جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


وضعیت وخیم بهداشت در زندان اوین؛ از شیوع بیماری های واگیردار تا انتظار ۷ ماهه برای پزشک متخصص

Posted: 03 Apr 2012 04:43 PM PDT

جـــرس: به گزارش منابع خبری، وضعیت رسیدگی بد پزشکی به زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین در ایام تعطیلات به وخامت گراییده به گونه ای که آنفولانزای شایع در این بند بطور کامل واگیردار بوده و بدون مداوا و درمان باقی مانده است.


به گزارش کلمه، بر اساس یک بررسی آماری در میان زندانیان بند ۳۵۰ در ۲ هفته گذشته و همزمان با تعطیلات آخر سال، حضور پزشک و اعزام به بهداری اوین، افت شدیدی پیدا کرده است و نبود دارو در بهداری عملا ویزیت بیماران را بی فایده کرده است.


این شرایط اضافه شده بر وضعیت بد رسیدگی به بیماران و انتظار طولانی برای ویزیت پزشک متخصص و خدمات تخصصی وضعیت اسفبارتری دارد. در حال حاضر برخی از افراد بیش از ۷ ماه است که در انتظار چشم پزشک و اپتیومتریست هستند.


بعد از انتظارات فراوان معمولا پزشک متخصص پس از حضور در بهداری با انبوهی از مراجعان از بندهای مختلف روبرو می شود و به همین دلیل عملا بیماران را به صورت سرسری ویزیت کرده و در نتیجه درمان موثری ارایه نمی دهد.


در بسیاری موارد زندانی مجبور است هزینه اقدامات تخصصی و درمانی تخصصی را شخصا بپردازد و در مورد زندانیان بند ۳۵۰ این موضوع باید با تایید دادستان صورت پذیرد، موضوعی که تقریبا فقط برای زندانیان سرشناس میسر است و سایر زندانیان از این امکان محروم می شوند.


به ویژه در مورد خدمات دندان پزشکی اوضاع وضعیت حادتری دارد چرا که خدمات دندانپزشکی ارایه شده از لحاظ رعایت استانداردهای بهداشتی در سطح بسیار پایین است که هزینه بالایی از زندانیان مطالبه می شود. به همین دلیل زندانیان گاهی ماه ها با دندان درد سر می کنند و عاقبت مجبور می شود به منظور گریز از احتمال ابتلا به بیماری های صعب العلاج، دندان خود را نزد دندانپزشک تجربی بهداری از فک خارج سازند و خدمات پر کردن و عصب کشی در بند ۲۰۹ زندان اوین توسط دندان ساز تجربی انجام می شود.


محمد نوری زاد: دستگاه اطلاعات ما استعداد این را دارد که حتی یک پیغمبر خدا را به خاک مذلت بنشاند

Posted: 03 Apr 2012 04:23 PM PDT

جـــرس: محمد نوری زاد می گوید: «مردم ایران بلحاظ فکری درحال پوست اندازیِ تاریخیِ خویش اند. یکجور گذار از دخمه های توقف و انجماد و جهل و خرافه و بدکرداری، به معبری که از او “رشد” می توان دریافت. مردمی که روزگاری بس دراز در”ماراتون” انتفاع شخصی و طایفگی، مابقی مردم را زیر پا می گذاردند، حالا کم کم به ضرورت اصلاح قانون و نظارت بر انجام آن و ”انتفاع جمعی” می اندیشند. و برای این اندیشه خود هزینه نیزمی پردازند.»

 

سایت محمد نوری زاد با انتشار مصاحبه اخیر این وبلاگ نویس، سینماگر و فعال جنبش سبز، به رویکرد وی در خصوص «پوست اندازی مردمی» اشاره کرده و به نقل از وی می نویسد: «حاکمیت با تمام قوا بر تنور جهل و جهالت مردم پف می کند. چرا که میان بقای خود و جهالت جاریِ مردم، نسبتی حتمی می بیند. بی آنکه این حاکمیت بداند: عبورتاریخی ایرانیان، به معبری انجامیده که لاجرم در این عبور، باید لباس جهل را از تن درآورد و لباس فهم پوشید.»

 

بخش نخست این گفتگوی چهار قسمتی به شرح زیر منتشر شده است:  

 

به عنوان اولین پرسش و برای این که راهی به بحث واکنیم، به ما بگویید چرا می نویسید؟ شما یک زمانی وعده کردید تا زمان برگزاری انتخابات به رهبری نامه خواهید نوشت. که به وعده ی خود عمل کردید و نوشتید. و حالا یادداشت های مستقل تان را شروع کرده اید. به ما بگویید: با چه فلسفه ی ذهنی می نویسید؟ از نوشتن چه هدفی را دنبال می کنید؟ آیا نتیجه ای از نوشتن های خود گرفته اید که همچنان می نویسید؟

اولین پرسش شما سه پرسش توأمان دارد. یک این که با چه فلسفه ی ذهنی می نویسم؟ من می نویسم بخاطر این که اگرننویسم باید به بخش وسیعی از استعداد انسانی خود پشت کنم. و باید به این پرسش بزرگ پاسخ بدهم که: اگر می خواهی ننویسی، پس چرا خودت را انسان می نامی؟

 

خب خیلی ها که نویسنده اند و در این اوضاع نمی نویسند مگر از حوزه ی انسانیت خود خروج کرده اند؟ اراده ی من از این پرسش، پارامتر یا فعل نوشتن نیست. این که مثلاً اگر نمی نوشتید سراغ چه کار دیگری باید می رفتید.

می دانم قصد شما از طرح این پرسش، به ذات نویسندگی مربوط است. این که من آیا اساساً خود را نویسنده می دانم یا نه؟ با تعریفی که از نویسنده و نویسندگی داریم؟ یا اگر نویسنده ام چرا پرخطرترین وجه اجتماعی و سیاسیِ آن را برگزیده ام. آنهم در جامعه ای که بهادادن به افکار عمومی در تلاطم فریب افکار عمومی از ریخت افتاده. یا چرا به نگارش داستان و رُمان روی نمی برم؟ و چرا در این چند سال اخیر قلم خود را به وادی پرآشوبی برده ام که یک نویسنده معمولاً از ورود بدان پرهیز می کند؟ نویسندگان به وضعیت آرام و امنی محتاجند تا با ورود به غوغای درون خویش، نسبتی با غوغای بیرون برقرار کنند.

 

چه خوب شد که ازنوشتن رُمان گفتید. راستی هیچ به این فکر افتاده اید که رمان بنویسید. شنیده ام یا یکجایی خوانده ام که در زمینه ی ادبیات کودک و نوجوان کارهایی منتشرکرده اید. یا حتی داستانهایی برای بزرگسالان نوشته اید.

من اتفاقاً در زندان نوشتن یک رُمان را شروع کردم. که البته هنوز به پایان نرسیده. ابتدا می خواستم فیلمنامه ای بنویسم. مقدماتش را نیز فراهم آوردم. مقدمات که می گویم شما همه را در عزم جزم معنا کنید. مصمم شدم که بنویسم. چه؟ یک فیلمنامه. درباره ی چه؟ اینش مهم نبود. مهم این بود که من باید چیزی می نوشتم که در بیرون زندان بشود به فیلم یا سریال تبدیلش کرد. اما بلافاصله منصرف شدم. شاید بپرسید چرا؟ با یک پرسش از خودم و پاسخی که به خودم دادم از خیر نگارش آن فیلمنامه گذشتم. از خودم پرسیدم: این فیلم یا سریال قرار است کجا کار و از کجا پخش شود؟ معلوم است: داخل کشور. و از تلویزیون و سینماها. پس باید من تمام محدودیت های رایج فیلمنامه نویسان را مثل دیوارهای بتنی در اطراف خودم بالا می بردم. هم در گفتگوها و هم حادثه ها و هم در منطق روایی داستان.

بهتر بگویم: من باید میز ممیزی وزارت ارشاد و افق خاک آلود صداوسیما را می کشاندم و می بردم داخل سلول خود و بندبند قوانین و بخشنامه های نوشته و نانوشته ی آنها را در فیلمنامه ی خویش لحاظ می کردم و در متن یک خودسانسوریِ چندش آور به خلق آن فیلمنامه پا می فشردم. بدیهی است که این خودش یک جور زندان مضاعف بود برای من. و البته تحمل نشدنی. این شد که از خیرش گذشتم. حتی به خودم گفتم بنویس و با اسم مستعار بده به یک جا و تصویبش کن. این را هم نپسندیدم. تجربه ی این کار را داشتم. این بن بست راهی به جایی نداشت. در همین شرایط بعد انتخابات سال ۸۸ من فیلمنامه ای نوشتم و با اسم مستعار به سیما فیلم دادم. سر ضرب تصویب شد. راجع به شخصیت یک بسیجی خوب بود. از آن بسیجی هایی که با این بسیجی های رایج فعلی فرق می کند. بسیجی من از جنس همت ها و باکری ها بود. یک بسیجی در متن یک اجتماع شلوغ. مقدمات ساخت آن هم فراهم شد. اما به محض این که اخلاقاً موضوع را با مدیر مربوطه در میان گذاردم و به وی گفتم که این اسم مستعار اسم من است، و آن مدیر با مدیران بالاتر و مدیر ارشد سیما فیلم صحبت کرد، بلافاصله فیلمنامه ی تصویب شده و آماده ی کار از مدار تولید بیرون کشیده شد. حتی حاضر شدم آن را در اختیار یکی دیگر قرار دهم تا او بسازد و هیچ اسمی از من در کار نباشد. نپذیرفتند. این نشان می داد که مدیرسیما فیلم چه فشاری را باید تحمل می کرد. و اساساَ او چرا باید این فشار را تحمل کند؟ این شد که با یک “نه” خیال خود را راحت کردند و برای همیشه عذر مرا خواستند. که: این طرفها آفتابی نشو. چه با اسم خودت چه با اسم مستعار.

 

نوشتن رُمان هم ازهمین محدودیت ها در رنج است که.

بله. به آن هم خواهم پرداخت. منتها این را بگویم که من راه خروج از این محدودیت ها را پیدا کردم. پس من در زندان از خیر نگارش فیلمنامه درگذشتم و خیلی زود به سمت نگارش یک رمان واقعی با مختصاتی که خودم را سانسور نکنم روی بردم. چیزی که بر قلم من محدودیتی تحمیل نکند. در همه ی این احوال نیز، نگارش نامه به رهبری از داخل زندان، و نامه به رییس قوه ی قضاییه، و نامه به مردم، و نوشته های مستقل، و نگارش مجموعه ی ”گلها و سیم خاردارها” که به معرفی برخی از گلهای داخل زندان می پردازد، فراموشم نشد. در همان اوضاع و احوال بود که محکم نشستم به نوشتن یک رُمان تمام عیار.

 
احتمالاً این رمان قابل چاپ نیست.

نباشد. راستش را بخواهید من اصلاً به چاپ آن فکر نکردم. اصل نوشتن برایم مهم بود. شاید باور نکنید این دومین باری بود که من لذت نگارش بدون واهمه و بدون خودسانسوری را تجربه می کردم. بار اولش به نگارش یک فیلمنامه مربوط بود که پسرم اباذر از من خواست فلان خاطره کودکی را با تجسم این که ماجرا در یکی ازشهرها و روستاهای آمریکا اتفاق افتاده بنویسم. نوشتم. بی این که دچار نگرانی از خط ونشان های آزاردهنده و گاه طنزگونه ی ارشاد و صداوسیما شوم.

