصر و فاسد ترین وارتجاعی ترین و زن ستیز ترین دولت ها، به حجاب صبغه ی مذهبی وسنتی بخشیده و از آن به حیث یک وسیله علیه حقوق آزادی و هویت و وجود زنان استفاده مینمایند. امریکا و غرب چنان غوغای حقوق بشر و حقوق زن را سرداده اند که مردم دنیا گمان می برند که افغانستان را به بهشتی بدل کرده اند درحالیکه در همین سال های حضور آنان اکثریت قاطع زنان کشور ما از حقوق اولیه شان محروم هستند و جنایات غیر انسانی نسبت به آنان صورت می گیرد. گوش و بینی و انگشتان شان بریده می شود، خشونت های خانوادگی، تجاوز جنسی، تیزاب پاشی بروی شاگردان مکتب و غیره مظالم علیه زنان روز به روز به اوج خود می رسد. زنان توسط قومندانان و زورمندان محلی محاکمه صحرایی می شوند و در محضر عام دره و شلاق می خورند. بنا تا زمانی که بنیادگرایان حاکم بر سرنوشت زنان ما باشند نمیتواند روزگار بهتری برای زنان ما متصور باشد.


برخی از سناتورهای آمریکایی برای مخالفت با مواضع شما و کوچک شمردن فعالیت هایتان بر این باور هستند که فعالیت های سیاسی شما واقع گرایانه و واقع بینانه نیست و تلاش های شما با واقعیت هایی که در افغانستان وجود دارد همخوانی ندارد چه پاسخی به آنها دارید؟
 به نظر من چنین برخورد های سیاستمداران ومقامات دولتی امریکا نهایت ورشکستگی سیاسی آنان را می رساند ورنه باید منطقا صحبت هایم را رد نمایند. ولی برعکس. چون صحت هر موضع گیری و صحبتی که داشته ام به اثبات رسیده ومیرسد. مثلا من بارها در مصاحبه ها و سخنرانی هایی که در کنفرانس ها داشته ام سیاست خاینانه امریکا را افشا نموده گفته ام که امریکا در مبارزه علیه تروریزم و طالبان دو روی وناصادق است ، طالبان و سایربنیادگرایان دست پرورده های امریکا هستند.... بالاخره بعد از ده سال حال علنا بعضی مقامات عالی رتبه امریکا اعلان می کنند که طالبان دشمن آنان نیست! بلی دقیق می فرمایند مانند گذشته بازهم پافشاری می کنم که پدر معنوی همه بنیاد گرایان امریکاست. و یا این که بارها متذکر شده ام که امریکا به خاطر اهداف استراتژیک سیاسی، نظامی، اقتصادی و منطقوی اش کشور ما را اشغال نموده است و قرارداد استراتژیک با افغانستان در حقیقت پامال نمودن این کشوراست. چنانچه امروز به همه مردم آزادیخواه دنیا ثابت شده است که امریکا نه بخاطر آزادی و حقوق زن وبشر به افغانستان آمده است بلکه با یورش نظامی این کشور را اشغال نموده است . و یا به طور مثال همواره بر سواد و تحصیل مردم تاکید داشته ام و ان را کلیدی برای رهایی افغانستان و نجات مردم ما از چنگال اشغالگران خارجی و بنیادگرایی دانسته ام. و یا همیشه به مقاومت مردم خویش اشاره داشته ام و این که یک تاریخ درخشان داریم و هیچ وقت اشغال و استعمار کشور خارجی را نمی پذیریم و بارها گفته ام اگر امریکا و متحدین اش دست از این سیاست بازی های خاینانه شان نکشند و دوطلبانه از کشور ما خارج نشوند روزی با مقاومت مردم ما مواجه خواهند شد طوریکه با گذشت هر روز شاهد خیزش های خود جوش مردم علیه اشغالگران خارجی و مزدورکان داخلی شان هستیم. خلاصه از این مثال ها فراوان است که هر روز صحت، حقانیت و واقعبینانه بودن موضع گیری های سیاسی ام را می رسان.اما سیاست مداران سرکاری داخلی و خارجی چون نان را به نرخ روز می خورند واقعیت ها را زیر پا می کنند و همواره تلاش می کنند که افکار مردم را مغشوش نموده و عوامفریبی کنند.

شما نماینده پارلمان افغانستان بوده اید؛ کدام یک از مواضع شما بیشتر مخالفت پارلمان افغانستان را برانگیخت که باعث تعلیق شما از آنجا شد؟
مواضع افشاگرانه و غیر سازشکارانه ام. هر بار که دست ام را بلند و تقاضای صحبت می نمودم اکثریت به اصطلاح نماینده های ملت در کرسی های شان نا آرام می شدند. بنا همیشه تلاش می کردند که زمینه را مساعد بسازند تا مرا از پارلمان اخراج و به زعم آنان خود را راحت بسازند. بارها با توطئه های سیاسی شان مواجه شدم ،اما بالاخره در اثر یک توطئه سیاسی شان که سانسور مصاحبه ام بود موفق شدند که مرا از پارلمان اخراج کنند که یک حرکت غیر دمکراتیک وضد آزادی بیان و غیر قانونی بود که این وکلا اکت و ادای آن را می کنند ورنه از خاینان و جنایتکاران نشسته در پارلمان توقعی بهتر از این نمیتوان داشت، یک تعدادی هم اگر مخالف بودند چون در اقلیت قرار داشتند کاری نتوانستند. بهرحال چون وکلای پارلمان قانون می سازند و این وظیفه شان نیست که قانون را به اجرا بگذارند و از جانب دیگر من نماینده انتخابی بودم نه انتصابی. به هر صورت با وصف اعتراضات در سطح ملی و بین المللی به من اجازه چه گفتم ورود به مجلس نمایندگان را ندادند و گفتند اگر معذرت بخواهم می توانم دوباره به پارلمان برگردم .اما من به جای معذرت از وکلا،از حیوانات مفیدی که باصطلاح وکلای پارلمان را با آنان مقایسه نموده بودم ، معذرت خواستم. با این حرکت غیر قانونی شان من تربیون پارلمان را از دست دادم اما در مقابل فراوان تربیون به دست اوردم و به من بیشتر زمینه داد تا جنایات وخیانت های پارلمان نشینان راو در مجموع دولت ضد مردمی را افشا نمایم.

به نظر می رسد کرزای به واسطه محدودیت قدرت وحدود اختیاراتش به جای اینکه رئیس جمهور افغانستان باشد شهردار کابل است؛ شما منتقد سیاسیت های کرزای بودید؛آیا فکر می کنید با توجه به مخالفت شما با دولت و همینطور با طالبان در واقع شما بین سندان دولت و چکش طالبان قرار گرفته اید و از هر دو سو تحت فشار هستید؟
بلی مردم ما نیز وی را به تمسخر گرفته گاهی می گویند که وی رئیس جمهوراست اما به اندازه والی کابل نیز صلاحیت و قدرت ندارد!! ومردم هرروز بیشتراز دولت فساد زده اش فاصله میگیرند. مردم ما بین سه دشمن داخلی خرد و خمیر می شوند. تروریست های ائتلاف شمال، طالبان و اشغالگران خارجی. با گذشت هر روز و درک واقعیت های کشورم خود را بیشتر به مردم رنجدیده ام نزدیک احساس می کنم. اخیرا درماه مارچ سال جاری تروریست های ناشناس نیمه شب بالای دفترم درولایت فراه حمله نمودند که در نتیجه دو تن از افراد امنیتی شدیدا زخم برداشتند. این ششمین سو قصد علیه من بود و این خطرات را قبلا پیشبین بودم اما باز هم به صراحت به دشمنان ام گفتم و میگویم که با این بچه ترسانک های تان هرگز مانع مبارزه ام شده نمی توانید برعکس با این تهدید ها و سوقصد ها و توطئه های اوباشانه مرا بیشتر از قبل مصمم می سازید تا قاطع تر از گذشته به مبارزه برحق ام ادامه دهم و حاضرم به خاطر ملت و کشورم هر نوع قربانی را بدهم ولو اگر روزی با مرگ هم روبرو شوم یقین کامل دارم که ملالی های فراوانی این ملک دارد که ادامه دهنده باشند و راه حقیقت و عدالت را در پیش گیرند.

در ارتباط با نقش کشورهای منطقه از جمله ایران و پاکستان در افغانستان چه نظری دارید؟ آیا کشورهای همسایه ای چون ایران توانسته اند در احقاق دموکراسی و امنیت افغانستان مفید واقع شوند؟
کشورهای همسایه بخصوص ایران و پاکستان در چندین دهه جنگ در کشور ما کاملا دست باز داشته اند و امروز نیز با تکیه بر همان جواسیس شان در امور داخلی ما دست درازی می کنند مخصوصا ایران و پاکستان هیچگاه نخواسته اند در ثبات وامنیت افغانستان و تحقق دمکراسی در این کشورممد باشند بلکه برعکس همواره کوشش نموده اند که آب را بیشتر به نفع خود شان گل آلود نموده وماهی بگیرند. درین چند دهه جنگ و مخصوصا درین ده سال اشغال کشور ما به یک جسد بیمار می ماند که هریک از کشورهای غربی به شمول کشورهای همسایه کوشش می کنند که سهمیه خود را داشته باشند. حتی مطبوعات افغانستان گاهی گزارش می دهند که نزد طالبان اسلحه ایرانی یافته اند ویا اینکه در این اواخر دو جاسوس دولت فاشیست ایران در افغانستان دستگیر شدند که گاهی ماهیگک های کوچک ظاهرا دستگیر و به زندان می روند اما نهنگ های مزدور نماینده پارلمان ازاد اند یعنی جاسوس های سرسپرده ایران که سالها در خدمت ان رژیم ادمکش بوده فعلا نیز پست های بلند دولتی را غصب نموده دست باز تر به مزدوری شان ادامه می دهند.

نیروهای ائتلاف گفته اند که قصد دارند در 2014 افغانستان را ترک کنند.چه آینده ای را پس از خروج سربازان خارجی برای افغانستان پیش بینی می کنید؟
کشور های غربی از یک طرف از اخراج عساکر شان در 2014 صحبت می کنند اما از جانب دیگر از قرارداد استراتژیک نظامی و اقتصادی با افغانستان که این خود دو رویی امریکا و متحدین اش را می رساند و به نظر من امریکا یه هیج وجه حاضر نیست که این لقمه چرب را به سادگی از دست دهد. کرزی درین اواخر قرارداد استراتژیک تا سال 2024 را با امریکا امضا نمود که رسما کشور ما را به بادارش فروخت. به نظر من وقتی در یک کشور کشور خارجی دیگرپایگاه نظامی داشته باشد هرگز نمی تواند ادعای استقلال نماید و تا زمانی که ما استقلال نداشته باشیم صحبت از ارزش های چون صلح ، دمکراسی، حقوق زن و حقوق بشر به فکاهی می ماند. فعلا از سپردن مسولیت های امنیتی به اردو و پلیس افغان صحبت می نمانید که به نظر من این هم که یک شیوه مکارانه دیگری ست که افغان ها را گوشت دم توپ می سازند تا از کشتار عساکر شان جلوگیری بتوانند.
بنا با حضور عساکر خارجی و مداخلات سیاسی شان در کشورم و تا زمانی که بنیادگرایان در قدرت باشند امیدی نیست که در زندگی مردم تغییرات مثبت بوجود بیاید مگر این که خود به پاخیزند و خیزش های کشورهای عرب را سمبول و سرمشق قرار داده و به زور بازوی خویش کشور خود را آزاد سازند چون به این عقیده ام که هیچ کشور خارجی نمیتواند به کشوردیگر آزادی و دمکراسی را به ارمغان آورد، برعکس به خاطر منافع خود شان اوضاع را بیشتر نا امن نگه می دارند تا به اهداف شیطانی شان برسند و خون و زندگی افغان های ما کوچکترین ارزشی برای شان ندارد.

برای آخرین سوال چه آرزویی برا افغانستان دارید و آینده افغانستان را چگونه ارزیابی می کنید؟

طبیعتا آرزوی بزرگ زندگی ام مثل هر افغان وطندوست استرداد استقلال سیاسی افعانستان است از چنگ قدرت های که میخواهند کشورهای مظلوم را زیریوغ خویش داشته باشند .آرزو دیگرم این است که روزی کشورم را آزاد و عاری از ویروس بنیادگرایی ببینم. مردم ام در فضای صلح و آرامش زندگی کنند. در هرگوشه و کنار کشورم در دور افتاده ترین نقاط مردم به مکتب و سواد دسترسی داشته باشند. و همه مردم ما در وحدت و همدلی و دور از هر نوع تبعیض در کنار هم بسر ببرند. تازمانی که این اشغالگران در کشور ما باشند و مزدوران شان بالای مردم ما حکومت کنند،امیدی نیست که مردم ما روی صلج و آرامش را ببیند بنظرم فعلا در مقابل شان دو راه وجود دارد. مبارزه نمایند و یا سکوت اختیار کنند. امیدوارم روزی دشمنان داخلی و خارجی با خشم و نفرت مردم مقابل ودستان خون الود شان برای همیشه از جان و مال و سرنوشت ملت ما کوتاه گردد.


