جنبش راه سبز - خبرنامه

جنبش راه سبز - خبرنامه


بی‌خبری مطلق از دکتر سعید مدنی، فعال ملی- مذهبی

Posted: 08 Feb 2012 08:54 AM PST

جـــرس: با وجود سپری شدن بیش از یک ماه از بازداشت دکتر سعید مدنی، روزنامه‌نگار و فعال ملی- مذهبی، کماکان هیچ خبری از وضع این نویسنده و پژوهشگر بازداشتی در دست نمی باشد.


به گزارش منابع خبری جرس، با وجود گذشتن یک ماه از بازداشت غیرقانونی دکتر مدنی، او هیچ تماسی با خانواده نداشته و وکلای وی نیز موفق به دیدار با وی نشده‌اند.


همچنین هیچ اطلاعی از وضع وی، بازداشتگاه محل نگهداری او و نیز اتهاماتی که منجر به دستگیری مجدد این تحلیلگر سیاسی حامی جنبش سبز شده، موجود نیست.


این در حالی است که برخی شنیده های نگران کننده در مورد بازجویی‌های نامشروع و فشارهای شدید بازجوهای وزارت اطلاعات بر وی در سلول‌های انفرادی بند 209 اوین، در محافل سیاسی و مطبوعاتی منتشر شده؛ و بر نگرانی ها در مورد وضع این جامعه شناس و فعال سیاسی افزوده است.


سعید مدنی، فعال ملی- مذهبی در نیمه دی ماه گذشته در خیابان بازداشت شد. او پس از بازرسی منزل و محل کارش در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی تهران، به سلول‌های انفرادی زندان اوین منتقل شد.


هم‌زمان با بازداشت این کنشگر سیاسی و محقق علوم اجتماعی، خواهرزاده اش نیز در اصفهان بازداشت شده است.


مدنی از جمله پایه گذاران ماهنامه ایران فردا در کنار مرحوم عزت الله سحابی، و دبیر اجتماعی این نشریه بوده است. او همچنین از جمله پژوهشگران ارشد در حوزه آسیب‌های اجتماعی (فقر، اعتیاد و فحشا)، عضو هیات علمی دانشگاه بهزیستی و سردبیر فصلنامه علمی-پژوهشی رفاه اجتماعی (تا پیش از اعمال فشار شدید نهادهای امنیتی در سال 1389) بوده است.


مدنی همچون علیرضا رجایی و مسعود پدرام، ازجمله فعالان ملی مذهبی حامی جنبش سبز محسوب می‌شود که پس از کودتای انتخاباتی 1388 بارها احضار و درنهایت به شکل غیرقانونی بازداشت شده است. وی پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم، و سرکوب های متعاقب آن، در مقالات متعددی به تبیین و تحلیل علمی جنبش سبز، به مثابه جنبش اجتماعی مدرن پرداخت.


در ماه های گذشته، به ویژه پس از درگذشت مهندس عزت الله سحابی و جانباختن هاله سحابی و هدی صابر (که مدنی در برگزاری آیین های بزرگداشت آنان نقش ویژه ای داشت)، و نیز پس از انتشار نامه 143 روشنفکر و فعال سیاسی به سیدمحمدخاتمی و تاکید امضاکنندگان نامه بر غیرآزاد و ناسالم بودن انتخابات مجلس نهم، وی بارها توسط نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و قضایی گوناگون، احضار، بازجویی و تهدید شد.


سعید مدنی همچنین ازجمله فعالان ملی-مذهبی است که در اسفندماه 1379 در جریان بازداشت گروهی نیروهای ملی مذهبی (ازجمله مهندس سحابی، دکتر حبیب الله پیمان، دکتر محمد ملکی، محمد بسته نگار، دکتر رضا رییس طوسی و جمعی دیگر) دستگیر شد. وی حدود 6 ماه در سلول‌های انفرادی بازداشتگاه سپاه پاسداران، محبوس بود و بعد از یک سال با قرار وثیقه 200 میلیون تومانی آزاد شد. قاضی حداد، رییس شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران او را نیز همچون دیگر فعالان ملی مذهبی پرونده ی یاد شده، در دادگاهی غیرعلنی محکوم کرد.


مدنی از دادگاه بدوی حکم 6 سال زندان و 10 سال محرومیت از حقوق اجتماعی ممنوعیت کار سیاسی دریافت کرد.


دور جدید بازداشت نیروهای سیاسی و روزنامه نگاران که با بازداشت سعید مدنی، احسان هوشمند (فعال ملی مذهبی و محقق علوم اجتماعی در حوزه اقوام و هویت های فرهنگی)، پرستو دوکوهکی و مرضیه رسولی (روزنامه نگار) و چند کنشگر مدنی و فعال مطبوعاتی دیگر آغاز شده، در هفته های منتهی به انتخابات مجلس نهم، محدودیت ها و سرکوب های جدیدتری را متوجه جامعه مدنی ایران کرده است.


هم‌اینک علاوه بر سعید مدنی و احسان هوشمند، احمد زیدآبادی، کیوان صمیمی، علیرضا رجایی، مسعود پدرام، و امیرخسرو دلیرثانی، دیگر اعضای شورای فعالان ملی مذهبی هستند که در زندان های اوین و رجایی شهر در بازداشت بسر می برند.


همچنین محمد توسلی، مهندس محسن محققی، مهندس امیر خرم، مهندس فرید طاهری و مهندس عماد بهاور نیز از جمله نیروهای ملی- مذهبی (عضو نهضت آزادی ایران) هستند که در زندان بسر می برند.



زمستان سرد دمشق

Posted: 08 Feb 2012 08:32 AM PST

امیر خراسانی


چند روز پس از آن که پیش نویس قطعنامه مورد نظر اتحادیه عرب برای خاتمه بحران سیاسی سوریه در شورای امنیت سازمان ملل متحد توسط چین و روسیه وتو شد، به نظر میرسد که کشور سوریه و منطقه خاورمیانه در حال ورود به یک بحران فراگیر هستند. بشار اسد احتمال اصلاحات و یا انتقال دموکراتیک قدرت را از بین برده است و با در پیش گرفتن سیاست مشت آهنین، احتمالاتی نظیر آن چه در لیبی یا یوگسلاوی رخ داد را ایجاد کرده است. ظاهرا سوریه در حال درگیر شدن در یک جنگ داخلی است که در آن کشور ها و قدرت های مختلف هر کدام از گروهی حمایت سیاسی و تسلیحاتی خواهند کرد.

روسیه و چین، که روابط تجاری مستحکمی با سوریه دارند، قطعنامه ی شورای امنیت را آغازی برای تکرار ماجرای لیبی در سوریه دیدند. دیپلمات های روسی و چینی در مقابل خواهان قطعنامه ای حاوی محکومیت عملیات هر دو سوی مناقشه بودند، ضمن این که روسیه مخالفت را خود با شرط کنار رفتن بشار اسد آشکارا بیان کرد.
استدلال روسیه این بود که گنجاندن چنین بندی در قطعنامه ی شورای امنیت، سوریه را درگیر یک جنگ داخلی خواهد کرد. با این حال تنها چند روز پس از شکست مذاکرات در شورای امنیت، شرایط در سوریه به خصوص در شهر حمص، که زیر آتش سنگین واحدهای نظامی و تک تیراندازان ارتش قرار دارد، چیزی کمتر از یک جنگ تمام عیار داخلی نیست. این به معنی شکست دیدگاه روسیه است. سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روز سه شنبه هیجدهم بهمن ماه (هفتم فوریه) در راس هیاتی برای گفتگو و مذاکره با بشار اسد، رئیس جمهور سوریه، به این کشور سفر کرد. احتمالا آقای لاوروف در پوش درهای بسته برای بشار اسد توضیح داد که زمان نامحدودی برای سرکوب مخالفان به روش کنونی در اختیار وی نیست.

نشانه هایی از تمایل امریکا بر حل بحران سوریه خارج از شورای امنیت وجود دارد. پس از شکست مذاکرات در شورای امنیت، هیلاری کلینتون بیان دشت که "زمان آن فرا رسیده تا راه دیگری برای حل بحران سوریه پیدا شود". اما اگر امریکا و متحدانش، دست به اقداماتی خارج از شورای امنیت بزنند با دو مشکل عمده روبه رو هستند. اول این که در شرایطی که هنوز گرایش سیاسی گروه های مخالف دولت کنونی سوریه برای امریکا و متحدانش آشکار نیست، مسلح کردن مخالفان اسد، که ممکن است گرایش های ضد غربی یا آمریکایی داشته باشند، کار عاقلانه ای به نظر نمیرسد. دوم این که در صورت آغاز اقداماتی خارج از شورای امنیت، روسیه احتمالا قراداد های فعلی برای فروش اسلحه به سوریه را قوت خواهد بخشید؛ که این خود هزینه تغییر دولت بشار اسد را افزایش میدهد.

از خاطر اما نبریم که پیش نویس قطعنامه ی شورای امنیت توسط اتحادیه عرب ارایه شده بود. در این پیش نویس از بشار اسد خواسته شده بود تا اختیارات خود را به معاون خود تفویض کند و انتخابات آزاد در سوریه برگزار شود. این موارد اما در ظاهر تمام چیزی است که غرب در سوریه به دنبال رسیدن به آن است. در چنین شرایطی، در صورت عدم کسب موافقت روسیه و چین از طریق شورای امنیت، مناسب ترین گزینه برای کشور های غربی، حمایت از اقدامات اتحادیه عرب است. بنا بر چنین طرحی که احتمال اجرای آن زیاد خواهد بود، از میان غرب و اتحادیه عرب یکی نقش حامی و دیگری نقش مجری را بر عهده خواهد گرفت تا از این طریق هزینه نظامی و سیاسی طرح برای کشور های درگیر کاهش یابد. مزیت چنین اقدامی اول در این است که دلیل کمتری برای روسیه و چین برای سنگ اندازی در راه پیشبرد استراتژی غرب وجود خواهد داشت. دوم این که در صورت موفقیت، دولت جایگزین دولت بشار اسد، همسو با اتحادیه عرب، که خود در بسیار موارد کلیدی همسو با غرب است، خواهد بود.

اما حتی اگر بر فرض غرب بتواند روسیه و چین را برای سرنگونی دولت اسد با خود همراه کنند، باید تدبیری برای مهار ایران، که مهمترین کشور حامی دولت بشار اسد است، بیابد. در نگاه دولتمردان جمهوری اسلامی ایران، برای وادار کردن غرب به عدم مداخله در سوریه باید اسرائیل را تحت فشار گذاشت. از این رو رهبر ایران در نماز جمعه تهران به صراحت از حمایت از اقدامات علیه اسرائیل سخن گفت. در شرایطی که دو گروه رقیب فتح و حماس به سمت تشکیل دولت وحدت ملی پیش میروند، ایران به سختی میتواند از طریق حماس به اسرائیل فشار بیاورد. از طرفی رابطه ایران با حزب الله بدون داشتن امکانات موجود در سوریه رابطه معناداری نخواهد بود. اسرائیل نیز متوجه سیاست ایران شده است. مقامات اسرائیلی با اظهار نظرهای مختلف بر گمانه زنی ها برای حمله به تاسیسات هسته ای ایران افزوده اند؛ احتمالا با این هدف که ایران را از دست زدن به اقدامات حساب نشده باز دارند.