 

اشاره ای به محتوای آن فیلمنامه می کنید؟

من چهارپنج ساله بودم که در روستای زادگاه من شایع شد در همین پنجشنبه ای که در راه است دنیا به آخر می رسد. و آن روز مثلاً سه شنبه بود. شیوع این خبر در روستایی که شاکله اش بر اختلاف و دو دستگی و دعواها و زد و خوردهای طایفگی بود، غوغایی به راه انداخت. مردم دو طایفه، در جوار یک قیامت عنقریب تصمیم گرفتند صبح پنجشنبه به امامزاده ی روستا که یک کیلومتر از آبادی دور بود بروند. و ساعت شروع قیامت را در امامزاده باشند. این اجتماع شورانگیز و حلالیت طلبی های ناگزیر آنهم در امامزاده ای دور از آبادی فرصت مغتنمی بود برای دزدان و شایع کنندگان این خبر و روبیدن اموال مردمی که از دیوار جهل بالا رفته بودند و خود آن را کمال عقل تفسیر می فرمودند.

من این حادثه را به یکی از روستاهای تگزاس بردم. در این روستا تکدرختی مقدس وجود دارد. و شایع می شود که مسیح قرار است در فلان روز از پس آن درخت ظهور کند. غوغایی درمی افتد. مردمان از هر کجای آمریکا به شوق تماشای آن لحظه ی تکرارنشدنی به آن روستا هجوم می برند. در این روستا نیز همان اختلافات رایج برقرار است. و همان سرنوشت نیز چشم به راه مردم آن روستای هشتاد سال پیش تگزاس. این فیلمنامه را بی هیچ محدودیتی و با ظرافت های خاص مبتنی بر فرهنگ مردمان آن سال های تگزاس نوشتم و دادم ترجمه اش کردند. اسمش را هم گذاردم: تکدرخت مسیح.

خواستم برای دومین بار این لذت را مزه مزه کرده باشم. به خودم گفتم: این رُمان را بنویس برای دل خودت. نه برای این که به همین زودی ها چاپ شود. البته منظور من از کنار گذاردن محدودیت در نگارش یک رُمان، و به هیچ گرفتن ممیزی های حکومتی، به این نیست که من به حوزه های سخیف و سطحی ورود کرده باشم. بدیهی است که فردی با معتقدات مسلمانی من بهنگام خروج از این محدودیت ها به آغوش هرزگی در نمی افتد.

من نوشتن آن رُمان را در زندان شروع کردم. یک سوم آن را که هفتصد صفحه ای می شود نوشتم. که مابقی آن مانده. و اتمام آن به همان وضعیت امن درونی من محتاج است. این وضعیت مورد نظر من به این نیست که مرا دغدغه ی آب و نان نباشد. نه، بلکه مرادم از تأکید بر این وضعیت مناسب، رسیدن به یک آرامش درونی است. به یک قرار. به یک ضرورت که دست شما را از نوشتن هر چیز دیگر باز بدارد و به نوشتن همان رُمان ترغیب کند. یکجور اولویت بندی در این که اکنون چه بنویسید و بعد از این چه؟ باورکنید من در همین مرحله ی اولویت بندی، بشکلی ظالمانه یقه ی خودم را گرفتم و خودم را بر سر ضرورت های اجتماعی نشاندم. که: کارهای شخصی و تمایلات شخصی ات را رها کن و بچسب به درد و داغ جاری مردم. مردمی که معترض اند و بابت این اعتراض شان هم دارند بها می پردازند. این شد که نوشتن مابقی رمان مرتب به ورطه ی تعویق افتاد.

 

راستی شما جزو مؤسسین انجمن قلم نبودید؟

چرا. ما سی نفر بودیم که این انجمن را تأسیس کردیم. من یک چند دوره ای هم به عضویت هیات مدیره ی انجمن قلم انتخاب شدم. جریان پایان کارخودم را دراین انجمن خواهم گفت. اما پیش از آن اجازه بدهید بگویم که من در زندان با تماشای آثار دوستان نویسنده ای که یک زمان در کنار هم به نوشتن می اندیشیدیم و با هم تشکیلات کوچکی به اسم همان ”انجمن قلم” تأسیس کرده بودیم، مرتب به خودم می گفتم: تو هم می توانستی جوری بنویسی که به کسی برنخورد. می توانستی نوشته هایت را بچاپ برسانی. می توانستی نویسنده ی محض باشی. اما متعمدانه بر این گرایش درونی ام پای کوفتم.

 
شما چند جلد کتاب چاپ شده دارید؟

پانزده جلد. که عمدتاً داستان اند. بجز دو فیلمنامه و چهارجلد منتخب نوشته های انتقادی ام… از این مرحله نتوانستم عبور کنم. دیدم خود این فکر که: بنویسم برای چاپ شدن، خودش یکجور محدودیت را آنهم در زندان به من تحمیل می کند. پس نوشتن برای چاپ شدن را و اساساً نوشتن رُمان را وانهادم و نوشتن از بند بند اعتراض مردمِ معترض را برگزیدم. به مخاطرات جاری این راه نیز اصلاً نیاندیشیدم. مخاطراتی که هم در کمین خودم بود و هم سر راه خانواده ام. من شنیده بودم که دستگاه اطلاعات ما اگر بخواهد حتی یک پیغمبرخدا را به خاک مذلت بنشاند این استعداد را دارد.

 

اجازه بدهید از نامه ی نخست محمد نوری زاد به رهبری شروع کنیم. عکس العمل دوستانتان چه بود؟ کسانی که ناگهان قلم شیفته ی نوری زاد را حالا منتقدانه می یافتند.

بعد از وقایع انتخابات سال هشتاد و هشت، اوضاع قمر در عقرب شد. یعنی آن چهره ی مخفی و بزک کرده ی نظام رخ نمود. بسیجی ای که قرار بود فدایی مردم باشد، قمه به دست و زنجیر به دست به جان مردم و به جان اموال مردم افتاد. و پاسداری که برای در خدمت مردم بودن و برای صیانت از شایستگی ها و حاجت های انقلاب تأسیس شده بود و در عرصه ی هشت سال جنگ و دفاع به باور مردم راه یافته بود، حالا برای صیانت از یک جریان غارتگر به میدان آمد و کلت کمرش را واگشود و به طرف مردم شلیک کرد. اولین نامه را که به رهبر نوشتم، بی حضور من، مرا از همان انجمن قلم اخراج کردند.

 

یادم هست یکی از دوستان وساطت کرد تا یک جلسه ی توجیهی در انجمن قلم تشکیل شود و به من مثلاً فرصت بازگشت داده شود. آن جلسه تشکیل شد. رییس جلسه که از دوستان هم طیف بود به من گفت: تو با نگارش این نامه، دل امام زمان را شکستی. و کلی از این حرف ها. و این که: اگر می خواهی به انجمن قلم برگردی، باید توبه کنی. به رییس جلسه گفتم: شما که می فرمایید من با نگارش این نامه دل امام زمان را شکسته ام آیا از امام زمان دستخط دارید؟ و گفتم: این شما هستید که باید توبه کنید. بخاطر خون ها و ظلم هایی که به چشم خود دیده اید و سکوت کرده اید. و گفتم: قلمی که نخواهد و نتواند واقعیت های جامعه را ببیند، هیزمی است که به کار سوختن می خورد. به حاضرین جلسه گفتم: شماها به گوش خود شنیده اید که در کهریزک چه شده و چه روی داده و دارید سکوت می کنید. و گفتم: اگر به فرزندان شما تجاوز شده بود آیا باز همین جور دامن بر می کشیدید؟ و با همین چند جمله برای همیشه از آن انجمن بیرون زدم.

 
سایر دوستان چه؟

با همان اولین نامه به رهبری، همه ی دوستان قدیم از من روی برگرداندند. و همزمان همه ی درها به روی من بسته شد. سومین نامه را که نوشتم، در زندان به رویم وا شد. هیچوقت یادم نمی رود احساس آن روزی را که مرا تحت الحفظ به سمت زندان اوین می بردند. احساس کسی را داشتم که دارد تقاص سالها بی خبری خود را می پردازد. شاید باور نکنید که من آن روز روی زمین نبودم. بلکه روی ابرها راه می رفتم. چون خدا را سپاس می گفتم که عقوبت مرا از همین دنیا شروع کرده. عذاب هایی که من در زندان اوین دیدم و خانواده ام در بیرون زندان متحمل شدند، ذره ای از تقاص همراهی من با حکومت و نظامی بود که حالا آشکارا دستش به خون بی گناهان آلوده شده بود. و تقاص سالها بی خبری ام.

 

شما در زندان همچنان نوشتید و نوشتید و نوشتید. در حالی که بخاطر همین نوشتن ها به زندان رفته بودید. و نباید می نوشتید. کما این که اغلب زندانیان نیز نمی نویسند. ترجیح می دهند دوره ی زندانشان سپری شود و بیرون بیایند.

در زندان و در سلول های انفرادی، نوشتن می تواند بهترین مسکن برای یک زندانی بهم ریخته باشد. اما بازجوها و روال جاری زندان، این تسکین را از زندانی دریغ می کنند. و من برای داشتن قلم و کاغذ بی تاب بودم. یادم هست روزهای تلخ بازجویی و هتاکی ها و ضرب و شتم های من بود. می خواستند من به زانو دربیافتم و توبه نامه بنویسم و تقاضای عفو کنم و در یک مصاحبه ی تلویزیونی به همگان بگویم که: خطا کرده ام. بگویم: از من درگذرید. مقاومت من اما، باعث عصبیت بازجوی اصلی من شد. کار به تنگناهای انسانی درافتاد. او بی ادب و بی سواد بود. و من، یک اسیر. چه می توانستم بکنم؟ یک روز که مرا اززندان و حبس سه چهار ساله می ترسانید، به وی گفتم: بگذار حرف آخرم را بزنم: چند بسته کاغذ به من بدهید و چند تا خودکار. بروید و سه چهارسال بعد بیایید و درسلول را بازکنید.

 

بازجوی بی ادب و بی سواد من آنقدربه من کاغذ و قلم نداد تا این که یک روز از خودش یک قلم “کش” رفتم. آن را در آستینم گذاردم و به سلول بردم. پشت به دریچه ی کوچک سلول نشستم و سرخودکار را از آستین خود بیرون کشیدم. و آن را تا جلوی صورتم بالا بردم و بوییدم و بوسیدم. شاید باورنکنید که من یک ساعت تمام به آن خودکار نگاه می کردم و سیر نمی شدم. به خدا آفرین می گفتم که در قرآنش به قلم سوگند یاد کرده. و به قلم می گفتم: تو عجب لیاقتی داری که خدا تو را از میان سایر پدیده ها برگزیده و به جان تو سوگند خورده. و به آنچه که می نویسی تأکید ورزیده. حالا به کاغذ نیازم بود. قلم پیدا شده بود اما من روی چه می نوشتم؟ به ما همراه غذا گاه دوغ نیز می دادند. از این دوغ های پاکتی. این پاکت ها را با دقت پاره می کردم و با دقت بیشتر، ضخامت ورق مقوایی آن را از میان می گشودم. یک وسعت کوچکی از کاغذ کاهی پیدا می شد. به قدر کف دست. روی آنها می نوشتم.

