جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


۹ روزی که ایران را  لرزاند ( روز اول: حماسه )

Posted: 24 Feb 2012 05:41 AM PST

رحمان مهرگان



روز اول: حماسه

تجربه مردم پس از دولت اصلاحات خاتمی که آن اواخر بدون توجه به موانع ساختاری ِ پیش رو بر آن می تاختند و فلاکتی که در عرض 4 سال حکومت دروغ نصیب مردم شده بود، بسیاری از کسانی که هرگز طی 30 سال پس از انقلاب در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده بودند را به این نتیجه رسانده بود که حتما در انتخابات 88 شرکت
کنند. چنین آدم هایی دور و بر ما و نیز در مراودات پیش از انتخابات بسیار زیاد بودند. همه نشان از حساسیت این انتخابات داشت که به جز عده کمی که هنوز آن را جنگ زرگری می پنداشتند، بقیه تکلیف شان روشن بود که این بار مسئله مرگ و زندگی یا حداقل رهایی از بدبختی و فلاکت بیشتر است.

صبح اول وقت به قصد سرکشی حوزه های انتخاباتی بیرون رفتم. وضع با انتخابات پیشین، مثلا 84، 80 و حتی دوم خرداد 76 قابل مقایسه نبود. از همان اول صبح حضور مردم گسترده و بی سابقه بود. هیچ کس مجاز به داشتن هیچگونه علامتی که طرفداری از یک کاندیدا را نشان دهد، نبود. از این جهت حدس آن که این مردم به چه کسی تمایل دارند، دشوار می نمود. در یکی از حوزه های خیابان دامپزشکی که سکونتگاه قشر متوسط پائین جامعه است به عنوان رای دهنده درصف طویل رای ایستادم تا سر و گوشی آب دهم. با هر کس که صحبت می کردی اگر اظهار تمایلی بود، به موسوی بود. برخی هم ترجیح می دادند کسی از نظرشان مطلع نشود.

همسایه ما یک پیر زن 80 ساله و از کار افتاده است که قادر به تکلم نیست و با صندلی چرخدار جابجا می شود. او قبل از انتخابات تمام وقایع را پیگیری می کرد و تصمیم خود را گرفته بود. به او گفتیم که وزارت کشور برای چنین مواردی حوزه های سیار دارد که صندوق رای را به منزل می آورند، کجا دوست دارند رای دهند؟ با سر حالی مان کرد که می خواهد بیرون رود تا مردم ببینند با جسم علیل در تعیین سرنوشت کشورش شرکت می کند. صحنه رقت انگیزی بود وقتی به سختی از ماشین پیاده و در صندلی چرخدار قرار گرفت تا خارج از صف وارد حوزه رای گیری شود. چند نفر از سر کنجکاوی نزدیک می شدند و می پرسیدند: "حالا به کی رای می دهند؟" وقتی یواشکی گفتیم: "میرحسین!" گل از گل شان شکفتند و سریع رفتند به طرف صف که این خبر خوش را به بقیه هم بدهند. معلوم بود که آنها هم همه میرحسینی هستند. از او چند عکس گرفتیم و به درخواست خودش در شهر گشتی زدیم و به حوزه رای گیری حسینیه ارشاد رفتیم که غلغله بود.

همه چیز از آن حکایت داشت که این دفعه حضور مردم حماسی خواهد شد و بسیاری از رای اولی ها هم تحریم را شکسته و به پای صندوق ها آمده بود. "رای اولی" تا آن زمان به کسانی اطلاق می شد که برای اولین بار از لحاظ سنی امکان رای دادن می یافتند، اما این بار بسیاری "رای اولی" ها کسانی بودند که در میانسالی و یا سنین بالا برای اولین بار در عمر جمهوری اسلامی در انتخابات شرکت کرده بودند.

بعد از ظهر که خودم برای دادن رای به یکی از حوزه های اطراف میدان امام حسین رفتم، حضور مردم و اظهار تمایل شان به میرحسین باورکردنی نبود. نزدیک سه ساعت در صف ایستادم تا در وقت تمدید شده موفق به انداختن رای در صندوق شدم. می گفتند برگه رای نداریم. کاملا مشخص بود که به عمد برگه های رای را توزیع نکرده اند تا عده ای نتوانند رای دهند، چون از قبل رای آنها را می دانستند و ضمنا به آن برگه ها در جایی دیگر نیاز داشتند. سرخوش از پیروزی به منزل آمدیم که فردا صبح شاهد اعلام پیروزی قطعی میرحسین باشیم.

از همه جا خبر می رسید که حوزه های رای گیری مملو از جمعیت است، اما برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی علیرغم حضور مردم، وقت رای گیری مجددا تمدید نشد و مردم برای رای دادن سرگردان بودند. این ها همه به همراه خبر برگزاری مانور نیروهای انتظامی در فردای انتخابات نشان از یک نگرانی داشت که خبر حمله به ستاد میرحسین در قیطریه در ساعت 8 شب شکی باقی نگذاشت که اوضاع عادی نیست و حوادثی در پیش است. کیهان هم حوالی ظهر اعلام کرده بود که احمدی نژاد با 63 درصد برنده انتخابات است. جل الخالق! میرحسین که در ساعت 11 شب کنفرانس مطبوعاتی داد و خبر پیروزی خود را اعلام کرد، معلوم بود یک چیز غیر عادی آن پشت ها جریان دارد که هنوز رای گیری تمام نشده، خبر پیروزی اعلام می شود. پیروزی میرحسین توسط مسئولان انتخابات تکذیب و بلافاصله آمار اولیه که نشان از پیروزی قاطع احمدی نژاد می داد، منتشر شد. دیگر شکی نبود که توطئه ای در کار است...


                                        ادامه دارد ....

۹ روزی که ایران را لرزاند ( مشاهدات یک شاهد )


نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست


 

دعوت به حضور همگانی در مراسم بزرگداشت مرحوم نوری در قم و تهران

Posted: 24 Feb 2012 05:37 AM PST

شنبه در قم/ یکشنبه در تهران
 جـــرس: بنا به گزارش منابع خبری، ستاد برگزاری مراسم بزرگداشت مرحوم حاج محمدعلی نوری پدر عبدالله نوری، وزیر کشور دولت اصلاحات، با اعلام زمان و مکان مراسم یادبود آن مرحوم در تهران و قم، خواستار حضور همگانی در این مراسم شد.


بنا به گزارش های رسیده به جرس، متن اطلاعیه ستاد برگزاری مراسم ترحیم و گرامیداشت مرحوم نوری به شرح زیر است:


انالله و انا الیه راجعون
با کمال تأسف و تأثر مراسم بزرگداشت یاد و خاطره ی عبد صالح خدا فقید سعید مرحوم حاج محمدعلی نوری والد ماجد برادر گرانقدرمان حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای عبدالله نوری را به اطلاع می رساند.


مرحوم حاج محمد علی نوری پارسامرد پاکدل و زاهدی بود که با اعتقاد راسخ و عمل صالح خویش همواره در طلب رضایت حضرت حق کوشید و با تربیت فرزندانی صالح و هوشمند همچون شخصیت ممتاز، خدوم و ارجمند، برادر بزرگوارمان جناب آقای عبدالله نوری و شهید گرانقدر مهدی عزیز و شادروان دکتر علیرضا نوری صدقات جاریه و شایسته ای را در ایام حیات طیبه ی خویش به پا داشت.


ضمن عرض تسلیت این مصیبت، از حضور همه عزیزان و آشنایان دعوت می شود تا به منظور ترویح روح آن پدر رنجدیده و پیرو صادق آل محمد (ص) و همچنین تسلای خاطر بازماندگان در این مراسم حضور بهم رسانند:


شنبه ششم اسفند ماه از ساعت سه و نیم بعد از ظهر تا پنج، در حسینیه شهدا واقع در خیابان صفائیه شهر قم

یکشنبه هفتم اسفند ماه از ساعت چهار تا پنج و نیم بعد از ظهر در مسجد نور واقع در خیابان دکتر فاطمی

 



صد فروند هواپیمای پیشرفته نظامی آمریکا در راه ترکیه

Posted: 24 Feb 2012 05:07 AM PST

جـــرس: وزیر دفاع تركیه اعلام كرد كه كشورش قصد دارد برای بالا بردن توان نیروی هوایی خود صد فروند هواپیمای نظامی از آمریكا خریداری كند.


به گزارش ایسنا، عصمت یلماز، وزیر دفاع تركیه در گفت‌وگو با رادیو "سوا" آمریكا اعلام كرد كه آنكارا قصد دارد به منظور بالا بردن توان نیروی هوایی خود صد فروند هواپیمای جنگنده "اف ۳۵" به قیمت ۱۶ میلیارد دلار از آمریكا خریداری كند.


این نخستین بار است كه یك مقام تركیه‌ای به ارزش این قرارداد اشاره می‌كند هر چند آنكارا پیشتر اعلام كرده بود كه قصد دارد در تعداد هواپیماهایی كه می‌خواهد خریداری كند، تجدید نظر نماید.