منبع:  نشریه موسسه تحقیقات و مطالعات ژئوپلیتیک،روزنامه ریناشیتا و لچیتا  

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

 

تشویش

Posted: 06 Jun 2012 07:30 AM PDT

برای سالگرد هاله سحابی

 


هاله جانم سلام .خوبی؟ سلامتی؟ درد هایت کمتر شده اند ؟

هاله جان طبق محاسبات این دنیایی امشب سالروزشهادت تو و وفات پدر بزرگوارت  آقای مهندس سحابی است .آیادر آن دنیا هم زمان به تندی اینجا می گذرد ؟می بینی در چشم بهم زدنی یکسال گذشت .اگر  از حال ما بپرسی  صاف و پوست کنده به تو می گویم حالمان خوب نیست.تشویش داریم .هاله جان از وقتی تو شهید شدی ،برای این که از شهادت تو سخن گفته ایم و یا نوشته ایم .هشدارمان داده اند که نگوئید شهادت  !ننویسید شهادت ! مبادا  اذهان عمومی  ناراحت ودچار تشویش شود .همان اتهامی که به تو تفهیم و ترا به جرم اش به تحمل دوسال  زندان محکوم کردند .

طوری از تشویش اذهان حرف می زنند که آدم مشوش می شود .انگار اذهان عمومی مثل صورتک های خندان آویخته به دیوار  تئاتر های روحوضی لاله زار است که باید همیشه خوشحال و خجسته باشد؟ یا مثل دلقکی باشد که حتی وقتی عزیزش را از دست می دهد برای جلب رضایت تماشاچیان آنها را بخنداند.

انگار مردم  بدون تشویش از آینده مبهم سرزمین شان وبدون اینکه غم گرانی نان و مسکن و ارزانی جان  و آبروی آدم را داشته باشند دور هم به خوبی و خوشی و توی تاکسی و میدان تره بار و مترو  جمع می شوند و گل می گویند و گل می شنوند وبعضی مردم آزار ها که نمی توانند  این همه شادمانی و خوشی حالی مردم رو ببیند هی الکی آنها را   تشویش اذهان می کنند .

تو نارنین که خودت را راحت و آزاد کردی ولی ما اینجا با احتیاط تمام طوری که اذهان عمومی را ناراحت و مشوش نکنیم هنوز برای رهایی و آزادی آنهایی که به جرم تشویش اذهان عمومی به زندان و حبس  افتاده اندتلاش های مادرانه می کنیم .  به مسئولین نامه سرگشاده و سربسته می نویسیم .گاهی تکی ؛گاهی دستجمعی ؛جای امضای قشنگ تو خالی است  هاله جان .هنوز هم مثل همونموقع که تو اینجا بودی به خوبی میدانیم که این کار نفع چندانی برای زندانی هایی که اتهام شان تشویش اذهان عمومی است ندارد و مسئولین برای  تشویش های ما تره هم خورد نمی کنند و به دغدغه های مادرانه  ما  برای رهایی فرزندان  در حبس مان و بخصوص زنان زندانی وحتی کودکان کوچک آنها عنایت و اعتنایی ندارند و محکومان را به خاطر کمتر شدن تشویش های ما آزاد نمی کنند .اما  چه کنیم ما هم مثل تو نمی توانیم  به گمان برخی ها مثل اذهان عمومی تنها صورتکی خوشحال بر دیوار های شهر باشیم .ما هم مثل تو می خواهیم نشان دهیم هنوز افرادی هستند که به مدد عشق واخلاق سعی در عبور ازانزوای درخود ماندگی دارند  و به قیمت گرو  گذاشتن  اندک زندگی و زیست مقدماتی  ، وبدون این که اذهان عمومی را خیلی د ستکاری کنند و قلقلک بدهند  وجدان عمومی را بیدار و هشیار نگاه دارند . اما هاله جان از خدا بپرس که ما چونیم؟؟ او به تو خواهد گفت  ما تا چه اندازه مشوش ایم !!  خوب بگذریم هاله جان .تو چطوری ؟خوبی؟

 

محتوای یادداشت‌ها لزوماً دیدگاه جرس نیست.

 

سلام آقای خمینی!

Posted: 06 Jun 2012 07:30 AM PDT

مهدیه ایرانی

این روزها که ظاهرا همه درها به روی ما بسته شده و کاری از کسی بر نمی‌آید، تنها راه این است که همگی به قلمها پناه بریم و دلهای پر خود را بر روی صفحه های کاغذی خالی کنیم. نامه بنویسیم بدون اینکه امیدی به خوانده شدنش از سوی مخاطب اصلی داشته باشیم. بنویسیم تا همدلی مان نمیرد، به امید اینکه زنده بمانیم تا روزی که بتوان در آن زندگی کرد. من اما ترجیح داده‌ام به شما نامه بنویسم. از سویی امیدم بر اینکه شما سخن مرا بشنوید، از زندگان کور و کر بیشتر است، از سوی دیگر در هیایویی که در قلبم برپاست، رشته هر سخنی را که بگیرم، سر رشته به شما می‌رسد.


می‌خواهم در این نامه داستان زندگی خودم را برایتان شرح دهم. ما داستان زندگی شما را بارها در کتابها خواندیم و از حفظ کردیم و امتحان دادیم. سرگذشت شما از این جهت اهمیت داشت که بر سرنوشت امثال من تأثیر گذار بود. اینک اما زمانی گذشته است و شاید وقت آن رسیده که داستانهای ما واگویه شود، تا تاریخ قضاوت کند که این تأثیر گذاری چگونه بوده است.

من بعد از انقلاب متولد شدم. اما دست تقدیر مرا از آن کودکانی نخواست که دیدنشان شادتان می‌کرد و امید داشتید که در جمهوری اسلامی که بنیانگذارش بودید، چنان تربیت شوند که روزی سرباز امام زمان باشند. من فرزند مردی بودم که هر چند جوانی‌اش را برای انقلاب گذاشته بود، اما منش شما را در اداره کشور انقلاب زده و ایجاد نظام ولایت فقیه نمی‌پسندید و به آن اعتراض داشت. همین کافی بود تا از سوی حکومت شما مجرم و از سوی اجتماعی که شما در دلهای مردمش نفوذ داشتید، موجودی نه چندان مهم باشم. از قضا، تصاویر کودکی را که آکنده از غضب حاکمان و بی مهری مردمان است، از حدود یک سالگی، چنان دقیق به یاد دارم که همواره مایه تعجب نزدیکان می‌شود. بگذارید چند تصویر شفاف از کودکی ام را برایتان تعریف کنم.

در اولین تصویر، من کودکی هستم که کمی بیش از یک سال دارد. دست مادرش را گرفته و در خیابانهای تهران سرگردان است. دیگر نه کودک رمقی برای رفتن دارد، نه مادر رمقی برای در آغوش گرفتن او. اما باید رفت. هیچ جا امن نیست که بتوانی در آن دمی بایستی. تا به حال سه بار خانه عوض کرده اند. اما هربار ریختند و همه چیز را خراب کردند و بعضی وسایل را بردند. باید آنقدر راه رفت تا شب شود. شاید در تاریکی شب دور از چشم همسایه ها که به فرموده شما همگی مأموران سازمان اطلاعاتند، بشود به خانه دوست و آشنایی پناه برد. کودک می‌داند که اگر بایستد و دوست داران آقای خمینی آنها را ببیند و مشکوک شوند و بپرسند که بابایت کجاست فاجعه ای رخ خواهد داد. اولا که او نمی‌داند پدر کجاست و تازه اگر می‌دانست هم نباید می‌گفت. اما آنها که او را رها نمی‌کنند. بعد پدر برای اینکه کودک را نجات دهد، مجبور است خودش را به پاسدارها معرفی کند. من می‌دانستم که مادر همه اینها را راست می‌گوید. چون پدر یکی از بچه ها که می‌شناختمش، همین چند روز پیش به این مصیبت دچار شد.

اکنون که خودم مادر شده ام، نمی‌دانم که یک بچه زیر دو سال چگونه ممکن است همه اینها را بفهمد و چنین شرایطی را تحمل کند. اما در شرایط سخت انسانها توانایی های عجیب پیدا می‌کنند، حتی اگر کودک باشند.

در تصویر دوم پدر که دست از فعالیت سیاسی کشیده است، در خانه یکی از آشنایان مخفی است. ما در خانه مادربزرگ زندگی می‌کنیم. باید به همه بگوییم که پدر در سفر است. من وسواس فکری پیدا کرده ام و این وسواس خواب و خوراک را از من گرفته است. هر چه می‌گویم، فکر می‌کنم بابا را لو داده ام. فکر می‌کنم ممکن است دختر همسایه به پدرش بگوید که من در خلال خاله بازی چه گفته ام و چه کرده ام. پدرش که بزرگ است و همه چیز را می‌داند، ممکن است حدس بزند که لابد پدر من مخفی است که من عروسکم را زیر لحاف پنهان کرده ام. ممکن است پدرش پدرم را به کمیته چی ها لو دهد و ....

در تصویر سوم پدر دستگیر شده است. همه نگرانیها جای خود را به نگرانی برای جان او داده است. بزرگترین تفریح زندگی من این است که ماهی دو بار با اتوبوس به تهران برویم و علاوه بر یک ملاقات کابینی کوتاه، ما کودکان را به داخل سالنهای اوین ببرند و من چند دقیقه در آغوش پدر بنشینم. حتی ممکن است بابا توانسته باشد در طول مدت این دو هفته شکلات یا بیسکویتی تهیه کرده باشد و وقتی روی زانوانش نشسته ام یک هو آن را از جیبش در آورد و من از خوشحالی جیغ بکشم. هر چند که می‌دانم مأموری که کنارمان ایستاده به خاطر جیغ زدن دعوایم می‌کند. اما اشکال ندارد به لذتش می‌ارزد. در روزهای بین ملاقاتها هم باید مدام دعا کنم این بار که به تهران می‌رویم، آقای لاجوردی برنامه ملاقاتها را عوض نکرده باشد. چون در این صورت ممکن است مادر با سماجت بخواهد او را ببیند و اعتراض کند و ممکن است دوباره آقای لاجوردی به مامان لگد بزند و او را مریض کند و دعوایش کند و برای مدتی ملاقات پدر را قطع کند ...

تازه هر ملاقات ماجرای خودش را داشت. در تصویری از این ملاقاتها، زنی را به یاد می‌آورم که گریه می‌کند و بر سر و صورت خود می‌کوبد. به او گفته اند که دخترش در همین هفته اعدام خواهد شد و از او پول تیر خواسته اند. خانواده های زندانیان با وحشت می‌گویند که او قبل از اعدام شدن باید با یک پاسدار ازدواج کند. چهره مستأصل مادر را به یاد می‌آورم که چگونه سعی می‌کند این همه را برایم توضیح دهد....

تصویر دیگری هم هست، از زمانی که هنوز پدر را به تهران نبرده بودند. پسر نوجوانی را به یاد می‌آورم که پدر و مادرش بدون اینکه سیاسی باشند، دو فراری را در خانه پناه داده اند. خانه لو رفته و دو فراری بدون هیچ گونه محاکمه ای در حمام شهربانی شهرمان تیرباران شده اند. پسر نوجوان را برده اند که حمام خون آلود را بشوید تا درس عبرتی از عاقبت مخالفت با نظام گرفته باشد و در سالهای جوانی خیال برش ندارد. تحمل این صحنه از ظرفیت روحی آن پسر خارج بوده و رفتارش از حالت طبیعی خارج شده است....

در تصویر دیگری جوانی حضور دارد که سرش را به دیوار می‌کوبد. او برای چندمین بار با رتبه دو رقمی در گزینش کنکور رد شده است. همه جرم او این است که از بستگان درجه یک ماست...

در همه این تصاویر اما فقر و تنهایی پس زمینه هایی هستند که مشترکند. من نمی‌دانستم که جرم پدر چیست و مشکل او با آقای خمینی و پاسدارها در کجاست. اما می‌دانستم که برای مردم عادی همدردی کردن با ما به معنی مخالفت با آقای خمینی است. مخالفتی که می‌تواند برای آنها گران تمام شود. مردم هم به دنبال دردسر نیستند و حتی آنهایی که چندان دل خوشی از آقای خمینی ندارند، برای اینکه مجبور نباشند به کسی جواب پس بدهند، از ما فاصله می‌گیرند. به ما کار نمی‌دهند، خانه اجاره نمی‌دهند ...