 

”نجواهای محمد نوری زاد در زندان اوین” محصول همان نوشتن های من روی پاکت دوغ است.

 

و بعد دانستم روی دستمال کاغذی نیز می توانم بنویسم. از نگهبانان روزی سه برگ دستمال کاغذی می گرفتم. این سه برگ را که از هم وا می گشودم، می شد شش صفحه. من روزی شش صفحه کاغذ داشتم. نامه ی چهارم من به رهبری که از داخل زندان بیرون داده شد، روی دستمال کاغذی نوشته شده بود. اتفاقاً همین را به بازجویم گفتم. ترس و واهمه ای نداشتم. به او گفتم من یک نامه ای به رهبر نوشته ام که به همین زودی ها منتشر می شود. پرسید چطور آن را بیرون داده ای؟ گفتم یک روز که مرا با چشمان بسته به بهداری زندان برده بودند و در کنار زندانیان دیگر رو به دیوار ایستاندند، آن را در جیب یک جوان انداختم که با صدای آرام می گفت به زودی آزاد می شود.

 

من می توانستم در آن روزهای پر از هول و هراس، به نوشتن هر چیزی که به من تسکین بدهد روی ببرم. مثل رُمان ”سلام آتابای” که مواد خام آن را از مدت ها پیش در ذهن آماده کرده بودم. یک رمان در امتداد حسرت های یک انقلاب متفاوت. یا بهتر بگویم: رمانی که اگر می نوشتم، وقتم را پرکرده بودم و به بازجوهای خود می فهماندم که من هنوز دل در گرو امثال آنها دارم و یک تخفیفی ازشان می گرفتم. رمانی که اطمینان دارم هرچه هم که خوب و فنی نوشته می شد، به تف لعنت نمی ارزید.

 

من اما بهترین تسکین را شنا کردن درجهت مخالف رودخانه اوین یافتم. این که از چیزهایی بنویسم که مرا بخاطر آنها به زندان انداخته اند. مگر می شود؟ این که تکرار جرم محسوب می شود. بشود. من مگر جرم خودم را قبول دارم که از تکرار آن بهراسم؟ و نوشتم. نامه پنجم محمد نوری زاد از زندان اوین به رهبری. و بعد نامه ی ششم را از بیرون نوشتم. نامه ی ششم را که نوشتم بلافاصله مرا به زندان بازگرداندند. یک روز دادستان تهران به داخل سلول من آمد و گفت: ما تو را آزاد کرده بودیم. به شرط این که ننویسی. اما تو گازش را گرفتی و بازرفتی اول خط. نامه ی هفتم به رهبری را از داخل زندان نوشتم. اینها همه اش تکرار جرم محسوب می شد. چرا که من اعتراض مردم معترض را به رهبر متذکر می شدم. و این باز گفتِ اعتراض ها ازنگاه بازجوها و قاضیان گوش بفرمان، جرم بود. و تکرار آنها جرمی دیگر. و باز نامه ی هشتم از داخل زندان. تکرار جرم یعنی چه؟

 

داستان آن رُمانی که هفتصد صفحه ی اولش را نوشتید چیست؟

شخصیت محوری آن، یک بازجوی وزارت اطلاعات است. بر خلاف بازجوهای هیولاگون، این بازجو، جزو خوبان است. و نمی خواهد همه ی هویت انسانی اش را قربانی نظامی بکند که داستان حفظ آن را دیگران با دزدی ها و قتل و غارت هایشان تعریف و تجویزمی کنند.

 

تجمع اعتراض آمیز جمعی از دانشجویان دانشگاه‌های علوم پزشكی مقابل وزارت بهداشت

Posted: 03 Apr 2012 03:48 PM PDT

جـــرس: به گزارش منابع خبری، جمعی از دانشجویان دانشگاه‌های علوم پزشكی روزهای دوشنبه و سه شنبه هفته جاری، در اعتراض به روند برگزاری آزمون‌های جامع، مقابل وزارت بهداشت تجمع كردند.


به گزارش خبرگزاری دانشجو، جمعی از دانشجویان دانشگاه های علوم پزشكی روزهای دوشنبه و سه شنبه، در اعتراض به روند برگزاری آزمون های جامع علوم پایه و پیش كارورزی رشته های پزشكی، دندانپزشكی و داروسازی با حضور مقابل این وزارتخانه اعتراض خود را اعلام كردند و این درحالی است كه این دانشجویان برای ادامه روند اعتراض خود به نهاد ریاست جمهوری رفتند.

دانشجویان در این تجمع بر روند برگزاری آزمون و نحوه طراحی سوالات معترض بودند.


بر اساس این گزارش، نسل سراجی، رئیس مركز آزمون و سنجش وزارت بهداشت گفته است: من به تمامی دانشجویان قول می دهم كه در برگزاری این آزمون هیچ حقی از هیچ یك از دانشجویان ضایع نشده و هرگونه ارفاقی كه لازم بوده به دانشجویان ارائه شده است.


وی با اشاره به اینكه آزمون های جامع دانشجویان پزشكی سال های طولانی است كه در وزارت بهداشت برگزار می شود، افزود: دو سال گذشته شورای عالی برنامه ریزی مصوب كرد كه كف نمره قبولی برای دانشجویان در این آزمون ها با فرمول جدید محاسبه شود كه براساس این فرمول دانشجو باید پنجاه درصد نمره قبولی را كسب كند كه به طور مثال اگر نمره دانشجویان از بیست تعیین شود، لازم است دانشجویان حداقل نمره ده را كسب كنند.


رئیس مركز آزمون و سنجش وزارت بهداشت بیان داشت: آیین نامه محاسبه جدید نمره دانشجویان در آزمون های جامع دو سال گذشته به تمامی دانشگاه های علوم پزشكی ابلاغ شده است.

نسل سراجی تصریح كرد: در روند برگزاری آزمون پس از انتشار كلید اولیه سئوالات در سایت مركز سنجش و آزمون وزارت بهداشت، دانشجویان و افرادی كه به سئوالات اعتراض دارند از طریق سایت اعتراضات خود را به مركز آزمون ارسال می كنند و پس از آن اعتراضات به دبیرخانه ارسال و در آنجا رسیدگی می شود.

وی بیان داشت: دبیرخانه از افرادی كه در روند طراحی سئوالات شركت داشته و همچنین افراد متخصص دعوت می كند كه اعتراضات دانشجویان را بررسی كنند و پس از بررسی و یا اعمال اعتراضات در نهایت كلید نهایی سئوالات آزمون جامع بر روی سایت سازمان قرار داده شده و نتایج نیز براساس این كلید نهایی به دانشگاه ها اعلام می شود.

رئیس مركز سنجش و آزمون وزارت بهداشت تصریح كرد: همچنین قبل از اعلام نتایج نهایی تك تك سئوالات آنالیز شده و نتایج این بررسی به وزیر بهداشت ارائه می شود كه بر این اساس سئوالات در شش درجه ساده، متوسط، دشوار، خیلی دشوار، فوق دشوار و میانگین ضریب دشواری تقسیم بندی می شوند و در صورتی كه تعدادی از سئوالات به عنوان سئوالات خیلی دشوار شناخته شود، بر اساس صلاح دید نمره این سئوالات به افرادی كه با نمره ارفاق قبول می شوند، داده خواهد شد.

نسل سراجی اضافه كرد: بیشتر افرادی كه در آزمون های جامع نمره قبولی را كسب نمی كنند، دانشجویانی هستند كه در كشورهای غیر معتبر تحصیل كرده اند و به دلیل كافی نبودن آموزش ها نمی توانند در این امتحان برگزیده شوند.


وی با بیان اینكه افراد فعال در وزارت بهداشت متولیان گروه پزشكی در كشور هستند، بیان داشت: دانشجویانی كه مقابل وزارت بهداشت تجمع كرده اند، خواهان دریافت نمره قبولی هستند كه این سئوال مطرح است آیا مردم جامعه به ما این حق را می دهند كه بدون داشتن اطلاعات لازم به افرادی كه نمره لازم در آزمون های جامع را نیاورده اند، نمره اضافی داده شود؟

بر اساس گزارش ها، در مجموع دانشجویان بر حذف حد نصاب نمره قبولی به صورت شناور، تعیین حد نصاب نمره از صد و حذف ارفاقات معترض بودند و در مقابل وزارت بهداشت تجمع كردند.

محکومیت ریحانه طباطبایی به یکسال حبس تعزیری

Posted: 03 Apr 2012 03:14 PM PDT

جـــرس: با گذشت حدود یک ماه از محاکمه ریحانه طباطبایی، این روزنامه نگار، به اتهام فعالیت برای دستیابی به انتخابات آزاد و انتشار اخبار جنبش سبز، از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه، به یک سال حبس تعزیری محکوم شد.


به گزارش کلمه، در حکم صادره برای این روزنامه نگار و فعال جنبش سبز، تلاش برای انتخابات آزاد از طریق”حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان و اصلاح شورای نگهبان، مطبوعات آزاد، احزاب آزاد و آزادی زندانیان اغتشاشات و فتنه گران و عدم دخالت نظامیان در سیاست و اقتصاد و بازگشت نظامیان به پادگان ها” به معنای “تضعیف ارکان نظام جمهوری اسلامی” فرض شده و این موارد که همگی ریشه در قانون اساسی و شعارهای انقلاب دارد را “بر اساس ایده و نظریه انحرافی مصطفی تاجزاده” دانسته اند.


بر اساس این گزارش، در بخش های دیگری از حکم صادره برای این روزنامه نگار، انتشار اخبار زندانیان سیاسی و دیگر اخبار جنبش سبز به عنوان “زنده نگهداشتن جریان فتنه و برجسته کردن اخبار مربوط به محکومان جریان فتنه و متهمان حوادث پس از انتخابات” عنوان شده و نیز “شرکت در مراسم چهلم ندا آقا سلطان و سهراب اعرابی و مراسم شمع روشن کردن در خیابان ولی عصر و شرکت در تجمع اعتراضی خانواده های زندانیان و محکومان در مقابل زندان اوین” به عنوان دیگر مصادیق ارتکاب ماده ۵۰۰ قانون مجازات اسلامی موسوم به “تبیلغ علیه نظام” ذکر شده است.


این حکم در مرحله بدوی است و امکان درخواست تجدیدنظر درباره آن وجود دارد.


ریحانه طباطبایی در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۸۹ از سوی سپاه بازداشت و به مدت ۳۶ روز در انفرادی بند ۲ الف سپاه تحت بازجویی قرار گرفت. او در حال حاضر عضو تحریریه سیاسی روزنامه شرق است.


طباطبایی بیش از این در مجله ایران فردا، خبرگزاری سینا، روزنامه های فرهیختگان، کلمه سبز، بهار سابقه فعالیت داشته است.


این حکم در تاریخ ۹ فروردین ما ۹۱ و در ایام تعطیلات نوروزی به طباطبایی ابلاغ شده است.


دادگاه ریحانه طباطبایی روزنامه نگار روز دهم اسفند ماه در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه برگزار شده بود.

 


از دوردست سوسوی نوری می‌بینم

Posted: 03 Apr 2012 02:26 PM PDT

عبدالسلام سلیمی

 

حضور افغان‌ها در روز (سیزده‌به‌در) در پارک کوهستانی صفه اصفهان ممنوع است و با همکاری نیروهای این کمیته، پلیس امنیت و اداره اماکن از ورود آنها جلوگیری می‌شود(سایت خبری شهرداری اصفهان نقل از مسئول كميته انتظامي ستاد تسهيلات سفر این شهر).