پروژه ساخت هواپیماهای اف ۳۵ یكی از هزینه‌بردارترین پروژه‌های وزارت دفاع آمریكا محسوب می‌شود كه علاوه بر آمریكا كشور دیگری از جمله انگلیس، ایتالیا، تركیه و هلند شركت داشتند.


چندی پیش نیز گزارش شده بود که آمریکا در یکی از بزرگترین معاملات تسلیحاتی در تاریخ خود، پیشرفته‌ترین هواپیماهای جنگنده و هلی‌کوپترهای نظامی را در اختیار عربستان سعودی قرار می‌دهد.


وزارت خارجه‌آمریکا اعلام کرده بود که این کشور تصمیم گرفته به میزان ۶۰ میلیارد دلار جنگنده‌های نظامی به عربستان سعودی بفروشد. به گفته کارشناسان این یکی از بزرگ‌ترین معاملات تسلیحاتی است که تاکنون واشنگتن بدان دست زده است.


همچنین طی ماههای اخیر، کشورهای عمان با بیش از ۱۲ میلیارد دلار، کویت با بیش از ۷ میلیارد دلار و امارات متحده عربی نیز با حدود ۳۶ میلیارد دلار، دست به تقویت نیروهای نظامی خود زده اند.


در این میان باید به خرید نخست ۲۰ و سپس ۵۵ فروند هواپیمای رادارگریز اف‌۳۵ از سوی اسراییل نیز اشاره کرد.


قطر نیز اعلام کرده است که قصد دارد با قراردادی شصت میلیارد دلاری، میزان گسترده ای سلاح خریداری کند.

قاضی باید چنان مستقل باشد که هر کسی را در هر مقامی احضار و حکم الهی را اجرا کند

Posted: 24 Feb 2012 04:55 AM PST

آیت الله صافی گلپایگانی

جـــرس: یکی از مراجع تقلید مقیم قم تاکید کرد "باید قاضی چنان استقلال و قدرتی داشته باشد که هر کس در هر مقامی که باشد را بتواند احضار کند و احکام الهی را درباره او اجرا نماید."


به گزارش سایت رسمی آیت الله صافی‌گلپایگانی، این مرجع سنتی شیعه، در دیدار جمعی از قضات، کارآموزان و پرسنل دادگستری قم، استقلال قاضی را یکی از مؤلفه‌های مهم و اساسی در امر قضا دانست و افزود: باید قاضی چنان استقلال و قدرتی داشته باشد که هر کس در هر مقامی که باشد را بتواند احضار کند و احکام الهی را درباره او اجرا نماید.


این مرجع تقلید گفت: هیچ اصولی در زمینه قضا، از اصول قرآنی و اسلامی محکم‌تر و دقیق‌تر نیست. کتاب‌هایی که در این باره، علما و بزرگان ما نوشته‌اند، مثل مرحوم فاضل نراقی رحمه الله، اگر انسان آن‌ها را به دقت مطالعه کند متوجه می‌شود که چه احکام و دستورات قضایی در اسلام وجود دارد که واقعاً همه‌اش معجزه است و اگر اجرایی شود، ما می‌توانیم بهترین و کامل‌ترین برنامه قضایی را به دنیا عرضه کنیم. قضای ما قضایی است که حدود 1400 سال است که صدها میلیون مردم بر اساس این امور قضایی و حقوقی اداره می‌شوند.


صافی گفت: یکی از نکات مهمی که اسلام در رابطه با امر قضاوت مطرح کرده است، استقلال قاضی است، یعنی باید قاضی مستقل باشد، و اگر استقلال نداشته باشد، و یا نتواند مدعی علیه را در محکمه احضار کند، اجرای عدالت ناقص خواهد بود.


این مرجع تقلید گفت: مسأله مهم دیگری که مورد توجه اسلام است، این است ‌که افراد متصدی امر قضاوت، باید بدانند که این کار، شغلی نیست مثل مشاغل دیگر. کسانی که عهده‌دار این مقام می‌شوند، اولاً باید خودشان را ساخته باشند و به طور کامل تسلیم عدالت باشند، و ثانیاً احکامی را که می‌دهند همه از روی عدالت باشد.


به گزارش بازتاب، اظهارات آیت الله صافی در حالی مطرح می شود که چندی پیش احمد توکلی از عدم احضار معاون اول رییس‌ دولت به شدت انتقاد کرده و مدعی شده بود، به جای احضار، وی در دفتر وزیر دادگستری بازجویی شده است.


دفتر محمدرضا رحیمی در واکنش به این انتقاد، بدون تکذیب این مساله، ابهاماتی را درباره نحوه تحصیل و دکترا گرفتن احمد توکلی مطرح کرد. این در حالی است که حدود یک سال از زمانی که غلامحسین محسنی اژه ای، دادستان کل کشور او را متهم دانسته می گذرد و با وجود این که بارها شایعاتی درباره برکناری یا بازداشت وی منتشر شده، هیچ کدام از این موارد محقق نشده است.

نامه سرگشاده ای به آقای پرویز ثابتی(مقام امنیتی ساواک)

Posted: 24 Feb 2012 04:51 AM PST

بهروز ستوده


آقای پرویز ثابتی ، این روزها نوشتن نامه سرگشاده به رهبرجمهوری اسلامی که مسئول مستقیم شکنجه و تجاوز و جنایات بیشماری در میهن ما است مُد روز است و اتفاقاً این قبیل نامه ها خوانندگان زیادی دارد ، راستش نمی دانم که نامه نگاران به رهبر چقدر امید دارند که بتوانند دیکتاتور تبهکار و افسار گسیخته ای مانند خامنه ای را با چند نامه سرگشاده به راه "راست" هدایت کنند ! اما خودم را می دانم که برگزیدن عنوان "نامه سرگشاده" برای این نوشته ، نه به منظور هدایت شما براه راست ، بلکه از استفاده از طنز و هزل و کنایه و لطایف زبان زیبای فارسی است درجائی که گاهی اوقات می توان با اشاره ای ، داستان و مطلبی را به ِجد تداعی نمود . وگرنه قلم ، شریف تر از آن است که برای نامه نگاری با شما ترواش نماید. و مخاطب من مردم رنج دیده ایران اند و نسل جوان و خردمند کشورم ، نه شما که سرشکنجه گر پلید و ضد بشری که پس از 33 سال هنوز وجودتان لبریز از شرارت و کینه و تنفر است نسبت به شریف ترین فرزندان این مرز وبوم داغدیده و پس از ارتکاب آنهمه جنایت بقول عوام هنوز "دوقورت و نیمتان هم باقی است" .


آقای پرویز ثابتی ، باد از کدام سو در حال وزیدن است و چه کسی و کدام قدرت داخلی و یا خارجی چنین مأموریتی را به شما محّول کرده است که پس از 33 سال ، امروزه برای مطهرساختن خود و سازمانی که در خون عزیزان ما غوطه ور بوده است وارد میدان گردیده اید تا بر زخم های کهنه هزاران هزار قربانی شکنجه در دوران رژیم سرنگون شده شاه نمک بپاشید ؟ شاید حجم انبوه کشتارها و شکنجه ها واعدام های جمهوری اسلامی و مقایسه اش با دوران پادشاهی پهلوی ، شما و فرماندهان شما را به این نتیجه رسانده است که برای پاک ساختن جنایات ساواک و تبرئه خود و رژیم سابق اینک وقت مناسبی است و در قالب یک برنامه به اصطلاح "پژوهشی و تاریخی"که از صدای امریکا ، صدائی که به یمن بی اعتباری رسانه های جمهوری اسلامی و ضعف و ناتوانی رسانه های اپوزیسیون پراکنده و فرقه گرای خارج از کشور محبوبیت و اعتباری در میان ایرانیان بدست آورده است ، می توان شعور نسل جوان ایران به بازی گرفت ! شاید مسئولیت گریزی وتوجیه گری وعدم پاسخگوئی احزاب و گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی که روزی دست بوس و مُرید و مدافع سینه چاک "امام ضدامپریالیست" بوده اند و روز دیگر مخالف و دشمن خونی او ، شما را به این باور رسانده است که وقتی روشنفکران و نخبگان جامعه بتوانند براحتی نقش عوض کنند بدون اینکه به کسی پاسخگو باشند ! پس چرا شما نتوانید این کاررا بکنید ! و شایدهم طی 33 سال گذشته و از درون مخفی گاه خود ، رفتارسیاسی ما ایرانیان را رصد کرده اید و به این جمعبندی رسیده اید که ما ایرانیان به بیماری جدیدی بنام بیماری" انتخاب بین بد و بدتر " مبتلا شده ایم و معیار "خوبی" ازسیستم فکری و روانی بمباران شده ما حذف شده است و فعلاً ملاک سنجش ما حد نصاب "بدی" است ! و حال که چنین است و ملتی به درد مقایسه و انتخاب بین و بدتر بد عادت کرده است ، پس زمان خوبی است که رژیم شاه و ساواک اش ، و تعداد اعدام شدگان و زندانیان سیاسی ایران در زمان شاه را در یک کفه ترازو گذاشت و تعداد اعدام شدگان وزندانیان سیاسی ایران در دوران جمهوری اسلامی را در کفه دیگر تزازو قرار داد ، و از مردم ایران خواست که با چشمان باز ببینند و مقایسه کنند که : کدام کفه سنگین تر است !