در شرایطی که ایران امکان کمی برای فشار مستقیم بر اسرائیل دارد، تنها گزینه عملی برای جمهوری اسلامی کمک مستقیم یا غیر مستقیم به حکومت بشار اسد برای سرکوب مخالفان خواهد بود. اخبار تایید نشده ای از دخالت سپاه قدس، شاخه برون مرزی سپاه پاسداران، در سرکوب مخالفان دولت بشار اسد تا کنون منتشر شده است. اگر این اخبار صحت داشته باشد، احتمالا بر میزان دخالت این نیرو در کمک به ماشین نظامی بشار اسد افزوده خواهد شد. کمک به سیاست مشت آهنین، که جمهوری اسلامی به بشار اسد تجویز کرد، حالا به تلخی هزینه خود را برای بشار اسد و مردم سوریه نشان میدهد. روش سرکوب بشار اسد تا کنون هزینه جانی زیادی برای مردم سوریه همراه داشته است به گونه ای که بازسازی مقبولیت وی در میان مردم سوریه ناممکن با نظر میرسد.

با در نظر گرفتن شرایط سیاسی در داخل و خارج از سوریه، احتمال کمی برای این که بشار اسد در نهایت بتواند اوضاع در سوریه را تحت کنترل در بیاورد وجود دارد. به احتمال زیاد سوریه در گیر یک جنگ داخلی خواهد شد که در آن کشور های مختلف هر کدام به حمایت تسلیحاتی از گروهی خواهند پرداخت.

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

یادداشتهای فرهنگی

Posted: 08 Feb 2012 07:52 AM PST

محمود صدری
بی مناسبت ندیدم در این دوران فترت گزیده ای از نوشتار های دهه پیشین را با مقدمه هائی کوتاه  و  ویراستاری  اندک تحت عنوان یادداشتهای فرهنگی و سیاسی منتشر کنم.


راههای طی شده 29



به مدت یک ترم تحصیلی بدور از دفتر و دستک و در کشور انگلیس به تدریس مشغولم. بی مناسبت ندیدم در این دوران فترت گزیده ای از نوشتار های دهه پیشین را با مقدمه هائی کوتاه و ویراستاری اندک تحت عنوان یادداشتهای فرهنگی و سیاسی منتشر کنم.


مقدمه بر یادداشتهای فرهنگی

 

هشت سال قبل هنگامی که روزنامه شرق برای انتشار نخستین شماره اش دور خیز می کرد برخی از خبر نگاران و دست اندر کاران آن ما را به دفتر روزنامه در حوالی میدان آرژانتین دعوت کردند. ملاقات خوبی بود. نخستین مقاله ام که در همان هفته نخست آغاز کار شرق منتشر شد درباره کتاب "همه مردان شاه" استفن کینزر بود که تازه به زبان انگلیسی چاپ شده بود و همان فتح بابی شد که در زمینه های دیگر نیز دست به قلم شوم. مدتی بعد ستون "حکمت شادان" راه اندازی کردند که به اقتضای محدودیت فضا و حال و هوای خودمانی آن لحن دیگری راطلب می کرد. پس از تعطیل شرق هم مدتی هم مقالاتی در اعتماد ملی و سایر نشریات اصلاحاتی قلم زدم. این مقالات را از آن شماربرگزیده ام. این نوشتار ها را در دو بخش یادداشتهای فرهنگی و یادداشتهای سیاسی خواهم آورد.


یادداشتهای فرهنگی را با مقاله از در مورد مفهوم مدرنتیه آغاز می کنم که در آن کوشش کرده ام مفهوم فنی این کلمه را بدون فروکاستن اساسی اصول آن با زبانی ساده و قابل دسترس برای عموم بیان کنم.


مدرنیته: نه غریب، نه غربی


می گویند مدرنیته (یا تجدد) بلائی است که به جان ما افتاده. قبل از آن همه چیزمان معقول و براه بوده. این از آن حرفهاست! تاریخ ملتها و گذشته آدمها اکثراً حکم آوای دهل را دارند که شنیدن شان از دور خوش است. البته در زندگی شیرینی ها بیشتر زیر زبان می مانند تا تلخی ها. به این می گویند "نوستالژی" یا دلتنگی برای گذشته که نا گواری ها را فیلتر می کند و تجربیات سخت گذشته را تلطیف. چشم انداز هم موثر است؛ بقول شاعر: "تا نگاه جوانی بکار است/ چار فصل طبیعت بهار است". این نگاه معصومانه و جادویی طفولیت است که گذشته را زیبا می کند نه "لزوما" نفس منظره.


در مقایسه گذشته و حال در چشم انداز وسیع تر هم به خاطر داشته باشیم که زمان افسانه ای پدر بزرگها همان زمانی بوده که مادر بزرگها 14 شکم می زائیدند سه تایش زنده می ماند (داستان مادر بزرگ بنده)، زمانی بوده که اکثر قریب به اتفاق خلق الله در فاصله نیم ساعتی جائی که بدنیا آمده بودند از دنیا می رفتند؛ زیربار هر زوری هم می رفتند چون اکثرشان "رعیت" بودند و رعیت بینوا هم حق و حقوقی نداشت. از آنطرف می گویند قدیم ارزانی بوده. بله البته که ارزانی بوده، درآمد ها هم به همان نسبت پائین بوده، و نیازهای رفاهی و بهداشتی هم کمتر بوده. یا می گویند بچه های قدیم اینطور نازک نارنجی نبودند که با یک باد تب کنند و با سرما سینه پهلو، یا بالغ های آن دوران از سنگ نرمتر را می خوردند سو هاضمه هم نمی گرفتند؛ سال به سال هم گذارشان به حکیم و دوا نمی افتاد. دیگر نمی گویند این بچه ها و بالغ ها "انتخاب طبیعی" شده های سه تا از چهارده تا بودند یعنی همانهایی که از هزار مرض عفونی و غیر عفونی طفولیت جان سالم بدر برده بودند. این بود که ضد ضربه از آب در می آمدند. با اینهمه چه بسا همینها در اوان جوانی و در نهایت سلامت به امراض لا علاجی مثل "قولنج" (آپاندیس) به رحمت ایزدی می رفتند و حجامت و ملیّن هم افاقه نمی کرد. البته بیماری قلبی و سرطان کمتر بوده. یک دلیلش این است که قدمای ما معمولا به سنی که در حوالی آن این امراض قربانی می گیرند نمی رسیده اند. اکثرشان قبل از آن به هزار درد بی درمان (و امروزه با درمان) دیگر از دنیا می رفتند. البته آلودگی محیط زیستی، استرس، و رژیم های غذائی جدید که نقش مهمی در ناخوشیها دارند را باید جدی بگیریم و از غرور خرگوشی بر حذر باشیم ولی حساب کار هم از دستمان در نرود.


خلاصه آنکه آنها که سنگ سنت را به سینه می زنند و ختم نفرین به مدرنیته گرفته اند نود در صد شان به صدقه سری همین مدرنیته (با واکسن ضد آبله و آمپول آنتی بیوتیک و غیره -- یعنی قاچاقی!) زنده اند. ولی هم از شرح مشکلات زندگی ما قبل مدرن غافلند و هم از شُکر نعمت های تجدد. شاید یادشان رفته همین صد سال پیش قاطبه ملّت از این مزایایی که حالا حق مسلّم شان می دانند محروم بوده اند. مواهبی مانند تلویزیون و اینترنت را نمی گویم ، نعماتی مثل آب لوله کشی و عینک طبی را عرض می کنم.


از بیان بدیهیات اظهر من الشمس (که هنوز هم بعضی سنّتی های رمانتیک وطنی – اعم از لائیک و مذهبی -- انکار شان می کنند) که بگذریم، می رسیم به این سوال اساسی که این مدرنیته چیست و چطور باید فهمیدش؟ ریشه اش را کجا باید یافت و میوه اش را کجا؟ جواب این سوال که برای فلاسفه کلاف سر در گمی شده برای جامعه شناسان مسئله دار نیست که هیچ خیلی هم روشن است:


مدرنیته نتیجه پیچیده شدن ساختار اجتماعی، ازدیاد تفکیک و تمایز در تقسیم وظایف و کارکردها، و در نتیجه، تخصص روز افزون در جامعه است. پس فرمول آن می شود: تقسیم کار مولد تخصص است، تخصص مادر تمایز است و تمایز موجد تجدد.


مدرنیته وقتی وارد تاریخ جامعه ای می شود که چهار حوزه اقتصاد، سیاست، قانون، و دین هر کدام جای خودشان را درآن جامعه پیدا کرده باشند و بجای دخالت در حوزه های دیگر دستاوردهای خود را به آنها صادر و دستاوردهای آنها را به حوزه خود وارد کنند: پول، قدرت، هنجار، و ارزش (ثمرات آن چهار حوزه) هر کدام گره ای از مشکلات آدمها باز می کنند و برای سلامت و ترقی جامعه لازم هستند به شرط آنکه با هم کار کنند و قرار شان مبادله و همکاری باشد نه دخالت و تحکم بر یکدیگر.


یکی از مصادیق این " تخصص" و"تمایز" تفکیک قدرت است که همه دولتهای دنیا به استثنای غول های بی شاخ و دمی مثل طالبان افغانستان آنرا پذیرفته اند. از مظاهر دیگر آن "سکولاریسم عینی" است که به معنای تفکیک (در عین مبادله مداوم) بین دین و سیاست است نه جدائی (مستلزم قهر و قطع رابطه) بین آنها. اگر اینطور شد، اگر این تفکیک و تمایز ها و بدنبال آنها هماهنگی ها ایجاد شدند و به تکامل روابط بین حوزه های تخصصی انجامیدند آنوقت می توانیم بگوئیم جامعه به لحاظ ضوابط ژرفا نگر جامعه شناختی (و نه تنها به لحاظ ظواهر تکنولوژیکی) مدرن شده، بالغ شده، بار آمده، توانسته با پیچیدگی ساختاری اش کنار بیاید و با تحولات غیر قابل پیش بینی آینده اش به لحاظ قابلیت انعطاف ناشی از تخصص و تعامل ساختاری اش روبرو شود.


این شد مدرنیته. نه چیز غریبی است و نه چیزی غربی. هر جامعه ای که پیچیده می شود شرط پیشرفت اش تفکیک و تعامل و تخصص است. امتحان خودش را هم در شرق و غرب پس داده. دریابیمش که شرط حیات و حیثیت ملی، و صلاح دنیا و آخرت در آن است. مناسبترین بستر مدرنیته هم نظامی است که شفاف و قابل پیش بینی است، این یعنی مردم سالاری که قرابت آنرا با مدرنیته برای العین می بینیم. مهمترین ارمغان مدرنیته آزادی و استقلال فرد و جامعه از جهل و استبداد است.


و اما حرف آخر: از مزیّات مدرنیته یکی هم اینست که با تولید و توزیع اطلاعات علمی قابل اطمینان ما را از استبداد لاطائلات و سلطه خرافات نجات می دهد. شنیده اید که خربزه با عسل خوردن برای سلامتی مضر است. دانش جدید می گوید این حرف اصلاً و ابداً اساس و مبنائی ندارد. اگر انار با شکر ضرر داشته باشد خربزه با عسل هم ضرر دارد. بخورید، بد دیدید با من. ندیدید بگذارید به حساب یکی دیگر از مزایای تجدد که از یک اعتقاد باطل دیگر نجات مان داده.