۱. این خبر با مخالفت و انعکاس گسترده رسانه‌های مستقل و اپوزسیون جمهوری اسلامی مواجه شده ، اما هرچه جستجو نمودم تا لحظه‌ی نگارش این تحلیل، نقد و اعتراضی نسبت به این تصمیم مسئولین در رسانه‌های رسمی و اصولگرا نیافتم.

۲. عموم شهروندان و گروه‌های مختلف مردمی نسبت به این تصمیم و رفتار غیرانسانی عکس‌العمل منفی نشان داده‌اند، حتا بازدیدکنندگان و خوانندگان سایت‌های محافظه‌کار که معمولا هوادار این جناح سیاسی‌اند هم اعتراض شدید خود را در بخش نظرات اعلام نموده‌اند. این قضیه نشان‌دهنده اختلاف دیدگاه بین عرصه رسمی و سپهر عمومی کشور است، دقیقا مانند شیوه مواجهه با قضیه سوریه که همه ایرانیان از کشتار مردم توسط رژیم بشاراسد اعلام انزجار می‌کنند، ولی نظام از حکومت سوریه دفاع یا سکوت کرده است. در قضیه رابطه‌ی سیاسی با آمریکا نیز وضع بدین منوال است. این مثال‌ها بدین معنا نیست که مردم در همه حال و از روی عناد و احساس، دیدگاهی مخالف با نظام پیدا می‌کنند. بعنوان مثال در ایام گذشته پیام صلح و دوستی تعدادی از جوانان اسراییلی برای شهروندان ایرانی نه با استقبال که با مخالفت گسترده آنان بخصوص مواجه شد. در این زمینه حکومت و مردم یکدل‌اند. همیشه گفته‌اند افکار یا وجدان عمومی بهترین قاضی است.

۳. خوشبختانه شاهد وقوع بعضی تغییرات مثبت فرهنگی و فکری در سطح جامعه هستیم. ما ایرانی‌ها برخلاف گذشته دیگر چندان برای همدیگر نوشابه باز نمی‌کنیم. استاد بهنود می‌گفت ما شدیدا ناسیونالیست هستیم و چنانچه کسی این حس را نوازش کند براحتی می‌تواند از آن بهره‌برداری کند. منظورش این بود که سردمداران بسیاری بر این موج سوار گشته و قرن‌ها بر این سرزمین حکم رانده‌اند. حکومت‌های صفوی و افشاری و پهلوی نمونه‌های بارز آن است. مسئولین ذیربط در اصفهان نیز لابد پنداشته‌اند که این تصمیم خوشایند مردم اصفهان خواهد بود. وقتی کار فرهنگ را به غیر اهلش می‌سپارند همین است دیگر! توجه نکرده‌‌اند که فرهنگ و افکار مردم و این درحال تغییر و تعدیل است. دیگر شوهای تبلیغاتی سلطنت‌طلبان و پان‌ایرانیست‌های خارج‌نشین برای تحریک حس وطن‌دوستی مردم به نیت سوء‌استفاده سیاسی از آن کارساز نیست یا تاکتیک تبلیغاتی رییس‌جمهور در تمجید غلوآمیز از شخصیت محبوب ایرانیان ابوالقاسم فردوسی در تاجیکستان مورد استقبال مردم واقع نمی‌شود.

۴. این تغییرات فرهنگی در بعضی مواقع بر رفتار مسولین نیز اثرگذار شده است. نمونه‌های بسیاری را می‌توان ذکر کرد. شبیه قضیه اصفهان به یاد دارم که ۷ سال پیش پس از افتتاح مسجد بزرگ اهل سنت در شیراز، مسئولین از هیات امنای مسجد خواستند که مانع ورود نمازگزاران افغانی شوند و ریش‌سفیدان ما هم مصرانه خواهان اجرای این دستور بودند. تعدادی از بزرگترهای افغانی‌ها را به جلسه‌ای دعوت کردند و از آنها خواستند که دیگر برای نماز جماعت و تراویح و جمعه به اینجا نیایند. ماه مبارک رمضان بود. بعد از نماز تراویح داشتیم از مسجد خارج می‌شدیم که دیدم تعدادی از برادران افغانی از دفتر هیات امنا و امام جمعه خارج شدند. حس خبرنگاری قلقلقم داد و رفتم جریان جلسه را پرسیدم. با ناراحتی قضیه را گفتند. بیچاره‌ها در اینطور مواقع چاره‌ای جز سکوت ندارند، حتا از درخواست حمایت هم شرم و خوف داشتند. دانستیم اگر سکوت کنیم تصمیم‌شان را عملی خواهند کرد و این ننگ تا ابد بر پیشانی‌مان خواهد ماند. ماجرا را به مردم گفتیم. پیر و جوان به این تصمیم غیراسلامی و غیرانسانی اعتراض نمودند. از یاد نمی‌برم شمس‌الدین افغانی را که مردانه ایستاد و با لهجه دری‌اش گفت: «سرم بزنند مه میه(من میام) این خانه‌ی من است». راست میگفت که مسجد به مردان شب آباد است. شنیده بود ندای شاعر سالک را: «يا رجال‌الليل جدوا / رب صوت لايرد / ما يقــوم الليل إلا / من له عزم وجـد». قبل از شفق منتظر کلیددارمان حاجی ابراهیم میشد تا نمازگزاران سربرسند و سر به آستان جانان ساییده و فاتحه‌ای نیز نثار روح بانی و واقف مسجد حسنین شهید راه حقیقت دکترعلی مظفریان نمایند. نتیجه این شد که هیات امنا و مسئولین کوتاه آمدند. دست‌شان هم درد نکند.

نمونه‌ی دیگر اعتراض بعضی از مسولین و شخصیت‌های علمی و مذهبی طرفدار نظام مانند رسول جعفریان و ناصر مکارم شیرازی نسبت به سخنان احمدی‌نژاد در تاجیکستان است

به احتمال زیاد در چند روز آینده مقامات رسمی نسبت به تصمیم مسئولان اصفهانی نیز اعتراض و آنها را وادار به عذرخواهی خواهند نمود.شاید هم زمانی که شما مشغول مطالعه این مقاله هستند این کار را کرده باشند. دست آنها هم درد نکند، اگر چنین باشد!

۵. آخرین حکایت این دفتر، مهم‌ترین آن نیز است. دعوا نداریم که حرف آخر را اول بزنیم. وجدان عمومی جریحه‌دار شده و بحق نگران بازتاب این تصمیم نابخردانه در خارج از مرزها بخصوص در میان همزبابان و همکیشان افغانی‌ است. جهانیان و افغان‌ها بخصوص درمورد ما چه فکر خواهند کرد و چه عکس‌العملی نشان خواهند داد؟ آیا افغانها خشم خواهند گرفت؟ بعید می‌دانم این دفعه چنین شود. اگر نبود عکس‌العمل بجا و مثبت جوانان ایرانی(به‌خصوص در فضای مجازی سایت‌ها و وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی مانند فیسبوک و توییتر و غیره)، یقینا برداشت آنها چیزی دیگری می‌بود. همدردی ما خشم آنان را فروکاست. آگاهی و بیداری ملت‌ها همیشه به داد خودشان و مملکت و حتا حکومت‌ها رسیده است. حضور و شعور ما، چهره‌ای لایق از ما به جهان معرفی نموده است و اصغر آقای فرهادی گل سبدمان در این کارزار فرهنگی است. از خواجه شیراز "مروت با دوستان و مدارا با دشمنان"، از خاتمی "گفتگوی تمدن‌ها"، از دولت‌آبادی تنفر از "مرگ بر" و از مجیدی قصه‌ی عشق جوان ایرانی به "باران" دختر افغانی آموخته است این نسل! ناامید نیستیم. از دوردست سوسوی نوری می‌بینم!

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

 

رییس كمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس: موضوع غنی سازی اورانیوم در گفتگوها مطرح نمی شود

Posted: 03 Apr 2012 02:24 PM PDT

جـــرس: رییس كمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس می گوید: قطار هسته‌ای در ایران هیچ‌گاه متوقف نخواهد شد.


به گزارش ایسنا، علاءالدین بروجردی معتقد است "امروز عملا ایران در شرایطی قرار گرفته است كه بر ابعاد مختلف دانش هسته‌ای مسلط است و دیر یا زود آمریكا و كشورهای غربی واقعیات هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران را خواهند پذیرفت، لذا به هر میزان كه سریع‌تر واقعیات را بپذیرند، قطعا به نفع آنها خواهد بود. "


وی افزود: تجربه چند سال گذشته نشان داده است كه در این مصاف نابرابری كه غرب ایجاد كرده، جمهوری اسلامی پیروز بوده است و این سیاست دولت، مجلس و هم‌چنین مجموعه نظام است و خواست ملت ایران نیز همین است كه بارها تاكید كرده‌اند انرژی هسته‌ای حق مسلم ما است. لذا این سیاست پشتوانه ۷۵ میلیون نفری دارد.


وی با اشاره به اظهارات اخیر باراك اوباما علیه جمهوری اسلامی و امضای طرح تشدید تحریم‌ها علیه مبادلات نفتی با ایران و تحریم بانك مركزی ایران تصریح كرد: این اظهارات بیشتر مصرف انتخاباتی دارد و اوباما برای تبلیغات انتخابات چنین سخنانی را مطرح می‌كند تا به گونه‌ای بتواند رای بیشتری را جمع كند.


بروجردی هم‌چنین در مورد برخی اظهارات مبنی بر توقف و یا كاهش غنی‌سازی در ایران تصریح كرد: طرح مسائلی از جمله توقف غنی‌سازی در بازار ایران خریداری ندارد و در مذاكرات آینده ایران با ۵+۱ نیز چنین مساله‌ای مطرح نخواهد شد.


رییس كمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، گفت: دیر یا زود آمریكا و كشورهای غربی واقعیت‌های ایران را خواهند پذیرفت. جمهوری اسلامی امروز عملا عضو باشگاه جهانی هسته‌ای است.


حقوق مهدی هاشمی قطع و فعالیت‌های دانشگاه آزاد واحد آکسفورد معلق شد

Posted: 03 Apr 2012 02:05 PM PDT

رئیس انتصابی دانشگاه آزاد خبر داد

جـــرس: رئیس انتصابی دانشگاه آزاد، از تعلیق کامل فعالیت های واحد آکسفورد دانشگاه آزاد، و لغو مأموریت، قطع حقوق تمام افرادی که آنجا بودند – از جمله مهدی هاشمی- و همچنین لزوم بازگشت فوری آنها به ایران خبر داد.


به گزارش ایلنا، فرهاد دانشجو رئیس جدید دانشگاه آزاد که برای دیدار مراجع تقلید به قم رفته بود، به سؤالات خبرنگاران پیرامون قطع شدن حقوق مهدی هاشمی، نحوه فعالیت سیاسی دانشجویان دانشگاه آزاد در دوران مدیریتش بر این دانشگاه و... پاسخ داد.