اما این کودکی تلخ با یک معجزه به سالهای پایانی خود نزدیک شد. این از خصوصیات دستگاه قضایی بی قانون آن دهه بود. ظلم و جنایت در آن زیاد رخ می‌داد. اما معجزه هم گاهی سر بر می‌آورد. پدر مرد شریف و با روحیه ای بود. همه انفرادی ها و شکنجه ها و بازجویی ها را تاب آورده بود و در نهایت بدون اینکه کسی را لو داده باشد، با پا در میانی اتفاقی یک دوست قدیمی آزاد شد. او برگشت. هر چند خسته و شکسته بود، اما زندگی را به ما برگرداند. دیگر ما مثل بقیه مردم خانه داشتیم. پدر داشتیم. وقتی بیرون بودیم، می‌دانستیم که شب باید به کجا برگردیم. هیچ وقت نفهمیدم چرا، اما حالا که ما کمتر به مردم نیاز داشتیم، آنها کمی مهربان تر هم شده بودند! همه رویاهای من به حقیقت پیوسته بود...

اما داستان های تلخ در اطرافم همچنان ادامه داشت. یکی از تلخ ترین روزهای پس از آزادی پدرم، روزی بود که خبر آوردند، عموی دوست و همداستان کودکی ام، اعدام شده است. شهریور 67 بود. پدر دختر معصوم چند سال پیش اعدام شده بود و او را در فقر و بی پناهی تنها گذاشته بود. اما آنها در انتظار عمویی بودند که هفت سال حکم زندان داشت و از این حکم تنها دو ماه باقی مانده بود. قرار بود مرد از زندان برگردد و جای خالی پدر را برای دخترک پر کند. قرار بود سالهای تنهایی و فقر و درماندگی برای او هم مثل من تمام شود. اما عمو اعدام شد و در گور دسته جمعی خاوران آرام گرفت. به همین سادگی... و دختر در همه روزهای بعد همچنان تنها و بی پناه ماند، بدون اینکه حتی نشانی از خاک پدر و عمو داشته باشد.

به داستان من برگردیم. برای همه روشن بود که پدر دیگر هیچ فعالیت سیاسی ندارد. هرچند که معتقد بود بسیاری از جوانانی که برای انقلاب مبارزه کرده بودند و از خالص ترینها بودند، به ناحق و تنها به دلیل اعتراض به روند انحصارطلبی حاکمان حذف شدند و در حق آنها بسیار ظلم شده است، اما روندی را که مخالفان تندرو شما بعدها در پیش گرفته بود، به هیچ وجه نمی‌پسندید. با وجود این به فاصله های کمی او را به اطلاعات شهرمان می‌بردند تا تنها به قصد آزار و شکنجه روحی سین جیمش کنند. آقای خمینی! کمی نگذشت که شما زندگی را بدرود گفتید. اما دهه شصت برای ما سالها ادامه یافت و ما مدام با حب و بغضهای بر آمده از آن دهه دست و پنجه نرم می‌کردیم. پدر و مادر به زحمت درس نیمه تمامشان را تمام کردند. آنها با حفظ فاصله از حکومت و به پشتوانه تلاش شبانه روزی جامعه را متقاعد کردند که لیاقت زندگی شایسته ای را دارند و می‌توانند بدون استفاده از روالهای معمول پیشرفت که رشوه و ریا و رانت خواری بود، برای جامعه خود مفید باشند.

اکنون سالهای تناقضات عاطفی برای من به سر آمده بود و من دیگر نه کودکی خیال پرداز، که نوجوانی آرمانگرا بودم که دست به گریبان تناقضات فکری و اعتقادی شده بود. آن روزها تعلیم و تربیت هم نسلان من در مدارس به گروهی سپرده شده بود، که یا از روی اعتقاد قلبی و یا از جهت تملق گویی قدرت حاکم، صراط آرمانهای خمینی کبیر را تنها راه رسیدن به خدا و البته تنها راه انسان بودن معرفی می‌کردند. هر چند پدر و مادرم مذهبی بودند، اما در فامیلی زندگی می‌کردم که گرایشات غیر مذهبی و حتی ضد مذهبی در آن بسیار قوی بود. اتفاقا از آنها که به خدا اعتقاد نداشتند، در سالهای سخت کودکی بسیار بیشتر محبت و همدردی دیده بودم تا آنهایی که دم از خدا می‌زدند و خدای بیشترشان شما بودید. با وجود همه این ها، به خدا معتقد بودم و او را دوست داشتم. مهربانی او را در روزهای سختی و تنهایی درک کرده بودم و او در زندگیم حضور داشت. اما نمی‌توانستم قدرت بلامنازع دوران سیاه ترین خاطره هایم را دوست داشته باشم یا در رابطه خودم و خدایم داخلش کنم. به خصوص که در مدرسه، حکومت او را یادآور حکومت علی (ع) می‌شمردند. آنها می‌گفتند که علی شبها نان و خرما به خانه یتیمانی می‌برد که پدرانشان در جنگ با او کشته شده بودند. من اما با تک تک سلولهای وجودم درک کرده بودم که خانواده های اعدامی‌ها و زندانیان در حکومت شما چگونه تحقیر شده و شکسته و بی پناه زندگی کردند. من درس تاریخ را می‌خواندم، اما می‌دانستم که حقیقت این چیزی نیست که من بر برگه امتحان می‌نویسم و بیست می‌گیرم. درس دینی را می‌خواندم، اما می‌دانستم این کتابها از خدای خمینی حرف می‌زنند، نه خدای ما. به معلمان پرورشی و تبلیغات مداوم آنها گوش می‌دادم، اما من از خدای خودم پیروی می‌کردم، نه خدای آنان. جدا کردن حساب خدای من از خدای شما، آقای خمینی، و درک تفاوتها و شباهتهای آنها همه دغدغه دوران نوجوانی ام بود و من به سختی موفق می‌شدم خدای خودم را پیدا کنم. هر چند که در دوران خامی نوجوانی مسلما بسیار در تشخیص و تطبیق مسائل اشتباه می‌کردم، اما همه سعی خودم را کردم تا مجموعه ای از تفکرات مذهبی مستقل از نظام حاکم را برای خودم شکل دهم. یادم می‌آید دهه فجر بود و ما در مسابقه روزنامه دیواری شرکت کرده بودیم. آن روزها همه چیز رنگ و بوی مذهبی داشت که اتفاقا به ذائقه من خوش می‌آمد. اما من می‌خواستم چیزی در روزنامه بنویسم که خدا داشته باشد، اما خمینی نداشته باشد. روزها وقت گذاشتم و چندین مطلب آماده کردم و به مدرسه بردم. اما معلمین مدرسه هیچ یک را تأیید نکردند. می‌گفتند به فضای دهه فجر نمی‌خورد. آخر این شد که من علی رغم میلم مسؤول بخش لطیفه های روزنامه دیواری شدم. و سالهای نوجوانی با همه این تناقضها و درگیریهای درونی گذشت.

آقای خمینی! رفتن به دانشگاه برای من و شاید برای خیلی ها سر آغازی بر زندگی اجتماعی است. جدا شدن از خانواده و استقلال حاصل از آن و برخورد نزدیک با آدمهای متنوع، جوان 18 ساله را از دنیای نوجوانی به سرزمین پر ماجرای جوانی پرتاب می‌کند. به خصوص که در مورد من این اتفاق در دوران اصلاحات افتاد. آقای خاتمی رئیس جمهور شده بود و قرار بود همه چیز عوض شود. او از گفتگو و مدارا می‌گفت که حرفهای جدیدی بود و ما سالها تشنه شنیدن آن بودیم. مواضع اصلاح طلبان فضا را اندکی تلطیف کرده بود. من دوست داشتم در جنب و جوشی که آنها در جامعه ایجاد کرده بودند، سهیم باشم و برای تغییر کاری کنم. به خصوص که در دانشگاه دوستانی داشتم که بسیار برایم عزیز بودند و همگی متعلق به همان طیف فکری بودند. اما تنها یک چیز بود که مانع همدلی و اعتماد عمیق من به آنها می‌شد. آن مانع شما بودید آقای خمینی. از طرفی من نمی‌توانستم باور کنم که طرفداران شما از مدارا و آزادی بیان بگویند، مادامی که شما را و حکومت شما را نقد نکرده باشند. از طرف دیگر به نظر می‌رسید که اصلاح طلبان و شخص آقای خاتمی در وعده تغییر صادقند و چاره ای جز اعتماد بر آنان به عنوان تنها امید ملت نیست. بار دیگر تناقضها درونم را به آتش کشیدند. پیش از آن خطی در ذهن من بود که تکلیف مرا با آدم ها معلوم می‌کرد. آنها یا با شما بودند یا با ما و این زندگی را ساده کرده بود. البته من می‌دانستم که آدمها چه با ما و چه بر علیه ما در اعتقادات و بینشها و عملکردها خاکستری اند. اما انسانیتشان و وجدان انسانیشان در برخورد با واقعیات تلخی که رخ داده بود، برایم سیاه و سپید بود. آنچه برایم مسلم بود این بود که من و امثال من که کودک بودیم، جرم و تقصیری نداشتیم و همین بود که نمی‌گذاشت به آن دسته از هواداران شما که از سرنوشت ما خبر داشتند، اما سکوت کرده بودند یا به آن راضی شده بودند، اعتماد کنم. اما خط کشیها روز به روز در ذهن من کمرنگ تر و کمرنگ تر شد و من باید لحظه به لحظه تصمیم می‌گرفتم که شخصیتهای آن روز در رقم زدن کودکی من چقدر مقصرند. من فهمیده بودم که آنچه در دهه شصت میان هواداران شما و مخالفان تندرو شما رخ داد، مقصرینی در هر دو سوی ماجرا داشته است و تنها آن که قدرت و ابزار تبلیغاتی بیشتری داشت، ظلم بیشتری کرد و آسانتر آن را برای مردمان توجیه نمود. هر چند که آنچه شما با مخالفان نجیبی چون اعضای نهضت آزادی و ... کردید، نیز شاهدی بر انحصارطلبی شما بود. من فهمیده بودم که فضای پر ماجرای دهه شصت چنان در هم تنیده و پیچیده بود، که کمتر کسی از آنهایی که در این دهه زیسته بودند، توان آن را یافته بود تا همه جوانب آن را درک کند. ما هریک در دهه شصت خود زیسته بودیم. اصولا امامی که آنها از او حرف می‌زدند با رهبر عبوسی که من می‌شناختم و در حکومت تحت امرش علاوه بر اعمال شدیدترین مجازات ها بر افراد سیاسی، حقوق زن و فرزندان بی گناه آنها به بدترین وجه ممکن پایمال شده بود، نمی‌توانستند یک نفر باشند. تاب آوردن این رنج حتی از آنها که در کودکی کشیده بودم، برایم سخت تر بود. وقایعی رخ می‌داد که به کلی شالوده احساسات و اعتقادات مرا ویران می‌کرد. آنها که قبل از انقلاب دوستان پدرم بودند و بعدها به واسطه پاسدار شدنشان دشمن او، اینک از خانواده ما سراغ می‌گرفتند و با زبان بی زبانی می‌پذیرفتند که در حمایت از قدرت حاکم تندروی ها کرده اند. همانگونه که پدرم و اندک همفکرانش که از دهه شصت جان سالم به در برده بودند، بیش از پیش پذیرفته بودند که در مخالفت با حکومت همین کار را کرده اند. انسانها دیگر آن غولهای رسوخ ناپذیری نبودند که من می‌شناختم و زندگی کردن با آنها را آموخته بودم. دوران اطلاعات و بازجویی تمام شده بود. ما بسیار کند و طاقت فرسا، اما امیدوارانه جان می‌گرفتیم و به آغوش اجتماع باز می‌گشتیم. این بازگشت اما با صد افسوس در سکوت انجام شد. ما در حالی که از گفتگوی تمدن ها سخن می‌گفتیم، نتوانستیم و اجازه نیافتیم که با هم در مورد شما و عملکرد شما و مخالفانتان گفتگو کنیم. من هنوز جرأت نداشتم حتی در بین نزدیک ترین دوستانم بگویم که من خمینی را دوست نداشتم و هرگز نمی‌توانم دوست داشته باشم. فقط در سکوت سعی کردم که همه چیز را فراموش کنم و یکی از هزاران شوم. به خود گفتم گذشته ها گذشته و اهمیتی در آن نیست. آنها عاشق امامشان و من زخم خورده از منش ها و روش های او ، مهم فرداست که باید ساخته شود. به خود گفتم باید تفرقه ها را کنار گذاشت. باید آنچه را پدران ما خواستند بکنند، اما آتش تفرقه مانع شد، ما به همدلی بسازیم. چه فرقی می‌کند، پدر او پاسدار و پدر من زندانی سیاسی دهه شصت. امروز ما همه اصلاح طلبیم و خواهان تغییر. و اینگونه شد که من خالصانه و صادقانه شما را بخشیدم. باور می‌کنی آقای خمینی؟! من توانستم شما را ببخشم! این بخشش هر چند بی طمع نبود و آرزوی رسیدن به ایرانی که شایسته زندگی کردن باشد، هدف آن بود، اما بسیار سخت بود. من به واسطه همان سخنانی که از مولای شما و ما علی (ع) مانده است، شما را مسؤول آنچه در کودکی ام رخ داد می‌دانستم و می‌دانم. شاید شما همه کاره آن روزهای ایران نبودید، اما قدرت و نفوذتان آنقدر بود که حتی اگر سر سوزنی نسبت به سرنوشت امثال من که کودکانی بی گناه بودیم، حساسیت داشتید، حساب ما را از پدرانمان جدا می‌کردید و لااقل در مورد خانواده های مخالفانتان انصاف بیشتری می‌ورزیدید. اما من شما را بخشیدم و هیچ گاه از این بخشیدن پشیمان نشدم. من شما را بخشیدم تا کینه ای که در دل دارم، مانع وزیدن نسیم تغییر که اصلاح طلبان از آن حرف می‌زدند، نباشد. من با نهایت خوش بینی که ممکن است در وجود انسانی موج زند، بخشیدم تا فارغ از آنچه رخ داده بود در رودی شناور شوم که آن همه تعصب ها و کینه ها و خودخواهی ها را که در جامعه من نهادینه شده بود، بشوید و با خود ببرد و فردایی بهتر را نوید دهد.