***


مقاله بعدی در باب معماری سنتی است و خطرات اضمحلال آن است. حساسیت نگارنده نسبت به ناپدید شدن معماری اصیل محلی در سطح خرد و کلان با نگاه های مقطعی در فاصله میان سفرها به ایران بیشتر شده.


معماری فدای معماری سازی


در جائی خواندم که دو شهر آکسفورد و مشهد در یک زمان (حدود هزار سال پیش) بنیاد شده اند. هم اکنون اگر کسی را از همان زمان بیاورید در مرکز آکسفورد بگذارید می تواند راه خودش را پیدا کند چون بافت مرکز شهر همان است که بوده و در هر معبر و گذری هم علامت و پلاکاردی گذاشته اند که تاریخ وقایع آن را شرح می دهد. اما از مشهد هزار سال پیش یک وجبش هم، محض درمان، باقی نمانده که هیچ، مشهد صد سال قبل را هم تنها با کمک عکس ها می توان بازدید کرد.


و این تنها مشهد هم نیست. تهران را ملاحظه کنید که جلوی چشمتان دارد پوست می اندازد و متحول می شود. اگر حیاط موزائیک فرش، حوض پاشویه دار، یا ساختمان آجر بهمنی برایتان چشم نواز و خاطره آورند نگاه سیری به آنچه باقی مانده بیندازید که آفتاب عمر همه شان بر لب بام است. خب چه کنند مردم؟ با این قیمت های سرسام آور مسکن و افلاس نسل جوان چاره چیست مگر آنکه خانه با صفای قدیمی را بکوبند با حیاط یکجا کنند و تراکمش را هم بخرند چند دستگاه آپارتمان بالا ببرند بلکه نسل های بعدی هم حیات بی حیاطی قسمتشان شود. از بالا هم حساسیتی، آموزشی، تشویقی، انگیزه ای در کار نیست که بافت قدیمی شهر اینطور در عرض یکی دو نسل کن فیکون نشود.


تنها محلات هم نیستند که دارند از صفحه روزگار محو می شوند. آثار تاریخی، فرهنگی، و مذهبی مان هم در خطر جدی هستند. فکر می کنید مبالغه می کنم؟ می فرمائید چه کسی مقبره هزار ساله ابن بابویه قمی را که اهمیت آن برای تاریخ و فقه شیعه از حضرت شاه عبدالعظیم حسنی بیشتر است در همین سالهای اخیر "تجدید" بنا کرد و بجای دیوارهای قطور خشتی و پنجره های ظریف تاریخی آن آجر سه سانتی و در شیشه ای کار گذاشت، انگار شعبه بانک احداث می کند؟ چه کسی گنبد و بارگاه باستانی و با صفای امامزاده صالح تجریش را در هزار خروار بتن آرمه قنداق کرد؟ یک پله که می خواهی جلوی خانه ات کار بگذاری هزار جور دنگ و فنگ اداری و بکش واکش در شهرداری دارد. آنوقت چطور برای چنین فاجعه هائی مجوز گرفته اند؟ می گویند مرمت می کنیم. مرمت زیر ابرو برداشتن است نه چشم کور کردن! من نمی گویم مسجد و مقبره مدرن و عظیم نسازند، ولی روی بنای تاریخی و مقدس آخر چرا؟ آنهم جائی که زیارتگاه صدها هزار نفراست که به آن دلبسته اند، نذر کرده اند، خاطره دارند. آخر چه کسی گفته استحکام و عظمت همیشه ملاک جمال و معنویت است؟ به سازمان میراث فرهنگی هم که می گوئی (و گفته ام!) می گویند ما حریف شهرداری های محلی و هیأت امنا ها نمی شویم. با این شرایط اگر از ده تا اثر تاریخی یکی اش را هم حفظ کنیم کلی کار کرده ایم. نمی دانم آخر این شهرداری ها و هیأت امنا های محلی را با زبان خوش، با ترغیب، با منطق نمی شود راضی کرد؟ باور نمی کنم نشود. کار نشده، حساسیت نبوده، ، پژوهش کارشناسی نشده. اینهاست که میراث تاریخی و پتانسیل گردشگری مان را هرز می دهد.


تنها تهران هم نیست. جاهای دیگر هم اینطور است. با اخوی و خانواده شان رفته بودیم لنگرود. شهری که با سقف های سفالی اش مثل نگینی در حلقه سبز گیاهی اطراف می درخشد ولی این نمای یاقوتی دارد بسرعت محو می شود. هر کسی دستش به دهانش می رسد آجر خشتی و سقف سفالی را با بلوک سیمانی و سقف ایرانیتی تاخت می زند. می گویند سقف سفالی دوام ندارد. راست هم می گویند ولی این چاره دارد. اینهمه نهاد معماری و شهر سازی و برنامه ریزی داریم. یک گروه متخصص بفرستند به رم و مادرید و بقیه اروپا که از کثرت سقف های سفالی از دور نارنجی می زنند، ببینند چه مصالح و شگرد های به روزی برای حفظ نمای شهر بکار می برند. بیایند طرحی بریزند ما را از شر این معماری عقیم آزبستوسی نجات بدهند. در حومه همان لنگرود، (در ملاط) امامزاده بسیار عتیق پر ارزشی بود (ملاحظه می فرمائید فعل ماضی بکار بردم!) بنام "دوازده امامزادگان" که با نقاشی های بومی و قدیمی بی نظیری که بیانگر مجاهدات بزرگان مدفون آن در برابر حکام مستبد زمان مزین و مبارک بوده بوده. هنوز هم نمونه کوچکی از آن سبک نقاشی در امامزاده آقا سید حسین شهر باقی ست که فکر نکنم با این شرایط عمر چندانی از آن هم باقی مانده باشد. می پرسید چه بر سر آن کار بی نظیر هنری و مذهبی آمد؟ می گویند "هیأت امنا" آمده اند همه آنرا کوبیده اند و دارند بجای آن گنبد و بارگاه بتونی بالا می برند که هنوز بعد از چند سال به اتمام نرسیده. هیچ هم معلوم نیست برسر آنهمه نقاشی ها ی مقدس و بی نظیر دیواری چه آمده. یک جا و دو جا هم نیست. می ترسم فردا همین بلا را برسر گنبد مسجد سید در شهر زنجان (شهر آبا و اجدادی ما) و صدها جای دیگر هم بیاورند. حالا اگر اینهمه ویران گری از سر شرارت بود قابل فهم تر می بود. نخیر قصد شان هم ظاهراً خیر است. منتها راهنمائی نشده اند، درس حفظ مواریث فرهنگی نگرفته اند که قدر زحمات نیاکان شان را بدانند. بنام آباد کردن خراب می کنند و "باطل در این خیال که اکسیر می کنند".


***


بی توجهی به میراث فرهنگی و تاریخی ایران همه گیر است. بسیاری از خویشاوندان و دوستان را می شناسم که سال تا سال و حتی در همه عمر گذارشان به موزه ها و ابنیه تاریخی نیافتاده. بویژه آثاری که در شهر خود آنها قرار دارند! در این مقاله ضمن طرح مساله راهی برای برون رفت از آن را نیز پیشنهاد کرده ام.


موزه های مهجور ما


همیشه در فرهنگ مان عوام و خواص داشته ایم؛ و توده و نخبه؛ و شاهد بازاری و پرده نشین. در اشعار و ضرب المثل ها مان هم داریم : "بر پخته حلال است و برِ خام حرام". اما از خاصیت های مردم سالاری یکی هم اینست که فاصله مادی و معنوی این دو طایفه را کمتر می کند و سلیقه ها و افکارشان را به یکدیگر نزدیکتر تا عوام بتوانند امور محلی خویش را بدست خویش رتق و فتق کنند و در امور کشوری خواص را با بصیرت برای بر گزینند و در صورت اهمال از کار بر کنارشان کنند. یکی از ضروریات این آموزش جمعی گسترش آگاهی و اشتهای توده های مردم برای فهم و هضم فرهنگ و هنر است. اینست معنای اصلی اسم بی مسمائی که رسانه های قبل از انقلاب وضع کرده بودند: هنر برای مردم. یکی از طرق اصلی رسیدن به این آرمان آموزش و پرورش رایگان و همگانی است تا نسل جوان از همان ابتدا با این مقولات آشنا شوند. این همان چیزی است که متفکر شهیر فرانسوی و منادی دموکراسی مدرن، الکسیس توکویل 179 سال پیش برای جوامع نو پای مردم سالار در غرب تجویز کرده است. می گوید دموکراسی تا وقتی که اکثریت جاهل را در بر می گیرد پا نخواهد گرفت. باید فاصله های فرهنگی را از میان برداشت و مردمی که به برکت دموکراسی آزاد شده اند را تعلیم و تربیت کرد و درک تاریخی و سلیقه فرهنگی شان را بالا برد تا بتوانند با توان بیشتری جامعه و نخبگان خود را اداره و نظارت کنند.


می فرمایید ما که در ایران نزدیک یک قرن است آموزش عمومی، حتی اجباری داشته ایم. چرا این فاصله ها هنوز برجا هستند؟ تصور می کنم جوابش اینست که روی آنچه زیر بنایش را داشته ایم روبنای لازم را نزده ایم. فرهنگ را خاص طبقات تحصیلکرده دانسته ایم و از گسترش آن نزد همگان غفلت کرده ایم. آموزش دبستانی و دبیرستانی را هم به تلقین مفاهیم مدرسی محدود کرده ایم. نتیجه را می توان، به عنوان مثال، در وضع اسف بار موزه ها و اماکن تاریخی و فرهنگی مملکت مشاهده کرد که در اکثر آنها پرنده پر نمی زند و اگر نبودند گردشگران خارجی و احیانا ایرانی، باید در شان را تخته می کردیم.

 

به کشور های دیگر دنیا نگاه کنیم و درس بگیریم. در خیلی جاهای دنیا بچه ها را سالی دو یا سه بار بنام گردش علمی و فرهنگی، چه در دبستان چه در در دوره های راهنمائی با معلم شان و با هماهنگی قبلی به موزه ها یا سایر اماکن تاریخی می برند که از همان کودکی با فرهنگ و هنرشان دست به نقد آشنا شوند. مشق شان هم این می شود که بعد از دیدار و توضیحات راهنمای موزه یا معلمشان ولو می شوند هر کدامشان یک شیئ یا یک اثر را می گیرند طرحی از روی آن می کشند یا با استفاده از توضیحات شفاهی و کتبی موجود در موزه یا مکان تاریخی تفسیری می نویسند. ما چرا اینکار را نکنیم؟ نتایج اهمال در آنرا که تجربه کرده ایم. بچه ها بدون تشویق و ایجاد عشق و حساسیت بزرگ می شوند و همان الگو به نسل بعدی می رسد. نمی دانم چند نفر از مردم تهران در عمرشان یکبار هم به موزه های متعدد شهر سر نزده اند. و یا چند در صد از مردم اصفهان داخل چهل ستون را ندیده اند. موزه آستان قدس که با آنهمه مجاور و زوار ش زیر یک سانتیمتر گرد و خاک خوابیده. راستی حیف نیست یک توریست خارجی که مهمان دو روز است عجائب معماری و کاشیکاری های اردبیل و کاشان و یزد را از مردم بومی این شهرها که همه عمرشان آنجا زندگی کرده اند بهتر بداند؟


یک محقق آمریکائی که از دوستداران فرهنگ و هنر ایران است تعریف می کرد یکبار در تجریش تاکسی گرفته بوده برود تالار وحدت. می گفت راننده گفت نمی دانست کجاست، در راه بلکه ده بار نگه داشت و پرسید هیچکدام از مردم نمی دانستند! خب چرا باید اینطور باشد؟ این علاقه ها و سلیقه ها را می شود از طفولیت در مردم بیدار کرد. نمی گویم با اینکار ها همه باربد و بوذرجمهر می شوند ولی آنکه ذوق و استعدادش را دارد که تشویق می شود، و آنکه ندارد لااقل آشنائی ابتدائی پیدا می کند. حتی آنکه عین خیالش هم نیست بالاخره روزی را که از ملال درس و مدرسه گریخته، در اتوبوس با بچه ها سرو کله زده و شاید هم بعد از موزه ساندویچی خورده و جوکی هم گفته را از خاطر نخواهد برد. یک گوشه آن خاطره خوش را هم تندیس مفرغی سورنا قهرمان بزرگ اشکانی یا خط خوش کوفی یک قران خطی خواهد گرفت. چه ایراد دارد؟ بکنیم اینکار را که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. هم گذشته را شناسانده ایم و هم آینده را تضمین کرده ایم.