به گزارش ایلنا، فرهاد دانشجو رئیس جدید دانشگاه آزاد، عصر سه شنبه در حاشیه دیدار با آیت الله سبحانی از مراجع تقلید شیعه در قم، در جمع خبرنگاران، در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه آیا قطع شدن حقوق مهدی هاشمی صحت دارد یا خیر؟ اظهار داشت: واحد دانشگاه آزاد در آکسفورد واحدی است که نه دانشجویی داشته نه فعالیتی انجام می‌داد. فقط ۳۰ کارمند محلی و ۵ الی ۶ نفر از ایران از جمله مهدی هاشمی در آنجا فعالیت داشتند و مأمور به آنجا بودند. نامه‌ای از دولت انگلیس دریافت شده بود که حساب آنجا هم باید بسته شود و الا در تحریم‌ها دچار مشکل می‌شود؛ کلا واحد آکسفورد معلق شد و مأموریت همه افرادی که آنجا بودند لغو شده و به ایران بر می‌گردند.


رئیس جدید دانشگاه آزاد در پاسخ به سؤال خبرنگار دیگری مبنی بر اینکه اکثریت دانشجویان دانشگاه آزاد معتقدند که یکی از نقاط مثبت مدیریت جاسبی در دانشگاه آزاد، فعالیت آزادانه سیاسی دانشجویان بود؛ آیا این امر با توجه به نگرانی‌های دانشجویان در خصوص انتصاب شما به عنوان رئیس جدید دانشگاه آزاد، در دوران مدیریت شما استمرار دارد؟ گفت: من با تشکل‌ها جلسات زیادی داشتم و یکی از مسائل مهمی که مطرح می‌کردند و می‌گفتند این بود که اجازه ابراز عقاید مختلف نیست و از ما می‌خواستند که اجازه این فعالیت‌ها داده شود و به این جهت من سخن شما را اصلاح می‌کنم، چرا که تا آن زمان که من نیامده بودم آن طور نبود که امکان فعالیت آزادانه سیاسی در دانشگاه آزاد بوده باشد.


وی ادعا کرد: " نظام جمهوری اسلامی به برکت خون شهدا، نظام مستقلی است که به آزادی اعتقاد دارد و چارچوب آن هم اسلام و قانون و مقررات است و ما سعی داریم که اتحادیه‌های دانشجویی در این چارچوب با رعایت قوانین حرکت کنند و حتما تشویق و ترغیب می‌کنیم که فعالیت‌های سیاسی در دانشگاه آزاد شکل گیرد چون در تضارب آرا و فضای بدون ترس است که انسان پخته می‌شود و دانشجو فرصت دارد که یک دانشجوی باتجربه و پخته در مسائل سیاسی شود. "


وی در پاسخ به این سؤال که نحوه تعامل شما به عنوان رئیس جدید دانشگاه آزاد با نمایندگان مجلس چگونه خواهد بود؟ اظهار داشت: نمایندگان مجلس ممکن است سؤالاتی داشته باشند، چون نمایندگان مردم‌اند و از این جهت تعامل سازنده با آن‌ها ضرورت دارد.


رئیس انتصابی دولت بر دانشگاه آزاد تاکید کرد: البته بنده اجازه سیاسی کاری در دانشگاه آزاد را نخواهم داد، چون بنده یک مدیر آکادمیک هستم و از این جهت با نمایندگان مجلس تعامل خواهم داشت.



چرا تحليل عباس عبدي از انتخابات در نقش ضد آگاهي ظاهر مي‌شود؟

Posted: 03 Apr 2012 01:55 PM PDT

فرشيد كريمي

 

 

۱- طرح مسائل و مباحث سياسي در ایران تا آنجا که ناظر به تحليل‌هاي بنیادي نباشند، تا اندازه‌ای مجاز است. تحليل‌ها و اشارات بسيار مهم اما غیر بنیادی همواره وجود دارند (مانند آنچه آقاي عبدي گاه به قلم مي‌نگارد). توضيح اين حقيقت لازم مي‌آيد كه مسائل مهم وقتي بصورت بنيادي تحليل نشوند، گاه با تباه كردن آن خيلي تفاوت ندارند. گاه يك تحليل خوب و انتقادي، به همان اندازه ضد آگاهي نشان مي‌دهد كه يك تحليل بد و جانبدارانه. با این وصف، تحلیل‌های امثال آقاي عبدی از یک هوشمندی خاصی بهره می‌برند و مسائل خوبی را به میان می‌کشند و مورد انتقاد می‌دهند، اما چون فاقد بنیادهای تحلیلی هستند، موجب فریب و غفلت مخاطب می‌شوند. در نتيجه، اين تحليل‌ها نه تنها به آگاهی نمی‌افزایند، بلکه ضد آگاهی بشمار می‌روند. به عنوان مثال، آقای عبدی با تحليل اخير خود، دولت و مجریان و ناظرانی را كه کلاهبرداری و دروغ‌پراكني به ویژگی اصلی و جوهری آنان تبديل شده است، نه تنها مورد انکار قرار می‌دهد، بلکه تصدیق می‌کند که انتخابات توسط مجریان و ناظرانی نسبتا درستکار انجام می‌شود. مجريان و ناظراني که تنها با دستکاری در آمار واجدین شرایط، خطایشان این است که حداکثر ده درصد به آمار شرکت کنندگان اضافه می‌کنند.

دولت آقای احمدی نژاد تنها یک بنگاه دروغ‌پراكني نبود، بلکه نمایش دادن و آشکار کردن کارگاهی بود که سالیانی طولانی محصولی جز دروغ و تبهکاری تولید نمی‌کرد. دولت احمدی نژاد تنها نمایش این حقیقت پنهان بود نه بیش. به نظر من، آقایان موسوی و کروبی با وجود مقاومت تحسین برانگیزی که به خرج دادند، اما وقتی به دنبال نشان دادن مدارکی دال بر تقلب در انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری بودند، ناآگاهانه دست به فریب زدند. یک دولتی که حرفه اصلی او تبدیل دولت به یک کارگاه جعل‌سازی و کلاهبرداری است، چه مدرکی بالاتر از نشان دادن ماهیت چنین کارگاهی است؟ چرا روی این مسئله هیچگاه اشاره‌ای نشد، که انتخاب آقای کردان به عنوان کسی که یکی از بزرگترین جاعلان حرفه‌ای در کشور بود، به وزارت کشور، بدون حساب و کتاب نبود؟ آقای کردان با استیضاح نمایندگان رفت و در وزارت کشور نماند، اما در مدتی که او مسئولیت داشت، توانست با توانایی و حرفه‌ای که در جعل‌سازی دارد، با تدارك مدیران جاعل و سازوکارهای جعل‌سازی، وزارت کشور را به کارگاه جعل‌سازی تبدیل کند. بنابراین با این وصف، آیا در پی سند تقلب گشتن بنا به مثل عاميانه، به دنبال لحاف ملا گشتن نبود؟ و یا ضرب و تقسیم‌هایی که بعد از همین انتخابات مجلس توسط آقای باستانی و ... انجام می‌شود، به جای تحلیل بنیادهای یک امر واقعی، غفلت از واقعیت نیست؟ امر واقعی ماهیت جعل سازی و کلاهبردارانه یک دولت است. این را اپوزسیون نمی‌گوید، منابع اصلی وفادار به ولایت فقیه این را می‌گویند. منابعی چون بازرسی کل کشور، دیوان محاسبات، مرکز تحقیقات مجلس و... آنها با نشان دادن صدها مورد از دروغپردازی‌های دولت، تنها نگفته‌اند این دولت یک کارگاه تخصصی جعل سازی و کلاهبرداری است. حذف و انحلال سازمان‌هایی چون مرکز آمار ایران و سازمان مدیریت کشور و سازمان برنامه و بودجه، همه به دنبال کامل کردن تأسیسات یک کارگاه جعل سازی بود. آنها فقط از این صفت درخور استفاده نکرده‌اند. آیا آقای عبدی که من او را یکی از هوشمندترین ژورنالیست‌های ایرانی می‌شناسم، این همه کم هوشی در بیان این واقعیت، می‌تواند بدون انگیزه باشد؟