و این تغییر تا حدی اتفاق افتاد. جامعه وحشت زده و جنگ دیده و امنیتی شده، کم کم میرفت تا از حقوق انسان ها بگوید. اما این گفتگوها و باز شدن فضای نسبی جامعه تناقض ها را یک به یک به صحنه آورد و نمایان کرد. کودکانی که در مدارس پرورش داده بودید و به آنها امید بسته بودید تا سربازان اسلام شوند، فهمیدند که فضایی که در آن زیسته اند و رشد کرده اند، آن جامعه آرمانی نبوده که تصور می‌کرده اند. به خصوص که بعد از شما جامعه ما از جهاتی دچار نابسامانی های بیشتری هم شده بود و چون از جنگ نیز فاصله گرفته بودیم، دیگر آن بهانه های همیشگی همه چیز را توجیه نمی‌کرد. همه آنچه شما با امید و آرزو در دلهای کودکان مدرسه ای رسوخ داده بودید، به نسیمی از حقیقت لرزید. ایمانهای راسخ جای خود را به شک داد و سربازان فدایی دست به نقد رهبران بردند. هر چند هنوز کسی در مورد شما حرف نمی‌زد و هر آنچه بود انتقاد به جانشین شما بود. اما همین کافی بود تا قشریان و مذهبیون تند صفت بر آشوبند که اصلاح طلبان ایمان جوانان ما را نشانه گرفته اند و میراث خمینی کبیر را بر باد می‌دهند. هیچ کس اما نگفت ایمانهایی که میراث خمینی کبیر است، چرا اینگونه به بادی بند است. اصلاح طلبان که مصلحت نمی‌دیدند همه چیز از پای بست ویران شود، چاره را همچنان در این دیدند که شما را در همان هاله عصمت نگه دارند. چرا که سالها در گوش مردمان خوانده شده بود که راه خدا از آرمانهای خمینی می‌گذرد و اگر خمینی نقد می‌شد، خدایی که همه ارکان نظام با خرج کردن از او به حیات خود ادامه می‌دادند، از دست می‌رفت. غافل از اینکه هر چه بیشتر در این بیراهه فرو شویم، بر گشتن از آن سخت تر خواهد بود. قدرت نصف و نیمه اصلاح طلبی اما عمر کوتاهی داشت و کمرش قبل از آنکه قد برافرازد، خم شد.
اما او که همه میراث شما را به یک باره به باد فنا داد نه اصلاح طلبان بودند و نه حتی ما دشمنان کوردل شما. همه میراث شما و همه عصمتی که عاشقانتان برایتان قائل بودند، هنگامی در هم شکست که میراث خوار شما تصمیم گرفت به دهه شصت برگردد. او خیال کرد که بعد از سالها و با همه تغییراتی که در اوضاع جهان و کشور ایجاد شده و در برابر معترضان نجیبی که سلاحشان سکوت است، می‌توان با زور و سرکوب همه چیز را تحت کنترل داشت. در مورد رفراندوم سال 58 حرف و حدیث زیاد است. برخی معتقدند این رفراندوم تحت فشار تبلیغاتی و با سوء استفاده از بهره ای که شما از وجهه مرجعیت دینی خود می‌بردید، انجام شد. اما میراث خوار شما حتی آن وجهه را هم نداشت و مجبور شد علناً کودتا کند. او آرای مردم را مصادره کرد تا نالایق ترین ما را دوباره بر ما مسلط کند. او حتی شجاعت این را نداشت که مسؤولیت اعمالش را برعهده بگیرد و صراحتاً همه آنچه را که کرد به گردن شما انداخت. زد و کشت و سرکوب کرد و سپس صدا و سیمای تحت امر او مجموعه های تلویزیونی ای ساخت به نام "شاخص". این مجموعه ها گزیده هایی از زندگی شما بود که اتفاقا با خمینی ای که من شناخته بودم، بسیار هماهنگ تر بود تا امامی که دوستداران خالص شما از او یاد می‌کردند. در این مجموعه ها به مردم نشان دادند که اینها همه نه روش خامنه ای که میراث خمینی کبیر بوده است. این بار هر چند که ما دوباره به صف مغضوبین حکومت پیوسته بودیم و در خیابانها کتک می‌خوردیم، اما بلوغ سیاسی ما و ضعف جانشین شما سبب شده بود که به تنهایی و بی کسی آنهایی نبودیم که در زمان شما و با شما مخالفت کرده بودند. نه که خامنه ای نخواهد، اما نتوانست خمینی دیگر باشد و به دهه شصت بازگردد. او همه آنچه را که شما ساخته بودید، بر باد داد. نه در سرکوب دشمنانش و به انزوا کشاندن خانواده های آنان و سرکوب حس همدردی مردمان به اندازه شما موفق بود و نه در ربودن دل دوستانش. شما هر چند بر ما بسیار سخت گرفتی، اما گویا برای آنها که دوستت داشتند، امام خوبی بودی. برایشان بزرگی کردی، بر خلاف بعضی نظریات فقهی سختگیرانه و پوچ فتوا دادی. خلاصه، دوستان صادق شما داستانهایی از شما می‌گویند که انصافا دلنشین هستند. همین است که هنوز مهر شما را در دل دارند و هنوز همدردی خود را از آنها که در دوران شما آسیب دیدند، دریغ می‌کنند. اما آقای خامنه ای حتی دوستانش را از خود راند. او در سیاست و تدیبر امور جماعت با میراث شما کاری کرد که همه دشمنان و منتقدانتان اگر اتفاق می‌کردند، نمی‌توانستند چنان کنند. اما بیش از همه او بنیاد دیانت مردم را ویران کرد. همان که دغدغه اصلی شما بود. آقای خمینی! می‌گویند آنچه شما کردید، در اندیشه عزت اسلام کردید. هر آنکس را که به اسلام معتقد نبود و یا حتی بود، اما نه آن اسلامی که شما فهم کرده بودید، حتی اگر شایسته و نخبه و دنیا دیده بود، سرکوب کردید تا اسلامتان را از آسیب ها نجات دهید. حتی مخالفان فهیم و خوش خلقی چون ملی- مذهبی ها را حذف و خانه نشین کردید و اجازه ندادید صدایشان در جامعه باقی بماند، چون اسلامشان را آمریکایی می‌دانستید. اما دریغ و افسوس که ارزشهای اخلاقی و انسانی را که مقدم بر دیانت است، چنان که باید ارج ننهادید و جامعه تک صدایی ساختید که در آن اخلاقیات و ارزشهای انسانی به دینداری و آن هم به رعایت احکام شرع تقلیل یافت و همه اینها در چشم خلق الناس به کلی با نام شما گره زده شد. این شد که امروز پس از آنکه میراث خوارتان بنایی را که بنیان نهاده بودید با ناکارآمدی خود فرو ریخت، دیانت مردمان و به دنبال آن اخلاق و انسانیت ما نیز به دست باد سپرده شده است.

اما آقای خمینی! شخصیت و نقش شما هنوز از ناشناخته های زمانه ماست. هنوز از مسائلی است که ما کمترین توافق را در مورد آن به دست آورده ایم. در مقابل میراث خواری که شاخص جنایاتش را عملکرد شما می‌داند، مرد نقاشی هست که همراه با بانوی سبز در کوچه اختر اسیر است. او نیز شاخص همه پایمردی و مردانگی اش را مرام شما می‌داند. او با مردم صادق است و همین صداقتش در دلهای مردمان برای همیشه جاودانه اش کرده است. نوریزاد نامی هم هست که از دوستان شماست و این روزها با شجاعتی مثال زدنی زبان گویای ملت سرخورده ما شده است. بسیاری دیگر هم هستند که همراه مردم و اسیر میراث خوارند و هنوز با همه آنچه در مورد شما گفته شده است، خود را از مریدان شما می‌دانند. ما نیز هستیم که سالهاست دردهای فرو خورده جانمان را به آتش کشیده است، اما امید به فردا وادارمان می‌کند که در کنار مردمی که روزی به ما بی مهری کردند، بایستیم. تمام اینها به خوبی نشان می‌دهد که در آن سالها همه ما به ظاهر در یک کشور، اما به واقع فرسنگها دور از هم زیسته ایم. امروز اما مسأله اصلی ما نه شناخت شما که درد وطنی است که دارد از دست می‌رود. خانه ای که آتش گرفته است. امروز همه ما نیاز به همدلی داریم. اما به گمان من برای رسیدن به این همدلی لازم است بیشتر در مورد شما، آرمانهایتان، روش‌تان و روش مخالفانتان با انصاف و به قصد عبرت آموزی با یکدیگر سخن بگوییم. ما مردم بی شک در شکل گیری اعمال حاکمانمان نقش داشتیم و داریم. ما باید بدانیم که فارغ از آنچه دستگاه حکومتی به رهبری شما کرد، چه شد که در روزهای تلخ دهه شصت، ما مردم، با شور و عشق و بی خبری یا بی تفاوتی و منفعت طلبی شما را همراهی کردیم و حتی به ذهنمان خطور نکرد که از شما سؤال کنیم؟ ما باید امروز به گذشته این اجتماع برگردیم و ببینیم چه شد که ما مردم خیال کردیم حکومتی که خمینی رهبر آن است، از قضاوت و نظارت ما بی نیاز است؟ تا آنجا که نه تنها شما را از نعمت ملایمترین نقدهامان محروم کردیم، اطاعت از شما بسیاری از بدیهیات غیراخلاقی را برای وجدان عمومی جامعه مان توجیه کرد؟ ما که سالها مسلمان بوده ایم و شمالی و جنوبی و کرد و ترکمن و یزدی و اصفهانی، هر یک به شیوه خود مسلمانی کرده بودیم، چه شد که اجازه دادیم به یکباره شیوه زندگی و مسلمانی مان مطابق با شیوه شما یک دست شود؟ چه شد که از فردای پس از انقلاب که عاملان رژیم قبلی را بدون دادگاه و محاکمه قانونی اعدام کردید، تا همین امروز ما همگی این روش را تأیید کردیم و فقط زمانی که این شیوه در مورد خود ما اجرا شد با آن مخالفت کردیم که تأثیر آن بر عملکرد شما و جانشین شما تأثیر نوشدارو بعد از مرگ سهراب باشد؟ چه شد که مجاهدین خلق با آن سابقه مبارزاتی و با آن همه توانایی ها که در وجودشان بود، در واستاندن سهم خود از انقلابی که الحق در آن سهم داشتند، چنان عصبیتی به خرج دادند که منافع ملی ما را به خطر انداختند؟ تا آنجا که اعمال آنها سبب شد وجدان شما و دوستانتان از اعمال بدترین ظلمها در حق آنها و حتی کمونیستها و خانواده های بی گناهشان دچار هیچ عذابی نشد و این اعمال خشونت آنها را بیشتر و بیشتر در منجلاب عصبیت فرو برد، چنان که عاقبتشان عبرت خاص و عام شد؟ چه شد که ما در دو طرف دیوارهای بلند بی اعتمادی قرار گرفتیم و هرگز در این سالها همدیگر را ندیدیم، صدای همدیگر را نشنیدیم و نه تنها همدیگر را اصلاح نکردیم که دل به افساد یکدیگر خوش داشتیم، غافل از اینکه سرنوشت ما به یکدیگر گره خورده است.
من در کودکی دیدم که شما لا اقل دربرخورد با مخالفانتان دیکتاتور بودید. اما بعدها فهمیدم بسیاری از ما در ساختن این دیکتاتور نقش داشتیم. چه آنها که با تندروی مخالفتان شدند و چه آنها که با تملق گویی یا ساده انگاری پیروتان. هر یک از ما باید از نقد گذشته خود شروع کنیم و از نقش خود بگوییم . شاید اگر اینگونه کنیم مجموعه داستان زندگی شما و داستانهای یکایک ما، میراث ماندگاری برای این ملت به جا بگذارد و آن درسی باشد که از بازی روزگار با نقش شما خواهیم گرفت.