***


با وجود استقبال از نهضت مبارک محیط زیست (سبزها) در ایران، هنوز راه بسیاری برای آموزش همگانی در باب احترام و حفاظت از محیط زیست شکننده فلات ایران در پیش داریم. این مقاله به این مهم پرداخته ام.


حفظ عادت موجب مرض است


همیشه ترک عادت موجب مرض نیست؛ بعضی وقتها حفظش موجب مرض است. از جمله عادات آبا و اجدادی ما که باید عوض شود رفتارمان نسبت به طبیعت است. نسل اندر نسل در طبیعتی انبوه زندگی کرده و بی محابا بریده و دریده ایم. زباله مان را هم در گوشه ای ریخته ایم، به این اطمینان که تا سر بجنبانیم ببینیم طبیعت آنرا بلعیده که هیچ کشت و کرتمان را هم گرفته. حالا هم که دو قرنی است ورق برگشته، جمعیت جهان در عرض دو قرن دوازده برابر شده، زباله بجای سفال به پلاستیک، و سوخت بجای روغن زیتون به بنزین مبدل شده؛ هنوز هم با آن نگاه عهد بوق طبیعت را می بینیم و انتظار داریم هی پس برانیمش و فصل اندر فصل پر و پیمان برگردد. نمی دانیم که حالا دیگر به جائی رسیده ایم که می توانیم به چنان عقب نشینی وادار ش کنیم که دیگر نای بازگشت نداشته باشد. زیست شناسان حساب کرده اند که بشر با دخالت و آلودگی که ایجاد می کند هر سال چهل هزار گونه از جانداران را منقرض، اتمسفر زمین را گرمتر، و پوشش جوی را نخ نما تر می کند. اینست که محیط زیستی ها التماس می کنند: ایها الناس! بیائید، محض رضای خدا این گنجینه های دو سه میلیارد ساله را در عرض دو سه نسل بر باد ندهیم!


اخیراً دانشمند پر آوازه "جَرِد دایموند" کتابی نوشته به نام "انقراض" که چند سناریوی محتمل برای اضمحلال نوع بشر بدست بشر را ردیف می کند. یکی از آنها سرنوشت "ایستر آیلند" در اقیانوس کبیر است که جزیره ای است متروکه ولی سرشار از آثار تاریخی و مجسمه های غول پیکر سنگی. مدتها معلوم نبود که چه بر سر ساکنان این جزیره آمده. اخیراً مطالعات باستانشناسی آشکار کرده که مردم این جزیره پس از قطع درختان و شکار حیوانات جزیره و نابودی تتمه آنها بوسیله موشهائی که از کشتیهایشان به جزیره آمدند، مجبور به قتل و غارت شده اند و تمدن درخشان هزار ساله شان افول کرده و دیگر حتی یکنفر هم نمانده قصه غم انگیز شان را تعریف کند. برهوتی شده، عبرتاً للناظرین! دایموند می پرسد آیا ممکن است که ما با زمین، این جزیره کیهانی هم رفتاری کنیم که اهل ایستر آیلند با آن کردند؟ نه تنها ممکن که محتمل است! مگر آنکه عادات مان را عوض کنیم و بقول شاعر چشممان را بشوئیم و طور دیگر به دنیا نگاه کنیم. دیگر مسافری غریب در حاشیه جنگلی بی در و پیکر نیستیم. محافظ بوستان مبارکی هستیم که تربت اجدادمان بوده و مهد فرزندانمان خواهد بود. در این میان جوامع پیشرفته و در حال رشد هر کدام وظیفه ای دارند. آنها که صنعتی هستند باید کمتر کالا و انرژی مصرف کنند و آنها که در راه رشد اند باید فکری برای رشد جمعیت و بی اعتنائی مردم شان به محیط زیست کنند. مثلاً این پیام دلنشین "لامپ اضافی خاموش" را باید به آمریکا صادر کرد که با 4 درصد جمعیت دنیا 34 در صد انرژی آنرا مصرف می کند.

خودمان هم مسئولیت داریم. شما را نمی دانم ولی من که هر وقت به کوه می روم می مانم که چرا ما ملت اینقدر زباله در گوشه و کنار آن ریخته ایم؟ چرا به پروژه های ساختمانی غیر لازم که این موهبت طبیعی را هر روز آبله روتر می کنند اعتراض نمی کنیم؟ و اصلاً چرا شهر و طبیعت را کمتر از خانه و کاشانه خودمان می دانیم؟ نهضت سبز ایران را باید به فال نیک گرفت اما باید خیلی از اینها سبز تر بشویم تا بتوانیم کوه خواران و زباله ریزان را شرمنده و تنبیه، و مدنیت را با طبیعت سازگار کنیم. خلاصه، همانطور که غرب می تواند از ما درس قناعت و باز یافت بگیرد ما می توانیم از آن احترام به طبیعت را یاد بگیریم. ای بسا که در پارک ها و بزرگراههای آمریکا دیده ام والدین و معلمین بچه ها را به لطایف الحیل مثلاً مسابقات جمع آوری قوطی خالی نوشابه و سیگار به پاکسازی و زیبا سازی محیط تشویق می کنند. هیچوقت یادم نمی رود یک روز در "پراسپکت پارک" بروکلین دو تا بچه هشت نه ساله که از سر و وضع شان معلوم بود از طبقه مرفه هستند همراه مادرشان و کیسه زباله بدست پارک را تمیز می کردند که جوانی قوطی نوشابه اش را کنار نیمکتش روی زمین انداخت. این بچه ها با عجله دویدند و آنرا برداشتند. خب این آدم باید خیلی بی رگ بوده باشد که درسی نگرفته باشد که "هرگز نشه فراموش!"


***


این نوشتار البته تنها درد دل یک علاقمند به هنر بومی ایرانی است. یاد آور شوم که شکایت من در این مقاله به سطوح بالای هنر نقاشی در ایران مربوط نمی شود که در آنجا، هم استعداد فراوان هست و هم مهارت بسیار. سخن از سلیقه و آموزش آن در سطح مردم است.


در آموزش نقاشی در جا زده ایم


خوره نقاشی ام. البته نقاشی خودم فاجعه است. در مدرسه (ازمعلم نقاشی سابقمان آقای رستمکلائی بپرسید) حتی قوسهای قرینه آن ابریقهای کذائی را هم نمی توانستم بکشم. ولی تا دلتان بخواهد در باره اش خوانده ام. تا آنجا که ممکن بوده در موزه ها پلکیده ام و کتاب و راهنما هاشان را زیر و رو کرده ام. دیگر می توانم هر نقاشی را جلویم بگذارید بگویم کار چه قرنی است. آخر در نقاشی غربی تکنیک و سَبک، اوضاع اجتماعی و سیاسی، و گفتمان هنری و فرهنگی همه به هم مربوطند و این به تاریخ هنر نظم و نسقی بخشیده که اجازه می دهد کار را در قالب زمان و مکان خود بگذاریم و نه تنها از آن لذت ببریم بلکه چیز یاد بگیریم.


ولی نمی دانم چرا نمی توانم آن سیر و پیوستگی را در نقاشی ایران ببینم. بنظرم می آید که نقاشی معاصرمان با تمام غنا و گستردگیش پیوند بقاعده ای با تاریخ هنر مان ندارد. شاید یک علتش این باشد که بیشتر قرن بیستم را در تاس لغزنده طبیعت گرائی کمال الملک که هنر (فوق العاده) اش تقلید و باز سازی ناتورالیستی طبیعت بوده گذرانده ایم. و در تقلید از این تقلید، وسواس فنی به خلاقیت چربیده و به بیراهه کشانده مان.


چیز غریبی است. نگاه می کنم می بینم قبل از کمال الملک در تاریخ هنری و فرهنگمان وسوسه تقلید از طبیعت را نداشته ایم. نقاشی دیواری قهوه خانه ها، حسینیه ها، و امامزاده ها، و نقاشی پرده ای نقّالی ها و ذکر مصیبت های کوچه و بازار، و قبل از اینها هم مینیاتور و سنگ نگاشته ها، هیچکدام تخته بند "طبیعت" و قواعد بصری چشم انداز و غیره نبوده اند. خط و تذهیب هندسی و نباتی که زینت بخش حواشی کتب و ابنیه تاریخی مان هستند هم همینطور. بعد از کمال الملک هم اینهمه کارهای هنری از کاریکاتور و دیوار نگار گرفته تا پوستر و خط - نقاشی هیچکدامشان دغدغه طبیعت نگاری نداشته اند؛ و لازم هم نبوده داشته باشند. حتی در غرب هم که در عهد رنسانس به اوج باز آفرینی طبیعت در مجسمه سازی و نقاشی رسید، همینکه دوربین عکاسی اختراع شد هنرمندان گفتند خوب شد از این کار گِلِ شبیه سازی طابق النعل بالنعل طبیعت رها شدیم. برویم چیزی را روی بوم بیاوریم که حرف و نقش دلمان است، که خود همین شد یکی از سرچشمه های پر بار نقاشی مدرن. خلاصه آنکه هنر و معنویت ایرانی هرگز در گرو تجّسم طبیعت نبوده بلکه در الهام خلاقانه و "ترجمه آزاد" آن نمایان شده. اما این واقعیت در شناسنامه نقاشی مان منعکس نیست. مثل اینکه از اظهار آن اکراه داشته ایم و این جنبه مهم تاریخ هنرمان را به متن آگاهی هنری مان نیاورده ایم. این است که تاریخ نقاشی مان جسته و گریخته و نا پیوسته به نظر می آید.