۲- اتفاقا آقای عبدی بدون انگیزه عمل نمی‌کند. تناقض‌گویی‌های مداوم او گویای انگیزه‌های اوست. مواضع او انبانی از تناقض گویی‌های سیاسی است. امثال آقای عبدی با همه احترام نسبی‌اي كه مي‌توان براي او قائل شد، هرگز پاسخی به انتقادهای بنیادی که متوجه آنها باشد، نمی‌دهند. یکی به این دلیل که امثال او و ‌گنجی چون در روابط قدرت معتاد شده‌اند و اساساً نبوغ سیاسی آنها مرهون زیست در همین روابط بوده و هست، تنها یا به دوستان خود پاسخ می‌دهند (مانند پاسخ عبدی به مقاله سطحی آقاي کاظمیان) و یا به کسانی که دارای وزن و اعتبار سیاسی هستند (مانند پاسخ گنجی به مرحوم مهندس سحابی). بنابراین، هر اندازه که اساسی‌ترین انتقادات به این دسته از سياست‌ورزان وارد شود، نبايد انتظار پاسخ داشته باشيم، اصلاً می‌دانم بخوانند. به عنوان مثال، آقای عبدی که بارها و بارها درباره انگیزه گروگان‌گیری و بالارفتن از سفارت آمریکا را توجیه کرده است، هرگز به اين مسئله پاسخ نمي‌دهد که: آیا تشخیص این مسئله دشوار بود که مسئله گروگان‌گیری و بالارفتن از سفارت، درست یا غلط، اهرم استقرار استبداد و تسویه استبدادیان با نیروهای آزادیخواه گردید؟ آيا بي‌راهه رفتن و يا تندروي بعضي از اپوزسيون كه از جهتي تندروي آنها عكس‌العمل بنايي بود كه از فرداي بعد از انقلاب با هدف ناديده گرفتن و حتي حذف فيزيكي آنها تدارك ديده شده بود، مي‌توانست توجيه كننده بستن كامل مدار قهر در جامعه گردد؟ آيا با زناكاري يك يا چند تن مي‌توان جامعه‌اي را مقطوع‌النسل كرد؟ مرحوم بهشتی صریحاً گفته بود، ما گروگان‌گیری را باید وسیله حذف لیبرال‌ها بگردانیم (نقل به مضمون). آیا آقای عبدی نمی‌داند که در سال‌های ۵۹ و ۶۰ چگونه او و دوستانش و کاری که در ادامه گروگانگیری انجام دادند، دستاویز بدترین و دهشناکترین سیستم توتالیتری و استبدادی شدند؟ آیا تشخیص این مسئله دشوار بود که او و مسئله گروگان گیری در طیفی عمل کردند که یک سر آن آیه الله خزئلی، آیه الله گیلانی، آیه الله کاشانی، حزب ارتجاعی مؤتلفه، اسدلله لاجوردی بودند و سر دیگر، طیفی از نیروهای نظامی بودند که جز به تصرف جهان و حاکمیت بنیادگرایی (تحت عنوان جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم) در سراسر جهان، هدف دیگری نداشتند؟ و همه این نیروها تا سالیانی دراز در تشکیلاتی بنام ائتلاف بزرگ در بستن مدار قهر مشارکت داشتند. آیا عدم پاسخ به این پرسش بنیادی، از تحلیلگر هوشمندی چون آقای عبدی، می‌تواند بدون انگیزه باشد؟ انگیزه نخست اینکه قبول این انتقاد از سوي امثال ايشان، بی‌بنیاد کردن و از ریشه بركندن خواستگاه تولد، رشد و تکامل آنها محسوب مي‌شود. به قول خودش بعضي از انتقادها به مسئله حيثيتي بدل مي‌شود، بطوريكه ديگر پذيرش آن دشوار يا ناممكن خواهد شد. البته از نقطه نظر يك ژورناليست حرفه‌اي و پراگماتيستي چون او، مسئله حيثيت همين است كه مي‌گويد، اما از نقطه نظر تعهد انسان نسبت به حقيقت، هيچ حيثيتي بالاتر از حقيقت وجود ندارد. بدين‌وصف، آقاي عبدي صريحاً اعتراف مي‌كند كه بنا به ملاحظات حيثيتي زير بار خطاهاي گذشته كه بار خيانت‌آميز داشتند، نمي‌رود. دوم آنکه، آقای عبدی نمی‌خواهد از کشور خارج شود. محتملا به دلایل مسائل خانوادگی و یا مسائل دیگر که حق اوست، می‌خواهد در ایران بماند. و از طرفي آنطور كه به نظر مي‌رسد و بنا به شنيده‌ها، او معيشت خود را از همين راه مي‌گذراند و لذا كسب خود را نمي‌خواهد تعطيل كند. سوم اينكه، دو بار او طعم زندان را چشيده است و اين حق اوست كه نمي‌خواهد براي بار سوم بچشد. چهارم اینکه، آقای عبدی تربیت شده روابط قدرت است، او مسائل را عادت کرده که از بالا به پایین نگاه کند. اما براي كسانيكه حداقل طبع كاسبكارانه و بوروکراتیک مديران و نظام مديريت كشور را به خوبي مي‌شناسند، نگاهها به مسائل متفاوت مي‌شوند. امثال آقای عبدی در سنینی که تازه باید به عنوان یک "کارمند مبتدی" در یک سازمان آموزش مي‌ديدند، در دوره‌هاي نوجواني، تمام دوره‌های وزیري و وکیلی را پشت سر گذاشتند. آقای ابطحی به قول خودش ۲۰ ساله بود که مدیر عامل صدای و سیمای مشهد شد. بديهي است افرادي که در چنین روابطی تربیت شده‌اند، نگاهشان حداقل با بسياري از روشنفكران برجسته‌اي كه در همين سازمان‌هاي دولتي ايران تا حد يك كارمند ساده بيشتر ارتقاء پيدا نكرده‌اند، به کلی متفاوت است، که مسائل را از پایین به بالا نگاه مي‌کنند. به همین دلیل است که از نظر او، افرادي چون امثال مطهری با مرام می‌شوند. اگر آقای مطهری با مرام بود، آیا مرام او اقتضاء نمي‌کرد تا گوشه چشمی به نامه‌ها و شکوائیه‌های بعضی از زندانیان سیاسی چون، سحرخیز، تاج زاده، عبدالله مؤمنی، نوری زاد و... بیاندازد، و حداقل بنا به مرام خود دست به تحقیق مي‌زد و مي‌دید که در زندان‌های جمهوری اسلامی چه مي‌گذرد و حداقل بنا به مرام خود یک مورد، تنها یک مورد از تجاوزها و شکنجه‌ها را خود شخصا دست به تحقیق مي‌زد و یا حداقل درباره قتل صانع ژاله تحقیق مي‌کرد و مي‌یافت که چگونه جمهوری اسلامی به کمک تمام سازمان‌های تشکیلاتی خود قتل آشکار را با سرقت هویت مقتول، و با هدف فریبکاری و افسانه‌سرایی مصادره کرده است؟ آیا از نظر آقای مطهری، این رژیم به غیر از شکنجه و تجاوز، بستن مدار قهر، سرکوب، تقلب و کلاهبرداری دائمی، نمایش دائمی دروغ و تقلب، خُرد و بُردهاي دائمي و نجومي كه نظام اداره كشور را به يكي از فاسدترين نظام‌هاي اداري دنيا تبديل كرده است، باید چه کارهای دیگری انجام می‌داد که یکی از تبهکارترین رژیم‌های دنیا محسوب شود، تا ولايت مطلوب ايشان در مقام قديس اعظم بركشيده نشود؟ توجه داشته باشيد كه انتقاد حول آقاي احمدي نژاد آگاهانه يا ناآگاهانه، يكي از فريبكارانه‌ترين انتقاداتي بود كه اقتدارگرایان ماهری چون رفسنجاني‌ها و لاريجاني‌ها را بي جهت به صف منتقدين كشاند. در حاليكه روشنايي كه در كار احمدي نژاد وجود دارد، صد بار كار او را بر ابهام‌آفريني‌هاي امثال رفسنجاني و لاريجاني‌ها رجحان مي‌بخشد.

۳- يكي اتفاقات ديگري كه آقاي عبدي و دوستانشان را همواره در خودفريبي فرو برده، همين مفهوم سازي‌هاي جعلي است كه گاه و بيگاه بنا به مقتضيات اختراع مي‌كنند. جعل دموكراسي به دو مفهوم طريقت و موضوعيت، يكي از اين اختراعات است. دموكراسي يك معنا بيشتر ندارد، و آن روشي است كه هر فرد يا هر جامعه از راه انتخاب، حال و آينده خود را ترسيم مي‌كند. اكنون آقاي عبدي مي‌گويد دموكراسي در جامعه ما طريقت نيست، موضوعيت است. يعني موضوعي است كه گاه و بيگاه در جامعه مطرح مي‌شود تا افراد و گروه‌ها از طريق آن خود را نشان دهند. حالا فرض كنيم همين تعريف درست باشد. اما ناقل اين كلام چند حقيقت مهم را يكجا ناديده مي‌گيرد. اگر انتخابات موضوعي است كه افراد و گروه‌ها از طرق آن خود را نمايش مي‌دهند، پرسيده مي‌شود كه هدف از اين نمايش چيست؟ آيا به غير از اين است كه اين افراد از راه ايجاد فضاي آزاد هم شناخته شوند و هم آنكه انتخاب جامعه را هر بار نسبت به دفعات قبل، از راه ابهام‌زدايي، تصحيح كنند؟ آيا هربار فضا تنگتر نشده است؟ آيا هربار فضا را مبهم‌تر نكرده است؟ آيا هربار انتخاب جامعه فاسدتر نشده است؟ پس اين چه موضوعيتي است كه هربار فضا را تنگتر، ابهام‌ها را بيشتر و انتخاب جامعه را فاسدتر كرده است؟ آيا اگر همين امروز يك انتخابات آزاد در ايران برقرار شود، با وجود همه ابهام‌ها و يأس‌ها، فكر مي‌كنيد كه در مقايسه ميان آيه الله خزئلي و دكتر يزدي، جامعه آراء بيشتري به نفع آقاي يزدي در صندوق مي‌ریزد؟ آیا هر بار ملي - مذهبي‌ها شناخته‌تر از قبل شدند و هربار فضاي ابهام را بيشتر شفاف كردند؟ نمونه آن انتخابات اولين دور شوراي شهر بود كه هيچيك از اعضاي ملي - مذهبي حتي به نسبت بدنام‌ترين اصول‌گرايان آراء بيشتري كسب نكردند. به عبارتي، مردم در شرايط ابهام و يأس تمايل دارند تا به بدي روشن پاسخ مثبت بدهند تا در دام بسته‌ي خوبي ناروشن قرار نگيرند. اين همان اتفاقي است كه آراء بخش زيادي از جامعه را به كيسه آقاي احمدي نژاد سرازير كرد. پس انتخاب دموكراسي در استبداد و در ابهام، موضوعي نيست كه به كمك جامعه بيايد و احيانا تصوير روشن‌تري از آينده ترسيم كند.

۴- آخرين نكته‌اي كه لازم است اشاره شود، ميزان آراء جريان حاكم در جامعه است. بر اساس تجریه و مطالعه اوضاع و احوال جامعه، از همان فرداي خرداد ۱۳۶۰ باور به این حقیقت چندان سخت نیست كه طرفداران فعال و نيمه فعال اين رژِيم ۳ تا ۵ درصد بيشتر نيستند. این ادعا را می‌توان در هر محفلی و هر جا که باشد اثبات کرد که، حداكثر در يك ديد خوش بينانه ۷ تا ۱۰ درصد كل ارتشي است كه اين رژيم در هر نمايش مي‌تواند بر روي آنها مانور تبليغاتي دهد. بقيه جامعه، در طيف مخالف نسبي تا مخالف مطلق با كليت رژيم قرار دارند (توجه داشته باشيد نه با روش، بلكه با كليت رژيم). مراد از كليت رژيم، نظام ولايت فقيه است. چه آنكه اين رژيم هستي خود را با ولايت فقيه پيوند زده است. نمونه آن، از همان سال‌هاي دهه ۶۰ تا كنون، شما اگر بخواهيد در جامعه و در كوچه و خيابان‌ها گشت و گذار كنيد و يا بخواهيد برآوردي از نيروهاي محركه كار در سازمان‌هاي اداري و صنعتي كشور بدست دهيد، يك هفته بايد در شهر بگرديد تا با يك موافق مواجه شويد. از انگيزه‌هاي مختلفي كه همواره درصدي بيش از ۳ تا ۱۰درصد در انتخابات شركت مي‌كنند، در مي‌گذرم، چون نياز به يك تحليل مبسوط دارد. اما جهت اطلاع شما و آقاي عبدي، در انتخابات نهمين دوره مجلس تا آنجا كه من به چند حوزه سركشي كردم و بعضي از دوستانم نيز همين گزارش را تأييد مي‌كردند، تهران يكپارچه تحريم بود. يعني ميزان شركت مردم علي القاعده، نزدیک به همان جمعيت فعال و نيمه فعال برآورد مي‌شود، يعني ۳ تا ۵ درصد و در خوش‌بينانه‌ترين شرايط ۷ تا ۱۰ درصد. بعضي از حوزه‌ها كه محل استراتژيك و تبليغاتي رژيم بود، حضور شماري از مردم تا اندازه‌اي به ازدحام منجر شده بود. من قرائن بسيار يافتم كه ازدحام جمعيت در اين حوزه‌ها كاملا سازماندهي شده بود (بازهم در پرانتز و جهت اطلاع، يكي از مهمترين ويژگي‌هاي رژيم كه اتفاقا اسباب ماندگاري او شده است، قدرت سازماندهي اوست). يكي از اين قرائن وجود سه حوزه‌اي بود كه به فاصله‌هاي ۲۰ و ۳۰ و ۵۰ متر روبروي حوزه شلوغ قرار داشتند. اين سه حوزه مطلقا خلوت بودند (در حد دو و سه نفر)، و جمعيت حاضر در حوزه شلوغ اگر هدفشان رأي دادن بود و نمي‌خواستند تا ساعت‌ها وقتشان گرفته شود، به اين دو حوزه مراجعه مي‌كردند. توجه داشته باشيد كه همين سه حوزه مطلقا خلوت در انتخابات رياست جمهوري از صبح تا شب، از صف فشرده‌‌اي به طول دور تا دور خيابان، بهره مي‌برد. اكنون اگر آن انتخابات را كه انتخاب كنندگان بايد فقط نام يك نفر را روي برگ مي‌نوشتند، با انتخابات مجلس كه بايد نام ۳۰ نفر درج شود، و سرعت حركت جمعيت را مقايسه كنيد، در مجموع برآوردي از تحريم یکپارچه مردم بدست خواهيد آورد. و جای تأسف است که آقای عبدی در دام بدترین فریبکاری تاریخ جمهوری اسلامی قرار گرفته است. یک دولتی که به یک کارگاه جعل آمار و سند سازی تبدیل می شود، حداقل مقتضی خردگرایی و انصاف است که آمار او در برآورد انتخابات مورد استناد قرار نگیرد. اين آن حقيقت مهمي است كه آقاي عبدي در تحليل خود از آن صرفنظر مي‌كند و در نتيجه تحليل او هر چند در پاره‌اي جهات هوشمندانه نشان مي‌دهد، اما با ناديده گرفتن مسائل بنيادي بجاي آگاهي به ضد آگاهي تبديل مي‌شود.