اما غیر از این روشنگری که ضروری است، من امیدوارم روزی برسد که در آن ترازوی عدل میان مردم رنج کشیده ما و شما، رهبری که سکان کشتی آرزوهایشان را به دستش سپرده بودند، حکم کند. قطعا بسیاری در میان این ملت دعاگوی شما بوده اند و بسیاری نیز از شما به خدایتان شکایت برده اند. اکنون که دست شما از دنیا کوتاه است، کاش روزی برسد که وارثان و دوستداران واقعی تان شجاعت کنند و در محضر خداوند و وجدان عمومی جامعه حداقل پاسخ گوی صاحبان حقی باشند که عزیزانشان بدون محکمه و حکم اعدام شده اند. این دادخواهی هر چند سقف خواسته های ماست و اگر امنیت و کیان کشورمان را به خطر اندازد، قطعا گذشتن از آن سخت نخواهد بود، اما اگر روزی رخ دهد، بسیار مبارک خواهد بود. هم از بار شما در روز حساب خواهد کاست و هم دیوارهای بلند بی اعتمادی را از بنیان فرو خواهد ریخت. خداوند شما را و همه ما بیامرزد.
 

محتوای یادداشت‌ها لزوماً دیدگاه جرس نیست.

روضه‌خوانی برای مقدسات، بی قطره اشکی برای انسان‌ها

Posted: 06 Jun 2012 07:21 AM PDT

مجید محمدی


در یکی دو هفته‌ بعد از انتشار ترانه «آی نقی» شاهین نجفی و پس از صدور فتوای ارتداد، گروهی که به عنوان اصلاح‌طلب مذهبی معرفی می‌شوند، با فرض اعلام ناشده‌ توهین‌آمیز بودن آن ترانه به مخالفت با توهین به مقدسات پرداختند. جالب توجه‌تر آن که مارکسیست‌های اصلاح‌طلب نیز که دین را روبنا می‌دانند با فرض توهین‌آمیز بودن این ترانه ستیز با دین را نیز (بدون درک اهمیت نهاد‌ها در ساختار اجتماعی) روبنا و غیر ضروری خواندند.


این گروه درس اخلاق و همبستگی سیاسی دادند، آزادی بیان را برای مخالفان دین (که چیزی غیر از نهاد دین و کسب و کار مربوط به آن نیست) و روحانیت مضر معرفی کردند، رنجاندن اسلامگرایان را غیراخلاقی دانستند، و پرداختن به باورهای مذهبی خارج از چارچوب معمول را گزک دادن به حکومت معرفی کردند.


توهین‌هایی که از فرط تکرار فراموش شده‌اند

با فرض درست بودن همه توصیه‌ها (که معلوم نیست فرض درستی باشد و انگیزه‌های سیاسی نقشی در صادر شدن آنها نداشته باشد) جالب اینجاست که این گروه سی سال است توهین هر روزه به شهروندان ایرانی را نیز می‌بیند، اما چون سبک زندگی‌شان عمدتاً همانند طبقه حکومتی بوده کمتر در داخل کشور توهین به خود و دیگر شهروندان را درک کرده یا خواست و توان بیان آن را داشته است.


شکاف مذهبی و غیرمذهبی را شاهین نجفی یا منتقدان دین دامن نزده‌اند، اسلامگرایی دامن زده و گسترش بخشیده است. سالانه میلیون‌ها نفر در ایران به طرق مختلف مورد توهین واقع می‌شوند. این گروه حتماً توجه دارند که:‌
 

- هر سوالی که در گزینش‌های ایدئولوژیک برای کسب شغل از افراد می‌پرسند توهین به شخصیت آنهاست،
- هر بار که به خانم یا دخترخانمی تذکر حجاب می‌دهند توهین به آنهاست،
- هر بار که برای جمع‌آوری بشقاب‌های ماهواره‌ به خانه‌ افراد می‌ریزند به آنها توهین می‌کنند،
- هر بار که اتومبیل افراد را متوقف می‌کنند و داشبورد خودرو را می‌گردند به سرنشینان اتومبیل توهین می‌کنند،
- هر بار که خانم و آقایی را در خیابان و پارک متوقف کرده و از آنها در مورد رابطه‌شان می‌پرسند به آنها توهین می‌کنند،
- هر بار که بسیجی‌ها جوانی را برای بازرسی بدنی نگاه می‌دارند به او توهین کرده‌اند،
- هر کتابی که برای مرور به ادارهٔ سانسور داده می‌شود توهین به نویسنده کتاب و ناشر است،
- دادن متن فیلمنامه به ارشاد و بعد ارائه‌ فیلم برای تایید، توهین به کادر فیلمسازی است (ایضاً نمایشنامه‌ تئا‌تر، آثار تجسمی و...). هنرمندان و نویسندگان و روزنامه‌نگاران هر روز مورد توهین قرار می‌گیرند، بدون استثنا،
- دانش‌آموزانی که به زور برای نماز به صف می‌شوند مورد توهین قرار می‌گیرند،
- سربازانی که در پادگان‌ها بر اساس دستور به نمازخانه برده می‌شوند مورد توهین واقع می‌شوند،
- هر بار که پیچ رادیو و تلویزیون دولتی باز می‌شود با تبلیغات سیاسی به بینندگان و شنوندگان توهین می‌شود،
- هر بار که در کنار دریا نمی‌گذارند زن و شوهری یا پسر و دختری باهم تن به آب زنند به آنها توهین می‌شود،
- هر بار که دانشجویی به کلاس تفکیک شده می‌رود به وی توهین می‌شود،
- هر بار که برای آرایش به زنان و دختران تذکر می‌دهند به آنها توهین می‌شود،
- هر بار که زن یا دختری برای گرفتن گذرنامه رضایت شوهر یا پدرش را می‌گیرد به وی توهین می‌شود،
- به هر دختری که نصف ارث پسر می‌رسد توهین می‌شود،
- امر به معروف و نهی از منکر چیزی غیر از توهین به افراد نیست،
- به طور کلی تمام احکام فقهی که در حوزه‌ اجتماع اجرا می‌شوند توهین به انسان‌ها است.


همین‌ها را اگر بشمارید روزانه به میلیون‌ها مورد سر می‌کشد. فهرست‌هایی که در باب نقض حقوق بشر، نقض کرامت انسانی یا توهین به شهروندان ایرانی در ایران یا خارج از کشور تهیه می‌شوند فقط قطره‌ کوچکی از دریاست. نقض حقوق انسان‌ها آن قدر گسترده و هر روزه است که تنها موارد بسیار اندکی از آنها قابل گزارش است یا گزارش می‌شود.


این توهین‌ها به بخشی از زندگی شهروندان ایرانی بدون تبعیض تبدیل شده و افراد آن قدر در این موارد توهین دیده و شنیده‌اند که به بی‌حسی دچار شده‌اند (به علت غریزه‌ بقا). اما اگر کسی در باب باورهای قدرتمندان در کشور به موجودات خیالی و توهمی و از دنیارفتگان به علاوه‌ صاحبان عبا و عمامه (بخوانید مقدسات) سخنی بگوید، غیرعادی است. چرا و چگونه افرادی که از دنیا رفته‌اند دارای وکیل و وصی شده‌اند؟ و به کدام حق این وکلای خودخوانده مدعی دیگرانی می‌شوند که درباره رفتگان سخن بگویند؟ چگونه افراد با پوشیدن چند متر پارچه مقدس می‌شوند؟


توهین به تک‌تک شهروندان از چه جنسی است؟

اگر معیار سخن گفتن یا سرودن و آواز خواندن، وحدت‌بخشی باشد، آیا این توهین‌های میلیونی وحدت‌بخش بوده‌اند یا تفرقه‌آور؟ آیا ایدئولوژی دینی که بر اساس این توهین‌ها شکل گرفته روبنا بوده یا زیربنا؟ آیا ذکر این توهین‌ها به جریان دموکراسی‌خواهی ضرر می‌زند یا مفید است؟ آیا ذکر این‌ها موجب فراموش شدن شکاف دموکراسی و دیکتاتوری می‌شود یا آن شکاف را تشدید می‌کند؟ این توهین‌ها به حکومت امکان سرکوب بیشتر را می‌دهد یا به خارجی‌ها امکان دخالت بشردوستانه را؟ این توهین‌ها آیا مایه‌ رنج تنها افراد غیرمذهبی‌اند یا مایه‌ رنج هر کس که احترامی برای خود قائل باشد؟


بلند‌تر بودن صدای اسلامگرایان

به‌‌ همان اندازه که صدای اسلامگرایان در داخل کشور بلند‌تر از صدای بقیه است (با در اختیار داشتن درآمد نفت و دستگاه‌های تبلیغاتی دولتی) در رسانه‌های مستقر در خارج کشور نیز شکایت نسبت به انتقاد از دین یا توهین توهمی به آن بیشتر شنیده می‌شود تا توهین به تک‌تک شهروندان ایرانی به طور روزمره.


اصلاح‌طلبان مذهبی در داخل که بودند برای نادیده گرفتن این موضوعات همانند مارکسیست‌ها به اصلی و فرعی کردن می‌پرداختند: کسب قدرت سیاسی برای آنها اصلی بود و حقوق شهروندان عادی فرعی. به خارج نیز که آمده‌اند ظاهراً دموکراسی به مسئله‌ اصلی و حقوق مردم و توهین‌های هر روزه به مسئله‌ فرعی تبدیل شده است. چگونه می‌توان برای دموکراسی سر و صدا کرد، اما حقوق تک‌تک شهروندان را نادیده گرفت؟ تنها حقوقی که برای این گروه اهمیت داشته حقوق سیاسی در رقابت‌های سیاسی است. اگر بسیاری از شهروندان به این گروه و چپ‌های مارکسیست همانند آن اعتماد زیادی ندارند و پشت سر آنها راه نمی‌افتند برای آن است که مطالبات و شکایت از تحقیرهای خود را از زبان آنها نمی‌شنوند.


ندیدن تحقیر، بزرگ‌ترین مشکل مخالفان

برخی از مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی سه دهه است که تحقیر تک‌تک شهروندان توسط حکومت را نمی‌بینند. با همین کورچشمی است که پرهیز از توهین به مقدساتی را که وجود خارجی ندارند مایه‌ وحدت مخالفان معرفی می‌کنند. این گروه‌ها و افراد توجه ندارند که حرمت انسان‌ها از نان شب واجب‌تر و از معنویت نیز برای آنها مهم‌تر است. مارکسیست‌ها با موضوع نان و مسکن، چشم بر تحقیر میلیونی مردم می‌بندند و با تمسک به مسائل خیالی مانند حمله‌ خارجی یا امپریالیسم جهانی و مخالفت با آن، تلاش می‌کنند کالای کهنه خود را به مخاطب بفروشند. اسلامگرایان سابق و لاحق و دوستان اصلاح‌طلب‌شان می‌کوشند همین کار را از موضع معنویت و احترام به مقدسات و نیازردن مذهبی‌ها انجام دهند.



منبع: رادیو فردا

ستون «جهت اطلاع» منعکس کننده‌ی مطالب تحلیلی مغایر با اهداف جنبش سبز است و صرفا جهت اطلاع همراهان جنبش سبز و خوانندگان جرس منتشر می گردد.


 

 

بازاندیشی در مورد راهبرد و اقدام

Posted: 06 Jun 2012 07:01 AM PDT

علیرضا علوی تبار
  به نظر می رسد بهترین راهبرد، ترکیبی از “بهبود خواهی حکومتی” و “جنبش اجتماعی” باشد. 