آثار و نتایج این کمبود ها در آموزش نقاشی هم ظاهر می شود. در مدرسه ها که تعلیم هنر هائی از قبیل نقاشی، کار دستی، موسیقی، و خط در حد جوک است و زنگ کفتر هوا کردن حتی برای مودب ترین بچه هاست. ( لااقل در دوران ما که اینطور بود). عموم معلمین این فنون و هنرها هم که هم کم درآمدند و هم بی مشوّق. بیهوده نیست که در مدارس استعداد های هنری پرورده نمی شود بلکه سرکوب هم می شود. حتی آنها هم که پول و وقت می گذارند خارج از مدرسه تعلیم ببینند اکثراً بجای دوغ دوشاب نصیبشان می شود. این روزها هر چه از بر و بچه های اقوام را می بینم که کلاس نقاشی می روند می مانم اینها دیگر چیست به این بچه ها یاد می دهند؟ همه اش تقلید اندر تقلید. صد رحمت به کاسه کوزه هائی که ما در مدرسه می کشیدیم! اگر به نحوه آموزش نقاشی در ایران به عنوان شاخص هنر در ایران نگاه کنیم تصور خواهیم کرد که بعد از کمال الملک، از استثنائات که بگذریم، نقاشی منسجم و بالنده ای که در عین تاثیر از تاریخ، نوگرا و الهام بخش باشد نداشته ایم و نداریم. و البته این یک خطای بصری است. داشته ایم و داریم. دانشکده های هنرمان پر از استاد و دانشجوی پر کار و خوش استعداد است. منتها شکاف عمیقی بین خلاقیت هنری، خود آگاهی نسبت به نقاشی بومی (یا فلسفه و تاریخ هنر)، و آموزش نقاشی در ایران هست. در نتیجه بیشتر نقاشان و هنرمند نخبه گرا و عزلت خو بار آمده اند و فقط با اهل آتلیه و موزه حرف می زنند و عملاً اینهمه استعداد جوان مملکت را به آنها که "عکس مار" می کشند واگذار کرده اند. کانالی برای انتقال دستاورد های راس هرم خلاقیت هنری به توده های جوان و علاقمند در پایه هرم تعبیه نشده. این کناره گیری تبعات دیگری هم دارد. هنری که از محاوره با تاریخ و فلسفه هنر بازماند و از گفتگوی با اقشار وسیع مردم مایوس شد دیگر انیس نیاز های عاطفی و درد های آنان هم نخواهد بود و اگر هم باشد پیام خود را به توده ها و بخصوص نسل جوان مستعد جامعه نخواهد رساند. در اینجا بازنده هم هنراست و هم جامعه. بیاد داشته باشیم که نقاشی یک هنر مادر است و سایر هنرها مانند عکاسی و سینما را تغذیه می کند. پس مطلب در سه جمله قابل خلاصه است: در ارائه تاریخ و فلسفه منسجمی از هنر کلاسیک و معاصر بومی اهمال کرده ایم؛ برهوت بین خلاقیت خواص و دریافت عوام را ندیده گرفته ایم؛ و در آموزش نقاشی (و سایر هنرهای زیبا) در جا زده ایم.


***


این نوشته در واقع در باره مزیت دموکراسی بر خودکامگی است. داستان کمبوجیه بهانه ای است برای طرح آن بحث.


کمبوجیه، یادش بخیر؟


اکثر ایرانی ها از کمبوجیه نامی می دانند و بس که آنرا هم از دبستان یا دوره راهنمائی یدک می کشند و حتی ملتفت نیستند که کمبوجیه معّرب همان "کامبیز" است. ولی کورش (پدر کمبوجیه) را همه می شناسند و دلیلش هم آشکار است. وقتی از یک پدر عاقل و عادل پسر جاهل و چاقو کشی به عمل می آید که ارثیه و آبروی پدر را بر باد می دهد هیچکس تمایلی ندارد که این پسر را خلف صالح آن پدر بداند. حالا می گویید ما خودمان مشکلات کم داشتیم که معضلات عهد هخامنشی را بیاد مان می آوری؟


بگذارید بگویم اصلاً چه شد که به یاد کمبوجیه افتادم. چندی قبل گروهی از دانشجویان را برای کلاسی به مصر برده بودم. یک روز در کنار دیوار بیرونی بزرگترین معبد دنیا که "کارنَک" در حاشیه رود نیل صد ها کیلومتر پایین تر از اهرام مصر ایستاده بودیم. این مجموعه بقدری وسیع است که همه تخت جمشید در یک گوشه اش جا می گیرد. ظاهراً فراعنه مصر (که همه شان هم ملعون و منفور نبوده اند و حتی یکیشان، آخناتون، سه هزار و سیصد سال قبل اولین منادی توحید بوده) وظیفه داشته اند مرزهای روحانی کشور را هم مثل مرزهای فیزیکی اش توسعه بدهند و آنهم در همین معبد و هرم و مقبره سازی خلاصه می شده و البته از این بنا ها هم مثل قنوات میرزا آقاسی برای خیلی ها نان در می آمده (فرض احداث معابد و اهرام مصر بدست بردگان که مورخین از هرودوت تا شریعتی آنرا تکرار کرده اند با کشفیات باستانشناسی دهه اخیر بکلی رد شده است.) به هر حال، راهنمای محلی می گفت که چطور شد بنای این معبد که سه هزار سال در حال ساخت و توسعه بود با هجوم ایرانیان متوقف شد. کامبیز از راه رسید و با قتل "نِکتانِبوی دوم" نه تنها توسعه معبد را متوقف کرد بلکه دوره حکومت بومی در مصر را هم به سر آورد. بعد از ایران هم دور بدست یونانیان، رومی ها، بیزانسی های مسیحی، مملوکین، عثمانی ها، فرانسوی ها، و انگلیسی ها افتاد و ... چه دردسرتان بدهم دو هزار و چهارصد سال طول کشید تا حکومت مصر دوباره به مصریان باز گردد. حالا ببینید ما چقدر از اسکندر مقدونی برای آتش زدن تخت جمشید دلخوریم؟ تصور کنید مصری ها از دست کامبیز هخامنشی چه کشیده اند! اگر از این "کشور گشائی" سودی حاصل کسی می شد اینقدر جای گلایه نبود. کورش هر جا را می گرفت معابد ش را می ساخت و دل مردمش را بدست می آورد ولی کامبیز اهل جهان خواری بود نه کشور داری. (البته راوی یونانی بوده و احتمالاً روغن داغ شنایع اش را زیادتر هم کرده ولی سایر منابع هم اصل قضیه را تایید می کنند) و دیدیم که آب خوش از گلوی خودش هم پائین نرفت و مثل اسکندر در جوانی و غربت از دنیا رفت.


و اما نتیجه اخلاقی-سیاسی: ارسطو می گوید اگر همه شاهان مثل کورش بودند ما هم این مردم سالاری نیم بند مان را رها می کردیم و به ولایت عهد شاهان گردن می نهادیم. ولی مردم سالاری با همه مسائل اش، چون حتی فاسدش هم با همت مردم قابل اصلاح است به این حکومت خودکامه شرف دارد که یک شبه از اوج کورش به چال هرز کمبوجیه می افتد. نخواستیم.


***



این بخش از یادداشتهایم را با این پاسخ مختصر به یک اقتراح به پایان می روم. سوال همانطور که ملاحظه می فرمائید در باره توصیه های موجز برای آینده ایران بود و من توفیق آن را داشتم که در میان کسانی باشم که به این سوال پاسخ دهم. بسیاری از نکته هائی که در مقالات فوق به آن پرداخته ام در اینجا در یک سطر و دو سطر نوشته ام.


ده توصیه برای آینده جامعهً ایران: (پاسخ به یک اقتراح)


حفظ محیط زیست:  طبیعت زیبا و شکننده ایران را برای خود و نسلهای بعد نگهداریم. در عادات خود و خانوادهایمان جایی برای این مهم باز کنیم.


حفظ مواریث ملموس تاریخی: معماری ایرانی را گرامی داریم. بیاد داشته باشیم که گنجینه های معماری، مانند مواریث طیبعی، اگر منقرض شوند برای همیشه از دست رفته اند.


حفظ مواریث فرهنگی:  موزه هایمان را با حضور مداوممان تشویق کنیم. کودکان مدارس را به دیدن آنها ببریم و اینرا جزئی از برنامه تحصیلی قرار دهیم نه امری حاشیه ای.


باز شناسی ایرانیان: از محدوده آشنایان مان فراتر رویم تا دیگر ایرانیان را بشناسیم. در مجامع داوطلبانه خیر خواهانه شرکت کنیم. این شعر سعدی را که "عبادت بجز خدمت خلق نیست" را از حالت شعار در آوریم که حقیقت آن غیر قابل تردید و نتایج آن غیر قابل انکار است.


بازشناسی همسایگان ایران: بین ایران گردی و توریسم جهانی حاشیه ای مغفول وجود دارد که "دور ایران گردی" است. سفر و سایر روابط به کشورهای همسایه و شناخت فرهنگ و نیازهایشان هم برای ایرانیان و هم برای همسایگان ایران مغتنم است. چه بسا که حتی قشر فرهیخته کشور هم در باره ممالک و فرهنگهای دور بیشتر می دانند تا حال و هوای کشور های نزدیک.


بازشناسی جهانیان: جامعه جهانی روزبروز به جوامع ملی و محلی نزدیکتر می شود. خود را با آن هماهنگ کنیم که راه دیگری برای آبادی و آزادی جز آن متصور نیست. این کار غیر ممکن و حتی کار شاقی نیست. اگر دوبی و هند و ترکیه توانسته اند، ما هم می توانیم.


مشارکت در سیاست محلی: یکی از سیاستمداران مهم قرن اخیر آمریکا (تیپ اونیل) گفته "همه سیاست محلی است". ای سخن درستی است. شرکت در سیاست را از محیط بلاواسطه اطراف مان (انجمن های خانه و مدرسه، محله، شهرو غیره ) آغاز کنیم. خود را در تعیین سرنوشت اطرافیان مان سهیم بدانیم.


مشارکت در سیاست ملی: می گویند هر ملتی دولتی را دارد که سزاوار آن است. این حرف ممکن است کمی غیر منصفانه باشد (چرا که دولتها همیشه با نظر مردم روی کار نمی مانند) اما حقیقتی هم در آن نهفته است. اگر مردم با شکیبائی و عزم راسخ نوع خاصی از دولت را طلب کنند آنرا بدست خواهند آورد هرچند ممکن است که این فرایند چند نسل به طول بیانجامد که ایرادی ندارد. "چون نیک نظر کنی همه برزیگران یکدگریم".


مطالبه از رهبران: بیاد داشته باشیم که در سیاست رهبران خادمان مردم و در هر مقامی که باشند در برابر ملت مسئولند. البته این از آن حرفهاست که گفتنش آسان ولی عملش دشوار است. نگذاریم رهبران در هاله ای از کبکبه و دبدبهً حکومتی پنهان شوند. با شمشیر کج نظارت و انتقاد آنان را به پیروی راه راست ترغیب کنیم.


 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

پیرار سال، همین روزا

Posted: 08 Feb 2012 07:38 AM PST

لیلا آیتی
نمی دونم این میرحسین چه سحری داره؛ همیشه بلده چیزایی بگه که اینارو آتش بزنه. دستش قوت، نفسش هم گرم!


دو سال پیش همین روزا بود که اومدن سراغ من.