 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

پدر ابوالفضل شاهپری: دادگاه بدون حضور هیئت منصفه، اتهامات بی اساس و احکام غیرعادلانه بود

Posted: 03 Apr 2012 01:27 PM PDT

مژگان مدرس علوم
جرس: ابوالفضل شاهپری زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین در حالی که شش ماه نتوانسته فرزند خود را ببیند پیگیری های پدر و مادر او برای گرفتن مرخصی تاکنون بی نتیجه مانده است.



ابوالفضل و برادرش محمد جواد شاهپری در بهمن ماه سال 88 بازداشت شدند و پس از برگزاری دادگاهی گروهی بدون حضور هیئت منصفه هر کدام به دو سال و سه ماه زندان محکوم شدند.

عباس شاهپری پدر ابوالفضل در خصوص آخرین وضعیت فرزندانشان به "جرس" می گوید: "بعد از صدور حکم از شهریور ماه ابوالفضل پسر بزرگم را به زندان بردند و محمد جواد هم بخاطر اینکه هنوز در خدمت سربازی است هنوز حکمش را به اجرا نگذاشته اند. طبق صحبتی هم که در اجرای احکام با محمد جواد داشتند از او خواستند که درخواست عفو بنویسد. اتهامی هم که بخاطر آن این حکمها را صادر کردند اجتماع و تبانی، فعالیت تبلیغی بر علیه نظام، اخلال در نظم عمومی و اقدام علیه امنیت ملی است که این اتهامات بی پایه و اساس است. تنها جرم آنها عاشق میهن و کشورشان بودن است و بس..."

علاوه بر ابوالفضل و محمد جواد شاهپری، خواهر آنها نگار شاهپری بهمراه همسرش بهمن صادقی نور، مجتبی احمدی، کوروش کوهکن، عارف درویش، ناصر آذرنیا، نادر بابایی، علی اکبر موسوی ومحسن جوادی افضلی نیز بازداشت و هر کدام به چندین سال حبس محکوم شدند.

عباس شاهپری با "غیر"عادلانه خواندن احکام صادر شده، می افزاید: " در دادگاهی غیرعادلانه هر کدام از پسرانم را به دو سال و سه ماه زندان محکوم کردند. چندین بار هم قاضی برگزاری دادگاه را به تعویق انداخت و یازده ماه طول کشید تا برای آنها دادگاه تشکیل دهند. در این مدت به دفعات بچه ها را می بردند دادگاه و بعدازظهر ساعت چهار می گفتند دادگاه به تعویق افتاده و دوباره آنها را به زندان بر می گردانند. دوباره دوندگی و پیگیری می کردیم تا تاریخ دادگاه را تعیین کنند....خلاصه بعد از همه اینها در آبان 89 یک دادگاه دسته جمعی ( حدود یازده نفر متهم در دادگاه حضور داشتند) تشکیل شد که اصلا دادگاه قانونی نبود زیرا اتهامات آنها سیاسی بود و هیئت منصفه ای در دادگاه حضور نداشت. علاوه بر آن اجازه هیچگونه دفاعی به بچه ها داده نشد و وضعیت وکلا هم به همین صورت بود. از اردیبهشت ماه که پرونده بچه ها به دادگاه ارجاع شد تا مرداد، شهریور وکلا دسترسی به پرونده بچه ها نداشتند و حتی با بعضی از وکلای آنها مخالفت شد. مثلا با وکالت آقای عبدالفتاح سلطانی که از بستگان بهمن دامادم است مخالفت کردند و وکالت نامه ایشان را پاره کردند. خلاصه ابوالفضل از هشتم شهریور (غیر از آن زمانیکه با محمد جواد و دختر و دامادم در بازداشت بودند) در زندان بسر می برد و در این مدت از مرخصی هم محروم بوده و شش ماه است که فرزندش را ملاقات نکرده است."

گفتنی است، در پی این احکام ناعادلانه نادر بابایی به 5 سال زندان و بهمن صادقی نور به 4 سال زندان و کوروش کوهکن به 3 سال و3 ماه زندان و مجتبی احمدی به 5 سال زندان و ابوالفضل شاهپری، محمد جواد شاهپری، محسن جوادی افضلی و ناصر آذر نیا هر کدام به 2 سال و 3 ماه زندان وعارف درویش به 1 سال زندان و 2600000 تومان جریمه نقدی و علی اکبر موسوی به 1 سال زندان و 5000000 تومان جریمه نقدی محکوم شدند.

آقای شاهپری با اشاره به وضعیت روحی همسرش، خاطرنشان می کند: "همسرم بیماری قلبی دارد و زمانیکه برای بازداشت پسرانمان به منزل آمدند و آنها را بردند، همان شب دچار سکته قلبی شده و به بیمارستان بخش اورژانس منتقل می شود. بعد هم که از بیمارستان بیرون آمد نگران و ناراحت دنبال بچه ها می گشت. زمانیکه معلوم شد بچه ها در زندان هستند خیلی ناراحت بود و مدام می گفت مگر آنها چه گناهی کرده اند جز اینکه برای کشورشان حاضرند جان خودشان را فدا کنند؟ بعد هم دچار افسردگی شد اما الان که محمد جواد و نگار آزاد هستند و می تواند با بهمن و ابوالفضل ملاقات کند کمی بهتر شده اما خیلی ناراحت است."

اعظم شاکری حتی از یادآوری روزهایی که بر او در این دو سال گذشته ناراحت می شود و با بیان اینکه رنجی که در این مدت کشیدم و الان هم می کشم گفتن ندارد، فقط آرزو می کنم هیچ مادری این دردی که من می کشم را نکشد، ادامه می دهد: "شب قبل از اینکه ابوالفضل و محمد جواد را ببرند، دخترم نگار و همسرش بهمن را بازداشت کرده بودند. هنوز از شوک بازداشت آنها در نیامده بودم که شبانه به منزل آمدند تا ابوالفضل و محمد جواد را ببرند. بارها به زندان اوین رفتم تا خبری از آنها بگیرم و هر بار جوابی نمی دادند و می گفتند در لیست بازداشتی ها و زندانی ها نیستند.... نمی دانید چه روز و شب هایی که نگذراندم. چهار تا از فرزندانم را بازداشت کرده بودند و نمی دانستم که کجا و در چه شرایطی هستند. مخصوصا برای محمدجواد پسر کوچکم خیلی نگران بودم که با این سن نوجوانی در زندان چطور دارد سر می کند. دیگر چه بگویم که در این مدت چه کشیدم تا الان هم که با این مشکلات زندان بچه ها دارم دست و پنجه نرم می کنم....الان هم که نوه ام بدنیا آمده و باید دور هم جشن بگیریم، باز باید نوازد چند روزه را از آغوش مادرش جدا کنم به زندان اوین ببرم تا اجازه دهند چند دقیقه ای در بغل پدرش آرام بگیرد و در این روزهای آغازین زندگی اش مهر و آغوش پدرش را حس کند. نمی دانم از درد دوری ابوالفضل از فرزندش ناله کنم یا از سختی هایی که نگار در دوران بارداری بر اثر استرس کشیده شیون کنم. مدام نگرانم که مبادا اتفاقی برای نگار و نوزادش بیافتد، آغاز سالی جدید و تولدی نو با این همه فشار و ناراحتی...."

هفته گذشته نگار شاهپری در شرایط بسیار دشوار در غیاب همسرش بهمن صادقی نور فرزند خود را بدنیا آورد. او بارها برای مرخصی همسرش برای حضور در بیمارستان زمان وضع حمل اقدام کرده بود اما هیچگاه پاسخ مثبتی از سوی مسئولین قضایی به درخواست های او داده نشد.


 

“برای صلح، برای فلسطين”، بيانيه‌ گروهی از فعالان چپگرای ایرانی

Posted: 03 Apr 2012 01:20 PM PDT

جـــرس: گروهی از فعالان چپ ایرانی در سراسر جهان، با امضای بیانیه ای و فراخوان عمومی برای امضای آن، ضمن اعلام مخالفت جدی با جنگ و درگیری نظامی، خاطرنشان کرده اند که "بسياری از مردم ايران، تهديد به جنگ عليه کشورشان را تلاشی از جانب برخی حکومت‌ها برای در قدرت نگه‌داشتنِ جمهوری اسلامی تلقی می‌کنند، آن هم درست زمانی که جمهوری اسلامی در ضعيف‌ترين دوران حيات خود بسر می برد."


به گزارش گویا، این فعالان طیف چپ، با صدور بیانیه ای تحت عنوان "برای صلح، برای فلسطين"، نسبت به کمپین صورت گرفته پیرامون دوستی ایرانیان و اسرائیلی ها و اعلام برائت از جنگ و مخاصمه بین دو طرف، واکنش نشان داده و ضمن حمله به این کمپین، اظهار عقیده کرده اند که "گروهی از سازمان‌دهندگانِ اوليه‌ کمپينِ طرف ايرانی، از فعالان سياسی دست‌راستی هستند که پيش از اين، ابايی از بيان حمايت خود از حمله‌ نظامی به ايران نداشتند."


در بیانیه چپگرایان ایرانی همچنین اظهار عقیده شده است که "برخلاف آن‌چه نهادهای قدرت می‌خواهند ما بدان باور داشته باشيم، حکومت اسرائيل و حکومت ايران و سوريه، دشمنی اساسی با يکديگر ندارند، بلکه هريک از آن‌ها به مثابه نيروی مکملی در پاسخ به نياز ديگری در اين چرخه‌ی ضد مردمی عمل می‌کنند."


متن بیانیه چپگرایان ایرانی به شرح زیر است:


اين روزها که بار ديگر بر طبل حمله‌ی نظامی به ايران کوبيده می‌شود، گروهی از مردم اسرائيل کمپينی را در مخالفت با جنگ احتمالی دولت‌ اسرائيل و آمريکا عليه ايران آغاز کرده و به واسطه‌ی آن پيام‌های دوستی و احترام خود را برای مردم ايران می‌فرستند؛ البته از موقعيتی فرادست و با اين پيام که ما «هرگز به ايران حمله نخواهيم کرد». گروهی از ايرانيان نيز متقابلاً پيام دوستی و احترام به مردم اسرائيل فرستاده‌اند، و ضمن اعلام برائت از جنگ‌طلبیِ دولت ايران، با حمله‌ی نظامی به ايران مخالفت کرده‌اند. ناگفته نماند که گروهی از سازمان‌دهندگانِ اوليه‌ی کمپينِ طرف ايرانی، از فعالان سياسی دست‌راستی هستند که اتفاقاً پيش از اين، ابايی از بيان حمايت خود از حمله‌ی نظامی به ايران نداشتند و آن را در بوق و کرنا می‌کردند، و رسانه‌ها پر بود از حمايت آشکار و نهانِ آن‌ها از تحريم‌های اقتصادی و جنگ، تحت عنوان «مداخله‌ی بشردوستانه» در ايران. بخشی از اين لشکر نوليبرال‌های ايرانی نيز با ماسک‌های «ضد جنگ» و «ضد تحريم» مشغول تئوری‌پردازی برای به اصطلاح «مداخله‌ی بشردوستانه»‌ی قدرت‌های بزرگِ سرمايه‌داری جهانی بر عليه ايران بودند. اگرچه کمپين ضد جنگ و دوستیِ متقابل از سوی شهروندان کشورها، مستقل از دولت‌هايشان در شرايط بحرانی تشديد جنگ لفظی و تشنگی هر دو طرف به بحران‌، يک اقدام مثبت به شمار می‌رود، اما ناديده گرفتن رنج مردم ايران در سی‌وسه سال گذشته و مساله‌ی مردمِ فلسطين از بخش‌های مهم فراموش‌شده در اين کمپين هستند.