آقای پرویز ثابتی ! با دیدن مصاحبه تلویزونی شما در برنامه "افق" صدای امریکا ، برهرکسی که بهره ناچیزی از بشریت و وجدان در وجود خود داشته باشد ، ثابت گردید که شما پس از 33 سال از مخفی گاه خود سر بیرون نیاورده اید که ازمردم ایران و هزاران قربانی زنده و کشته ی شکنجه در دوران حکومت پهلوی ها ، پوزش بخواهید و به افشای شکنجه های مخوفی که در دوران مسئولیت شما درساوک رایج بوده است بپردازید ، بلکه آمده اید به مردم ستمدیده ایران و قربانیان شکنجه بگوئید که : اشتباه ساواک در این بوده است که می بایستی زیادتر شکنجه می کرده و زیادتر می کشته است تا از وقوع انقلاب جلوگیری شود ! شما آمده اید به مردم ایران بگوئید که : اگرامروزه دچار هیولائی بنام جمهوری اسلامی هستید بخاطر این است که سردمداران نظام سلطنتی به توصیه های شما مبنی بر اعمال دستگیری های بیشتر و خشنونت بیشتر توجهی نکردند ! و از آنجائی که دروغ گو کم حافظه است ، در همان مصاحبه و چند لحظه بعد ، حتی اعمال خشنونت و وجود شکنجه و ضرب و شتم را توسط ساواکی که خود در رآس آن بوده اید به سخره گرفتید و آنرا از بیخ و بن انکار نمودید و از درون مخفی گاه خود مشتی خاک به چشم قربانیان زنده شکنجه پاشیدید و با همتایان خود در جمهوری اسلامی که 33 سال است وجود شکنجه را در نظام الهی – اسلامی خود منکر می شوند همصدا گردیدید .


آقای ثابتی ، با این مقدمه که به درازا کشید برویم بر سر اصل موضوع ، یعنی انکار شکنجه در دوران رژیم پهلوی ، گمان می کنم که نام مرا بیاد داشته باشید ، چون در اولین نمایش تلویزیونی خودتان در دیماه 1349 ، که با اسم مستعار "مقام امنیتی" ظاهر شدید از من وبرخی از دوستانم که موفق شده بودیم ازچنگ مأموران شما فرار کنیم با مشخصات کامل نام بردید ، و حتماً فراموش نکرده اید که داستان فرار ما و دستگیری دوستانمان توسط ساواک به یک سال قبل از آن تاریخ و نخستین نمایش تلوزیونی شما برمی گشت ، یعنی به بهمن ماه 1348 ، براین تاریخ از آن جهت تأکید می گذارم چرا که شما در آخرین نمایش تلویزیونی خودتان که چند روز پیش از صدای امریکا پخش شد ، موذیانه چندین بار از گروههای "خرابکار و تروریستی" (بخوانید دو سازمان چریکهای فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق) یاد کردید و چنین القاء نمودید که گویا فعالیت ها و اقدامات ساواک فقط در ارتباط با گروههای چریکی و به تعبیر شما "خرابکار" بوده است و سپس بی آزرمی و وقاحت خود را تا بدانجا کشاندید که شکنجه را به دولت ملی دکتر مصدق نسبت دادید و دولت مصدق را مسئول شکنجه درایران دانستید ! به هرحال باز گردیم به زمستان سال 1348 ، یعنی به تاریخی که هنوز گروههای چریکی فدائیان خلق و مجاهدین خلق در ایران تشکیل نشده بودند که بهانه ی "مبارزه با تروریست ها و خرابکاران" در دست نداشته باشید .


آقای ثابتی ، ظاهراً شما فارغ التحصیل دانشکده حقوق هستید و می بایستی با قانون آشنائی داشته باشید ، برای خواندن یک کتاب که از نظر ساوک "غیرمجاز" تلقی می شد در سالهای 1340 و تا پیش از آغازمبارزه چریکی در ایران ، در قوانین جزائی دوران پهلوی چه مجازاتی و تحمل چند سال زندان در نظر گرفته شده بود ؟! و آیا اصولاً قانونی وجود داشته است که شهروندان ایرانی را ازخواندان کتابهای سیاسی و اقتصادی و فلسفی منع کرده باشد؟! با اطمینان می توان گفت که تمام گروهها و محافلی که تا پیش از جنبش چریکی در ایران توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدند ، همگی محافل و هسته های مطالعاتی بودند . تا قبل از اعلام موجودیت سازمان چریکهای فدائی خلق و مجاهدین خلق بجز کتاب و مطالعه و یا حداکثر برپا کردن اعتصبات وتظاهراتی چیز دیگری درمیان و فعالان داشجوئی و روشنفکری ایران رایج نبود . برای نمونه :


آقای ثابتی در بهمن ماه 1348 ، "مرد هزارچهره"ی شما عباس شهریاری (مسئول تشکیلات حزب توده ایران در داخل کشور که بعد از کودتای 28 مرداد خود را به ساواک فروخته بود و تا زمانی که توسط چریکهای فدائی خلق شناسائی و ترور شد دهها گروه و محفل روشنفکری و کارگری ایران را لو داد و بزیر شکنجه ساواک برد) گروهی از روشنفکران و داشجویان فعال دانشگاه تهران ، که بعدها به "گروه فلسطین" شهرت پیدا کردند ( چون چند تن از افراد آن گروه قصد پیوستن به جنبش فلسطین را داشتند) دامی را برای دستگیری آن گروه روشنفکری گسترده کرد. بیش از 50 نفررا که عمدتاً از فعالان جنبش دانشجوئی در آن سالها بودند دستگیر کردید و برای گرفتن اعترافات قلابی بزیر وحشیانه ترین شکنجه ها بردید . از شما سئوال می کنم که گویا درس حقوق خوانده اید و قانون را می دانید آقای ثابتی ؟! طبق قوانین جزائی رژیم سابق ، عبور غیر مجاز از مرز چقدر مجازات داشت ؟ گمان می کنم حد اکثر تا دو ماه زندان قابل خرید ، تازه این برای وقتی است که عمل خلاف عبور از مرز انجام گرفته باشد ، افرادی که موسوم به گروه فلسطین شدند و در زمستان سال 1348 توسط ساواک دستگیر شدند ، مورد وحشیانه ترین شکنجه های ساواک قرار گرفتند. حسن نیک داوودی ، مهندس جوانی که شاید روح اش هم اطلاع نداشت که چند تن از دوستانش قصد خروج از کشور و پیوستن به جنبش فلسطین دارنند بدست شکنجه گرانی که شما در رأس آنان قرار داشتید کشته شد ! ناصر کاخساز یکی دیگراز متهمان آن پرونده ، قاضی جوانی که بتازگی ازدواج کرده و در یکی از شهرهای شمال به کار قضاوت مشغول شده بود و هیچ ارتباط و اطلاعی از تصمیم چند تن از دوستانش مبنی بر خروج غیر مجاز از مرز را نداشت در زیرشکنجه های مأموران تحت امر شما آنقدر شکنجه شد که بینائی یک چشم خود را برای همیشه از دست داد ؟ از آپارتمان کوچک او جز تعدادی کتاب فلسفی و تاریخی چه جلد کتاب قانون چه بدست آوردید که اورا مستحق مجازات اعدام تشخیص دادید آقای ثابتی ؟ صدور سه حکم اعدام برای متهمان ردیف اول و حبس های طولانی مدت برای سایر متهمان پرونده ای که بجز یک مشت کتاب و ترجمه و جزوه ی دست نویس چیز دیگری به عنوان مدرک جرم در پرونده شان مشاهد نمی شد با کدام قانون مطابقت داشت آقای ثابتی؟ که اگر دفاع کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در آن سالها از آنان نمی بود ، احکام اعدام متهمان ردیف اول پرونده گروه فلسیطین در دادگاه تجدید به حبس ابد تبدیل نمی شد . آری آقای ثابتی ، شما و مأموران تحت فرمان شما سالها قبل از اینکه گروههای چریکی در ایران شکل بگیرند و خبری از مبارزه مسلحانه در میان باشد ، روشنفکران ایران را به جرم کتاب خواندن در زیر شکنجه می کشتید .


اقای پرویز ثابتی ، برای شما که پس از 33 سال از مخفی گاه خود بیرون خزیده اید که خود و سازمان مخوفی که در رأس آن قرار داشتید را از شکنجه و اعمال غیر قانونی مبرا سازید ! و برای شما که سه دهه شکنجه و جنایت ساواک شاهی و بعد از آن هم سه دهه شکنجه و جنایت ساواما اسلامی هنوز نتوانسته است خراش کوچکی بر وجدانتان وارد سازد ، در اینجا قسمتی از سخنان دوست به خون خفته و عزیزمان "ُشکری" را که در دادگاه نظامی ایراد کرده است نقل می کنم ، شاید عرق شرم بر پیشانی ات نشیند آقای ثابتی . ضمناً کاری که شما و پدرتاجدارتان نتوانسته بودید انجام دهید آیت الله خمینی به نیابت از جانب شما و ساواک تان انجام داد و شکرالله پاک نژاد و هزاران تن عاشقان آزادی و بهروزی ایران که با قیام مردم از شکنجه گاههای ساواک آزاد شده بودند را دوباره دستگیر و از دَم تیغ گذراند .