یادته که بعد از عاشورا اینا حسابی ترسیدن؟ عاشورا روزی بود که آقایون فهمیدن اگر مردم "برگردن" می تونن خوب جواب پس بدن و اگر مردم در متانت و وقارشون کتک می خورن و دم بر نمیارن، به خاطر اینه که نمی خوان به خشونت دامن بزنن و از راه خشونت نیست که به دنبال اهداف جنبشن. هی اینا به ما می گفتن سوسول وشمال شهری، خودشون هم باورشون شده بود. فکر کردن اگر مردم خشونت رو با خشونت جواب نمیدن زبانم لال فلجن مثلا. عاشورا تازه دوزاری شون افتاد که در خیال خامن. عاشورا آقایون وحشی گری رو به اوج رسوندن و کارایی کردن که برای ماها هم که موهامون رو زیر فشارای این سیستم سفید کردیم و از بیرحمی شون چیزها دیدیم تو زندگی مون، حیرت انگیز بود.


عاشورا نقطه عطفی بود براشون و آقایون رو به این اجماع رسوند که باید هر جور شده و به هر قیمتی شده مردم رو به قول خودشون از "کف خیابون" جمع کنن. به هر دروغ و دونگی متوسل شدن که قضیه رو غائله بدن. 9 دی رو راه انداختن، خودشون رو کشتن که تعدادی رو تو خیابون جمع کنن و بگن مردم تو روز عاشورا به امام حسین توهین کردن. اتوبوس اتوبوس آدم آوردن از شهرای اطراف که معرکه بگیرن اون وسط. سبزای ناقلا هم با عکسای هوایی ثابت کردن اون قدرکه حضرات زور زدن چهارصد هزار نفر رو هم نتونستن جمع کنن. صدا و سیما و توپخونه هاشون شروع کردن به یه هجمه عظیم تبلیغاتی که بزنیم و بکشیم و بخوریم و تکه تکه کنیم و از این حرفا! خیلی جو سنگین شده بود اون روزا، خیلی! میرحسین هم نه گذاشت و نه ورداشت یه بیانیه منتشر کرد یه روز بعدش و به مردم لقب "مردم خداجوی " داد. این بیانیه آقایون رو پاک دیوونه کرد. مجلس رو گوش می کردی، تلویزیون رو نگاه می کردی، چپ و راست می گفتن این چرا " مردم خدا جوی"؟ نمی دونم این میرحسین چه سحری داره؛ همیشه بلده چیزایی بگه که اینارو آتش بزنه. دستش قوت، نفسش هم گرم!


بعد از عاشورا، 22بهمن در راه بود و آقایون تصمیم گرفتن به هر قیمتی شده نذارن 22 بهمن شکل بگیره. تو چند هفته انتهایی بهمن اینا صدها نفر رو دستگیر کردن. من یه جا خوندم 4100 نفر. باورت میشه؟ خیلی رقم بالائیه! من با خودم فکر کردم من که کاره ای نیستم اما خب گاو پیشونی سفید که هستم، شاید سراغ من هم بیان. اصلا حس می کردم دارن نزدیک میشن بهم. غریزه س، کشف و شهوده، چیه؟ نمی دونم! یه شب نشستم با همسر هر چی وصیت نصیحت داشتم کردم که اگر سراغ من اومدن چه کار باید کرد. صحبت مون به درازا کشید و حدودای 2 صبح بود که خوابیدیم. خُرخُر همسر تازه دراومده بود، منم تازه چشمم داشت گرم می شد که صدای زنگ آپارتمان بلند شد. من چون هنوز عمیق خوابم نبرده بود مثل فنر پاشدم. تو ذهنم در سوت صدم ثانیه سناریویی رو که باید شاهد اجراش باشم در نظر آوردم. پاورچین پاورچین رفتم پشت در، نفس تو سینه حبس از چشمی در نگاه کردم. بعله، پشت در پر از این ریشوها. جست زدم اومدم تو اتاق خواب عین طوطی به همسر که نیم خیز شده بود و من رو گیج و خوابالود نگاه می کرد گفتم: "اومدن! اومدن! پاشو! پاشو! " نمی دونم تو اون چند ثانیه چند بار این رو تکرار کردم. فکر کنم منحنی نمودار آدرنالینم رسیده بود به سقف! به همسر گفتم تو برو دررو باز کن. آقایون هم دست شون رو گذاشته بودن رو زنگ و شروع کرده بودن به هل دادن در که دررو بشکنن بیان تو.


من رفتم تو اتاق بغلی که لباس تنم کنم، همسر در رو باز کرد. اون قدر هیجان زده شده بودم که دستام بدجور می لرزیدن طوری که حتی نمی تونستم دکمه هام رو ببندم. به خودم گفتم:" مبارز سیاسی رو باش!" آقایون ریختن تو خونه و به همسر گفتن "شما –یعنی همسر!- بازداشتین!" پنج نفرشون ریختن تو خونه. سرو وضع شون خیلی مرتب بود. یکی شون که به نظر می اومد مسئول تیم تجسسه – چون همه هر چیزی رو از او می پرسیدن - اون قدر خوش تیپ و خوش پوش و بود که من قسم هم برام می خوردن باورم نمیشد اطلاعاتی باشه. اصلا یارو دوش گرفته بود، عطر و ادکلن زده بود اومده بود خونه ما. کفشاش رو نگاه کردم واکس زده و تر و تمیز.

اتوماتیک، بدون فکر و از لجم به همه شون گفتم لطفا کفاشاتون رو در بیارین. اولی که وارد شد با عجله اومد تو. با من چشم تو چشم شد و من از نگاهش فهمیدم من رو شخصا می شناسه. همونجا شصتم خبردار شد که من هم سوژه هستم این وسط و این یارو احتمالا یا روی پرونده م کار کرده یا به تلفن هام گوش داده و یا به هر دلیلی به مورد من علاقمنده. شروع کردن به تجسس خونه. خونه ما کوچولوموچولوئه، هر کی رفت یه گوشه شروع کرد به گشتن، یکی رفت تو آشپزخونه، اون یکی تو پذیرایی، یکی سرش روکرد تو قفسه کتابا..... مُخ من هنگ کرده بود اون وسط. خیلی برام عجیب بود. من که تازه کار نبودم اما خب هرگز تجربه حمله به خونه رو نداشتم . من همیشه از تو خیابون رفته بودم زندان و این اولین باری بود که اینا اومده بودن خونه م. بعدها فکر کردم دیدم یه تفاوت "کوچولو"ی دیگه هم بود اون میون؛ این که من دیگه بیست سالم نبود. آدم وقتی جوونه خیلی نمی فهمه خطر یعنی چی. اصلا آدم کاری که می کنه پشت سرش رو نگاه نمی کنه. رشته های وابستگی آدم اون قدر کم رنگن و کم زور که بریدن شون درد نمیاره. این دیگه در مورد من و سن و سال من مصداق نداشت. همه چیزایی که آدم رو به زندگی معمولی وابسته میکنن و به آدم احساس استقرار میدن، وقتی آدم به هر دلیل به تحرک نیاز داره واقعا مزاحم میشن.


تازه بعد از چند دقیقه به یکی شون که داشت از راهرو رد می شد گفتم "حکم قضائی تون؟" (ساعت خواب!)

یارو در آورد یه ورقه نشونم داد که یه دستش رو گذاشت بالاش روی آرم و مشخصات صفحه، یه دستشم گذاشت پایین صفحه که امضاء رو نبینم. من که عینک نداشتم نمی تونستم هم خوب بخونم، به همسر گفتم بیا ببین این آقا چی دارن نشون می دن. همسر اومد دید گفت "این که یه حکم کُلیه . باید اسم من و آدرس این خونه تو حکم باشه" (تازه یه هفته پیشش اینا رو یاد گرفته بودیم که تو حکم قضایی با اسم و مشخصات و آدرس دقیق متهم باشه).

طرف گفت: " با این حکم ما حق داریم هر خونه ای رو بگردیم."

من به یارو گفتم: "این جوری که نمیشه. بذارین من زنگ بزنم 110 ببینیم موضوع چیه."

یارو گفت: " ببینین خانم تا حالا برخورد باشما محترمانه بوده، اجازه بدین بعد از این هم محترمانه ادامه پیدا کنه!"

خب نیاز به ترجمه که نداشت حرفش، داشت؟ اون یاروئه که اول وارد شده بود از من یه سوالایی می کرد که من مطمئن شدم با پرونده من سرو کار داره و مکالمات تلفنی ام رو در هفته های اخیر گوش داده. مسئول تیم بهش ندا داد که بس کنه.

یه چند دقیقه دیگه هم که گذشت تازه یه سری دیگه سلول های مغزی ام شروع کردن به کار و یاد داستان تجسس خونه دکتر زرافشان افتادم که رفته بودن اسلحه و مشروب گذاشته بودن تو کمدها براش پرونده سازی کرده بودن. بلند به همسر گفتم:" وایسیم بالا سر آقایون ببینیم چه کار دارن می کنن."

همسر شده بود عین رُبات فکر کنم چون هر چی میگفتم گوش می کرد!!! او رفت تو آشپرخونه کنار یکی شون. منم رفتم بالا سر یکی دیگه شون که داشت کتابخونه اتاق خواب رو می گشت، تازه نطقم باز شده بود، پرسیدم :" دنبال چی می گردین؟ ما هیچ چیزی نداریم که به درد شما بخوره."

با لبخند گفت: " ما یه چیزایی تو خونه ها پیدا می کنیم که صابخونه مدتها دنبالش گشته نتونسته پیدا کنه!"


توی کشوی میز تحریر چند تا گوشی موبایل قراضه افتاده بود، یارو گفت: " چقدر موبایل دارین!"

گفتم: " جرمه؟"

چیزی نگفت، همه شون رو جمع کرد. یه سری خرت و پرت و سی دی و این حرفا رو ریختن تو چند تا نایلکس، یکی صورت وسایل رو نوشت و به همسر داد امضا کنه.

تو خونه ماهواره داشتیم. از مسئول شون پرسیدن جمع کنیم؟ یکی شون گفت نه بابا اینا آنتن مرکزی دارن. نفهمیدم چرا جواب این سوال این بود.

بعدش مسئول تیم رو کرد به من و گفت:" شما هم لباس بپوشین با ما بیائین."

با خودم گفتم:" آها، بنده هم قاطی ام!"

رفتم لباس پوشیدم و همراه همسر و بقیه رفتیم پایین. دم در چند تا ماشین منتظر بودن. ماشین اصلیه بنز بود فکر کنم، خلاصه از این ماشین شیکا بود هرچی که بود. همسر جلوتر از من اومد سوار شه، بهش گفتن:" شما صبر کنین!" به من گفتن: "شما سوارشین!" و به همسر گفتن:" فقط ایشون بازداشتن!"

کلی خوشحال شدم بالاخره ضرر 50 درصد کم شد! همسر رو سفت بغل کردم و جلو روی آقایون محکم چند تا ماچ آبدار از صورتش کردم و بهش بلند بلند گفتم:" مواظب خودت باش، نگران نباش!"

در حالی که می دونستم دارم مسخره ترین حرفای دنیارو به کسی می زنم که احتمالا در محدودۀ به شعاع سی کیلومتری نگران ترین آدم اون منطقه س. سوار ماشین که شدیم و در که بسته شد، یه دفه شدم همون دختر بیست ساله. نمی دونم چی شد یه دفه. یعنی از خونه که فاصله گرفتیم، انگار همه درد و نگرانی رو گذاشتم دم در تو کوچه. من و یکی شون عقب سوار شده بودیم، مسئول تیم و راننده هم جلو. دو تا ماشین هم اسکورت مون می کردن. من اصلا برام همه چی رنگ شوخی گرفت.