به باور ما، جنبش‌های مردمیِ ضد جنگ بايد به شکلی نمادين مرزهای بين کشورها - جايی که نمود اعمال قدرت دولت‌ها محسوب می‌شود- را از بين برده و در پی ايجاد همبستگیِ هرچه بيشتر بين مردم کشورهای درگير باشند. «کمپين ضد جنگ» در اسرائيل، بايد از نقد و نفیِ «ديوار جدايی» که حائلی است بين مردم اسرائيل و باقی مردم دنيا موجوديت خود را آغاز کند. هيچ کارزار ضد جنگی از اسرائيل نمی‌تواند پيام صلح و دوستی به هيچ نقطه‌ای از جهان بفرستد بی آن‌که آن پيام از بدن‌های به فقر کشانيده‌شده و بی‌حقِ مردم فلسطين عبور کند. مردم اسرائيل نمی‌توانند با جنگ عليه ايران مبارزه کنند پيش از آن که متوجه اين امر مهم شوند که در حال حاضر جنگی عليه مردم فلسطين و ايران در جريان است که اين جنگ البته از بی‌عدالتی‌های سياسی- اقتصادی در اسرائيل و ديگر نقاط جهان جدا نيست.


تهديد به مداخله‌ی نظامی و خطر اعلانِ جنگ به ايران در شرايطی اوج گرفته که مبارزات و مقاومت‌های مردمی در ايران طی سه سال گذشته توجه بخشی از افکار عمومی و فعالين سياسی در جهان را از برنامه‌ی هسته‌ای، به سمت خواسته‌های سياسی و اقتصادی مردم ايران معطوف کرده است. درست زمانی که حکومت تحت فشار عظيم نارضايتی سياسی- اقتصادی و مقاومت مردم در ايران قرار دارد، تهديد به جنگ به ياری حکومت ايران آمده است تا نگاه‌ها را از موضوعات داخلی منحرف ساخته و دست‌يابی به مطالباتِ تاريخی-سياسیِ برابری‌طلبانه و آزاديخواهانه را برای مردم ايران به تأخير بياندازد؛ آن هم در شرايطی که بسياری از مردم در ايران به خاطر مبارزه برای همين مطالبات زندانی می‌شوند و يا مجبور می‌شوند کشور را ترک کنند. چنين شرايطی در بحبوحه‌ی مبارازت پس از انقلاب بهمن سال ۵۷ درست زمانی که صدام حسين از سوی آمريکا و اروپا به جنگ با ايران تشويق شد نيز در جريان بود. جنگ عراق عليه ايران، مردم ايران را مجبور کرد به جای اين‌که در مقابل انحرافِ انقلاب و مصادره‌ی ضدِ انقلابیِ آن بايستند، از زندگی و کشورشان دفاع کنند. شايد به همين دليل است که بسياری از مردم ايران، تهديد به جنگ عليه کشورشان را تلاشی از جانب برخی حکومت‌ها برای در قدرت نگه‌داشتنِ جمهوری اسلامی تلقی می‌کنند، آن هم درست زمانی که جمهوری اسلامی در ضعيف‌ترين دوران حيات خود بسر می برد .


بيش از سی سال است که مردم ايران نه تنها به تناوب از تهديد حمله به کشورشان رنج برده‌اند، که همواره قربانی تحريم‌های اقتصادیِ يک‌جانبه شده و هر ساله تعداد کثيری از آن‌ها، در نتيجه‌ی اين تحريم‌ها، در سوانح هوايی کشته می‌شوند. آثار غير قابل انکار تحريم‌ها بر سامانه‌ی ارائه‌ی خدمات سلامت در ايران، حوزه‌ی بهداشت و درمان را در موقعيتی بحرانی فرو برده است. اين تحريم‌ها و تهديدها به ايجاد بازار زيرزمينی و تشديد فساد اقتصادی توسط لايه‌هايی از حکومت کمک کرده است. به وضوح می‌توان ديد که تحريم‌های اقتصادی و تهديد به جنگ، فشارهايی نيستند که تنها بر حکومت ايران تحميل می‌شوند، بلکه پيکره‌ی اقتصادی-سياسی در ايران، مبارزات مردم و اميد آن‌ها برای رسيدن به آينده‌ای بهتر برای کشورشان را به شدت تحت تأثير قرار می‌دهند. مردمی که رنج يک کودتای انگليسی-آمريکايی را کشيده‌اند و تا همين امروز نيز تبعات آن را متحمل شده و مبارزات‌شان اغلب با تهديد قدرت‌های جهانی به جنگ پس زده‌ شده‌است، دلايل بی‌شماری دارند که به لحاظ سياسی، نسبت به در دست گرفتن سرنوشت‌شان، احساس نااميدی و سرخوردگی کنند. شک و ترديد برای چنين مردمی نه جزئی از يک تئوری توطئه، بلکه يک نتيجه‌گيریِ عقلانی از تاريخ است.


افزون بر اين، ما معتقديم اين کمپينِ ضد جنگ، تنها در صورتی که دربرگيرنده‌ی مردم فلسطين باشد، می‌تواند از نهادهای قدرت اعلام استقلال کرده و مخاطب را مجاب کند که صرف نظر از قوميت‌ها و مليت‌ها خواستار عدالت است و نشان دهد که رابطه‌ی ميانِ مسأله‌ی فلسطين و تهديدِ جنگ عليه ايران را درک کرده است. مسأله‌ی فلسطين تنها محدود به فلسطينيان نمی‌شود. فلسطين يک مفهوم جهانی است و مرزها را در می نوردد. همبستگی ميان مردمان ستم‌ديده از اين رو لازم است که مسأله‌ی يک گروه از آن‌ها ابزاری برای استثمار گروهی ديگر نشود. در حالی که فعالين کارگری همچون «رضا شهابی»، «شاهرخ زمانی»، «بهنام ابراهيم‌زاده»، «محمد جراحی»، «ابراهيم مددی»، «علی‌رضا اخوان»، «پدرام نصراللهی» و ... به خاطر فعاليت‌هايشان در دفاع از حقوق زحمتکشان برای سال‌ها به زندان محکوم شده و در بند هستند، طرح مسأله‌ی فلسطين از سوی حکومت ايران تنها يک نمونه‌ از بهره‌برداری های مضحک دولت‌ها است تا خود را به عنوان سردمدار دفاع از حقوق ستم‌ديدگانِ جهان جا بزنند. حکومت ترکيه نيز، که کردهای ساکن اين کشور را به خاطر برپايی مراسم سال جديدشان سرکوب می‌کند، يا يک دانشجو را به دليل استفاده از شال فلسطينی به زندان می‌افکند، به نحو ديگری مسأله‌ی فلسطين را مورد سوء استفاده قرار می‌دهد تا خود را مدافع عدالت برای مردم تحت ستم جهان معرفی کند.


برخلاف آن‌چه نهادهای قدرت می‌خواهند ما بدان باور داشته باشيم، حکومت اسرائيل و حکومت ايران و سوريه، دشمنی اساسی با يکديگر ندارند، بلکه هريک از آن‌ها به مثابه نيروی مکملی در پاسخ به نياز ديگری در اين چرخه‌ی ضد مردمی عمل می‌کنند. به عنوان مثال حکومت اسرائيل بدون استفاده‌ی ابزاری از حکومت ايران برای انحراف افکار عمومی جهان و رسانه‌ها، چطور می‌توانست با ستم سيستماتيک عليه مردم فلسطين، اعتصاب غذای «حنا الشلبی»، و تظاهرات گسترده‌ی مردمی در اسرائيل در اعتراض به روندهای بيدادگرانه‌ی متاخر سرمايه‌ی مالی، دست به مقابله بزند؟، حکومت ايران در حالی که تمام تلاش خود را به کار بسته تا مقاومت کارگران، فعالان مدنی، دانشجويان و روزنامه‌نگاران ايرانی را سرکوب کند، بدون کمک حکومت اسرائيل در ايجاد خطر جنگ و دامن زدن به جنگ لفظی، چگونه می‌توانست در مقابل مقاومت مردمی در ايران بايستد؟

به باور ما، در چنين پس‌زمينه‌ای که کارزار ضد جنگ و احترام متقابل ميان مردم اسرائيل و ايران در آن شکل گرفته، اعتراض به جنگ و تجاوز‌های امپرياليستی دولت اسرائيل و متحدانش، بی‌شک بايد در پيوند تنگاتنگی با حمايت از حقوق مردم فلسطين، و مبارزه با حکومت‌های ضدِمردمی منطقه مانند اسرائيل، سوريه، ترکيه، ايران و ... باشد که از مسأله‌ی فلسطين برای سرپوش گذاشتن بر خودکامه‌گی‌ها و انقياد بخش‌های مختلف مردم در عرصه‌ی داخلی سوء استفاده می‌کنند. و به همين ترتيب مردم فلسطين بايد آگاه باشند که عدالت و رهايی برای فلسطين از طريق حمايت حکومت‌های مستبد عملی نمی‌شود، چرا که اين حکومت‌ها تنها برای سرپوش گذاشتن بر ستم سيستماتيک داخلی‌شان بر مردم خود و زد و بندهای سياسی با امپرياليسم، خود را در کنار نيروهای مترقی جهان از حاميان مردم فلسطين جا زده‌اند.


فهرست اول امضا ها:
اميرعباس آذرم وند
سهيل آصفی
عسل اخوان
مرجان افتخاری
مريم افشاری
بابک اکبری فراهانی
امير اميرقلی
بهداد بردبار
هژير پلاسچی
آرزو پوراسماعيلی
زهرا پورعزيزی
عابد توانچه
منصور تيفوری
اسماعيل جليلوند
جمعی از دانشجويانِ چپ دانشگاه های تبريز
امين حصوری
مينا خانلرزاده
مينا خانی
اشکان خراسانی
گلناز خواجه گيری
سارا دهکردی
ديدار از طرف بلاگرهای فتوبلاگ ولی عصر
عطا رحمتی
پژمان رحيمی
رضوان زنديه
طاها زينالی
ربرت سپانيان
محسن سهرابی
سامان شاه محمدی
مصی شيروانی
ستاره صبور
محسن عمادی
ميثم فرهنگ
علی کلايی
آرش کيا
اميرمحسن محمدی
قادر محمدی
سپهر مساکنی
امير مهرزاد
يونس ميرحسينی
پريسا نصرآبادی
پويا نودهی
بهادر نيکفر
آرمين نيکنام
وحيد ولی‌زاده
عدنان هم قبيله
سحر يزدانی پور