یکم
.پذیره (فرض) اصلی این نوشتار این است که مساله آفرین (problematicامروز ایران “گذار به مردمسالاری” و دست یابی به توسعه سیاسی است. اگر با این پذیره موافق باشیم، پرسش هایی که طرح می کنیم و محدوده هایی که به دنبال پاسخ می گردیم، مشخص شده و از افرادی که پذیره دیگری دارند، متمایز می شویم.

دوم.برای گفت و گوی روش مند و متکی بر تجربیات تنقیح شده بشری، بایستی چارچوب نظری و مفهومی مشخصی برای گفت و گو داشت. از این رو بهره گیری از نظریه های موجود در زمینه گذار به مردمسالاری ضروری استنظریه های موجود در مورد عوامل، زمینه ها و شرایط گذار به مردمسالاری را می توان به طور کلی به دو دسته تقسیم کرد:


الف) نظریه هایی که بر عوامل و زمینه های ساختاری، کلان و بلندمدت تاکید دارند. در این نظریه ها بر روابط علت و معلولی یا همبستگی میان متغیرهایی چون توسعه اقتصادی، گسترش شهرنشینی، افزایش آموزش و ارتباطات و پیدایش و گسترش طبقه متوسط با مردمسالاری تاکید می شود.


ب) نظریه های کنشگرانه و کوتاه مدت که بر نقش آگاهانه نیروها و کارگزاران اجتماعی و سیاسی در گذار به مردمسالاری تاکید می کنند. نظریه های کنشگرانه را می توان به دو دسته : “جامعه محور” و “حکومت محور” تقسیم کرد. نظریه های جامعه محور بر نقش طبقات اجتماعی و گروههای منزلتی خارج از عرصه حکومتی تاکید می کنند، در حالی که نظریه های حکومت محور نقش و صورتبندی نیروهای سیاسی به ویژه فرادستان حاکم را مورد توجه قرار می دهند.

 

سوم.عوامل ساختاری و کلان زمینه ساز مردمسالاری حداقلی در ایران امروز به دلیل وجود درآمدهای حاصل از فروش نفت فراهم شده اند. از این رو نظریه های ساختاری و کلان کمک زیادی به فهم وضع موجود و چاره اندیشی در مورد آن نمی کنند.

 

نظریه های جامعه محور نیز در تبیین وضعیت امروز ما کارآیی محدودی دارندطبقات اقتصادی در ایران هنور به طور کامل به طبقات اجتماعی تبدیل نشده اند و از این رو نمی توان انتظار “اقدام طبقاتی جمعی” را داشت. به علاوه اقتصاد ایران، اقتصادی رانتی- نفتی است و حکومت از طبقات اقتصادی مستقل بوده و به عنوان نماینده طبقات فرادست اقتصادی عمل نمی کند. بر این نکات باید افزود که ” حکومت” در ایران طی سالهای اخیر به طور مداوم از نوعی اندک سالاری” ( الیگارشی) به نوعی “یکه سالاری” نزدیک می شود. به همین دلیل به طور دائم شرکای قبلی حذف می شوند و تصمیم گیری به طور مداوم “فردی تر” می شود. با توجه به این تکات به نظر می رسد نظریه های “جامعه محور” نیز تنها به صورت جانبی می توانند برای توضیح وضعیت کنونی کشور مورد استفاده قرار گیرند. به ناگزیر چارچوب مفهومی- تحلیلی مورد استفاده در توضیح وضعیت ایران بیشتر بر محور نقش و شکل “فرادستان سیاسی” دور می زند و بر آن تاکید می کند.

 

چهارم.برای طبقه بندی شکل های گوناگون گذار به مردمسالاری می توان از سه معیار کمک گرفت: ۱- نیروی محرکه یا منشاء حرکت در گذار (بالا، پایین، بیرون)، ۲- روش آغاز گذار (مسالمت آمیز، غیر مسالمت آمیز)، ۳- گستره و ژرفای گذار (از مردمسالاری حداقلی تا مردمسالاری حداکثری). با توجه به اینکه ایران در حال حاضر در مرحله گذار به مردمسالاری حداقلی است، می توان بر مبنای دو معیار دیگر طبقه بندی زیر را ارائه کرد:

 

پنجم.اگر محور بحث را بر منشأ و نیروی محرکه داخلی برای گذار به مردمسالاری بگذاریم، برای حرکت از وضعیت کنونی به مردمسالاری، سه راهبرد مختلف را ( با توجه به طبقه بندی پیش گفته) می توان ارائه کردانقلاب، بهبودخواهی حکومتی و جنبش اجتماعی.

 

انقلاب راه را برای سر زندگی و پویایی سیاسی و اجتماعی توده مردم می گشاید، اما این راه گشایی را آنچنان به انجام می رساند که نه تنها زمینه ای برای عملکرد عقلانی افراد فراهم نمی شود بلکه زمینه بیش از پیش برای رویکرد و رفتار ضدعقلانی پدید می آید. انقلاب نیروهایی را که خام و پیشتر منفعل بوده اند به صحنه می آورد و به متن اصلی درگیری می کشد. آنان دانش و دغدغه چندانی در مورد پیامد اقدام های خود ندارند و تابع شور و احساس به صحنه می آیند و تابع برنامه و هدف تعریف شده ای نیستند. از سوی دیگر تراکم انتظارات و نارضایتی ها جوی را پدید می آورد که تغییر وضع موجود و سرنگونی نظام قبل هدف می شود و تصوری از جایگزین آن ارائه نمی گردد. به همین دلیل رهبران فرصت پیدا می کنند تا به گونه ای دلبخواه و بدن برخورداری از دیدی دقیق و سازمان یافته به اداره امور و اعمال حاکمیت بپردازند. از این رو انقلاب اگر چه تحولی سریع و همه جانبه را وعده می دهند اما به دوره ای از نفی عقلانیت منجر می شوند که هزینه بسیاری را بر جامعه تحمیل می کند.

 

بهبودخواهی حکومتی به طور معمول از بالا توسط سیاستمداران و روشنفکران مرتبط با قدرت طرح می شود و سپس نهادهای قدرت تا آنجا که این پیشنهادهای اصلاحی را عملی می بینند، آن را به اجرا در می آورند.

بهبود خواهی می کوشد تا سیر و شتاب تغییرات و بهبود اوضاع را تنظیم کندبهبودخواهی حکومتی با هدف رفع بحران ها و رفع نارضایتی هایی که منجر به رویارویی با مردم معترض یا آماده اعتراض می شود، انجام می گیرد. بهبودخواهی حکومتی در واقع کلیت وجود نظم موجود را به طور مستقیم به چالش نمی کشد و اگر چه ممکن است به تغییرات اساسی منجر شود اما هیچ گاه این هدف (تغییر بنیادی اوضاع) را دنبال نمی کند و شعارش را نمی دهد. انقلاب از آن رو شکل می گیرد که بهبودخواهی حکومتی تحقق نمی یابد یا اجرای آن چیزی را عوض نمی کند. انقلاب به سان یک حادثه ناگهانی، بدون آنکه کسی به گونه ای سازمان یافته آن را تدارک دیده باشد، روی می دهد، در حالی که بهبود خواهی حکومتی با هدف رفع بحران و کارآتر ساختن شکل اعمال قدرت سازماندهی می شود.

 

جنبش های اجتماعی بیشتر به گونه ای خودجوش و خود به خودی عروج پیدا کرده و سپس به فوریت سر و سامان می گیرند. از نظر زمانی و مکانی گستردگی قابل توجهی دارند. لزوما مرکزیت و رهبری و ایدئولوژی واحدی ندارند، از پویایی برخوردارند و هم اعضای جدید و گاه سمت و سوی جدید پیدا می کنندجنبش های اجتماعی تغییر شرایط در یک حوزه معین زندگی اجتماعی را می طلبندجنبش های اجتماعی بر فعالیتی متکی اند که نه انقلابی حرفه ای اند و نه کارگزار حرفه ای قدرت. بلکه در کنار گذران زندگی روزمره خود، برای اهدافی که به زندگی شان مرتبط است، ستیز می کنند. نکته مهم در جنبش های اجتماعی این است که بیش از آنکه به تغییر ساخت قدرت و تحمیل خود به قدرت بیندیشند، به سازماندهی مردم و تغییر افکار و رفتار عمومی می پردازند.

 

چگونه می توان به سوی مردمسالاری حرکت کرد بدون آنکه از “خشونت” یا “نیروی خارجی” بهره گرفت؟

چگونه می توان از عقلانیت ستیزی و تحمیل هزینه سنگین انسانی و مادی به جامعه پرهیز کرد؟

 

به نظر می رسد بهترین راهبرد، ترکیبی از “بهبود خواهی حکومتی” و “جنبش اجتماعی” باشد. این ترکیب از یک سو منجر به دگرگونی “باورها، گرایش ها و رفتارهای مردم” در جریان مبارزه می شود و از سوی دیگر، با آوردن عقلانیت به درون تصمیم گیری های حکومتی و ایجاد حساسیت به خواسته ها و منافع مردم، زمینه را برای تحول در حکومت فراهم می سازد. این ترکیب می تواند در نهایت به ایجاد دگرگونی های پایدار و اساسی در نظم جامعه منجر شود. حافظان وضع موجود به سادگی تن به تغییر و تحول نمی دهند، از این رو کارگزاران بهبودخواهی حکومتی خیلی زود خلع سلاح می شوند. اما همراهی جنبش اجتماعی با به صحنه آوردن مردم و باز کردن راه برای سرزندگی و پویایی سیاسی و اجتماعی اقشار مختلف مردم، این مشکل را حل خواهد کرد.

 

ششم.برای بحثهای راهبردی، ارائه تصویری مشخص از وضع موجود ضروری به نظر می رسد. به برخی از ویژگی های وضع موجود عرصه سیاست در ایران اشاره می کنیم.

 

اگر “فرادستان حاکم” را به عنوان مجموعه تصمیم گیرندگان در بزرگ ترین و مهم ترین سازمانها و نهادهای عمومی جامعه تعریف کنیم، با توجه به تصفیه های انجام شده پس از سال ۱۳۸۴ می توان گفت که آنها کم و بیش از نظر “ساختاری” و ارزشی” دارای هماهنگی و یکپارچگی هستند. به این معنا که شبکه ای از روابط رسمی و غیر رسمی آنها را به یکدیگر پیوند داده و کم و بیش از پایگاه اجتماعی مشابه ای برخوردارند (هماهنگی ساختاری). به علاوه در میان آنها در مورد قواعد رسمی و غیر رسمی رفتار سیاسی و ارزش و اهمیت نهادهای سیاسی موجود اتفاق نظر نسبی وجود دارد (هماهنگی ارزشی). بنابراین اگر اختلافی نیز میان آنها مشاهده می شود به طور عمده بر سر نوع خط مشی هاست. آنها رقابت میان خود را مسالمت آمیز تعریف کرده و برد و باخت در آن را نسبی و نه منازعه ای حیاتی تلقی می کنند. نکته مهم این است که در درون طبقه حاکمه موجود، یک جزء در موقعیت مسلط قرار دارد و با توجه به منابع قدرت و دستگاه ایدئولوژیکی که در اختیار دارد، سایر اجزاء را با یکدیگر هماهنگ کرده و موقعیت سرکردگی هسته اصلی قدرت را حفظ می کند. از این رو وضعیت جریان حاکم را بایستی “با ثبات” تلقی کرد. به دلیل وجود یک “جزء مسلط” نمی توان کشمکش های اجزاء “فرادستان حاکم” را نزاعی مستمر و بدون فیصله تلقی کرد.

 

در ارتباط حاکمیت کنونی با مردم نیز باید به این نکته توجه کرد که در حال حاضر ما با نوعی آشفتگی (آنومی) سیاسی مواجهیم. به این معنا که شکاف فزاینده ای میان ایدئولوژی رسمی و افکار و رفتار عمومی پدید آمده و هنجارها و همبستگی های جدیدی نیز جای آن را نگرفته است. از این رو اگر چه نوعی تسلط و حاکمیت ایدئولوژیک وجود دارد که بر حاکمیتی کم و بیش یکپارچه متکی است؛ اما در فقدان نهادهای مدنی و سرکوب شدن آنها جامعه توده وار موجود منفعل ” بوده و ظرفیت “بسیج ” سیاسی گسترده را ندارد. بنابراین حاکمیتی هماهنگ و دارای سرکردگی در برابر جامعه ای کم و بیش توده وار اما منفعل و بسیج ناپذیر و دارای آشفتگی (آنومی) سیاسی قرار دارد. ترکیب این دو، وضعیت به ظاهر “پایدار” سیاسی را به شدت در مقابل امواج و بحران ها شکننده می کند. هر لحظه می توان با شکاف عمیق در حاکمیت و تلاش هر جناح برای ایجاد سازمان سیاسی و بسیج منابع برای حذف جناح دیگر مواجه شد. موقعیت سرکردگی هسته اصلی قدرت نیز به شدت شکننده است و می تواند با مقاومت های جدی مواجه گردد. به علاوه شرایط بین المللی و اقتصادی نیز به گونه ای است که ممکن است نظام سیاسی را با بحرانی مواجه سازد که کل اجزاء فرادستان حاکم را تهدید کرده و با خطر مواجه سازد.