سر کوچه که رسیدیم یکی شون دستبند در آورد و با لحن عذرخواهانه گفت:" ببخشید، باید دستبند بزنیم!"

لبخند زدم گفتم:" راحت باشین!"

جلوئی توضیح داد:" بالاخره ما ماموریم و معذور!"


خیابونا خلوت بود، سکوت نیمه شب بهمن، زمستان آرام تهران. این جاهاش رو خوب بلد بودم. می دونستم باید تا چشمام بازن همه چیز رو ببلعم چون معلوم نبود کی دیگه خیابونارو می تونستم ببینم؟

پیچیدیم تو بزرگراه. از یکی شون ساعت پرسیدم. مودبانه جواب داد: " 3 و 17 دقیقه!"

حدس می زدم کجا می خوان برن. رفتیم به سمت شمال. درست حدس زده بودم. رسیدیم دم دراوین. اولین بار بود که اوین رو با چشم باز می دیدم. خیلی حس غریبی بود. از در که داشتیم رد می شدیم، یارو مسئوله که جلو نشسته بود برگشت عقب یه نگاهی کرد به من گفت:" اینجا رو که می شناسین!"

با لبخند یک بععععله کشدار تحویلش دادم. گفتم:" البته که می شناسم؛ سال ها اینجا درخدمت تون بودیم!"

 

نظرات وارده دریادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

 

حملات خشونت بار حامیان حکومت اسد به خانه های شهر حمص

Posted: 08 Feb 2012 05:24 AM PST

تداوم گلوله باران شهر توسط ارتش

جـــرس: بنا به گزارش منابع بین المللی، با وجود وعده رئیس جمهور  سوریه در مورد خاتمه دادن به خشونت ها در این کشور، حملات ارتش به نقاط مسکونی شهر حمص شدت گرفته و تلفات سنگینی را برجای گذاشته است. همچنین گزارش ها حاکی است که افراد موسوم به “شبیحه” یا اوباش لباس شخصی که شبه نظامیان مسلح طرفدار حکومت هستند، طی ساعات شب به تعدادی از خانه های مخالفان در حمص حمله کردند.


به گزارش بی بی سی، گلوله باران برخی از محله های شهر حمص در روز چهارشنبه، ۱۹ بهمن (۸ فوریه)، با شدت بیشتری ادامه یافته و برخی گزارش ها حاکی از آن است که شبه نظامیان وابسته به حکومت نیز ظاهرا برای انجام عملیات ویژه به این شهر اعزام شده اند.


همچنین آتشباری سنگین و پرتاب بی وقفه خمپاره به برخی نقاط مسکونی شهر بسیاری از ساختمان ها را با خاک یکسان کرده و تنها طی چند ساعت گذشته، دست کم چهل نفر از ساکنان حمص در نتیجه عملیات ارتش، جان خود را از دست داده اند.


فعالان سیاسی سوری گفته اند که یکی از هدف های اصلی آتشباری نیروهای دولتی، محله بابا عمرو بوده است به نحوی که کمتر ساختمانی در این محله بدون آسیب مانده و آب و برق و ارتباط تلفنی ساکنان محله به کلی قطع شده و تنها راه اطلاع رسانی از وضعیت این شهر، استفاده از تلفن های ماهواره ای شخصی است.


به گفته آنان، علاوه بر گلوله تانک و خمپاره، نیروهای دولتی از موشک انداز هم برای سرکوب مخالفان استفاده می کنند.


گزارش های رسیده در روز چهارشنبه حاکی از آن است که گلوله باران شهر حمص از دوردست انجام می شود و به نظر نمی رسد که ارتش در نظر داشته باشد طی ساعات آینده، واحدهای پیاده و کماندویی را برای تهاجمی گسترده، به نقاط مسکونی اعزام کند.


احتمالا نگرانی فرماندهان نظامی این است که با توجه به خصومت ساکنان شهر با ارتش و مقاومت افراد ارتش آزاد سوریه، که اسلحه سبک مجهز هستند، تلفات سنگینی را به نیروهای دولتی وارد کند.


در روزهای اخیر این نگرانی وجود داشته است که ممکن است حکومت سوریه به منظور سرکوب نهایی معترضان در حمص و ارعاب سایر مخالفان، با اعزام واحدهای پیاده و جستجوی خانه به خانه، به کشتار وسیع مردم این شهر دست بزند.


تا کنون واحدهای زرهی و توپخانه در عملیات نظامی علیه حمص شرکت کرده اند و نفرات پیاده و کماندویی وارد عملیات نشده اند.


در عین حال، خبرگزاری فرانسه به نقل از گروه ناظران حقوق بشر سوریه گفته است که افراد موسوم به “شبیحه” یا اوباش که شبه نظامیان مسلح طرفدار حکومت هستند، طی ساعات شب به تعدادی از خانه های حمص حمله کردند.


به گزارش رویترز، افراد لباس شخصی، که گفته می شود تحت فرماندهی یکی از نزدیکان بشار اسد قرار دارند، در عملیات خود طی ساعات شب گذشته، دست کم بیست عضو پنج خانواده، از جمله زنان و کودکان این خانواده ها را به قتل رساندند.


همچنین، گزارش شده است که نیروهای ارتش گلوله باران چند محله دیگر حمص را نیز شدت داده اند و به نظر می رسد که هدف از آن، جلوگیری از گریختن مردم باشد.


در مورد شمار تلفات حملات ارتش سوریه به حمص طی پنج روز گذشته اطلاعات دقیقی در دست نیست اما گروه های مدافع حقوق بشر گفته اند که آمار تلفات به چند صد نفر می رسد.


دولت سوریه کوتاه مدتی پس از آغاز تظاهرات اعتراضی در آن کشور، فعالیت خبرنگاران خارجی و گزارشگران رسانه های مستقل را محدود و یا ممنوع کرد و به این ترتیب، امکان بررسی گزارش هایی که از این کشور می رسد وجود ندارد.


عملیات ارتش سوریه در حالی ادامه دارد که به گفته سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه که روز گذشته با رئیس جمهوری سوریه ملاقات کرد، بشار اسد گفته است که معاون خود را مامور تماس با مخالفان و گفتگو به منظور یافتن راه حلی سیاسی برای پایان دادن به خشونت کرده است.


لاوروف در میان استقبالی که از سوی طرفداران بشار اسد سازمان یافته بود وارد دمشق شد و در دیدار با رئیس جمهوری سوریه، ظاهرا بر حمایت دولت خود از “اصلاحات” اعلام شده اسد تاکید نهاد.


در حالیکه عملیات ارتش سوریه علیه معترضان با شدت ادامه دارد، اکثر کشورهای جهان سخنان بشار اسد و اظهارات لاوروف را مغایر واقعیات شرایط سوریه توصیف کرده و خواستار توقف فوری خشونت دولت علیه اعتراضات مسالمت آمیز شده اند.


روز گذشته، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس اعلام کردند که در اعتراض به کشتار شهروندان سوریه توسط حکومت آقای اسد، سفیران خود را از دمشق فرا خوانده اند و انتظار می رود که تعداد بیشتری از کشورهای عرب از این اقدام تبعیت کنند.


لاوروف این اقدام کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس را نیز مورد انتقاد داد و از موضع روسیه در قبال بحران سوریه و مخالفت با پیشنهاد کناره گیری بشار اسد دفاع کرد.

 


همچنین، رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه که در گذشته از متحدان نزدیک بشار اسد محسوب می شد، با محکوم کردن اقدامات خشونت آمیز حکومت سوریه و تصمیم روسیه و چین در وتوی قطعنامه شورای امنیت، گفته است که به زودی طرح جدیدی را برای پایان دادن به بحران سیاسی سوریه اعلام خواهد کرد.


دو فعال مدنی در آستانه سالگرد آغاز اعتراضات در بحرین از زندان آزاد شدند

Posted: 08 Feb 2012 05:07 AM PST

جـــرس: به گزارش منابع بین المللی، مقامات بحرین دو فعال حقوق بشر را در آستانۀ سالگرد آغاز اعتراضات در آن آزاد کرده اند.


به گزارش بی بی سی، این دو نفر سال گذشته به خاطر حمایت از جنبش دموکراسی خواه در این امیرنشین به زندان افتاده بودند.


خانم فضيلة مبارك نزدیک یک سال بعد از آنکه به اتهام گوش دادن به "ترانه های انقلابی" در اتومبیلش بازداشت شد، روز دوشنبه از زندان آزاد شد.


نفر دوم، ناصر ال راس، یک شهروند کانادایی کویتی تبار به جرم نقض قانون بحرینی منع شرکت در تجمعات غیر قانونی، به پنج سال زندان محکوم شده بود.


این دو نفر در حالی آزاد می شوند که دولت بحرین هنوز درگیر خاموش کردن اعتراضات دموکراسی خواهانه ای است که از 14 فوریه سال 2011 آغاز شد. به گفته سازمانهای مدافع حقوق بشر، حداقل 60 غیر نظامی و چهار مامور پلیس در عرض این مدت کشته شده اند.


صدها نفر دیگر مجروح شده اند و هزاران نفر نیز از مشاغل خود اخراج شده اند. بسیاری از چهره های سیاسی، رهبران مذهبی و مدافعان حقوق بشر در دادگاه های نظامی محاکمه و به احکامی بین 4 سال زندان تا حبس ابد محکوم شده اند. ناظران بین المللی مستندات این احکام را فاقد وجاهت قانونی توصیف کرده اند.


اکثر قربانیان، مجروحان و زندانیان وقایع اخیر از شیعیان بحرینی هستند که اکثریت جمعیت این جزیره را تشکیل می دهند. شیعیان سالهاست که نسبت به تبعیض علیه هم کیشانشان توسط خاندان سنی مذهب حاکم معترض هستند.


اعتراضات در مراسم تشییع
ماه گذشته، ملک حمد بن عیسی آل خلیفه، پادشاه بحرین تلاش کرد تا با اعلام برخی اصلاحات در قانون اساسی که با هدف تقویت پاسخگویی مقامات دولتی تدوین شده بود، بخشی از مطالبات معترضان را برآورده کند.


پادشاه بحرین دستور داد تا مساجد شیعیان که توسط نیروهای دولتی تخریب شده بودند، بازسازی شوند و کارمندان اخراج شده دعوت به کار شوند. او همچنین دو حقوق دان برجسته بریتانیایی را مسئول اصلاح اساسی نظام قضایی بحرین کرد.


اما به نظر می رسد روشهای خشنی که کماکان توسط نیروهای امنیتی بحرین اعمال می شوند، تلاشهای پادشاه را خنثی کرده اند.


سازمان عفو بین الملل می گوید طی هفته های اخیر، چندین نفر از معترضین در اثر "کاربرد نامناسب گاز اشک آور" جان خود را از دست داده اند. این سازمان مدافع حقوق بشر نیروهای امنیتی بحرین را به شلیک گاز اشک آور در محوطه های بسته و منازل مردم متهم می کند.


مرگ مشکوک دو تن از معترضان در ماه گذشته نیز به موضوع مناقشه برانگیزی تبدیل شده است. وزارت کشور بحرین می گوید فرد اول در اثر غرق شدگی و فرد دوم در اثر عوارض طبیعی فوت کرده است.