قسمتی از سخنان زنده یاد شکرالله پاک در دادگاه نظامی رژیم سرنگون شده پهلوی :

ايران عملی است غيرقانون

« آقای رئیس دادگاه ، برای اينکه بدانيد با آزادی خواهان ايران چگونه رفتارميشود، برای اين که ارزش بازجوئی هائی که به آنها استناد می شود معلوم گردد بايد قسمتی از شکنجه هائی که درمورد شخص من انجام شده شرح دهم:

پس ازدستگيری درتاريخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فورا مرا به سازمان امنيت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازديد بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا يک بعد از نيمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه يافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و دريکی ازمستراح های آن زندان محبوس کردند. يک هفته دراين مستراح تنها با يک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با يک وعده غذا گذراندم. روزهشتم با دستهای بسته دريک لندور سازمان امنيت به تهران در زندان اوين منتقل شدم. دربدو ورود به زندان اوين بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدين ترتيب که دو نفر به نام های رضا عطارپور معروف به دکترحسين زاده و بيگلری مشهوربه مهندس يوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب يک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت ميز نشانده و از من خواستند بنويسم کمونيست هستم و بکار جاسوسی اشتغال داشته ام و چون من امتناع کردم به دستوررضا عطارپور دونفر درجه دارآمده و مرا روی زمين خوابانيدند و با شلاق سيمی سياه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بيگلری بيش ازسه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتيب نوبت عوض کرده و رفع خستگی می نمودند. درجريان زدن شلاق من دوباره بی هوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون ازپشت من براه افتاده بود. بازجوئی روز اول به همين جا خاتمه يافت و روزدوم عينا تکرارشد. به اضافه اين که چند بار به من دست بند قپانی زده، مرا روی چهارپايه قرارداده، و وادار کردند يک پايم را درهوا نگهدارم و هرچند دقيقه يک بار با لگد چهارپايه را از زيرپای من پرت کرده و مرا روی زمين می انداختند. روزسوم دراثرکشيده های محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من براه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من بکلی قوه شنوائی خود را ازدست داده است. می توانيد معاينه کنيد. همان روزسوم تقريبا ده بعد ازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوين بيرون کشيده و به داخل باغ زندان بردند. درحاليکه چشم هايم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بيگلری را شنيدم که پچ پچ کردند و گاهی می شنيدم که درباره من حرف می زدند. قارقار کلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاق های و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بيگلری جلادان ساواک که مرتبا همديگر را دکترو مهندس صدا می زدند سخت آزاد دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عده ای همراه با دستورهای خشکی که صادر می شد، روشن می کرد که جوخه اعدام صدا زده اند. عطارپور رای دادگاه مرا می خواند که شکرالله پاک نژاد به جرم سوء قصد به جان اعليحضرت همايونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا يادآوری می کرد که تو درکنار مرز عراق دستگيرشده ای و کسی ازتوقيف تو اطلاعی ندارد. همه فکر می کنند تو به عراق رفته ای و هيچ کس ازاعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچ پچ، عطارپور فرياد زد: اين چه وضعی است؟ چرا دستور صادر می کنند و بعد لغو می کنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت بازکرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام اين صحنه سازی ها برای اين بود که من اعترافاتی مطابق ميل آنها بکنم، درجريان بازجوئی های بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشيدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمين انداختند. دشنام هائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من می دادند تنها لايق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آن ها شرم دارم. سه بار و هربا ۴۸ ساعت بمن بی خوابی دادند.

ازشکنجه های گرسنگی طولانی و ازدياد نور که بارها انجام شد سخنی نمی گويم. شکنجه ۱۸ روزادامه يافت.

آقای رئيس دادگاه! يکی ازدلايل دير فرستادن ما به دادگاه اين است که بايد آثار شکنجه ازبين برود . قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رويت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان . چون قصد اعتراض داشتم و آنها می خواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم . شرح شکنجه ها برای اين است که رفتارغير قانونی مامورين سازمان امنيت و اصولا آتمسفری که پرونده اين گروه درآن تشکيل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئی هائی که به آنها استناد می گردد معلوم باشد.

آقای رئيس دادگاه من تنها کسی نيستم که شکنجه شده ام . تمام متهمين که دراين جا حضور دارند شکنجه شده اند . دربين ۱۸ نفر متهمين حاضرحتی يک نفر هم نيست که شکنجه نشده باشد . برای مثال ، پرونده خون ريزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زيادی کسب کرده است . خود وی حاضراست و جريان شکنجه ها را تشريح می کند . تمام افراد وابسته به گروه فلسطين بدون استثناء شکنجه شده اند. مهندس حسن نيک داودی دراثرشدت ضربات وارده درزندان کشته شده است.

جريان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی می بينند که مهندس حسن نيک داودی دراثرشکنجه های مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را از زندان قزل قلعه به زندان قصرانتقال می دهند تا وانمود کنند که دراثر شکنجه نمرده است. پس ازانتقال به زندان قصر چون حال وی وخيم بوده به بيمارستان شهربانی منتقل می شود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان می ميرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه ديدن نخاع تشخيص داده شده. تمام پزشکان معالح وی تصديق کرده اند که مرگ نيک داودی دراثرشکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است.

جرم نيک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نيک داودی و وابستگان به اين پرونده نيستند که دراثرشکنجه های مامورين ساواک کشته شده يا درحال مرگ اند. آيت الله سعيدی هم درسلول انفرادی قزل قلعه دراثرشکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظير نيک داودی پيدا نکردند. اشرف السادات خراسانی نيزدر اثر شکنجه های مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پيش روی برانکارد از بيمارستان زندان قصر به يکی ازبيمارستان های خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نميرد. درحقيقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصديق رئيس بهداری زندان قصراميدی به ادامه حيات او وجود نداشت.

آقای رئيس دادگاه آقايان قضات، انجام چنين شکنجه هائی درعصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نيست»؟

 


وسخن پایانی اینکه آقای پرویز ثابتی ، شکنجه وجنایت و نسل کشی شامل مرور زمان نمی گردد و هزاران سند زنده گواهی می دهند که شما یکی آمران شکنجه و قتل آزادیخواهان ایران در زمان حکومت پهلوی دوم بوده اید و می بایستی در دادگاهی عادله به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه شوید . ضمناً اینجانب به عنوان یکی از قربانیان زنده شکنجه در دو رژیم پهلوی و اسلامی همین جا از آقای رضای پهلوی که چندی پیش در فراخوانی بدرستی سید علی خامنه ای را متهم به جنایت علیه بشریت نموده و خواهان طرح دادخواستی در دادگاه بین المللی برای رسیدگی به جنایات او گردیده است درخواست می کنم که نام آقای پرویز ثابتی و سایرآمران شکنجه گر ساواک را نیز ضمیمه پرونده ای که قرار است در آن به مسئله شکنجه و نقض حقوق بشر درایران پرداخته شود اضافه بنمایند و بدین ترتیب حسن نیت خود را برای کاری که در پیش گرفته اند به مردم ایران نشان دهند ، چرا که شکنجه شکنجه است و نمی توان آنرا به بد و خوب تقسیم نمود ، هر نوع شکنجه ای و توسط هر رژیمی که صورت بگیرد و یا گرفته باشد محکوم و ضد بشری است و باید آمران آنرا بپای میز محاکمه کشاند .


آقای پرویز ثابتی در فرصتی دیگر و در نامه ای دیگر داستان "شایعه" شکنجه گروه بیژن جزنی را بیاد شما خواهم آورد .

3 اسفند ماه 1390

22 فوریه 2012


منبع :

گزارش ۱۶ سازمان اطلاعاتی آمریکا: جمهوری اسلامی در تلاش برای ساخت سلاح اتمی نیست

Posted: 24 Feb 2012 04:50 AM PST

جـــرس: روزنامه آمریکایی لس‌آنجلس تایمز در گزارشی که روز پنج‌شنبه، ۲۳ فوریه- چهارم اسفندماه، منتشر شد با تکیه بر سندی بسیار محرمانه متعلق به دولت آمریکا می‌گوید که ایالات متحده باور ندارد که جمهوری اسلامی ایران در حال ساخت یا تلاش برای ساخت تسلیحات اتمی است.


به گزارش رادیو فردا، بر اساس این "گزارش اطلاعاتی بسیار محرمانه" که در آغاز سال گذشته میلادی، ۲۰۱۱، در اختیار سیاست‌مداران آمریکایی قرار گرفته، جمهوری اسلامی صرفا "در حال انجام تحقیقاتی است که می‌توانند به توانایی ساخت سلاح اتمی ختم شوند."