 

هفتم .اگر راهبرد مناسب برای گذار به مردمسالاری را بهبود خواهی حکومتی” همراه با “جنبش اجتماعی” فرض کنیم، به نظر می رسد که دو گام اصلی و مقدماتی برای آغاز چنین راهبردی باید برداشته شود.

 

گام اول زمینه سازی برای “کنش سیاسی جمعی” است. سیاست ورزی در ایران تعطیل نشده است. محافل گوناگونی برقرار می شوند و افراد اقدامات سیاسی گوناگونی را انجام می دهند. اما آنچه جایش خالی است “کنش سیاسی جمعی” است. روشن است که منظور در جبهه طرفداران مردمسالاری و منتقدان وضع موجود است و نه حکومتیان. اقدامی سامان یافته، سنجیده و جمعی در برخورد با یک واقعه سیاسی، می تواند فضای ناامید کننده و انفعالی کنونی را بشکند.

 

گام دوم ترغیب و وادار کردن حکومت برای به رسمیت شناختن وجود یک جریان مخالف و منتقد قانونی داخلی و تثبیت وجود این جریان در عرصه سیاست ورزی است.

 

حکومت ایران ترجیح می دهد با مخالفانی غیرقانونی، غیرمسالمت جو و فعال در خارج از ایران مواجه باشد. در مقابل، مخالفان و منتقدان هستند که نیازمند تثبیت وجود خود و به رسمیت شناخته شدن در داخل اند. تنها پس از به رسمیت شناخته شدن در داخل است که می توان به چانه زنی سیاسی، توافق و سازش و مذاکره اقدام کرد.

ممکن است پرسیده شود که این دو گام اصلی را چگونه باید برداشت؟ در این جاست که مساله “تاکتیک ها” مطرح می شود.

 

هشتم.راهبرد برابر با روش کلی برای رسیدن به هدف کلی است. اما برای رسیدن به هر هدف کلی باید از مراحلی گذشت. روش گذار از هریک از مرحله ها و مانع ها را “تاکتیک” می گویند.

 

موفقیت در زمینه تحقق راهبرد، نیازمند اتخاذ تاکتیک های مناسب است. به طور اجمالی به چند مورد از تاکتیک های ضروری اشاره می کنیم.

 

نخستین تاکتیک، انتخاب شعار است. شعار، روشن کننده ی جهت گیری یک جریان در زمان حال و با توجه به امکانات و محدودیت های موجود استمردمسالاری خواهان باید شعاری را برگزینند که از یکسو نشان دهنده ویژگی های اصلی هدف و روش آنها باشد. یعنی بتواند نشان دهنده مردمسالاری خواهی، مسالمت جویی، پرهیز از تنش زایی و ستیزه جویی، جذاب برای حداکثر ممکن مردم، درمان کننده دردهای کهنه و واقع بینانه باشد. از سوی دیگر هزینه پایبندی به آن در کمترین حد ممکن باشد و نتوان آن را دستاویزی برای تشدید سرکوب و فشار قرار داد. تصور می کنم به جای شعار “اجرای بی تنازل قانون اساسی” می توان شعار “دفاع از حقوق قانونی مردم” را طرح کرد. این شعار ضمن آنکه ویژگی های پیش گفته را دارد، ما را به گرداب بحث های بی ثمر در مورد تفسیر قانون اساسی نمی کشاند.

 

تاکتیک دوم، حل مسئله “رهبری جمعی” در جنبش مردمسالاری خواهی است. در شرایطی که احزاب و سازمان های مردمسالاری خواه تحت فشارند و امکان فعالیت ندارند، لازم است جمعی به طور شفاف سخنگویی و رهبری جبهه مردمسالاری خواهی را بر عهده بگیرند. این جمع رهبری کننده می تواند مانع از گسترش مواضع تندروانه به نام جبهه مردمسالاری خواهی شود. به علاوه می تواند ضمن پذیرش دو گرایش (بهبودخواهی حکومتی و جنبش اجتماعی) در درون جبهه اصلاحات از خلط نقش و کارکرد این دو و تعارض میان آنها جلوگیری کند. هر یک از ما باید جایگاه خود را در این دو گرایش مشخص کنیم و الزامات نقشی را که بر عهده گرفته ایم بپذیریم. به علاوه توقعاتمان از دیگران را نیز بر این اساس تنظیم کنیم.

 

تاکتیک سوم به اتخاذ موضع در مورد مسائل اساسی کشور مربوط می شود. طی ماههای آینده ایران با مسایل متعددی مواجه خواهد شد؛ مسایلی چونادامه مذاکرات هسته ای و نتایج آن،تشدید درگیری های موجود میان جناح های حاکم، آشکار شدن پیامدهای بی تدبیری ها و عقل ستیزی ها در عرصه خط مشی گذاری اقتصادی کشور، انتخابات ریاست جمهوری و …

 

طرفداران مردمسالاری در هر یک از این موارد باید بتوانند گزینه های ممکن و مطرح را مشخص و طبقه بندی کنند. پس از این بایستی با توجه به ظرفیت نیروهای مردمسالاری خواه در مورد هر کدام به اتخاذ موضع اقدام کرد. اینکه چه موضعی در مورد هر گزینه انتخاب شود، تاکتیکی است که باید در شرایط مشخص اتخاذ کرد. مهم این است که باید بتوانیم انعطاف پذیری و پویایی کافی در نیروهای منتقد و مخالف در تمامی سطوح ایجاد کنیم تا بتوانند سازگار با شرایط به تغییر تاکتیک و اقدامات متفاوت بپردازند.

 

در مجموع به نظر می رسد که فهرست بالا بلندی از تصمیم گیری های ضروری در مقابل طرفداران مردمسالاری قرار دارد. با پراکنده کاری و بی انسجامی کنونی نمی توان تصمیم گیری مناسب و در زمان مناسب داشت. تحول مردمسالارانه در ایران بیش از همیشه به بازاندیشی، همدلی، هماهنگی و شجاعت نیاز دارد.

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

آقای لاریجانی، با قانون گریزی ها و اقدامات فراقانونی وزارت ارشاد  برخورد کنید

Posted: 06 Jun 2012 07:01 AM PDT

صالح دلدم



بسمه تعالی

 


جناب آقای دکتر علی لاریجانی

ریاست محترم مجلس شورای اسلامی

با سلام

احتراما بدینوسیله به استحضار می رساند پیرو انحلال غیرقانونی خانه سینما توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و ممانعت از فعالیت های این نهاد صنفی و نقض این اقدامات غیرقانونی توسط دیوان عدالت اداری و بازگشایی مجدد خانه سینمای ایران جهت خدمت به سینمای کشور در راستای ارزش های انقلاب و نظام ، متاسفانه شاهد هستیم که بار دیگر مسئولان وزارت ارشاد در جهت ایجاد تک صدایی در عرصه سینمای کشور بر اقدامات فراقانونی خود علیه مجموعه خانه سینما پافشاری می نمایند و هرروز به بهانه ای به ایجاد فضای تخریب و مزاحمت در برابر فعالیت قانونی خانه سینما می پردازند . در شرایط امروز سینمای کشور که متاسفانه به واسطه سوء مدیریت مدیران سینمایی کشور شرایط اسفناکی را می گذراند و شاهد رکود اقتصادی سالن های سینما ، توقیف فیلم های سینمایی و ویدئویی و نابودی سرمایه تهیه کنندگان و سینماداران در سال حمایت از کار و سرمایه ایرانی که از سوی مقام معظم رهبری جهت شکوفایی در عرصه های مختلف اقتصادی کشور نام گذاری شده است و بیکاری سینماگران به واسطه رکود در تولید و استفاده از رانت های مختلف توسط عده قلیلی از نورچشمی های وزارت ارشاد هستیم ، متاسفانه مسئولین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و در راس آن وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونت سینمایی ایشان جواد شمقدری به جای حل مشکلات عدیده سینمای کشور که ناشی از مدیریت غلط این عزیزان می باشد تمام توان و امکانات بیت المال را در جهت پیشبرد اقدامات فراقانونی خود در جهت نابودی خانه سینما بکار گرفته اند این در حالی است که در چندماهه گذشته که شاهد انحلال غیرقانونی خانه سینما از سوی وزارت ارشاد بودیم اتفاقات ناگواری در عرصه سینمای کشور ناشی از مدیریت انحرافی و محفلی دوستان وزارت ارشاد بودیم که از آن جمله می توان به حوادث تاسف برانگیز اکران نوروزی امثال ، قاچاق فیلم های ایرانی همزمان با بی تفاوتی و انفعال ستاد صیانت از آثار معاونت سینمایی و موارد متعدد دیگری از این دست بودیم . لذا از جنابعالی به عنوان ریاست اصلی ترین نهاد نظارتی و قانون گذاری نظام مقدس جمهوری اسلامی و پیرو منویات مقام معظم رهبری درخواست می گردد اقدام عاجلی جهت برخورد با قانون گریزی ها و اقدامات فراقانونی مجموعه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که کمر به نابودی خانه سینما و در نهایت سینمای ملی کشور بسته اند مبذول فرمایید تا بار دیگر شاهد بازگشت آرامش به سینمای ملی کشور که مولود انقلاب شکوهمند اسلامی می باشد و سپردن امور به مدیران لایق و دلسوزان سینمای کشور باشیم .

 

 


و من ا... توفیق

 

صالح دلدم

تهیه کننده و کارگردان

 

 


رونوشت :

خبرگزاری ها و روزنامه های رسمی کشور 



نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

اگر یتیم نوازی نمی‌کنید یتیم سازی نکنید

Posted: 06 Jun 2012 06:01 AM PDT

زهرا ربانی املشی
 از شما خواهش می‌کنم به خاطر خدا، به خاطر علی(ع) و به خاطر علی و کیانای رحمانی، نرگس را برای مداوا آزاد کنید


جناب آقای لاریجانی ریاست قوه قضائیه جمهوری اسلامی

سلام علیکم

قلمم می‌شکست اگر برای امری از امورات خود، می‌نوشتم و از شما تقاضایی می‌کردم ولی اکنون می‌نویسم به خاطر مادر، به خاطر پدر، به خاطر علی و کیانا و به خاطر آنان که نگرانند و در روز عید به جای جشن و سرور، اشکبار بودند.

آنچه در تاریخ خوانده‌ام، اینکه اگر کسانی اسم فاطمه یا علی داشتند، ائمه(ع) احترام خاصی برای او قائل می‌شدند.

جناب آقای لاریجانی؛ یکی از دو فرزند خردسال نرگس محمدی به نام علی است که با دیدن مادر جوان اما رنجور و زندانی خود نگران است تا آنجایی که می‌ترسد او را از دست بدهد و به گفته مادربزرگش شب از خواب می‌پرد و با وجود صغر سن، دلواپس سلامت مادر است.
شما خوب می‌دانید، و اگر ندانید اسفناک است، که اولاً وضعیت جسمانی خانم نرگس محمدی خوب نیست، ثانیاً زندان او زندان مناسبی نیست، ثالثاً بند زنان معتاد و قاچاق‌چی زنجان به دلیل استرس زیاد ناراحتیش را تشدید کرده است. آیا این‌ها برای مرگ تدریجی نرگس کافی نیست و آیا شما به عنوان رئیس قضا نباید در جهت پیشگیری از فاجعه بکوشید؟

از شما خواهش می‌کنم به خاطر خدا، به خاطر علی(ع) و به خاطر علی و کیانای رحمانی، نرگس را برای مداوا آزاد کنید و بیایید در این ایام که به نام علی است، در این مورد خاص به علی(ع) اقتدا کنید. علی کسی بود که یتیم نوازی می‌کرد، ولی متاسفانه این کار شما در جهت یتیم کردن کودکانی چون علی و کیانا است. و بیایید همگی خودمان را برای روزی آماده کنیم که "یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم".

به امید آزادی همه زندانیان سیاسی و پیگیری به‌خصوص این مورد و موارد مشابه.


16/3/1391
زهرا ربانی املشی
 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

متهم اختلاس بیمه: چرا در کمیسیونی که ۵۰ نفر حضور داشتند فقط من مقصر شناخته شده‌ام

Posted: 06 Jun 2012 05:06 AM PDT

از اعطای رشوه های چند صد میلیونی تا برداشت پول از حق اتباع خارجی طبق دستور احمدی نژاد
جـــرس: درحالیکه رسیدگی به اتهام متهم دولتی و دانه درشت پرونده اختلاس بیمه ایران (موسوم به خانه فاطمی) همچنان در مُحاق مانده، ششمین جلسه دادگاه اختلاس بیمه ایران و استانداری، روز چهارشنبه در شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران تشکیل شد.