خانواده این افراد مدعی شده بودند که آنها بعد از بازداشت توسط نیروهای امنیتی، زیر شکنجه جان باخته اند و بی بی سی تصاویری را دریافت کرده که به نظر می رسد ادعای این خانواده ها را تائید می کند.


دولت بحرین تقاضای این دو خانواده را برای انجام کالبد شکافی مستقل رد کرده است.


مراسم تشییع جنازه این افراد در روستاهایی در نزدیکی منامه، پایتخت بحرین با اعتراض روستائیان خشمگین همراه شد. متعرضان به سوی نیروهای پلیس کوکتل مولوتوف پرتاب کردند و پلیس نیز مبادرت به شلیک گاز اشک آور و بمب های صوتی کرد.


"میدان آزادی"
در حالی که ناآرامی ها در روستاهای شیعه نشین ادامه دارد، فعالان ضد دولتی تلاش دارند تا با برگزاری راهپیمایی در قلب شهر منامه، در سالگرد آغاز اعتراضات مردمی، پایتخت را بار دیگر در اختیار بگیرند.
میدان مروارید که در دور قبلی اعتراضات به کانون تجمع مخالفان تبدیل شده بود، هنوز در محاصره نیروهای امنیتی است.


اما نبیل رجب، فعال پیشکسوت حقوق بشر بحرینی اعلام کرده روز چهاردهم فوریه پیشاپیش تظاهراتی برای باز پس گیری میدان مروارید حرکت خواهد کرد.


آقای رجب می گوید: "این میدان به مردم تعلق دارد، به عنوان نمادی از مبارزه آنها برای آزادی. ما به طور مسالمت آمیز آنرا پس خواهیم گرفت."


واکنش دولت این بوده که به جمعیتهای سیاسی بحرین اجازه دهد تجمعاتی را به طور قانونی برگزار کنند، تجمعاتی که هزاران نفر را به خود جذب کرده است.


بر اساس گزارش بی بی سی، این اقدام نشان می دهد در آستانه سالگرد آغاز اعتراضات، مقامات بحرین نگران اند که چگونه بدون برانگیختن محکومیتهای جهانی، موج جدید اعتراضات را مهار کنند و یک فعال ضد دولتی گفت: "دولت تلاش دارد سوپاپ اطمینانی باز کند."


شب دوشنبه، جمعیتی بالغ بر هزار نفر در میدان آزادی که در نزدیکی میدان مروارید واقع شده، با سر دادن شعار از حضور فضيلة مبارك در این میدان ابراز حمایت کردند.

کميته نويسندگان زندانی وابسته به انجمن بين المللی قلم خواستار آزادی محمد سليمانی نيا شد

Posted: 08 Feb 2012 05:02 AM PST

جـــرس: در پی ادامه بازداشت محمد سليمانی نيا، مترجم و شاعر ايرانی، کميته نويسندگان زندانی وابسته به انجمن بين المللی قلم، نگرانی عميق خود را نسبت به این موضوع ابراز داشت.


به گزارش رادیو فردا، در بيانيه اين کميته گفته شده است که محمد سليمانی نيا حدود يک ماه پيش و بدون هيچ اتهامی در تهران بازداشت شد و هنوز محل بازداشت وی معلوم نيست.


کميته نويسندگان زندانی وابسته به انجمن بين المللی قلم در بيانيه خود خواستار آزادی فوری و بی قيد و شرط اين مترجم و شاعر ايرانی شد.


گفتنی است، محمد سلیمانی نیا، مدیر شبکه اجتماعی متخصصان ایران (یو ۲۴)، طراح و میزبان نزدیک به ۴۰ سایت اینترنتی در ایران و مترجم کتاب پرفروش "عطرسنبل، عطر کاج" روز ۲۰ دی ماه بازداشت شد.
 

بیانیه نمایندگان مجلس در حمایت از قطع صادرات نفت به ‌اروپا

Posted: 08 Feb 2012 04:05 AM PST

افزایش امضاها به ۱۸۰
 جـــرس: در ادامه چالش ها با اتحادیه اروپا، نمایندگان مجلس شورای اسلامی با امضای بیانیه‌ای ضمن اعلام حمایت قاطع خود از اقدامات وزارت نفت برای قطع صادرات نفت به اتحادیه اروپا، اعلام کردند: ایران منتظر فرا رسیدن زمان تحریم خرید نفتی نمی‌ماند.


همزمان نائب رئیس کمیسیون انرژی مجلس از افزایش امضاهای طرح قطع صادرات نفت ایران به اروپا، به 180 امضاء خبر داد.


به گزارش فارس، مجلس شورای اسلامی روز چهارشنبه در بیانیه‌ای از اقدام وزارت نفت در قطع رابطه نفتی با شرکت‌هایی که به تحریم اتحادیه اروپا علیه ایران پیوستند، حمایت کرد.


متن کامل این بیانیه که محمد دهقان عضو هیئت رئیسه مجس آن را قرائت کرد، به شرح ذیل است:
جمهوری اسلامی خواستار روابط مطمئن در قالب تعهدات دوجانبه است و مسیر روابط دوجانبه باید متکی بر اطمینان‌های دوسویه و بدور از تنش‌های سفارشی از بیرون باشد، همچنین روابط تاریخی و سنتی میان ایران و اروپا نیازمند اعمال دقت نظر در روابط اقتصادی با این کشورهاست.
جمهوری اسلامی زمانی خود را متعهد به تأمین امنیت انرژی مردم اروپا می‌داند که متقابلاً کشورهای اروپایی خریدار نفت نیز نسبت به امنیت منابع درآمدی ایران متعهد باشند.
استفاده‌های ابزاری از تجارت و انرژی که غربی‌ها شروع‌کننده آن بودند، رویه‌های نامطلوبی را در سطح بین‌المللی ایجاد می‌کند و امنیت طرفین مبادله به اصول تجارت آزاد را زیر سؤال می‌برد.
درصورت تداوم سیاست‌های غیرمنطقی سران اتحادیه اروپا، طبیعی است که ایران به دنبال کشورهای جایگزین برای فروش نفت خود خواهد بود و منتظر فرا رسیدن زمان تحریم نخواهد ماند.
موج سرمایی که اروپا را فرا گرفته و صدها بی‌خانمان را به دلیل عدم توانایی در تأمین سوخت برای گرم شدن به کام مرگ کشانده است، نشان‌دهنده بی‌توجهی این کشورها به وضعیت معیشتی و نوعی نقض حقوق بشر توسط اتحادیه اروپاست.
همچنین با توجه به افزایش قیمت سوخت و کاهش ذخایر نفتی، مسئولیت عواقب و پیامدهای فشارهای اقتصادی و نارضایتی‌های عمومی با مسئولان کشورهای تحریم‌کننده است.
مجلس شورای اسلامی با حمایت قاطع از اقدامات منطقی مقابله‌ای تدارک دیده شده توسط وزارت نفت و وزارت صنعت، معدن و تجارت، خواستار جایگزین کردن خریداران نفت ایران در اروپا با کشورهای دیگر است.


همزمان، نائب رئیس کمیسیون انرژی مجلس از افزایش امضاهای طرح قطع صادرات نفت ایران به اروپا، به 180 امضاء خبر داد.


ناصر سودانی با اشاره به طرح قطع صادرات نفت ایران به اروپا گفت: تاکنون چهره‌های شاخص مجلس از جمله محمدرضا باهنر، ابوترابی‌فرد، غلامعلی حدادعادل و علاء‌الدین بروجردی این طرح را امضا کرده‌اند.


وی در این زمینه افزود: چون بنا داریم که این طرح را با بیش از 200 امضا تقدیم هیئت رئیسه کنیم، لذا تلاش می‌کنیم که نمایندگان غایب را هم پیدا کرده و پس از اینکه آنها هم طرح را امضاء کردند، طرح را تقدیم هیئت‌رئیسه خواهیم کرد.


نائب رئیس کمیسیون انرژی مجلس تصریح کرد: تاکنون بیش از 180 نماینده مجلس این طرح را امضاء کرده‌اند.


معاون ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی: کلید دولت آینده آمریکا در دستان تهران است

Posted: 08 Feb 2012 04:02 AM PST

جـــرس: معاون ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی با بیان اینکه "جمهوری اسلامی باراک اوباما را مدیریت می کند"، تاکید کرد که "به سیاست مضحک چماق و هویج آمریکا بی توجه هستیم و به اهداف خود می اندیشیم."


به گزارش مهر، پاسدار جزایری با بیان اینکه پیام جنگ یا صلح آمریکا برای ما بی ارزش و فاقد استحکام لازم برای سیاست گذاری است، اظهارداشت: ما همواره گفته ایم آمریکا و صهیونیست ها توان اقدان نظامی علیه جمهوری اسلامی را ندارد؛ زیرا خود می دانند که تا چه اندازه در برابر اقدامات مقابله به مثل تهران آسیب پذیر هستند.


وی ادعا کرد: وضع دولت آمریکا به حدی نا امید کننده است که حتی مردم این کشور علیه نظام استثماری حاکم و له انقلاب اسلامی تظاهرات خیابانی دارند و به نفع ایران شعار می دهند.


معاون ستاد کل نیروهای مسلح جزایری با بیان اینکه بسیاری از کارشناسان عالی استراتژیک معتقدند کلید دولت آینده آمریکا در دستان تهران است؛ گفت: رقص مضحک جنگ طلبی و صلح طلبی کاخ سفید در هر دو حالت فاقد ارزش است.


جزایری با بیان اینکه ایران اوباما را مدیریت می کند، تاکید کرد: واکنش رهبری در خطبه های نمازه جمعه در پاسخ به ادعاها و یاوه گویی های مقامات واشنگتن و تل آویودرباره "روی میز بودن گزینه حمله نظامی" و یا "قریب الوقوع بودن حمله به ایران"مقامات کاخ سفید را به عقب نشینی از مواضع قبلی خود وادار کرد.



استعفای تیم‌ مشایی از روزنامه و خبرگزاری‌ دولت

Posted: 08 Feb 2012 04:00 AM PST

جـــرس: یک منبع آگاه گفته است تعدادی از مدیران و افراد نزدیک به اسفندیار رحیم مشایی از خبرگزاری دولت (ایرنا) و روزنامه ایران استعفا داده اند.


به گزارش جهان نیوز، این منبع آگاه با اعلام این خبر، علت استعفای این عده را اختلافات آنها با علی اکبر جوانفکر مدیرعامل ایرنا و سرپرست موسسه ایران عنوان کرد.


وی افزود: استعفادهندگان به حضور یک فرد خاص با سوابق ... اعتراض داشته اند و گویا اختلافاتی نیز با مدیر مسوول روزنامه ایران پیدا کرده اند.


گفتنی است پس از حضور علی اکبر جوانفکر در راس خبرگزاری ایرنا و همچنین موسسه ایران، این رسانه ها با حاشیه های زیادی مواجه بوده اند که یکی از آنها انتشار ویژه نامه موهن خاتون و... بوده است.


پیش از این خبرهایی مبنی بر تغییر سرپرست موسسه ایران به گوش رسیده بود که حاکی از نارضایتی جریان انحرافی از این مجموعه دولتی بوده و بر اساس گزارش مذکور، پیش بینی می شود که استعفای افراد مذکور در همین راستا باشد.


شنیده شده که حاشیه سازی و افت کیفیت و تیراژ رسانه های مذکور یکی از دلایل این نارضایتی بوده است.