بر اساس این گزارش که به گفته لس‌آنجلس تایمز بیانگر اتفاق نظر ۱۶ سازمان اطلاعاتی آمریکاست، جمهوری اسلامی تاکنون به دنبال ساخت سلاح اتمی نبوده است.


در این گزارش نیز همچون گزارشی که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد اشاره شده است که ایران از سال ۲۰۰۳ به دنبال ساخت سلاح اتمی نبوده است.


این روزنامه همچنین به نقل از «مقامات آمریکایی» می‌گوید که گرچه ایران در حال غنی‌سازی اورانیوم با درصد پایین است، آنها تاکنون به شواهدی برنخورده‌اند که محتوای این سند محرمانه را نقض کند.


لس‌آنجلس تایمز همچنین از قول "مقامات عالی‌رتبه" در دولت باراک اوباما می‌گوید که حتی اسرائیل نیز به این تحلیل اطلاعاتی ایرادی وارد نمی‌داند.


این در حالی است که دست‌کم در دو ماه گذشته روزی نبوده که خبری از شایعات مربوط به احتمال حمله اسرائیل به تاسیسات هسته‌ای ایران منتشر نشود، و برخی از مقامات اسرائیلی از جمله اهود باراک، وزیر دفاع این کشور، علنا ابراز عقیده کرده‌اند که باید پیش از آن که دیر شود کار فعالیت هسته ای ایران را یکسره کرد.


در همین حال تهران نیز کار را چندان آسان نکرده و به گفته تحلیل‌گران با عدم شفافیت به شایعات در مورد فعالیت‌های هسته‌ای خود دامن زده است.


از جمله هفته گذشته در خبرها آمد که مقامات ایرانی از بازدید بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی از تاسیسات پارچین در نزدیکی تهران جلوگیری کرده‌اند.


به گزارش لس‌آنجلس تایمز، هیئت مذاکره و بازرسی آژانس در پی آن بوده که با بازدید از سایت پارچین مشخص کند که آیا آزمایش مواد منفجره در این مرکز با ساخت تکنولوژی اتمی در ارتباط بوده است یا خیر.


در حالی که یوکیا آمانو، مدیرکل دیدبان اتمی سازمان ملل، قرار است روز جمعه گزارشی از تازه‌ترین بازدید هیئت این آژانس از ایران منتشر کند، آخرین گزارش این نهاد که در ماه نوامبر منتشر شد حاوی "نگرانی جدی" از "ابعاد نظامی احتمالی" در برنامه هسته‌ای ایران بود.


نقش سپاه ، دولت در معاملات نفتی و ارزی

Posted: 24 Feb 2012 04:44 AM PST

سعید آگنجی


امروزه بحث نرخ ارز همه جا را فرا گرفته و بیشترین تاثیر خود را بیشتر از هر جایی در ایران نمایان کرده است لازم است بدانیم با افزایش تحریم ها علیه ایران و افزایش نرخ ارز در این کشور؛ واقعا جامعه هدف این تحولات را چه کسانی در بر می گیرد؟


"تاثیرگذاری تحریم ها بر روی دولت ایران"


شاید از دید کشورهای تحریم کننده،تحریم ها باعث محدود شدن و تضعیف دولت ایران شود اما بیش از اینکه ؛ تاثیر گذاری این تحریمات دولت مردان و حاکمیت را تضعیف کند این ملت ایران هستند که تضعیف تر می شوند و این تحریمات را با تمام وجود لمس می کنند شاید دولت مردان و حاکمیت نسبت به مبادلات دچار محدودیت شوند اما این محدودیت در حدی نمی باشد که باعث فشار بر آنان شود به ابنگونه که دولت راه دور زدن این مبادلات و معاملات را میداند و در این بین شاید سود کمتری شامل دولت شود و مجبور شود برای معاملات و مبادلات خودش امتیازاتی وباج هایی دهد اما؛کاملا واقف به این امر می باشد و محدودیتی که شامل حالش می شود شاید کمی باعث شود برای فروش کالاهایش پروسه پیچیده تری را طی کند و این برای دولت مهم نیست چون بالاخره به مقصود خودش میرسد .


"تحریم های نفتی و نحوه دور زدن این تحریمات توسط دولت"


تحریم های نفتی همان گونه که همگی مستحضر می باشید به اینگونه است کشورها دیگر نفت(ایران) را خرید داری نمی کنند و کشورهای دیگر را نیز توصیه می کنند که خرید نفتی انجام ندهند که شاید در اثر این تحریم باعث شود بر دولت ایران فشارهایی از نظر اقتصادی و مبادلات نفتی (ایران)بیاید و دولت در اثر چنین محدودیت هایی مجبور به عقب نشینی شود اما اینگونه نمی باشد و ایران کاملا توان فروش نفت خود را در بازارهای آزاد را دارد ، کشورهایی که ،از این فرصت استفاده و نفت ایران را با قیمتی پایین تر می خرند یا اینکه کشورهایی که روابط نسبتا خوبی با ایران دارند به عنوان واسطه در فروش نفت عمل می کنند و سودی در این میان کسب می کنند؛پس تحریم های نفتی ایران توسط کشورها ی دیگر شاید سود نفتی ایران را کاهش دهد اما نمی تواند از فروش نفت ایران جلوگیری کند در این میان فقط دولت بهانه ای برای افزایش نرخ کالاها پیدا می کند و در نتیجه جامعه هدف این تحریمات ،مردم قرار می گیرند و قدرت خرید آن ها روز به روز کاهش می یابد .


"تحریم بانک مرکزی ایران"


تحریم بانک مرکزی که رابطه کاملا مستقیم با ارز دارد و با شروع تحریم بانک مرکزی شاهد افزایش چشم گیر نرخ ارز در ایران بودیم و سقوط واحد پولی ایران (ریال) در این میان با افزایش نرخ ارز به دلیل اینکه تمامی مبادلات بین االمللی با دلار انجام می گیرد تاثیر خود را به صورت مستقیم بر روی کالاها در ایران گذاشت و تمامی کالاها با افزایش قیمت چشم گیری روبه رو شدند اما در این میان دولت با این افزایش نرخ ارز کسری بودجه خود را جبران کرد ومسئولین به جای اینکه از افزایش نرخ ارز جلوگیری کنند بیشتر راغب به افزایش این نرخ ارز می باشند و دلیل این امر وجود ارزهای سوخته می باشد ، این ارزها که در اختیار انحصاری دولت ،سپاه و بعضی از آقایان می باشد ؛ نمونه ای از این ارزها،پالت های دلاری بود که در اثر جنگ آمریکا و عراق توسط نیروهای ایرانی و عراقی از آن کشور خارج و به داخل ایران آورده شده بود و حق خرید و فروش این ارزها انحصارا در اختیار سپاه بود که نماینده بیت در چنین معاملاتی است.این ارزها در زمان های تحریم و گرانی ارز با همکاری سپاه و بانک مرکزی به چرخ اقتصادی بازگرداننده می شود و توسط واسطه هایی تبدیل به کالا یا ریال می شود و اینگونه است که شاهد آن هستیم نمونه بارز آن جبران کسری بودجه دولت از طریق ارزهای سوخته است.

 

"مردم و تحریم ها "

در تحریم هایی که توسط کشورهای دیگر در قبال ایران اتخاذ می کنند ، شاید جامعه هدف آنان دولت ایران باشد اما در این تحریمات ،مردم ایران هستند که تاثیرات این تحریم های نفتی و نوسانات بازرهای ارز و طلا را حس می کنند و فشارهای روز افزونی به آنها می آید و قدرت خرید آنها روز به روز کمتر می شود البته شایان ذکر است که کشورهای تحریم کننده ایران خود بر این مسئله واقف هستند که این تحریمات شاید دولت را کمی ضعیف کند اما باعث عقب نشینی نمی شود و بلکه جامعه هدف آنان از همان اول مردم ایران قرار داشتند که بتوانند یا تاثیر گذاری مستقیم در زندگی مردم باعث حرکتی از داخل خود حاکمیت باشند که ، به نظر من تا کنون موفق بودند و نارضایتی مردم به صورت نمایان دارد بروز می کند و حاکمیت این را به خوبی لمس کرده است و باعث شده است رفتارهای نامتعارفی از جانب حاکمیت رخ دهد و شروع مجددی در برخورد با فعالین عرصه مدنی و سیاسی داشته باشد؛ در اصل می توان گفت این تحریم ها برای مردم ایران بوده است نه ؛ دولت و حاکمیت ایران.

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست

 

یوم الله

Posted: 24 Feb 2012 04:42 AM PST

کیان


با شکل گیری گروه ها و احزاب سیاسی و فعالیت انقلابیون در دهه های 40 و 50 سر انجام در 22 بهمن 57 نظام پادشاهی در ایران بر چیده شد. شرایط وقت در سیستم پادشاهی مردم را در موضع مخالفت شدید قرار داده بود و از سوی دیگر قشر تحصیلکرده و روشن فکر جامعه بدنبال رسیدن به نظام جمهوری بودند. قشر عوام هم بدنبال جامعه ای مبتنی براصول اسلام بودند. در واقع به نحوی بیداری اسلامی در کشور ایران در سال 57 منجر به انقلاب شد.