در جلسه قبل که دهم خرداد برگزار شده بود، به اتهامات متهمان در بخش اختلاس از بیمه رسیدگی شد و امروز به اتهام تعدادی از متهمان که در استانداری تهران مرتکب اقدامات خلاف قانون شده بودند، رسیدگی گردید.


رئیس دادگستری استان تهران نیز، برای نخستین بار در دادگاه اختلاس بیمه و استانداری حاضر شد.


به گزارش مهر، در این جلسه، که ششمین جلسه دادگاه بود، یکی دیگر از اتهاماتِ معاون سابق استانداری تهران مبنی بر تضییع حقوق دولت به میزان پنج هزار میلیارد ریال به وی تفهیم شد و وی در ادامه دفاعیاتش به پرداخت.


این متهم، بخش مربوط به استانداری پرونده اختلاس بیمه بخشی از دفاعیات سابق خود را به خاطر سکته مغزی و قلبی منکر شده و نپذیرفت.


وی اما به دویست میلیون تومان به صورت نقدی به م.ت یکی از مقامات استانداری تهران اشاره کرد و همزمان گفت: چرا در کمیسیونی که ۵۰ نفر حضور داشتند فقط من مقصر شناخته شده‌ام.


« ی - د» معاون سابق فنی عمرانی استانداری تهران بعد از تفهیم یکی دیگر از اتهامات خود مبنی بر اهمال منجر به تضییع حقوق دولت به مبلغ پنج هزار میلیارد ریال در اراضی کلات لواسانات در جایگاه قرار گرفت و اظهار داشت: چطور ممکن است بین پنجاه نفری که در تضییع طرح تفصیلی دخیل هستند فقط من متهم شده‌ام.


وی ادامه داد: مصوبه شورای عالی به ریاست وزیر مسکن موجود است اما فقط من را محاکمه می‌کنند. تبصره ماده یک ربطی به کاربری‌ها ندارد.


وی گفت: بر اساس رأی کمیسیون ماده پنج در سال ۸۲ و سه سال قبل از مدیریت من تصویب شد که شهرداری لواسانات نسبت به توافق با مالکان به صورت ۵۰ درصد برای شهرداری و ۵۰ درصد برای مالک اقدام کند. وزارت مسکن هم برای تهیه طرح تفصیلی شهر لواسانات مشاور گرفت.


«ی - د» ادامه داد: مساحت طرح تفصیلی لواسانات سه هزار و سیصد هکتار بود ولی در ادامه به ۷۷۰ هکتار کاهش پیدا کرد. کجای قانون این اجازه را داده است. ریاست کمیسیون مربوطه با استاندار بوده نه من که در اینجا محاکمه می‌شوم. طبق قانون شهرداری بیست درصد می‌تواند اختیار کند ولی عملاً پنجاه درصد را گرفته است به علاوه بیست درصد هزینه آماده‌ سازی و ده درصد هزینه معابر که بر عهده مالک است. چه کسی این توافق را انجام داده است. بزرگترین اجحاف در حق مالکان شده است.


متهم گفت: کجای کشور سابقه داشته که به کسی کاربری باغ بدهند و پنجاه درصد را در اختیار شهرداری قرار دهند و فقط ۱۵۰ متر به مالک مجوز ساخت داده شود. تمام این زمین را از نهادها گرفته‌اند که از طرح جامع خارج شده و در طرح تفصیلی مشاور طرح‌ آن را وارد طرح کرده و برای آن هم مستندات داشته است.


متهم با بیان اینکه در صورت احراز تخلف مبلغ آن به اندازه مبلغی که در کیفرخواست آمده نیست، گفت: این اراضی دویست قطعه دو هزار متری بوده که در هر قطعه ۱۵۰ متر بنا ساخته شده است که با احتساب نهایتاً پانصد هزار متر برای هر متر سر جمع آن می‌شود ۱۵میلیارد تومان. سؤال من این است که ۵۰۰ میلیارد تومان را از کجا آورده‌اند. چرا در کمیسیونی که ۵۰ نفر حضور داشتند فقط من مقصر شناخته شده‌ام.


متهم گفت:‌دو نفر از نمایندگان کمیسیون ماده پنج رئیس سازمان جهاد کشاورزی و سازمان مسکن و شهرسازی هستند. چرا هیچ کدام از این افراد و مسئولان دیگر که دخیل بودند هیچ حرفی از قضیه پول دولت نزدند در حالی که هیچ ارتباطی هم به من نداشته است.


وی ادامه داد: اگر مصوبه خلاف قانون بوده چرا تاکنون اعتراضی نکرده‌اند و چرا سازمان بازرسی هم درخواست ارسال این مصوبه را نکرده است.


متهم با بیان اینکه این مصوبه مراحل قانونی را طی کرده و تخلفی انجام نشده است و اگر هم شده باشد حقوقی بوده نه کیفری، گفت: کجای قانون گفته شده شهرداری هشتاد درصد زمین مالک را بگیرد و ۱۵۰متر اجازه ساخت و کاربری باغ بدهد. اینجا بیشتر تضییع حقوق مالک شده است تا دولت.


وی در ادامه دفاعیاتش به موضوع پرداخت اجاره خانه یکی از متهمان اشاره کرد و گفت: برخلاف آنکه «ج - الف» از انجام مراودات مالی می‌گوید من با وی هیچ مراوده مالی نداشته‌ام.


وی گفت: یک روز «ج - الف» در خلال برگزاری دیدار مردمی به پیش من آمد و پس از آشنایی متعارف مدعی شد که برای کرایه‌ خانه‌اش پنج میلیون تومان پول کم دارد.


وی گفت: من هم یک چک شخصی به مبلغ پنج میلیون تومان صادر کردم و به وی دادم.


قاضی دادگاه با تعجب نسبت به اظهارات متهم گفت: «ج - الف» فردی است که پانصد میلیون تومان در مقابلش پول به حساب نمی‌آید آنوقت شما ادعا می‌کنید که وی برای پنج میلیون تومان کرایه خانه پیش شما آمده است.


متهم افزود: من آن زمان تمکن مالی «ج - الف» را نمی‌دانستم و صرفا به قصد کمک خیر به او پول دادم.


قاضی گفت: اصلا «ج- الف» آن روز برای چه کاری به دفتر شما آمده بود.


متهم گفت: می‌توانید استعلام کنید من تنها مدیری بودم که هر روز بیش از پنجاه نفر ارباب رجوع به صورت حضوری با من دیدار می‌کردند.


وی گفت: «ج - الف» هم یکی از این دیدارکنندگان بود که به دفتر من آمده بود و با من ملاقات داشت.


قاضی پرونده خطاب به متهم گفت: شما موضوع گرفتن چک پانصد میلیون تومانی از فرمانداری شهرستان ری قبول نکردید در حالی که در صفحه شانزده جلد دوم در مواجهه حضوری با آقای «الف» مدعی شده‌اید که یک بار به او درباره کمک به استانداری مطالبی را گفته‌اید و او نیز پانصد میلیون تومان به استانداری کمک کرده و چکی در اختیار شما قرار داده است.


وقتی متهم خود را در برابر سؤال سخت قاضی پرونده دید، به قاضی گفت: من ابتدا باید ببینم این اظهارات من مربوط به چه تاریخی است.


قاضی گفت: شما این اظهارات را در تاریخ دهم سفند ماه سال ۸۹ به زبان آورده‌اید.


متهم گفت: آن زمان من سکته قلبی و مغزی کرده بودم و اصلا در حالت روحی و روانی خوبی نبودم می‌توانید استعلام کنید که من همین الان هم قرص اعصاب و روان می‌خورم.


قاضی گفت: بالاخره شما اظهاراتتان را قبول دارید یا خیر؟


متهم گفت: بخش اول اظهارات درباره درخواست کمک از فرمانداری ری را قبول دارم اما گرفتن چک پانصد میلیون تومانی را قبول ندارم.


متهم در ادامه دفاعیاتش به یکی دیگر از بندهای کیفرخواست صادر شده درباره خودش که به موضوع تحصیل و تصرف مال سی درصد حق اتباع خارجه اشاره کرد و گفت: در سال ۸۳ بر اساس مصوبه وزارت کشور مقرر شد تا استانداری‌ها این قدرت را داشته باشند که از محل عوارض حق اتباع خارجی سی درصد را صرف استانداری و شهرداری‌ها کنند.


وی گفت: تصرف در کار نبوده است. ما فقط با مصوبه وزارت کشور در زمان شهردار بودن آقای احمدی‌نژاد این سی درصدها را صرف امور استانداری و شهرداری‌ها کرده‌ایم.


«ی - د» گفت : مگر پولی در جیب من رفته است؟ مگر من دستوری درباره مصرف این سی درصدها داده‌ام؟ مصوبه‌ای از وزارت کشور آمده و ما هم صرفا آن را اجرا کردیم.


قاضی مدیر خراسانی خطاب به متهم گفت: نامه‌ای از آقای «ع - الف» در تاریخ ۲۵ خرداد ۸۵ وجود دارد که در آن درباره وصول سی درصد از سهم عوارض اتباع خارجه به شما پیشنهادی داده است که این پیشنهاد با امضای آقای «م» آقای «الف» و شخص شما اجرایی شده است. شما که اصلا می‌گویید با موضوع این سی درصدها ارتباطی ندارید.


متهم گفت: من نگفته‌ام هیچ آگاهی نسبت به این سهم سی درصد ندارم. صرفا درباره هزینه‌ کرد و یا دستور هزینه‌کرد آن نیازی به موافقت و نظر مساعد من نبوده است.


متهم افزود: بروید ببینید در استانداری قبلی و فعلی هیچ تفویض اختیاری به من نشده است حال آنکه موضوع تصرف غیرقانونی اموال یکی از اتهامات من است و باید بررسی شود تصرف چه چیزی به من نسبت داده شده است در حالی که هیچ پولی در اختیار من نبوده است.


متهم به یکی دیگر از بندهای کیفرخواست صادر شده درباره خود مبنی بر امر به وصول پول اشاره کرد و گفت: این بخش از اتهامات من شامل دو موضوع است یکی اینکه بر اساس اختیارات مدیر کل دفتر فنی اجرای کامل وظایف مربوط به تبصره ۹۶ به عهده آنهاست در حالی که من در این بخش اصلا ذی‌نفع نبوده‌ام.


وی گفت: من هیچ کدام از جلسات تشکیل شده در استانداری را شرکت نکرده‌ام و هیچ کدام از صورت جلسه‌ها را هم امضا نکرده‌ام در حالی که امروز به من اتهام امر به وصول مبالغ زده شده است.


وکیل مدافع
بعد از اظهارات متهم، وکیل مدافع وی در جایگاه قرار گرفت و گفت: ماده قانونی استناد شده به آن درباره این اتهام موکل من اموال و املاک است نه حقوق دولت و اتهام متوجه شده صرفاً در قانون مسئولیت‌های مدنی و قانون خدمات اداری است.


وی ادامه داد: سازمان بازرسی که قرار است مجری قانون باشد تاکنون «بی‌اهمیتی» کرده است و معلوم نیست پانصد میلیون تومان را از کجا آورده است. مجموعه تخلف در صورت احراز پانزده میلیارد تومان است و به نظر می‌رسد برای بزرگنمایی و اینکه سوژه‌ای در اختیار رسانه‌ها قرار دهند این مطلب را عنوان کرده‌اند.


وی با بیان اینکه آیا گزارش سازمان بازرسی فصل‌الخطاب است گفت: موکل من مورد بی‌مهری قرار گرفته در حالی که مدیری شجاع بوده است. طبق برخی سوابق موجود وی علاوه بر ۱۵۰ متر قانونی در حفظ حقوق بیت‌المال ۲۰۰متر دیگر هم از حریم عقب‌نشینی کرده است چطور ممکن است چنین فردی متهم به تضییع حقوق دولت شود.


حضور رئیس دادگستری استان تهران در دادگاه اختلاس بیمه
بر اساس گزارش ها، سیدعلیرضا آوایی در پنجمین جلسه دادگاه اختلاس بیمه و استانداری برای نخستین بار در دادگاه حاضر شد تا در جریان روند رسیدگی به پرونده قرار گیرد.


گفتنی است، دستگاه قضایی کماکان از برخورد و تعقیب معاون اول رئیس دولت، بعنوان متهم ردیف اول این پرونده (فساد خانه فاطمی) خودداری می کند.