در این میان همکاری تمام احزاب و گروه ها و جمعیت های معترض با هر روش فکری با هم منجر به پیروزی انقلاب شد.

در بین سال های 1340 تا 1357 مردان و زنان بی شماری آزادانه و با بینش عمیق انقلابی جان خود را فدای پیروزی انقلاب کردند.

تصور انقلابیون این بود که پس از رهایی از نظام پادشاهی که مظهر بی عدالتی و خفقان برای آنان بود آنها خواهند توانست نظام جمهوری را با شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی بر پا کنند که مدینه فاضله شان باشد و در آن خبری از بی عدالتی و فساد و فقر و دیکتاتوری نباشد.

در آن دوران تمام مردم ایران از هر قشر فرهنگی و سیاسی و از هر طبقه اجتماعی که در ایران بود با همصدایی و همدلی ریشه نظام پادشاهی را بر کنند تا نظام دلخواهشان را بر پا کنند.

این همراهی در هدف مشترک و اتحاد و رهبری امام خمینی ره سبب شد تا رژیم شاهنشاهی با وجود ارتش قوی و سازمان مخوف ساواک در زمان کوتاه و خیلی زودتر از آنکه تصور میشد سقوط کند. شاه گریخت و امام آمد.

همگان درست در زمانی که منتظر اصلاحات و سازمان یافتن نظام جمهوری اسلامی بودند تا دسترنج سالها مبارزه را شاهد باشند جنگ آغاز شد . ایرانیان غیور که تا آنروز در خط مقدم مبارزه با رژیم سلطنتی بودند بار دیگر لباس رزم بر تن پوشیدند تا مردانه و جانانه از وطن و انقلاب شان دفاع کنند.

در سالهای جنگ تحمیلی خون هزاران مرد آزاده بر زمین ریخت تا نهال سبز انقلاب با خون سرخ بزرگ ترین مردانش آبیاری شود. انقلاب براستی به حضور این مردان غیور برای تحقق اهدافش نیاز مبرم داشت.

جنگ پایان یافت.

دیگر سدی بر سر راه رسیدن به آرمانهای اولیه انقلاب نبود. همگان قبلا با رای 98 درصدی خود اعلام کرده بودند که نظامی مبتنی بر استقلال ، آزادی و جمهوری اسلامی را می خواهند. در گذشت امام خمینی ره اندوه را بر دلهای انقلابیون آورد اما راه امام و شهدا باید ادامه پیدا می کرد با تصویب قانون اساسی حقوق ملت و حقوق دولت و وظیفه ها مشخص شد. ملت در انتظار روزهای روشن آزادی و رفاه و امنیت هر سال پیروزی انقلاب را جشن می گرفت.

و در این ایام پس از گذشت سی و سه سال پس از پیروزی:

آیا برگزاری سی و سومین سالگرد پیروزی انقلاب ملتی که پرشور و آگاهانه و خود جوش به خاطر سالگرد 22بهمن خوشحال باشد وجود دارد؟
آیا آرمانهای اولیه انقلاب که ملت به خاطر آن اهداف دست به قیام زده است امروزه نمود خارجی پیدا کرده است؟
در این سی و سه سال چه گذشته که این همه انحراف با اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی مان بوجود آمده؟
چرا باید هر روز تضاد طبقاتی و تجمل گرایی و بی عدالتی گسترش یابد؟
چرا باید هر روز به شمار فقیران و گدایان اضافه شود؟
تا کی باید هر روز شاهد این همه فساد و رشوه گیری و اختلاس باشیم؟
تا کی باید شاهد این همه فساد اجتماعی و فقر فرهنگی باشیم؟
چرا دین و اعتقادات مردم باید بازیچه دست حکومت باشد؟
چرا باید قانون اساسی هیچ انگاشته شود؟

این همه انحراف و موارد بی شماری دیگر پس از فوت امام خمینی ره در انقلاب بوجود آمد که امروزه حکومت به راحتی به خود اجازه می دهد که خون جوانان معترض و آزاده و شایسته عزیز ایرانی را بریزد و بگوید کار انگلیسی هاست. و یا به خود اجازه دهد که تعداد بی شماری از عزیزان انقلابی را به جرم های مختلف سیاسی محکوم به زندان کند.و یا نخست وزیر و رییس بنیاد شهید زمان امام را آقایان موسوی و کروبی را حصر کند.

به نظر می رسد روش حکومت دیگر بر اساس معیار ها و اصول اخلاقی اسلامی نباشد.

حاکم همیشه بر آن است که مردم را در خوف و وحشت جنگ با دشمن قرار دهد و همیشه مردم باید این هراس را داشته باشند که کشوری می خواهد به ما حمله کند و دولتهایی هستند که مشغول فراهم کردن جنگ هستند و همیشه در مورد مسایل مختلف جامعه شایعه سازی می شود و مردم هرگز در آرامش و رفاه نباید باشند.
پس باید گفت 22 بهمن یوم الله فجر آفرینان دهه 40 و 50 بوده است و نسل حاضر باید برای تحقق عدالت و آرمانهایش یوم الله خودش را خلق کند.

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست


 

اندوه ناپایداری یا غم “از دست دادن”

Posted: 24 Feb 2012 04:38 AM PST

علی زمانیان

 


همه ­چیز به ­ناگه از دست می رود. گویا زمین هیچ گاه زیر پای آدمی پایدار و ماندگار نبوده و نیست. گویا ما آدمیان، محکوم هستیم که همواره بر لبه ی پرتگاه هستی و نیستی و صخره ی ترسناک از دست دادن های مداوم زندگی کنیم. زندگی بی ضمانت و ناپایداری جاویدان که هر آن، می تواند هستی ما را دگرگون کند، سرچشمه ی هراسناکی آدمی است. به راستی یکی از اضطراب های بنیادین آدمی، اضطراب "از دست دادن" و هراس از زیر و رو شدن هایی است که وقتی طوفانش در می گیرد، خیمه و خرگاه را از جا می کند و هیچ کاری از ساکنان آن خیمه برنمی آید. این گونه بود که شکسپیر، اساسی ترین مساله ی آدمی را "بودن و یا نبودن" می داند. آدمی مسافر بی قرار مرزهای بودن و نبودن، داشتن و از دست دادن است. اندوه ناپایداری و از دست دادن، اندوه مرگی تدریجی و مداوم.

ناپایداری، پایدارترین قانون هستی است. طعم پایداری را فقط برای یک لحظه و فقط برای یک لحظه، می توان در دهان چرخاند. ممکن است لحظه ی بعدی وجود نداشته باشد. سلامتی، شادابی، زیبایی، دانش و سرمایه هایی چون محبوبیت، حافظه، منزلت اجتماعی، قدرت، ایمان و .... چه زود از دست می روند. آدمی چه تلاش جانکاهی می کند که ناپایداری ها را پایدار و رفتنی ها را ماندگار نماید. داشتن جهانی پایدار، رویایی شیرین و دلخواه است اما این فقط یک رویا و آرزو است، آرزویی که هیچ گاه به دست نمی آید. به همین دلیل است که دلهره ای همیشگی را در عمیق ترین لایه های وجودی مان احساس می کنیم. دلهره ای که حتی شیرینی "اکنون" مان را می ستاند و زایل می کند. هرگاه به این می اندیشیم که من در "اکنون" ناپایدار زندگی می کنم و هیچ ضمانتی بر تداوم نیست، آهی از سینه بر می کشیم و بر وضع و حال خودمان دل می سوزانیم. ما خانه بر زمینی لرزان و زمان گذرا داریم. این سخن را کسانی می توانند با جان خویش احساس کنند که دوره ای از جنگ را پشت سر گذاشته و در زمان جنگ زیسته باشند.[1] همان گونه که آگوستین قدیس گفته است:"زندگی بس کوتاه است و اطمینانی نیست که برای روح های شکننده ی ما ابدیتی وجود داشته باشد."[2] بر این جمله باید افزود که نه تنها زندگی بس کوتاه است بلکه همین زندگی کوتاه، بس ناپایدار و متزلزل است.

به تعبیر حافظ:

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس


"این حرمان کسانی است که لب بر لب چشمه ی حیات نهاده اند و نوشیده اند و هم کسانی که میوه ی درخت معرفت نیک و بد را چشیده اند."[3] زمانی می رسد که به یک باره همه چیز پایان می یابد و آن، همان لحظه ی مرگ است. مرگ، آن وقتی است که دیواری بلند و نفوذ ناپذیر روبروی پنجره ی بودن و هستی ما کشیده می شود. دیواری که از آن نمی توان عبور کرد. تاریک و بی آینده. مرگ، پایان دارایی های ما است. از دست دادن همه چیز و آن هم در یک لحظه. فراموش کرده ایم که مرگ یعنی از دست دادن. ما هم اکنون نیز داریم مرگ را مزمزمه می کنیم. اما از آن جا که هنوز چیزهایی داریم که به آن ها تکیه کنیم و به داشتن شان افتخار و اعتماد نماییم، از واژه ی مرگ استفاده نمی کنیم. بی خبر از این که مرگ چون جویباری روان، در عمیق ترین سطح وجودی مان جریان دارد.


هیچ نیست

جز پیچ و تاب سرخسی

این جهان گذرا[4]



شگفت آن که مرگ را فقط پایان راه می دانیم. مرگ، آغاز است و همراه ما است و مرگ، پایان ما است. ما با مرگ متولد می شویم. مرگ، چونان سایه است. آنانی که در برابر خورشید حقیقت راه می روند سایه ی مرگ خویش را می بینند و ما اگر سایه ای نداریم از آن رو است که در تاریکی بسر می بریم. "مرگ علامتی است، رمزی است از ناپایداری هستی".[5]


پیش از این، بسیاری از حکیمان، از دوره ی یونان باستان تا قرن های اخیر، بارها گوشزد کرده اند که با مرگ آشتی کنید. مرگ را به رسمیت بشناسید. مرگ آگاهی و مرگ پذیری، یعنی می دانم که مردن من یک باره اتفاق نمی افتد. مرگ من از لحظه ی تولد من آغاز شده است. مرگ، پایان نیست. مرگ، آغاز است. و این همان پارادکس رازآلود زندگی است. آدمی، وقتی متولد می شود در واقع مرده است. آغاز و پایانش در کنار هم و در هم تنیده است. هم در مبدا است و هم در مقصد. زندگی می کند اما در متن زندگی اش مرگ را بارها و بارها زیر دندان احساسش می فشرد. به تعبیر سپهری:


مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان

مرگ در حنجره ی سرخ – گلو می خواند[6]


آدمی هر لحظه مرگ را با زندگی اش تجربه می کند. لحظات زندگی اش را که می زید، به واقع از دست می دهد. و مرگ همان از دست دادن های مداوم است. "این دنیا خانه ای است که بلاها از هرسو آن را احاطه کرده و به بی وفایی و فریب، شهرت یافته است، زندگی درآن بر یک حال نباشد تا ساکنان آن همیشه در امنیّت کامل زندگی کنند. احوالش گوناگون و رفتارهایش رنگارنگ است. زندگی درآن نکوهیده، و ایمنی درآن نادیده است. اهل دنیا درآن هدف هایی هستند نشان گرفته شده که دنیا به سوی آنان تیر می افکند و با سپردن به دست مرگ نابودشان می سازد."[7] امام علی وضع تراژیک آدمی را این گونه بیان می کند: "هر روز فرشته ای ندا می دهد بزایید برای مردن، جمع کنید برای از دست دادن، بسازید برای خراب شدن"[8] بودا نیز وقتی به زندگی خود و سایرین می نگریست، اندوهگین می شد و می گفت: "زندگی رنج است." زندگی از آن رو رنج است که همه ی آن چه را که سال ها برای به دست آوردنش تلاش کرده ایم، از کف می نهیم و چاره ای از آن نداریم.


ایوب، اندوه ناکترین انسانی بود که دردناکانه ترین از دست دادن ها را، پی در پی و آن هم در زمانی کوتاه، تجربه کرده بود. فرزندانش، سلامتی اش، منزلت اجتماعی اش، محبوبیت اش، مال و اموالش و آرامشش را از دست داد. "ایوب مردی بود در سرزمین عوص، و او مردی به سامان و پارسا بود و خدا ترس بود و تن باززننده از بدی. و او را هفت فرزند پسرینه و سه دختر آمد. از متاع دنیاوی نیز هفت هزار گوسفند و سه هزار اشتر و پانصد یوغ ورزاو کاری و پانصد الاغ ماده و کار و باری آراسته داشت. باری این مرد بهینه و مهینه همگان بود به دار شرق." [9] دزدان اموالش را غارت کردند. آتش خانه و زندگی اش را سوزاند. داس مرگ، فرزندانش درو کرد. مردمش، او را از خود با تمسخر راندند. بیماری و جراحت متم بدنش را در برگرفت. تا جایی که"ایوب را از کف پا تا تارک به دمل های ناسور مبتلا کرد. او سفال بر گرفت تا تن خود بخراشد، میان خاک و خاکستر نشسته."[10] بلای ایوب هفت سال و هفت ماه و هفت روز و هفت ساعت را برداشت.[11] از دست دادن های مکرر و رنج افزا، ایوب را در هم شکست و ناپایداری، سهمگین ترین رنج ها را بر جانش فرو ریخت. سرگذشت ایوب، نماد ناپایداری و بی اطمینانی است که بر زندگی آدمی سایه افکنده است.


"درد جاودانگی"[12] صرفا تمایل انسان برای ماندگاری و بقا در ابدیت نیست، و البته چنین جاودانگی، آرزوی دیرین است، اما درد جاودانگی، سرشت سوگناک آدمی است که می داند هر آن چه که دارد، از دستش خواهد رفت. او و هر آن چه به او تعلق دارد، پایا و ماندگار نیست. آن گاه که در وضعیت خوشایندی می زید، آرزو می کند که "اکنون"اش، تا همیشه جاودانه بماند. اما آگاهی از سرشت سوگناک از دست دادن های مداوم، آدمی را در رودخانه ی رنج، غوطه ور می کند.


"ادی"(جامعه شناس) ،[13] معتقد بود که آدمی هماره در وضعیت احتمال به سر می برد. او از این وضعیت به موقعیت های شکننده یاد می کند. همه چیز در بوته ی احتمال است. "ادی" به درستی به تجربه ی انسانی توجه کرده است. آنات و لحظات زندگی ما آدمیان، بر سیلاب تند و روان"احتمال"، زیر و بالا می شود. هیچ چیز قطعی نیست، "قطعیت"، کالایی نایافتنی است. گذر از این لحظه تا لحظه ی بعد، محتمل است. محتمل است که تا لحظات بعد زنده باشم، محتمل است دست های من بتواند بقیه ی مطلب را تایپ کند. محتمل است چشم هایم، تا پایان این نوشته، با من همراهی کند. محتمل است که قلبم تا اتمام این نوشته، بایستد و یا ضربانش را ادامه دهد. حقیقتا در "اکنون" زندگی می کنم. هیچ چیز بیشتر از این نمی توانم وعده دهم. عنصر آینده در وعده هایی که به این و آن می دهیم، لحاظ شده است، به راستی کدام آینده؟ آیا قطعیتی در کار است؟ نمی دانیم. تنها یک چیز قطعی است و آن هم این که هیچ چیز قطعی نیست.


بر تخته پاره ی "احتمال" در اقیانوس ناآرام زندگی، همراه با امواج نمی دانم های چاره ناپذیر، سرگردانیم. گویا ما آمده ایم تا از دست بدهیم. به دست می آوریم تا از دست بنهیم. اما این نکته هم مهم است که چه چیزی را از دست می دهیم و برای کدام از دست رفتن ها محزون می شویم؟ کدام از دست رفتن ها برای ما مهم ترند؟ اندوه ما در از دست دادن کدام کالا و سرمایه، عمیق تر است؟ کدام از دست رفتن است که غباری از حزن بر چهره می نشاند و تا همیشه خواهد بود؟


دو وضعیتی که زندگی را درمی نوردد این است که:

الف) آنانی که از دستشان می دهیم و دوباره به دستشان می آوریم

ب) آنانی که از دستشان می دهیم و دیگر بار به دستشان نمی آوریم.


آنهایی که وقتی از دست شان می دهیم، دیگر بار به دست شان نمی آوریم مانند از دست دادن عمر و توانایی های جسمانی، روانی و روحی که با بالا رفتن سن و در رسیدن دوره ی کهنسالی، به سوی ما باز نمی گردند. همچنین وقتی عزیزی را از دست می دهیم، راه بازگشتی نخواهد بود. اما فارغ از این که چه چیزی را دوباره به دست می آوریم و یا به دست نمی آوریم، نفس از دست دادن است که شعله ی رنج را در پستو خانه ی دل روشن می کند. یادآوری یک نکته نیز خالی از ضرورت نیست و آن نکته این است که واکنش آدمیان در همین زندگی بس کوتاه و بس ناپایدار، با یکدیگر متفاوت است. روح های خسیس، برای هر از دست رفتنی، در خود فرو می ریزند و عزا می گیرند. روح های حقیر، رنج حقارت و کوچکی درون شان را در رنج از دست دادن ها بازتاب می دهند. شکستگی در خود و روان رنجوری در چنین موقعیت هایی نشان می دهد که شخص زیر بار از دست دادن های کوچک هم توان ایستادگی و مقاومت ندارد.


گویا میزان تاثیرسنگینی و سهمگینی از دست دادن ها، با وسعت روحی افراد تناسب دارد. میزان و اندازه ی حزن از دست دادن ها را دو چیز معلوم می کند:

1- معنای از دست دادن

2- وسعت وجودی هر شخص


رویدادهای تلخ و شکست ها را می توان با معنا کردن، قابل تحمل تر کرد. از دست دادن های "بی معنا"، روح را زخمی و روان را رنجور می کند. فیلسوفانی چون رواقیون، سنکا، شوپنهاور و سایرین، بر چگونگی تفسیر آدمی از زندگی و جهان تاکید می کردند. آنان نحوه ی تفسیر از وقایع و فرایندها را در غم ها و اندوه ها و شادی ها موثرترین عنصر تلقی می نمودند. از سوی دیگر، وسعت وجودی و فراخی درون افراد است که سنگینی بار رنج را تعیین می نماید. وسعت وجودی، اگر چه نمی تواند چاره ای برای سرشت اندوهناک آدمی بیابد، اما دست کم سینه ای فراخ و شانه ای پرتوان برای کشیدن بار اندوه از دست دادن ها به آدمی می بخشد.


اریک فروم[14] که می داند زندگی آدمیان همراه از دست دادن های مداوم است و آن را چاره ای نیست، دست کم برای کاستن از دلهره ی چنین آشوبی، توصیه می کند رویکرد به زندگی را تغییر دهیم. معتقد است اگر تفسیرمان از جهان و زندگی تغییر کند و اگر رویکرد ما نسبت به زندگی تغییر کند، ناآرامی از دست دادن به آرامش بودن منتهی می شود. به تعبیر سپهری، چشم ها را باید شست و جور دیگر باید دید. اریک فروم، باور دارد که اندوه های ما، از آن رو است که رویکرد "داشتن" را انتخاب کرده ایم و رویکرد"بودن "را فرو نهاده ایم. فروم می گوید:"منظور من از بودن آن نوع از موجودیت است که در آن حالت کسی نه چیزی "دارد" و نه "حرص و آز" داشتن بر او مسلط است بلکه شادمان است".


ژان وال، چاره ی آدمی را در مواجهه ی مستقیم و بی واسطه و صادقانه با موقعیت های متفاوت انسانی می داند. این فیلسوف اگزیستانسیالیست، موقعیت ها را همان چیزی می داند که یاسپرس آن را "موقعیت مرزی" می نامید.[15] موقعیت های مرزی مانند ناتوانی ها، محدودیت ها و ناپایداری ها و موقعیت فناپذیری آدمی. روبرو شدن با خودمان و محدویت ها و ناپایداری هایی که داریم. محدودیت ها و شرایطی که نمی توان آن را از میان برد، تنها کاری که می توان کرد این است که به آنها روشنی ببخشیم.


حافظ و مولوی و اونامونو، چاره ی درد از دست دادن و ناپایداری را در عشق می جویند.


عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی


چه عاشق شوی و چه عاشق نشوی، کار جهان سرآمدنی و پایان یافتنی است. اما عاشق است که در جهانی چنین ناپایدار، با تغییر نگاه و جایگاه خویش، از هستی بهره می برد و نقش و مقصود را در می یابد. "احساس بی اعتباری جهان گذران، شعله ی عشق را در دل ما می­افروزد. و فقط عشق است که بر این بی اعتباری گذران غلبه می کند، که زندگی را از نو سرشار می کند و به آن ابدیت می بخشد"[16] مولوی، نیز معتقد است که نه تنها نباید از ناپایداری ها گریزان بود ، بلکه می گوید طالب بی قرار شو، تا که قرار آیدت.


خیام در خوش باشی و دم غنیمتی راه می سپارد. در نگاه خیام، ما فقط در این دم و فقط در این دم می زییم پس همین دم را باید در یابیم و غم ناپایداری را از سر بیرون کنیم.

برخیز و مخور غم جهان گذرا خوش باش و دمی به شادمانی گذران


در طبع جهان اگر وفایی بودی نـوبت به تـو خود نیـامدی از دگران


[1] - ناتالیا گینزبورگ، فضیلت های ناچیز

[2] - نامه ای به قدیس آوگوستین، یوستین گوردر

[3] - اونامونو، درد جاودانگی - 52

[4] - کاواباتا بوشا

[5] - اندیشه هستی – ژان وال

[6] - سهرا سپهری، هشت کتاب، 296

[7] - نهج البلاغه

[8] - حکمت 132

[9] - کتاب ایوب، منظومه آلام ایوب و محنت های او از عهد عتیق

[10] - پیشین

[11] - قصص قرآن سور آبادی

[12] - عنوان کتاب اونومونو

[13] - جامعه شناسی دین، ملکم هیلتون

[14]- داشتن و بودن، اریک فروم

[15] - اندیشه ی هستی – ژان وال - 96

[16] - اونامونو، درد جاودانگی -



منبع : وبلاگ نویسنده


 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست

 

به خاطر ادامه‌ی مبارزه اعتصاب‌تان را بشکنید!

Posted: 24 Feb 2012 04:33 AM PST

احمد فرهادی


هم‌میهن گرامی و مبارز آقای دکتر مهدی خزعلی!

این چند خط را یک هم‌میهنِ پیر و تبعیدی‌تان، از راه دور و در شرایطی خطاب به شما می‌نویسد که در این غربت دلگیر نگران شماست. اگر حالتان خوب بود به احتمال قوی به یاد می‌آوردید که تیرماه ۱۳۸۹ در « نقدی بر مصاحبه‌ی دکتر مهدی خزعلی » خطاب به شما نوشتم « یادم نیست کی خواندن نوشته‌های شما را آغاز کرده‌ام ولی خوب می‌دانم ... پس از کودتای ۲۲ خرداد، همواره چشمم دنبال آن‌ها بود و هنوز هم هست. نوشته‌هایی با شجاعت ستودنی در شکستن تابوها، در گذر از هر آنچه نگارنده‌اش مردود می‌داند، در بیان اعتقادات انسانی، در برجسته کردن باورهای مردم‌سالارانه». شما آن را در سایت «باران» منتشر کردید و نوشتید «این آغاز راه است، من و شما با دیدگاه‌های متفاوت می توانیم بنویسیم، هریک از باور خویش دفاع کنیم و آنرا بر دیگری تحمیل ننماییم. مبارک است». دوست ندارم این قلم زیبا و تابوشکنی که با دیدگاهی متفاوت از من می‌نویسد خدای نکرده خاموش شود.

در شرایطی که شما درگیر پیکار مرگ و زندگی هستید به خودم اجازه نمی‌دهم توصیه‌ای به شما بکنم، ولی به خودم اجازه می‌دهم برداشتم را در مورد این پیکار قهرمانانه از زبان آرش کمان‌گیر بیان کنم.

دلم از مرگ بیزار است؛
که مرگِ اهرمن‌خو آدمی‌خوار است.
ولی آن‌دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛
ولی، آن‌دم که نیکی و بدی را گاهِ پیکار است،
فرو رفتن به‌ کامِ مرگ شیرین است.
همان بایستۀ آزادگی این است.

گرچه صادقانه نمی‌دانم در شرایط کنونی خودم این شجاعت را دارم یا نه ولی بر این باورم «فرو رفتن به‌ کامِ مرگ» آن‌گاه «شیرین است» که نتیجه‌اش در پیکار به خاطر آن هدف انسانی، که آدمی حاضر است جانش را در راه آن فدا کند، بیشتر از زنده ماندن باشد. اکنون پرسش این است که آیا مرگ شما در این شرایط بیشتر از زنده ماندنتان به رسیدن به هدف انسانی‌تان خدمت می‌کند؟ برداشت من این است که زنده ماندن شما بسیار بسیار بیشتر از مرگ شما در راستای هدف بزرگ و انسانی پیکار ملی ما اثر می‌گذارد. در گذر از این شرایط بسیار وخیم، وجود زنده و سالم و شاداب شما نه تنها مفید که ضروری است و بسیار هم ضروری است. امروز ملت ایران میان دو سنگ آسیاب خشن و زمخت تحریم و تحقیر و تحدید منافع و تهدید جنگ و خطر تکه‌پاره شدن وطن از سوی بیگانگان و استبداد و غارت و چپاول و زورگویی و تحقیر از سوی به ظاهر هم‌میهنان خود قرار گرفته است. برای رهایی از خرد شدن در لابلای سنگ‌های پلید و مرگ‌آفرین این آسیاب مهلک و برای گذر از این گذرگاه صعب‌العبور، اردوی ملت به تک‌تک افرادش، به تک‌تک مبارزانش نیازمند است.

دو جبهه‌ی مرگ و زندگی در نبردند. البته که راه سخت و بسیار ناهموار و پرخطر است. هیولاهای فراوانی سر راه دهان شوم خود را برای بلعیدن فرزندان ملت گشوده‌اند. ولی در پس همه‌ی این سختی‌ها سپیده در حال دمیدن است و سحر در حال شدن. در کنار پلشتی‌های فراوان، دگرگونی‌های شگفت‌انگیز و زیبایی در حال رخ دادن‌اند. و این همه درد، درد زایش دنیایی نو و زیبا است. آرزو می‌کنم زنده بمانیم و با هم و در کنار هم دمیدن سپیده‌ی آزادی را شاهد باشیم. و آرزو می‌کنم در این مورد شما نیز مانند من بیندیشید و به خاطر ادامه‌ی مبارزه اعتصاب‌تان را بشکنید.


احمد فرهادی
۴ اسفند ۱۳۹۰

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست